فهرست مطالب

 

 

جلسه اول (5/2/78)    

جلسه دوم (18/1/79)

جلسه سوم (ارديبهشت 79)

جلسه چهارم (15/2/79)

جلسه پنجم (29/2/79)

جلسه ششم (11/3/79)

جلسه هفتم (26/3/79)

جلسه هشتم (9/4/79)

چلسه نهم (5/5/79)

جلسه دهم (20/5/79)

جلسه يازدهم (3/6/79)

جلسه دوازدهم(31/6/79)

جلسه سيزدهم (14/7/79)

جلسه چهاردهم (26/8/79)

جلسه پانزدهم (8/10/79)جلسه شانزدهم22/10/79)

جلسه هفدهم (9/11/79)

جلسه هجدهم (4/12/79)

 

     صفحه اول  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |    

 

 

خاطرات مهندس لطف الله میثمی قسمت سوم فروردین 1387

 

 

جلسه نهم (5/5/79)

   جلسه پيش به قيام 15 خرداد رسيديم و امروز به ويژگي هاي اين قيام، نتايج آن، سير‌ تحولات نهضت آزادي ـ تا آنجا كه من در جريان بودم ـ و مسائلي كه بعد از 15 خرداد تا زمان دستگيري من پيش آمد، مي‌پردازم.

ويژگي‌هاي قيام ملي 15 خرداد

الف ـ قيام بود و مشابه آن بعد از قيام 30 تير ديده نشده بود و در زمان كم، نيرويي عظيم و درهم كوبنده ايجاد كرد.

   يكي از ويژگي‌هاي قيام 15 خرداد اين بود كه بعد از قيام 30تير، تحولي مانند آن وجود نداشت كه در مدت زماني كم، تغيير و دگرگوني چشمگير و نيروي عظيمي ايجاد كند. آنهايي كه در قيام حضور داشتند، نيروي تغييردهنده، درهم كوبنده و سرنگون كننده آن را احساس مي‌كردند. در ميدان قيام (ميدان شاه سابق) كيوسك پليسي بود كه قيامگرها آن را سرنگون كردند و روي آن شعار «مرگ بر شاه» نوشتند، مي‌خواستند بي‌سيم نجف‌آباد و بي‌سيم مخابرات خيابان شريعتي را بگيرند و اداره راديو را تصرف كنند، مظاهر دربار را آتش زدند و در يك كلام، نيروي عجيبي ايجاد كردند.

ب ـ قيامي بود ملي كه باب طبع آمريكا، انگليس، شوروي و اروپا نبود و همه قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها آن را محكوم كردند؛ چرا كه منافع همه آنها در ايران پيش از قيام تأمين شده بود.

   وقتي عبارت ملي را براي اين قيام به كار مي‌بريم، به اين معناست كه همه نيروهاي ملت در آن حضور داشتند و واقعاًَ اين صفت ملي ـ علي‌رغم اينكه مذهبي‌ها در آن فعال بودند ـ روي اين قيام ماند و همه قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها هم آن را محكوم كردند. كنسرسيوم نفت مركب بود از آمريكا، انگليس، فرانسه، هلند و... كه همه در آن سهم داشتند. انگليس بيشترين سهام را داشت و در تحولات بعد از 15 خرداد هم اين كشور از طريق شركت‌هاي وابسته‌اي كه به‌وجود آمده بود، بي‌نصيب نماند. شوروي هم كه شاه به آن امتيازهايي داده بود، روابط متقابلي با ايران برقرار كرده بود. حتي قبل از 15 خرداد هم آهنگ‌هاي روسي پخش مي‌كردند. با اصلاحاتي هم كه صورت گرفته بود، توده‌اي ها اين‌طور تحليل مي‌كردند كه پنج‌مرحله تاريخ در حال طي‌شدن است و دوران گذار از فئوداليسم به بورژوازي دارد صورت مي‌گيرد و اصلاحات مترقيانه‌اي در حال شكل گرفتن است. به‌هر حال همه استعمارگران خارجي اين قيام را محكوم كردند.

ج ـ ويژگي مذهبي قيام، كه اولاً در ماه محرم بود و ثانياً به‌دنبال دستگيري آيت‌‌الله خميني، مرجع تقليد، به وقوع پيوست.

   كودتاي 28 مرداد، حمايت  تلويحي يك مرجع را با خود به همراه داشت و روحانيون بزرگي مثل سيدمحمد بهبهاني و فداييان اسلام ـ تلويحاً ـ آن را تأييد مي‌كردند. حالا درست عكس اين اتفاق افتاده بود: مرجعي دستگير مي‌شود و به زندان مي‌افتد و توده‌ها، آن هم در ماه محرم، به جوش‌و‌خروش مي‌افتند. بعد از تظاهرات 12 محرم، كه مصادف با 13 خرداد بود، فضا براي شاه تنگ شد و تهران به دست تظاهركنندگان افتاد و به هر حال ويژگي مذهبي مردم، به شكل چشمگيري بروز پيدا كرد و همان كساني‌كه در كودتاي 28 مرداد، به خدمت سيدمحمد بهبهاني درآمدند ـ مثل طيب و حاج اسماعيل رضايي ـ و از انگيزه‌هاي مذهبي‌شان سوءاستفاده شد، در 15 خرداد به دليل اينكه عده‌اي از مراجع مثل آقاي فلسفي در حركت بودند، انگيزه‌هاي مذهبي خود را در خدمت جرياني ديگر قرار دادند.

د ـ مخالفت قيام با سلطنت و استبداد (در قالب شعار «مرگ بر شاه») و وابستگي به كشورهاي اجنبي به خصوص اسراييل

   در سال‌هاي 41 تا 42 هم در اعلاميه‌هاي امام صحبت زيادي از نفوذ اسراييل ـ به‌خصوص در دشت قزوين و برنامه‌‌هاي عمراني آنجا ـ به ميان آمده بود و هم در نشريه‌هاي نهضت‌آزادي، به ويژه در نشريه «با حاشيه بي‌حاشيه» از كالاهاي اسراييلي مثل تايرهاي سامسون كه به ايران مي‌آمد، اسم مي‌بردند و نفوذ اسراييل را مرتب گوشزد مي‌كردند. در رأس همه اينها، مرحوم طالقاني بود كه واقعاً براي اولين‌بار در ايران، خطر صهيونيسم و يهود را در مسجدهدايت مطرح كرد و به توصيه ايشان، مرحوم سيدغلامرضا سعيدي، كتابي به نام «خطر يهود در ايران» نوشت. مسجدهدايت نقش زيادي در معرفي صهيونيسم و اسراييل و دفاع از فلسطيني‌ها داشت. علاوه بر اين 15 خرداد قيامي عليه شاه بود و همه شعارها  عليه شاه و استبداد داده مي‌شد. مرگ بر شاه هم مي‌گفتند.

هـ ـ اتحاد نيروهاي ملي و مذهبي  ـ جبهه نهضت آزادي، روحانيت و عامه مردم  ـ در مقابل شاه

    براي اينكه فضا ملموس شود، وضعيتي را كه حالا وجود دارد، در نظر بگيريد. آيت‌الله منتظري، آيت‌الله طاهري و برخي از مراجع و روحانيون، دوم خردادي‌ها، نهضت‌آزادي و... همه جبهه واحدي دارند. آن زمان هم اين‌طور بود (البته من كاري به مصداق امروزي آن ندارم؛ براي تقريب به ذهن اين مثال را مي‌آورم). سران نهضت‌‌آزادي و سران جبهه‌ملي همگي در زندان بودند و همه مراجع و روحانيون نيز تحت فشار قرار داشتند. به اين ترتيب دانشجو، روحاني، هواداران جبهه‌ملي و نهضت‌آزادي، فرقه‌هاي مختلف انجمن‌اسلامي و... همه يكپارچه شده بودند و اتحادي بين مردم به‌وجود آمده بود. اين اتحاد زمينه‌اي فراهم مي‌كرد تا قيامي بسيار عميق‌تر از قيام 15 خرداد شكل بگيرد.

وـ عكس‌العملي بودن قيام كه مي‌توانست نوعي توطئه و زمينه‌ساز از كار انداختن قيام باشد.

    يكي از ويژگي‌هاي قيام 15 خرداد ـ همان‌طور كه گفتم ـ زمينه مناسب و مهياي آن بود. مثلاً اعلاميه‌هاي آيت‌الله خميني، در ظرف چند روز به تمام شهرستان‌ها و روستاهاي ايران برده مي‌شد. علت آن، اين بود كه نوعي شيوه توليد و ارتباطات هم به ميدان آمده بود؛ از طريق تبادل كالا و خريد  و فروش، اعلاميه‌ها به سرعت انتقال پيدا مي‌كرد و در اين وضعيت، قيام واقعاً آبستن حوادث بود، ولي به نظر من، اين يك توطئه بود كه آقاي خميني را دستگير كنند و چون مغز طراح و فرمانده واحدي بعد از ايشان وجود نداشت و سران جبهه‌ملي و نهضت‌آزادي هم دستگير شده بودند، به هر حال قيام به يك حركت عكس‌العملي تبديل شد. همه هدف‌هاي قيام هم شناسايي شده نبود و نظام شاهنشاهي  توانست آن را به شورشي كور تبديل كند و پتانسيل اين قيام را ، از كار بيندازد. دفعه قبل هم اشاره كردم كه شرايط فعلي شباهت زيادي با شرايط آن زمان دارد. ملت پيروزي شكوهمند و خويشتن‌داري شكوهمندي دارد و بايد مراقب دامي باشيم كه پهن مي‌شود تا احساسات را تحريك  و به شورشي كور تبديل كند. آن‌موقع هم حدس من همين بود. بعدها در سال 1348 كه آيت‌الله بهشتي را در هامبورگ ديدم، ايشان هم مي‌گفت كه 15 خرداد، شورشي كور بود. سرمقاله‌اي كه مسعودي مدير روزنامة اطلاعات در 16 يا 17 خرداد، در روزنامه اطلاعات نوشت، همين اصطلاح را در مورد 15 خرداد به كار برده بود. عده‌اي از نخبه‌هاي ما هم اين حرف را قبول داشتند. چون واقعاً هدف‌هاي كور و كارهاي ناپسندي مانند آتش‌زدن كيوسك و اتوبوس و قبرستان بهايي‌ها و يهودي‌ها و انجمن‌هاي خيريه يهود در خيابان سيروس و... در آن زياد بود؛ به نظر من، درسي كه از 15 خرداد مي‌گيريم، اين است كه قدر پتانسيل‌هايي را كه داريم، قدر شكوه و عظمتي را كه داريم، بدانيم و آنها را به سادگي از دست ندهيم.

ز ـ  سركوب نظامي قيام با تانك و مسلسل؛ چون ثبات رژيم به خطر افتاده بود و قيام، قابل سركوب به دست ساواك و شهرباني نبود.

    ويژگي ديگر قيام 15 خرداد اين بود كه ثبات‌شكن بود. نظام‌ها معمولاً حركت‌هاي اعتراض‌آميز را ابتدا به دست نيروهاي اطلاعاتي سركوب مي‌كنند و اگر نيروهاي اطلاعاتي از پس اين كار برنيامدند،آن گاه نيروهاي شهرباني و پليس وارد ميدان مي‌شوند و در مراحل بعد، مثلاً پليس‌هاي مخفي و گاردهاي ويژه مخفي و درنهايت، ارتش قدم به ميدان مي‌گذارد. 15 خرداد رسماً به دست ارتش سركوب شد. تانك ها از پادگان‌ها به‌راه افتادند، مسلسل به‌دست‌ها آمدند و روي آسفالت خيابان‌ها سنگر گرفتند. حتي تا يكي دو سال، آسفالت‌هاي تهران به‌قدري خراب بود كه وقتي زمستان‌ها برف مي‌باريد، واقعاً ترافيك مختل مي‌شد. اتفاقاً در دوم يا  سوم دي‌ماه 1342، برفي باريد كه 5 ـ 4 روز ادامه داشت. اين برف به يخبندان تبديل شد و تمام مردم ناراضي بودند. تانك‌ها واقعاً وضع آسفالت خيابان‌ها را خراب كرده بودند و تأثير منفي زيادي روي مردم گذاشته بود.  به‌هر حال، حركت مردم آن‌قدر قوي بود كه شاه مجبور شد براي سركوب قيام از گارد ويژه و لشكر يك گارد استفاده كند. بعدها عكس‌هاي اين سركوب در مجلات ايراني خارج از كشور چاپ شد.

ح ـ عده زيادي، به‌خصوص دهقانان وراميني در اين قيام شهيد شدند كه اين وضع از قيام 30 تير به بعد، مشابه نداشت.

    پس از قيام 30 تير، حركتي رخ نداد كه در آن عده زيادي شهيد شوند. در قيام 30 تير، 30 يا 31 نفر به شهادت رسيدند. در 15 خرداد دهقانان وراميني، كفن پوش به طرف تهران آمدند كه در باقرآباد آنها را به رگبار بستند و در خودِ ورامين هم خيلي‌ها را به شهادت رساندند. در هر حال، قيام خونيني بود و سركوب خونيني روي داد. اعلاميه نهضت‌آزادي هم كه در آن، عبارت «ديكتاتور خون مي‌ريزد» به‌كار رفته بود، به‌خوبي نشان مي‌داد كه حالت قيام چگونه بود. آن روز، ما جان بركف بودن را به چشم ديديم و اين، پديده جديدي بود. قبلاً مي‌گفتيم «مرگ بر اين دولت قانون شكن»، ولي در 15 خرداد حركت‌هاي عميق‌تر و اصيل‌تري ديده شد.

ط ـ ترفند رژيم در وانمود كردن قيام به صورت شورشي كور، حمله به مغازه هاي خيابان استانبول و ترفند وزير اطلاعات

    در قيام 15 خرداد، حوادثي روي داد كه به رژيم كمك كرد تا آن را شورشي كور وانمود كند. در جريان قيام، براي مثال به تمام مغازه‌هاي خيابان استانبول حمله كرده و كركره‌ها و شيشه‌ها را شكسته بودند. به‌هر حال هر قيامي مجموعه‌اي از نيروهاي مخرب را هم آزاد مي‌كند. خود عوامل پليس در اين زمينه نقش زيادي داشتند. تخريب كيوسك‌هاي تلفن، كيوسك‌هاي بليط فروشي و اتوبوس‌ها را بزرگ‌نمايي كردند و موفق شدند با اين كار، قيام را شورشي كور جلوه دهند. وزير اطلاعات بلافاصله عوض شد و معينيان سكان وزارت اطلاعات را به‌دست گرفت. او هم شروع كرد به مصاحبه‌كردن با تمام كسبه. همان‌طور كه مي‌دانيد كسبه و خرده‌بورژوازي شهري، طبقه بسيار وسيعي هستند و رژيم با اين كار، وانمود كرد كه ما امنيت شما را حفظ مي‌كنيم و قيام‌گرهاي 15 خرداد مشتي شورشي بيش نيستند كه هدف كوري دارند و مثلاً به مغازه‌هاي شما حمله مي‌كنند و... . رژيم در اين زمينه توانست موفقيت‌هايي به‌دست بياورد. شايد آنها تجربه مشروطيت را هم پيش چشم داشتند و از آن الهام گرفته بودند: كمونيست‌ها به شهر رشت آمدند و به مغازه‌هاي شهر رشت حمله كردند و به‌هر حال، خرده‌بورژوازي را هم از ميرزاكوچك‌خان جدا كردند.

ي ـ ترس فوق‌العاده شاه و فرار او به منزل نصيري به روايت داريوش همايون

    بعد از 15 خرداد كه در زندان قزل‌قلعه بودم، دكترطاهرزاده يكي از دوستان سرلشگر قرني در زندان مي‌گفتند كه پس از تظاهرات 13 خرداد، شاه احساس وحشت كرده بود و به منزل نصيري رفته بود.  داريوش همايون هم در برنامه داستان انقلاب در بي .بي. سي مي‌گفت كه شاه در كل، روحيه ترسويي داشت. از اعتماد به‌نفس برخوردار نبود و در بحران‌ها نمي‌توانست خودش را كنترل كند. در جريان انقلاب هم شاه ترسيده بود و مي‌گفت كه ما صداي انقلاب شما را شنيده‌ايم و انقلاب را قبول داريم. از آن به بعد، ديگر تابع انقلاب شده بود و نتوانسته بود در برابر آن مقاومت كند.

ك ـ الگوي جديد و بسيج مردم و مطرح شدن شكل جديدي از مبارزه

    از ويژگي‌هاي 15 خرداد براي مبارزان اين بود كه براي اولين‌بار يك الگوي قيام براي نسل ما مطرح مي‌شد. افراد مسن‌تر ما، قيام 30 تير را ديده بودند ولي نسل جوان‌تر و دانشجويان شاهد اين قيام نبودند. مثلاً من خودم در 30 تير، 12 ساله بودم و با اينكه سطحي از قيام 30 تير را ديده بودم، ولي عمق قيام را احساس نكرده بودم. اما در 15 خرداد 42 نسل دانشگاهي و جوان، قيام را حس كرد و اين يكي از الگوهاي اثباتي قيام به شمار مي‌رفت. نكته ديگر، بسيج توده‌ها در مدتي كم بود. اين امر، اهميت زيادي داشت و شكل جديدي از مبارزه را نشان مي‌داد. من بعدها در زندان شيراز، راجع به انقلاب كبير فرانسه مي‌خواندم كه انقلاب كبير فرانسه به ماركس نشان داد كه تحول مي‌تواند از راه انقلاب هم صورت گيرد؛ از راه يك دگرگوني سريع، در ظرف مدتي كم و با نيروي بسيار زياد. به نظر من بعد از 15 خرداد، چنين الگويي براي كساني مانند حنيف‌نژاد و احمد رضايي مطرح بود.

   اينها تعدادي از ويژگي‌هاي قيام 15 خرداد بود كه در خاطر من مانده است. البته من در اين‌باره، به كتاب يا نوشته‌اي رجوع نكرده‌ام. آرزو داشتم به آثار، كتاب‌ها و مقاله‌هايي كه در آن زمان نوشته مي‌شد، رجوع مي‌كردم تا بتوانم فضاي قيام را بهتر ترسيم كنم. محور دوم بحث، نتايجي است كه از قيام 15 خرداد، پديد آمد.

نتايج قيام 15 خرداد

الف ـ سكوت عميق و ظاهراً مرگبار مردم به دنبال سركوب‌هاي بي‌رحمانه

    همان‌طور كه گفتم سركوب قيام 15 خرداد به شكلي بسيار بي‌رحمانه، با تانك، مسلسل، دشنه و... صورت گرفت. بعد از 15 خراد و فروكش‌كردن قيام، سكوت عميق و مرگباري بر جامعه حاكم شد. در شهرستان‌ها هم نتوانستند ادامه بدهند. در اصفهان، شايع كردند كه خانمي در روز عاشورا آرايش كرده و تبديل به سگ شده؛ و اين شايعه به‌قدري سريع فراگير شد كه توجه مردم را از آنچه در تهران گذشته بود، منحرف و به خود معطوف كرد. به هر حال در اصفهان، حركتي صورت نگرفت. در قم هم كه حركت‌هايي بود به‌خاطر حضور آيت‌الله خميني بود.

   مثلاً رئيس بهداري آنجا، مرحوم دكترواعظي كه بعد از انقلاب استاندار اصفهان شد، مقاومت كرد. همين‌طور، در يكي از بازارهاي قم آقاي وكيلي كه تاجر فرش بود، مقاومت كرد و مردم را تحريك نمود تا بازار قم را بستند. در كاشان هم تا اندازه‌اي حركت به‌وجود آمد. آيت‌الله ميلاني گفته بودند كه من اصولاً با خونريزي مخالفم؛ ولي روزنامه‌ها حرف ايشان را تحريف كردند و گفتند كه ايشان اصلاً با قيام 15 خرداد مخالفت كرده؛ چون اين قيام منجر به خونريزي شده است. در حالي كه خونريزي و سركوب، كارِ رژيم بود. ولي رژيم، حرف آيت‌الله ميلاني را عليه مردم به كار گرفت.

ب ـ آگاه شدن مردم به نيروي عظيم و نهفته خود

   با اينكه حال و هواي بعد از 15 خرداد، آميخته با سكوتي عميق و مرگبار بود، ولي وقتي مردم خاطره 15 خرداد را نقل مي‌كردند، لذت مي‌بردند. براي هم درباره نيروي عظيمي كه در اين روز آزاد شده بود، توضيح مي‌دادند؛ نيرويي كه به مردم جرأت بخشيد تا بي‌سيم نجف‌آباد را بگيرند، در ميدان ارك (ميدان 15 خرداد) اداره راديو را تصرف كنند و يا در جاده قديم شميران، بي‌سيم شريعتي را تصرف كنند و... . مردم اين حركت‌ها را براي هم نقل مي‌كردند و لذت مي‌بردند. حنيف‌نژاد اين نيرو را حس كرده بود به‌خصوص كه در زندان قصر به‌سر مي‌برد و با 15 خردادي‌هايي كه از ورامين و تهران دستگيرشان كرده بودند، آشنا بود. مقاومت‌هاي آنها در زير شكنجه خيلي عجيب بود. احمد رضايي هم خودش در قيام بود و آن را حس كرده بود. يادم هست بعد از اينكه شورش اسلام‌شهر اتفاق افتاد، من در صف ميني‌بوس‌هاي اسلام‌شهر، كه در ترمينال آزادي بود، مي‌ايستادم و با تك‌تك مسافران و اهالي اسلام‌شهر كه در صف ايستاده بودند، مصاحبه مي‌كردم. از آنها مي‌پرسيدم كه تعريف شما از آنچه در اسلام شهر گذشت چه بود؟ مي‌گفتند كه اگر آن نيروي عجيبي كه در اسلام‌شهر ايجاد شده بود با آن كينه و خشم، به تهران مي‌آمد، تهران را يك روزه از بين مي‌برد. يعني حركت عجيبي را كه ايجاد شده بود، حس مي‌كردند. اين حرف تأييدي بود بر اينكه «يدالله مع‌الجماعه». وقتي كه دست خدا با جمع است، برآيند نيروهاي افراد چندين برابر مجموع نيروهاي تك‌تك آنهاست. نيروي آنها تبديل به هويتي مي‌شود كه از جمع‌ جبري نيروهاي افراد فراتر مي‌رود. خلاصه، منظورم اين است كه درك قيام، حس‌كردن آن، حس‌كردن نيروي نهفته در مردم و شكفته‌شدن انسان‌ها در يك شعار اصيل، خيلي اهميت دارد. مثالي كه درباره اسلام‌شهر آوردم، اين واقعيت را نشان مي‌دهد.

ج ـ عميق‌ترشدن شكافي كه پس از قيام 30 تير و كودتاي 28 مرداد بين مردم و سلطنت به‌وجود آمده بود، «مردم نسبت به سلطنت حالت قهرآميز پيد اكردند،» (تحليل بني‌صدر)

   قيام 30 تير، دره و شكافي بين مردم و سلطنت به‌وجود آورد و كودتاي 28 مرداد، اين شكاف را عميق‌تر كرد. دستگيري‌هاي مربوط به 28 مرداد، اعدام فاطمي و فداييان اسلام، دستگيري آيت‌الله كاشاني و خانه‌نشين‌كردن او، زنداني‌كردن مصدق، اعدام افسران حزب‌توده و...، بر عمق اين دره اضافه كرد و در 15 خرداد، اين دره بسيار عميق‌تر شد. برداشت اجمالي نسل جوان اين بود كه در قيام 30 تير و قيام 15 خرداد، مردم از آنجا كه دست خالي بودند سركوب شدند و راهي جز مبارزه مسلحانه وجود ندارد. تحليل بني‌صدر اين بود كه دره عميقي به‌وجود آمده و سلطنت درواقع واژگون شده  ولي تحقق عيني آن فقط نياز به زمان دارد و در اين فاصله، ما بايد به خارج برويم و خود را براي رهبري انقلاب بسازيم و آماده كنيم. او همين كار را هم كرد. حنيف‌نژاد هم با اينكه معتقد بود دره عميقي شكل گرفته، ولي مي‌گفت كه بايد بمانيم و به كسب صلاحيت مشغول شويم و مردم را سازماندهي كنيم.

   نكته ديگر اينكه بين حالت قهرآميز ملت و مبارزه مسلحانه، تفاوت وجود دارد. ملت ابتدا حالت قهرآميز پيدا مي‌كند و بعد از آن، اشكال مسلحانه مبارزه پديد مي‌آيد. حالت قهرآميز بين حكومت و ملت، به اين معناست كه اين دو به‌طور بنيادي، با هم قهرند و با هم اختلاف دارند. با اين حال در اين وضع مردم به مرحله مبارزه مسلحانه قدم نگذاشته‌اند. به هر حال مي‌توان به‌عنوان يك مقدمه يقيني، حكم كرد كه اين حالت قهرآميز در 15 خرداد به‌وجود آمد.

د ـ مهاجرت مراجع و روحانيون به تهران براي نجات آيت‌الله خميني، قبولاندن مرجعيت آيت‌‌الله خميني از سوي آيت‌الله منتظري و تبليغات حزب زحمتكشان

   نقطه اميدي كه بعد از 15 خرداد وجود داشت و درواقع تا حدي سكوت را شكست، اين بود كه چند نفر از مراجع و روحانيون بزرگِ نزديك به مرجعيت و روحانيون مبارز، به تهران آمدند. مثلاً آيت‌الله سيدهادي ميلاني (كه مرجع تقليد بودند) به تهران آمدند و در منزل حاج ميرزاحسن پورغديري (تاجر اصفهاني) واقع در خيابان اميريه نزديك ميدان منيريه، سكني گزيدند. ايشان نماز جماعت مغرب و عشا را برگزار مي‌كردند و پيروانشان در مسجد جمع مي‌شدند. يعني حركت جمعي ايشان شب‌ها بود. روزها هم در منزلشان رفت و آمد و ديدارهاي سياسي زيادي داشتند. آيت‌الله شريعتمداري كه ايشان هم مرجع تقليد بودند، به تهران نقل مكان كردند و در شاه‌عبدالعظيم، در منزلي باغ گونه، ساكن شدند. ايشان هم مراجعات زيادي داشتند. آيت‌الله منتظري هم به تهران آمدند. حاج آقا حسين خادمي از اصفهان و شيخ محمدباقر زند كرماني هم به تهران رهسپار شدند و هركدام در محلي ساكن شدند كه مردم شهرستان‌هاي آنها، به آنجا رفت و آمد مي‌كردند. خلاصه، اين خانه‌ها، مركز تبادل تحليل‌ها و اطلاعات و اعلاميه‌هاي مختلف علما بود. همين اعلاميه «ديكتاتور خون مي‌ريزدِ» نهضت‌آزادي  را ما به اين خانه‌ها مي‌برديم و پخش مي‌كرديم. نتيجه ديگر قيام اين بود كه تقريباً همه روحانيوني را كه فعال بودند دستگير كردند؛ ازجمله آيت‌الله خلخالي، مطهري، فلسفي و مكارم شيرازي؛ مرحوم آيت‌الله طالقاني را هم بعد از 15 خرداد بار ديگر دستگير كردند. آيت‌الله منتظري با شگردهايي كه داشتند، موفق شدند مرجعيت آيت‌الله خميني را به نظام بقبولانند. ايشان در اين زمينه اعلاميه‌اي را با امضاي عده زيادي تكثير كردند. خودشان هم در خاطرات خود كه بعد از رحلت امام خميني منتشر شد و در نشريه راه مجاهد هم به چاپ رسيد، به اين مطلب اشاره و مكانيزم آن را بررسي كرده‌اند. اين كار نقش زيادي داشت، چون ديگر رژيم نمي‌توانست يك مرجع را محاكمه و اعدام كند و به اين ترتيب، مجبور ‌شد كه او را آزاد كند. دكتربقايي هم تبليغ مي‌كرد كه اين كار را ما كرديم و اين ايده را ما مطرح كرديم كه امام به صورت مرجع درآيند تا ديگر نتوانند ايشان را اعدام كنند. بعد از تبليغاتي كه دكتربقايي انجام داد، حزب زحمتكشان توانست بخشي از نيروهاي امام و 15 خرداد را جذب كند. مثلاً اسدالله بادامچيان كه در آن موقع شاگرد فرش‌فروشي بود، مقداري جذب بقايي شد. به هر حال، دكتربقايي بر سر اين موضوع تبليغ زيادي كرد. ولي آيت‌الله منتظري، به تفصيل شرح داده‌اند كه اصلاً اين اقدام، كار ايشان بود و ايشان امضاها را جمع كرده بودند. به هر حال آيت‌الله منتظري در آزادي آيت‌الله خميني، نقش زيادي داشت.

   براي اينكه فضا ملموس شود بد نيست به شيخ محمدباقر زند كرماني هم اشاره كنم كه يكي از مدرسين حوزه علميه و روحاني‌اي سرشناس و بسيار دانشمند بود. آن‌وقت‌ها كه حدود چند دقيقه روضه امام حسين مي‌خواندند، ايشان ده شب راجع به قيام امام حسين، و در هر منبري به مدت يك ساعت و نيم، صحبت مي‌كرد. محقق عجيبي بود. به تهران آمده بود و پسرش در دانشكده فني با ما درس مي‌خواند. يك روز وقت گرفتيم و به منزل ايشان رفتيم و گفتيم كه آقاي كرماني چه بايد كرد؟ گفت كه تنها راه حل ترور انفرادي است. سؤال كرديم كه ترور انفرادي يعني چه؟ جواب داد كه شرايط، شرايط خفقان و بسيار پيچيده است؛ شما به هيچ كس نمي‌توانيد اعتماد كنيد. بايد هم خودت اسلحه گير بياوري، هم خودت شناسايي كني و هم خودت دست به ترور بزني. دو نفر نشويد، سه نفر نشويد، چون در اين صورت لو مي‌رويد. يعني فضاي خفقان به حدي بود كه ايشان به حركت انفرادي معتقد شده بودند. آدم دانشمندي هم بود. مي‌خواهم بگويم كه اگرچه در آن موقع، جنبش مسلحانه، نتيجه‌گيري كلي هر كسي بود و خيلي ها بعد از 15 خرداد قبر نواب‌صفوي را زيارت مي‌كردند، ولي آدم‌هاي فهميده و دانشمند هم، مثل آقاي شيخ محمدباقر زندكرماني، به اين جمع‌بندي رسيده بودند. درباره رفت‌و‌آمدهايمان با آقاي ميلاني و آقاي شريعتمداري و نتايج آن، بعداً صحبت مي‌كنم.

هـ ـ پيوند نهضت‌آزادي با روحانيت و توده‌هاي مذهبي به‌دنبال انتشار اعلاميه «ديكتاتور خون مي‌ريزد.»

   همان‌طور كه گفتم، رژيم به كمك رسانه‌هاي گروهي مثل راديو و تلويزيون و روزنامه‌هايي كه در دست داشت (راديوهاي خارجي هم متأسفانه از رژيم حمايت مي‌كردند) موفق شد كه 15 خرداد را يك شورش كور قلمداد كند. شاه مي‌گفت كه 15 خرداد، اتحاد قواي مخرّب سرخ و ارتجاع سياه بود: كيوسك آتش مي‌زدند، اتوبوس آتش مي‌زدند، به مغازه‌ها حمله مي‌بردند و... . در هر حال، رژيم وانمود كرد كه 15 خرداد واكنش دلال‌هاي در حال اضمحلال بود؛ واكنش ميدان‌دارهايي بود كه در حال فروپاشي بودند. تعاوني‌ها در حال شكل‌گيري بود و اصلاحاتي كه شاه انجام داده بود، چنين واكنش خونيني به‌دنبال داشت. اين جوي بود كه رژيم ايجاد كرده و هدف اصلي آن هم اين بود كه روشنفكران را از اين حركت جدا كند. اعلام كردند كه جبهه‌ملي هم 15 خرداد را قبول ندارد و آنها هم تكذيب نكردند. در اين وضع و حال بود كه نهضت‌آزادي، اطلاعيه‌اي صادر كرد به نام «ديكتاتور خون مي‌ريزد» كه تيري در قلب نظام شاهنشاهي نشاند و به‌دنبال آن، ساواك و اطلاعات به‌شدت از دست نهضت‌آزادي عصباني شدند. همين اعلاميه، باعث شد كه سران نهضت‌آزادي را محاكمه و به چهار تا ده سال زندان محكوم كنند. ولي دستاوردي كه اين اعلاميه داشت، اين بود كه انديشه نهضت‌آزادي، يعني تأكيد آن بر اسلام و مصدق و ايرانيت و قانون‌اساسي با توده‌هاي مذهبي پيوند يافت. در اين شرايط نهضت‌آزادي مي‌‌توانست عده زيادي را عضوگيري كند، ولي داراي كادر نبود؛ كادري كه بتواند آنها را بسيج كند. به هر حال، پيوند عاطفي عميقي ميان نهضت و روحانيت و توده‌هاي مذهبي به‌وجود آمده بود. من خودم تمام اعلاميه‌هاي مراجع را تكثير مي‌كردم و آنها را با دوچرخه به بازار مي‌بردم و به اسدالله بادامچيان، علي درخشان ـ كه در انفجار حزب [جمهوري اسلامي] شهيد شد ـ رضا اصفهاني و... مي‌دادم. اصلاً خود من توزيع‌كننده اعلاميه‌هاي مراجع شده بودم و طرفداران امام و توده‌هاي مذهبي، تمام خبرهاي دست اول و اعلاميه‌هاي مراجع را از دست ما مي‌گرفتند. به هر حال اين اطلاعيه، پيوند خيلي عجيبي ايجاد كرد و چند بار به خصوص در حوزه‌هاي علميه چاپ شد. علماي حوزه و مدرسين هم از خودكم‌بيني به در آمدند و ديدند كه بالاخره يك ارگان روشنفكري، يك ارگان دانشگاهي اين قيام را تأييد كرده و آن را از حالت كور بودن خارج كرده است.

و ـ حمله به كوي دانشگاه به فاصله چند روز پس از 15 خرداد

   رژيم وحشت زيادي داشت. به هر حال، دانشجويان نهضت و انجمن‌اسلامي آن روزها در دانشگاه جلسه برگزار مي‌كردند و به فعاليت مي‌پرداختند. حتي قبل از 15 خرداد يك روز جلوي دانشگاه رفتند و شعار دادند و پليس هم تحركاتي از خود نشان داد. خلاصه رژيم از محيط دانشگاه نگران بود. به همين خاطر چند روز بعد از 15 خرداد، شبانه در حوالي ساعت 3 نيمه‌شب، سه گردان نظامي اميرآباد را محاصره و 30 نفر از دانشجويان را به اسم دستگير كردند. اين 30 نفر كساني بودند كه امضا داده بودند و با تشكيل انجمن فيلارمونيك در اميرآباد مخالفت كرده بودند. البته آنها همگي از فعالان سياسي نبودند؛ بچه‌هاي مذهبي‌اي بودند كه مي‌گفتند انجمن فيلارمونيك و موسيقي، تبليغ  فساد است و با آن مخالفت مي‌كردند. يكي از آن 30 نفر، عبدالباقي آيت‌اللهي بود كه عضو نهضت بود و بعد از انقلاب از مشاوران بني‌صدر شد و حالا در پاريس است. ديگري جمشيد حقگو از اعضاي نهضت بود كه فارغ‌التحصيل حقوق شد و به آمريكا رفت و در آنجا تحصيل كرد و بعد از انقلاب استاندار آذربايجان غربي شد.  نفر سومي كه به يادم مانده رضا گل احمر بود كه حالا چند صنعت ملي را اداره مي‌كند و مغز مبتكري است. يكي ديگر از آنها مهندس عبوديت بود كه ايشان نيز چند صنعت  ملي را مي‌گرداند. ديگري مهندس مصحف، از اعضاي انجمن حجتيه بود كه بعداً استعفا داد و ديگراني كه از بچه‌هاي مذهبي دانشگاه بودند. آنها را دو ـ سه ماه در زندان موقت شهرباني نگه داشتند و بعد آزاد كردند.

    اين دستگيري خفقان را در كوي دانشگاه زياد مي‌كرد، روابط را تيره و تار مي‌ساخت و دانشجويان را محافظه‌كار مي‌كرد.

 زـ برقراري حكومت نظامي و تداوم  آن به رياست نصيري و معاونت اطلاعاتي، صمديان پور

   گفتم كه در 15 خرداد، ارتش به خيابان‌ها آمد. بعد از 15 خرداد، حكومت نظامي همچنان برقرار ماند؛ منتها ارتش ديگر در ميدان نبود. رياست حكومت نظامي با تيمسار نصيري بود و تيمسار صمديان‌پور هم رياست اطلاعات شهرباني را  برعهده داشت. مركز فرمانداري نظامي، در باغ ملي، روبه‌روي وزارت خارجه بود. از 28 مرداد به بعد، در تهران حكومت نظامي برقرار نشده بود و از آن زمان به بعد، اولين‌بار بود كه حكومت نظامي اعمال مي‌شد. يكي از نتايج 15 خرداد اين بود كه بساط شكنجه به راه افتاد. ما نشنيده بوديم كه نيروهاي‌ ملي را بعد از 28 مرداد شكنجه كنند و شلاق بزنند؛ البته آن زمان افسران حزب توده را شكنجه كردند ولي نيروهاي ملي را نه. در سال‌هاي 39 تا 42 هم احدي از نيروهاي ملي كه به زندان مي‌رفتند، مورد شكنجه سيستماتيك قرار نمي‌گرفتند. مثلاً اين‌طور نبود كه كف دست بزنند، كف پا بزنند، دستبند بزنند و دستبند قپاني بزنند. ولي بعد از 15 خرداد اين كارها در اطلاعات شهرباني رايج شد. 15 خردادي‌ها را خيلي شكنجه مي‌كردند. كساني كه شاهد بودند مي‌گفتند كه طيب و حاج اسماعيل رضايي را دستبند قپاني زدند و به شكل‌هاي مختلف شكنجه كردند. از آنها مي‌خواستند كه به دو محور اعتراف كنند؛ يا بگويند كه از خارجي‌ها پول گرفته‌اند و يا بگويند كه خميني به آنها پول داده است. ولي آنها مقاومت مي‌كردند و حرفي نمي‌زدند و چنين چيزي هم وجود نداشت.

ح ـ بستن بازار و يقين به تغيير فاز در مبارزه

   بعد از 15 خرداد، شرايطي  به‌وجود آمده بود كه ما  هنوز متوجه آن نبوديم. معمولاً وقتي تغيير فازي در مبارزه پديد مي‌آيد، آدم تا مدتي فكر مي‌كند كه هنوز در فاز قبلي به سر مي‌برد. بعد از 15 خرداد كه من از كارآموزي برگشتم، نيل‌فروشان، تراب حق‌شناس و بچه‌هاي ديگر را پيدا كردم. بچه‌هاي نهضت‌آزادي و انجمن‌اسلامي كه جمع شدند، پيشنهاد شد كه بازار را ببنديم تا از سكوت مرگبار، نجات پيدا كنيم و فعاليتي انجام بگيرد. بي‌حركتي ما را خيلي رنج مي‌داد. احساس مي‌كرديم كه بايد انتقام خون شهدا، زجر زنداني‌ها و ناراحتي خانواده‌هاي زنداني‌ها را بگيريم. خانواده‌هاي زنداني‌ها سخت ناراحت و نگران بودند. درست است كه بعدها زندان رفتن خيلي عادي شد، ولي در آن زمان براي نيروهاي ملي عادي نبود و خانواده‌هايشان را نگران مي‌كرد.

   به اين ترتيب با صدر حاج‌سيدجوادي ارتباط برقرار كرديم و ايشان تراكتي نوشتند و به خانه خواهر ما آوردند. ما هم تراكت‌ها را بريديم و كوچك كرديم و به جنوب‌شرقي پارك شهر رفتيم و در آنجا جمع شديم. بنا بود كه به بازار برويم و سخنراني كنيم و شعار بدهيم و مثلاً يك نفر كركره‌ها را پايين بكشد و به‌ هر‌ حال تظاهراتي اتفاق بيفتد و بازار شلوغ شود. ولي با وجود همه تدارك‌هايي كه انجام گرفته بود، ساواك از موضوع باخبر شده بود. به تقاطع ناصرخسرو و بوذرجمهري رفتيم و بيشتر در آنجا و كنار بازار بزرگ تمركز داشتيم. كم‌كم متوجه شديم كه تعداد افرادي كه لباس مشكي پوشيده‌اند و انگشتر سياه مشخص دارند، زياد است. داشتم راه مي‌رفتم كه دكترحسن افتخار از عقب فرياد زد: «لطفي!» و من فرار كردم. يك ساواكي مي‌خواست من را دستگير كند. فرار كردم و به محله پامنار رفتم. آنجا در مسجدي تراكت‌ها را از جيبم بيرون آوردم و بار ديگر به سر قرارمان در پارك‌شهر برگشتم. دكترمصطفي مفيدي كه حالا پزشك عمومي است، دكتر نيل‌فروشان كه حالا دكتر داروساز است، دكتر مسگرزاده از دندانپزشكان معروف ايران كه استاد دانشگاه هم هست، مهندس تحويل زاده، دانش منفرد و... همگي آمده بودند. در آنجا به اين جمع‌بندي جالب رسيديم كه ديگر فاز، عوض شده است. ديگر نمي‌شود آن شكل‌هاي حركتي را كه قبل از 15 خرداد امكان‌پذير بود، انجام داد. البته مردم بي‌تفاوت نشده‌اند اما ديگر معتقدند كه آن حركت‌ها فايده‌اي ندارد. به اين ترتيب آن روز هيچ كس با ما همكاري نكرد. جو هم پليسي بود و پليس هم رد پاها را تعقيب كرده بود. به‌هر‌حال به اين جمع‌بندي رسيديم كه ديگر فاز عوض شده است. هر حركتي را پيگيري و رديابي مي‌كنند و نمي‌گذارند انجام شود.

    آن روز، دكتر افتخار، كه مرا نجات داد، خودش دستگير شد. او را به اطلاعات شهرباني بردند و در آنجا هم اوگفته بود، «النجاه في الصدق» و اطلاعات دروغ به آنها داده بود. دكتر افتخار برادري داشت به نام مصيب،  من پيش او رفتم و ماجرا را برايش گفتم. فرداي آن شب او به در خانه ما آمد و گفت كه برادرش را آزاد كرده‌اند. در مورد دكتر افتخار سخت گيري نكرده بودند و او هم درباره نام و مشخصات خودش به آنها دروغ گفته بود. 

    به هر حال سركوب باعث شده بود كه مردم به اين جمع‌بندي برسند كه ديگر نمي‌شود حركت‌هاي سابق را انجام داد. حنيف‌نژاد مي‌گفت كه تا به حال ما روي جاده آسفالتي مي دويديم اما حالا اين جاده، شيب‌دار و سربالايي و شوسه شده است و ديگر نمي شود با همان سرعت در آن دويد؛ آدم به نفس نفس مي افتد و از پا در مي‌آيد. بايد به‌دنبال آهنگ و حركت ديگري بود. سعيد محسن و حنيف‌نژاد و ديگران به اين جمع‌بندي رسيدند كه ساواك هر حركتي مثل پخش اعلاميه، اعتصاب، تظاهرات و... را رديابي مي‌كند؛ تنها حركتي كه ساواك از رديابي آن عاجز است، تكامل فكري است، حركت جوهري است. در اوضاع فعلي هم مي‌بينيم كه در يك شب 20 تا روزنامه و نشريه را مي‌بندند، تغيير و تحولاتي در سپاه و  ارتش به وجود مي‌آيد، خط براندازي وزارت اطلاعات در كار است و... . اين است كه گاهي آدم به اين فكر مي‌افتد كه نكند تغيير فازي به وجود آمده باشد، نكند فضا امنيتي ـ نظامي شده است. نكند بايد نوع حركت و سرعت حركت را  عوض كرد. اين مثال را براي تقريب به ذهن آوردم. آن‌موقع چنين حالتي به وجود آمده بود و احساس مي‌شد كه فاز عوض شده و در نتيجه، قوانين مبارزه و ويژگي‌هاي آن تغيير مي‌كند.

ط ـ پيدايش پديده روشنفكراني كه قيام و نيروي ملت را حفظ كردند، مانند احمد رضايي و حنيف‌نژاد و...

   به نظر من مهمترين نتيجه قيام 15 خرداد اين بود كه عده‌اي از روشنفكران كه با مردم پيوند داشتند، ويژگي اين قيام را احساس كردند؛ زور و نيروي قيام، حالت خشم قيامگرها و انگيزه هاي آنها را حس كردند. يكي از آنها احمد رضايي بود. مرحوم حنيف نژاد را هم مي ديدم كه به‌طور مشخص، از خود اين قيام الهام گرفته و قيام را حس كرده است. پيدايش اين پديده در تبيين راديكاليسمي كه بين سال‌هاي 40 تا 50 به وجود آمد بسيار مهم است. هم فدايي‌ها و هم مجاهدين، نيروي ملت را احساس كردند.

ي ـ دستاوردهاي حنيف‌نژاد پس از آزادي از زندان: 1ـ از مردم عقب هستيم.

   حنيف‌نژاد تقريباً در اوايل شهريور از زندان آزاد شد. اما اين حنيف‌نژاد، ديگر حنيف‌نژاد قبلي نبود. من خودم از مصاحبت با او خيلي لذت مي‌بردم. به اتاق او در دانشكده كشاورزي كرج مي‌رفتم و در فرصت‌هايي كه پيش مي‌آمد با هم صحبت مي‌كرديم. حنيف‌نژاد مي‌گفت كه بازرگان به او گوشزد كرده كه بعد از آزادي، اين بار ساده دستگير نشوي! و بعد دستش را به حالت كلت در آورده بود و به اوگفته بود كه دفعه بعد اين‌طوري بيا كه منظورش حالت مسلحانه بود. حنيف‌نژاد مي‌گفت كه ما در مبارزات سال‌هاي 39 تا 42، در مورد مردم تلقي اشتباهي داشتيم. ما از مردم عقب‌تر بوديم ولي اين را درك نمي‌كرديم. مي‌گفتيم «مرگ بر اين دولت قانون‌شكن» و همه هدفمان مبارزه با اين دولت و استقرار حكومت قانوني ـ هدف جبهه‌ملي يا استقرار حكومت ملي، هدف نهضت‌آزادي  بود. منتها مردم به‌دنبال حركت  اصيل‌تري بودند. وقتي با شاه درگير شديم و آيت‌الله خميني شعار تندي داد، مردم به صحنه آمدند و ديدند كه حركت اصلي و تضاد اصلي، اين است و به همين خاطر، شكوفا شدند و به ميدان آمدند. قبل از آن فكر مي‌كرديم كه ما در صحن دانشگاه فرياد مي‌زنيم: «مرگ بر اين دولت قانون‌شكن»‌ ولي توده‌ها لبيك نمي‌گويند، و اين‌طور جمع‌بندي مي‌كرديم كه توده‌ها جان‌بركف نيستند و سرشان به كار خودشان گرم است؛ ولي بعد از اينكه ديديم مردم جان بركف هستند و حاضرند شهيد بدهند، در ورامين به شهادت مي‌رسند و در برابر توپ و تانك و مسلسل مي‌ايستند، جمع‌بندي‌مان تغيير كرد. حنيف‌نژاد مي‌گفت كه ما مردم را تحقير مي كرديم، در حالي كه حالا بايد از مردم درس بياموزيم. مردم صلاحيت‌هاي زيادي دارند و ما براي فهميدن آنها بايد كسب صلاحيت كنيم.

   بعدها در استراتژي مجاهدين، دوره‌اي سه‌ساله براي كسب صلاحيت در نظر گرفتند. تا جايي كه من استراتژي‌هاي احزاب مختلف دنيا، گروه‌ها و سازمان‌هاي ديگر را مطالعه كرده‌ام، متوجه شده‌ام كه اين واقعاً امري الزامي است كه كادرهايي براي شروع مبارزه، دوراني از كسب صلاحيت را بگذرانند تا مقام تود‌ه‌ها را درك كنند و اعتراف كنند كه از توده‌ها عقب‌ترند. به هر حال اين موضوع خيلي مهم بود. به نظر من يكي از نقاط قوت مجاهدين، اين بود كه احساس كردند از مردم عقب هستند و به اصلاح خط‌مشي خود پرداختند و اين يكي از اركان حركت مجاهدين بود. ازجمله بحث‌هايي كه قبل از رفتن حنيف‌نژاد به سربازي و دستگيري من، بين ما صورت مي‌گرفت همين موضوع بود. حنيف‌نژاد معتقد بود كه مردم از آگاهي زيادي برخوردارند. تنها چيزي كه آنها لازم دارند دانش سازماندهي، دانش استراتژيك و علم به اين موضوع است كه مبارزه چه مراحلي دارد و زمان‌بندي آن چگونه است، اين هم نيازمند علم و دانش است. يعني مبارزه نوعي علم است، ما بايد علم  مبارزه را بياموزيم. مي‌گفت مردم در 15 خرداد نشان دادند كه دشمن اصلي را شاه مي‌دانند؛ شاهي كه وابسته به اجنبي است. او حتي نوار نوحه‌هاي تبريز در قبل از 15 خرداد را داشت و آنها را گوش مي‌داد و از  زبان تركي براي من ترجمه مي‌كرد. در نوحه‌ها مثلاً به تركي مي‌گفتند كه شاه مزدور است و لعنت بر مزدورِ مزدور باد. حنيف‌نژاد از همين نوحه‌ها هم ويژگي مردم را بيرون كشيد.

2ـ حركت مسلحانه

   دستاورد ديگر حنيف‌نژاد، حركت مسلحانه بود كه اجمالاً همه به آن رسيده بودند. تحصيلكرده‌ها، كودتاي رضاخان و سركوب مشروطيت، كودتاي 28 مرداد و سركوب قيام 30 تير و سركوب 15 خرداد را كنار هم مي‌گذاشتند و با يك استقراي محدود علمي، نتيجه مي‌گرفتند كه راهي جز مقاومت و مبارزه مسلحانه وجود ندارد. يكي از ويژگي‌هاي حنيف‌نژاد اين بود كه خودش نوحه‌خوان بود و كارش را از هيئت‌ها شروع كرده بود و نبض توده‌ها را در دست داشت. او مي‌گفت كه توده‌هاي ما تا به حال تو سري خورده‌اند و از حالا به بعد مي‌خواهند تو سري بزنند تا ديگر هميشه توسري‌خور نباشند و تحقير نشوند. بنابراين ما بايد سازماندهي به‌وجود بياوريم، از توده‌ها دفاع كنيم، نياز توده‌ها را برآورده كنيم و به جاي توسري خوردن، توسري بزنيم. مذهبي هم كه در آن زمان وجود داشت، بيشتر مذهب‌گريز بود  تا مذهب‌ِ ستيز. تقوا اين‌طور تعريف مي‌شد كه از هرگونه فسادي گريز كنيم؛ مثلاً از كنار سينما، مشروب‌فروشي، زن بي‌حجاب و... رد نشويم. اما تقواي ستيز اين بود كه به‌جاي اينكه به سر و سينه بزنيم و قمه بر سر بكوبيم، به سر دشمنان بزنيم و اين نوع تقوا فرهنگ ستيز را به وجود آورده بود.

   چند سال بعد كه دكترشريعتي به ميدان آمده بود، از حنيف‌نژاد پرسيدم كه واقعاً اختلاف شما با دكترشريعتي در چيست؟ مي‌گفت كه ما مي‌گوييم توده‌ها آگاهند ولي ايشان مي‌گويد كه بايد آنها را آگاه كرد. ما مي‌گوييم كه توده‌ها در قيام 15 خرداد آگاهي خود را نشان دادند و پليدي و وابستگي و فساد سلطنت و دربار را مي‌شناسند، آنها فقط آگاهي تشكيلاتي و استراتژيك ندارند، آگاهي ندارند كه چگونه نيروي خود را به جريان بيندازند. مثل اينكه شما در بانك پولي داريد ولي نمي دانيد چطور آن را به جريان بيندازيد. توده‌ها آگاهي ندارند كه در چه مرحله‌اي، چقدر نيرو وارد كنند، زمان قيام و حركت كي است، استراتژي چه مراحلي دارد، دانش سازماندهي چيست و... .

    حنيف‌نژاد با بازرگان هم فرقي داشت و در اين زمينه ميان ديدگاه خود و ديدگاه بازرگان، دقيقاً مرزبندي مي‌كرد. مي‌گفت كه بازرگان علم را در ترموديناميك مي‌بيند وآن را به «علم الاشيا»، علم ترموديناميك و قوانيني كه بر اشيا حاكم است، منحصر مي‌كند. ولي علم در جامعه هم هست. علم‌الاجتماع وجود دارد. ما بايد همان‌طور كه قوانين ترموديناميك را مي‌دانيم، قوانين اجتماع را هم بدانيم. مبارزه هم نوعي علم است و بايد آن را ياد گرفت.

    آن‌موقع يعني بعد از 15 خرداد، اين حرف تازگي داشت. هنوز دكتر شريعتي علم جامعه‌شناسي و قوانين جامعه را تبيين و تشريح نكرده بود و ما تدريجاً رهبري حنيف‌نژاد را با همه نوآوري‌هايش قبول مي‌كرديم. در همان نامه 9 نفره هم كه به سران نهضت‌آزادي نوشتند، اعتقادشان اين بود كه شما مي‌گوييد مصدقي هستيم، مسلمان هستيم و... . بسيار خوب، اما مسلماني كه به جغرافيا و نمازخواندن نيست. مسلماني به اين است كه روش تحليلمان اسلامي باشد. روش تحليل شما چيست؟ روش شناخت و نحوه برخورد شما با پديده‌ها چيست؟ اينها مسائلي بود كه حنيف‌نژاد مطرح مي‌كرد.

   حنيف‌نژاد در اين زمينه با چريك‌هاي فدايي خلق هم اختلاف داشت. امير پرويز پويان جزوه‌اي به نام «رد تئوري بقا» نوشته بود. خلاصه اين جزوه اين بود كه تئوري بقا متعلق به حزب‌توده است و مي‌گويد كه بايد بقا داشته باشيم و پيروزي را ببينيم. پويان مي‌گفت كه ما بايد با حركت پيشتازانه و جان بركفانه خود به توده‌ها بياموزيم كه بيايند و اين راهي را كه ما رفته‌ايم، ادامه بدهند. اما حنيف‌نژاد مي‌گفت اين درواقع چيزي جز تحقير توده‌ها نيست. چون توده‌هاي ما شهادت و قيام امام حسين و قيام 30 تير و قيام 15 خرداد را از سر گذرانده‌اند و از شهادت نمي‌ترسند و ما نبايد اين‌طور تحليل كنيم. آنچه توده‌ها به آن نياز دارند اين است كه با حركات چريكي، دست به مبازه بزنند تا رژيم نتواند رد آنها را پيدا كند. اينها نطفه‌هاي فكري‌اي بود كه بعداً به صورت استراتژي مجاهدين در آمد. به اين ترتيب، مجاهدين در آن دوره سه‌ساله كسب صلاحيت به ‌تدوين كتاب‌هاي «شناخت»، «تكامل»، «راه انبيا ـ راه بشر»، «اقتصاد به زبان ساده» و... پرداختند.

پرسش و پاسخ

نظر خود شما درباره ديدگاه حنيف‌نژاد و ديدگاه دكترشريعتي چيست؟ آيا مردم آگاه بودند يا نبودند؟

   به نظر من هر دو درست مي‌گفتند. مردم هم به آگاهي‌هايي كه حنيف‌نژاد از آنها صحبت مي‌كرد، نياز داشتند و هم به آگاهي‌هايي كه دكترشريعتي ارائه داد، نيازمند بودند. ولي به اعتقاد من، جوهر آن، همين آگاهي‌هاي  نوع اول بود. يعني در هر دو حال، مردم ما آگاه بودند. قيامي كرده بودند و اين قيام، ويژگي‌هايي داشت. مردم نسبت به سال‌هاي 39 تا 42 ارتقا پيدا كرده بودند. كسي نمي‌تواند منكر اين ارتقا شود و نمي‌شود گفت كه اين قيامگرها آگاه نبودند. مثلاً خود احمد رضايي جزو قيامگرها بود و خود حنيف‌نژاد هم زمينه‌هاي قيام را فراهم كرده بود. منتها خود او هم در بستر اين قيام در برخورد با توده‌ها به جهشي دست پيدا كرده بود و دريافته بود كه آنها آگاهي دارند. كار آيت‌الله خميني هم كه فقط فتوا دادن نبود. مجموعه‌اي از اعلاميه‌ها را عليه دربار و فساد و صهيونيسم صادر كرد و آگاهي‌هايي را در ميان مردم انتشار داد كه مي‌توانيم آنها را در اسناد نهضت آزادي، جبهه ملي و... بخوانيم. اينها در كل، مجموعه آگاهي‌هاي سال‌هاي 39 تا 42 را تشكيل مي‌دهند كه من در خاطراتم به آنها اشاره كردم. انجمن‌هاي اسلامي، انجمن‌هاي ماهانه، مكتب توحيد، نهضت‌آزادي، جبهه‌ملي، حزب مردم ايران و... همگي با حركت روحانيت پيوند يافتند و زمينه‌هاي قيام و آگاهي را فراهم كردند. ولي بعد از 15 خرداد اين كمبود احساس شد كه مردم، سازماندهي ندارند و علم مبارزه و مراحل و زمان‌بندي آن را نمي‌دانند. اينها چيزي جدا از آنچه شريعتي مي‌گفت نبود. شريعتي هم بخشي از اين نياز را تأمين مي‌كرد؛ اما هسته اين نياز، دانش تشكيلاتي بود، در حالي كه شريعتي به تشكيلات اعتقاد نداشت. خودش هم به اين موضوع اعتراف مي‌كرد. واقعيت اين است كه در كار تشكيلاتي هم مي‌توان كار فرهنگي انجام داد؛ تشكيلات مانع كار فرهنگي (كاري كه شريعتي كرد) نبود. يعني اگر ما به تشكيلات مسلح مي‌شديم، مي‌توانستيم راديوي «سروش» و «ميهن‌پرستان» داشته باشيم، ملت را ارشاد كنيم، جزوه مخفي منتشر كنيم و خلاصه همه آن كارهايي را كه حسينيه ارشاد مي‌كرد، يك تشكيلات مخفي هم مي‌توانست انجام دهد. علاوه بر آن بعد تشكيلاتي هم داشت؛ يك مغز فرماندهي در كار بود كه مراحل مبارزه را تعيين مي‌كرد. آنهايي هم كه به حسينيه ارشاد مي‌رفتند، نياز تشكيلات را احساس مي‌كردند و اگر مجاهدين نبودند، حتماً جذب ماركسيست‌ها مي‌شدند، يعني نياز تشكيلاتي را نمي‌شد انكار كرد. به هر حال كار فرهنگي و كار تشكيلاتي مكمل هم بودند.

آيا سران نهضت‌آزادي، مسئوليت اطلاعيه‌اي را كه بعد از 15 خرداد به نام نهضت منتشر شد، پذيرفتند؟

در آن موقع، سران نهضت همگي در زندان بودند و اغلب اعضاي شوراي مركزي و هيئت اجراييه در زندان به سر مي‌بردند. اطلاعيه «ديكتاتور خون مي‌ريزد» و چند اطلاعيه ديگر را كه لحن آنها بسيار تند بود و با روال نهضت‌آزادي نمي‌خواند، بعداً در دادسراي ارتش در جريان بازجويي به سران نهضت نشان دادند و آنها مسئوليت اين اطلاعيه‌ها را نپذيرفتند و گفتند كه ما همگي در زندان هستيم و مسئوليت آنها را قبول نمي‌كنيم. در بيرون زندان هم بر سر اين اطلاعيه ها دعوا بود: بني صدر، فارسي و  عرب زاده هر كدام ادعا مي‌كردند كه اين اطلاعيه را خود صادر كرده‌اند. آن‌طور كه مهندس مرتضي مقدم مي‌گفت بعضي از اين اطلاعيه‌ها نوشته شده بود و ما هم آنها را تكثير كرديم ولي فقط دو نسخه از آنها توزيع شد. يعني جلوي توزيع آنها را گرفتند (البته اعلاميه «ديكتاتور خون مي‌ريزد» در مقياس بسيار وسيعي توزيع شد.) ولي بعدها همه  اين اطلاعيه‌ها جزو اسناد نهضت‌آزادي در آمد. با اينكه سران نهضت قبول نكردند، ولي در سال‌هاي 56 و 57 كه جوّ انقلابي حاكم بود و اسناد نهضت‌آزادي منتشر شد، اين اطلاعيه‌ها همگي در اين اسناد درج شده بود. 

در جلسه قبل اشاره كرديد كه جبهه‌ملي، قيام 15 خرداد را محكوم كرد ولي امروز گفتيد كه همه نيروها، نهضت‌آزادي، جبهه‌ملي، روحانيت و... متحد بودند.

چيزي كه امروز گفتم مربوط به شرايط قبل از 15 خرداد است كه در آن اتحاد نيروها حاكم بود، اعضاي جبهه‌ملي در زندان بودند، اعضاي نهضت‌آزادي در زندان بودند، روحانيت زير فشار بود، دانشگاه‌ها يكپارچه بودند و اين وضع مي‌توانست قيام بسيار عميق‌تري را به‌دنبال داشته باشد. ولي آنچه در نوبت قبل گفتم، مربوط به اوضاع پس از 15 خرداد بود كه راديو اعلام كرد جبهه‌ملي قيام 15 خرداد را قبول ندارد. (البته نه به اين معنا كه آن را محكوم مي‌كند) وسران جبهه‌ملي هم اين حرف را تكذيب نكردند. البته قبل از 15  خرداد، مذاكراتي در جريان بود، اما وقتي قيام اتفاق افتاد، سران جبهه‌ملي هم گفتند كه ما با رژيمي كه دست به خونريزي بزند، مذاكره نمي‌كنيم. ولي مذاكرات بعد از 15 خرداد ادامه پيدا كرد و همه سران جبهه‌ملي را آزاد كردند و بعد هم جبهه‌ملي ديگر روي خوشي نديد و دستخوش انشعاب شد. مصدق هم از احمدآباد نامه‌اي نوشته كه در واقع فرمان انحلال جبهه‌ملي و تيرخلاص آن بود.

آيا درست است آن‌طور كه آقاي نجاتي گفتند در زندان، دكترصديقي، فروهر و شاه حسيني مخالف مذاكره بودند و مي‌گفتند كه بايد قيام 15 خرداد را تأييد كنيد ولي جناح ديگر، نسبت به  تأييد اين قيام نظر مساعدي نداشت؟

تا آنجا كه من مي‌دانم، اختلاف وجود داشته ولي اين موضوع در خاطرات من نيست. آنچه آقاي نجاتي گفته است حتماً از طريق مصاحبه‌هاي حضوري بوده و انشاالله درست است. در مورد اشخاصي كه چنين موضعي داشتند، درست نمي‌دانم كه چه كساني بودند. البته اين نظر با روحيه شاه حسيني هماهنگ بود و خودش هم اين را به من گفت. فروهر هم همين‌طور، چون با نهضت‌آزادي پيوند نزديكي داشت ولي در مورد دكترصديقي، مطمئن نيستم.

حركت مسلحانه را چگونه مي‌توان از لحاظ شرعي و مذهبي تبيين كرد، در حالي كه هر تروري فتك است و روايت داريم كه فتك قابل قبول نيست؟

تبييني كه ما از حركت مسلحانه داشتيم يك تبيين قرآني بود. به اين معنا كه در جنگِ اعلام شده، چنين حركتي جايز است. قرآن مي‌گويد: به هر كميني كه مي‌توانيد، بنشينيد و آنها را هر جا يافتيد، بكشيد. اما اين در شرايطي است كه جنگ، اعلام شده باشد. در جنگ اعلام نشده، البته اين كار نامردي است. مثلاً مسلم، پشت پرده نشسته است تا ابن زياد را بكشد. بعد مي‌بيند كه اين جنگ اعلام نشده است و طرف مقابل اعلام نكرده‌ است كه در كدام مرزبندي قرار دارد؛ حق يا باطل. هر جنگي مراحلي دارد. مثلاً در جنگ‌هاي صدر اسلام رجزخواني مي‌كردند، منطق‌زدايي مي‌كردند، آن كه منطق قوي‌تري داشته، پايش محكم‌تر بوده و آن كه منطق ضعيف‌تري داشته، پايش سست مي شده و بالاخره  دو رهبر با هم جنگ مي‌كردند و توده‌ها سالم مي‌ماندند. ولي البته جنگي كه بدون رجز و بدون اعلام و مرزبندي انجام بگيرد نامردي است.

   مجاهدين در دوران كار مخفي، كاملاً مخفي بودند و دست به عمل نزدند تا سال 1351 هم بنا نبود كه  عمل كنند. صرفاً كار فكري، كار فرهنگي، مكتبي و سازماندهي مي‌كردند و زماني هم كه ديگر قرار بود اعلام وجود كنند، گفتند كه شما جنگ را شروع كرديد. در 30 تير و 15 خرداد مردم را به رگبار بستيد. شما با ما وارد جنگ شديد و ما در حال دفاع هستيم، اگر برادرمان را بكشيد، ما هم شما را مي‌كشيم. مثلاً مجاهدين اطلاعيه مي‌دادند كه براي هر شهيدي انتقام خواهيم گرفت. ما با شما وارد جنگ شده‌ايم، ما سلطنت را قبول نداريم، سلطنت وابسته است، با قانون‌اساسي همخوان نيست، شما يك رژيم قانوني نيستيد و... خلاصه در مورد همه اين چيزها افشاگري كردند و كار تبييني و توضيحي فراواني انجام دادند. نظر خود من اين است كه از روي نامردي و ناجوانمردي نمي‌توان كسي را كشت. اما در آن هنگام، ما در يك كارزار رو در رو قرار داشتيم. منابع زيرزميني و نفتمان را چپاول مي‌كردند، به جوانانمان تجاوز مي‌كردند، وابستگي به اسراييل و انگليس در كار بود و نفت  ما تماماً به صورت اسلحه در مي‌آمد، اسلحه‌اي كه ملت‌هاي همسايه خود ما را تهديد مي‌كرد. آقاي جلايي‌پور در آخرين شماره نشريه «گوناگون» نوشته در اعلاميه حقوق بشر آمده است كه اگر ملتي بر سر خط‌مشي خشونت‌آميز اجماع كردند، اين كار اشكالي ندارد. نيروهاي انقلابي قبل از انقلاب هم به اين خاطر هنوز هم از خودشان انتقاد نمي‌كنند، كه مردم اين خط مشي را قبول داشتند. آن زمان، پيران قوم ما، نظير آقاي طالقاني، مهندس بازرگان، دكترسحابي، مهندس سحابي، شيباني، حكيمي و همين زندكرماني و امثال آنها، همگي اين حركت را تأييد مي‌كردند. از اين گذشته مراجع هم بر اين كار صحه مي‌گذاشتند. حتي آيت‌الله شريعتمداري هم با همه محافظه‌كاري‌اش، تا اين حد جلو آمد كه به شاه تلگراف زد و گفت كه شما سران مجاهدين را اعدام نكنيد.

 

 

     صفحه اول  |  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |