فهرست مطالب

 

 

جلسه اول (5/2/78)    

جلسه دوم (18/1/79)

جلسه سوم (ارديبهشت 79)

جلسه چهارم (15/2/79)

جلسه پنجم (29/2/79)

جلسه ششم (11/3/79)

جلسه هفتم (26/3/79)

جلسه هشتم (9/4/79)

چلسه نهم (5/5/79)

جلسه دهم (20/5/79)

جلسه يازدهم (3/6/79)

جلسه دوازدهم(31/6/79)

جلسه سيزدهم (14/7/79)

جلسه چهاردهم (26/8/79)

جلسه پانزدهم (8/10/79)جلسه شانزدهم22/10/79)

جلسه هفدهم (9/11/79)

جلسه هجدهم (4/12/79)

 

     صفحه اول  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |    

 

 

خاطرات مهندس لطف الله میثمی قسمت سوم فروردین 1387

 

 

جلسه هفتم (26/3/79)

   امروز  سالگرد تولد پيامبر(ص) است. در روزهاي هفته وحدت،‌كه پيشنهاد آيت‌الله منتظري است، قرار داريم. ديروز 25 خرداد، مصادف با سالگرد شهادت رضا رضايي بود. پليس، شب به منزل حاجي تقوايي، يكي از فعالان بعد از 15 خرداد مي‌آيد و حاجي تقوايي به خانمش مي‌گويد: حاج‌خانم چادر سرت كن غريبه آمده. بعد رضا رضايي از پنجرة پشتي فرار مي‌كند و از طريق خانه‌هاي همسايه به خيابان مي‌رود. فكر مي‌كند  در محاصره است، در حالي كه اصلاً محاصره‌اي در كار نبوده است. به همين خاطر زير يك جيپ مي‌رود و تيراندازي مي‌كند و بعد با نارنجك خودش را به شهادت مي‌رساند. رضا در آن سال‌ها خيلي نقش داشت. بعد از ضربة سال 50 و فرارش از زندان،‌ واقعاً‌كوله‌باري از تجربيات زندان را بيرون آورد و سازماندهي تيمي و حركت‌هاي كوچك را به راه انداخت و نقش زيادي در جنش راديكال داشت. هفته قبل آقاي شاه‌حسيني آمدند و دربارة كنگرة جبهه ملي صحبت كردند. انشاءالله باز هم از ايشان دعوت مي‌كنيم. البته تمام مطلب را نگفتند و همة اسنادشان را نياورده بودند. اشاره‌اي هم به اول بهمن كردند. ايشان دربارة اول بهمن مطالب خوبي براي گفتن دارند. يكي از نكاتي كه ايشان گفتند اين بود كه شاپور بختيار در جبهه ملي مسئول دانشگاه بود و با سپهبد تيمور بختيار قوم و خويش بود و به نظر من بختيار هم او را رام كرده بود كه شعار جمهوري بدهد و نفي سلطنت و چپ‌نمايي كند. تحليلي كه من در خاطراتم گفتم و آن زمان هم گفته مي‌شد اين بود كه جناح انگليس مي‌خواست اميني را ساقط كند و حكومت را به دست بگيرد. شاه هم از اين فرصت استفاده كرد و جنبش دانشجويي را سركوب كردند.

نامه 9 نفره به رهبران نهضت‌آزادي

    امروز مي‌خواهم درباره سير نهضت‌آزادي و حوادث بعد از اول بهمن 1340، كه در پي آن دانشگاه‌ها تعطيل شد، صحبت كنم. تقريباً‌ سال 41 بود كه 9 نفر از بچه‌هاي نهضت‌ ازجمله خود حنيف‌نژاد، سعيدمحسن، عنايت‌الله رباني و حسين مظفري خواستند مسائل نهضت‌آزادي را به سمع رهبرانشان برسانند. مطالبي زمزمه مي‌شد مبني بر اينكه حركات دانشجويي، نظم و برنامه ندارد. مثلاً‌ گاهي به دانشگاه مي‌آييم و بي‌مقدمه مي‌گويند؛ امروز تظاهرات است و كلاس‌ها تعطيل است و... . حنيف‌نژاد مي‌گفت: ما نبايد به حركت خودبه‌خودي تن بدهيم ولو اينكه حركت درستي باشد. آدم بايد تحليل داشته باشد.

    به دنبال ماجراي اول بهمن و شكست آن، اعتماد دانشجوها به رهبري جبهه ملي كم شد و بين بچه‌هاي نهضت‌آزادي و جبهه ملي هم بحث‌هاي زيادي در گرفت. در ميان بچه‌هاي دانشجوي نهضت‌آزادي اين تضاد مطرح بود كه اصلاً ما رابطه با جبهه ملي را براي چه مي‌خواهيم؟ عده‌اي مي‌گفتند:‌ ما بايد قطع رابطه كنيم. عده‌اي ديگر عقيده داشتند كه: نه، بايد تلاش كنيم نهضت‌آزادي به عضويت جبهه ملي درآيد. يك عده هم بينابين بودند. يعني هم مي‌‌خواستند برخورد تندي با جبهه نكنند و هم خواستار وجود نهضت بودند. دو برادر بودند به‌نام‌هاي بهروز و سيروس‌ راد، يك شب آنها ما را به منزلشان دعوت كردند. از دانشكدة فني، من و عنايت رباني و از دانشگاه پلي‌تكنيك آقاي مجابي حضور داشت. از هر دانشكده‌اي چند نفر را دعوت كرده بودند. آقاي بهروز راد زمينه‌هاي فكري چپ‌گرايانه هم داشت. در دانشكدة علوم، آموزش‌هاي چپ‌گرايانه مي‌داد. كتاب‌هاي چپي مثل كتاب‌هاي نهرو را كه داراي تحليل طبقاتي بود، به بچه‌ها مي‌داد تا بخوانند و شديداً هم ضدجبهه ملي بود. آن شب به ما مي‌گفتند:‌ بياييم اطلاعيه‌اي بدهيم مبني بر اينكه، جبهه ملي بايد طرد شود و نهضت‌آزادي مرزش را كاملاً از جبهه ملي جدا كند.

   نكته‌اي در آنجا بود كه ما متوجه آن شديم. سؤال كرديم كه آقاي راد، شما چرا از دانشكدة فني،‌ مسئول دانشكده را كه سعيد محسن است دعوت نكرديد؟ چرا دكترشيباني را دعوت نكرديد؟ چرا فلاني را دعوت نكرديد؟ درست نيست كه آدم كسي را به خانه‌اش دعوت كند و چاي و شيريني دهد و بعد هم بگويد شورا تشكيل بدهيم! اين چه شورايي است؟ آيا اين شورا نمايندة جنبش دانشجويي است؟ نمايندة دانشجويان دانشكدة فني است؟ نمايندة دانشگاه تهران است؟ نمايندة دانشجويان نهضت‌آزادي است؟ آخر اين شورا چيست؟ ‌عده‌اي را كه مي داني زمينه‌هايي عليه جبهه ملي دارند به دلخواه خودت دعوت كرده‌اي كه چه بشود؟ ‌به هر حال محكم ايستاديم و گفتيم: اين شورا اصلاً يك شوراي طبيعي، دموكراتيك و نمادين نيست. با اين حال، اينها كار خودشان را كردند. اطلاعية خيلي تندي به‌نام دانشجويان نهضت‌آزادي در طرد جبهه ملي دادند. بعد نهضت‌آزادي جلسه تشكيل داد و اينها را طرد كرد. چون حركت غيرتشكيلاتي انجام داده بودند. اين هم يك درسي براي ما بود. من هنوز هم در جريان جنبش اسلامي نوگرا مطرح مي‌كنم كه ما صدسال است كه شعار شورا مي‌دهيم، شعار عقلانيت هم مي‌دهيم، اما بايد يك بار بنشينيم فكرهايمان را يك كاسه كنيم و ببينيم ضوابط شورا چيست. آيا هر كسي، هر امكاني داشت،‌ هر عده‌اي را دعوت كرد و هر تصميمي گرفته شد، كار شورايي انجام گرفته است؟ اگر صالح‌ترين آدم‌ها در آنجا نباشند، آيا اين شوراي واقعي است؟ مثلاً در شوراي سقيفه حضرت علي(ع) را دعوت نكردند. در حالي كه يكي از ضوابط شورا اين است كه صالح‌ترين آدم‌ها در شورا باشند تا شورا سمبل مناسبات روز باشد. يا در شوراي برادران يوسف، يوسف حضور نداشت و اين، طرحي عليه او بود. در حالي كه يوسف از ديد پدرش، يعقوب، آدم صالحي بود و صالح‌ترين آدم پس از يعقوب به‌شمار مي‌رفت و بايد در اين شورا مي‌بود. اگر بود، شايد نتيجه برعكس مي‌شد. به هر حال اين درسي بود براي ما كه به دام شوراهايي نيفتيم كه در آن عدة خاصي دعوت مي‌شوند و آن عدة خاص هم آموزش‌هاي خاصي ديده‌اند و مدعي‌اند كه اين شورا، نمايندة ملت ايران است. تقي شهرام در سال 54  مي‌گفت:‌ شوراي فرماندهي مجاهدين، نشستند و به قتل صمديه و مجيد شريف واقفي رأي دادند. اما آيا اين شورا نماد و نمايندة‌ ملت ايران بود؟ ايشان مي‌گفت: مجيد و صمديه نمايندة خرده‌بورژوازي در حال اضمحلال بودند، من هم نمايندة كارگران رو به رشد. يكي بايد از ايشان بپرسد‌ كه تو نمايندة كدام كارگرها هستي؟ كارگرهايي كه با سرمايه‌گذاري خارجي دارند رشد مي‌كنند؟ اگر آن سرمايه‌گذاري‌ها نمي‌شد اين كارگران هم رشد نمي‌كردند. تو نمايندة اين جرياني؟ يا گفته مي‌شد كه مجيد، نمايندة خرده‌بورژوازي در حال اضمحلال است. آيا اضمحلال خرده‌بورژوازي،‌ مرگ طبيعي خرده‌بورژوازي است؟ يا دارد زير لگدهاي امپرياليسم له مي‌شود؟ آيا بعد از كودتاي 28 مرداد و سركوب قيام 15 خرداد و كاپيتولاسيون و تبعيد امام و محكوميت سران نهضت‌آزادي و بگير و ببندها، خرده‌بورژوازي دارد مضمحل مي‌شود و مجيد نمايندة آن خرده‌بورژوازي‌اي است كه دارد شهيد مي‌شود يا خرده‌بورژوازي‌اي كه دارد به مرگ طبيعي مي‌ميرد؟ اينها همه سؤالاتي است كه در مسئله شوراها مطرح است. ما اگر يك تصميم شورايي مي‌گيريم اين تصميم بايد نمايندة طبيعي، ذاتي و جوهري مردم ايران باشد ولي ما ديديم كه آن نمايندگي، نمايندگي واقعي نبود. بعد از چند سال، مردم قيام كردند، انقلاب كردند و خرده‌بورژوازي چپ، نقش زيادي در سرنگوني شاه ايفا كرد كه بعد هم واكنش‌هاي آمريكا، اسراييل، انگليس و كودتا را به‌دنبال داشت. اين تجربه را من  در نهضت‌آزادي فرا گرفتم كه شورا بايد فراگير باشد و اين‌طور نمي‌شود كه عده‌اي بنشينند و بگويند ما به نمايندگي از دانشجويان نهضت آزادي مي‌خواهيم اقدامي بكنيم. هنوز هم كه هنوز است واقعاً‌ اين مسئله، بحث روز است كه ضوابط شورا چه باشد؟ روش عقلانيت چيست؟‌ مي‌گوييم عقلانيت، مگر همه در طول تاريخ ديوانه بوده‌اند؟ بايد ببينيم روش عقلانيت چيست؟ حوزه‌ها هم روش عقلانيت دارند. فقه هم يك نوع عقلانيت است. اما عقلانيت جنبش اسلامي نوگرا چگونه است؟‌ چگونه بايد فكر كرد؟ چگونه بايد برخورد كرد؟ و... بگذريم.

   تضاد جبهه‌ملي و نهضت‌آزادي كم‌‌كم اوج مي‌گرفت و در همة سطوح، حتي در شوراي مركزي نهضت‌آزادي هم اين موضوع مطرح بود. يكي از مواردي كه بچه‌ها در آن نامه 9 نفري متذكر شدند اين بود كه ما اصلاً‌ نبايد به حركت خودبه‌خودي تن بدهيم. نهضت‌آزادي در روز افتتاحش اعلام كرده بود كه ما مسلمان، ايراني، مصدقي و تابع قانون‌اساسي هستيم. در اينجا حنيف‌نژاد مي‌گفت: صرف اينكه بگوييم ما مسلمانيم، كافي نيست. بايد روش تحليل اسلامي هم داشته باشيم. به نظر من حركت مجاهدين از اينجا شروع شد. وقتي سازمان مجاهدين تشكيل شد و دوره كسب صلاحيت را گذرانده، اولين حرفشان اين بود كه ما يك روش تحليل مي‌خواهيم. حالا اينكه پاسخ سؤال خود را در چه يافتند، در ديالكتيك يا... بماند، ولي سؤالمندي آنها از اينجا شروع شد و هنوز هم اين سؤالمندي به قوت خودش باقي است كه  روش تحليل اسلامي ما چيست؟ روش تحليل قرآني ما چيست؟ به هر حال آنها اين نامه را به سران نهضت‌آزادي نوشتند. خود حنيف‌نژاد هم براي طرح اين مسائل از مرحوم بازرگان و مرحوم طالقاني و دكتر سحابي وقت گرفته بود و بسيار خوشحال شده بود كه آنها زود وقت داده بودند. من خودم يكي از امضاكنندگان نامه بودم. آقاي دكترمحمدمهدي جعفري هم بود. به منزل مرحوم طالقاني در خيابان اميريه رفتيم. همان‌جايي كه نواب صفوي هم مدتي در آن پناهنده شده بود. آيت‌الله طالقاني او را پناه داده بود تا پليس دستگيرش نكند. از اينكه به منزل آيت‌‌الله طالقاني، كسي كه از رهبران مؤسس نهضت‌آزادي و مفسر قرآن بود، مي‌رفتيم، سر از پا نمي‌شناختيم. خيلي شاد شده بوديم از اينكه به اين سرعت به ما وقت دادند. در حالي كه در تمام احزاب، دسترسي به رهبران كار مشكلي است. به هر حال در طبقة دوم منزلشان نشستيم. مرحوم بازرگان و دكترسحابي هم آمدند. خبرهايي هم در آنجا رد و بدل كردند. به آقاي بازرگان اعتراض شد كه شما چرا وارد سازمان آب شديد و قيمت يك مترمكعب آب را ده‌شاهي گران كرديد؟ ‌مهندس بازرگان مسئلة جالبي را مطرح كرد. گفت: تصفية آب تهران، مربوط به خود تهراني‌هاست و از مالياتي را كه از رعيت جوشقاني مي‌گيريم، نبايد خرج تصفيه آب تهران كنيم. بايد خرج اين ‌آب را خود تهراني‌ها بدهند. اين ديدگاه، مقدمة خودگرداني است كه كرباسچي هم آن را انجام داد و گفت كه خرج تهران را بايد خود تهراني‌ها بدهند و نبايد اين هزينه از درآمد نفت و  بودجة عمومي كشور تأمين شود. خدا رحمت كند مهندس بازرگان را كه درس بسيار خوبي به ما داد. گرچه آن موقع ما همه مرحوم بازرگان را محكوم مي‌‌كرديم و مي‌گفتيم: پولدارها كه براي پرداخت اضافه بهاي آب حتي به شكل تصاعدي‌اش پول دارند، اين  فقرا هستند كه پول ندارند. ايشان بر نظرش پافشاري مي‌كرد و حرفش هم درست بود.

   به هر حال آقاي حنيف‌نژاد شروع به خواندن نامه كرد كه حجم آن تقريباً 9 صفحه‌ بود. وقتي كه خواندن نامه تمام شد، مرحوم بازرگان گفت: ‌من هم با كمي تغييرات، مطالب اين نامه را تأييد مي‌كنم. آقاي دكترسحابي اشك در چشم‌هايش نشست و گفت: واقعاً‌ اين يك عنايت رباني است كه بچه‌ مسلمان‌ها اين‌طور تحليل مي‌كنند و مطالبشان را مي‌گويند. مرحوم طالقاني هم از خوشحالي اشك در چشم‌هايش حلقه زد. به هر حال آنها انتقادها را شنيدند كه در رأس مسئلة فقدان تحليل اسلامي بود. اين موضوع حالا هم مسئلة روز است. مثلاً‌ مي‌گويند: ما مسلمانيم ولي تحليل اقتصادي، تحليل علمي، مديريت و... خود را از كجا كسب مي‌كنيم؟ عدّه‌اي مي‌گويند: ‌قرآن راهنماي عمل است، راهنماي تفكر و تعقل است، راهنماي اقتصاد، خودسازي، سازماندهي است و عده‌اي ديگر بر منابع غربي تكيه مي‌كنند. اين دو ديدگاه حالا هم روياروي هم هستند. به هر حال اين مسئله خيلي مهم است. آن موقع حنيف‌نژاد و همراهانش مي‌گفتند: صرف اينكه بگوييم مسلمان جغرافيايي هستيم، كافي نيست. بايد ببينيم روش تحليلمان چيست؟ اگر ما يك روش تحليل نداشته باشيم، نمي‌توانيم در برابر اكنون‌زدگي و عوام‌زدگي مقاومت كنيم. يك روز عدّه‌اي حركتي در دانشگاه به راه مي‌اندازند و ما هم بايد به‌دنبال آنها راه بيفتيم. به‌خصوص اول بهمن را مثال مي‌زدند. بعد مرحوم بازرگان گفت:‌ اين حرف‌هايي كه مي‌زنيد درست است. در صحبت‌هايش چند تا درس به ما ياد داد؛ يكي اينكه مي‌گفت: ضرورت تحليل كه شما به آن رسيده‌ايد، ضرورت كاملاً‌ درستي است. آقاي خليل ملكي، يك تحليل‌گر حرفه‌اي است، ولي او وقت دارد و دائماً‌ مطالعه مي‌كند و تحليل هم مي‌كند. ولي من وقت ندارم. ماهي چهارهزارتومان خرج خانواده است كه مقداري از آن را از طريق استادي دانشگاه در مي‌آورم و بخش ديگري از آن را از طريق كار در شركتِ ياد. پروژه‌ها و كارهاي مردم را راه مي‌اندازم. تأسيسات مردم را طراحي مي‌كنم. در كميسيون‌هاي مخلتف شركت مي‌كنم و از اين طريق زندگي‌ام مي‌گذرد. بنابراين وقت كافي براي اين نيازي كه شما  از آن حرف مي‌زنيد و خوب هم هست، ندارم. بعد گفت: كار در ايران مشكل است و حزب توده را مثال زد. حزب‌توده در ايران، مثل نمايندة يك كفش فروشي بود. همان‌طور كه يك كارخانة كفش ملي در همه‌جا نماينده دارد و نماينده‌ها به كارخانه زنگ مي‌زنند و مثلاً مي‌گويند چند جفت كفش نمرة فلان برايمان بفرست، حزب توده هم از شوروي مي‌خواست كه فلان تحليل راجع به فلان موضوع را برايش بفرستد. آنها هم مي‌فرستادند و حزب توده آن را آموزش مي‌داد، ولي اين آموزش، بومي ايران نبود و به درد ايران نمي‌‌خورد. از حركت خودجوش و ذاتي مردم برنيامده بود. به همين دليل، حزب توده واقعاً ‌شرايط ايران را درك نكرد و با مصدق و شعار ملي‌شدن نفت در سراسر ايران درگير شد.

    مهندس بازرگان مي‌گفت كه وضعيت ما، ‌وضعيت گيوه‌دوزي است كه مي‌خواهد گيوه‌اي براي پايش بدوزد، اما نه اندازة ‌پا را دارد، نه نخ، نه موم و نه الگويي كه برمبناي آن كار كند. اين مسئله، مسئله‌اي نيست كه تنها مربوط به سال 41 باشد. همين حالا هم مي‌بينيم كه عده‌اي دم از مدرنيته مي‌زنند و مي‌گويند ما بايد عين رنسانس را به ايران بياوريم. به شرايط زماني و مكاني هم كاري نداريم. عده‌اي هم مي‌گويند: بايد تحولات را از حركت ذاتي و خودجوش مردم قانونمند كنيم و از اين طريق به چيزي برسيم. عده‌اي مي‌گويند: ‌تجربه رنسانس اين بود كه به‌جاي قياس،‌ به سراغ استقرا و تجربه رفت و ما بايد همين تجربه را به ايران بياوريم. در حالي كه اين ديدگاه خودش نوعي قياس است. يعني شرايط اينجا را با ايتاليا و پاريس و شرايط زماني و مكاني رنسانس قياس مي‌كنند. درسي كه بازرگان به ما آموخت، اين بود كه هر حركتي در ايران، بايد بومي و دروني باشد. مرحوم بازرگان شديداً به ترجمة آثار سيدقطب و محمد قطب اعتراض داشت. به ياد دارم كه مي‌گفت: آخر تا كي ترجمه كنيم؟ ما بايد توليد داخلي و حركت‌هاي درون‌جوش داشته باشيم. با اينكه آثار سيدقطب در تفسير قرآن و مطالب ديگر خيلي به ما كمك كرد و ما در حوزه‌هاي نهضت‌آزادي، كتاب سيدقطب و تفسيرش را آموزش مي‌داديم، ولي بازرگان مقاومت مي‌كرد و مي‌گفت: ما بايد جلوي نهضت ترجمه را بگيريم و خودمان با مصالح داخلي خودمان حركت كنيم.

   به هر حال بازرگان آب پاكي را روي دستمان ريخت. گفت كه آموزش داخلي، كار مشكلي است. روش تحليل قرآني، كار مشكلي است و سختي كار را به ما گوشزد كرد. اين تذكر، به خودي خود، راهنمايي بزرگي بود. مثل استاد راهنمايي بود كه آدم پروژه‌اي را نزد او مي‌برد و او مي‌گويد:‌ اين پروژه، كاربر و وقت‌گير است، و من هم وقت ندارم. به اين ترتيب، به دانشجو مي‌فهماند كه بايد حرفه‌اي شود و وقت بگذارد. بعد از آن جلسه، درسي كه حنيف و سعيد از آن برخورد گرفتند اين بود كه مهندس، راست مي‌گويد، بالاخره سنّي از او گذشته، زن و چند تا بچه‌ دارد، چهارهزار تومان هم خرج دارد، آن موقع، صدوپنجاه تك توماني خرج يك ماه من بود. اما ما بايد حرفه‌اي شويم و تمام وقت كار كنيم. به نظر من نطفة مجاهدين به اين ترتيب شكل گرفت كه چند تا دانشجو كه به دنبال انجام پروژه‌اي هستند، نزد استاد راهنما مي‌روند. اين پروژه عبارت است از اينكه: روش تحليل ما به‌عنوان افرادي مسلمان چيست و چه كنيم كه به شكل خودبه‌خودي به‌دنبال جرياني به‌راه نيفتيم و قضية اول بهمن تكرار نشود و هزينه‌هاي اجتماعي زيادي نپردازيم. استاد راهنما هم مي‌گويد: بله، حرفتان درست است و من هم به ضرورتش رسيده‌ام و با كمي تغييرات، پروژه شما را امضا مي‌كنم ولي اين كار، مشكل است. من هم وقت ندارم. بنابراين شما وقت بگذاريد. اين رسالتي بود كه در اينجا به دوش حنيف‌نژاد، سعيدمحسن، عنايت‌الله رباني و... گذاشته شد.

   و اما درباره تهية نامه. چون من در دانشكدة فني بودم و با عنايت‌الله رباني همدوره و همدرس و همشهري بودم، خيلي صميمي بوديم. با هم نماز مي‌خوانديم، با هم ناهار مي‌‌خورديم و همة كارهايمان با هم بود. او هم يكي از تهيه‌كنندگان نامه بود. اغلب با هم به كرج مي‌رفتيم. در اتاق حنيف‌نژاد مي‌نشستيم و در مورد محورهاي نامه توافق مي‌كرديم. بعد به دانشكدة فني مي‌آمديم و با هم متن نامه را مي‌نوشتيم. خط ما هم خوانا بود. خط خوبي نبود ولي خوانا بود. فكر مي‌كنم آخرين پاكنويس نامه هم به خط عنايت‌الله رباني بود. اين نامه حالا در اختيار يكي از اعضاي سابق نهضت‌آزادي است و ما هر كاري كرديم نتوانستيم آن را بگيريم.

    وقتي اين نامه به شوراي نهضت‌آزادي رفت، اعضاي شورا واكنش‌هاي مختلفي از خود نشان دادند. يك عده گفتند: اين، كار تندروهاي رحيم عطايي است. به هر حال بر سر اينكه اين نامه كار كيست، اختلاف نظر بود. فرقي كه بازرگان، طالقاني و سحابي با آنها داشتند، اين بود كه وقتي نامه را شنيدند،‌ مي‌دانستند چه كسي آن را برايشان مي‌خواند. بعد محتوايش را تأييد كردند و راهنمايي‌هاي لازم را گوشزد كردند، ولي وقتي نامه به يك حزب سياسي مي‌رود، قبل از اينكه به محتوايش توجه شود، مي‌گويند كار چه كسي است؟‌كدام گروه، كدام جناح اين را نوشته؟ يك نگراني ديگري كه اين نامه ايجاد كرد، اين بود كه هر حزبي، هر نهضتي، هر گروهي يك مسئول تشكيلات دارد ولي اين ارتباط با رهبران، از طريق تشكيلاتي انجام نشده بود؛‍ ارتباط ميان‌بُر بود. علتش هم اين بود كه ما واقعاً بازرگان، طالقاني و سحابي را رهبران ديسيپلين‌‌دار حزب آهني نمي‌دانستيم كه نشود با آنها ارتباط برقرار كرد. اينها علاوه بر سمت حزبي‌شان، به مسجد هدايت مي‌آمدند و در كنار ما نماز مي‌خواندند و در عزاداري‌ها در كنار ما اشك مي‌ريختند. در دانشكده به ما درس مي‌دادند و اصلاً‌ احساس جدايي تشكيلاتي نمي‌كرديم. اما در تشكيلات، اين‌طور مسائل خيلي زياد بود.

   نوشتن اين نامه زمينة ديگري هم داشت. در كوي دانشگاه جمعي وجود داشت كه در رأس آن محمدمهدي جعفري بود كه حالا در شيراز به سر مي‌برد و استاد دانشگاه است. ايشان در ساختمان شماره چهار، كه ساختمان دانشسراي عالي بود، يك اتاق داشت و صندوق خيلي كوچكي به‌نام صندوق خيريه يا صندوق تعاون درست كرده بود. شب‌هاي جمعه حنيف‌نژاد از كرج و بقيه هم از جاهاي ديگر به مسجد هدايت مي‌آمدند. بعد از تفسير آقاي طالقاني، اينها به كوي اميرآباد مي‌رفتند و در اتاق بچه‌ها مي‌خوابيدند. آن موقع سعيدمحسن، رئيسي، مهدي مظفري، حسين مظفري، محمدمهدي جعفري و مرحوم آيت‌اللهي هر كدام يك اتاق داشتند. آنها اغلب در اتاق سعيدمحسن جمع مي‌شدند و مي‌خوابيدند و صبح‌هاي زود جمعه در جلسة تفسير قرآني كه به  ابتكار حنيف‌نژاد تشكيل شده بود شركت مي‌كردند و در زمينة سورة توبه كار مي‌كردند. از تفسير «في ظلال‌ قرآن»، سيدقطب هم كمك مي‌گرفتند. احمد آرام تعدادي از آيه‌هاي سوره را به فارسي ترجمه كرده بود. از ترجمه‌هاي مختلف ديگر هم استفاده مي‌كرديم و همين كار نطفة تفسير سوره توبه مجاهدين در آينده شد. يعني بعدها در زمينة اين سوره كار كردند و تفسير بسيار خوبي به دست دادند كه حتي آيت‌الله مطهري و آيت‌الله انواري هم آن را تأييد كردند. صدرالدين برادر بزرگ حائري شيرازي در شيراز به من مي‌گفت: واقعاً‌ تفسير خيلي خوبي بود. اين نشان مي‌دهد كه انسان اگر با ايمان كار كوچكي را پيگيري كند به جاهاي خوبي مي‌رسد. مثل بهمن كه ابتدا يك گلوله برف است و بعد جريان و سَيَلان پيدا مي‌كند، توده‌هاي برف را به‌دنبال خودش جمع مي‌كند و يك حركت شتاب گونه بزرگي به‌وجود مي‌آيد. نشست‌هاي كوچك در اميرآباد چنين وضعي داشت. واقعاً اين درس بزرگي است كه هر كار كوچكي در اثر پيگيري، به كار بزرگي ختم مي‌شود. به هر حال اين هم سرنوشتِ‌ نامة 9 صفحه‌اي بود كه 9 نفر هم آن را امضا كرده بودند.

    الحمدلله مجاهدين بعدها به تحليل‌هاي واقعي دست يافتند. به‌طوري كه جمع‌‌بندي آنها از قيام 15 خرداد همان جمع‌بندي‌اي بود كه  منجر به انقلاب بهمن ماه 57 شد. بچه‌ها از 15 خرداد الهام گرفتند كه مي‌شود با روش قيام، مملكتي را دگرگون كرد و مناسبات را تغيير داد و اين مادر همة تفكراتشان بود. روش بسيج توده‌ها و اتكا به بسيج مردم به جاي تكيه بر تضادهاي خارجي يكي از محورهاي بزرگ تحليلي آنها محسوب مي‌شد.

    دستاورد ديگر آنها، اعتقاد به براندازي رژيم شاهنشاهي وابسته بود. دستاورد ديگر، متكي‌ شدن به اسلامي كه راهنماي عمل تحليل و تفكر باشد، بود. جاي بسي كار پي‌گير دارد كه ردپاي اين دستاوردها را در پيروزي انقلاب بهمن 57 دنبال كنيم.

لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي و به ميدان آمدن روحانيت

   انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي موضوع ديگري است كه به آن اشاره مي‌كنم. براساس اين لايحه، زنان هم حق رأي پيدا مي‌كردند. روحانيت با اين طرح مخالفت كرد و نهضت روحانيت در اين مبارزه پيروز شد. در مرحلة اول مي‌خواستند موضوع انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي منتفي شود، و دولت هم با تصويب‌نامه (مجلسي در كار نبود) آن را الغا كرد. اما امثال مرحوم امام مي‌گفتند:‌ تصويب‌نامه دولت فايده ندارد. اين موضوع بايد به مجلس برود و در جاي معتبري الغا شود وگرنه باز هم سر برمي‌آورند و آن را ادامه مي‌دهند. در منزل عمويم كه غرب پارك‌شهر بود، روزهاي جمعه جلسة هيئت برگزار مي‌شد. حاج‌آقا جمال‌الدين صارمي به هيئت آمد و گفت: گرچه دولت اعلام كرد كه قضيه منتفي شده است، ولي ما نبايد ساده‌انديش باشيم و ممكن است بار ديگر حركت را از سر بگيرند. جنبش دانشجويي و بچه‌هاي جبهه ملي اصلاً‌ واكنشي نشان ندادند و حتي يكي از دخترهاي دانشجو، اعلامية علما را با آتش سيگار سوزاند و گفت كه چرا نسبت به زن‌ها موضع گرفته‌اند؟ جنبش دانشجويي جنبشي مترقي بود. زن‌ها و دخترها هم ازجمله خانم فروهر و خانم‌ دارابي كه خودسوزي كرد، در اين جنبش فعال بودند. اين دو نفر در آن موقع نقش خيلي فعّالي داشتند. در ميان بچه‌هاي انجمن اسلامي صحبت مي‌شد كه چرا نهضت‌آزادي در اين زمينه فعال نيست؟ نهضت‌آزادي ابتدا يك اطلاعية خيلي ديپلماتيك و سياسي داد و اشاره‌اي هم به انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي رزم‌آرا كرد. در سال 29 رزم‌آرا پيشنهاد كرد كه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي در سرتاسر ايران تشكيل شود. مصدق با آن به مخالفت برخاست. دليل مصدق اين بود كه اگر اين انجمن‌ها در استان‌هاي مرزي تشكيل شود، ايران تجزيه خواهد شد. مصدق مي‌گفت كه آقاي رزم‌آرا، اگر تو به دموكراسي اعتقاد داري، اين انجمن را اول در تهران تشكيل بده كه همه آزادند بيايند و شركت كنند.

    اعلامية نهضت آزادي اشاره‌اي به اين نحو كرده بود كه البته دانشجويان انجمن و نهضت‌آزادي را جذب نكرد. اعلامية نهضت خيلي ديپلماتيك بود. بعداً  فهميديم آقاي نزيه آن را نوشته است.

   بعد از آن انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان اطلاعيه‌اي دادند كه حنيف‌نژاد آن را نوشته بود. تحليل حنيف‌نژاد اين بود كه روحانيت حركتي را شروع كرده، مگر ما نمي‌خواستيم روحانيت به صحنه بيايد و در مسائل روز وارد شود؟ حالا روحانيت وارد شده و ما بايد حركت آن را عمق ببخشيم و با اين حركت، برخورد تعالي‌بخش كنيم. اطلاعيه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان جنبه‌هاي سياسي و ضداستبداد اعلامية‌ علما را تأييد كرده بود و اثر خيلي خوبي گذاشت. بعد از اينكه اين اعلاميه منتشر شد، عده‌‌اي از دانشجويان مسلمان دانشگاه هم كه نه عضو انجمن اسلامي بودند، نه عضو نهضت‌آزادي و نه عضو جبهه ملي و به‌طوركلي غيرسياسي بودند، اطلاعيه‌اي در حمايت از حركت مراجع صادر كردند. بعدها شنيديم كه اينها نزد آقاي فلسفي كه روزهاي جمعه در خانه‌اش جلسة تفسير قرآن داشت رفته بودند و او اين اطلاعيه را برايشان نوشته بود. قلم ايشان هم خيلي خوب و سليس بود.

   بعد از اينكه دولت علم عقب‌نشيني كرد، بار ديگر حركت را از نو به راه انداخت و علما به ميدان آمدند. نهضت‌آزادي در دور دوم، اعلاميه‌اي داد و تمام اعلاميه‌هاي مراجع را گزينش كرد و بر جنبه‌هاي ضداستبداد اين اعلاميه‌ها و جنبه‌هايي كه با احياي قانون‌اساسي تناسب داشت، تأكيد كرد. اين اعلاميه كه حدود صدصفحه بود، اثر بسيار خوبي گذاشت و سه بار چاپ شد. آن موقع من با آقاي خسروشاهي كه از طلبه‌هاي قم بود، ارتباط تشكيلاتي داشتم. يك روز به نمايندگي از طرف بچه‌هاي انجمن نهضت، به مسجد شاه (مسجد امام فعلي) رفته بودم. در آنجا آقاي خسروشاهي مي‌گفت: ما اين اعلاميه را سه‌بار در قم تكثير كرديم. چه كسي آن را نوشته است؟ گفتم: نهضت‌آزادي يك حزب است. مقداري از آن را يكي مي‌نويسد، بخشي را هم ديگري تكميل مي‌كند، و درنهايت آن را به شوراي مركزي مي‌برند و تصويب مي‌شود. اما آقاي خسروشاهي اصرار داشت بداند كه چه كسي اين اعلاميه را نوشته است. من هم نمي‌دانستم. به هرحال اعلاميه نهضت، خيلي او را جذب كرده بود. روحانيت از اين لحاظ خودكم‌بين بود كه مي‌ديد روشنفكران از آنها جدا هستند و خودش هم در كودتاي 28 مرداد نقش داشته است. ولي اين حركت نهضت‌آزادي مقداري به آنها جان داد و آنها را از خودكم‌بيني درآورد.  حركت نهضت  با روحانيت برخورد تعالي‌بخش كرده بود.

 حركت انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي زمينه‌ساز يك سرمايه‌گذاري خارجي بود. يعني مي‌‌خواستند تمام موانع سرمايه‌گذاري را از بين ببرند و خارجي‌ها ازجمله آمريكا و انگليس با يك بازار باز روبه‌رو باشند. روحانيت يكي از اين موانع بود. تحليلي كه آن موقع مي كردند اين بود كه مي‌خواهند روحانيت را از فتوا بيندازند و سر يك چيز ابتدايي به ميدان بياورند تا با اصلاحات ارضي و با رأي زنان مخالفت كند و به اين ترتيب شديداً‌ روحانيت را سركوب كنند. مرجعيت را هم نتوانستند به نجف منتقل كنند و مرجعيت داخل، تحكيم شد. اين چيزي بود كه آنها نمي‌خواستند. بعد از اينكه حركت روحانيت شروع شد، امام به ميدان آمد و اعلاميه‌هاي بسيار عميقي داد. مي‌گفت: مگر شما به مردها آزادي داده‌ايد كه حالا  مي‌خواهيد به زن‌ها آزادي دهيد؟ مگر شما با رفراندوم مصدق مخالفت نكرديد؟ گفتيد: اين غيرقانوني است. حال چرا مي‌خواهيد رفراندوم كنيد؟

   روز دوم فروردين در مدرسه فيضيه، جلسه عزاداري امام صادق(ع) برپا  بود كه نيروهاي نظامي وارد شدند و طلبه‌ها را كتك زدند. سپس امام اعلاميه‌اي داد مبني بر اينكه:‌شاه‌پرستي يعني قتل، غارت، كشتن جوان 17 ساله، پرت كردن آدم‌ها از پشت‌بام به صحن فيضيه، آزادگذاشتن اسراييل در زمين‌هاي دشت قزوين و... . اين اعلامية‌ امام آن‌قدر گُل كرد كه حد نداشت. هر روز كه مي‌گذشت، روحانيت وجه راديكال، ضداستبداد و دموكراتيكي از خود نشان مي‌داد. يعني انتخابات آزاد و اجراي قانون‌اساسي را تأييد مي‌كرد.

    به اين ترتيب جبهه وسيعي تشكيل شد. درنتيجه سران نهضت آزادي را گرفتند، سران جبهه ملي را دستگير كردند و فشارها روي روحانيت خيلي بالا گرفت. در آن هنگام تماس‌هايي بين برادر آيت‌الله شريعتمداري و مهندس سحابي و دكترعبدالله معظمي برقرار شده بود. آقاي معظمي كه از ياران مصدق بود، گفته بود: وضعيت شاه خيلي ضعيف است، ما هر چه مي‌توانيم بايد عليه استبداد شعار دهيم و فشار را زياد كنيم. جبهه وسيعي به‌وجود آمده بود و شاه در اين شرايط مي‌خواست در تاريخ 6 بهمن رفراندومي برگزار كند. موضوع رفراندوم چند ماده بود: اصلاحات ارضي، سپاه دانش، ملي كردن جنگل‌ها، ملي كردن مراتع، آزادي زنان در رأي دادن و ترويج آباداني. موضوعات رفراندوم در ظاهر مترقي بود.

   در دانشگاه مي‌خواستيم سالگرد اول بهمن 40 را برگزار كنيم كه مراسم آن با 6 بهمن مصادف شده بود. به مناسبت 6 بهمن، رژيم شاهنشاهي همة رعايا را از اطراف جمع آورده و كنگره‌اي سراسري به‌نام آزادمردان و آزادزنان در سالن محمدرضاشاه در شمال پارك شهر برگزار كرده بود. ناطق مي‌گفت: اكنون كه شما در سالن محمدرضاشاه جمع شده‌ايد... و همه كف مي‌زدند. (براي اسم محمدرضاشاه و سالنش همه كف مي‌زدند!) كاملاً مصنوعي بود. اينها را از جاهاي مختلف ايران به تهران آورده بودند.

   گروه‌هاي ساواك با لباس شخصي،‌گروه فشار شده بودند و به مچ‌هايشان باندهاي مشخصي بسته بودند. در قالب گروه‌هاي 9 نفره به تظاهرات دانشجويي مي‌آمدند و چاقو مي‌زدند و سركوب و اذيت مي‌كردند.

اصلاحات ارضي و ترديد در ميان نيروها

    فشار خيلي زياد بود. از طرفي برگزاري سالگرد اول بهمن 40 و تهاجم به دانشگاه، يك ضرورت بود و از طرف ديگر، موضع‌گيري دربارة اصلاحات، ترديد زيادي در نيروها ايجاد كرده بود. جبهة ملي روي يك پارچة بزرگ، كه از اين طرف به آن طرف خيابان نصب شده بود، نوشته بود: «اصلاحات آري، ديكتاتوري نه.» موضع جبهه ملي اين بود: ما اصلاحات را قبول داريم، مصدقي‌ها مي‌خواهند بيايند اصلاح بكنند، ولي نه اينكه اصلاحات به ديكتاتوري بيانجامد. بقيه هم تحليل نداشتند. واقعاً نوعي خلأ تحليلي در دانشگاه وجود داشت.

    به هر حال دربارة اصلاحات مورد رفراندوم كه مواد مترقي‌اي داشت و با اهداف جبهه ملي و نهضت‌آزادي هم مي‌خواند، دچار ترديد شده بوديم. ساواكي‌ها هم فعال بودند. بچه‌ها يكي از دانشجوهاي حقوق به‌نام ناصري كه بعداً‌ سربازجوي ساواك شد، (با نام مستعار عضدي، يكي از سركوبگرهاي ساواك بود. تشكيلات فدائيان جنگل و فدائيان شهر را او نابود كرده بود. از تشكيلات مجاهدين هم بازجويي مي‌كرد.) را آنجا در حالي كه چاقو در دستش بود و مي‌خواست چاقو بزند پيدا و دستگير كردند و كتك مفصلي به او زدند. خوب به ياد دارم كه رنگ و رويش پريده بود. واقعاً‌ دلم به حالش سوخت. به هر حال من حركت يكدستي در اول بهمن نديدم. بچه‌ها جلوي دانشگاه جمع شده بودند و بحث مي‌كردند. قبل از اينكه مهندس بازرگان دستگير شود، در شوراي مركزي نهضت‌آزادي به يك تحليل رسيده بودند كه درواقع اين اصلاحات ارضي يك چيز مصنوعي است. بهانه‌اي است براي سركوب و استبداد. جبهه‌ملي مي‌گفت: اصلاحات آري، ديكتاتوري نه. نهضت‌آزادي مي‌گفت: اين اصلاحات براي ديكتاتوري است،‌ براي سركوب نيروهاست تا بتوانند يك ديكتاتوري وسيع‌تر را جا بيندازند. نهضت‌آزادي يك اعلامية چهارده‌صفحه‌اي صادر كرد و آن را تايپ و تكثير كردند. ما  به دفتر مهندس رضي رفتيم. آن روز چهارده نفر بوديم. مهندس سحابي، عنايت رباني، يعقوبي و خيلي از بچه‌هاي دانشكدة فني در آنجا بودند. برگه‌ها را روي هم مي‌گذاشتيم، منگنه مي‌زديم و تا مي‌كرديم و به بهاي يك تومان آ‌نها را مي‌فروختيم. اين تنها تحليلي بود كه در آن شرايط به دست دانشجوها رسيد.  اعلاميه به نثر و قلم خود بازرگان بود. كه بعد هم دستگير شد. اعلاميه با شعر سعدي شروع مي‌شد:

 «شنيدم گوسفندي را شباني/ رهانيد از دهان و دست گرگي 

شبانگه كارد بر حلقش بماليد/ روان گوسفند از وي بناليد» و انتهاي آن بدين صورت بود: «كه از چنگال گرگم در ربودي / چو ديدم عاقبت گرگم تو بودي.» مهندس بازرگان از زبان حال يك دهقان ايراني، اين شعر سعدي را بيان كرده بود. به اين معني كه ما قبلاً‌ رعيت فئودال بوديم، حالا داريم نوكر رژيم مي‌شويم و اين تحول و اين اصلاحات ارضي، غيرطبيعي و غيرخودجوش است. ولي دارند رنگ انقلابي به آن مي‌زنند. آن را با حركت عبدالناصر در مصر و حركت عبدالقاسم در عراق مقايسه كرده بودند. حركت‌هاي شاه هيچ‌كدام به انقلاب شبيه نبود. اين اعلاميه در اسناد نهضت‌آزادي چاپ شده است و از چند جهت خواندني است: ازجمله اينكه نوشتة بازرگان است و با خواندن آن با ديدگاه او آشنا مي‌شويد. آن‌موقع همه گيج بودند، تحليل نداشتند و اين تحليل، خيلي گل كرده و باعث شد كه نهضت‌آزادي و انجمن‌اسلامي و روحانيت مترقي مثل امام، با هم بيشتر پيوند پيدا كنند. هر چه از اول بهمن مي‌گذشت، هم دانشجوها راديكال‌تر مي‌شدند و هم حوزه، و لبة تيز حملة آنها متوجه شاه بود.

پرسش و پاسخ

علت خودسوزي خانم هما دارابي چه بود؟

ايشان دچار مشكلات روحي ـ رواني زيادي بود. با همسرش دكتر كيهاني كه متخصص خون است درگيري داشت و مدتي از هم جدا بودند. به هر حال چيز زيادي درباره‌اش گفته نشده است. البته سلطنت‌طلب‌ها و نيروهايي كه در خارج‌اند، گفتند كه اين خودسوزي، عليه وضعيت موجود سياسي است. من دوست نزديكش را مي‌شناختم و قبل از خودسوزي در جريان افكارش بودم. هما دارابي دربارة حجاب موضع داشت و به روسري و حجاب و... معترض بود.

آيا ايشان بعد از انقلاب خودسوزي كرد؟

بله،‌ تقريباً‌ سه ـ چهارسال قبل دست به خودسوزي زد. قبل از درگذشت فروهر بود. اتفاقاً  با خانم فروهر هم خيلي دوست بودند.

 

 

     صفحه اول  |  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |