|
||||||
جلسه پانزدهم (8/10/79)جلسه شانزدهم22/10/79)
|
| صفحه اول | فهرست خاطرات قسمت سوم | صفحه اول |
خاطرات مهندس لطف الله میثمی قسمت سوم فروردین 1387
جلسه سوم (ارديبهشت 79) زمستان سال 1339، همراه با درگيريهاي انتخاباتي بود. پس از پايان پنج روز تعطيلات رسمي نوروز سال 1340، يكي از همكلاسيهاي اصفهاني من، كه معلم ورزش بود از من خواست تا در وزارت آموزشوپرورش كاري براي او انجام دهم. آن زمان، وزارت آموزشوپرورش واقع در خيابان اكباتان بود. به آنجا كه رسيدم، ديدم وزارتخانه در حال تعطيل شدن است. بههمين دليل نتوانستم پرونده مورد نيازم را از آنجا دريافت كنم. وقتي دليل تعطيلي وزارتخانه را پرسيدم، متوجه شدم كه آيتالله العظمي بروجردي فوت كردهاند. آن روزها آيتاللهالعظمي بروجردي، مرجع تامّي بود كه تمامي مراجع به ايشان تأسي ميجستند. آيتاللهالعظمي بروجردي توانسته بود تمامي حوزههاي ايران را وحدت ببخشد. ازجمله كارهاي ايشان مدرنيزهكردن رسالهها يعني ترجمه احكام از زبان عربي به زبان فارسي بود. يكي ديگر از كارهاي مرحوم بروجردي، ايجاد نزديكي بين چهار مذهب اهل سنت و شيعه بود. به رسميت شناختن مذهب شيعه ازسوي شيخ شلتوت، رئيس دانشگاه الازهر مصر، كه تحولي بزرگ بهحساب ميآمد نيز در زمان مرحوم بروجردي انجام شد. بهطور كلي اين مسئله، يعني وحدت شيعه و سني يكي از دغدغههاي ايشان بود. در سال 1336 سه كشور انگليس، فرانسه و اسراييل با هم متحد شدند تا به كانال سوئز كه به همت جمال عبدالناصر ملي شده بود، حمله كنند. كشتار مسلمين در جريان اين واقعه قلب مسلمانهاي ايران را به درد آورد و همه را نگران كرد. همزمان با اين جريان، علامه اميني به اصفهان آمد و راجع به كتاب «الغدير» سخنرانيهايي انجام داد و از شيعه دفاع كرد. گرچه كتاب «الغدير»، به لحاظ تاريخي كتاب بسيار جامع است، اما صحبت راجع به آن، آن هم در آن شرايط به لحاظ استراتژيك درست نبود. اين مسئله، آقاي بروجردي را بسيار ناراحت كرد تا جايي كه از آيتاللهالعظمي منتظري گله كردند كه چرا اجازه دادهاند در آن شهر و در آن شرايط، مسائل تفرقهانگيز مطرح شود. در دوره مرحوم بروجردي، حوزه، ماهنامهاي به نام «مكتب اسلام» با مديريت آقاي مكارم شيرازي و فصلنامهاي به نام «مكتب تشيع» منتشر ميكرد كه مقالاتي از شهيدبهشتي، سبحاني، حقاني و غفوري در آنها به چاپ ميرسيد. ما هم با اينكه ميدانستيم آيتاللهالعظمي بروجردي در جريان كودتاي 28 مرداد موضع مترقي نداشت، اما بهدليل نقاط قوت ايشان مثل ايجاد وحدت مذهبي، علاقه به تخصصيكردن حوزه و...، گاهي اين نشريات را در دانشگاه توزيع ميكرديم. آقاي شيخ مرتضي شمس اردكاني، پدر علي شمس اردكاني، از علماي اصفهان، هم هر وقت از قم به اصفهان ميآمد، ضمن تمجيد بسيار از آيتاللهالعظمي بروجردي، ميگفت: ايشان به علوم جديد، تخصصيكردن حوزه و فراگيري علوم از جانب طلاب و روحانيون، بسيار اهميت ميدهند. در ساختمان وزارت آموزشوپرورش بودم كه شنيدم كه آيتاللهالعظمي بروجردي فوت كردهاند. بهسرعت بهطرف گاراژ گيتي نورد در خيابان بوذرجمهري (15 خرداد) دويدم. وقتي به گاراژ رسيدم، متوجه شدم كه براي رفتن به قم، پولي ندارم. بعد از كمي معطلي، با كمال تعجب يك نفر ناآشنا به سمت من آمد و پنجتومان به من داد و من هم بهراه افتادم. وقتي به مسجد اعظم قم رسيدم، ديدم شريف امامي، نخستوزير وقت هم با رنگ و روي پريده در آنجا حضور دارد. او هيچ محافظي نداشت و همه ميتوانستند به راحتي از كنارش عبور كنند. جنازه آيتاللهالعظمي بروجردي در مسجد اعظم بود و وقتي آن را بلند كردند، من هم زير تابوت رفتم و در تشييع جنازه شركت كردم. جمعيت تشييعكننده، به حدي بود كه واقعاً براي اولين بار موج جمعيت را احساس كردم. در آن لحظات احساس خفگي ميكردم، كفشم از پايم درآمده بود و بههمين دليل تلاش زيادي كردم تا بتوانم از زير تابوت بيرون بيايم. تشييع جنازه مدت زيادي به طول انجاميد. سپس جنازه را به مسجد كناري بردند و براي خواندن نماز روي زمين قرار دادند. مردم تشييعكننده همه با هم درباره جانشيني مرحوم بروجردي بحث ميكردند. افراد مطرح آن زمان، كساني مثل حاج سيداحمدخوانساري، آقاي گلپايگاني، آقاي مرعشي و در مراتب پايينتر آقاي خميني بودند. بههر حال اختلاف بر سر اين بود كه چه كسي بر جنازه مرحوم بروجردي نماز بخواند؟ دليل اين اختلاف هم اين بود كه هر كه بر جنازه نماز ميگزارد، به عنوان مرجع بعدي مطرح مي شد. در هر صورت، بعد از مدتي انتظار پسر آيتاللهالعظمي بروجردي آمد و نماز را خواند. عصر آن روز بعد از تشييع جنازه، عمويم را ديدم و سوار ماشين ايشان شدم و تا تهران آمدم. از قم تا تهران ماشين با فاصله 2متر به 2متر و حداكثر 5 متر به 5 متر حركت مي كردند كه همين مسئله براي اولينبار مرا با ويژگي مذهبي مردم آشنا كرد. براي مراسم هفتم و چهلم آيتاللهالعظمي بروجردي هم شركت واحد اتوبوسراني تهران كار سرويس دهي بين دو شهر را انجام ميداد و مردم را از تهران تا قم و سپس از قم به تهران منتقل ميكرد. آنروزها واقعاً شلوغ بود اما در اين مقطع كسي متوجه ويژگي سنتي ـ مذهبي مردم نبود. فوت آيتاللهالعظمي بروجردي باعث ايجاد حركتي در انجمن اسلامي دانشجويان شد. آنها در مراسم چهلم حضور يافتند. دانشجويان در صفهاي سهنفره حركت ميكردند و پرچم و پلاكارد در دست داشتند كه مورد استقبال طلاب حوزه نيز قرار گرفتند. در آن زمان طلاب جوان حوزه، در حال تشكّل بودند و افرادي مثل سيدهادي خسروشاهي، علي حجتي كرماني، آيتالله نورمفيدي (امام جمعه گرگان) در آن فعاليت ميكردند. من هم گاهي به قم ميرفتم، به حجره آقاي علي حجتي و آقاي نورمفيدي سر ميزدم و مدت زيادي به صحبت با آنها ميپرداختم. اين موضوع يعني وحدت بين حوزه و دانشگاه در بهار سال 1340 پديده بزرگي بود كه با دعوت طلبهها از دانشجويان براي صرف ناهار جلوهگر شد. فوت آيتاللهالعظمي بروجردي داراي بركاتي هم بود. ايشان مرجعي تامّه بودند و به همين دليل، ديگران قدرت ابراز وجود نداشتند. مدرسين حوزه و يا طلبه هاي ايشان هم توانايي نقد ايشان را نداشتند. اما پس از فوت آيتاللهالعظمي بروجردي، جوّ حوزه آزاد شد. مراجع متعددي رساله دادند و دانشجويان و استادان دانشگاه نيز در حوزه پذيرفته شدند. مرحوم بروجردي، مسجد اعظم قم را ساخت كه گند آن هزينه زيادي داشت. مهندس بازرگان با انتقاد به اين عمل ميگفت: كجا نوشته شده كه مسجد حتماً بايد گنبد داشته باشد؟ ايشان معتقد بود كه براي عبادت ميتوان سقفي ايجاد و زير آن عبادت كرد كه اين حرف مورد انتقاد آقاي حجتي كرماني و ديگران قرار گرفت. به هر حال بعد از فوت آيتاللهالعظمي بروجردي جريانات بسياري جوشيد. يكي از آنها جريان نگرش آيتالله خميني بود كه به دليل فشار زياد، درس فلسفهاش تعطيل شده بود. يكبار كه به قم رفته بودم ازشخصي شنيدم كه ميگفت: درس اخلاق حاجآقا روحالله، 250 شاگرد دارد. اين اولينباري بود كه ايشان بهعنوان يكي از مراجع معروف مطرح ميشد، اما نه رساله داشت و نه تبليغ ميكرد. اوايل سال 1340 آقاي نريمان ـ از رهبران جبههملي ـ فوت كرد. مراسم تدفين او در قبرستان زرگنده قلهك برگزار شد و تمام افراد جبههملي نيز در آن حضور داشتند. فوت آقاي نريمان، مصادف بود با چهلم مرحوم بروجردي و بههمين دليل، حضار، هم براي مرحوم نريمان صلوات ميفرستادند و هم براي مرحوم بروجردي. اين وقايع با استعفاي شريف امامي، نخستوزير وقت و جايگزيني اميني به جاي او نيز همزمان بود. در بهار سال 1340 دكتراميني روي كار آمد و نخستوزير شد. مطبوعات آن زمان هم نوشتند كه بين اللهيار صالح و اميني بر سر نخستوزيري تعارف است. وقتي اميني روي كار آمد، جوّ باز شد. مطبوعات، احزاب و دستهها آزادتر شدند. اميني با مرحوم آيتالله حاجشيخ خليل كمرهاي، آيتالله صدرالدين جزايري، سيدمرتضي جزايري و از آن طريق با آيتالله طالقاني ارتباطاتي داشت. در اين جوّ باز و آزاد بود كه بچه مسلمانها رشد زيادي كردند. انجمناسلامي دانشجويان، براي اولين بار نشريهاي منتشر كرد به نام «پيكار انديشه» كه محل آن در خيابان جمالزاده شمالي بود. اين نشريه داراي مطالب سياسي ـ مذهبي بود كه به همين دليل مورد فشار ساواك قرار گرفت و بعد از چاپ دو شماره تعطيل شد. اما با اين حال، موج اسلاميت در دانشگاه در حال جوشش بود. تأسيس نهضت آزادي ايران جلسه پيش مطالبي در مورد گسترش جبههملي، گسترش انجمنهاي اسلامي، اختلاف جبههملي با نهضت مقاومت و تز تشكيلاتي مصدق بيان كردم و دلايل آن را توضيح دادم. مجموعه اختلافهاي بين جبههملي و جريان مذهبي ـ سياسي به پيدايش نهضتآزادي انجاميد. نهضتآزادي ايران در 26 ارديبهشت ماه 1340 تشكيل شد. اعضاي آن در دانشگاه تراكتهايي درباره تشكيل نهضت پخش كردند. روي يكي از اين تراكتها نوشته شده بود: بين حق و باطل چهار انگشت بيشتر فاصله نيست. از جوسازي و انگزدن بپرهيزيد و بهدنبال حقيقت باشيد. جبههملي ها معترض بودند و ميگفتند در حاليكه همه احزاب رو به انحلالند و تنها جبههملي در حال يكپارچهشدن است، چرا انشعاب و تفرقه ايجاد ميكنيد؟ به دنبال اين اعتراضها با سعيدمحسن صحبت كردم، اما او گفت كه به صداقت مهندس بازرگان اعتماد دارد و هر چه او بگويد، انجام ميدهد. روز 26 ارديبهشت ماه، جلسه تأسيس نهضتآزادي در پيچشميران، كوچه تنكابن (طالقاني) منزل آقاي فيروزآبادي برگزار شد. بيشتر حضار از بچههاي انجمناسلامي و بقيه از بچههاي مذهبي جبههملي و چند نفري هم از مبارزان سابق بودند. ابتدا مهندس بازرگان صحبت كرد. صحبتهاي ايشان چند قسمت داشت كه بخشي از آن درباره احزاب ايران بود. مهندس بازرگان گفت كه چون احزاب ايراني سابقه خوبي نداشتهاند و مملو از خيانت بودهاند، به جاي حزب، اسم نهضت را انتخاب كردهاند. ايشان در بخش ديگري از سخنراني خود، وضعيت ايران را، وضعيتي فردي دانست و زندگي فردي روستاييان را مثال زد. او اعتقاد داشت كه در ايران اجتماعات ارزش چنداني نداشتهاند و به همين دليل، احزاب و دستهها توانايي پا گرفتن ندارند. من با اين تحليل مهندس بازرگان مخالف بودم، چرا كه مملكتي كه معروف به مملكت امام زمان(عج) است و مردم آن حتي در روستاها هم انديشه حكومت واحد جهاني را در سر دارند، قطعاً صاحب روح جمعي هم هستند. بنابراين تنها با توجه به فرديت زندگي اقتصادي مردم، نميتوان آنان را فاقد روحيه جمعي دانست. براي نمونه وجود شيعه علوي در اصفهان، سربداران در شمال سبزوار و يا بهطور كلي جنبشهاي شيعه در گذشته مؤيد اين واقعيت است. آنروزها هم پيدايش احزاب بزرگي مثل حزبتوده، حزب ايران و جبهه ملي نشان ميداد كه مردم اجتماعي هستند. مهندس بازرگان در صحبت هاي خود به مسئله سومي هم اشاره كرد و گفت كه در انتهاي سوره آلعمران آمده، «يا ايهاالذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقواالله لعلكم تفلحون» آمده كه يعني اي گروندگان! صبر كنيد، ديگران را به صبر دعوت كنيد و ارتباط برقرار نماييد (ايجاد تشكّل) و تقواي خدا را پيشه كنيد، باشد كه رستگار شويد. ايشان بعد از قرائت اين آيه شريفه گفت: اگر من جاي خدا بودم ميگفتم «يا ايهاالذين امنوا اصبروا و صابروا و نهضتوا» و به اين ترتيب مشخص شد كه مهندس بازرگان از همين يك آيه قرآن، به انديشه تشكّل در اسلام رسيده است. آنروزها من به عنوان دانشجويي مذهبي، در اوج نيرو بودم. گويي هر چه ميخواستم از خدا گرفته بودم. تشكيل حزب بهدست استاد دانشگاهي كه در خلعيد حضور داشته، مذهبي بوده و مذهبي نو دارد، اوج خواستهها و آرزوهاي ما بود. وجود افرادي مثل مرحوم طالقاني و دكترسحابي در زمره مؤسسان نهضتآزادي هم نيرو و شعف ما را بيشتر ميكرد. مهندس بازرگان آن روز در سخنراني خود، به وجود چهار اصل در نهضتآزادي اشاره كرد: 1ـ مسلمـان هستيم، 2ـ ايراني هستيم، 3ـ تابع قانون اساسي هستيم، 4ـ مصدقي هستيم. كه مجموعه اين ويژگيها يك نوآوري بود. وي ميگفت: ما مسلمانيم، اما پرداختن به نماز و روزه تنها تكليف ما نيست بلكه اهتمام در امور مسلمين نيز از وظايف ماست. ما ايراني هستيم ولي نبايد بگوييم «هنر نزد ايرانيان است و بس» زيرا ما خودمحور و نژادگرا نيستيم. ما تابع قانون اساسي و مصدقي هستيم؛ نه به اين معنا كه مصدق را بُت كنيم، بلكه شيوههاي او را عليه استعمار و استبداد در راستاي آزادي و استقلال راهنماي خود قرار ميدهيم. آن زمان ما خواستهاي بيش از اين نداشتيم. من هم كه تافتهاي جدا بافته از ملت ايران نبودم. بههمين دليل از همان دوران دبيرستان هم پاي صحبت آخوندي ميرفتم كه صحبتهايش ضدظلم باشد. اين فطرت ضدظلم، نه تنها در من، بلكه در وجود همه ايرانيان بود. در مورد من، اين ويژگي در دوران دانشگاه شدت گرفت و وقتي نهضتآزادي تشكيل شد به ارضاي كامل روحي رسيدم. روز 26 ارديبهشت يعني همان روز تأسيس نهضت، آقاي طالقاني نيز سخنراني كرد. ايشان گفت ما در اين كار، منعي نميبينيم و مدتهاست كه در فكر يك تشكل اسلامي هستيم. قرآن هم ما را به داشتن تشكل دعوت ميكند. ولي براي اطمينان قلب، استخارهاي كرده و تفألي به قرآن زدهام، و بعد آيه را خواند و به شرح آن پرداخت. اين نكته را هم بگويم كه هيئت مؤسس نهضتآزادي عبارت بودند از: مهندس بازرگان، دكترسحابي، آيتالله طالقاني، مهندس سحابي، رحيم عطايي، مهندس منصور عطايي و حسن نزيه. آن روز آقاي حسن نزيه هم سخنراني كرد و مرامنامه را توضيح داد. ايشان سپس به شرح مباحث سياسي، شرايط بينالمللي و شرايط داخلي پرداخت و توضيح داد كه چرا اين جريان مذهبي جبههملي با سران جبههملي تفاهم نداشت. آنها اعتقاد داشتند كه جبههملي بايد تبديل به يك حزب واحد شود و جريان مذهبي را نيروي كارآمدي نميدانستند. بههمين دليل، جريان مذهبي منشعب شد و تشكل جديدي را ايجاد كرد. اين تشكّل جديد، بعد از تأسيس نهضتآزادي تقاضاي عضويت در جبههملي را كرد. سه نفر از سران نهضت هم در شوراي مركزي جبههملي حضور داشتند. اما نهضتآزادي هيچوقت بهعنوان يك حزب توسط جبههملي بهرسميت شناخته نشد. در همان زمان رحيم عطايي نامهاي 40 صفحهاي نوشته بود كه در آن آمده بود: زمان فعاليت ما، رهبران جبهه كجا بودند؟ آيا به سوراخ موش رفته بودند كه پيدايشان نبود؟ اين نامه يكي از موارد اختلاف بود. من با وجود تلاش بسيار، نتوانستم اين نامه را پيدا كنم اما توصيهام اين است كه هر كه آن را بهدستآورد به بررسي آن بپردازد؛ زيرا كار تاريخي خوبي خواهد بود. دو روز بعد از تأسيس نهضتآزادي، يعني در 28 ارديبهشت، قرار بود ميتينگ جبههملي در جلاليه برگزار شود. شاپور بختيار و دكترغلامحسين صديقي از جمله سخنرانان آن ميتينگ بودند. من كنار فرد مسنّي ايستاده بودم كه با شنيدن صداي بختيار، بسيار خوشحال شده بود و ميگفت كه صدايي مانند دكتر فاطمي به گوشم رسيده است. آن روز شاپور بختيار، هم از مصدق ياد كرد و هم به پيمانهاي نظامي حمله برد. اين عمل بختيار، خلاف توافق بود، زيرا گفته ميشد رهبري جبهه ملي موافقت كرده بود كه از مصدق بهعنوان جناحي از حاكميت كه احتمال ميرود به نخستوزيري هم برسد يادي نشود و به پيمانهاي نظامي هم حمله نبرند. اين عمل بختيار، به نوعي نشاندهنده خروج از جبههملي بود. بعد از آن، از آقاي شاهحسيني شنيدم كه ميگفت: اللهيار صالح زير تريبوني كه بختيار صحبت ميكرد ايستاده بود، دست روي دست ميزد و مدام ميگفت كه چكار كنم؟ بههر حال حمله به پيمانهاي نظامي و ذكر رهبري مصدق، يعني تبديل جبههملي به اپوزيسيون نظام. اين جريان با نسبت خانوادگي شاپور و تيمور بختيار (كه پسر عمو بودند) بي ربط نبود. تيمور بختيار سالها رئيس سازمان امنيت بود و وقتي اميني روي كار آمد و از شاه تقاضا كرد كه براي كنار زدن جبههملي عده زيادي دستگير شوند. تيمور بختيار تلاش زيادي ميكرد كه از طريق شاپور بختيار، جبههملي را به سمت و سوي مورد نظر خود بكشاند، كه بنا بر تحليلهاي همانموقع، در كار خود موفق هم شد. از همان روزها، جبههملي رو در روي دولت اميني قرار گرفت. شعار جبههملي، انتخابات آزاد و استقرار حكومت قانوني بود. اما اميني به انتخابات تن نميداد و معتقد بود همه كارها بايد با تصويبنامه هيئت دولت انجام گيرد. وقتي اميني به نخستوزيري رسيد، از شاه خواست كه مجلس بيستم را منحل كند كه شاه هم موافقت كرد. گفتني است تنها نماينده خوب و قابل اعتماد آن مجلس اللهيار صالح بود. مخالفت جبههملي با اميني به طور ناخودآگاه تبديل به مخالفت با اصلاحات ارضي و بهدنبال آن رويكرد به فئودالها و انگليس شده بود. آنموقع گفته ميشد كه اصلاحات ارضي، سياست آمريكاست. آمريكا ميخواهد با اين كار، راه ورود خود به ايران را باز و سرمايهگذاري صنعتي كند. به اين معني كه پول حاصل از اصلاحات ارضي، كه از روستاها خارج ميشود و به شهر ميآيد، به مصرف صنعت كمپرادوريسم، صنايع وابسته و مونتاژ برسد. يك روز از آقاي شاه حسيني شنيدم كه ميگفت خيانتي كه شاپور بختيار به جبههملي كرد، از هيچ دشمني برنميآمد. او حرفهايي زد كه پتانسيل حاكم شدن و برخورد جبههملي را گرفت و از آن يك اپوزيسيون ساخت كه اين خود آغاز يك حركت بود. صرفنظر از اينكه اصلاحات ارضي مترقيانه بود يا مرتجعانه، فئودالهاي بزرگ به تقسيم زمينهاي خود پرداختند. ما نيز بهعنوان يك نيروي دانشگاهي و مترقي دو راه پيش رو داشتيم: سكوت يا تأييد. به هر صورت جبهه ملي با اميني درگير بود تا اينكه دوران نخستوزيري او به پايان رسيد. جبههملي در آن مقطع، عظمت بسياري يافته بود و حدود 80 الي 100 هزار نفر جمعيت داشت و به واقع، حاكم مطلق دانشگاه بود. به جرأت ميتوانم بگويم كه در سالهاي 41 ـ 39 هيچ جنبش صنفي دانشجويي به معناي اعم در دانشگاهها وجود نداشت بلكه همه با اعتماد به رهبري جبههملي به گفتههاي آن عمل ميكردند. سيل جواديه، پيوند دانشجويان با توده اوايل ارديبهشت ماه 1340 بود كه باران شديدي در تهران باريد. صبح كه به دانشكده فني آمدم، از دوستان شنيدم كه در منطقه جواديه و نازيآباد، سيلي آمده كه خانههاي مردم را ويران كرده و نهر جواديه هم پر از گِل و لاي شده است. بعضي از بچهها اشك در چشمانشان حلقه زده بود. آقاي بنيفضل از بچههاي دانشكده فني ميگفت: چرا اينقدر شعار سياسي ميدهيد؟ بياييد تا به داد هموطنان خودمان برسيم. بهدنبال اين حرف تعدادي از بچههاي دانشكده فني بهطرف نهر جواديه كه حوالي كشتارگاه بود، بهراه افتادند. دانشجويان دانشكدههاي ديگر هم براي كمكرساني به آسيبديدگان آمدند. اين حركت خودجوش دانشجويي، كه بدون دخالت هيچيك از رهبران سياسي به انجام رسيد، مورد تأييد جبههملي نيز واقع شد. آن روز بچهها تقسيمكار كردند. گروهي بيل بهدست با پاي برهنه وارد نهر شدند، لجنها را بيرون ريختند و آنجا را لايروبي كردند. بيشتر خانوادههاي آن منطقه تركزبان بودند. آنها با زبان تركي به ما ميگفتند: الله ساخلاسن و... . ظهر كه ميشد ما را براي خوردن ناهار و خواندن نماز به خانهشان ميبردند و به اين ترتيب، پيوند عجيبي بين دانشجو و توده مردم برقرار شد. عصرها هم كه از آنجا بهطرف خانههايمان ميرفتيم، ماشينها ما را سوار ميكردند. پديده جواديه و تلاش دانشجويان دانشگاه تهران براي بازسازي، مثل توپ در تهران صدا كرد. كمكم به صورت تشكل بزرگي در آمدند. بچههاي دانشكده فني و پليتكنيك مسئول ساختن پلها شدند. يكي طراحي پل ميكرد، ديگري تيرآهن ميآورد، يكي لايروبي ميكرد، ديگري مسئول امدادرساني بود و... . بههر حال خاطره خوبي از آن روزها دارم. اين ماجرا در روحيهام تأثير بسيار خوبي گذاشت. چون اولين حركت اجتماعي و پيوند خالصانه با مردم بود كه بدون شكل و شمايل خاص گروهي و حزبي انجام ميشد و من شاهد آن بودم. در هر صورت اين جريان، حركتي اجتماعي ـ دانشجويي بود كه به حركت مردمي هم مبدّل شد و همانطور كه گفتم مورد تأييد رهبران جبههملي نيز قرار گرفت. به ياد دارم كه آن روزها موقع ناهار كه ميشد، در صفهاي سهنفره به باغي نزديك كشتارگاه ميرفتيم و سفره ميانداختيم. تجمع بسيار خوبي ميشد. بعدازظهرها هم دوباره برميگشتيم و مشغول بهكار ميشديم. يكي از همانروزها در نهر بوديم كه داريوش فروهر آمد و از كنار نهر رد شد. بچهها به احترام او، بيلها را بهدست گرفتند. همه به او احترام ميگذاشتيم و از آمدن او كه يكي از رهبران جبههملي بود، بسيار خوشحال بوديم. بعد از انجام لايروبي و كارهاي مربوط به آن، دولت هم سقفي براي نهر درست كرد تا از حالت عريان خارج شود. نهر جواديه جايي بود كه تقريباً تمامي آب باران برق آلستوم و ميدان آزادي به آنجا ميرفت و باعث خرابي خانههاي آن منطقه ميشد. پرسش و پاسخ �حسن نزيه چگونه شخصيتي بود؟ آيا مذهبي بود؟ ما بارقه مذهبي در نزيه نديديم. او از ياران مصدق و وكيل دادگستري بود. لائيك بود، اما ضد مذهب هم نبود. («لا» يعني قانون و «لائيك» يعني قانوني) لائيكها ممكن است مذهبي هم باشند ولي مذهب را به عبادات فردي منحصر ميكنند. در هيئت اجراييه نهضتآزادي هم بود. قلم خوبي داشت، بعدها هم نامهاي نوشته بود كه ساواك خيلي اصرار داشت بداند چه كسي آن را نوشته است. پس از دستگيري رهبران نهضتآزادي در سال 41، نزيه هم فعاليت سياسي را كنار گذاشت. بعد از 15 خرداد هم ديگر به ميدان نيامد. وقتي قرار بود دادگاه مرحوم بازرگان تشكيل شود، من بيرون از دادگاه فعاليتهاي زيادي ميكردم. ايشان را هم دعوت كرديم ولي حتي در دادگاه حاضر نشد. يك بار از احمدصدرحاج سيدجوادي پرسيدم كه چرا آقاي نزيه فعال نيست، ايشان گفت كه نزيه خانهاي به قيمت پنجميليون تومان ساخته است. اين مبلغ خيلي زياد بود، (خرج ماهيانه من در آن موقع 150 تومان بود) ديگر سراغ او نميرفتيم. بعد هم شنيديم كه در اراك، بچه خاني، عاشق دختري بوده، تيراندازي كرده و او را كشته و نزيه هم وكيل اين قاتل شده است. ما بچههاي نهضتآزادي از اين حركت او خيلي ناراحت بوديم. نزيه ديگر فعاليتي نداشت تا اينكه در سال 56 وارد حقوق بشر شد و به آقاي بازرگان نزديك شد و بعد هم مديرعامل شركت ملّي نفت شد و كنار رفت. نزيه در نهضتآزادي جزو جريان لائيك بود. جبههملي در كنار جريان كاملاً مذهبي به رهبري طالقاني، يك جريان لائيك هم داشت و نيز داراي جريان سومي هم بود كه به هر دو طرف توجه داشت يعني جريان مرحوم بازرگان. نزيه در دوراني كه در نهضتآزادي بود، هميشه طرفدار پيوند با جبههملي بود. ميگفت: ما به هر شكلي كه شده بايد به جبههملي بپيونديم. �آيا جبههملي مستقل بود و نهضتآزادي از آن منشعب شد يا اينكه ابتدا نهضتآزادي تشكيل شد و بعد تقاضاي عضويت در جبههملي كرد؟ پيشتر گفتم كه بچههاي نهضتآزادي عناصري از نهضت مقاومت ملي بودند كه تشكل خود را از طريق انجمنهاي اسلامي و سخنرانيها و اعياد مذهبي حفظ كرده بودند. در شرايطي كه جو آزاد شد و كِنِدي بر سر كار آمد و شاه گفت كه انتخابات آزاد است، آنها هم عناصري را به خانه افراد جبههملي ميفرستادند كه به آنها بگويند جوّ خوب است و بياييد تشكل پيدا كنيد. ولي وقتي جبههملي تشكيل شد، آنها را به بازي گرفت و به تز آنها توجه نكرد. تز آنها داراي سه ركن بود: رهبري مصدق، ضديت با شاه و قضيه نفت، و وقتي ديدند كه جبههملي به روند ديپلماتيك و عدم وفاداري به مصدق و نزديكي به شاه و تبديل شدن به جناحي از حاكميت روي آورده است، نهضتآزادي را تشكيل دادند. آنها خودشان عضو جبههملي (به صبغه فردي) بودند ولي وقتي نهضتآزادي را تشكيل دادند ميخواستند به صبغه جمعي وارد جبههملي شوند كه جبههملي اين عضويت را نپذيرفت. �آيا تشكيل سازمان مجاهدين ارتباطي به اين موضوع دارد؟ آنموقع هنوز سازمان مجاهدين تشكيل نشده بود. نطفه آن در سال 41 بهوجود آمد و در سال 44 سازمان تشكيل شد. �گرايش عمده نهضتآزادي عليه شاه و گرايش عمده جبههملي عليه اميني بود. با اين وضع نهضتآزادي چطور ميخواست به جبههملي بپيوندد؟ در آن زمان مسئله وحدت نيروها هم بهطور جدي مطرح بود و اين موضوع انگيزهاي بود تا همه سران با هم متحد باشند. ديگر اينكه وقتي نهضتآزادي به عنوان يك عضو وارد جبههملي مي شد با جريان فروهر (حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيست) هم پيوند ميخورد. آنها (جريان فروهر) و همچنين جامعه سوسياليستها (نيروي سوم به رهبري خليل ملكي) هم به نهضتيها نزديك بودند. اين سه تشكل با داشتن بدنه دانشجويي كه راديكال بود، ميتوانستند در جبههملي نقش اصلي را بازي كنند. بههمين دليل، جبههملي با عضويت آنها مخالفت ميكرد. اگر آنها عضو رسمي ميشدند، عملاً نبض جبههملي را به دست ميگرفتند. براي نمونه، نهضتآزادي عناصري مثل دكترشيباني داشت كه نماد مبارزات دانشجويي بود، مهندس بازرگان چند بار به زندان رفته بود، مهندس سحابي هم در دوران جواني دو بار (در دوران نهضت مقاومت ملي) زنداني شده بود. به هر حال آنها بيكار نبودند و بعد از 28 مرداد، فعاليتهاي زيادي داشتند. بعدها فهميدم كه حزب مردم ايران و دكترپيمان هم با نهضتآزادي همراه نشدند و به صفوف نهضتآزادي نپيوستند. بني صدر هم با اينكه مذهبي و عضو انجمن اسلامي بود و خيلي هم در سخنرانيها نقش داشت، به نهضتآزادي نيامد، ولي هميشه خودش را نهضتي ميدانست. وقتي نهضتآزادي تشكيل ميشد، سه جريان مخالف چنين نهضتي بودند: 1ـ جريان لائيك كه در آن عناصر مذهبياي هم بودند (مثل اللهيار صالح كه روزي نيمساعت قرآن خواندنش ترك نميشد، نمازش ترك نميشد) ولي آنها نميخواستند از موضع دين وارد سياست شوند، چون قضيه آيتالله كاشاني و آيتاللهالعظمي بروجردي را ديده بودند كه آيهاي را مطرح ميكنند و مي گويند «نصّ الهي است، برو و برگرد ندارد و نميشود كاري كرد.» به هر حال ميگفتند با آخوند نميشود كار تشكيلاتي كرد. چرا كه آنها يك آيه يا روايت را مطرح ميكنند و ديگر نميشود تعقل و بررسي كرد و امور، ديگر زمانبردار و مكانبردار نيست. به هر حال جريان لائيك ميگفت درست نيست كه مذهب وارد سياست شود، در حالي كه عده زيادي از افراد اين جريان، مذهبي بودند، ازجمله حسيبي، صالح، سنجابي و نريمان. فداييان اسلام به نريمان خيلي علاقه داشتند. 2ـ جريان جَزَني كه شامل بقاياي حزبتوده بود؛ مثل عباس نراقي كه پيش از اين در سازمان جوانان حزبتوده عضويت داشت. آنها ميگفتند كه مذهب تخديركننده و افيون تودههاست و از مذهب بر نميآيد كه بخواهد وارد سياست شود. مذهب پويايي و ديناميسم ندارد. 3ـ جريان انجمن حجتيه، مثل آقاي نخعي (عضو كانون تشيع) كه شديداً با بازرگان مخالفت ميكرد. آنها ميگفتند: دين از سياست جداست. آنموقع ـ به طنز ـ ميگفتند اگر سياست از دين جدا شود، پدرسوختگي ميشود. همانديشان بازرگان ميگفتند كه سياست بايد در بستر دين حركت كند تا به پدرسوختگي تبديل نشود. به هر حال، هم جريان حجتيه مخالف نهضتآزادي بود و آشكارا از طريق نخعي اين مخالفت را نمايان ميكرد، هم جبههملي و هم ماركسيستها! اين سه جريان، مخالف حركت سياسي بر مبناي مذهب بودند. �موضعگيري نهضتآزادي در مورد انتخابات و اصلاحاتارضي دوره اميني چگونه بود؟ آيا به موضعگيري جبههملي شباهت داشت؟ يادم ميآيد كه در آنموقع، انتخابات را تأييد ميكرديم. به هر حال در سال 40 تمام ميتينگ هايي كه جبههملي برگزار ميكرد، در جهت برگزاري انتخابات سراسري بود. جبههملي و نهضتآزادي، خود را آماده كرده بودند تا در انتخابات شركت كنند، ولي فرق آنها اين بود كه نهضتآزادي، اميني را كه سعي داشت قدرت شاه را محدود كند، تلويحاً تأييد ميكرد. همچنين نهضتآزادي با اصلاحاتارضي در دوره اميني مخالفت نكرد. حتي مراجع مذهبي هم در آن دوره، هيچ مخالفتي با اصلاحات ارضي نشان ندادند. خانم فخرالملوك مصاحب و مريم ميرهادي به نمايندگي از انجمن زنان كه از طرف دربار حمايت ميشد، پيش اميني رفته بودند و گفته بودند كه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را بهراه بيندازد تا زنان هم بتوانند در انتخابات شركت كنند. اميني به آنها گفته بود كه شما را به خدا دست برداريد! من در حال انجام اصلاحات ارضي هستم. زمين تقسيم ميكنم و عدهاي از فئودالها مخالف من هستند، حالا ميخواهيد آخوندها را هم مخالف من كنيد؟ اين كار را نكنيد و دشمن جديدي برايم نتراشيد. يك روز عصر با سعيدمحسن به منزل آيتالله سيدرضا زنجاني رفته بوديم و اين قضيه را ايشان از قول اميني براي من نقل ميكرد. خيلي عجيب بود كه هيچكدام از مراجع در دوره اميني با اصلاحاتارضي مخالفت نكردند. اميني هم در باغي، همه فئودالها (حتي حاجحسين آقاي ملك) را جمع و برايشان سخنراني كرد. منطق اميني اين بود كه زمينهايتان را خريداري و تقسيم ميكنيم و شما با پول آن در صنايع (صنايع وابسته و مونتاژ) سهيم شويد و اين يعني تبديل فئوداليسم به بورژوازي كمپرادوري. نرخ سود پولي كه آنها از صنايع به دست ميآوردند در مقايسه با نرخ سود پولي كه از زمين حاصل ميشد، بيشتر بود و اين، فئودالها را قانع كرد تا زمينهايشان تقسيم شود، بدون اينكه واكنش قهرآميزي از خود نشان دهند. در دوره اميني، فقط سيدمحمد بهبهاني و پسرش سيدجعفر بهبهاني، با اصلاحات ارضي مخالفت ميكردند. سيدجعفر بهبهاني در زمان اميني بازداشت شد و حتي شنيديم كه سيدمحمدبهبهاني (پدرش) پيامي به شاه داد مبني بر اينكه گرمي اشكهايي را كه اعليحضرت قبل از 28 مرداد روي دستهاي من ريختند تا به كمك ايشان بشتابيم، هنوز احساس مي كنم. كاري كنيد كه پسرم از زندان آزاد شود. اما اميني محكم پاي حرفش ايستاده بود و سيدجعفر را آزاد نميكرد. جريان مخالف ديگر با اميني، جريان آرامش بود. در آن زمان ميگفتند فقط خط انگليس است كه با اميني مخالفت ميكند و او مجري خط آمريكاست و مي خواهد ديكتاتوري شاه را محدود كند. اگر شاه حرفي ميزد، هفته بعد اميني حرف ديگري ميزد كه درست مغاير آن بود. بعدها نهضتآزادي بيانيه و نامه سرگشادهاي به اعليحضرت همايوني محمدرضاشاه پهلوي فرستاد و در آن همه حرفهاي اميني و شاه را مقايسه كرد و گفت ببينيد كه نخستوزير «منتصب» شما چقدر با شما اختلاف دارد، واي به وقتيكه نخستوزير، «منتخب» مردم باشد.
|
|||||
| صفحه اول | فهرست خاطرات قسمت سوم | صفحه اول | |