فهرست مطالب

 

 

جلسه اول (5/2/78)    

جلسه دوم (18/1/79)

جلسه سوم (ارديبهشت 79)

جلسه چهارم (15/2/79)

جلسه پنجم (29/2/79)

جلسه ششم (11/3/79)

جلسه هفتم (26/3/79)

جلسه هشتم (9/4/79)

چلسه نهم (5/5/79)

جلسه دهم (20/5/79)

جلسه يازدهم (3/6/79)

جلسه دوازدهم(31/6/79)

جلسه سيزدهم (14/7/79)

جلسه چهاردهم (26/8/79)

جلسه پانزدهم (8/10/79)جلسه شانزدهم22/10/79)

جلسه هفدهم (9/11/79)

جلسه هجدهم (4/12/79)

     صفحه اول  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |    

 

 

خاطرات مهندس لطف الله میثمی قسمت سوم فروردین 1387

 

 

جلسه دوم (18/1/79)

     لازم است در آغاز جلسه به دو نكته اشاره كنم:

1ـ روش من گفتن خاطرات است و نه تحليل تاريخ. زيرا بسياري از وقايع تاريخ معاصر گفته نشده است و لازم است عده‌‌اي با گفتن خاطرات خود امكان تحليل تاريخ معاصر را براي مورخان فراهم كنند. اين تحليل صحيح از تاريخ هم با بررسي و ارتباط دادن بين شرايط داخل و خارج از منطقه ميسر مي‌شود. به همين دليل هدف من گفتن خاطرات ناگفته است و سعي مي‌كنم در كنار آن تحليل‌هاي آن روز را نيز بيان كنم.

 2ـ توصيه‌اي براي جوانان دارم. از جوانان مي‌خواهم از همين امروز وقايع مهمي را كه در زندگيشان اتفاق مي‌افتد و باعث تحول آنها مي‌شود، به صورت روزشمار بنويسند تا بعدها مجموعه‌اي گرانبها از تاريخ و خاطرات در اختيار داشته باشند. اين كمك بزرگي است به آيندگان مثلاً مهندس حسيبي نيز خاطرات خود را به‌صورت روزشمار ثبت مي‌كرد. برخي از آنها را براي ما هم مي‌خواند كه بسيار جالب بود. يكي از آنها تحليلي بود از دكتر شاپور بختيار كه در سال 40 و در زندان قزل قلعه نوشته بود و بعدها به حقيقت پيوست. به هر حال اگر از امروز اين كار را بكنيد ديگر مثل من مجبور نمي‌شويد كه به حافظه‌تان فشار بياوريد و مطالب را بدون ذكر منبع بگوييد.

    همان‌طور كه شما نيز اطلاع داريد در 28 مرداد سال 32 كودتايي عليه دكترمصدق انجام شد.  بلافاصله بعد از اين كودتا نهضت مقاومت ملي تشكيل شد. از آيت‌الله زنجاني، مرحوم رادنيا و آقاي شاه حسيني مي‌توان به‌عنوان سران اوليه اين نهضت نام برد.

    در سال 1339 در درون نهضت ملي مسئله‌اي به وجود آمد كه منجر به تشكيل نهضت كاذب شد. مي‌گفتند بعد از كودتا انتخاباتي انجام شد كه به استقرار مجلس شوراي ملّي انجاميد. پس ما هم بايد وارد نظام سلطنتي شده و مشغول به كار شويم. نهضت كاذب داراي سه وجه بود: 1ـ صحبتي از نفت نكنيم، 2ـ صحبتي از رهبري مصدق به ميان نياوريم، 3ـ صحبتي عليه شاه نكنيم.

    اين قضيه در شماره 18 نشريه نهضت مقاومت افشا شد و به‌دنبال آن، مقاومت شديدي انجام گرفت. تا جايي كه ديگر هيچ‌يك از ياران مصدق، جذب نظام سلطنتي نشدند بلكه همه آنها خانه‌نشين يا تبعيد شدند و يا به زندان رفتند. به‌هر‌حال هيچ‌كدام از آنها به درجه‌اي مثل وزارت، وكالت نرسيدند كه همين مسئله، حالت قهري ايجاد كرد.

تشكيل جبهه‌ملي دوم

    در سال 1339 آن عده‌اي كه مانده بودند، شرايط پنهاني و داخلي را مساعد تشخيص دادند. سپس به گروه‌هاي پنج نفري يا به قولي سه نفري تقسيم شدند (مرحوم عطايي اين گروه‌ها را پنج نفره و مهندس مقدم سه نفره مي‌دانستند). هر روز يك گروه به خانه سران جبهه ملي و ياران مصدق مي‌رفتند و تحليل خود را از شرايط زماني ارائه مي‌دادند. سران جبهه‌ملّي هم از اين رفت و آمد و تقاضاهاي فراواني كه در راستاي انجام فعاليت مي‌شد، به اين نتيجه رسيدند كه گويا اوضاع مساعد است و مي‌توانند دوباره گرد هم آيند. پس جبهه ملّي دوم تشكيل شد. در همان زمان كندي، رئيس‌جمهور آمريكا و از دموكرات‌ها بود. نيروهاي جبهه ملي و طرفداران مصدق هم نسبت به دموكرات‌ها خوش‌بين بودند. چون تا زمان حاكميت ترومنِ دموكرات در دوران مصدق، هيچ كودتايي عليه او انجام نشد. اما بلافاصله بعد از آن و به محض اينكه آيزنهاورِ جمهوريخواه حاكم شد، ورق برگشت و كودتا عليه مصدق شكل گرفت. در هر حال، نيروهاي جبهه ملي از روي كارآمدن كندي خوشحال بودند. صحبت‌هاي او عليه ديكتاتورها، ارتجاع و نيروهاي عقب‌مانده تاريخ، بسيار جالب بود. در آن زمان من جوان بودم و خوب به‌ياد دارم كه صحبت‌هاي او بر سر زبان‌ها بود. در دوره دانش‌آموزي ما، آمريكا كشور منفوري نبود. كندي هم رهبري جوان، خوش‌قيافه و خوش‌لباس بود كه با صحبت‌هاي جالبي كه مي‌‌كرد، توجه همه را به خود جلب كرده بود.  اين مسائل ازجمله شرايط بين‌المللي حاكم بود. 

    خوب است كمي هم درباره شرايط داخلي آن زمان بگوييم: آن موقع شاه براي نخستين‌بار اعلام كرده بود كه سعي مي‌كند تا انتخابات آزاد برگزار شود. نخست‌وزير وقت هم دكتر اقبال بود. او بعد از كودتاي 28 مرداد، رئيس دانشگاه شد و به‌دليل ارتباط نزديكي كه با شاه داشت توانست استقلال دانشگاه را حفظ كند. اقبال يك فراماسون بود و وابستگي مشخصي داشت. او تا مدّتي كه در مقام رياست دانشگاه باقي بود، توانست بسياري از استادان و رؤساي دانشكده‌ها را سياسي كند و حزبي به نام «حزب ملّيون» تشكيل دهد. اسدالله عَلَم هم كه غلام خانه‌زاد شاه بود (او اين‌طور امضا مي‌كرد: چاكر، غلام خانه‌زاد) حزبي تأسيس كرد به نام «حزب مردم». حزب مليون و حزب مردم، هميشه در جنگ مطبوعاتي به سر مي‌بردند. اقبال چيزي مي‌گفت و علم چيز ديگر. در اين اوضاع، شاه هم سعي مي‌كرد تا با ايجاد احزاب و به‌دنبال آن دموكراسي مصنوعي، نظر آمريكا را جلب كند.  اميني هم به‌عنوان نيرويي به‌ظاهر مستقل، به ميدان آمد. او با صحبت در باشگاه مهرگان به رياست آقاي درخشش، مبارزات انتخاباتي خود را شروع كرد. صحبت‌هاي او به‌گونه‌اي بود كه مرا هم كه دانشجوي سال اول دانشكده فني بودم متوجه درگيري جدّي بين اميني، اقبال و علم كرد. اين در حالي بود كه تمامي اين مسائل، به دربار ختم مي‌شد.

    من درباره گروه‌هايي صحبت كردم كه بارها به ديدار ياران مصدق رفته و باعث تشكيل جبهه‌ملي دوم شدند. زمزمه تشكيل جبهه‌‌ملي دوم، باعث خوشحالي مبارزان و به‌خصوص كساني شد كه دوران مصدق را به ياد مي‌آوردند. به‌دنبال اين خوشحالي، آنها هم به صف مبارزان جبهه ملي پيوستند.

    به گفته شاه قرار بود در سال 1339 انتخابات مجلس انجام شود. به‌همين دليل در تابستان همان سال شرايط انتخاباتي خاصّي حاكم بود. وقتي من از اصفهان به تهران آمدم، به منزل دوستم احمد قيصريه رفتم. او جريان تظاهراتي را برايم تعريف كرد كه در ميدان جلاليه (امروز محل پارك لاله است) و بلوار اليزابت دوم (بلوار كشاورز) اتفاق افتاده بود. گفت كه در آن تظاهرات، جنگ و گريزهاي فراواني شد كه حتي به خيابان‌هاي فرعي بلوار اليزابت دوم و تخت جمشيد (طالقاني) هم كشيده شد. احمد قيصريه هنگام تعريف اين وقايع، آن هم بعد از چند سال شرايط خفقان كودتايي، چنان احساس شور و شعفي داشت كه انگار خودش در متن تظاهرات بوده است. من هم از اينكه چنين حركتي ايجاد شده، به وجد آمده بودم.

آشنايي با نهضت ملي و دكتر مصدق

    پدر احمد قيصريه، مصدقي بود و به‌همين دليل، آرشيوي از مطبوعات آن زمان را در اختيار داشت. من هم چون اول سال تحصيلي بود و درس زيادي نداشتم، شروع به مطالعه آن نشريات كردم و مطالب زيادي خواندم كه ازجمله آنها مطلبي درباره خلع يد مصدق بود.  آن مطلب، خبري از سفر هيئت خلع يد به آبادان بود.  در آن زمان، يكي از لوله‌هاي نفت آن منطقه تركيده و نفت آن با آب باران مخلوط شده بود. بخشي از روزنامه، عكس پيرزني را نشان مي‌داد كه دستمال خود را در آب و نفت برده و سپس آن را درون شيشه‌اي مي‌چكاند تا از نفت اين مخلوط، براي گرم كردن خانه‌اش استفاده و چراغي روشن كند، زير اين عكس، مطلبي ادبي با اين مضمون آمده بود كه زير پايش مخازن بزرگي از نفت وجود دارد. اما او در اين آفتاب گرم با پايي برهنه، آن هم براي چند سير نفت، بايد چنين زحمت و مشقّتي را متحمل شود. با ديدن اين عكس، بي‌اختيار اشك از چشم‌هايم جاري شد. احساس مي‌كردم پيوند عميقي بين من، خلع يد، نهضت ملي و مصدق ايجاد شده است.

    احمد قيصريه نشريات ايرانيان مقيم آمريكا را هم در اختيار داشت. آن‌موقع دكتر قطب‌زاده در آمريكا بود و نشريه‌اي به نام «پيام دانشجو» منتشر مي‌كرد كه روي كاغذي بسيار نازك چاپ مي شد و به ايران مي آمد.  نشريات چاپ آمريكايي و ازجمله نشريه «پيام دانشجو» به دليل آزادي‌اي كه در آمريكا وجود داشت، بسيار آزادانه به نوشتن مطالب خود مي‌پرداختند. همين مسئله سبب مي‌شد كه نشريه «پيام دانشجو» در ايران دست به دست بگردد. با خواندن مطالب نشرياتي از اين دست، به‌تدريج خود را در دنياي جديدي به نام «دنياي مبارزه» يافتم و فهميدم كه اين رژيم، رژيمي كودتايي و ناحق است كه بايد با آن مبارزه كرد. بعد از تشكيل جبهه ملّي هم به‌دنبال اين بودم كه با سران اين جبهه آشنا شوم. آقاي عنايت‌الله رباني دوست سياسي ـ مذهبي و همكلاسي من در اصفهان در اين  باره كمك فراواني به من كرد. او چند برادر داشت كه همگي مصدقي بودند. به‌طور كلي فضاي حاكم بر خانه آنها مانند يك حزب بود و آنها هميشه با هم بحث سياسي مي‌كردند. من از آقاي عنايت‌الله رباني، بسيار الهام گرفتم. ايشان مرا روشن مي‌كرد و حوادث دوره مصدق را نكته به نكته برايم مي‌گفت و من هم احساس مي‌كردم كه عصر مصدق در حال بيدارشدن در وجود من است. 

ويژگي‌هاي جبهه‌ملي دوم

     آقاي رباني ضمن توضيحاتي كه به من مي‌داد، نام تمام سران جبهه ملي را هم مي‌گفت و مطالبي را در مورد آنان مطرح مي‌كرد.  يكي از اين افراد، اللهيار صالح بود كه آدمي مؤمن، ملّي و اهل نماز و قرآن بود. او سفير ايران در آمريكا بود كه بعد از كودتاي 28 مرداد به عنوان اعتراض، پست خود را ترك كرد و به ايران آمد.  اين باعث خوشحالي بود كه كسي با چنين موقعيت و پستي آن هم در آمريكا (كه رفتن به آنجا آرزوي هر كسي بود) همه چيز را رها كند و به ايران بيايد. اين مسئله براي جواني مثل من، بسيار جذّاب بود. از ديگر سران جبهه ملي مي توان به دكتر سنجابي، وزير دادگستري مصدق، دكتر غلامحسين صديقي، وزير كشور مصدق، دكتر آذر، وزير فرهنگ و آموزش و پرورش، مصدق كه فردي بسيار جدي بود و به اوضاع فرهنگ رسيدگي بسياري كرد، آقاي نريمان، مهندس حسيبي، استاد دانشكده فني و مشاور اقتصادي و نفتي مصدق كه قهرمان خلع يد بود و بعد از 28 مرداد مدتي در زندان و مدتي در تبعيد به سر برد و در امر ملي شدن نفت هم زحمات بسياري را متحمّل شد، مهندس بازرگان، استاد دانشكده خودمان، آيت‌الله طالقاني، دكتر سحابي (البته تا آن زمان اسم ايشان را نشنيده بودم)، كشاورز صدر، سخنگوي جبهه ملي، دكتر پارسا، كه پسرش خسرو جراح معروف مغز و اعصاب است، آقاي اردلان اشاره كرد. شنيدن شرح زندگي اين افراد و دانستن اينكه آنها نان را به نرخ روز نخورده، پاي اعتقاد خود ايستاده و به مصدق هم وفادار مانده‌اند، بسيار جذّاب بود.

    به‌طور كلي جبهه‌ملي دوم، دو مرحله داشت: 1ـ پيوند با مبارزان سابق 2ـ اعلام علني فعاليت و عضوگيري بعد از آزادشدن جوّ كه نتيجه آن پيوند سريع با دانشجويان بود. 60 تا 70 درصد دانشجويان، عضو جبهه ملي بودند و بر همين اساس، جبهه ملي هرگاه اراده مي‌كرد مي‌توانست دانشگاه را تعطيل، و تظاهراتي در همان سطح برپا كند.

   آن زمان تحليلي وجود داشت كه هنگام آموزش در حوزه‌هاي جبهه‌ملي آن را به ما مي‌گفتند: بيشتر وفاداران مصدق، يعني كساني مثل شمشيري‌ها و انوري‌ها  از قشر بازاري بودند؛ در حالي كه حدود سال‌هاي 42 ـ 39 عمده فعالان جبهه ملي افرادي از ميان دانشجويان و استادان دانشگاه بودند. اين تغييري بود كه در نوع خود نشان دهنده جوّي آماده بود. گويي خورشيدي پشت ابرها بوده كه يكباره نمايان شده است. همه مردم روشن و آگاه شده بودند و ديگر نيازي به كار آموزشي مداوم احساس نمي شد. ديگر لازم نبود كسي به مردم بياموزد مصدق كيست؟ اللهيار صالح كيست؟ بلكه همه با شناخت كامل، جذب جبهه ملي مي شدند. جبهه ملي به‌جز دانشگاه با كارگران، بازاري‌ها و ديگر اصناف پيوند خورد و با ايجاد كميته‌هايي در تمام نقاط، تبديل به تشكيلات وزين و بزرگي شد.

    در سال 1338 وارد دانشگاه شدم. يكي از روزهاي آذرماه همان سال بود كه دانشجويان با تجمعي در سالن دانشكده سكوت كردند. اين سكوت در سال 1339 به طور رسمي اعلام شد. يكي از دانشجويان روي پله رفت و گفت: «به مناسبت يادبود شهداي 16 آذر همه سكوت مي‌كنيم.» آن روز سخنراني مختصري هم انجام شد كه بعد از آن همه بچه‌ها و حتي سخنران مخفي شدند. به هر حال تا آذرماه سال 1339 جوّ به گونه‌اي نبود كه آن‌طور كه بايد و شايد بتوانيم از 16 آذر دفاع كنيم. اما به ياري خدا 16 آذر سال 1340 كه بعد به توصيف آن خواهم پرداخت، بسيار آبرومندانه برگزار شد.

    در اينجا خوب است يادي هم از مرحوم رحيم عطايي كنم. ايشان يكي از اعضاي مؤثر نهضت مقاومت ‌ملي بود كه بعدها از بنيانگذاران نهضت‌آزادي شد. طراحي گروه‌هاي پنج‌نفره (و به قولي سه‌نفره) يكي از كارهاي ايشان بود. از خود رحيم عطايي شنيدم كه مي‌گفت نامه‌اي 40 صفحه‌اي تنظيم كرده و در آن به تحليل اوضاع و وضعيت ياران مصدق پرداخته و پس از انتشار، آن را براي آنها فرستاده است. در آن نامه، جمله‌اي نوشته شده بود كه ياران مصدق را بسيار نگران كرده بود. آقاي عطايي گفته بود: در آن شرايطي كه ما مقاومت مي‌كرديم، بقيه از ترس به سوراخ موش رفته بودند و حالا كه شرايط آزاد شده، به مرحله‌اي رسيده‌اند كه مي‌گويند اينها نبايد در جبهه ملي باشند.» آن سال همزمان بود با گسترش تشكيلات جبهه ملي و اختلافي كه در اين تشكيلات در حال شكل‌گيري بود. جبهه‌ملي از دانشگاه هم عضوگيري كرد كه من هم به  آنها پيوستم. خدا رحمت كند مرحوم عباس نراقي را؛ او همكلاس و هم آزمايشگاهي من بود كه بعد از عضوگيري به شوراي مركزي جبهه ملي رفت و آنكت (فرم عضويت حزبي) من را هم داد.بچه‌هايي كه عضو شده بودند ماهيانه دو يا سه تومان حق عضويت مي‌پرداختند. آنكتي هم براي عضويت به ما مي‌دادند. بيشتر جلساتي هم كه داير مي‌شد، در كلاس‌هاي دانشكده بود و تنها برخي جلسات در منزل افرادي برگزار مي‌شد كه در تهران خانه داشتند. در هر يك از اين جلسات، يكي از مسئولان جبهه مي‌آمد و قانون اساسي را آموزش مي‌داد. به دليل قانوني بودن حركت جبهه‌ملي، در هرجلسه يك ماده از قانون خوانده مي‌شد تا ما با حقوق مذكور در قانون‌اساسي‌مان آشنا شويم. بعد سخنراني با تحليل اوضاع سياسي، به «چه بايد كرد»‌ها مي‌پرداخت. فعاليت جبهه‌ملي به همين جا محدود مي‌شد.

    ما كه افرادي مذهبي بوديم با اعتماد به آيت الله طالقاني، مهندس بازرگان و دكترسحابي، عضو جبهه ملي شديم و به فعاليت پرداختيم. خدا مرحوم سعيدمحسن را. رحمت كند او با من هم دانشكده‌اي بود. مي‌گفت براي من يك اصل مهم وجود دارد كه آن هم صداقت مهندس بازرگان است و من وظيفه خود مي‌دانم تا زماني‌كه بي‌صداقتي از او نديده‌ام، هر چه مي‌گويد انجام دهم. در هر صورت، وضعيت روحي ما به‌گونه‌اي بود كه به افرادي مانند مهندس بازرگان و به دنبال آن به جبهه ملي اعتماد مي‌كرديم. اعتماد ما به جبهه‌ملي، دليل ديگري هم داشت. ما آنها را ياران وفادار مصدق و كساني مي‌دانستيم كه چون نان به نرخ روز نخورده بودند نه وزير شده بودند، نه وكيل.

زمزمه اختلاف‌ها در جبهه‌ملي

     در آن روزها باوجود آوازه‌اي كه جبهه‌ملي داشت، زمزمه اختلافاتي در آن به گوش مي‌رسيد. افرادي مانند دكتر خنجي، دكتر مسعود حجازي و... كه پيشتر با دكتربقايي در نهضت ملي‌شدن نفت نقش داشتند و بعد با انشعاب از او دست به تأسيس حزبي به نام «حزب سوسياليست» زده بودند، بيانيه‌اي مبني بر انحلال حزب خود و پيوستن به صفوف جبهه ملي به چاپ رساندند. اين گروه از اعضاي جبهه‌ملي، با ايجاد اختلاف، اعتقاد داشتند كه تمامي احزاب و دسته‌ها بايد منحل شوند تا جبهه‌ملي به صورت حزبي واحد و سراسري درآيد.آنها براي اثبات گفته خود، «حزب كنگره هند» (در زمان نهرو) را مثال مي‌زدند كه نيروهاي بسياري را در بر‌گرفت. كساني‌كه پيشترها در نهضت مقاومت ملي بودند و با مصدق آشنايي داشتند با اين احساس كه انحلال احزاب، يك توطئه است مي گفتند كه اين گفته خنجي، خلاف تز تشكيلاتي مصدق است.

    جا دارد در اينجا از مرحوم مصدق و تز تشكيلاتي ايشان يعني همان تز «جبهه» ياد كنم. دكترمصدق معتقد بود كه ايران به دليل قرار گرفتن در مسير جاده ابريشم، قلب آسياست و داراي موقعيت سوق‌الجيشي ـ ژئوپليتيكي است همچنين به لحاظ داشتن منابع غني زيرزميني مانند گاز و نفت (همين نفت منجر به پيروزي انگليس در جنگ جهاني دوم شد.) گرفتار دخالت دست‌هاي مرموزي از انگليس، روسيه و يا ديگر اجانب است. بنابراين اگر در چنين جوّي حزبي در ايران تشكيل شود، طبعاً دبيركل آن، فردي وابسته خواهد بود كه با كمك‌هاي انگليس و روسيه به سرعت رشد خواهد كرد. پس اگر دبيركل يك حزب، تحليل و اطلاعات روز را در اختيار داشته باشد و از كمك‌هاي خارجي نيز بهره‌مند شود، به سرعت رشد مي‌كند و به مراحل بالا مي‌رسد. چنين فردي با رسيدن به اوج و با يك خيانت، نام و اسرار تمامي اعضاي حزب را فاش خواهد كرد. نظير اين جريان را مي‌توان در حزب توده مشاهده كرد. اين حزب دبيركل‌هايي داشت كه همه به مقام‌هايي عالي دست يافتند. اما هنگام بازداشت با كمي تهديد و شكنجه، همه اعضاي حزب را لو دادند. دكترمصدق با در نظر گرفتن اين موارد، معتقد بود كه در چنين شرايطي فقط تئوري جبهه است كه مي‌تواند كارايي داشته باشد. ايشان ضمن تعريف جبهه، آن را مركب از احزاب، دسته‌ها و اشخاصي مي‌دانست كه ملي و طرفدار استقلال و آزادي مملكت باشند. دكترمصدق در تبيين اين تئوري، مي‌گفت كه اگر احزاب ضربه ببينند و يا نابود شوند، گروه و حزب ديگري سر بر مي‌آورد و نهضت را ادامه خواهد داد. دشمن هم توانايي درگيري همزمان با همه آنها را نخواهد داشت. در 28 مرداد هم كه كودتايي صورت گرفت، توجيه دشمنان و ارتجاع داخلي اين بود: كمونيست‌ها (حزب توده) در حال حاكم شدن هستند. پس بايد با نابودي مصدق به كمك آمريكا و انگليس مانع حاكم‌شدن توده‌اي‌ها شد. نظام به دليل داشتن چنين توجيهي مجبور به نشان‌دادن نوعي گرايش مذهبي هم بود و همين مسئله باعث شد تا نظام شاهنشاهي نتواند در يك زمان، هم ملي‌ها، هم توده‌اي‌ها و هم مذهبي‌ها را سركوب كند. در همين مقطع بود كه جريان‌هاي مذهبي با به‌دست‌آوردن آزادي باعث شدند كه مذهب رشد كند و انجمن‌هاي اسلامي به وجود آيد. خاستگاه شكل‌گيري نهضت مقاومت ملي و بعدها نهضت آزادي هم از همين‌جا بود. حتي رژيم براي نمايش چهره‌اي مذهبي از خود، مسجدي در وسط دانشگاه ساخت تا نشان دهد مذهبي و ضدكمونيست است. در هر صورت، نتيجه كودتا اين شد كه دست رژيم در سركوب همزمان همه نيروها بسته ماند. زمان دانشجويي من، در راهروهاي دانشكده هم بحث بر سر اين بود كه دكترخنجي و دكترحجازي معتقدند همه احزاب بايد منحل و به‌صورت يكپارچه وارد جبهه ملي شوند و ظاهر اين گفته نشان‌دهنده وحدت بود. آنها معتقد بودند كساني كه با تشكيل حزب، جريان جديدي ايجاد مي‌كنند (مانند نهضت‌آزادي ايران)، انشعابي هستند و باعث ايجاد اختلاف و تفرقه مي‌شوند. درمجموع، در آن زمان تز تشكيلاتي دكترمصدق مطرح بود كه به نظر من در شرايط كنوني هم به قوت خود باقي است.

    حزب جمهوري اسلامي هم از انقلابيون پيش از انقلاب تشكيل شد كه همگي افرادي مذهبي بودند. بعد از تشكيل، توده اي ها در آن نفوذ كردند و فردي از آنان به نام روح الاميني به سمت دبير تشكيلاتي حزب منصوب شد. پس از افشاي حزب توده، مشخص شد كه روح‌الاميني، معاون هشت وزير بوده و همه وزرا براي جذب او با هم به رقابت مي‌پرداختند! روح‌الاميني به سرعت در حزب جمهوري رشد كرد. دليل اين رشد سريع هم تقويت‌شدن از سوي حزب توده و اطلاعات روز آمدي بود كه از جانب اين حزب دريافت مي‌كرد. به اين ترتيب بعد از مدتي حزب [جمهوري] منحل شد. به‌تدريج اختلاف‌هايي بين جريان‌هاي مذهبي و اصلي جبهه ملي ايجاد شد. اين اختلاف‌ها بر سر چند مورد بود:

 1ـ تز تشكيلاتي

 2ـ اختلاف بر سر رهبري مصدق: در اين‌باره، جريان وابسته به مهندس بازرگان، آيت‌الله زنجاني و آيت‌الله طالقاني معتقد بودند كه بايد به رهبري مصدق وفادار بود. وفاداري به رهبري مصدق هم به اين معناست كه او آلترناتيو حكومتي است و تأييد او به معني نفي شاه است. شاه هم كه به رهبري و حتي اسم مصدق حساس بود.

3ـ گفته مي‌شد ما با شاه درگير هستيم، پس بايد لبه تيز حركتمان را متوجه شاه كنيم. اما چون برخي از سران جبهه‌ملي  خواهان رسيدن به حكومت بودند چندان روي اين مسئله تأكيد نمي‌كردند.

4ـ شعار جبهه ملي، استقرار حكومت قانوني بود در حالي كه آنها با طرح شعار حكومت ملي مي‌گفتند ممكن است حكومت از طريق قانوني ميسّر نشود؛ زيرا قانون محدوديت‌هاي خاصي دارد. اين در حالي بود كه حركت ملي با شيوه‌هايي كه مصدق ارائه مي‌داد، محدوديت‌هاي كمتري داشت.

5 ـ اختلاف ديگر آنها بر سر مسئله نفت بود.

مسجد هدايت

    جلسه دوم در مورد مسجد هدايت گفتم كه بعد از آمدن به تهران، با آن آشنا شدم. مسجدهدايت چند ويژگي داشت:

1ـ منبع تحولي براي من بود. صحبت‌هاي آقاي طالقاني هم ضمن برخورداري از تازگي، آدم را بسيج و متحول مي كرد.

2ـ تبديل به پاتوقي شده بود در شب‌هاي جمعه كه بچه‌ها از دانشكده‌هاي مختلف دور هم جمع مي‌شدند. همان‌جا بود كه مذهبي‌ها همديگر را شناختند. به‌طور كلي بيشتر شناسايي ها و ارتباطات دانشكده‌هاي مختلف در همين مسجد -هدايت انجام مي‌شد. علاوه بر دانشجوها جمعي از مردم بازار، اصناف، نهضت مقاومت، ملي‌هاي قديم به آنجا مي‌آمدند كه همين باعث شد جمع ما، جمع بسته‌اي نباشد. پس اين جمع، محدود به دانشجويان نبود و هر بار هم كساني مانند آقايان خسروشاهي، علي حجتي، هاشمي رفسنجاني، باهنر از قم مي‌آمدند و در گرداندن جلسه با آقاي طالقاني همكاري مي‌كردند.

     به ياد دارم وقتي آقاي طالقاني تفسير سوره «الحمد» را شروع كرد، در بخشي از صحبت‌هاي خود گفت اين سوره در 10 ركعت از 17 ركعت نماز تكرار مي‌شود كه اين مسئله براي من بسيار جالب بود. به اين معني كه اعمال روزانه مذهبي يك مسلمان (وضوگرفتن و نمازخواندن) به اندازه اعمالي است كه يك كشيش انجام مي‌دهد. بايد توجه داشت كه اگر اين مقدمات سبب تحولي در نمازمان شود، تأثير شاياني هم در زندگي ما خواهد داشت. موضوع ديگري كه آيت‌الله طالقاني آن را تفسير مي‌كرد، تكبير بود. ايشان مي‌گفت: بعد از گفتن «الله اكبر» بايد همه‌چيز را پشت سر انداخت و فقط خدا را ديد. از همين‌جا بود كه ما ضدشاه شديم. چون وقتي آدم خداپرست مي‌شود، ديگر شاه‌پرستي معنايي نخواهد داشت. زماني كه در نماز مي‌گوييم «اياك نعبد و اياك نستعين» (تنها تو ر ا عبادت مي‌كنيم و تنها از تو كمك مي‌جوييم) انحصاري را براي خدا ايجاد كرده‌ايم. درواقع، خميرمايه ضدسلطنتي هم از دل همين عبادت‌هاي روزمره ما مي‌جوشيد. اين مسئله، يعني رسيدن به سياست از دل عبادت و اينكه سياست را فريضه‌اي مذهبي بدانيم و از راه تحليل‌هاي كلاسيك به آن برسيم، بسيار مهم است. در مورد من و ديگر مذهبي‌هايي كه به مسجد هدايت مي‌آمدند، اين اتفاق افتاد. يعني ما نيز سياست را فريضه مي‌دانستيم و معتقد بوديم كه نبايد سازش كرد، چون خدا شاهد و ناظر است. علاوه بر اين، معتقد بوديم كه گفتن «اياك نعبد» به اين معناست كه تنها بايد خدا را عبادت كرد و نه غير از او را. پس بايد ابرقدرت‌هايي مانند آمريكا و انگليس از معادلاتمان حذف شوند تا به راه راست يعني راه كساني كه نعمت الهي را دريافت كرده و مورد غضب او نيستند ـ ائمه، صالحين، شهدا و صديقين ـ هدايت شويم. (اهدنا الصراط المستقيم) به اين ترتيب سياست را جزو زندگي خود قرار داديم. يكي از ويژگي‌هاي من اين بود كه از كارهاي سياسي، لذت مي‌بردم و آن را جزء متن دين و عبادت مي دانستم و نوعي ارتباط با خدا تلقي مي‌كردم.

    مرحوم طالقاني روي منبر با شوري فراوان همراه با حركات بدن، صحبت مي‌كرد. مثلاً مي‌گفت: «الا ان حزب‌الله هم الغالبون، الا ان حزب الله هم المفلحون» وقتي ايشان با حركات اين جملات را بيان مي‌كرد، احساس مي‌كردم كه حزب خدا حاكم است و پيروان آن رستگار شده‌اند و ديگر كار تمام شده است. به اين ترتيب احساس يقين زيادي درباره درستي راهي كه انتخاب كرده بوديم، به ما دست مي‌داد. در مسجدهدايت تابلويي زده بودند كه روي آن نوشته شده بود: تكدّي ممنوع است. اين موضوع خيلي جالب بود، چون آنجا تنها مسجدي بود كه در آن اجازه گداپروري نمي‌دادند. مي گفتند كه اين كار، درست نيست. مسجدهدايت در عمر ما اولين مسجدي بود كه صفوف منظمي داشت. حاج صادق (پدر شهيد ناصر صادق) كه خدا حفظش كند، يكي از گردانندگان آن مسجد بود و هر وقت آقاي طالقاني نمي‌آمد يا در مسافرت بود، ايشان پيشنماز مي‌شد و مسئله مي‌گفت. خيلي مقيّد بود كه صفوف، منظم باشد. پارچه‌اي پهن مي‌كردند تا همه روي يك خط بايستند و صف‌ها مشخص شود. مي‌گفتند نماز نمادي از تشكّل مسلمين است.

    به ياد دارم وقتي كه به اصفهان مي‌رفتم، به عنوان دستاورد مي‌گفتم كه آقاي طالقاني مي‌گويد: الله اكبر يعني خدا بزرگ‌تر است. بزرگ‌تر از چه كسي؟ از انگليس، روسيه، آمريكا، شاه و... . بنابراين احساس مي‌كرديم كه ديگر انگليس و شاه و... موجودات كوچكي هستند و خدا را بالاتر و بزرگ‌تر مي‌دانستيم. ايشان معتقد بود كه قرائت نماز، يك فريضه است ولي قيام به صلات، چيز ديگري است. آدم وقتي نمازهاي يوميه را مي‌خواند، اداي تكليف مي‌كند تا به جهنم نرود. ولي ايشان اعتقاد داشت كه بايد به محتواي نماز، قيام كنيم. وقتي مي‌گوييم «اياك نعبد» بايد آن را در زندگي خود هم  دخالت بدهيم، وقتي مي‌گوييم «الله اكبر» واقعاً بايد اين معنا را در مسير زندگي خود اثر ببخشيم. به نظر من نماز، تمرين بسيار خوبي است تا بتوانيم مفاهيم آن را تحقق بخشيم و آن را سرود زندگي و آهنگ تكامل تلقي كنيم، نه اينكه با اكراه نماز بخوانيم. اين موضوع، روح مرا زنده كرد  و باعث شد كه در تمام مراحل مبارزه، احساس لذت و جواني و سرزندگي كنم.

پرسش و پاسخ

ايدئولوژي جبهه ملي چه بود و گستردگي آن در چه حدي بود؟

منظور از جبهه ملي، جبهه ملي دوم است؛ چون در دوران مرحوم مصدق، جبهه‌ملي اصلي تشكيل شد. صحبت ما درباره جبهه‌ملي دوم است. آنها ايدئولوژي خاصي نداشتند؛ مي‌گفتند: ما قانونگرا هستيم (قانون اساسي مشروطيت). مبارزات آنها قانوني بود و هركسي مي‌توانست براي خودش يك ايدئولوژي داشته باشد. مي‌توانست كمونيست باشد يا مذهبي، مي‌توانست سوسياليست باشد، در جبهه‌ملي هم باشد و اما درباره گسترش جبهه ملي، بايد بگويم كه اين جبهه در مرحله اول با مبارزان سابق پيوند يافت، كساني كه در دوره مصدق فعال بودند. در مرحله دوم، تقريباً تمامي دانشگاه‌ها را فراگرفت. به‌طوري كه در كلاس ما، اگر هم چند نفر عضو جبهه‌ملي نبودند ولي از آن تبعيت مي‌كردند. در صورتي‌كه جبهه‌ملي اراده مي‌كرد كه روزي دانشگاه تعطيل شود، اين اتفاق مي‌افتاد. از اين گذشته، جبهه‌ملي كميته بازار و اصناف و كميته كارگري داشت و در تمام اصناف، گسترش پيدا مي‌كرد. مرحوم تختي عضو شوراي مركزي جبهه‌ملي بود. قهرمانان كشتي كه تختي را قبول داشتند، به جبهه‌ملي علاقه‌مند بودند. در 28 ارديبهشت 1349 ميتينگ جلاليه در پارك جلاليه (پارك لاله) برگزار شد. 80 هزار نفر به اين ميتينگ آمدند و خبرگزاري‌هاي خارج اين تعداد را بين 80 تا 100 هزارنفر گزارش كردند. به هر حال حضور 80 هزار نفر در آن زمان، خيلي عجيب بود. آن سال پذيرفته‌شدگان دانشكده فني در كل 120 نفر بودند. جمعيت ايران هم حدود 20 ميليون نفر بود و بنابراين 80 هزار نفر رقم خيلي زيادي محسوب مي‌شد. به ياد دارم روز ميتينگ جلاليه، روزنامه‌اي نوشته بود كه دكترمصدق هم سخنراني مي‌كند. من بعد از اتمام كلاس دانشكده، از در غربي دانشگاه وارد خيابان 16 آذر فعلي شدم و ديدم كه موج جمعيت در حال حركت است، فكر مي‌كردم دستگيري و بگير و ببند است و پليس و ارتش اجازه نمي‌دهند كه جمعيت زيادي بيايد، ولي الحمد‌لله اين طور نبود و فوج‌فوج، جمعيت به آنجا مي‌رفتند. در جلسه بعد مي‌گويم كه چرا جبهه‌ملي از اين همه نيروها استفاده نكرد و چه‌طور شد كه تشكيلاتش رفته‌رفته به هم خورد و بي‌اعتمادي ايجاد شد. گستردگي تشكيلاتي جبهه‌ملي به حدي رسيد كه حتي در اول بهمن 40 قصد داشتند دولت اميني را سرنگون كنند و خودشان دولت تشكيل دهند. مثلاً برنامه تعطيلي دانشگاه را تنظيم مي‌كردند كه دانشجوها بروند دبيرستان‌ها را تعطيل كنند، چند چهارپايه در بازار بگذارند، سخنراني شود و كركره‌ها را پايين بكشند و بازار را تعطيل كنند. قدرت اين جور كارها را داشتند ولي چون از راه بسيج مردم كار نمي‌كردند و مذاكرات پنهاني انجام گرفته بود و بند و بست هايي برقرار شده بود، نتوانستند موفق شوند.

آيا تز جبهه در مقابل حزب، كه به آن اشاره كرديد، عملي شد؟ احزاب فعال در آن دوران چه احزابي بودند؟

تز جبهه، به شكلي عملي شد. دكترخنجي و دكترحجازي، آدم‌هاي تشكيلاتي بودند و دانش تشكيلاتي داشتند، معلومات تاريخي‌شان هم خيلي خوب بود و قبلاً و در سال‌هاي جبهة ملي اول با دكتر بقايي روزنامه «شاهد» را اداره مي‌كردند. آنها بعدها در نهضت مقاومت ملي بودند و عده‌اي از فعالان اصلي دانشجويي جبهه‌ملي دور آنها جمع شدند (مثل احمد سلامتيان كه حالا در بي.بي.سي. با او صحبت مي‌كنند. (او يكي از مريدان خنجي بود) يا مثل قناديان) آنها اين تز را قبول كرده بودند. در آنجا حزب پان ايرانيست فروهر يعني «ملت ايران» (فروهر به بچه‌هاي نهضت مقاومت‌ملي بيشتر نزديك بود) خليل ملكي، جامعه سوسياليست‌هاي ايران يا نيروي سوم كه تز آن به انديشه‌هاي امثال فروهر و بازرگان نزديك بود، حزب ايران كه قوي‌ترين حزب بود و همين طور «حزب مردم ايران» كه دكتر نخشب و دكترسامي در آن بودند، حضور داشتند و فعاليت مي‌كردند. عمدتاً بچه‌هايي كه تازه به دانشگاه آمده بودند و با هيچ حزب و گروهي از قديم رابطه نداشتند، اين تز را جذب كردند. يعني مي‌گفتند بايد به صورت تشكيلات واحد دربيايند و متفرق نباشند كه عملاً هم اين‌طور شد. حزب واحد در جبهه‌ملي قوي بود. بقيه هم به اندازه دكترخنجي و حجازي كار نمي‌كردند و دانش تئوريك تشكيلاتي نداشتند. مثلاً يكي از اعضاي حزب خنجي، حسن خرمشاهي بود كه الان در چهارراه نصرت آموزشگاه رانندگي اميركبير را اداره مي‌كند. ايشان مي‌گفت: ما كه سوسياليست هستيم بايد به بچه مذهبي‌ها تحليل بدهيم و آنها رهبري ما را بپذيرند. تعداد بچه مذهبي‌ها زياد است، قوي‌اند ولي تحليل ندارند، «تحليل از ما، جمعيت از آنها». به اين ترتيب، چنين معادله‌اي برقرار كرده بودند و بچه مذهبي‌ها هم از اين حالت رنج مي‌بردند كه چرا تحليل از ديگران و لشكر از آنها باشد! گفتند ما خودمان هم بايد صاحب نظر باشيم و طرحي داشته باشيم تا از نيرويمان سوءاستفاده نشود. بازرگان و يارانش از اين تحقير رنج مي‌بردند و يكي از دلايل انشعاب آنها هم همين وجه مذهبي آنها بود.

موضع جبهه‌ملي در برابر اصلاحات ارضي شاه چه بود؟

اصلاحات ارضي، در دو مرحله مطرح شد. يكي در فروردين سال 40 يعني زماني كه اميني روي كار آمد. او پيش از به حكومت رسيدن، شعار اصلاحات ارضي را مطرح مي‌كرد. مطبوعات آن زمان نوشتند كه براي اولين بار، يك نخست وزير، برنامه دارد و با برنامه اصلاحات ارضي بر سر كار مي‌آيد. وقتي ارسنجاني وزير پيشين كشاورزي نخست‌وزير شد، اصلاحات ارضي را انجام داد. از دشت نشاء هم شروع كرد كه از مِلك‌هاي خودش بود. تمام فئودال‌ها را جمع كرد و حاج‌آقا حسين ملك هم از آن دسته بود. دكتر اميني وعده داد كه: «شما بياييد اراضي را در اختيار ما بگذاريد، ما هم سهام كارخانه‌ها را در اختيارتان مي‌گذاريم.» آنها هم چون مي‌ديدند كه پولشان در صنعت نرخ بهرة بيشتري دارد، به اصلاحات ارضي تن دادند. به اين ترتيب در زمان اميني، اصلاحات ارضي در حال انجام‌ شدن بود. او از فروردين سال 40 تا شهريور سال 41 (18 ماه) حاكم بود و اصلاحات ارضي انجام مي‌شد. علماي معروف و مراجع هم هيچ مخالفتي نكردند. مهم‌ترين مخالف و چوب لاي چرخ كنِ اميني، جبهه‌ملي بود، كه عملاً با فئودال‌هاي بزرگ و طرفداران انگليس، هم‌موضع شده بود (مثل بهبهاني و پسرش). در دوره اميني، بهبهاني و پسرش كه گويا عوامل انگليسي بودند با او مخالفت مي‌كردند. متأسفانه جبهه‌ملي هم به دام آن موضع افتاد.

    مرحله دوم اصلاحات ارضي در 6 بهمن 41 با تبليغات شروع شد. پيش از آن، انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي راه‌اندازي شد، قسم‌خوردن به قرآن و دين اسلام حذف شد، در چنين شرايطي روحانيت فعال شد و آنها مجبور به صرف‌نظر از مواضع خود شدند.  يعني در اين دوره نهضت روحانيت وارد ميدان شد و نخست‌وزير وقت، علم، كوتاه آمد. ولي در بهمن 41 يكباره رفراندوم مقرر گشت و 6 ماده اصلاحات مطرح شد كه از جمله مفاد آن، اصلاحات ارضي، ملي‌شدن جنگل‌ها، شركت زنان در انتخابات، ملي‌شدن مراتع، سهيم‌شدن كارگران در سود كارخانجات بود. بعدها سپاه دانش و سپاه بهداشت هم به آن اضافه شد و مجموع مواد اصلاحات به 18 ماده رسيد. در آن مرحله، موضع جبهه‌ملي اين بود كه: «اصلاحات آري، ديكتاتوري نه!». موضع نهضت‌آزادي از اين قرار بود كه مي گفت محتواي اصلاحات، ديكتاتوري است و مي‌خواهد رعيت را از فئودال جدا سازد و نوكر دولت كند. اين نظر مهندس بازرگان بود. برخي از علما مثل آيت الله مرعشي  هم از طرف خودشان در اين باره اعلاميه دادند. اما هيچ‌كدام از علماي سه‌گانه ـ يعني آيت‌الله خميني، آيت‌الله شريعتمداري و آيت‌الله ميلاني ـ با اصلاحات ارضي مخالفت نكردند. مخالفان اصلاحات ارضي آيت‌الله قمي در مشهد، آيت‌الله بهبهاني در تهران و سخنگوي ايشان آيت‌الله فلسفي بودند كه طي يك اعلاميه به مخالفت با آن برخاستند.

 

 

     صفحه اول  |  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |