فهرست مطالب

 

 

جلسه اول (5/2/78)    

جلسه دوم (18/1/79)

جلسه سوم (ارديبهشت 79)

جلسه چهارم (15/2/79)

جلسه پنجم (29/2/79)

جلسه ششم (11/3/79)

جلسه هفتم (26/3/79)

جلسه هشتم (9/4/79)

چلسه نهم (5/5/79)

جلسه دهم (20/5/79)

جلسه يازدهم (3/6/79)

جلسه دوازدهم(31/6/79)

جلسه سيزدهم (14/7/79)

جلسه چهاردهم (26/8/79)

جلسه پانزدهم (8/10/79)جلسه شانزدهم22/10/79)

جلسه هفدهم (9/11/79)

جلسه هجدهم (4/12/79)

     صفحه اول  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |    

 

 

خاطرات مهندس لطف الله میثمی قسمت سوم فروردین 1387

 

جلسه ششم (12/3/79)

اين جلسه به خاطرات آقاي شاه‌حسيني اختصاص دارد.

فعاليت نهضت‌ملي ايران

خدا آقاي بسته نگار را حفظ كند كه دارد يادداشت‌هاي مرحوم حاج سيدرضا زنجاني را تهيه مي‌كند. ايشان حدود 12ـ10 تا از نوشته‌هاي مكتوب و يادداشت‌هاي بسيار خوب حاج سيدرضا زنجاني در مورد «ملي‌گرايي كفر نيست»، «حقوق بشر در اسلام»، «حقوق بشر قبل از اسلام»، «حقوق بشر بعد از اسلام» و «حقوق بشري كه غرب نوشته» را تهيه كرده تا شايد آنها را به صورت جزوه‌اي منتشر كند. اين كار خدمت به جامعه است.

    پيش از سال‌هاي 28، جسته و گريخته حركات سياسي آزاديخواهانه‌اي در ايران انجام مي‌شد كه دكترمصدق در آن نقش مؤثري داشت. او در دوره چهاردهم، يعني اولين دوره انتخابات بعد از شهريور 20 از تهران وكيل شده بود و آن نطق عجيب را در مجلس شوراي ملي كرده بود و آن سوگند عجيب را به زبان آورده بود. همان موقع سيدضياءالدين طباطبايي از يزد وكيل شده بود و تنها كسي كه با اعتبارنامه او و پيشه‌وري مخالفت كرد، شادروان دكتر مصدق بود. ايشان عنوان كرده بود كه ما نه شمال و نه جنوب را به دست كسي نخواهيم داد،  الحمدلله در اين مجلس، هم عامل شمال داريم و هم عامل جنوب، آقايان وكلا بايد توجه داشته باشند كه تحت‌تأثير اين دو جناح قرار نگيرند. دكترمصدق برنامه سياست موازنه منفي خودش را در دوره چهاردهم برمبناي اين تز طرح كرده بود. همان روز هم وقتي آن نطق تاريخي را عليه ضياءالدين كرد، آن سوگند عجيب را بر زبان آورد كه همان طور كه شادروان مرحوم مدرس در راه آزادي ايران تلاش كرد و همان‌طور كه سيدالشهدا در راه آزادي مردم و احقاق حق مسلمانان تلاش كرد، من هم كوشش مي‌كنم همان راه را ادامه دهم. دكترمصدق چون از بقاياي رجال سياسي زمان قاجاريه بود، از همان روزها صاحب زمينه هاي بسيار مثبتي بود و آن‌طور كه يادم مي‌آيد، در دوره چهاردهم، ايشان و سيدمحمدصادق طباطبايي، گرداننده انتخابات تهران بودند. آقا سيدمحمدصادق طباطبايي از وجاهتي سياسي برخوردار بود و او هم وكيل شده بود. وقتي خفقان شهريور 20 خاتمه پيدا كرد، آنهايي كه در اطراف مدرس بودند و زمينه‌هاي سياسي آزاديخواهانه قوي داشتند، جلساتي در تهران تشكيل دادند كه گردانندگان آن جلسات همين بازاري‌هايي بودند كه هنوز هم در صحنه سياسي نقش دارند؛ همين بازاري‌ها منتها نسل قديمشان بودند، مثل حاج محمدحسين راسخ افشار، حاج علي آقاي ساعت‌ساز، حاج محمدحسين معين‌الرعايا و... . اينها بودند كه پرورش يافتگان مرحوم مدرس بودند و مدرس هم با مرحوم مصدق و خيلي از اين آقايان از نظر فكري همكاري داشت. درنتيجه در انتخابات دوره چهاردهم دكترمصدق و مصدقي‌ها توانستند نقش بسيار مؤثري داشته باشند.

   در اواخر دوره چهاردهم، قوام‌السلطنه انتخابات دوره پانزدهم تهران را برگزار كرد و اقليت مجلس دوره پانزدهم كه عبارت بود از مكّي، بقايي، حائري زاده و عبدالقدير آزاد، در اواخر دوره پانزدهم تشكيل شد. در همان اواخر دوره پانزدهم، شادروان دكترمصدق، بنيان جبهه ملي را گذاشت و نام جبهه‌ملي رفته‌رفته بر سر زبان‌ها افتاد. تقريباً در سال 1328 بود كه بنيان جبهه ملي گذاشته شد. عده‌اي تحصيلكرده كه از خارج به ايران برگشته بودند مثل مهندس بازرگان، دكتر جزايري، مهندس فريور ـ كه از دوره چهاردهم با دكترمصدق همكاري مي‌كرد ـ و همچنين جلال عبدو، مجموعاً به حزب ايران پيوستند و حزب ايران را رونق دادند. حزب ايران تنها حزب‌ملي بود كه مردم به آن تمايل داشتند. اين حزب خيلي كوشش مي‌كرد كه دكترمصدق را جذب خود كند ولي دكترمصدق به آن معتقد نبود. چون يكي ـ دو بار برخوردهايي از آن ديده بود ـ مثل مسئله آدميت و فراماسون ـ و احتمال مي‌داد كه درنهايت چيز ديگري از آب درآيد. درنتيجه چنان‌كه بايد و شايد اعتماد و اعتقاد نداشت كه خود را در حزبي جاي دهد و با ايدئولوژي خاصي همكاري كند.

   وقتي در سال 1328 جبهه ملي تشكيل شد، اعضاي آن در انتخابات دوره شانزدهم شركت كردند و وكيل شدند. سپس موضوع ملي‌شدن صنعت نفت پيش آمد و بعد كودتاي 28 مرداد. در كودتاي 28 مرداد تمام نيروهايي كه در صحنه بودند كنار رفتند. به نحوي گم و گور شدند و بعد همان‌طور كه مهندس ميثمي گفت، نهضت مقاومت ملي تشكيل شد. نهضت مقاومت ملي سه ـ چهارسال به راه دكترمصدق ادامه داد و حاكميت انتخابات دوره هجدهم تهران را با حضور نهضت مقاومت ملي برگزار كرد و حتي نهضت مقاومت ملي هم كانديدا داد؛ به دليل اينكه معتقد بود اساساً بايد از طريق مبارزات پارلماني با مسائل برخورد كند. در چنين شرايطي كه كار نهضت مقاومت ملي اوج مي‌گرفت، كم‌كم در تهران مجالسي تشكيل شد و از دل اين مجالس، احزابي در صحنه سياسي كشور شكل گرفت. همچنين عده‌اي از وزراي شادروان دكترمصدق، كه در زندان بودند، آزاد شدند و در روزهاي دوشنبه جلساتي برگزار كردند. اكثر وزراي دكترمصدق در اين جلسات گرد هم مي‌آمدند؛ آقاي اخوي، آقاي حق شناس، آقاي سنجابي، آقاي دكترصديقي، وزرايشان آقاي معظمي، آقاي مهندس رجبي و... . رفته رفته اين ديد و بازديدها اوج گرفت. عبدالله‌خان معظمي كه رئيس مجلس اواخر دوره دكتر مصدق بود، با آنها ارتباط برقرار كرد و آنها به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است مجدداً پرچم جبهه ملي را بلند كنند.

   در چنين شرايطي كساني كه در نهضت مقاومت ملي بودند ازجمله دوستان مهندس بازرگان و خود مهندس بازرگان و حاج سيدرضا زنجاني و مهندس سحابي مراجعاتي به آقايان كردند. آقايان گفتند: جلسات ما فعلاً دوستانه است. ولي كم‌كم اين جلسات دوستانه  تبديل شد به جلسات گسترش يافته‌اي با عنوان همكاري وزراي دكترمصدق. در اين زمينه، آنها عده‌اي از شخصيت‌هاي طرفدار دكتر مصدق را كه با  نهضت مقاومت ملي همكاري مي‌كردند، دعوت كردند. در اين مورد از خود مهندس بازرگان، غني‌زاده و دكترسحابي و همچنين وكلايي كه به عنوان فراكسيون نهضت ملي در مجلس دوره هفدهم فعاليت مي‌‌كردند، دعوت به‌عمل آمد. تعداد آنها در حدود 27 يا 28 نفر شد. اين عده تصميم گرفتند كه ادامه دهنده راه شادروان دكترمصدق باشند. با مسائلي كه آن روز پيش مي‌آمد، جو سياسي مملكت ديگر آن شدّت و حدّت گذشته را نداشت، به‌طوري كه هر تجمعي را منكوب كند. به‌خصوص كه آقاي زاهدي تشريف برده بودند، حسين علاء تشريف برده بودند و دكتر اقبال‌ها براي نخست‌وزيري پيدا شده بودند و شاه هم مي‌گفت كه فضاي سياسي ايران باز شده و مي‌توانند در انتخابات، آزادانه شركت كنند. تز جبهه‌ملي هم همواره اين بود كه بايد در انتخابات شركت كرد. شعارشان اين بود كه يا بايد انتخابات را رسوا كنند و بگويند اين انتخابات نيست بلكه انتصابات است و يا اينكه توفيق پيدا كنند.

    در اين مورد، در بدو امر، همه اين آقايان مشتركاً جمع شدند. عده‌اي از دوستان نهضت مقاومت ملي هم آمدند و رفته‌رفته جمع آنها شكل سازماني پيدا كرد. اين شكل سازماني كم‌كم اوج گرفت. به شيوه‌اي كه گفتند: سازمان و تشكيلات مي‌خواهيم. تعطيلاتي به راه انداختند، اعتصاباتي بر پا ساختند و ميتينگ‌هايي برگزار كردند. به‌تدريج شروع كردند به نفوذ در دانشگاه و به كمك بقاياي نسل 16 آذر، كه بعد از كودتاي 28 مرداد در دانشگاه پيدا شده بود، ارتباطاتي برقرار كردند. گسترش كار آنها موجب شد كه نياز به‌جا داشته باشند.  محلي را در خيابان آب‌سردار تهران پيدا كردند و توسعه دادند و آنجا دفتر جبهه‌ملي شد، ولي در همان زمان، عده‌اي مطلع شدند كه شاه اظهارنظر كرده است كه اينها فعاليت كنند، اما نه به‌نام جبهه ملي و دكترمصدق، بلكه به نام «اتحاد نيروها» فعاليتشان را شروع كنند. اين امر براي عده‌اي گران آمد و مجبور شدند در آنجا تابلوي جبهه‌ملي را بالا ببرند كه آن روز، زدوخورد عجيب و غريبي در آن خانه اتفاق افتاد. وقتي تشكيلات وسيع شد، سطح انتظارات كم‌كم بالا رفت. در قالب اين انتظارات، سخنراني‌هاي متعددي برگزار شد. وابستگي‌هاي افراد و اظهارنظرهايي كه مي‌كردند با هم مغاير بود. گفتند: حالا كه جبهه‌ملي از آن شكل ايلياتي به يك سازمان سياسي گسترش‌يافته، تبديل شده، بايد كنگره تشكيل دهيم و كنگره هم يك آيين‌نامه مي‌خواهد. مسئولي مي‌خواهد كه اساسنامه و آيين نامه‌اي را كه براي تشكيل كنگره لازم است، بنويسد. در اين مورد به دكتر آذر كه در آن‌موقع عضو شوراي مركزي بود، مأموريت دادند. البته چون اسم جبهه‌ملي، بُرد بسيار زيادي در جامعه و حتي در خارج داشت، تمايلات، بسيار زياد بود. عده‌اي رقيب هم پيدا شده بودند. عده ديگري هم بودند كه خودخواهي‌هايشان اجازه نمي‌داد اين وضع را تحمل كنند. همه اينها موجب شده بود كه تضادهايي در تصميم‌گيري‌هاي شوراي جبهه‌ملي پيدا شود. گفتند: بسيار خوب، پس حالا مي‌آييم شوراي انتصابي را به شوراي انتخابي تبديل مي‌كنيم. اما داشتن شوراي انتخابي مستلزم آن است كه سازمان‌هاي جبهه ملي، نمايندگاني داشته باشند و اين نمايندگان، يك روز جمع شوند و بر مبناي اساسنامه، منشور و خط سياسي، عده‌اي را به عنوان اعضاي شوراي جبهه‌ملي انتخاب كنند.

    در عين حال، قبل از اين جريان هم مسائل خاصي پيش آمده بود؛ ازجمله مسائل اول بهمن كه در اين‌باره در شوراي رهبري جبهه ملي از نظر تفكر سياسي، تضاد داخلي وجود داشت. عده‌اي معتقد بودند كه اكنون شاه در حال ضعف است و چه بهتر از اينكه ما با دولت فعلي، كه دولت آقاي اميني است، همكاري كنيم. عده‌اي ديگر اعتقاد داشتند كه اكنون آقاي سپهبد بختيار كه رئيس سازمان اطلاعات و امنيت بود، قصدي دارد و به‌طور كلي شايد اساساً مسئله نظام شاهنشاهي را به شكل ديگر در آورد. اين تضادها به صورت عملي در نيامد ولي در عين حال در نتيجه آن، حادثه اول بهمن پيش آمد كه درجريان آن قرار بود كه دانشجوها از تصميم‌هاي آقاي دكتربختيار، كه مسئول دانشگاه بود، تبعيت بكنند. عده‌اي مخالف اين تصميم‌ها بودند. به‌دليل اينكه رهبري نتوانست تصميم قاطعي بگيرد و در اثر تضاد موجود در بين كادر رهبري، در تاريخ اول بهمن به دانشگاه ريختند و تعداد بسيار زيادي را كشتند و مجروح كردند و اين حادثه در تاريخ ايران، به نام واقعه اول بهمن ثبت و ضبط شد. مسئول هيئت اجرايي آن موقع جبهه‌ملي، دكتر سنجابي بود. ولي مسئول دانشگاه دكتربختيار بود. در آن زمان تعدادي از چپي‌ها در قالب نيروهاي جبهه‌ملي در بعضي از دانشكده‌ها فعاليت مي‌‌كردند. همين تضادهايي كه امروز هم در بعضي بخش‌ها مي‌بينيم، به دليل قلّت تجربه در آن زمان هم بود. اين وضع موجب شد كه در كنگره جبهه‌ملي هم عده‌اي عليه عده‌اي ديگر نظراتي عنوان كنند.

   تضادها خيلي زياد بود ولي انتخابات، بسيار دموكراتيك بود. در هر دانشكده‌اي برمبناي تعداد دانشجوياني كه عضو جبهه ملي بودند سقفي را معين كردند. اسامي كساني را كه از دانشكده‌هاي مختلف انتخاب شدند و به كنگره آمدند، امروز تصادفاً به همراه دارم. 16 واحد سازماني در جبهه ملي وجود داشت كه از اين 16 واحد هر كدام تعدادي را انتخاب كردند. دانشجويان شهرستان‌ها و همين‌طور دانشجويان ايراني خارج از كشور، اعم از دانشجويان مستقر در فرانسه و انگليس هم نمايندگاني را به كنگره فرستاده بودند. كنگره در روزي كه مصادف با مبعث بود در منزل حاج حسن قاسميه در تهران‌پارس برگزار شد، البته فقط اعضاي كنگره از برگزاري آن خبر داشتند.

پرسش و پاسخ

ممكن است سازمان هاي وابسته به جبهه ملي و اسامي افراد منتخب را نام ببريد؟

   اين اسامي را به‌طور مستند عرض مي‌كنم. از سازمان‌هاي كارگري ده نفر شركت كردند كه اگر خواستيد مي‌توانم اسامي‌شان را برايتان بخوانم. از سازمان‌هاي فرهنگي هشت‌نفر، سازمان جوانان هفت‌نفر، سازمان كارمندان دولت پنج‌نفر، تشكيلات تهران هفت نفر، دانشگاه‌هاي تهران سي‌نفر، تمام دانشكده‌ها سي‌نفر، بانوان دونفر، ورزشكاران دو‌نفر، و از حومه تهران نُه‌نفر شركت كردند. از سازمان‌هاي دانشگاه اين عده انتخاب شدند. دانشكده فني: سيدداود خارقاني، عباس نراقي، پرويز اردودري. دانشسراي عالي:  عبدالحسين ظريفي، خسرو لازم‌زاده، صفرعلي رستم‌پور. دانشكده علوم: جواد لواساني، عزيز ددبيگي، مرتضي حسني نسب. دانشكده دندانپزشكي: رضا يزدي. دانشكده داروسازي: منوچهر بيات. دانشكده هنرهاي زيبا: بامداد ارفع زاده. دانشكده دامپزشكي: حسين خرازيان. دانشكده معقول و منقول: حبيب‌الله حبيب‌زاده. دانشكده علوم اجتماعي: آقاي حسن حبيبي. دانشكده كشاورزي: منوچهر محمدي، عباس اخوي‌زادگان. مدرسه پلي تكنيك: رضا كردستاني، مرتضي مقدم، مصطفي شعاعيان. دانشكده حقوق: ابوالحسن بني‌صدر، احمد مجيد احسن، سعيد نكويي. دانشكده ادبيات: حسن پارسا، هوشنگ كشاورز، محسن گلكار. دانشگاه‌ملي: مهرداد اصغرزاده. سازمان دانشجويان خارج از كشور: دكتر سيديوسف جلالي. همين‌طور از سازمان اصناف،، سازمان بانك‌ها و شركت‌ها و نمايندگان احزاب از حزب ملت ايران يك نفر، حزب ايران يك نفر، حزب مردم ايران يك نفر، نمايندگان استان‌ها و شهرستان‌ها: اصفهان هشت‌نفر، آذربايجان هشت‌نفر، فارس هشت‌نفر، استان خراسان هشت‌نفر، سازمان شهرستان كاشان سه‌نفر، اراك سه‌نفر، آبادان چهارنفر، دانشكده كشاورزي اهواز يك‌نفر و پنج‌نفر هم به‌عنوان شخصيت‌هاي سياسي در كنگره حضور داشتند. درمجموع اعضاي شركت‌كننده حدود دويست‌و‌سي ـ چهل نفري بودند.

     دركنگره از بدو امر، اختلاف‌نظر وجود داشت. عده‌اي معتقد بودند كه آقاي ميرزا باقرخان كاظمي بايد رئيس شود و عده‌اي ديگر اعتقاد داشتند كه بايد اين سمت را اللهيار صالح برعهده بگيرد. البته اين اختلاف‌نظر در بين يك گروه يا دسته‌اي كه به‌طوركلي طرفدار دموكراسي هستند، خيلي طبيعي است. به‌هر حال آقاي اللهيار صالح اكثريت را به‌دست آورد. در كنگره، آقاي اللهيار صالح كه رئيس شورا بود، رئيس كنگره جبهه‌ملي شد. آقاي دكترسنجابي نايب رئيس شد و آقاي اديب برومند، آقاي هاشم صباغيان، آقاي حسيني و آقاي نزيه منشي‌هاي كنگره شدند.

     كنگره با نطق بسيار قوي مرحوم طالقاني با تأكيد بر اينكه امروز روزي است كه به‌طور كلي حيات سياسي ايران مجدداً در قالب يك حركت ملي جاني تازه مي‌گيرد، شروع شد. البته در همان روز اول در كنگره تشنج به‌وجود آمد و اين زماني بود كه برخورد آقاي شريعتمداري و آقاي خميني با نظام شروع شده بود. آقاي خلخالي (آقاي خلخالي معمم نه، يك آقاي خلخالي ديگر) كه نماينده يكي از شهرستان‌ها بود، شديدترين حملات را كرد مبني بر اينكه چرا اصلاً خانم‌ها در كنگره هستند و اين برخلاف اصول اسلام است. در كنگره دونفر خانم حضور داشتند. يكي مرحومه پروانه فروهر بود و ديگري هما دارابي (خانم آقاي دكتر كيهاني) كه خودسوزي كرد. اين دونفر در صف مقدم كنگره نشسته بودند. معمميني هم كه در كنگره حضور داشتند، عبارت بودند از مرحوم طالقاني، مرحوم آقاي جلالي موسوي كه نماينده دوره هفدهم در مجلس شورا بود، آقاي سيدمحمدعلي انگجي كه بعد از انقلاب در مجلس خبرگان رهبري سمتي پيدا كرد، آقاي حاج سيدجوادي، آقاي شبستري و آقاي سيدعبدالهادي ميلاني. در اين مورد آقاي دكترصديقي اجازه گرفت و نطقي كرد و در آن نطق رو كرد به آقاي خلخالي و گفت: اگر قرار باشد به حضور خانم‌ها اعتراضي شود، آقايان معممين بايد اين را بگويند. شما چرا كاسه داغ‌تر از آش شديد! علاوه بر اين در هيچ كجاي اسلام در احاديث و اخبار و روايات نيامده كه شركت خانم‌ها در كنگره‌اي سياسي  و اجتماعي و مذهبي مغاير با مسائل اسلامي است. آن آقا از كنگره خارج شد ولي اين مسئله موجب شد كه فرداي آن روز، روزنامه‌هايي كه در تهران به سرپرستي ناصرخدايار منتشر مي‌شدند، شديدترين حملات را به جبهه ملي شروع كنند. اين موضوع را به جامعه روحانيت قم هم منعكس كرده بودند تا آنها هم موضع‌گيري كنند. آن موقع اين‌طور در مقابل جبهه ملي موضع‌گيري كردند كه: چرا زن‌ها به كنگره جبهه‌ملي رفتند؟ از نظر آنها آن موقع جايز نبود كه جبهه‌ملي خانم‌ها را به كنگره دعوت كند. اما بعدها جايز شد كه حتي خانم‌ها كُر بخوانند. به‌هر حال در برابر جبهه‌ملي به‌شدت موضع گرفتند. ولي جبهه‌ملي مقاومت كرد و گفت: خير، بايد خانم‌ها هم در كنگره جبهه‌ملي باشند و اظهارنظر هم بكنند. حتي در منشوري كه براي جبهه‌ملي نوشته شد، براي خانم‌ها هم حقوق بسيار مسلمي را در نظر گرفتند و ذكر كردند كه تا به حال حقوق اينها پايمال است. به هر حال اين اولين تشنجي بود كه در كنگره اتفاق افتاد.

    دومين تشنج، زماني بود كه مي‌خواستند اعضاي كميسيون اساسنامه را انتخاب كنند. يك كميسيون اساسنامه انتخاب كردند و يك كميسيون خط مشي سياسي. افرادي كه براي كميسيون خط‌مشي سياسي انتخاب شدند از تمام گروه‌هاي سياسي بودند: آقايان مهندس بازرگان، مهندس حق شناس، اصغر پارسا، دكتر خنجي و ابوالفضل قاسمي. كميسيون خط‌مشي براي جبهه ملي بسيار مهم بود. مهندس جهانگير حق‌شناس، دكتر كريم سنجابي، دكتر عبدالحسين اردلان، دكتر مرجايي، دكتر شريعتمداري (كه الآن در دانشگاه است)، دكتر فريدون عطاري و عباس نراقي، اعضاي كميسيون سياسي شدند. جلسات اين كميسيون به رياست آقاي مهندس بازرگان تشكيل مي‌شد و اعضاي آن بعد از سه جلسه خط‌مشي سياسي جبهه‌ملي را در سه اصل فراگير مشخص كردند.

در كنگره چه پيام هايي قرائت شد؟

پيام‌هايي كه در بدو امر در كنگره جبهه ملي خواندند، پيام شادروان دكترمصدق و پيام مرحوم آقاسيدعبدالهادي ميلاني، مرجع تقليد در مشهد بود. البته پيام آقاي ميلاني، نتيجه تلاش و كوششي بود كه مرحوم حاج سيدرضا زنجاني از طريق آقاي طاهر احمدزاده مي‌كرد. پيامي را كه دكترمصدق به همان كنگره دادند، به همراه دارم، ولي پيام آقاي ميلاني الان در اختيارم نيست. پيام دكترمصدق را قرائت مي‌كنم:

   متن پيام دكترمحمدمصدق به نخستين كنگره جبهه‌ملي ايران. احمدآباد، سوم دي ماه 1341:

   «تشكيل اولين كنگره جبهه ملي ايران را تهنيت عرض مي‌كنم و به روان‌پاك دكترسيدحسين فاطمي و ساير شهداي راه آزادي كه با خون خود مبارزات ضداستعماري را آبياري كرده‌اند و به آقايان محترمي كه از راه دور و نزديك براي خدمت به هموطنان عزير، كنگره را به قدوم خود مزيّن فرموده‌اند و همچنين به آن كساني‌كه در راه خوشبختي و سعادت ايران از هر پيشامدي هراس نكرده و باكمال شهامت، وظيفه ملي خود را انجام داده‌اند، درود فراوان مي‌فرستم و اجازه مي‌خواهم به استحضار برسانم كه جبهه‌ملي هيچ‌وقت نظري جز اعتلا و عظمت ايران نداشته و هميشه خواهان اين بوده كه هموطنان عزيز، همه در سرنوشت خود دخيل شوند و با هرگونه فداكاري، وطن عزيز خود را به مقامي كه داشت برسانند و اين نام عقب‌ماندگي كه درنتيجه بي‌كفايتي زمامداران گذشته نصيب كشور ما شده از بين برود و اين آرزو به نتيجه نمي‌رسد جز آنكه افرادي شايسته و جواناني هنوز به همه چيز نرسيده در تصميم‌گيري‌هاي مملكت شركت كنند و كشور ايران صاحب رجالي كاردان و فداكار بشود. بديهي است كه اين افراد وقتي مي‌توانند شايستگي خود را به معرض ظهور درآورند كه نيروهاي ملي متشكل شوند و هركس بتواند در اجتماع، برتري خود را نسبت به ديگري به منصه ظهور برساند. بنابراين بايد با اتحاد و هماهنگي كامل و انتخابات افرادي براي عضويت در شوراي جبهه‌ملي، آمال و آرزوي افراد وطن پرست عملي شود و درهاي جبهه‌ملي روي همه افراد و دستجات و احزابي كه مايل به مبارزه و ازخودگذشتگي در راه واژگون ساختن دستگاه استعمار و استبداد هستند مفتوح گردد و منتهاي كوشش به عمل آيد تا كساني‌كه خواهان آزادي و استقلال ايران‌اند به جمع مبارزان بگروند. در روزهاي اول مشروطيت در اين مملكت نه حزبي تشكيل شده بود، نه مردم از اوضاع و احوال دنيا اطلاعات كافي داشتند. پيشرفت مشروطه و گرفتن قانون‌اساسي با جديت و فداكاري انجمن‌هايي به نتيجه رسيد كه در تهران به عدد زياد، و شايد صد انجمن تشكيل شده بود و هركس در يك يا چند انجمن مي‌توانست عضو شود و با معلومات قليلي كه داشت افراد را به حقوق خودشان آشنا كند و در راهي كه طي مي‌شد سوق دهد و به اين ترتيب علاقه مردم به مشروطيت و قانون‌اساسي به جايي رسيد كه در روز بمباران مجلس عده كثيري از همه‌چيز خود گذشته و در راه آزادي و خدمت به هموطنان، به مقام شهادت رسيدند و قبرستان شهداي آزادي را براي تشويق زندگان خود به يادگار گذاشتند. آن روز قانون‌اساسي نبود، آن را گرفتند و امروز كه بود آن را دفن كردند و يك فاتحه‌ بي ‌الحمد هم براي آن مدفون نخواندند. اين است آنچه به نظر اينجانب در پيشرفت سياست جبهه‌ملي رسيده و اكنون بسته به نظر آقايان محترم است كه در اساسنامه جبهه‌ملي ايران، مخصوصاً در آن قسمت مربوط به شوراي جبهه تجديدنظر كنند و جبهه را به‌صورتي درآورند كه مؤثر شود و هموطنان عزيز به آينده كشور اميدوار باشند. بيش از اين عرضي ندارم. توفيق آقايان محترم را در خدمت به وطن عزيز خواهانم.»

    پيام آقاي طالقاني كه شخصاً آن را خواندند و همچنين پيام آقاي ميلاني را هم دارم ولي متأسفانه با خود به همراه نياورده‌ام. به هر حال كار كنگره با اين پيام‌ها شروع شد و بعد كميسيون‌ها انتخاب شدند.

آقاي شاه‌حسيني! در كنگره انتقاد نشد كه چرا ابتدا پيام آقاي ميلاني را خواندند و بعد پيام آقاي مصدق را؟

در آنجا خوشبختانه يا بدبختانه، يكي از اعضاي هيئت سه‌نفره تنظيم كننده برنامه كنگره، من بودم. آن‌موقع اعتقاد داشتم و هنوز هم اعتقادم اين است كه وجه مشترك تمام ملت ايران، مذهب است. اگر كساني در زمينه مذهب بد عمل كرده‌اند به ما ربطي ندارد. به هر حال وجه اشتراك ما مذهب است و برمبناي مذهب بهتر مي‌توانيم كار سياسي انجام دهيم. جامعه هم هميشه بايد به دنبال مشتركاتش باشد. به هر حال ترتيب قرائت پيام‌ها به توصيه مرحوم دكترصديقي بود.

آن دو نفر ديگر چه كساني بودند؟

يكي از آنها دوستمان موسي شيخ‌زادگان بود كه شما با نامش آشنايي داريد. يكي هم آقاي حسن خرمشاهي دوست ديگرمان بود. توصيه دكترصديقي به من اين بود كه كوشش كنيد به دو دسته در كنگره‌تان بها دهيد. در بدو امر به روحانيون بها بدهيد، و همين‌طور به بانوان و براي آنها جاي خاصي را مشخص كنيد تا بانوان هم در كنگره سهمي داشته باشند. اگر عكس‌هاي مربوط به كنگره جبهه‌ملي را ببينيد، مشاهده مي‌كنيد كه آقايان روحانيون را يك‌طرف نشانده‌ايم و بانوان هم موازي آنها در طرف ديگر روي صندلي‌ها نشسته‌اند و روسري بر سر دارند.

    در ميان روحانيان حاضر در كنگره هم آقاسيدمحمدعلي انگجي در تبريز از عناصري بود كه بعد از انقلاب براي مجلس انتخاب شد. علاوه بر اين آقاي جلالي موسوي از علماي مازندران بود. آقاي حاج سيدجوادي هم حضور داشت. حاج آقاضياء هم كه آرامگاهش در قزوين زيارتگاه مردم است و مردم به آنجا مي‌روند و طلب شفا مي‌كنند، حضور داشت. آقاي شبستري در تهران جلسات مذهبي داشت و خيلي از بازاري‌ها پاي منبر او مي‌رفتند و كسب فيض مي كردند. نقش آقاي طالقاني هم كه معلوم است. بخش مهمي از انقلاب، نشئت گرفته از مبارزات مرحوم طالقاني است. حضور اين عده به كنگره بها مي‌داد. از اين جهت برگزاري كنگره در بدو امر بسيار موفقيت‌آميز بود. ولي خودخواهي‌ها، خودپسندي‌ها و اعتراضاتي كه مي‌شد در اين حد بود كه بعضي از حزبي‌ها به غيرحزبي‌ها زياد اعتقاد نداشتند و برعكس. عده‌اي هم درمجموع كوشش مي‌كردند كنگره را از نظر ايدئولوژي به طرف سوسياليسم سوق دهند. عده‌اي ديگر هم مي‌گفتند: اصلاً مسائل اقتصادي براي ما مطرح نيست. ما براي كسب آزادي‌هاي مصرح در قانون اساسي تلاش مي‌كنيم. همه بايد كوشش كنيم كه به آزادي برسيم و بعد احزاب به راه بيفتند و با ايدئولوژي‌هايي كه براي خودشان دارند تلاش كنند و كسب نيرو كنند. ما هنوز نمي‌توانيم عقيده و نظراتمان را بيان كنيم و آنچه كه هنوز براي ما مقدم است، همين است. اين اختلافات به‌هر حال وجود داشت. در عين حال از حق نبايد گذشت كه عده‌اي از كساني‌كه در نهضت مقاومت ملي شركت كرده بودند، براي خودشان اين حق را  قائل بودند كه بعد از كودتاي 28 مرداد خودبه‌خود ما ادامه‌دهنده اين راه بوده‌ايم. بعضي‌ها انتقادهايي به راه و روش عده‌اي از افراد حزب ايران داشتند و مي‌گفتند كه آنها حتي در زمان حكومت دكترمصدق، آن‌طور كه بايد و شايد، نسبت به دكترمصدق وفادار نبودند. بعضي‌ها هم كسان ديگر را متهم مي‌كردند و اين اتهام‌ها و درگيري‌ها البته جدا از تحريكات بيرون نبود.

    آقايي به نام احسان نراقي در دانشگاه تهران بود كه آقاي ميثمي و دكتررئيسي ايشان را مي‌شناسند. آقاي نراقي از دوستان آقاي اميني بود و خيلي به او علاقه داشت. با عده‌اي از دانشجويان هم مرتبط بود. از دوستان مرحوم دكترصديقي هم بود ولي با دكتر صديقي فقط تبادل علمي مي‌كرد. اعتقاد سياسي نداشت ولي تظاهر به اعتقاد سياسي مي‌كرد. بعد از انقلاب هم نقش بسيار مؤثري داشت و استادِ حسن حبيبي و بني‌صدر بود. او  خيلي تلاش مي‌كرد كه كنگره را در جهتي حركت دهد كه مطابق تفكر دوستان آقاي اميني باشد و عده‌اي هم در آنجا اين مسائل را كم و بيش مي‌دانستند. عده‌اي ديگر هم كوشش مي‌كردند كه مبارزات، خيلي آرام و بدون هيچ‌گونه خطري باشد. عده‌اي هم تندروي مي‌كردند. نيروهاي مذهبي هم به‌طوركلي چون احساس مي‌كردند مسائل با آهنگي تند پيش مي‌رود، تندروي مي‌كردند. اين درگيري‌هاي داخل كنگره غير از مورد آقاي احسان نراقي، از اصالت برخوردار بود و اين شرط آزادي و دموكراسي است. ولي در مورد آقاي احسان نراقي بحث آزادي و دموكراسي در كار نبود. به عقيده من كار ايشان يك توطئه و تحريك بود. آقاي نراقي از طريقي با نزديكان شادروان دكترمصدق در ارتباط بود و بعضي از مكاتبات تحريك‌آميز را براي دكتر مصدق تهيه مي‌كرد و براي ايشان مي‌فرستاد و ذهنيت شادروان دكترمصدق را نسبت به شوراي مركزي جبهه‌ملي و بعضي از افراد جبهه ملي مخدوش مي‌كرد.

    به‌هر حال، كنگره اساسنامه و آيين‌نامه‌اش را نوشت و آيين‌نامه اجرايي‌اش را به تصويب رساند و سپس 35 نفر را انتخاب كرد. خيلي‌ها اميد داشتند كه جزو آن 35 نفر باشند. از آن 35 نفر، 20 نفر از چهره‌هاي قديمي انتخاب شدند و 15 نفر از چهره‌هاي جديد بودند كه اين موضوع، راه جديد كنگره را نشان مي‌داد. دو ـ سه نفر از كساني‌كه در كنگره جبهه‌ملي انتخاب نشدند، همان‌هايي بودند كه با احسان نراقي ارتباط داشتند. بقيه هم به شكل ديگري انتخاب شدند.

مي شود اسامي آنها را بخوانيد؟

اسامي 35 نفري كه در كنگره انتخاب شدند به اين شرح است (گمان مي‌كنم اين اسامي به ترتيب آرا باشد):

مهندس حسيبي، اللهيار صالح، سيدباقر كاظمي، اصغر پارسا، حاج‌سيدضياءالدين سيدجوادي، مهندس جهانگير حق‌شناس، مهندس‌عبدالحسين خليلي، دكتر‌كريم سنجابي، دكترغلامحسين صديقي، دكتر‌مهدي آذر، سيدمحمدباقر جلالي موسوي، حسن ميرمحمدصادقي، مهندس‌احمد زيرك‌زاده، داريوش فروهر، غلامرضا تختي، علي‌اشرف منوچهري، مهندس‌مهدي بازرگان، حسين شاه‌حسيني، دكترشاپور بختيار، آيت‌الله حاج سيدمحمود طالقاني، حاج محمود مانيان، اصغر گيتي بين، دكترمحمدعلي خنجي، دكترعبدالحسين اردلان، حاج حسن قاسميه، دكترفريدون مهدوي، سيدمحمد علي كشاورز صدر، عباس نراقي، مهرداد ارفع‌زاده، دكتريوسف جلالي، ابراهيم كريم‌آبادي، علي اردلان، دكترشمس‌الدين اميرعلايي، مهندس علي‌اكبر نوشين و نصرت‌الله اميني.

    اين 35 نفري كه كنگره به آنها رأي داد، عضو شوراي رهبري جبهه‌ملي در سال‌هاي 1342 شدند. بعدها مسائلي پيش آمد و اين تيم به دلايل خاصي، نتوانست آن‌طور كه بايد و شايد، به كارش ادامه دهد. چون عده‌اي از آنها معتقد بودند كه بايد نظر دكترمصدق را مدنظر داشت. چون رهبري و تمركز اين كار هنوز با دكترمصدق است و دكترمصدق آن اندازه برجستگي دارد كه با يك اشاره مي‌تواند كارها را متوقف كند و كساني كه به حق يا به ناحق در كنگره توفيق پيدا نكرده بودند، به تحريك احسان نراقي نامه‌هايي از طريق نزديكان دكترمصدق براي او نوشتند و شادروان دكترمصدق ذهنيتش به گونه‌اي شد كه نامه‌اي نوشت كه لحن آن از لحن پيام ايشان به كنگره شديدتر است. در اين نامه، بعد از تجليل، متذكر شد كه عناصري ناباب در شوراي جبهه ملي انتخاب شده‌اند كه بهتر است در مورد آنها تجديدنظر كنيد و به كارتان ادامه دهيد. يعني به اصول اخلاقي ايراد نگرفته بودند بلكه نسبت به چند نفر نظر نامساعد داشتند و البته اسمي هم از آنها نياورده بودند. وقتي چنين مسئله‌اي پيش آمد، ايشان با مرحوم حاج سيدرضا زنجاني مكاتباتي كردند و آقاي زنجاني پاسخ‌هايي به ايشان دادند. ايشان دو تا از نامه‌هايش را از طريق مهندس احمد مصدق، براي آقاي زنجاني فرستادند و ايشان  مجبور بودند در اسرع وقت پاسخ دهند. آن روزها شادروان دكترمصدق در قلعه احمدآباد بود، پشت اين قلعه در حال حاضر باغ «مو‌»‌اي است كه آن را بعد از انقلاب تحت عنوان اينكه اينجا بايد در اختيار ما باشد، گرفتند و وقف مسجد كردند. دكترمصدق روزها به آنجا مي‌رفت و قدم مي‌زد. مرحوم حاج سيدرضا زنجاني مكاتباتش را با دكترمصدق ادامه داد و نظرياتش را خودش مستقيماً به دكترمصدق گفت. او دو يا سه نامه براي دكترمصدق فرستاد و واقعيت‌هايي را كه اتفاق افتاده بود، كم‌و‌بيش به دكترمصدق يادآوري كرد و  مصدق در اين مورد به كاظمي مراجعه كرد.  كاظمي به تشكيل جبهه‌ملي سوم مبادرت كردند كه در آن نمايندگان احزاب جمع شدند و دو سه اعلاميه دادند. بعد ديگر فعاليت آن متوقف شد و دست‌اندركارانش دستگير شدند. عده‌اي (نه اينكه معترض باشند)، اعتقاد داشتند حالا كه كنگره‌اي تشكيل شده، و عده‌اي انتخاب شده‌اند، چه‌طور مي‌توانيم عده‌اي را بيرون بگذاريم و عده ديگري را جاي آنها بياوريم. اين توهين و اهانت است و كار نادرستي است و حتي اين فكر مطرح شد كه بياييم عده‌اي را به اعضاي شورا اضافه كنيم؛ چون اساسنامه جبهه مي‌گفت كه اعضاي شورا مي‌توانند تا 50 نفر باشند. 35 نفر انتخاب شده بودند و براي 15 نفر باقيمانده حداقل 10 نفر ديگر را مي‌شد انتخاب كرد؛ مثل دكترسعيدفاطمي، دكتر كاظمي، دكترحسين مهدوي، بني‌صدر،  حبيبي، دكتربهنام، رازي،  اديب برومند و آقاي عبدالرحمن برومند. اما عده‌اي سرسختانه در برابر اين ديدگاه مقاومت مي‌كردند و مي‌گفتند اگر قرار بر اين باشد خود احسان نراقي را مي‌آوريم كه خيلي بهتر از همه اينهاست و با او بهتر مي‌توانيم كنار بياييم. درنتيجه زير بار نرفتند، ولي متأسفانه جامعه نظرات دكترمصدق را با تمام اين حرف‌ها قبول داشتند. جبهه‌ملي با بودن اين آقايان هم اصلاً قدرت آن را نداشت كه در مقابل نظريات دكترمصدق بايستد يا مقاومت كند. درنتيجه رفته‌رفته صبر و سكوت و انتظار را در پيش گرفتند تا اينكه وقفه‌اي در كارهاي اجرايي پديد آمد. ولي بعد از آن، عده‌اي به كار خود ادامه دادند و ديگر توجهي به تصميم‌هاي كنگره جبهه‌ملي نكردند. به‌دليل اينكه ديدند باز با واكنش شادروان دكترمصدق مواجه مي‌شوند، اصلاً تصميم‌هاي كنگره را اجرا نكردند. از همان سال‌هاي 56 و 55 تحت‌عنوان اتحاد نيروهاي جبهه‌ملي و سپس با ‌عنوان طرفدارهاي جبهه‌ملي و سرانجام به نام جبهه‌ملي شروع به انجام  كارهايي كردند.

از تجربيات خودتان در دوران مبارزه برايمان بگوييد.

آن روزها من به‌شدت گرفتاري مادي داشتم. تازه در هنرسراي عالي اسم نوشته بودم. وقتي به منزل آيت‌الله حاج‌سيدرضا زنجاني رفتيم، آيت‌الله ازنجاني خيلي راحت گفت: بياييم كاري بكنيم. تنها خانه‌اي كه عصر روز 29 مرداد 1332، در آن جوّ خفقان در آن باز شد، خانه سيدرضا زنجاني بود. همه خانه‌ها بسته شده بود. رعب و وحشت شهر تهران را فرا گرفته بود. آقاي رادنيا هم كه برادرش يك مغازه لبنياتي در خيابان فرهنگ داشت، سر كوچه آمده بود، آقاي زنجاني گفتند: چيزي بدهيم كه مردم اميد پيدا كنند. آدم از سيدي كه در آن‌موقع 65 يا 70 سال داشت، تعجب مي‌كند. آقاي زنجاني گفت: كاغذ بياوريد. كاغذهاي بزرگ آوردند. گفت: كپي بياوريد. كپي هم آوردند. بعد به ما گفت: فقط يك خط بنويسيد:« نهضت ادامه دارد.» نشستيم و هر سه‌نفر شروع به نوشتن كرديم و كاغذها را بريديم تا اينكه همان شب اول 300 ـ 200 تا برگه شد. بعد گفت: حالا نمازهايتان را بخوانيد تا ببينم چه مي‌شود. به مجرد اينكه نماز مغرب و عشا را خوانديم، گفت: بلند شويد و به خيابان فرهنگ برويد. به كوچه‌هاي فرعي رفتيم. آقا در جلو راه مي رفت. ده تا از برگه‌ها را گرفت و لوله كرد و لاي پرعمامه‌اش گذاشت. عصايش در دستش بود و عبايش هم روي كولش. بيست تا هم به من داد و گفت: اين 20 تا هم پيش تو باشد. بقيه‌اش را هم به رادنيا داد و گفت: آنها را داخل يك جعبه كفش بگذار. او هم به فاصله 50 متري مي آمد. هيچ‌گونه تشكيلات و تعليم سياسي در كار نبود. ولي تجربه و ذوق سيدبزرگوار، او را وادار به اين كار كرد كه در جلو راه برود و من هم در پشت سرش به فاصله 15ـ10 متر حركت كنم. پشت سر من هم به فاصله 20ـ 15 متر عباس رادنيا حركت مي‌كرد. آيت‌الله زنجاني به من گفت: هر دانه‌اي را كه من در هر خانه انداختم آن را بشمار. دَهُمي كه تمام شد تو بيا از پهلوي من رد شو و دَه تا به من بده، بعد برگرد دوباره ده تا از رادنيا بگير. ما هم همين كار را كرديم. با وجود حكومت نظامي، شب اول در تمام كوچه‌هاي فرعي خيابان اميريه از هر پنجره‌‌اي كه باز بود، يك برگه به داخل انداختيم. من جوان بودم و كم‌تجربه، گفتم: آقا، امشب ما را به زندان مي‌اندازند و دمار از روزگارمان درمي‌آورند! تقريباً ساعت 11 بود كه گفت: اگر به خانه‌تان برويد بهتر است تا اينكه در خانه من باشيد. فرداشب دوباره بياييد. من از خيابان فرهنگ به خيابان سيروس كه خانه‌ام در آنجا بود، رفتم. باز هم فرداشب با ترس و لرز سر قرار رفتيم. به اين ترتيب، ايشان پنج شب متوالي ما را به تمام كوچه‌هاي اطراف كشاند. شب ششم گفت: امشب، شب دوشنبه است، بياييد به منزل آقاميرزاسيدعلي رضوي قمي در پاچنار تهران. ايشان معمم بود و پسرهايش به‌نام‌هاي ناصر و صادق رضوي بودند. گفتيم: چه خبر است؟ گفتند: روضه است. شب به آنجا رفتيم. تصادفاً ديدم در اين خانه هم آقاي زنجاني از اين كاغذها ريخته. جامعه علميه كه بعد از بريدن از كاشاني با مرحوم دكترمصدق كار مي‌كرد، در آنجا جلسه داشت. آقاميرزا سيدعلي رضوي، خود مرحوم زنجاني، صدربلاغي، آقابزرگ نوري، دزفولي، سيدمهدي حاج قوام، شيخ باقر نهاوندي و نزديك به ده نفر معمم در آنجا بودند. آقاي امامي كاشاني هم تشريف داشتند. اينها هيئت علميه‌اي بودند كه با دكترمصدق كار مي‌‌كردند و بعد از اينكه كاشاني از دكترمصدق بريد، همكاري خودشان را با دكترمصدق ادامه مي‌دادند. ما آنجا نشستيم. عده‌اي از بازاري‌هاي تهران، پدر مهندس بازرگان، خود مهندس بازرگان، حاج ابراهيم عطايي تاجر، حاج غلامحسين اتفاق، حاج‌ابوالقاسم عظيمي، حاج احمد حريري، آقاي حاج محمدعلي حريري، حاج‌محمود مانيان و حاج‌قاسم لباسچي و سايرين،  همه به آنجا آمدند. دوشنبه‌ها روضه داشتند. آقاسيدمهدي حاج قوام آمد و روضه‌اش را خواند. بعد كم‌كم پچ‌پچ شد كه در بعضي خانه‌ها كاغذي انداخته‌اند با اين عبارت كه «نهضت ادامه دارد». مرحوم زنجاني كه من و رادنيا در دو طرفش نشسته بوديم، در حالي كه سيگار مي‌كشيد، گفت: بد چيزي نيست، حالا هر چه هست بالاخره ادامه دارد! شما همين را به مردم بگوييد: «نهضت ادامه دارد.» تا مردم رفته‌رفته اميد پيدا كنند و نترسند. آن شب در آن خانه برملا شد كه اين كار نتيجه داده و از دو ـ سه روز بعد فعاليت‌هاي ديگري از سر گرفته شد. 

    اين نكته را بگويم كه ما وقت مرده براي كار سياسي نگذاشته بوديم. چون بزرگترين اشكال نسل جوان و سياستمداران ما اين است كه براي سياست وقت مرده مي‌گذارند نه وقت زنده. يعني آن را جزء كارشان محسوب نمي‌كنند. همان‌طور كه انسان ناهار يا شام مي‌خورد، دوستي و رفاقت دارد، ارتباط دارد، صله‌رحم مي‌كند، عيد دارد، بازديد دارد و... اين هم جزء كارهاي زندگي‌اش است كه براي جامعه خودش تلاش كند و مأيوس هم نشود. من الان 71 سال دارم. بعد از شهريور 20 پدرم از آنجا كه همكار مدرس بود، مرا وارد صحنه مي‌كرد. هنوز هم با تمام مشكلاتي كه دارم، (من هم زن و بچه دارم، مسئوليت دارم، شغل كشاورزي دارم، مجبورم با كارگر در ارتباط باشم و...) باز هم راضي هستم و از خداي خودم شاكرم كه حداقل وجدانم آسوده است، به وظيفه‌اي كه خدا بر گردنم گذاشته عمل كردم. محتمل است اشتباه كرده باشم ولي به‌هرحال عمل كردم. به زمين خوردم، بلند شدم، كتك خوردم، به زندان رفتم و... . بعد از انقلاب هم سه بار در سال‌هاي 67 و 68 و 69 دستگيرم كردند. هر دفعه هم مرا كتك زدند، فحش دادند. همان‌هايي هم كه كتكم مي‌زدند، مرا مي‌شناختند و بعداً عذرخواهي مي‌كردند. زدند چشمم را مصنوعي كردند، كمرم را به درد آوردند، قلبم بيمار شد، سكته قلبي كردم، ولي با همه اينها خوشحالم از اين كه وظيفه شرعي و  ملي‌ام را انجام مي‌دهم. احساس مي‌كنم كه خدا براي ما اين وظيفه را تعيين كرده كه براي مملكتمان، مردممان، همراهانمان، همسايه‌مان، برادرمان، خواهرمان، مادرمان و... تلاش كنيم. اگر كوشش كنيم انشاءالله موفق مي‌شويم.

آقاي شاه حسيني، فكر نمي‌كنيد اين تجربه براي جوانان خوب است؟ حالا هم مطبوعات بسته شده ولي راه كه بسته نشده است. مي توان از يك نوشته و زيراكس و از همين كارها شروع كرد. بنابراين نبايد نااميد شد. چرا كه با بيست ـ سي تراكت يك نهضت بزرگ به وجود آمد و با بستن مطبوعات ما نبايد مأيوس شويم.

    در 16 آذر 1332، نهضت مقاومت ملي ايجاد شد. آن‌موقع من در كار ورزش بودم. در زمين امجديه، ورزش مي‌كردم. اوايل در چند تيم بازي مي‌كردم و بعدها خودم باشگاهي به نام بوستان ورزش داشتم و در آنجا ورزش مي‌كردم. بعضي ها مي آمدند و به من مي‌گفتند كه شاه حسيني، كاغذي ديديم كه روي آن نوشته بود: «مصدق پيروز است» همين. من گفتم: بياوريد من هم ببينم. وقتي آن را مي‌آوردند مي‌گفتم: خوب است، دور نيندازيدش و در آن خانه بگذاريد. من كاري نكرده بودم ولي در عين حال اين حركت كم‌كم موج گرفت. اين حركتي كه الان به نام حركت ملي ـ مذهبي يا حركت اسلامي شروع شده، يقين داشته باشيد كه نشأت‌گرفته از آن حركات است. به‌هيچ‌وجه نمي‌توانيد بگوييد كه اين پيش‌ساخته از جاهاي ديگر است. بايد راه را ادامه دهيم. اگر بخواهيم در اين جامعه مسئوليت خودمان را ايفا كنيم، غير از زندگي معمولي و تشكيل خانواده و... بايد بدانيم در چه مملكتي، در چه نظامي و با چه كساني زندگي مي‌كنيم. اين مستلزم آن است كه فداكاري كنيم. خدا بيامرزد استاد دهخدا را دو ـ سه سال بعد از كودتاي 28 مرداد ايشان دارفاني را وداع گفت. شادروان دكترمصدق، استاد دهخدا را رئيس شوراي عالي سلطنت كرده بود. وقتي شاه در تاريخ 25 مرداد رفت، خواستند شوراي سلطنت درست كنند، دهخدا براي رياست آن برگزيده شد. شاه نسبت به دهخدا كه انساني آزاديخواه و داراي سوابق درخشان بود، بدبين شد. بعد از اينكه دهخدا فوت كرد، دكترصديقي عده‌اي ـ ازجمله مرا ـ  خبر كرد كه به خانه‌اش برويم. 60 ـ50 نفر بوديم. در آنجا ديدم دهخدا با اين همه علم و دانش و فضيلت و تقواي سياسي چه زندگي محقرانه‌اي داشت! چهار تا اتاق و يك باغچه. تنها چيزي كه داشت دو تا اتاق پر از كاغذ بود. آن روز يادم نمي‌رود. شادروان دكترصديقي گفت: بيلان مرد دانشمند ارزشمند خدمتگزار به بشريت، اين دو تا اتاق است. ايشان معتقد بود دهخدا خدمتگزار بشريت است. خدا بيامرزد مرحوم شمشيري را. ايشان كنار من ايستاده بود، كمي به من نگاه كرد و گفت: اين كاغذها؟ گفتم: والله من نمي‌دانم. بايد از آقاي دكتر بپرسيد. ده‌دقيقه بعد به دكتر صديقي گفتم: آقا، اين كاغذها؟ گفت: اينها لغات فارسي و ادب اين مملكت است. شما خيال كرديد كاغذ پاره است؟ گفتم: آقا ببخشيد. شمشيري اين سؤال را به عهده من گذاشت. اين نكته را هم بگويم كه تمام مخارج فوت دهخدا و سيدمحمود نريمان را شمشيري داده است. مي‌گفتيم: آقا چرا اين كار را مي‌كني؟ مي گفت: اينها آدمند، ما آدم نيستيم، ما دنبال پول هستيم. اينها دنبال معنويت هستند و به بشريت خدمت مي‌كنند. شمشيري حتي در وصيت‌نامه خود آورده است كه بخشي از ثلث اموال مرا به دانشجويان دانشگاه بدهيد كه اينها بروند علم و دانش ياد بگيرند و مملكت را نجات دهند، ما نمي‌توانيم اين كار را بكنيم. ايشان دكترمصدق را وصي خود كرده بودند.

    نكتة‌ مهم اينكه محتمل است آدم از نظر مادي در سطح حداقل شرافتمندانه‌اي زندگي كند ولي آنچنان گسترش فكري پيدا كند كه اصلاً دنيا و ماديات به چشمش نيايد و فقط به دنبال معنويت باشد. آن‌وقت هم لذت دنيايي مي‌برد، هم لذت آخروي. يك نمونه‌اش مرحوم تختي است. به مجرد اينكه تختي از مسابقات هلسينكي آمد، كميته ملّي المپيك تصميم گرفت از او تجليل كند. در خانة حاج‌حسن قاسميه دعوت كردند. ورزشكاران معروفي چون آقاي پُژهام قهرمان هالتر، سيدرسول رئيسي، تاجيك، صنعتكاران، برادران نوربخش و چندنفر ديگر حضور داشتند. مذاكرات زيادي شد. سخنران هم سعيد فاطمي بود. من هم به تناسب اينكه در رشتة ورزشي بسكتبال فعاليت مي‌كردم و عضو شورا بودم، به جلسه مي‌رفتم. تختي سوادش در حد شش و هفت ابتدايي بود ولي يك دنيا معنويت داشت. تختي رو به آنها كرد و گفت: بچه‌ها ما همه ورزشكاريم. اگر فردا صبح ما را خواستند و به ما گفتند: تو هالتر نزن، تو كشتي نگير، تو هم در زمين نرو، شماها مي‌گوييد آقا 30 سال اين كارها را كرديم كه روزي قهرمان مملكت شويم، حالا نشويم؟ يا بايد گذشت كنيد يا به نحوي ورزش كنيد كه حاكميت نتواند دست رد به سينة شما بزند، و مجبور شود شما را تحمل كند. اگر مي‌توانيد اين راه دوم را انتخاب كنيد، بياييد. بايد بتوانيد هر شب تمرين كنيد تا ورزش و قهرماني شما مانع از آن شود كه اينها بتوانند به شما بگويند كه به درد تيم نمي‌خوريد.

   خود تختي هم به همين مرحله رسيد. كسي را به جايش نداشتند كه در وزن هفتم يا ششم يا هفتم كشتي بگيرد. خيلي دلشان مي‌خواست فرد ديگري را به جاي او بگذارند ولي كسي نبود. روزي هم كه به تختي گفتند بايد نزد شاه بروي، گفت: نمي‌آيم. به خود ما گفتند: امروز كه شما قهرمانان ملّي هستيد، بياييد. اعليحضرت فرموده‌اند. بايد دست شاه را ببوسيد. دوـ سه نفر از بسكتبا‌لي‌ها، دوـ سه نفر از واليبالي‌ها، يك نفر از هالتر و سه نفر هم از كشتي نرفتند. منتها بقيه، آن برجستگي كامل را نداشتند. ولي تختي شهرت و برجستگي جهاني داشت. شاه سؤال مي‌كند كه تختي كجاست؟‌ايزدپناه گزارش مي‌دهد كه آقا مريض شده است. شاه ‌گفته بود: برو گمشو دروغگو! يعني خودش مي‌دانسته. كاري كه تختي كرد خيلي قدرت مي‌خواهد. تمام مزاياي او را قطع كردند و تختي ماند و ماهي هزارتومان حقوقي كه از راه‌آهن مي‌گرفت. ولي باز مقاومت كرد.

وضعيت جبهه ملي سوم چگونه بود؟

در جبهة ملي سوم، نمايندگان حزب ايران، حزب ملت ايران، حزب مردم ايران و نهضت‌آزادي جمع شدند و سه اعلاميه هم دادند، ولي بعد از آن به‌دليل يورشي كه حاكميت به آنها آورد،  شايان، عليجان شانسي و  رازي از حزب مردم ايران، دكتر بختيار از حزب ايران، از دوستانِ فروهر و بهنام را دستگير كردند و درنتيجه كارشان متوقف شد.

در چه سالي؟

بعد از جبهة ملي دوم، يعني همان سال 1343.

آن‌موقع سران جبهه از زندان آزاد شده بودند؟

بله، ما همه بيرون آمده بوديم. به دليل توصيه‌اي كه آقاي دكترمصدق كرده بود، ميرزا باقرخان كاظمي جبهه ملي سومي تشكيل داد و دچار اين بحران شدند.

آيا احزاب ديگري غير از نهضت آزادي فعاليت‌هاي قانوني داشتند؟

احزاب قانوني وجود داشتند ولي آن جامعيتي را كه باعث شود مردم به دنبالشان بروند، دارا نبودند.

حزب توده در اين كنگره شركت نداشت؟

خير، ولي كساني كه تمايلات چپ و ماركسيستي داشتند، مثل شعاعيان كه از يكي از دانشكده‌ها انتخاب شده بود، خيلي كوشش مي‌كردند كه اعمال ايدئولوژي كنند و از طريق انتخاب خيلي افرادشان، وارد سازمان‌ها شوند تا شايد بتوانند نظريات خودشان را اجرا كنند؛ ولي توفيقي پيدا نكردند. در بعضي مواقع بازيگري هم مي‌كردند. گاهي با اين دسته، بودند، گاهي با آن دسته و اخلال‌هايي هم به‌وجود مي‌آوردند.

پس اين چهار حزبي كه شما نام برديد، در راستاي يك هدف پيش مي‌رفتند؟

بله.

چرا نهضت آزادي در كنگره از موضع يك حزب، به عضويت جبهه ملي درنيامد و با اين كار مخالفت شد؟

وقتي جبهه ملي دوم تشكيل شد، از مهندس بازرگان، حسن نزيه، دكترغني‌زاده، دكترسحابي و آقاي طالقاني دعوت كردند كه به جلسات همان شورايي كه داشتند بيايند. اينها هم مي‌آمدند ولي به شكل شخصي مي‌آمدند مثل ديگران، از جمله: كريم‌آبادي و اديب برومند كه دعوتشان كرده بودند و آنها هم حزب نبودند. ولي آقاي رازي آن موقع  عضو حزب مردم ايران بود و از طريق اين حزب دعوت شده بود. چند نفري هم بودند مثل نصرت‌الله اميني كه عضو حزبي به‌شمار نمي‌رفتند ولي عضو شوراي جبهة ملي در آن تاريخ بودند. در اين مورد از آنها هم به‌عنوان شخصيت‌هاي ارزشمندي كه سابقه و قدمت سياسي دارند به جبهه ملي دعوت كردند. بعد، انتخابات هيئت اجراييه برگزار شد. در اين انتخابات، مهندس بازرگان را به‌عنوان عضو هيئت اجراييه انتخاب كردند ولي به نزيه و دكترسحابي سِمَت اجرايي ندادند. فقط عضويت شورا را به آنها دادند. در چنين شرايطي، نهضت‌آزادي در سال 40 تشكيل شد. آقايان جمع شدند و گفتند كه بقاياي نهضت مقاومت ملي را حالا تحت عنوان نهضت‌آزادي با همان اصول و اهداف، تشكيل مي‌دهيم و  از آن تاريخ به بعد، مهندس بازرگان به‌هيچ‌وجه در جلسات جبهه ملي شركت نكرد. تا اينكه در آستانة كنگرة جبهه ملي، نهضت‌آزادي به دفعات به شوراي جبهه ملي نامه نوشت كه ما يك حزب سياسي هستيم ولي آنها نهضت را به‌عنوان يك حزب سياسي قبول نمي‌كردند. مي‌گفتند: شما شخصيت‌هايي هستيد كه ما شما را قبلاً‌هم دعوت كرده بوديم و شما خودتان در جلسات تشريف نمي‌آورديد. از ميان آنها تنها دكترغني‌زاده به جلسات مي‌آمد ولي ديگران نمي‌آمدند. از همين‌جا اختلاف پيدا شد. چرا اختلاف؟ چون بخشي از نظرات دوستان ما، كه به‌نام نهضت‌آزادي جمع شده بودند، به‌خصوص در قالب مسائل مذهبي با نظرات آنها منطبق نبود. البته در اينجا نكات ظريفي هست.خيلي‌ها اعتقادشان بر اين است كه همان موقع، دوستان نهضت‌آزادي تحت‌تأثير تبليغات چند نفر قرار گرفته بودند و اعتراضاتي به رهبري جبهه ملي مي‌كردند. من اين را اصلاً صحيح نمي‌دانم كه بيان كنم. بعد اين عده به منزل آقاي فيروزآبادي رفتند و نهضت‌آزادي را تشكيل دادند و اصول و اهداف آن را اعلام كردند. جبهه‌اي‌ها هم آنها را قبول نكردند. ولي در آستانة كنگره مي‌گفتند: اگر شما با ما همكاري داريد، در كار نشريات و اعلاميه‌ها و برنامه‌ها، شما هم همكاري كنيد، ولي متأسفانه در بعضي از مواقع، اعلاميه‌هايي از طريق دوستان نهضت‌آزادي، نه به‌نام نهضت‌آزادي، بلكه به‌نام اشخاص تشكيل‌دهندة نهضت‌آزادي ازجمله آ‌قاي شيباني منتشر مي‌شد و در آنها به سران جبهه ملي با عنوان «عناصر ضعيف، عناصر زبون، عناصري كه كاري نكردند، عناصري كه تقريباً نمي‌توانند كار سياسي صحيحي انجام دهند» حملاتي مي‌كردند. اين امر موجب تشديد اختلاف آنها شد تا اينكه در كنگرة جبهه ملي از نهضت‌آزادي خواهش كردند كه شما به كنگره تشريف بياوريد تا شايد وحدت ايجاد شود. در كنگره پيشنهادهاي مختلفي شد مبني بر اينكه اگر مي‌خواهيد نهضت‌آزادي را به‌عنوان يك حزب به رسميت بشناسيم، اين كار مستلزم آن است كه اين حزب خودش را از عناصري كه غيرمسئول هستند و به‌نام نهضت اعلاميه‌هايي مي‌دهند، پاك كند. اگر اعلاميه‌ها مثبت باشد، شما آنها را پذيرا مي‌شويد و اگر مثبت نباشد، مي‌گوييد اصلاً به ما ارتباطي ندارد. پس اينها را اصلاح كنيد. ما نمي‌توانيم شما را به‌صورت يك حزب به‌رسميت بشناسيم مگر اينكه اصلاحاتي در كادر مركزي و در كادر هيئت مؤسس خود به‌عمل آوريد. وقتي چنين مطلبي طرح شد، مهندس بازرگان در جلسة كنگره فرمودند: «بودول كِباردو»‌ يعني ما همينيم كه هستيم و غير از اين هم نيستيم و نمي‌توانيم اصلاحاتي انجام دهيم. درنتيجه دكترصديقي مطالبي در نفي ايشان گفتند. بعد آقاي مهندس حسيبي پيشنهاد دادند كه نهضت‌آزادي عضو جبهه ملي ايران باشد منوط به اينكه ديگر خودشان در مورد اصلاحاتشان تصميم بگيرند، نه اينكه ليست اصلاحيه را براي ما بفرستند. اين پيشنهاد تقريباً به تصويب رسيد ولي اجرا نشد. از همان موقع، نهضت‌آزادي از جبهه ملي ايران جدا شد و چون رسمي نشده بود، نامه‌اي به دكترمصدق نوشتند و كسب اجازه كردند و دكترمصدق هم حركت سياسي نهضت‌آزادي را درمجموع به‌نام يك حزب و گروه، تأييد كرد.

بخشي از نيروهاي جبهه ملي اصلي، درواقع جبهه ملي اول، مثل نريمان و شايگان در جبهه ملي دوم شركت نكردند. آيا اين امر دليل خاصي داشت؟ يعني اعتراضي داشتند، يا اينكه به‌طور طبيعي ديگر فعاليت سياسي نمي‌كردند؟

اصلاً شايگان در ايران نبود، در خارج به سر مي‌برد و در آنجا فعاليت‌هايي مي‌كرد. جبهه ملي هم اعتقادش اين بود كه آنهايي كه در خارج هستند به‌دليل اينكه آزادي عمل بيشتري دارند، كاري كردند،‌كردند. ولي اگر بخواهند با ما همكاري كنند، بايد از دستورات ما تبعيت كنند. چرا؟ چون ما در اينجا چوب آنها را مي‌‌خوريم. ما نمي‌توانيم نظريات آنها را در اينجا اعمال كنيم. آنها با آزادي عملي كه دارند در آنجا حرف‌هاي خيلي تندي هم مي‌زنند. مثلاً‌ مهندس رضوي در ايتاليا گفته است كه شاه نبايد باشد. او در ايتاليا مي‌تواند اين حرف‌ها را بگويد ولي در تهران اگر كسي اين حرف را بزند او را به زندان مي‌برند. نريمان در شوراي اول بود ولي در شوراي دوم او را به حساب نمي‌آوردند. نطق اول آقاي نريمان در خانه 143 بود و بعد ايشان فوت شد. مرحوم نريمان در زمان كابينة شريف‌امامي فوت كرد. ما جنازة نريمان را در سردخانة تهران گذاشتيم و بعد به مسجد ارگ و از آنجا به دَرّوس برديم و در اين محل دفن كرديم. كشاورز صدر (سخنگوي جبهه‌ملي) هم آن نطق كذايي را سر داد و سر مزار نريمان، از شريف‌امامي با عنوان تكنيسين شريف امامي ياد كرد،‌ نه مهندس شريف‌امامي.

كارنامة جبهه ملي اول در واقع با ملي شدن نفت پيوند خورد. يعني برگ درخشان پرونده‌اش اين است. برگ برنده جبهه‌ملي دوم در كارنامه‌اش چه بود؟

جبهه ملي دوم ادامه‌دهندة راه دكترمصدق در راه كسب آزادي‌ها بود اما در مقطع 42 ـ 39 شعار واحدي نداشت. جبهه‌ملي اول مي‌گفت آزادي هست و ما به‌دنبال استيفاي حقوقمان از نفت مي‌رويم. شعار جبهه‌ملي دوم چيزي بود كه ما الان به‌دنبال آنيم؛ يعني آزادي‌هاي مصرح در قانون‌اساسي، و ما از طريق مبارزات مسالمت‌آميز براي رسيدن به اين هدف تلاش مي‌كنيم. جبهه‌ملي دوم كار ديگري نمي‌توانست بكند. به همين دليل هم مورد ايراد و اعتراض بود.

آقاي شاه‌حسيني!‌ در كنگره راجع به نفت و قراردادهاي نظامي و سنتو و... هيچ صحبتي نشد؟

در منشور سياسي‌اش به‌طور كلي بر تجديدنظر در تمام قراردادهاي بسته‌شده با كشورهاي خارجي تأكيد شده بود و در آن همة قراردادها مستتر بود. قبل از برگزاري ميتينگ در ميدان جلاليه مقرر شد كه چون كابينة اميني هم به هنگام سخنراني حضور دارند، هركدام از سخنران‌ها موظف است كه مطالب  خود را به هيئت اجراييه بياورد تا بر مبناي خط‌مشي سياسي جبهه‌ملي، سنجيده و بعد بيان شود. دكترسنجابي و  دكترصديقي مطالب خود را آوردند. قطعنامه در آنجا تصويب شد. دكتربختيار هم قرار بود بياورند كه متأسفانه تا آخرين لحظه خبري از ايشان نشد. ولي براي سخنراني تشريف آوردند.  بعد از سخنراني آقايان سنجابي و صديقي، دكتر بختيار هم پشت تريبون رفته و در آنجا سخنراني كردند و در صحبت‌هاي خود سخن از تجديدنظر در تمام قراردادها، خاصه پيمان سنتو به ميان آوردند. به مجرد اينكه اين حرف را زد، مرحوم اللهيار صالح گفت: باز اين آدم از خط بيرون رفت! مگر هر حرف راستي را مي‌شود گفت؟ ما در خط كلي سياسي‌مان در قراردادهايي كه به نفع ملت ايران نباشد، تجديدنظر مي‌كنيم. ولي نام بردن از آنها به غير از اينكه دست ما را قبل از اجراي كار رو كند، نتيجة ديگري ندارد.

مرحوم مصدق در جبهه ملي به هر حال اعمال نفوذ مي‌كرد و قدرت داشت. فضاي سياسي هم باز بود به طوري‌كه ميتينگ هشتادهزارنفري برگزار شد. پس چرا مصدق به صحنة سياسي نمي‌آمد؟ آيا فضا هنوز آنقدر باز نشده بود كه ايشان مستقيماً ايفاي نقش كند؟ آيا پيام‌هايي كه ايشان به جبهه مي‌داد نشان نمي‌دهد كه شايد تز خاصي داشتند كه صريحاً ‌وارد صحنة سياسي نمي‌شدند؟

من در آن حد اطلاعاتي ندارم، ولي به هر حال دكترمصدق در احمدآباد در تبعيد بود و اين كارها به‌صورت غيرقانوني انجام مي‌گرفت. گاهي چند نفري نامه‌هاي آيت‌الله زنجاني را نزد دكترمصدق مي‌بردند و جواب مي‌گرفتند. يكي دو بار خود من اين كار را كردم كه به اشكال مختلف نزد شادروان دكترمصدق مي‌رفتم. خيلي به سختي مي‌توانستيم با شخص دكترمصدق تماس برقرار كنيم تا جواب نامه را از ايشان بگيريم. ايشان از چارچوب قلعه بيرون نمي‌آمد مگر بعضي از روزهاي خاص كه مي‌آمد و در آن باغ قدم مي‌زد وگرنه مجاز نبود و فقط با خانوادة خودش آن هم با احمدخان و محمودخان و همچنين هدايت‌الله متين دفتري و وكيلش كه نصرت‌الله اميني بود تماس داشت. اجازه داده بودند كه از طريق اين افراد حرف‌هايش را منتقل كند. وقتي اينها مي‌رفتند و با دكترمصدق حرف مي‌زدند، جواب‌هايي كه از اين طريق گرفته مي‌شد براي عده‌اي ابهام‌آميز بود. به همين دليل، آيت‌الله زنجاني كساني را انتخاب كرد كه با زيركي بتوانند نامه را مستقيماً نزد دكترمصدق ببرند و جواب را از خود ايشان بگيرند. چون آن چيزي كه در اختيار دكترمصدق مي‌گذاشتند، دور از واقع بود و آنها در اين كار اعمال نظر مي‌كردند. به اين ترتيب، اطلاعات دكترمصدق از ناحية اين چند نفر بود و برمبناي اين اطلاعات اظهارنظر مي‌كرد. اينها هم گروهي بودند كه در كنگرة جبهه ملي شكست خورده بودند.

به هر حال در همين فضا ميتينگ هشتادهزارنفري برگزار مي‌شود و احزاب شكل مي‌گيرند و جوّ آنقدرها بسته نيست. آيا خود جبهه ملي نمي‌توانست حركت سياسي را به‌گونه‌اي سوق دهد كه مردم خواهان حضور مستقيم مصدق در صحنه باشند؟

بارها به حاكميت مراجعه كردند. ولي متأسفانه حاكميت علاوه بر اينكه جواب نمي‌داد، روزبه‌روز بسته‌تر عمل مي‌كرد. در سال 42، هفت ـ هشت روز پس از 15 خرداد كه ما در زندان بوديم، يك روز عده‌اي را به حياط جلوي زندان قزل‌قلعه آوردند. ما در داخل قلعه بوديم گفتيم: پس حتماً خبري هست. يك روز اعضاي شوراي جبهه‌ملي را خبر كردند و ما به‌ آنجا رفتيم. مرحوم طالقاني،‌ مرحوم مهندس بازرگان، اللهيار صالح، دكترصديقي، سنجابي، زيرك‌زاده، بختيار، مهندس خليلي،‌ مرحوم فروهر،‌ اصغر پارسا، همة اين آقايان بودند. رفتيم در آنجا نشستيم. مرحوم جهانشاه صالح (كه در آن‌موقع رئيس دانشگاه بود) خيلي صريح دست در جيب كتش كرد و يادداشتي در آورد و گفت: آقاي همايون صنعتي‌زاده، رئيس موسسه فرهنگي فرانكلين روزولت از طرف شاه آمده و پيشنهاد مي‌كند كه آقايان اعضاي جبهه ملي مي‌توانند همگي تشريف ببرند بيرون و آزادانه به فعاليت سياسي خودشان ادامه دهند و به‌صورت يك اقليّت در مجلس بعدي شركت كنند و 30 نفر هم وكيل داشته باشد و در جهت اهداف اصلاحات مملكت اقدام كنند. اما شرط اصلي اين كار، پذيرفتن رهبري شاه است.

    بعد از اين پيشنهاد حرف‌ها  و نظرهاي مختلفي بيان شد. اصغر پارسا به شديدترين نحو مخالفت كرد و گفت كه اصلاً حرف زدن با شاه غلط است. داريوش فروهر از جلسه بيرون رفت و گفت: اين حرفي كه طرح مي‌كنيد اساساً غلط است. ما سه ـ چهارنفر گفتيم اين مطلب را به اطلاع مابقي اعضاي شورا هم برسانيم. دو جلسه برگزار شد و نتيجه اين شد كه كسي به هيچ‌وجه حق مذاكره  با شاه را ندارد. به‌دليل اينكه ما از فضاي بيرون اطلاع نداريم. علاوه بر اين با كسي‌كه دستش تا آرنج به خون 15 خردادي‌ها آلوده است به هيچ‌وجه نبايد حرف زد و بدتر از همه اينكه اگر به ما اجازه بدهند كه فعاليت سياسي كنيم، فردا صبح به همين‌هايي كه اجازه داده‌اند، مي‌گويند قدغن  است و نمي‌توانيد فعاليت كنيد. اگر به ما اجازه بدهند كه سي نفر وكيل داشته باشيم، فردا صبح خواهند گفت كه اعتبارنامه اين سي نفر وكيل رد مي‌شود. اقليت طبيعي در شرايطي پيدا مي‌شود كه خود مردم آزادانه و بدون هيچ دغدغة خاطر رأي مي‌دهند و آنها هم به مجلس مي‌روند و تصميم مي‌گيرند. اين مي‌شود انتخابات آزاد و آنها به راستي يك اقليت هستند. ولي اينكه اعليحضرت اقليت درست كند مثل ايجاد حزب ايران نوين و حزب رستاخيز است و كار صحيحي نيست. آن وقت مي‌شويم جبهه ملي اعليحضرت همايوني! اين جواب را همه تأييد كردند و قرار شد اللهيار صالح فرداي آن روز كه صنعتي‌زاده به آنجا مي‌آمدند اين مطلب را به او بگويند. آقاي صنعتي‌زاده هم آمد و از جواب مطلع شد. به هر حال شاه تا آخرين لحظه كوشش مي‌كرد كه جبهه ملي را به طريقي وارد صحنة سياسي ايران كند، منتها با رهبري خودش. ولي جبهه ملي رهبري شاه را قبول نداشت وتا آخرين لحظه هم مي‌گفت كه شاه «سلطنت» كند‍؛ همان حرفي كه دكترصديقي اين اواخر به شاه زده بود مبني بر اينكه اعلحضرت در هيچ امري دخالت نكند تا ببينيم اوضاع مملكت چطور مي‌شود، ولي اعليحضرت گفت: نه، خيال كرده‌اند كه اين‌طوري مملكت نجات پيدا مي‌كند.

آيا آن برگه‌اي را كه با عنوان «نهضت ادامه دارد» به داخل خانه‌ها انداختيد، نشانه‌اي داشت كه مردم بدانند مربوط به كدام دسته است؟ يا اينكه فقط به جهت آمادگي جمعي بود؟

تنها به‌خاطر اين بود كه مردم بدانند حركتي هست. مردم در اثر كودتاي 28 مرداد، شوكه شده بودند. اصلاً در بلاتكليفي بودند. اين كار به مردم آمادگي داد و آنها را مطلع كرد كه حركتي هست و نهضت ادامه دارد. نهضت با اين حركتي كه شاه كرده متوقف نشده است. به اين ترتيب، در اثر بذري كه پاشيده شد، مردم آماده شدند و كم‌كم  توانستند دو بار بازار را تعطيل كنند. بعد هم مقدمة كار دانشگاه فراهم شد. همة اينها نشئت گرفته از آن حركت بود.

شك و شبهه‌اي ايجاد نشد مبني بر اينكه اين كار ممكن است از طرف شاه و نوعي توطئه باشد؟

در شرايطي توطئه مي‌بود كه بعدها ادامه پيدا نمي‌كرد و نتايجي به ضرر شاه به بار نمي‌آورد.

مثلاً ممكن نبود مردم فكر كنند كه  شاه دارد توطئه مي‌كند تا آنها بيشتر به صحنه بيايند و به اين ترتيب آن تعداد افراد محدودي هم كه بودند سركوب شوند؟

در ابتداي كار ما برنامة علني نداشتيم و به هيچ‌وجه لو نرفتيم. بعد از اينكه  توانستيم اكثريت مورد  اعتمادي را در اختيار بگيريم، آرام‌آرام كارمان جنبة علني پيدا كرد و در اين شرايط ديگر نمي‌توانستند مانع آن شوند.

شما در صحبت‌هايتان فرموديد كه روز اول بهمن 41 عدة زيادي را كشتند. خيلي‌ها ازجمله خود آقاي ميثمي نظرشان مخالف اين است، مي‌گويند كه فقط چند نفر زخمي شدند.

من عرض كردم با آجر و سنگ و... به دانشگاه ريختند و زدند. من خودم در آنجا نبودم تا اوضاع را ببينم. ولي در عين حال به ما در جبهه‌ملي گزارش مي‌دادند يا در شورا مي‌گفتند كه فلاني كشته شده. مثلاً روزي كه ما جنازة دكترخان علي را تشييع مي‌كرديم، به ما خبر دادند كه تعدادي كشته شده‌اند. وقتي هم كه ما به ابن بابويه  رفته بوديم تا مقدمات كاري را فراهم كنيم و در آنجا بتوانيم چهارپايه بگذاريم و تنظيم سخنراني كنيم، به ما گفتند: عدّه‌اي كشته شده‌اند. در اين فاصله اگر از من مي‌پرسيدند، مي‌گفتم: عده‌اي كشته شده‌اند. ولي بعد از آن، ديديم كه هيچ‌كس كشته نشده و همه صحيح و سالم به خانه‌هايشان برگشته‌اند. روز اول بهمن به‌طور كلي كشته داشته ولي تعداد كشته‌ها را ما نمي‌دانيم. به دانشگاه حمله كرده بودند بدون اينكه مجوزي داشته باشند و مقاديري آجر و سنگ را  قبلاً در آنجا آماده كرده بودند كه اين خود نوعي توطئه بود. اين توطئه با مسائل خاص پشت پرده ارتباط داشت، به طوري كه بعدها سپهبد بختيار طي اين جريان‌ها در عراق كشته شد.

نقشي را كه شما براي آقاي احسان نراقي، در جريان كنگرة جبهه‌ملي و ازهم‌پاشيدگي جبهه ]ايجاد دودستگي[ قائل شديد براي من تا اندازه‌اي مبهم است.

   اولاً روابط ايشان با اميني بر كسي پوشيده نبود.  علاوه بر اين ايشان در مواردي شخصيتي ضدسياسي است. پس چگونه مي‌توانست بر جبهه ملي احاطه داشته باشد و بتواند اين حركات و فضا را در جبهه به‌وجود آورد؟ از طرف ديگر، روابطي هم با دكترمصدق داشت. امسال هم كتابي منتشر كردند به‌نام «ما و جهان امروز» كه در آن كاملاً از ديد فرهنگي به قضيه نگاه مي‌كنند و وارد مسائل سياسي نمي‌شوند.بعد از انقلاب هم كه آمدند و او را گرفتند و آن‌طور كه در كتاب نوشته شده، سه‌سال شكنجه‌اش كردند. مي‌گويد من اصلاً وارد حيطة سياسي نشده بودم و در عين حال در مؤسسة تحقيقاتي اجتماعي كه دكترصديقي رئيس آنجا بود، فعاليت مي‌كرد ولي عملاً به‌دليل مخالفت حاكميت با دكترصديقي، كار ارتباط دكترصديقي با حاكميت را احسان نراقي انجام مي‌داد و كم و بيش آن انديشمندان و تحصيلكرده‌هاي غرب‌گرا كه به ايران آمده بودند ازجمله دكترنهاوندي، فريدون مهدوي و حسين مهدوي، همگي با احسان نراقي در ارتباط بودند به‌دليل اينكه در خارج با يكديگر آشنايي داشتند. تا اينجاي كار هيچ شك و شبهه‌اي نيست، اما ايشان به‌دليل حضور در مؤسسة تحقيقات اجتماعي، توانست براي پنج ـ شش تا از اين بچه‌ها بورس‌هاي بسيار خوبي فراهم كند و آنها به‌دليل منافعي كه از اين بور‌س‌ها به‌دست‌ آوردند به كنگرة جبهه ملي آمدند و نظرات احسان نراقي را در قالب كميسيون روابط اجتماعي اعمال مي‌كردند. اين كميسيون ظاهراً زير نظر دكتر صديقي بود، ولي باطناً افراد مؤسسه تحقيقات اجتماعي و دست‌پروردگان احسان نراقي در آن فعاليت مي‌كردند و او از طريق اين دست پروردگانش توانست نفوذ بسيار زيادي داشته باشد. بعضي مشكلات آقايان را هم او حل مي‌كرد. اينها همه آن ارتباطات را نشان مي‌دهد. ايشان كوشش مي‌كرد جبهه ملي بدون مصدق ايجاد كند. نه‌تنها او، علي اميني هم نظرش اين بود كه جبهه ملي، بدون مصدق باشد. شاه هم نظرش همين بود. در صورتي كه شخص دكترمصدق مطرح نبود. اهداف دكترمصدق و نظرات و تفكر او مطرح بود كه مي‌توانست براي ملّت ايران آنچنان انگيزه‌اي ايجاد كند كه هنوز بعد از 50 سال باز هم دانشجو به خاطر تفكر دكترمصدق به‌دنبال او باشد. ايشان در ارتباط با آقاي دكترنهاوندي با اعليحضرت و ملكه فرح و همچنين با آقاي دكترنصر ارتباط بسيار نزديك و مستقيمي داشتند و حتي براي اينكه دكترصديقي نزد شاه برود و شاه نخست وزيري را به دكتر صديقي پيشنهاد كند، احسان نراقي، يحيي مهدوي، علي اميني و محمدعلي وارسته، نقش‌هاي بسيار مؤثري داشتند. به اين ترتيب دكترصديقي را نزد شاه بردند كه همين حركت زمينة جبهه‌ملي را كمي خراب كرد. دكتر صديقي شش بار با شاه ملاقات كرده بود كه البته سه بارش را خودش براي من گفت. دوـ سه مرتبه‌اش را روزنامه‌ها نوشتند. نمي‌شود منكر اين حرف شد. به هر حال دست‌پروردگان احسان نراقي در كنگرة جبهه ملي طبقة تحصيلكرده‌اي بودند كه مي‌توانستند نقش زيادي داشته باشند. آنها از طريق هدايت‌الله متين دفتري، كه نوة دكترمصدق بود، نظراتشان را روي دكترمصدق اعمال مي‌كردند. اين تهمت نيست. تا جايي كه من اطلاع دارم، وضع بر اين منوال بوده است. البته ممكن است اشتباه كرده باشم.

اما اينها چيزهاي پوشيده‌اي نبود. با توجه به اين تفاصيل نراقي چگونه مي‌توانست در جبهه‌ملي اين‌قدر نفوذ داشته باشد؟

خيلي راحت است. آقاي ايكس كه عضو شوراي جبهه ملي است، مي‌آيد و خيلي راحت نظرات كم‌ خطري را به‌نام خودش اعمال مي‌كند و به اين ترتيب نيرو جذب مي‌كند. هرنظر كم خطري، بهتر نيرو جذب مي‌كند. چون از امنيت برخوردار است. در نظرات پرخطر صداقت بيشتري است تا در نظرات كم‌خطر. نظريه‌هاي كم‌خطر به‌دليل پوشش حاكميت و امنيتي كه دارد بهتر مي‌تواند افراد را جذب كند. در قالب كار سياسي همه در يك سطح نيستند. عدّه‌اي تندتر هستند و عدّه‌اي كندتر؛ آنهايي كه تندتر هستند خيلي راحت كنار مي‌روند و آنهايي كه كندتر هستند به‌دليل اينكه احساس امنيت مي‌كنند، راحت‌تر هم مي‌توانند حرفشان را بگويند و بهتر هم مي‌توانند بهره ببرند.

خليل ملكي به كنگره جبهه ملي دعوت نشده بود؟

   خير. پيش از كنگرة جبهه ملي، انشعابي بين دو دسته از جامعة سوسياليست‌ها پيدا شده بود. يك دسته طرفدار دكترحجازي و دكترخنجي بودند و دسته‌اي ديگر طرفدار  خليل ملكي. دارودستة آقاي دكترخنجي در نهضت مقاومت ملّي همكاري مي‌كردند. در بدو امر كه نهضت مقاومت ملي تشكيل شد، هنوز بين اين دو گروه انشعاب نبود و نمايندة تام‌الاختيار آنها، مهندس وفايي بود. در اولين سازمان نهضت مقاومت ملي، ايشان نمايندة حزب نيروي سوم بود. آقاي خُرگامي نمايندة حزب ايران، عظيما نمايندة حزب ملت ايران و نخشب هم رأساً نمايندة حزب مردم ايران بود. حزب ديگري كه شاخص باشد، نداشتيم. چند نفري هم بودند كه به احزاب وابستگي نداشتند، بلكه به‌عنوان طرفداران نهضت ملي فعاليت مي‌كردند. بعد از آن كم‌كم زمينه‌هاي انشعاب فراهم شد و دكترخنجي و خليل ملكي با هم اختلاف پيدا كردند. البته دكترخنجي در ظاهر امر بود ولي پشت پرده، مسعود حجازي قرار داشت و درواقع بين مسعود حجازي و خليل ملكي اختلاف بود. هر دو آنها شكايتشان را نزد دكترمصدق بردند و دكترمصدق به آيت‌الله زنجاني حكميت داد تا بين آنها داروي كند. حاج سيدرضا زنجاني از هر دو آنها مطالب و مداركي گرفت و تشخيص داد كه اختلاف آنها جنبة سياسي ندارد و بيشتر به دلايل شخصي و خودخواهي‌ها است.  ايشان گفت هر كدامتان كه مي‌توانيد، بياييد كار كنيد. دارودستة خنجي آمدند و كار كردند، ولي گروه آقاي خليل ملكي نيامد. آنها خودشان جمعشان را حفظ كردند و دست به انتشار نشرياتي زدند. دور از انصاف است اگر بگويم كه كارشان را متوقف كردند.

    بعد از اينكه جبهه ملي دوم تشكيل شد، خليل ملكي با شوراي مركزي جبهه ملي مراجعات و مكاتبات بسيار زيادي كرد مبني بر اينكه ما  هم  حزبي هستيم و ما را بپذيريد. دارودستة دكترخنجي با دكترسنجابي ارتباط داشتند. در آن موقع دكترسنجابي قصد داشت در ايران حزب سوسياليست تشكيل دهد نه جامعة سوسياليستي و به عده‌اي نياز داشت تا خودش هم از حزب ايران بيرون بيايد و يك حزب سوسياليست تشكيل دهد. به همين منظور با خنجي و گروهش همكاري مي‌كرد. ايشان (دكتر سنجابي و رفقايش) مخالف آمدن  خليل ملكي بودند، ولي دكتر صديقي و عبدالحسين خليلي موافق بودند كه او بيايد و همكاري كند. منتها اين فكر رأي نياورد و خليل ملكي و گروهش نيامدند. بعد از سال 1342 كه جبهه ملي تقريباً كارش متوقف شد، همه از زندان‌ها بيرون آمدند و فعاليت سياسي مجددي را با عنوان اتحاد نيروها با حضور دكترسنجابي، فروهر و دكتربختيار شروع كردند. رضا شايان را از نيروي سوم به همكاري دعوت كردند. (بعدها دكتربختيار مي‌خواست در كابينة خودش ايشان را وزير كار كند.)

در نمايشگاه عكسي كه بسيجي‌ها در دانشگاه تهران برپا كرده بودند، عكسي از دكترمصدق بود در حالي كه دست ثريا، همسر شاه را مي‌بوسد. مي‌خواستم ببينم آيا اين موضوع حقيقت دارد؟

حقيقت دارد. هيچ مسئله‌اي هم نيست. دكترمصدق تحصيل‌كردة سوئيس و نخست‌وزير مملكت بود. زن شاه از بيمارستان بانك ملي آمده است. مصدق هم رفته و طبق سنت ادب را به‌جا آورده است. هيچ مانعي ندارد. بگذاريد مثالي از خودم بياورم. من از ابتداي زندگي تا به حال، هم نماز خوانده‌ام، هم روزه گرفته‌ام و هم احكام شرع را به‌جا آورده‌ام. اولين بار كه از طرف راديو با من مصاحبة ورزشي كردند، به من مي‌گفتند: شيخ حسين شاه‌حسيني، يعني اگر همه بچه‌ها با شلوار خيلي كوتاه به ميدان مسابقه مي‌رفتند، من با شلواري كه تا سر زانو را مي‌پوشاند مي‌رفتم. با اين حال خود من مورد اعتراض قرار گرفتم! زماني‌كه رئيس تربيت‌بدني بودم، به نمايندگي از كميتة المپيك ايران براي شركت در كنفرانس رؤساي كميته المپيك اسلامي به تركيه رفتم. وقتي از پلّه‌هاي هواپيما پايين مي‌آمديم، خانمي نزديك پلّه‌هاي هواپيما آمد تا با من دست بدهد. (معمولاً براي استقبال از رؤساي كميتة المپيك ميزبان و راهنماي زن در نظر مي‌گيرند). گفتم: من معذرت مي‌خواهم، مملكتم به من گفته كه دست ندهم و من به احترام نظام با شما دست نمي‌دهم. بعدها عكس مرا با اين خانم در حالي كه ايستاده بوديم يا در ماشين نشسته بوديم يا در مسابقات ورزشي كنار هم بوديم، علم كردند و در شوراي انقلاب يقة مرا گرفتند و گفتند: ‌اين خانم كيست؟  گفتم: ‌رسم و سنّت بر اين است كه يك خانم حضور داشته باشد. گفتند: شما مي‌گفتيد برايتان يك مرد بفرستند. گفتم:‌ من كه نمي‌توانم سنّت جهاني را عوض كنم. يا مثلاً همان‌طور كه در مسابقات كشتي مي‌بينيد لباسي كه يك كشتي‌گير مي‌پوشد و به آن دو بند كشتي يا دو بند هالتر مي‌گويند پوشيدگي ندارد. اما به من مي‌گفتند: شما نامه‌اي به سازمان‌هاي بين‌المللي بنويسيد و بگوييد لباس ديگري را انتخاب كنند! در حالي كه اين كار شدني نيست. يا به من مي‌گفتند: اسم بسكتبال را نياوريد، بگوييد توپ تو حلقه. اما مگر مي‌شود؟ اين يك ضابطه بين‌المللي در بسكتبال است. مرا به قم احضار كردند و گفتند:‌ با آن همه تلاشي كه كردي حالا شدي رئيسِ‌ جايي كه يك توپ جلوي بچه‌ها مي‌اندازند و بدو بدو دنبال آن مي‌دوند. من فكر كردم چه جوابي به اين آقا بدهم. گفتم: اين هم يك نوع ورزش است. ورزش براي سالم‌سازي جسم است. با اين تفكر كه نمي‌شود زندگي كرد.

سؤال من به خاطر زن بودن طرف مقابل نبود بلكه به‌دليل رابطة اين زن با شاه بود. يعني دكترمصدق دست عوامل شاه را بوسيده است.

مگر بوسيدن دست زن شاه به معناي قبول داشتن تفكر شاه است؟ يك سنّت احترام‌آميز است.

پس چرا تختي اين كار را نكرد؟

اين موضوع چيز ديگري است. او انگيزة سياسي داشته. در اينجا انگيزة سياسي نبوده است. بايد ديد سنّت و فرهنگ غرب دربارة احترام گذاشتن به زن پادشاه چه مي‌گويد.

آن موقع ما شنيديم كه عليه مصدق تبليغ مي‌كردند كه مي‌خواهد شاه را سرنگون كند، دكترمصدق اين كار را انجام داد تا اين توطئه‌ها خنثي شود.

نه. اين‌طور نبود. بگذاريد خاطره‌اي را برايتان بگويم. همين چند روز پيش يعني 29 ارديبهشت سال 79، سالروز تولد دكترمصدق بود. چهارـ پنج روز بعد از سالروز، خانمي به‌نام قره‌گزلو به من تلفن كردند و گفتند:‌ چند نفر از مخبرين خارجي از ايتاليا و فرانسه و آلمان آمده‌اند. يك روز قبل از افتتاح مجلس در تهران هستند و روز بعد مي‌خواهند از ايران بروند. اينها آمده‌اند جلوي درِ دانشگاه و ديده‌اند كه دانشجويان با عكس دكترمصدق چه كردند و حالا خواستار آن هستند كه آرامگاه دكترمصدق و ساختمان مربوط به آن را ببينند و از نزديك با كسي در اين مورد صحبت كنند. به آقاي دكترمحمودخان مصدق مراجعه كرده‌اند و نتيجه نگرفته‌اند. به آقاي دكترفروزان و ‌آقاي سحابي نيز مراجعه كرده‌اند و باز هم نتيجه‌اي نگرفته‌‌اند. به هر حال به من گفتند شما بايد بياييد. منِ كشاورز هم از بيابان كرج بلند شدم و رفتم. حال تصور كنيد دو تا خانم داخل ماشين هستند كه يكي از آنها ايراني و ديگري خارجي است. هيچ ضوابطي را هم رعايت نمي‌كنند. من هم با اين ريش و قيافه در آن ماشين نشسته‌ام. يك نفر خارجي هم بغل دستم نشسته، من چه بايد كنم؟ اين عكس را فردا صبح برمي‌دارند و مي‌گويند: شاه‌حسيني! اين خانم‌ها چه كساني هستند؟ اهل كجا هستند؟ نشستن پهلوي اينها خلاف شرع است. بفرماييد بنده بايد چه كنم؟‌ اگر بخواهيم با فلسفه به اينها پاسخ بدهيم،‌ بايد بگوييم «الاعمال بالنيّات» ولي اگر بخواهيم منطقي فكر كنيم بايد بگوييم زني است كه آمده و نشسته. نه من به او كاري دارم، نه او به من كاري دارد. در حال حاضر مشتركات من و او، رفتن به آرامگاه مصدق است و گفتن اين مسائل و چيز ديگري در كار نيست. ولي اگر بخواهيم با سوءظن قضاوت كنيم، هزار حرف و بهانه از دل آن درمي‌آيد. چرا آن حرف‌هايي كه ايشان (دكترمصدق) راجع به خدا و پيغمبر و ائمه معصومين مي‌زند، هيچ‌كدام مستند نيست؟ چرا فقط روي اين عكس تأكيد مي‌كنند؟ اين عكس را فدائيان اسلام قبل از انقلاب در آستانة محاكمات دكترمصدق علم كردند. اميرعبدالله كرباسچيان روزنامه‌اي داشت به‌نام روزنامة «نبرد ملت» كه ارگان فداييان اسلام شده بود. او اين عكس را تهيه كرده بود. خود اميرعبدالله كرباسچيان از سيدمهدي پيراسته كه عامل دربار بود حقوق مي‌گرفت و علي كيا گيرندة اين عكس بود. عكس را در روزنامه‌شان درج كردند كه بگويند (اين آدم مسلمان نيست). من خودم يك روزي سوگلي آقاي خميني بودم. به من مي‌گفت: مردم ـ حسيني. يك روز هم مي‌گفتند: تو مرتد هستي. اين‌طور كه نمي‌شود، از مردم ـ‌ حسيني به اينجا برسم! مگر اينكه بخواهند ما را از صحنه خارج كنند.

 

 

 

     صفحه اول  |  فهرست خاطرات قسمت سوم  | صفحه اول  |