انتخاب :رهبری جهانی یا سلطه بر جهان

  فهرست مطالب

  پيشگفتار نويسنده

  سخن ناشر و مترجم -  لطف‌الله ميثمي

      ارزيابي‌ها:

 

        دكترابراهيم يزدی

          منافع و امنيت ملي و فهم تحولات جهان بيرون  

 

        فريد مرجايي -   "جمهوري" يا "امپراتوري"؟

 

 

 

 

منافع و امنيت ملي

وفهم تحولات جهان بيرون

 

دکتر ابراهیم یزدی

 

از رسول گرامي­(ص) نقل شده است كه اگر مي‌خواهيد از شر قومي در امان باشيد، زبان آنان را ياد بگيريد. منظور از ياد گرفتن زبان در اين سخن پيامبر، زبان گفت‌وگو نيست، بلكه ذهنيت يا Mentality آنان است. زبان گفت‌وگو، ابزار مبادله افكار و ذهنيات ميان آدميان است. اگر چه ساختار ـ آناتومي ـ و كاركرد ـ فيزيولوژي ـ مغز انسان­ها يكي است و تمام زبان‌هاي رايج جهان براساس ساختار ذهن و مغز انسان شكل گرفته‌اند و ويژگي‌هاي مشتركي دارند، اما هم زبان‌هاي رايج با هم متفاوت هستند و هم ذهنيت ملت‌ها با يكديگر متفاوت است. براي برقراري رابطه ميان ملت‌ها، فهم زبان گفت‌وگو نيز همچون درك و فهم ذهنيت‌ها اساسي و ضروري است.

آمريكا يك قدرت بزرگ سياسي، اقتصادي و نظامي است. سياست‌ها و عملكردهاي اين دولت بر مناسبات ميان ملت‌ها و بر وضعيت سياسي و اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ديگر ملت‌ها ـ خواه با اين سياست‌ها موافق باشيم يا نباشيم ـ اثرگذار است.

دولت و ملت ايران نيز، ناچار به تعامل و همكنشي، اعم از تقابل و تضاد يا همسويي و همراهي، با اين قدرت، براساس منافع و امنيت ملي، مي‌باشد.

اما همكنشي‌ها ـ در هر شكلي و نوعي ـ هنگامي به هدف يا اهداف معين و تعريف شده مي‌رسد كه كنشگران فهم و درك واقع‌بينانه‌اي از وضعيت جهاني و موقعيت دولت آمريكا و سياست‌ها و برنامه‌ها و ذهنيت دولتمردان صاحب نظر و موثر در تصميم‌گيري‌ها داشته باشند.

برژينسكي، يك شخصيت برجسته و صاحب نظر در ميان دولتمردان آمريكاست. اگر چه او عضو حزب دموكرات است اما تحليل‌ها و نظرات او در مسائل جهاني مورد توجه تمامي گروه‌هاي سياسي و نهادهاي قدرت در آمريكا و در ديگر كشورهاي جهان قرار مي‌گيرد. جديدترين اثر سياسي مهم برژينسكي كتاب اخير او «گزينش‌: رهبري جهاني يا سلطه جهاني» مي‌باشد كه توسط آقاي مهندس لطف‌الله ميثمي به فارسي ترجمه و توسط نشر صمديه منتشر شده است. جا دارد كه از ايشان و همكارانشان در نشريه وزين چشم‌انداز ايران، كه آگاهانه به انتقال اين نوع آگاهي‌ها و ايجاد بينش سياسي در مخاطبان خود مي‌پردازند، سپاسگزاري شود. آنچه در بخش‌هاي بعدي ملاحظه مي‌كنيد، بررسي و تحليل كوتاهي از روابط بين‌المللي، پيش از جنگ جهاني، دوران جنگ سرد و پس از آن و همچنين تاثيرات اين تغييرات در روابط جهاني مي‌باشد.

*   *   *

1ـ ورود آمريكا به صحنه روابط بين‌المللي: هنگامي كه در هفتم دسامبر 1941 هواپيماهاي جنگي ارتش امپراتوري ژاپن، پايگاه و تاسيسات نظامي آمريكا در بندر پرل‌هاربر در هاوايي را بمباران كردند، دولت آمريكا با اعلان جنگ به ژاپن وارد جنگ جهاني دوم شد. به اين ترتيب فصل تازه‌اي در تاريخ روابط بين‌المللي گشوده شد.

سياست راهبردي آمريكا در روابط خارجي در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، تا آغاز جنگ دوم جهاني براساس دكترين «انزواگرايي يا Isolationism» قرار داشت. انزواگرايي به اين معنا كه دولت آمريكا از حضور و دخالت در مناسبات جهاني، بيرون از قاره آمريكا (شمالي، مركزي و جنوبي) خودداري مي‌كرد و تمامي توجهات خود را به حل مسائل داخلي كشور معطوف داشته بود. حتي هنگامي كه در اواخر جنگ جهاني اول، جامعه ملت‌ها League of Nations شكل گرفت و رئيس جمهور وقت آمريكا، وودرو ويلسون، در 1917 تلاش كرد تا آمريكا در اين جامعه نقش عمده‌اي داشته باشد، با مخالفت سناتورها روبه‌رو شد و لايحه او را رد كردند.

ورود آمريكا به جنگ جهاني دوم تغييرات اساسي در وضعيت داخلي آمريكا و بر روابط جهاني به‌جاي گذاشت كه تا پايان جنگ سرد و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق در سال 1991 ادامه پيدا كرد. اما با پايان جنگ، دولت آمريكا هرگز به سياست انزواگرايي دوره قبل از جنگ بازنگشت.

در حالي كه جنگ، بسياري از كشورها و بخش اعظم اروپا را نابود كرده بود، ورود آمريكا به جنگ جهاني دوم، اقتصاد آمريكا را از ركود و بحران شديد دهه 1930 معروف به ركود بزرگ Great Depression نجات داد. در اين دوره بي‌كاري و فقر سرتاسر آمريكا را فراگرفته بود؛ به‌طوري‌كه 25% نيروي كار بي‌كار بود. با آغاز جنگ در سال 1939 و ورود آمريكا به جنگ در سال 1941، نياز به نيروي انساني و تجهيزات نظامي موجب شد كه صنايع نظامي به سرعت رشد كنند و در نتيجه بيكاري و ركود از بين رفت و اقتصاد آمريكا از بحران عظيمي كه با آن دست به گريبان بود نجات پيدا كرد. بنابراين، هيچ دليلي وجود نداشت كه بعد از پايان جنگ، آمريكا به سياست انزواگرايي قبل از جنگ برگردد.

 

2ـ آغاز جنگ سرد: جنگ جهاني دوم هنوز به طور كامل پايان نيافته بود، كه رقابت ميان اتحاد جماهير شوروي از يك‌سو و دولت‌هاي غربي ازسوي ديگر آغاز شد. با بروز علايم شكست دول محور (آلمان و ايتاليا)، ارتش شوروي به سرعت به سوي كشورهاي اروپاي شرقي و آلمان پيش رفت و اين كشورها و بخش اعظم آلمان را به اشغال خود درآورد. از ميان متفقين، دولت انگليس كه نسبت به اين حركت شوروي درك واقع‌بينانه­اي داشت، براي جلوگيري از استقرار نيروهاي شوروي در شرق اروپا، اصرار مي‌ورزيد كه جبهه جديد عمليات نظامي از يونان آغاز گردد و ارتش متفقين از شبه جزيره بالكان به طرف شمال حركت نمايد تا پيش از آن كه ارتش شوروي اين مناطق را اشغال نمايد، نيروهاي متفقين وارد اين كشورها شوند. اما با اصرار امريكايي‌ها، جبهه جديد از سواحل غربي ايتاليا آغاز شد. به اين ترتيب ارتش شوروي به سرعت بخش قابل توجهي از اروپاي شرقي و آلمان را اشغال نمود و حكومت‌هاي موردنظر خود را مستقر ساخت.

به اين ترتيب، هنوز مركب تسليم آلمان و ژاپن و ايتاليا خشك نشده بود كه جنگ سرد ميان بلوك شرق، به رهبري شوروي و بلوك غرب به رهبري آمريكا آغاز شد و براي مدت نزديك به 50 سال ، تمامي مناسبات و روابط بين­المللي را تحتتأثير قطعي خود قرار داد.

 

3ـ ويژگي‌هاي دوران جنگ سرد: برخي از ويژگي‌هاي عمده دوران جنگ سرد و تحولات اين دوره را مي‌توان چنين برشمرد:

1/3ـ رشد سريع و بي‌سابقه اقتصاد آمريكا، فعال شدن آمريكا در روابط بين‌المللي و دستيابي اين كشور به بسياري از منابع نفت خاورميانه: با پايان گرفتن جنگ جهاني دوم، موج استقلال‌طلبي، بسياري از كشورهاي جهان سوم را فرا گرفت، ضعف نظامي و اقتصادي كشورهاي اروپايي آن چنان بود كه ناچار در برابر جنبش‌هاي استقلال‌طلبانه مستعمرات خود نمي‌توانستند مقاومت كنند. اما به علت جنگ و به بهانه جلوگيري از توسعه نفوذ كمونيزم در اين كشورها، نفوذ سياسي، اقتصادي آمريكا جايگزين نفوذ و قدرت كشورهاي اروپايي در مستعمرات گرديد.

رشد اقتصادي آمريكا و دستيابي به منابع طبيعي كشورهاي توسعه نيافته، موجب سرازير شدن بخش قابل توجهي از ثروت جهان به آمريكا گرديد. براساس برخي آمار درحاليكه جمعيت آمريكا حدود 8% جمعيت كل جهان را در اين دوره تشكيل مي‌داد، نزديك به 60 درصد ثروت جهان به آمريكا سرازير مي‌شد. به طوري كه آمريكاي بعد از جنگ جهاني دوم موقعيت اقتصادي، سياسي و نظامي ويژه و برتري را در صحنه بين‌المللي پيدا كرد.

2/3 ـ رقابت تسليحاتي دو بلوك جهاني و تحميل صلح مسلح به شوروي و اروپاي شرقي: شوروي به جاي آن كه بعد از جنگ به اصلاحات داخلي و ترميم خرابي‌هاي گسترده جنگ بپردازد، توجهات و امكانات خود را به توسعه كمونيزم و آرمان نابودي «امپرياليسم» متمركز ساخت. نيازهاي اين استراتژي ذهني‌گرايانه و استيلاي مطلق ايدئولوژي بر سياست و اقتصاد و علوم، به «سركوب سياسي»، نابودي تدريجي بافت اقتصاد و مديريت شوروي و در نهايت به فروپاشي آن انجاميد.

3/3 ـ در روابط بين‌المللي، اولويت سياسي نقش اساسي پيدا كرد. از نظر غرب اولويت سياسي به اين معنا بود كه كشورهاي جهان سوم، به هر قيمت بايد در اردوگاه غرب بمانند و از نظر بلوك شرق، اولويت سياسي، تخريب سياسي ـ اقتصادي كشورهاي وابسته به غرب و جدايي آنان از بلوك غرب، به هر قيمت بود.

4/3 ـ استراتژي انتقام همه جانبه: در دوران جنگ سرد، استراتژي غرب، به رهبري آمريكا براساس «انتقام همه جانبه و سريع Massive Retaliation» عليه هر نوع تجاوزي از جانب بلوك شرق بود. اجزاي برجسته اين استراتژي كه در زمان آيزنهاور تدوين و به اجرا گذاشته شد، ايجاد كمربند نظامي در اطراف بلوك شرق از اروپا تا آسياي دور به صورت اتحاديه‌هاي نظامي منطقه‌اي، شامل ناتو (پيمان آتلانتيك شمالي)،‌ سنتو(پيمان مركزي) و سيتو (پيمان جنوب شرقي آسيا) بود. هر حمله، به هر يك از كشورهاي عضو اين پيمان‌ها، به منزله حمله به تمام اعضاي آنها تلقي ‌شده و دولت‌هاي عضو، به اتفاق آمريكا با تمام قوا، اعم از هسته‌اي و غيرهسته‌اي به مقابله با متجاوز بر‌خواهند خاست.

5/3 ـ خطر جنگ وحشتناك هسته‌اي و تنش‌زدايي: در سال پاياني جنگ، تلاش‌هاي آمريكا براي ساخت بمب هسته‌اي به نتيجه رسيد و براي اولين بار در ژاپن مورد استفاده قرار گرفت. اما شوروي نيز توانست به سرعت و با كمك دانشمندان آلماني، به سلاح‌هاي هسته‌اي مجهز شود. به زودي كشورهاي ديگري نيز به اين سلاح‌ها دست يافتند. توسعه سلاح‌هاي هسته‌اي و افزايش سريع آن در كشورهاي دارنده اين سلاح‌هاي مخرب و بالا رفتن ضريب خطر بروز جنگ هسته‌اي، بويژه بعد از توليد موشك‌هاي قارهپيماي مجهز به كلاهك‌هاي هسته‌اي، جهان را دچار كابوس وحشتناك جنگ اتمي كرد. يك جنگ اتمي خواه محدود و خواه فراگير جهان را آن چنان نابود مي‌ساخت كه هيچ برنده‌اي را بر جاي نمي‌گذاشت.

نصب موشك‌هاي قاره‌اي با كلاهك‌هاي هسته‌اي توسط شوروي در جزيره كوبا، در سال1962، در دوره نخست‌وزيري خروشچف در شوروي و رياست‌جمهوري كندي در آمريكا، جهان را به آستانه يك جنگ اتمي تمام عيار كشانيد. تصور يك جنگ هسته‌اي ميان دو ابرقدرت، جهان را به وحشت انداخت. پس از آن بود كه تمام طرف‌هاي درگير، در شرق و غرب به اين نتيجه رسيدند، كه براي حفظ خود، ناچار بايد در وهله نخست  مانع گسترش سلاح‌هاي هسته‌اي شوند كه درنهايت به تأسيس پيمان منع سلاح‌هاي هسته‌اي NPT انجاميد. دوم آن‌كه براي كاهش رقابت‌هاي تسليحاتي گفت‌وگوهاي چند جانبه ضروري تشخيص داده شد، كه تحت عنوان سالت (1و2)  Strategic Arms Limitation Talksشكل گرفت. سوم آن‌كه ادامه تنش‌هاي سياسي و نظامي ميان دو بلوك شرق و غرب، نه تنها احتمال بروز جنگ هسته‌اي را منتفي نمي‌سازد بلكه احتمال آن را به شدت افزايش مي‌دهد. بنابراين منافع راهبردي همه طرف‌هاي درگير در استراتژي تنش‌زدايي است.

سياست تنش‌زدايي(Detente) در چارچوب همزيستي مسالمت‌آميز، از آغاز دهه 70، كه در زمان رياست جمهوري نيكسون آغاز شده بود، با گفت‌وگوهاي سالت 1 و 2 به نتايج كاربردي و مفيدي رسيد. در نتيجه چين اصلي به عضويت سازمان ملل متحد پذيرفته شد. روابط اقتصادي ميان دو بلوك شرق و غرب بويژه ميان آمريكا با شوروي و چين ـ اگر چه با محدوديت‌هايي ـ آغاز شد. مبادلات اقتصادي ميان آمريكا، شوروي و چين، سرآغاز تغييرات تازه‌اي در روابط بين‌المللي و جنگ سرد گرديد.

در ميان نهادها و نيروهاي موثر در تدوين سياست‌هاي راهبردي آمريكا در رويارويي با شوروي سابق، دو ديدگاه مشخص و كلي وجود داشت. نظاميان آمريكا مقابله با تهديدهاي روزافزون شوروي و بلوك كمونيزم را در آرايش نظامي مي‌ديدند، اما ديدگاه دوم، كه متعلق به بانك‌داران و سرمايه‌داران بزرگ آمريكا بود، روابط اقتصادي را براي مهار كمونيزم موثر مي‌دانست. محور و برنامه‌ اصلي اين ديدگاه لغو محاصره اقتصادي چين و شوروي و ايجاد رابطه اقتصادي با كشورهاي بلوك شرق ـ بويژه شوروي و چين ـ و مهار رفتارهاي سياسي آنان از طريق وابستگي‌هاي اقتصادي بود. با روي كار آمدن نيكسون در اوايل دهه 1970 و با نفوذ فوق‌العاده‌اي كه سرمايه‌داران بزرگ، بانكداران و شركت‌هاي نفتي در اين دوران پيدا كردند، اين ديدگاه غالب شد و سياست تنش‌زدايي در نهايت موجب لغو تحريم‌ها عليه شوروي و سپس چين و برقراري روابط اقتصادي گرديد.

براي نخستينبار، دولت آمريكا با فروش گندم به شوروي، بالغ بر 30 ميليون تن در سال، موافقت كرد. تا آن زمان، كشاورزان آمريكايي براي حفظ تعادل قيمت‌ها در بازار، بسياري از محصولات كشاورزي و دامي خود را آتش مي‌زدند و بابت آن يارانه از دولت دريافت مي‌كردند. فروش كالاها و محصولات امريكايي به شوروي سابق، سرآغاز تغييرات در مناسبات ميان دو كشور از يك‌سو و از سوي ديگر و روابط دولت ـ ملت در شوروي گرديد.

 

4 ـ انقلاب الكترونيك و انفجار اطلاعات : پس از انقلاب صنعتي كه در پايان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم رخ داد و روابط اقتصادي و سياسي كشورها را متحول ساخت، انقلاب الكترونيك بار ديگر مناسبات جهاني را در ابعاد بي‌سابقه‌اي دگرگون ساخت و تغييرات بي‌سابقه‌اي را موجب گرديد. يكي از مهم‌ترين پيامدهاي انقلاب الكترونيك در عصر ماهواره‌ها، شكستن ديوارهاي جامعه بسته در نظام‌هاي استبدادي مي‌باشد.

جامعه استبدادي يك جامعه بسته است. به اين معنا كه اطلاعات، صرفاً در محدوده خاصي و در ميان دولتمردان خودي و نه در كل جامعه، گردش مي‌كند. در جامعه بسته مردم از آگاهي بر آنچه در جامعه مي‌گذرد محروم مي‌باشند. گردش درست و همگاني اطلاعات، معياري براي باز و بسته بودن جامعه است. انقلاب الكترونيك امكان بسته ماندن جامعه را يا از بين برده است يا به ميزان قابل توجهي آن را تعديل نموده است. اگر چه همان طور كه اشاره شد صلح مسلح، شوروي را از پاي درآورد و اگر چه طرح توليد تجهيزات نظامي در برنامه جنگ ستارگان (در دولت ريگان)، شوروي را به نقطه دگرديسي اساسي نزديك ساخت، اما در واقع اين انقلاب الكترونيك بود كه ديوار آهنين پيرامون شوروي و ديوار برلين را فروريخت. در عصر انقلاب الكترونيك و انفجار اطلاعات امكان استمرار جامعه بسته وجود ندارد.

نخست آن‌كه نظم دو قطبي حاكم بر روابط بين‌المللي دوران جنگ سرد، بر هم خورده است. اما نظم جديد غالبي هنوز شكل نهايي پيدا نكرده است. شكل و محتواي روابط جهاني دوران انتقال را طي مي‌كند و طيفي از روندها قابل ملاحظه و شناسايي مي‌باشند.

دوم آن‌كه در دوران تحول و دگرديسي روابط بين‌المللي جهان چند قطبي دوران جنگ جاي خود را موقتاً به جهان تك قطبي، تحت مهار آمريكا داده است. دولت شوروي سابق نه يك قدرت نظامي و نه يك قدرت اقتصادي اثرگذار و قابل توجه مي‌باشد. اين در حالي است كه آمريكا هم چنان يك قدرت نظامي و اقتصادي برتر محسوب مي‌گردد و از قدرت مانور فراواني برخوردار است.

اما قطب‌هاي سياسي ـ اقتصادي جديدي، در حال شكل‌گيري است. در اروپا مهم‌ترين تغيير و تحول شكل‌گيري اتحاديه اروپاست.

بعد از تجربه وحشتناك جنگ جهاني دوم، كشورهاي اروپاي غربي به تدريج پذيرفتند كه منافع مشترك آنان نه در جنگ و تخاصم با يكديگر، بلكه در به‌هم پيوستن و اتحاد آنان مي‌باشد. اما در دوران جنگ سرد، فعاليت آزادانه احزاب كمونيست، سياست‌هاي راهبردي بلوك شرق در تقابل با اروپا و ضرورت همكاري نزديك اروپا و آمريكا از جمله موانع جدي بر سر راه وحدت اروپا شمرده  مي‌شد.

با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و استقلال كشورهاي بلوك شرق، اتحاديه اروپا به سرعت در حال گسترش است و به يك واقعيت جهاني اثرگذار و انكار‌ناپذير تبديل شده است. كشورهاي اروپاي شرقي به تدريج ، اما با گام‌هاي مطمئن به اين اتحاديه مي‌پيوندند. روسيه  هنوز به اتحاديه اروپا نپيوسته است و اگر چه به نظر برژينسكي موانعي بر سر الحاق روسيه به اتحاديه اروپا وجود دارد و به نقل از نخست وزير سوئد مي‌نويسد: «روسيه در آسياست. من مي‌توانم تصور كنم كه روزي همكاري‌هاي اقتصادي بزرگي با روسيه داشته باشيم، زيرا هر دو به آن احتياج داريم.» اما قبول روسيه به عضويت در اتحاديه اروپا، يعني «تغيير در خصوصيات اساسي اين اتحاديه». دير يا زود، حداكثر طي دو دهه آينده، روسيه به اين اتحاديه خواهد پيوست. يك قطب سياسي ـ اقتصادي عظيمي شكل گرفته و در حال توسعه است. اين قطب عظيم اگر چه هنوز نمي‌تواند در برابر آمريكا، راه مستقل خود را برود، اما چشم‌انداز آينده آن روشن است و اين نكته‌اي نيست كه از ديد نظريه‌پردازان و تصميم‌گيرندگان آمريكا مخفي مانده باشد بخشي از سياست‌هاي راهبردي آمريكا واكنش به اين قطب‌بندي است در جنگ اول خليج فارس، بوش پدر آشكارا گفت كه اين جنگ براي تعيين مناسبات جهاني در 50 سال آينده مي‌باشد.

در آسياي دور، قدرت‌هاي اقتصادي جديد رو به رشد هستند. روندهاي سياسي اقتصادي جهت حركت اين قدرت‌ها را به سوي تشكيل يك قطب بزرگ اقتصادي ـ سياسي منطقه‌اي، با شركت چين و ژاپن و ديگر كشورهاي منطقه نشان مي‌دهد. اگر چه تحليل‌گران آمريكايي بر اين باورند كه اين كشورها، شايد به استثناي ژاپن، راه دور و درازي را در پيش دارند و رقيب جدي فوري و بالفعل آمريكا شمرده  نمي‌شوند.

سياست راهبردي آمريكا، در قبال اين تحولات ويژه پس از جنگ سرد، با توجه به نقش كليدي نفت، به عنوان يك انرژي به نسبت ارزان، در مقايسه با ساير منابع انرژي تثبيت مهار و سيطره خود بر منابع نفت و گاز طبيعي جهان مي‌باشد. يك نگاه اجمالي به جغرافياي منابع نفتي جهان نشان مي‌دهد كه ـ به جز چند مورد ـ تمامي اين منابع در مهار شركت‌هاي نفتي امريكايي است.

5 ـ پايان نظام دو قطبي: با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق و پايان گرفتن جنگ سرد، آن فصل از تاريخ جهان، كه با جنگ دوم جهاني آغاز شده بود به پايان رسيد و در پي آن روابط بين‌المللي نيز دگرگون شد. با پايان گرفتن جنگ سرد، جهان شاهد گسترش نظام‌هاي دموكراسي در بسياري از كشورهاي در حال توسعه مي‌باشد.

در كشورهاي در حال توسعه، در دوران جنگ سرد، موانع بر سر راه توسعه سياسي دو نوع بودند؛ يك دسته موانع دروني، متأثر از وضعيت سياسي ، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي خود اين كشورها و دسته ديگر موانع بيروني، متأثر از شرايط جهاني و جنگ سرد. با توجه به اين تغييرات كشورهاي مختلف جهان، حتي كشورهاي قدرتمند و توسعه يافته، به تجديدنظر در تعريف منافع و امنيت ملي خود و تدوين سياست‌هاي راهبردي متناسب با دوران پس از جنگ سرد پرداختند. آن چه را كه برژينسكي در كتاب اخير خود «گزينش Choice»، مورد بررسي قرار داده است، در واقع توضيح و تفصيل ديدگاه‌هاي كلان بخش قابل توجهي از قدرت حاكم در آمريكا مي‌باشد. احزاب دوگانه آمريكا و نهادهاي كنشگر در ساختار قدرت عموماً تعريف‌هاي كم و بيش مشابه و همگني از «موقعيت كنوني» ابرقدرت آمريكا در صحنه جهاني دارند. آنچه سياست‌هاي آنان را از يكديگر متمايز مي‌سازد چگونگي تأمين و تحقق منافع آمريكا در اين دوران است. همان طور كه برژينسكي توضيح داده است، جمهوري خواهان به اعمال يكجانبه برنامه‌هاي آمريكا اعتقاد دارند، كه برژينسكي آن را به سلطه جهاني تعبير نموده است. در حالي كه دموكرات‌ها به همكاري با متحدين آمريكا در اروپا و آسياي دور و اتخاذ تصميمات چند جانبه باور دارند، برژينسكي اين نگرش را به «رهبري جهاني» تعبير نموده است. جمهوري خواهان چنين ادعا مي‌كنند كه «سياست خارجي ريگان و بوش تغيير و تطبيق سياست خارجي آمريكا با شرايط جديد جهان» بود. جمهوري خواهان بر اين باورند كه وظيفه رئيس جمهور آمريكا شكلدادن جهان به گونه‌اي است كه منافع آمريكا دست‌كم تا پنجاهسال حفظ شده و توسعه يابد اين  همان موضعي است كه بوش پدر، در جنگ دوم خليج فارس رسماً اعلام نمود و اظهار داشت كه اين جنگ روابط بين‌المللي را براي 100 سال آينده تيره مي‌سازد.

جمهوريخواهان، كلينتون را متهم مي‌كنند كه نتوانست تعريف تازه‌اي در نقش آمريكا در روابط بين‌المللي جديد ارائه دهد و فرصت‌ها را از دست داد. جمهوري خواهان سياست راهبردي خود را براي دوران پس از جنگ سرد بر پنج اصل استوار كرده‌اند:

اصل اول احترام به قدرت و استفاده از آن براي حفظ منافع آمريكا: سياست آمريكا بايد به تاريخ و نگراني‌هاي ساير ملت‌ها توجه كند و احترام بگذارد، اما تمايلات روشنفكرانه نبايد برنامه‌هاي اساسي دولت را فلج سازد. در روابط بين‌المللي همه دولت‌ها نقش مهم يكساني ندارند. مسئوليت‌هاي دولت آمريكا در دنيا طوري است كه بايد بتواند در مواقع خطرهاي جدي آزادانه و يك‌سويه عمل نمايد.

اصل دوم سياست خارجي جديد جمهوري خواهان عبارت از ايجاد و حفظ ائتلاف‌ها و اتحادهاست. اما رهبري موثر اين ائتلافها به قضاوت آگاهانه درباره اولويت‌ها نياز دارد.

اصل سوم اين كه موافقت‌نامه‌ها و نهادهاي بين‌المللي معامله و سازش ميان كشورها را تسريع مي‌كنند ... اما حل هر موضوعي به تصميمات چند جانبه نياز ندارد.

اصل چهارم اين كه سياست جديد  جمهوري خواهان بايد تغييرات اساسي در اطلاعات و در ارتباطات، تكنولوژي، تجارت و بخش‌هاي مالي را كه محيط سياسي و امنيتي جهان را شكل داده است به رسميت بشناسد. اين تغييرات موجب پيدايش نيروي جديدي در ميان مردم جهان براي آزادي و تغيير در زندگي آنان شده است. دولت آمريكا مي‌تواند به اين فرايندها كمك نمايد و آن را تسريع نمايد.

اصل پنجم اين كه هنوز در دنيا «شيطان» وجود دارد، اين شيطان، از نظر جمهوري‌خواهان، كساني هستند كه از آمريكا و آنچه آمريكا براي آن ارزش قايل است نفرت دارند. به عبارت ديگر از نظر محافظه‌كاران جديد شرارت يعني همين.

جمهوري خواهان ايرادات متعددي به دموكرات‌ها گرفته‌اند.* برژينسكي در كتاب خود به ايرادات جمهوري‌خواهان پاسخ مي‌دهد.

6 ـ موج سوم و دموكراسي : با پايان گرفتن جنگ سرد موانع بيروني بر سر راه توسعه سياسي از بين رفته‌اند. نه تنها عوامل خارجي بازدارنده ديگر وجود ندارند بلكه برعكس، اولويت‌هاي اقتصادي راهبردي و پيش نيازهاي آن، از جمله ثبات سياسي درازمدت، به عوامل تشويق و تأييد كننده دموكراسي تبديل شده‌اند. اگر در دوران جنگ سرد، حقوق بشر، ابزاري براي بلوك غرب عليه بلوك شرق بود، امروزه يك ضرورت سياسي گريز‌ناپذير شمرده مي‌شود. فهم اين مسئله و توجه به آن مي‌تواند ما را در درك سياست‌هاي كلان اتحاديه اروپا و يا حتي برنامه‌هاي آمريكا در خاورميانه كمك نمايد. براي نمونه چرا آمريكا به دنبال تغيير نظام سياسي در كشوري مثل عربستان سعودي است؟ در دوران جنگ سرد، آمريكا امكان نداشت كمترين تغيير در نظام سياسي عربستان را تحمل كند. در فضاي جنگ سرد، امكان و احتمال وقوع يك كودتا در عربستان و روي كار آمدن يك ارتشي جوياي نام و آماده براي استفاده از رقابت‌هاي ويژه دوران جنگ سرد، وجود داشت. اما در دوران پس از جنگ سرد اين احتمال منتفي شده است.

بنابراين برخي از تحليل‌گران و صاحب‌نظران آمريكايي مطرح كرده‌اند كه چرا آمريكا ‌بايد از يك حكومت ارتجاعي حمايت كند و هزينه آن را در افكار عمومي جهان بپردازد؟ در حالي كه تغييرات سياسي و دموكراتيزه شدن نظام­ها، اگر هم به روي كار آمدن يك دولت ملي بينجامد، در چارچوب روابط اقتصادي حاكم بر كشورها و در چارچوب منافع ملي تعريف شده، چاره‌اي جز همكاري با جهان غرب و آمريكا ندارد.

بنابراين در شرايط كنوني جهان در بسياري از كشورهاي توسعه نيافته، عوامل داخلي هستند كه مانع عمده بر سر راه دموكراسي محسوب مي‌شوند. يكي از موانع عمده داخلي بر سر راه دموكراسي، فهم و درك مقولات اصلي دموكراسي و رابطه آن با باورهاي ديني رايج مردم و نهادهاي رسمي ديني است.

براي روشن شدن مسئله، روند توسعه سياسي در كشورهاي مسيحينشين با كشورهاي اسلامي را مي‌توان مقايسه كرد. در كشورهايي كه اكثريت جمعيت مسيحي هستند، ورود به عصر جديد و استقرار دموكراسي در دوران پس از جنگ سرد با سرعت بيشتري صورت مي‌گيرد. زيرا كليساي مسيحي نزديك به دو قرن است كه به‌هرحال مسئله خود را با مقولات اساسي درباره مشروعيت قدرت سياسي و دموكراسي حل كرده است. بنابراين در اين كشورها، نگرش‌ها و باورهاي ديني رايج مانعي در برابر رشد جنبش‌هاي دموكراتيك ايجاد نكرده است. به همين علت، با كاهش تنش‌هاي بين‌المللي و پايان جنگ سرد، اولين تغييرات اساسي در كشورهاي پرتقال، اسپانيا و يونان صورت گرفت. كشورهاي آمريكاي لاتين نيز در معرض تغييرات سريع مي‌باشند. اگر چه در برخي از اين كشورها ساختارهاي اقتصادي و يا نظامي نقش عوامل بازدارنده توسعه سياسي را ايفا مي‌نمايند.

اما واكنش جهان اسلام به وضعيت جديد متفاوت و درخور توجه است. در كشورهاي اسلامي، بنا به دلايل و علل متعدد، تعارض ميان دين و دموكراسي هنوز حل نشده است. گرايش‌ها و ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت و متضاد وجود دارد، بخشي از اين مشكل به عدم فهم درست بسياري از متفكران سنتي اسلامي از مفاهيم جديد، از جمله خاستگاه مشروعيت قدرت سياسي و حاكميت ملت مربوط مي‌باشد.

واكنش طبيعي بسياري از مسلمانان براي حفظ هويت ديني ـ فرهنگي خود، برگشت به گذشته است. نظام‌هاي سياسي در گذشته نه چندان دور، در تمام كشورهاي جهان متمركز و استبدادي بوده است. دموكراسي نوين پديده نسبتاً جديدي در جهان مي‌باشد. مسلمانان سنتي با نگاه به گذشته، تجديد عظمت را در احياي نظام‌هاي سنتي از نوع خلافت مي‌دانند و آن را معادل حكومت‌هاي اسلامي مطلوب دانسته و هر آنچه را كه غير از آن باشد مردود مي‌شمارند. خصوصا كه نظام سياسي دموكراتيك پديده‌اي غربي است و بخش ديگري از مشكل، به اين ترتيب به گذشته تاريخي و وضعيت معاصر كشورهاي غربي و آمريكا با كشورهاي اسلامي مربوط مي‌گردد.

اگر چه موج سوم دموكراسي جهان را فراگرفته است و اگر چه پيشنياز گريز‌ناپذير روابط اقتصادي راهبردي، ثبات سياسي درازمدت در چارچوب دموكراتيزه شدن نظام‌هاي سياسي است و برژينسكي نيز در تحليل خود به اين نكته توجه كرده است كه اتحاد آمريكا با كشورهاي سركوبگر، رايج در دوران جنگ سرد، به آبروي آمريكا بيش از پيش لطمه زده است. كاتم*  نيز سال‌ها قبل از برژينسكي به اين موضوع پرداخته است كه بعد از جنگ سرد دولت آمريكا نبايد با حمايت از نظام‌هاي ارتجاعي و استبدادي هزينه آن را در افكار عمومي مردم جهان بپردازد. اما آيا دموكراسي يك كالاي صادراتي است كه آمريكا يا هر كشور غربي ديگري آن را به كشورهاي توسعه نيافته از جمله كشورهاي اسلامي صادر كند؟ اگر شرايط و مناسبات جهاني ادامه حكومت‌هايي از نوع عربستان سعودي، مصر و كويت و ... را برنمي‌تابد، آيا شرايط دروني در اين كشورها آماده براي استقرار و نهادينه شدن دموكراسي مي‌باشد؟ و اگر نيست، آيا جهان غرب بايد صبر كند تا شرايط داخلي در اين كشورها مساعد گردد؟ در اين فاصله تكليف منافع غرب چه مي‌شود؟ آيا مي‌توان توقع داشت كه غربي‌ها و امريكايي‌ها اين كشورها را به حال خود رها كنند، تا شرايط داخلي در جهت توسعه سياسي مساعد گردد؟

يكي از پيامدهاي پايان جنگ سرد و ضرورت ثبات سياسي درازمدت به عنوان پيش شرط روابط اقتصادي راهبردي ميان اعضاي جامعه جهاني تغيير در برخي از مفاهيم رايج در روابط بين‌المللي، از جمله و بويژه مفهوم حاكميت ملي است. در روابط بين‌المللي دوران جنگ سرد، حاكميت ملي يا National Sovereignty يعني عدم دخالت نهادهاي بين‌المللي در امور داخلي كشور مي‌باشد. از زمان تأسيس سازمان ملل متحد، و بويژه در دوران جنگ سرد شناسايي حق حاكميت ملي، براي ادامه همكاري دولت‌ها با سازمان ملل ضروري بود. اگر چه در اين دوران بسياري از دولت‌هاي عضو سازمان ملل متحد و امضاكنندگان بيانيه جهاني حقوق بشر و ديگر پيمان‌هاي بين‌المللي به بهانه حق حاكميت ملي، اصول مصرح در اين بيانيه‌ و پيمان‌ها را زير پا مي‌گذاشتند. در دوران جنگ سرد، هيچ يك از دو بلوك جهاني مايل نبودند سازمان ملل متحد در امور داخلي كشورهاي عضو سازمان دخالت نمايد.

اما در دوران پس از جنگ سرد، اين ملاحظات ديگر مورد نظر نيست. كوفي عنان، دبيركل سازمان ملل متحد، به هنگام دريافت جايزه صلح نوبل طي سخناني به بيان نكته ياد شده در بالا بر ضرورت تغيير در اين نوع نگاه به حق حاكميت ملي و مشروط كردن آن به تحقق حاكميت ملت مي‌پردازد.

به عبارت ديگر، در دوران پس از جنگ سرد، اعتبار حق حاكميت ملي به تحقق حاكميت ملت است. فرايند رو به توسعه «جهاني شدن»، جهان را به يك دهكده جهاني تبديل كرده است. اعضاي دهكده جهاني آزاد نيستند، تا همچون گذشته هر كاري كه دلشان بخواهد انجام بدهند. جامعه جهاني نسبت به آنچه در محدودهاي ملي مي‌گذرد بي‌تفاوت نمي‌باشد. نظم و آرامش جهاني، احترام به حقوق و آزادي‌هاي اساسي انسان و از جمله حق حاكميت ملت را مي‌طلبد. مشروعيت نظام‌هاي سياسي بيش از هر زمان، به مشاركت مردم در شكل‌گيري آن وابسته است.

يكي از مشكلاتي كه كشورهاي توسعه نيافته جهان، از جمله كشورهاي اسلامي با آن روبه‌رو هستند، عدم اعتبار حاكميت ملي در روابط بين‌المللي بر اثر عدم مشاركت مردم در شكل‌گيري حاكميت و فقدان مشروعيت نظام مي‌باشد.

 

7 ـ جهان اسلام و روابط بين‌المللي : مهم‌ترين مسئله در روابط بين‌المللي در دوران پس از جنگ سرد، چگونگي مناسبات كشورهاي توسعه يافته و صنعتي نيمكره شمالي (اروپا و آمريكا و...) با جهان اسلام است. اين نكته‌اي است كه در تحليل‌ها و بررسي‌هاي صاحب نظران غربي و امريكايي، از جمله در كتاب اخير برژينسكي ـ ديده مي‌شود.

برخي از علل و دلايل اين امر به شرح زير است:

1)  اسلام به عنوان يك دين پويا، بالاترين نرخ رشد را در دنيا دارد. در آمريكا جمعيت هفت ميليوني مسلمانان بعد از مسيحيت دومين دين محسوب مي‌شود. (پيشتر يهوديان رتبه دوم را داشتند).

در اروپا بيش از 25 ميليون مسلمان زندگي مي‌كنند. بنابراين برخلاف ساليان گذشته، اسلام براي غربي‌ها ديگر يك دين ناآشناي متعلق به بيابان‌هاي عربستان و شترسواران و چادرنشينان نمي‌باشد. در كشورهاي غربي اسلام حضور فعال و چشمگير دارد. علاوه بر اين، مسلمانان در كشورهاي اروپايي و آمريكا به تدريج ياد گرفتهاند و مي‌گيرند كه چگونه با حفظ اصول و ارزش‌هاي خود با اين جوامع همكنشي نمايند و بر فرايندهاي سياسي اين كشورها اثرگذار باشند.

2) مسلمانان جهان با جمعيتي نزديك به يك ميليارد و سيصد ميليون نفر، به صورت كمربندي از اقيانوس آرام تا اقيانوس اطلس، ميان دو نيمكره شمالي و جنوبي قرار گرفته‌اند. جمعيتي كه از خواب قرون برخاسته و بيدار شده است و به سرعت وارد عصر جديد مي‌شود.

مسلمانان بيدار و سياسي شده و جنبش‌هاي اسلامي در جهان اسلام طيف وسيعي از سنت‌گرايان و سلفيان معتقد به تجديد خلافت اسلامي تا روشنفكران ديني ملت‌گرا و هوادار دموكراسي، تا سكولارهاي خواهان جدايي دين و دولت را تشكيل مي‌دهند. اما در تمام اين گرايش‌ها يك وجه مشترك مشهود وجود دارد و آن مواضع سياسي ضد غربي، بويژه ضد امريكايي‌ مي‌باشد. جمهوري‌خواهان و دموكرات‌ها به اين كينه و نفرت پي برده و توجه كرده‌اند اما به ريشه‌ها و علل آن نپرداخته‌اند و طرحي هم براي جبران آن ندارند. اين در حالي است كه زخم‌هاي عميق ناشي از عملكرد استعمار كهن در كشورهاي اسلامي در وجدان آگاه و ناخودآگاه مسلمانان هنوز بهبود نيافته است.

از طرف ديگر بسياري از مسلمانان هنوز نتوانسته‌اند براحساس حقارت ناشي از عملكرد استعمارگران غربي غلبه پيدا كنند. شايد يكي از دلايل آن زنده بودن فاجعه فلسطين و اشغال قدس شريف است. علاوه بر اين، دولت‌هاي اسلامي عموماً مستبد، سركوبگر، فاسد، فاقد كارايي و بعضا وابسته به غرب يا دست نشانده غرب هستند. جنبش‌هاي اسلامي كه بويژه بعد از انقلاب 1357 ايران، به شدت سياسي شده­اند، عليرغم طيف گسترده تعلقات فكري و سياسي اين عنصر ضد غربي را با درجات متفاوت، منعكس مي‌سازند. علاوه بر اين نهادها و نيروهايي، از هر دو طرف، به تقابل ميان اسلام و غرب دامن مي‌زنند و آن را تئوريزه مي‌كنند. در حالي كه هانتينگتون نظريه "برخورد تمدن‌ها" را مطرح  كرده و سياست‌هاي تجاوزگرايانه بوش پدر و پسر و محافظه‌كاران جديد آمريكا را توجيه مي‌كند، نظريهپردازان نظامي آمريكا، تلاش مي‌كنند تا خطر موهوم اسلام (Islam Fobia) را جايگزين خطر موهوم سرخ (Red Fobia) بسازند.

به هنگام رياست گورباچف و آغاز تغييرات اساسي در ساختارهاي قدرت در اتحاد جماهير شوروي سابق، برژينسكي در تحليل رويدادهاي شوروي يادآور شد كه بزرگترين خيانت گورباچف به آمريكا، محروم كردن آمريكا از دشمن است. ميليتاريست‌هاي آمريكا، براي توجيه برنامه‌هاي عظيم نظامي در افكار عمومي مردم آمريكا به يك «دشمن»، خواه واقعي و خواه فرضي، نيازمندند. با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق و پايان جنگ سرد مباني واقعي «خطر موهوم سرخ» از بين رفت. اما به زودي اسلام فوبيا جايگزين آن شد. رويدادهاي جهان اسلام و سوابق تاريخي عملكرد استعمار غربي در كشورهاي اسلامي و مواضع ضد غربي جنبش‌هاي اسلامي و عمليات انتحاري توسط گروه‌هاي تندروي اسلامي، همه موجب آن شده است كه طراحان اسلام فوبيا بتوانند آن را در افكار عمومي توجيه نمايند.

فاجعه و جنايت «سپتامبر 2001 آمريكا» ، اين ترس و نگراني را به طور بي‌سابقه‌اي تشديد نمود و روابط جهان غرب، بويژه آمريكا را با جهان اسلام به طور عام وارد مرحله تازه‌اي كرد. برژينسكي در تحليل خود با ظرافت به اين مسئله پرداخته است، اما نه به تحليل ريشه ها و علل آن و نه به چگونگي برخورد با آن و حل اين مسئله پيچيده.

3) ازسوي ديگر، بزرگترين منابع طبيعي جهان، از جمله نفت و گاز در سرزمين‌هاي اسلامي است. سرنوشت جهان صنعتي و نيمكره شمالي تا سا‌ل‌هاي سال در آينده به نفت و گاز و ديگر منابع طبيعي اين منطقه از جهان وابسته مي‌باشد.

به عبارت ديگر، جهان غرب، از جمله آمريكا در رابطه با منافع راهبردي خود و پيوند اين منافع با كشورهاي اسلامي با يك پارادوكس روبه‌رو است. از يك‌سو روابط استراتژيك با جهان اسلام به اصلاح ديدگاه‌هاي گذشته و اقدامات جدي براي ترميم ذهنيت مسلمانان نسبت به غرب نيازمند است و ازسوي ديگر طرح مسائلي همچون برخورد تمدن‌ها و كوبيدن بر طبل توخالي اسلام فوبيا، مانع بهبود روابط مي‌باشد. اين تعارض موجب شده است كه هنوز هم راه‌كارهاي اساسي و واقع‌بينانه براي بهبود يا بهينه كردن روابط ميان جهان اسلام با غرب مطرح نگردد.

اگر چه علائمي از تغيير و تحول در ديدگاه‌هاي دو طرف، هم در ميان برنامه‌ريزان غربي و هم گرايش‌ها و مواضع سياسي ـ ايدئولوژيك مسلمانان ديده مي‌شود اما هنوز  راه زيادي براي رسيدن به يك نقطه دگرگوني چرخش تاريخي در پيش روي مي‌باشد.

بخشي از تعارض يا تضاد اصلي از آنجا سرچشمه مي‌گيرد كه هر دو طرف يعني هم مسلمانان و هم غربي‌ها بويژه امريكايي‌ها، اسير گذشته‌هاي خود هستند. نگاه مسلمانان، بيشتر به كارنامه گذشته غرب در كشورهاي اسلامي است و كمتر به امكانات كنوني و آينده و دنياي جديد و چگونگي بهره‌مندي از اين امكانات براي تغيير و تحول مطلوب در زندگي مسلمانان و ارتقاي سطح آگاهي سياسي و بهبود وضع اقتصادي، از بين بردن فقر و اختلافات طبقاتي و در مجموع توسعه انساني، اعم از سياسي يا اقتصادي فكر مي‌كنند. غربي‌ها نيز، اروپايي‌ها كمتر و آمريكايي‌ها بيشتر، هنوز نتوانسته‌اند بر احساس بيمارگونه خود عليه مسلمانان، بويژه اعراب، غلبه پيدا كنند. براي نمونه، اگر در ايالت اوكلاهما، يك گروه آمريكايي ساختمان دولت فدرال را منفجر كند و اگر دهها مسجد در آمريكا و اروپا مورد حمله نژادپرستان و گروه‌هاي متعصب ضداسلامي قرار گيرد، رسانه‌ها و تحليل‌گران از تروريست‌هاي مسيحي سخن به ميان نمي‌آورند، اما اگر بمبي در تركيه يا آرژانتين يا رياض منفجر شود، پاي اسلام را به ميان مي‌كشند و از آن براي تحريك احساسات ضد اسلامي و توجيه «خطر موهوم اسلام» بهره مي‌گيرند.

از يك‌سو مسلمانان در تحليل علل نابساماني‌هاي خود فرافكني مي­كنند و ازسوي ديگر غربيان نيز حاضر به قبول مسئوليت­هاي گذشته و حال خود نيستند.

برژينسكي در تحليل خود مي‌پذيرد كه حادثه 11 سپتامبر تأثير قابل ملاحظه‌اي بر روابط بين‌المللي داشته و جهان را تغيير داده، اما بيش از همه در خود آمريكا اثر گذاشت؛ آمريكا ناگهان از آسيب‌پذيري خود آگاهي پيدا كرد و تكان شديدي خورد. برژينسكي به ضرورت رسيدن به يك اتفاق نظر با اروپا و شرق آسيا پيرامون يك استراتژي درازمدت براي مديريت «بالكان پيچيده جهاني» مي­پردازد. اما در مورد اثرات اين حادثه بر ارتباط غرب (نيمكره شمالي) با جهان اسلام و مسلمانان و راه كاهش اين تشنجات و بهبود روابط سكوت كرده است.

برژينسكي در كتاب «گزينش» ، به تقابل منافع يا اشتراك منابع و به هژموني آمريكا بر جهان يا همكاري آمريكا با جهان پرداخته است و اصرار بر اين كه كسب و تامين و حفظ منافع غرب از طريق سلطه و سيطره و اعمال سياست‌هاي يك طرفه ممكن نيست، بلكه بايد از طريق همكاري و همسويي باشد. اما اين نگرش عمدتا در همكاري و همسويي با اتحاديه اروپا و هم پيمانان غربي است، نه با جهان اسلام. ضمن آن كه بايد پذيرفت كه جهان اسلام تا رسيدن به مرحله توسعه سياسي و تحقق حاكميت مردم و حل مشكلات اساسي فاصله زيادي دارد. اين امر همكاري با جهان اسلام را بسيار مشكل و چهبسا ناممكن مي‌سازد.

اولويت‌هاي سياسي دوران جنگ سرد، جاي خود را به اولويت‌هاي اقتصادي داده است. روابط اقتصادي مطلوب كشورها، روابط راهبردي يا درازمدت و نه كوتاه مدت، تعريف شده است، مناسبات جهاني به گونه‌اي شكل گرفته است كه هر يك از كشورهاي توسعه يافته، به دنبال تنظيم برنامه‌هاي اقتصادي خود براي ده تا 20 سال، يا بيشتر در آينده مي باشند. پيش نياز روابط اقتصادي راهبردي ثبات سياسي به معناي جديد آن است. در دوران جنگ سرد ثبات سياسي، در باقيماندن كشورها، به هر قيمت در جبهه‌بندي‌هاي جهاني بود. براي نمونه، ايران مي‌بايستي در بلوك غرب بماند، حتي اگر ناچار باشد مخالفين را سركوب نمايد و با مشت آهنين حكومت كند. اما در دوران پس از جنگ سرد، ثبات سياسي به معناي دموكراتيزه شدن نظام‌هاي سياسي تعريف مي‌شود. در اين دوران ضعيف‌ترين نظام دموكراتيك از قوي‌ترين حكومت‌هاي استبدادي با ثبات‌تر تعريف مي‌شود.

 

8 ـ تحولات جهاني و خاورميانه

با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ، خاورميانه نيز در مسير تغيرات و تحولات تاريخي قرار گرفته است و اهداف و برنامه‌هاي ويژه‌اي را تدارك ديده‌اند. از زمان پايان جنگ سرد تاكنون و پس از پايان جنگ ايران و عراق ، دو جنگ بزرگ در اين منطقه،‌ با محوريت عراق صورت گرفت . بيترديد نفت خاورميانه و درآمد كشورهاي عربي از صادرات نفت،‌ از موضوعات اصلي اهداف برنامه‌ها مي‌باشد.   

غني‌ترين ذخاير نفتي و گاز طبيعي جهان در منطقه خاورميانه قرار گرفته‌ است. اگرچه گهگاه آماري در‌مورد حجم ذخاير نفتي و گاز طبيعي خاورميانه و پيش‌بيني تاريخ اتمام اين منابع منتشر ‌مي‌گردد.

براي نمونه باشگاه رم،‌ در 1972 ذخاير نفتي جهان را بالغ بر 550 ميليارد بشكه برآورد كرده بود كه باتوجه به حجم توليد ساليانه ،‌ پيش­بيني كرده بود كه اين ذخاير تا 1990 به اتمام خواهد رسيد. در طي اين مدت جهان 600 ميليون بشكه نفت مصرف كرده است و ذخاير نفتي تاييد شده را بيش از يك‌هزارميليارد بشكه برآورد كرده‌اند.

توليد و صادرات روزانه مقداري از اين نفت و ازدياد قيمت آن، مستقيما با منافع آمريكا و كشورهاي صادر كننده نفت ارتباط دارد. يكي از مسائل مهمي كه از اوايل دهه 1970 با افزايش سريع قيمت نفت به وجود آمده درآمد عظيم كشورهاي صادر كننده نفت در جهان و در خاورميانه و چگونگي مصرف و ذخيره آن بود. در طي ده سال ـ از 1976 تا 1986 ـ به موجب آمارهاي اوپك درآمد كشورهاي اسلامي دارنده نفت، از صادرات نفت بالغ بر 1700 ميليارد دلار بوده است.

يك سوم اين درآمد نفتي، صرف خريد تجهيزات و تسليحات نظامي از كشورهاي غربي بويژه آمريكا ميشد. اين حجم عظيم خريد سلاح‌هاي جنگي، صنايع نظامي آمريكا را، كه بعد از جنگ ويتنام با بحران روبه‌رو شده بود، نجات مي‌داد. حدود يك سوم درآمد نفتي نيز صرف خريد كالاهاي مصرفي شده است. يك سوم باقيمانده، به عنوان دلارهاي نفتي يا به صورت پس انداز در بانك‌هاي اروپايي و قسمت اعظم آن در بانك‌هاي آمريكا نگهداري مي‌شد و در خدمت قدرت پولي نظام بانك‌داري جهاني قرار داشت. اين نظام بانكي با اين امكانات مالي، به كشورهاي جهان سوم وام مي‌داد و نظام اقتصادي آنان را كنترل مي‌نمود.

در دوران جنگ سرد، اين وضعيت چندان قابل اعتماد و يا بادوام نبود. يك تغيير در بازيگران سياسي در كشورهاي صادر كننده نفت، مثلاً در يك كشور عربي و يك جابه‌جايي در سپرده‌هاي ميليارد دلاري از يك بانك به بانك ديگر يا، از يك كشور به يك كشور ديگر موجب ايجاد بحران و يا حتي ورشكستگي سيستم هاي بانكي مي‌شد.

هنگامي كه جنگ سرد به پايان رسيد و آمريكا ناگهان با «فقدان دشمن» روبه‌رو گرديد، بحراني در داخل آمريكا به‌وجود آمد. مردم آمريكا بودجه‌هاي عظيم نظامي را به شدت زير سوال بردند. در 1990 دولت آمريكا براي تصويب 275 ميليارد دلار بودجه ارتش با مشكل روبه‌رو شد. نياز آمريكا به دشمن و جنگ موجب آن شد كه تبليغات شديدي عليه صدام،‌ به عنوان يك خطر جدي مطرح گرديد. ناگهان ارتش عراق، چهارمين ارتش بزرگ و مقتدر جهان معرفي شد. در چنين زمينه‌هايي حمله عراق به كويت، موجب نجات ميليتاريزم آمريكا شد. نه تنها بودجه درخواستي به تصويب مجلس نمايندگان آمريكا و سناي امريكا رسيد، بلكه ميلياردها دلار هزينه جنگ توسط كشورهاي عربي، از محل دلارهاي نفتي سپرده بانكي پرداخت شد. علاوه بر اين ميلياردها دلار تجهيزات نظامي به بهانه «تهديد امنيت» به كشورهاي عربي فروخته شد. در پايان جنگ دوم خليج فارس، نه تنها همه ذخيره دلارهاي نفتي كشورهاي عربي در بانك‌هاي خارجي «هزينه» شد، بلكه اين كشورها «مقروض» هم شدند.

با پايان يافتن جنگ سرد و تغييرات در روابط بين‌المللي، رشد روز افزون اتحاديه اروپا و شكل‌گيري قطب‌هاي جديد، سياست راهبردي دولت آمريكا، ايجاد يك خاورميانه بزرگ و جديد با ساختارهاي سياسي و اقتصادي متناسب با اين دوران مي‌باشد. منظور از خاورميانه بزرگ، كشورهاي عربي و غيرعربي خاورميانه، با منافع كشورهاي حوزه شرقي درياي مديترانه كشورهاي افريقاي شمالي، قفقاز، آسياي مركزي، افغانستان و پاكستان مي‌باشد. اما بر سر راه اجراي اين سياست راهبردي موانع چندي وجود داشته و دارد. مانع اول مسئله فلسطين و اسرائيل است. تا زماني كه مسئله فلسطين حل نشود، تغييرات اساسي در خاورميانه امكان پذير نيست. جامعه جهاني در مورد مسئله فلسطين به يك اجماع و اتفاق رسيده است و آن تأسيس يك دولت مستقل فلسطيني در نوار غزه و كرانه غربي رودخانه اردن مي‌باشد، اگر چه اسرائيل خواهان صلح نيست و پايان جنگ و برقراري صلح را در درازمدت موجب فروپاشي خود مي‌بيند، اما روابط بين‌المللي به نقطه‌اي رسيده است كه ادامه وضعيت كنوني، حتي براي دولت آمريكا نيز هزينه بالايي دارد. بنابراين اسرائيل هيچ چاره‌اي جز پذيرفتن اين امر ندارد. گروه‌ها و سازمان‌هاي فلسطين نيز با واقع‌بيني، اين فرمول را پذيرفته‌اند.

اما سياست‌هاي راهبردي آمريكا در خاورميانه، با دو مانع ديگر، يعني عدم همكاري و هماهنگي دو كشور عراق و ايران با اين سياست‌ها نيز روبه‌رو بوده است. هيچ برنامه كلاني در خاورميانه بدون حضور و مشاركت عراق و از آن مهمتر ايران موفق نخواهد بود. جنگ اخير عراق، سقوط صدام، مانع اول را از سر راه، برداشته است. عليرغم درگيري‌هاي نظامي و كشتارهاي كنوني، شواهد و قرائن همه حاكي از آن است كه مسئله عراق، دير يا زود به سرانجام آرام خود خواهد رسيد.

اما هماهنگي ايران با سياست‌هاي راهبردي آمريكا، در خاورميانه بزرگ به مراتب مهمتر از عراق است. هر نوع رابطه‌ درازمدت و استراتژيك با كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز و افغانستان لاجرم بايد با همكاري ايران صورت گيرد. اگر چه دولت روسيه به شدت ضعيف شده است و در بسياري از مسائل جهاني، كم و بيش هماهنگ با آمريكا عمل مي‌كند و مي‌تواند اعمال سياست‌هاي راهبردي آمريكا در كشورهاي حوزه قفقاز و آسياي مركزي را تسهيل نمايد، اما همكاري ايران به مراتب حياتي‌تر و اقتصادي‌تر از همكاري روسيه با آمريكاست. و شايد به همين علل باشد كه فشار آمريكا به ايران همچنان ادامه پيدا خواهد كرد . در شرايط كنوني جهاني، ايران براساس منافع ملي و اولويت‌هاي سياسي و اقتصادي مي‌تواند سياست‌هاي راهبردي آمريكا در منطقه را مورد بررسي قرار دهد. بي‌ترديد برخي از اجزاي اين سياست‌ها براي ايران غيرقابل قبول است. اما اجزايي از اين سياست‌ها مي‌تواند حاوي منافع مشترك براي هر دو كشور باشد. به عنوان مثال انتقال نفت و گاز طبيعي آسياي مركزي به بازارهاي جهاني از طريق ايران به مراتب با صرفه‌تر، نزديكتر و مطمئن‌تر از هر راه ديگري است و اين دربردارنده منافع سياسي و اقتصادي براي ايران نيز مي‌باشد.

اما مقاومت در برابر اهداف و برنامه‌هاي توسعه‌طلبانه آمريكا، كه در تضاد با منافع ملي كشورمان مي‌باشد و ايجاد رابطه‌اي براساس تساوي حقوق و منافع دو جانبه، تنها هنگامي ميسر است كه مشكل رابطه دولت و ملت در ايران حل شود و فاصله عميق كنوني ترميم پيدا كند.

9ـ ايران، آمريكا و جامعه جهاني

با پايان گرفتن جنگ سرد، موقعيت ژئوپوليتيك ايران نيز دستخوش تغيير و تحول تاريخي شد. در طي دو قرن گذشته، ايران بين دو قدرت رقيب و دشمن ديرينه، در شمال، روسيه تزاري و در جنوب، دولت انگليس قرار گرفته بود. سياست‌هاي كلان كشور به شدت تحتتأثير اين وضعيت دو قطبي و رقابت‌ها و دشمني‌هاي دو قدرت همسايه قرار داشت. در مواردي هم اين دو قدرت با هم كنار مي‌آمدند و كشورمان را ميان خود تقسيم مي‌كردند.

سياستمداران و دولتمردان ايران در رابطه با اين وضعيت ژئوپوليتيك به دو گروه عمده تقسيم شده بودند. يك گروه بر اين باور بودند كه چون ايران توان ايستادگي و مقاومت در برابر دو قدرت همسايه را ندارد، تنها چاره اين است كه با دادن امتيازهاي مشابه به هر يك از اين دو قدرت، موازنه‌اي به طور مثبت ميان نفوذ آنان در ايران ايجاد شود. در برابر اين نگاه و نگرش، سياستمداران و دولتمردان ملي و ايران دوست، از قبيل فراهاني، اميركبير، مدرس و مصدق به سياست موازنه منفي اعتقاد داشتند و حفظ منافع و امنيت ملي را تنها در سايه اعمال اين سياست مي‌دانستند. موازنه منفي به اين معنا بود كه ايران به هيچ يك از دول بيگانه امتياز ويژه‌اي ندهد و هر امتيازي هم كه در شرايط خاصي، به يك دولت خارجي واگذار شده است پس گرفته شود.

پس از پيروزي بلشويك‌ها در روسيه و سقوط تزارها، معادله قدرت به نفع انگليس بر هم خورد و دولت انگليس با استفاده از خلاء قدرت در روسيه، با كودتاي 1299 هـ.ش، به تثبيت جايگاه و نفوذ يك جانبه خود در ايران پرداخت. در طي جنگ جهاني دوم، كشورهاي عضو «متفقين» روسيه، انگليس و آمريكا ايران را اشغال كردند و بر كشورمان مسلط شدند.

با پايان گرفتن جنگ جهاني دوم و آغاز جنگ سرد بار ديگر ايران صحنه رقابت‌ها و كشمكش‌ها ميان دو بلوك شرق و غرب گرديد.

در دوران جنگ سرد اصل «يا با مني يا بر مني» بر روابط بين‌المللي حاكم بود. اگر كشوري نمي‌خواست در تقابل دو بلوك شرق و غرب شركت كند، از هر دو سو تحت فشار قرار مي‌گرفت.

در چنين شرايطي دكتر فاطمي وزير امور خارجه دولت دكتر مصدق، «بيطرفي مثبت» را ويژگي سياست خارجي ايران ترسيم نمود؛ به اين معنا كه ايران در جبهه‌بندي‌هاي جهاني دو بلوك شرق و غرب، بيطرف مي‌ماند. اما روابط خود را با هر دو بلوك، بر اساس منافع ملي حفظ مي‌نمايد. از اين چشم‌انداز، اين سياست بيطرفي مثبت خوانده شد. دكتر فاطمي، براي اولين بار در سفري به بغداد، اين نظريه را در يك كنفرانس مطبوعاتي مطرح كرد. اما عمر دولت مصدق كوتاه بود... اين نظريه بعدها خاستگاه پيدايش جنبش غيرمتعهدها با پيشگامي نهرو، سوكارنو، تيتو و ناصر گرديد.

براساس نظريه بي‌طرفي مثبت، دولت دكتر مصدق عضويت ايران در پيمان نظامي بغداد (كه بعدها به پيمان مركزي معروف شد) را نپذيرفت. امتناع ايران از عضويت در پيمان مركزي، استراتژي جهاني بلوك غرب و در رأس آن آمريكا را، ناقص و ناتمام مي‌ساخت. در شرايط آن روز جنگ سرد، اين سياست براي غرب بههيچوجه پذيرفته نبود. يكي از انگيزه‌هاي كودتا عليه دكتر مصدق امتناع ايران از شركت در پيمان بغداد بود. شايد اگر دكترمصدق در مورد عضويت ايران در پيمان نظامي بغداد انعطاف از خود نشان مي‌داد، دولت آمريكا با دولت انگليس عليه دولت ايران متحد نشده و دست به كودتا نمي‌زدند.

ازسوي ديگر، اما رقابت دو بلوك شرق و غرب در دوران جنگ سرد به نفع حفظ يكپارچگي و تماميت ارضي كشورمان عمل كرد. (براي نمونه؛ در مورد آذربايجان و كردستان در سال‌هاي 1323 و 1324)

اولويت سياسي در دوران جنگ سرد و ضرورت بقاي ايران در اردوي كشورهاي غربي، استمرار يك دولت خشن و سركوبگر و فاقد مشروعيت مردمي را امكان‌پذير ساخته بود. استبداد سلطنتي عليرغم نقض تمامي اصول پيمان‌هاي بين‌المللي و ازجمله بيانيه جهاني حقوق بشر و عليرغم كارنامه سياه ساواك، مورد حمايت غرب و آمريكا قرار داشت.

در دوران پس از جنگ سرد، اگر چه نظام جهاني جديد هنوز به طور كامل شكل نگرفته است، اما تغييرات و تحولات اين دوران بر وضعيت ژئوپوليتيك ايران اثر گذاشته و آن را بعد از دو قرن تغيير داده است. به طوري كه امروز ديگر نه سياست موازنه منفي و نه موازنه مثبت و نه سياست «بيطرفي مثبت» و يا جنبش غيرمتعهدها، هيچكدام معنا ندارد. بلكه در پرتو تحولات جهان و شرايط دوران پس از جنگ سرد، مي‌بايستي از يك طرف منافع و مصالح ملي و از طرف ديگر برنامه‌هاي كلان در رابطه با اين منافع و مصالح در قلمرو روابط بين‌المللي تعريف و تدوين گردد.

براي نمونه حفظ تماميت ارضي در صدر مصالح ملي كشورمان قرار دارد. اگر رقابت‌هاي دوران جنگ سرد، به نفع تماميت ارضي ايران عمل كرد، در  دوران پس از جنگ سرد، چنين حساسيتي وجود ندارد. بلكه برعكس قدرت‌هاي منطقه، از جمله و بويژه دولت اسرائيل از جنبش‌هاي جدايي‌طلب قوميت‌هاي مختلف حمايت مي‌كند. طرح برناردلوئيز نيز براي تشكيل دولت‌هاي مستقل قومي در منطقه خاورميانه و آسياي مركزي كاملا شناخته شده است. حفظ تماميت ارضي كشورمان در چنين شرايطي به مراتب حساس‌تر و پيچيده‌تر از دوران جنگ سرد است. هرگونه بي‌توجهي به شرايط و روابط بين‌المللي اين دوران و بي‌تدبيري مي‌تواند به بالكانيزه شدن نه تنها ايران، بلكه كل منطقه بينجامد.

در دوران پس از جنگ سرد، نظام دو قطبي دوران جنگ سرد وجود ندارد. اما قطب‌هاي جديدي در حال شكل‌گيري مي‌باشد. همانطور كه اشاره شد، اتحاديه اروپا به قطب جديد اقتصادي و سياسي تعيين كننده در روابط جهاني تبديل شده است. اتحاديه اروپا، با عضويت 20 كشور و جمعيتي بيش از 400 ميليون‌نفر و اقتصادي رو به رشد و با درآمد سرانه‌اي معادل آمريكا، به اعتراف برژينسكي: «حاضر به قبول هژموني آمريكا نيست. گرچه خطري اروپا را تهديد نمي‌كند. اما رشد اروپا هژموني جهاني آمريكا را تهديد مي‌كند». بنابراين تفاوت‌هاي جدي ميان اولويت‌هاي سياسي و اقتصادي اتحاديه اروپا و آمريكا پيرامون مسائل كليدي جهاني اسلام، خاورميانه و ايران وجود دارد. برخي از سياست‌هاي اتحاديه اروپا براي ايران قابل قبول‌تر است تا مواضع آمريكا. براي نمونه اروپايي‌ها تروريسم را، برخلاف آمريكا، تجلي شرارت نمي‌بينند بلكه آن را بيشتر سياسي مي‌دانند. بنابراين معتقدند بايد مبارزه با تروريزم با شناخت و قبول اقدامات مستقيم ضد تروريستي و هم چنين اعمال سياست‌هايي باشد كه ريشه‌هاي سياسي و اجتماعي آن را قطع مي‌كند. به جاي تنها مبارزه با معلول بايد با علل يا عوامل ريشه‌اي آن برخورد كرد. در همين راستا مي‌توان به مواضع اتحاديه اروپا در مورد كشور مستقل فلسطيني و سياست‌هاي سركوبگرانه اسرائيل اشاره كرد. بنابراين ايران مي‌تواند با تحليل واقع‌گرايانه از سياست‌هاي راهبردي اتحاديه اروپا، در روابط بين‌المللي به نفع خود بهره‌مند گردد.

اما موفقيت در اين سياست در گرو تن در دادن ايران به اصلاحات سياسي در كشور است. ايران از نگاه آنها متهم به نقض حقوق بشر و بيانيه‌هاي جهاني و پيمان‌هاي بين‌المللي در اين رابطه است. اتحاديه اروپا بيش از آمريكا دغدغه حقوق بشر را دارد. توسعه سياسي در كشوري مثل ايران براي اروپا جدي‌تر از آمريكاست. ايران هنگامي مي تواند از شرايط كنوني جهان بهره‌مند گردد كه تغييرات اساسي سياسي را بپذيرد و با شرايط جهاني هماهنگ شود. در مورد سياست‌هاي راهبردي آمريكا در خاورميانه بزرگ و چگونگي تعامل با اين برنامه‌ها، در قسمت‌هاي گذشته اجمالاً اشاره شد. تكرار آن در اينجا بي‌مورد است. اما تأكيد مي‌شود كه تعامل موفقيت‌آميز با آمريكا در اين منطقه، بدون پذيرفتن سلطه و سيطره آن، تنها با توسعه سياسي و تحقق همه جانبه حقوق و آزادي‌هاي ملت امكان‌پذير است.*

*  *  *

آنچه بيان شد، تنها بررسي كوتاهي از روابط بين‌المللي در جهان كنوني و تاثيرات آن بر كشورهاي مختلف، از جمله در جهان اسلام، خاورميانه و ايران ‌بود. اين بررسي‌ها را مي‌توان ادامه داد و به بسط آنها پرداخت. فهم جهان خارج بيش از هر زمان براي ما، حفظ منافع ملت و حفاظت از مصالح ملي كشورمان ضروري است.

ابراهيم يزدي

تهران ـ آذرماه 1383

 

===========================================


* . براي نمونه نگاه كنيد به:

             1-  Rice, Condoleeza: “Promoting the National Interest”

           2-  Zoellick, Robert B. “A Republican policy” 

هر دو مقاله در مجله: Foreign Affairs, V. 79, No 1, Jan-Feb 2000

 

* ريچارد كاتم (Richard W.Cottam)، استاد سابق دانشگاه پيتزبورگ پنسيلوانياي آمريكا و نويسنده كتاب معروف ناسيوناليسم در ايران مي‌باشد كه به فارسي هم ترجمه شده است.

* . براي فهم‌ بهتر ديدگاه‌هاي دولتمردان آمريكا درباره ايران تحليل‌هاي فراواني در دسترس مي‌باشد. اخيراً گزارشي به سفارش روابط خارجي آمريكا توسط برژينسكي و همكارانش تهيه شده است و باعنوان :

    Time for a New Approach” Report of an Independent Task Force Sponsored by the Council on  Foreign Relation  Zbigniew Brzezinski and Robert M. Cates, Co-Chairs Suzanne Maloney, Project Director 

منتشر گرديده است كه دربردارنده  مطالب جالبي است و مطالعه آن، در تكميل كتاب اخير برژينسكي توصيه مي‌گردد.

 

جهت دريافت كتاب با ما مكاتبه نماييد

 

جهت دريافت كتاب با ما مكاتبه نماييد