انتخاب :رهبری جهانی یا سلطه بر جهان

  فهرست مطالب

  پيشگفتار نويسنده

  سخن ناشر و مترجم -  لطف‌الله ميثمي

      ارزيابي‌ها:

 

        دكترابراهيم يزدی

          منافع و امنيت ملي و فهم تحولات جهان بيرون  

 

        فريد مرجايي -   "جمهوري" يا "امپراتوري"؟

 

پيشگفتار نویسنده

      استدلال محوري من درباره نقش آمريكا در جهان، ساده است: قدرت امريكا كه به نحوي برتري‌جويانه، حاكميت آن كشور را منعكس مي‌نمايد، امروزه برترين تضمين براي حفظ ثبات جهاني به شمار مي‌رود، اما ازسوي ديگر، جامعه امريكا به برخي گرايش‌هاي اجتماعي جهاني دامن مي‌زند كه تضعيف‌كننده حاكميت ملي است. قدرت امريكا و پويايي اجتماعي امريكا در كنار يكديگر مي‌تواند موجب ظهور تدريجي يك جامعه جهاني با منافع مشترك گردد. اما در صورتي كه از اين دو عامل استفاده مناسب نشود يا در تعارض با يكديگر قرار بگيرند، ممكن است تمام جهان به سمت آشفتگي سوق پيدا كند و از سوي ديگر امريكا منزوي گردد. در سال‌هاي آغازين قرن بيست و يكم، قدرت امريكا از لحاظ وسعت دسترسي نيروهاي نظامي آن به مناطق مختلف جهان، از لحاظ محوريت رونق اقتصادي امريكا براي رفاه اقتصادي جهان، از لحاظ تأثير نوآورانه پويايي تكنولوژي امريكا و از لحاظ جاذبه جهاني فرهنگ توده‌اي چندجانبه و اغلب خالي از تعصب امريكايي، بي‌نظير است. اين شرايط جمعاً امريكا را از نفوذ سياسي بي‌همتايي در جهان برخوردار ساخته است. بد يا خوب، امريكا نبض جهان را در دست دارد و رقيب چنداني هم براي اين كشور در راه نيست. ممكن است اروپا از بعد اقتصادي قدرت رقابت داشته باشد ولي مدت‌ها طول خواهد كشيد تا اروپا به آن ميزان اتحاد كه لازمه رقابت سياسي با امريكاست دست پيدا كند. ژاپن كه زماني به‌عنوان دومين ابرقدرت آينده تصور مي‌شد از مسابقه خارج شده و چين هم عليرغم پيشرفت اقتصادي احتمالاً تا دو نسل آتي همچنان فقير باقي خواهد ماند و در اين مدت ممكن است با مشكلات جدي سياسي نيز مواجه گردد. روسيه ديگر به‌دنبال رقابت نيست. به‌طور خلاصه، امريكا رقيبي در جهان ندارد و به‌زودي هم چنين رقيبي براي خود نخواهد ديد.

  بدين ترتيب، گزينه واقع‌بينانه‌اي براي جايگزيني سلطه فعلي امريكا در جهان و نقش قدرت ايالات‌متحده به‌عنوان جزء لاينفك امنيت جهاني وجود ندارد. در عين حال، دموكراسي امريكا ـ و الگوي موفقيت امريكايي ـ مشوق تغييرات اقتصادي، فرهنگي و فناوري است كه موجب ارتقاي همبستگي جهاني، فراتر از مرزهاي ملي مي‌گردد. اين تغييرات مي‌تواند باعث تضعيف ثباتي گردد كه قدرت امريكا به‌دنبال حفاظت از آن است و حتي مي‌تواند موجب رشد احساسات ضدامريكايي شود.

  بنابراين، امريكا با يك پارادوكس منحصر به فرد مواجه است: از يك‌سو، امريكا اولين كشوري است كه حقيقتاً به يك ابرقدرت جهاني مبدل گشته و از سوي ديگر، امريكايي‌ها هر روز بيش از گذشته با تهديدهاي مختلف ازسوي منابعي به مراتب ضعيف‌تر از خود مواجه‌اند. اين حقيقت كه امريكا از نفوذ سياسي بي‌رقيبي در سطح جهان برخوردار است، اين كشور را به هدفي براي حسادت، احساس سرخوردگي و بعضاً نفرت مبدل مي‌سازد. رقباي سنتي‌تر امريكا نيز ممكن است از اين دشمني‌ها بهره‌برداري نموده يا به آن دامن بزنند، هرچند كه خود جرأت بي‌احتياطي و رويارويي مستقيم با امريكا را ندارند. تهديد عليه امنيت امريكا جدي است.

  آيا بدين‌ترتيب مي‌توان نتيجه گرفت كه امريكا بيش از ساير كشورها استحقاق برخوردارشدن از امنيت را دارد؟ رهبران امريكا، به‌عنوان مديران قدرت كشور و نمايندگان يك جامعه دموكراتيك، بايد به‌دنبال برقراري تعادلي دقيق ميان اين دو نقش باشند. اتكاي انحصاري به همكاري چندجانبه در جهاني كه در آن ميزان تهديد عليه امنيت ملي و مآلاً تهديد عليه امنيت جهاني رو به افزايش است و اين موضوع به‌طور بالقوه تمام جامعه بشري را مورد تهديد قرار مي‌دهد، منجر به كاهلي و سستي استراتژيك خواهد شد. در عين حال، اتكاي اساسي بر اعمال يكجانبه قدرت حاكميت، خصوصاً در صورتي كه با تعريف يك‌طرفه تهديدهاي درحال ظهور همراه شود، مي‌تواند موجب انزوا، رشد دشمن پنداري و آسيب‌پذيري روزافزون درمقابل ويروس در حال انتشار دشمني با امريكا گردد. امريكاي نگران و درگير حفظ امنيت داخلي خود، ممكن است در جهاني ناملايم، دچار انزوا گردد. در صورتي كه جست‌وجوي امريكا براي امنيت انفرادي از كنترل خارج شود، ممكن است سرزمين آزادمردان را به يك پادگان مبدل سازد كه صرفاً در انديشه حصاركشيدن در اطراف خود است. در عين حال، خاتمه جنگ سرد همزمان با انتشار لجام گسيخته دانش و توانايي‌هاي فني لازم جهت توليد سلا‌ح‌هاي كشتارجمعي، نه فقط در بين دولت‌‌ها بلكه حتي در ميان گروه‌هاي سياسي داراي انگيزه‌هاي تروريستي گرديده است.

  مردم امريكا با شجاعت تمام، حقيقت هولناك حضور دو عقرب در يك بطري را ـ كه كنايه‌اي است از بازدارندگي متقابل ايالات‌متحده  و اتحاد شوروي با دو زرادخانه هسته‌اي ويرانگر ـ تحمل نمودند، اما وجود خشونت‌هاي در كمين، اعمال تروريستي پراكنده و انتشار سلاح‌هاي كشتارجمعي، آنها را بيشتر آزار مي‌دهد. امريكايي‌ها احساس مي‌كنند كه در اين وضعيت سياسي غيرقابل پيش‌بيني كه بعضاً با ابهامات اخلاقي نيز همراه است، خطر در كمين امريكا قرار دارد چرا كه امريكا ابرقدرت مسلط جهان به‌شمار مي‌رود.

  برخلاف قدرت‌هاي مسلط ادوار قبلي، امريكا در جهاني به فعاليت مشغول است كه نزديكي كشورها در آن رو به تقويت است. قدرت‌هاي امپرياليستي گذشته همچون بريتانياي كبير در قرن نوزدهم، چين در مراحل مختلف تاريح چندهزارساله خود و يا امپراتوري رم در نيمي از مدت يك هزاره، دربرابر تهديدهاي خارجي نسبتاً نفوذناپذير بودند. دنيايي كه اين امپراتوري‌ها در آن مي‌زيستند و بر آن سلطه داشتند، قسمت‌بندي شده و فاقد همبستگي بود. بعد مكاني و زماني به آنها فرصت تنفس مي‌داد و امنيت داخلي آنها را تحكيم مي‌نمود. درمقابل، اگرچه امريكا از لحاظ سلطه بر سراسر جهان بي‌رقيب است، ولي سرزمين داخلي آن كشور نيز به همين ترتيب با تهديدهاي منحصر به فردي روبه‌رو است. زيستن در اين ناامني ممكن است به عامل بحران مبدل شود. از اين‌رو، سوال كليدي آن است كه آيا امريكا مي‌تواند يك سياست خارجي عاقلانه، مسئولانه و موثر را به اجرا درآورد، سياستي كه از مشكلات ناشي از يك ذهنيت محصور، مبرا باشد، ولي در عين حال با موقعيت جديد تاريخي امريكا به‌عنوان يگانه قدرت برتر جهان مطابقت نمايد؟ جست‌وجو براي يافتن يك سياست خارجي مدبرانه بايد با درك اين مطلب آغاز گردد كه "جهاني‌شدن" در ماهيت خود به معناي همبستگي جهاني است. اين همبستگي ضامن برابري موقعيت و حتي برابري امنيت براي تمام ملت‌ها نيست. اما در عين حال، بدان معناست كه هيچ كشوري در مقابل آثار انقلاب فناوري كه توانايي انسان براي ارتكاب خشونت را تا اين اندازه گسترده ساخته و در عين حال ارتباط ميان جامعه بشري را تنگ‌تر نموده است، از مصونيت كامل برخوردار نيست.

  درنهايت، مسئله اصلي سياستگذاري كه امريكا با آن مواجه است، پاسخگويي به اين پرسش است كه "حفظ سلطه به چه قيمت؟" سوال اينجاست كه آيا كشور بايد در تلاش براي ايجاد يك نظم نوين جهاني براساس منافع مشترك باشد، يا از قدرت جهاني حاكميت خود در وهله اول براي تقويت امنيت خويش بهره‌برداري كند.

  در صفحات آتي، من توجه خود را به اصلي‌ترين مسائلي معطوف كرده‌ام كه به اعتقاد من نياز به يك پاسخ استراتژيك جامع دارد:

مهم‌ترين تهديدها عليه امريكا چه هستند؟

آيا امريكا، با توجه به موقعيت‌ برتري كه دارد، بيش از ديگر كشورها مستحق امنيت است؟

امريكا چگونه بايد با تهديدهاي مرگبار بالقوه‌اي مقابله كند كه به‌طور روزافزون با آن مواجه مي‌شود و منشأ آنها نه رقباي قدرتمند بلكه دشمنان ضعيف است؟

آيا امريكا قادر است به نحو سازنده، روابط خود با جهان اسلام را كه تعداد زيادي از جمعيت 2/1 ميلياردي آن، امريكا را دشمن قسم‌خورده خود مي‌پندارند، مديريت نمايد؟

آيا امريكا مي‌تواند براي حل بحران اسراييل و فلسطين، با توجه به خواسته‌هاي متعارض و در عين حال مشروع اين دو ملت در يك سرزمين واحد، اقدامات قاطعي انجام دهد؟

براي ايجاد ثبات سياسي در منطقه جديد "بالكان بزرگ" كه در حاشيه جنوبي اروپا و آسيا قرار گرفته، چه مي‌توان كرد؟

آيا امريكا  با توجه به كندي حركت اروپا به سمت اتحاد سياسي مي‌تواند درمقابل قدرت اقتصادي فزاينده آنها به شراكت واقعي با اروپا دست پيدا كند؟

آيا روسيه، كه ديگر رقيب امريكا نيست، مي‌تواند ترغيب به هم‌پيماني در اقيانوس اطلس، تحت رهبري امريكا گردد؟

با توجه به ادامه وابستگي توأم با اكراه ژاپن به ايالات‌متحده و قدرت نظامي آن كه به آرامي در حال رشد است و همچنين اوج‌گيري قدرت چين، نقش امريكا در خاور دور چگونه بايد باشد؟

تا چه اندازه اين احتمال وجود دارد كه جهاني‌شدن موجب پيدايش يك دكترين مخالف يا يك اتحاد مخالف عليه امريكا گردد؟

آيا تركيب جمعيت و مهاجرت در حال تبديل‌شدن به تهديدهاي نوين عليه ثبات جهاني هستند؟

آيا فرهنگ امريكا با ايفاي مسئوليت‌هاي يك قدرت امپرياليست، سازگاري دارد؟

امريكا چگونه بايد درمقابل نابرابري‌هاي در حال شكل‌گيري در روابط انساني كه در اثر انقلاب نوظهور علمي، روند آن تسريع شده و ممكن است درنتيجه جهاني‌شدن نيز سرعت بيشتري پيدا كند، از خود واكنش نشان دهد؟

آيا دموكراسي امريكايي با ايفاي نقش قدرت اول جهان سازگاري دارد، حتي اگر واقعيت سلطه امريكا به دقت استتار گردد؟ آثار امنيتي اين نقش ويژه چگونه بر حقوق مدني سنتي تأثير مي‌گذارد؟

  بنابراين، كتاب حاضر تا حدودي جنبه پيش‌بيني و تا اندازه‌اي نيز جنبه توصيف دارد. نقطه آغاز كتاب آن است كه انقلاب نوظهور در فناوري‌هاي پيشرفته، به‌ويژه در زمينه ارتباطات، موجب ظهور تدريجي يك جامعه جهاني با منافع مشترك روزافزون و مركزيت امريكا مي‌گردد. اما انزواي بالقوه تنها ابرقدرت جهان مي‌تواند دنيا را به سمت بي‌نظمي روزافزوني سوق بدهد كه با توجه به انتشار سلاح‌هاي كشتارجمعي، تبعات هولناكي را دربر خواهد داشت. با توجه به اين‌كه امريكا ـ به‌دليل نقش‌هاي متضادي كه در جهان ايفا مي‌كند ـ در آن واحد مي‌تواند هم عامل تحكيم جامعه جهاني باشد و هم موجب بروز بي‌نظمي بين‌المللي، مردم امريكا از مسئوليت تاريخي منحصر به فردي در انتخاب يكي از اين دو نقش برخوردار مي‌باشند. ما بين سلطه بر جهان و رهبري جهان حق انتخاب داريم.

30 ژوئن 2003

 

جهت دريافت كتاب با ما مكاتبه نماييد

 

جهت دريافت كتاب با ما مكاتبه نماييد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جهت دريافت كتاب با ما مكاتبه نماييد