يادي از يادآور
يادشان همواره جاودان و راهشان هميشه پررهرو باد زمستان سال 1348 بود كه به اتفاق مهدي به خانهاي در خيابان جمالزاده جنوبي رفتيم. اين خانه در انتهاي كوچهاي بنبست قرار داشت. وارد خانه كه شديم، علي به استقبال ما آمد. خانه سادهاي بود و از آراستگي خانه ميشد حدس زد كه علي با همسرش زندگي ميكند. من فاميلي علي را نميدانستم، ولي بچهها به او "علي عقيدتي" ميگفتند. چندين بار هم در كوهپيمايي به طرف توچال، همراه ديگر برادران او را ديده بودم. به هرحال او از آن لحظه، مسئول عقيدتي ما شد. در ديدارهايي برنامهريزي شده، كتاب "راهطيشده" مرحوم مهندس بازرگان را با او ميخوانديم و به پرسشهاي زيادي كه در سه دوره طراحي شده بود پاسخ ميداديم.
در اين كتاب از توحيد، نبوت و معاد براساس آيات قرآني سخن رفته بود. در كنار آن، كتاب "ذره بيانتها" را هم بازخواني ميكرديم. علي جوهره اين كتاب را اينگونه براي ما توضيح ميداد كه مهندس بازرگان براساس اصل دوم ترموديناميك، يعني اصل آنتروپي يا انحطاط انرژي كه اصلي است جهانشمول، چنين بيان كرده كه جهان بايد رو به زوال برود، ولي عليرغم آن ملاحظه ميكنيم كه سراسر جهان در حال رشد، گسترش و تكامل است و از اين دو گزاره بود كه به اراده خداوند ميرسيد.
مهندس در اين كتاب، تئوري "جهان سهعنصري" معروف خود، يعني "ماده ـ انرژي ـ اراده" را مطرح كرده بود. در كنار مطالعه اين دو كتاب، علي پانزده نقد به كتاب اصول مقدماتي فلسفه، نوشته ژرژ پوليتسر زده بود كه آنها را براي ما شرح ميداد. پس از ضربه شهريور سال 1350، در بند يك از زندان عمومي اوين بودم كه علي ميهندوست وارد شد. وقتي با او روبوسي كردم، متوجه شدم كه تمام كت و شلوار او بوي نم ميدهد. علتش هم اين بود كه او را چندي در سلولهاي انفرادي قسمت فوقاني اوين نگهداشته بودند؛ سلولهايي كه پنجرهاي به بيرون نداشت و آنچنان نمور بود كه كف آن علف سبز شده بود. اين سلولها 25 واحد و سمبل جشنهاي دوهزاروپانصدساله شاهنشاهي بودند.
علي ميهندوست، در زمستان سال 1350 در بيدادگاه نظامي شاه با دفاعيات ايدئولوژيك خود، آنچنان درخشيد كه سزاوار يك مجاهد مسلمان بود. دفاعيات او برمبناي آيات قرآن تنظيم شده بود (كه در پايان همين كتاب به نظر خوانندگان خواهد رسيد.) چرا كه علي با روحيهاي قرآني، بيشتر آيات را در حافظه داشت و من از انديشههاي او در قرآنپژوهي، درسهاي بسياري گرفتم.
در همين دادگاه بود كه وي خطاب به دادستان، با خشمي انقلابي گفت: "اگر اسلحه داشتم، تو را ميكشتم". اين جمله او بر سر زبانها افتاد و ياد شجاعت و جان بركفي او را جاودانه ساخت.
مهندس علي ميهندوست، در سحرگاه 31 فروردين ماه سال 1351 به اتفاق برادران همرزمش مهندس علي باكري، مهندس ناصر صادق و محمد بازرگاني در ميدان چيتگر اعدام شدند و شهد شهادت نوشيدند.
من در زمستان 1354، پس از گذراندن 16 ماه سلول انفرادي و بيخبري به قرنطينه زندان قصر انتقال يافتم. همانجا بود كه متوجه تغيير ايدئولوژي در بخش عظيمي از كادرهاي سازمان شدم و ديدم سازماني كه چنان ماهيت قرآني و ايمان ديني داشت، از راه اسلامي بنيانگذاران و شهيد علي ميهندوست فرسنگها فاصله گرفته است. آن روز با خود ميگفتم اي كاش علي زنده بود و اي كاش بنيانگذاران زنده بودند تا راهي را كه در تاريكيهاي طاغوت آغاز نموده بودند، به سر منزل مقصود ميرساندند.
همسر او زندهياد زري آملي در مراسم پس از شهادت او لباس سرخ پوشيد تا دژخيمان ساواك، حسرت سوگواركردن و عزادار ديدن خانواده شهدا را به گور ببرند.
يادشان همواره جاودان و راهشان هميشه پررهرو باد لطفالله ميثمي نشــر صمـديـه |
||||||
|
||||||