انتخاب :رهبری جهانی یا سلطه بر جهان

  فهرست مطالب

  پيشگفتار نويسنده

  سخن ناشر و مترجم -  لطف‌الله ميثمي

      ارزيابي‌ها:

 

        دكترابراهيم يزدی

          منافع و امنيت ملي و فهم تحولات جهان بيرون  

 

        فريد مرجايي -   "جمهوري" يا "امپراتوري"؟

 

 

 

 

سخن ناشر و مترجم

 

  با خوشحالي، هر چند دير، برگردان كتاب برژينسكي با نام "انتخاب: رهبري جهاني يا سلطه بر جهان" را به هموطنان عزيز، به‌ويژه كارشناسان و صاحبنظران سياسي تقديم مي‌دارم و خواندن آن را سفارش مي‌نمايم. برژينسكي، در زمينه راهبردي، نظريه‌پردازي است كه همه جناح‌هاي امريكايي به ديدگاه‌هاي او احترام مي‌گذارند.

 

 وي در اين كتاب، ضمن تأييد نظام و جامعه امريكا، نقدهاي عميق و جانداري را هم به روند حاكميت امريكا دارد. او مي‌نويسد: "هيچ‌گاه توان نظامي و تشكيلاتي امريكا به اين اندازه زياد و همزمان هيچ‌گاه اعتبار سياسي امريكا به اين كمي نبوده است... از آنجا كه مشروعيت بين‌المللي امريكا براساس اعتماد عمومي استوار است و از آنجا كه اعتماد مردم جهان نسبت به امريكا سست شده، بنابراين هزينه‌هاي تحميل‌شده به امريكا به‌ويژه در حمله به عراق بسيار زياد بوده است... در قضيه عراق، جريان چپ نه‌تنها در ديدگاه‌‌هاي خود نسبت به ضديت با امريكا راسخ‌تر شده، بلكه امريكا اعتبار خود را براي جريان‌هاي راست نيز از دست داده است. گرچه وي معتقد است كنگره امريكا مي‌تواند در مقابله با بحران‌ها نقش كنترل‌كننده داشته و مانع استراتژي‌هاي توسعه‌طلبانه و سلطه‌آميز گردد، ولي آشكارا اعتراف مي‌كند كه پس از 11 سپتامبر 2001 در پرتو تبليغات رئيس‌جمهور بوش، كنگره نتوانست در برابر بحران مقاومت كند، به‌طوري‌كه در سال 2002 كنگره تصميم گرفت به رئيس‌جمهور براي اقدام نظامي عليه عراق با مجوز يا بدون مجوز سازمان ملل متحد و بدون نياز به تأييد بعدي كنگره، اختيار تام بدهد و بدين‌سان رهبري كنگره نتوانست در برابر جنگي با اهداف واهي مقاومت كند، چرا كه حزب بعث عراق نه داراي سلاح كشتارجمعي بود و نه ارتباطي با القاعده داشت. وي براي برون‌رفت از كمبود يادشده، پيشنهاد مي‌كند كه سه ارگان "كنگره"، "كارشناسان وزارت خارجه" و "كارشناسان وزارت دفاع" به‌طور مستمر با هم رايزني داشته باشند.

 

  برداشت برژينسكي اين است كه جناح راست افراطي امريكا و غرب بر اين باور است كه اسلام در ذات خود از سه ويژگي برخوردار است؛ "ضديت با غرب" ، "ضديت با دموكراسي" و "گرايش به بنيادگرايي افراطي". بنابراين وي تصميم‌سازي و دستيابي به استراتژي مبتني بر اين سه ويژگي را بسيار خطرناك مي‌داند.٭

 

  برژينسكي معتقد است به‌دليل بزرگي و برتري اقتصادي امريكا "جاي تعجب نيست كه ايالات‌متحده رسماً اعلام نمايد كه موظف نيست براي اجراي مقررات سازمان تجارت جهاني، قوانين خود را تغيير دهد يا موانع تجاري خود را كاهش دهد و يا به يك كشور خارجي خسارت پرداخت كند."  وي مي‌گويد "سلطه سياسي"، "قدرت اقتصادي" و "جاذبه فرهنگي" امريكايي‌ها موجب شده است كه با دو پديده "جهاني‌شدن" و "امريكايي‌شدن" در ذهن جهانيان يكسان تلقي شود.  وي بر اين باور است كه جهانيان، برخلاف گذشته، نسبت به بي‌عدالتي آشكار بيدارشده، آگاهي پيدا كرده و آن را برنمي‌تابند.

 

  وي معتقد است در عصر جهاني‌شدن، ملاك پيشرفت صرفاً دموكراسي نيست، بلكه اين است كه يك مملكت تا چه اندازه جهاني شده است. با وجود اين، برژينسكي مي‌گويد: بازار آزاد بايد گسترش بيشتري پيدا كند و كساني‌كه پركارتر و شجاع‌تر هستند، بايد موقعيت بهتري پيدا كنند... كلينتون مي‌گفت هرچه روسيه به‌سوي بازار آزاد حركت كند، بيشتر  به استانداردهاي جهاني مورد نظر غرب نزديك مي‌شود، اما برژينسكي اين نظر او را اشتباه مي‌داند.

 

  وي مي‌گويد مخالفان جهاني‌شدن معتقدند اين پديده فاقد هرگونه نگراني نسبت به "عدالت اجتماعي"، "ميهن‌پرستي" و "اخلاق" است. نتيجه اين‌كه آنتي‌تز جهاني‌شدن به‌زودي در دل آن پرورش يافت.

  بنابراين براي حل مسائل جهان، "همبستگي منصفانه" را به "وابستگي غيرمنصفانه" ترجيح مي‌دهد. نگراني برژينسكي در اين است كه مبادا دموكراسي امريكا به پادگان نظامي تبديل گردد. او در اين راستا مي‌گويد تفكر برقراري پادگان مي‌تواند هر نظام مبتني بر دموكراسي را مسموم سازد. وي همچنين نگران است مبادا آنچه خصومت‌هاي منطقه‌اي بر سر اسراييل آورد، ترس و دلهره ناشي از خصومت جهاني برسر امريكا بياورد.

 

  در ريشه‌يابي فاجعه 11 سپتامبر بدين مضمون مي‌نويسد؛ تاكنون گروهي اندك با امكانات بسيار كم نتوانسته بود زخمي چنين عميق به چنان ابرقدرتي وارد آورد. بنابراين نگراني و دلهره امريكايي‌ها را مي‌توان از اين بيان وي عميقاً درك كرد كه ممكن است گروه‌هاي اندك ديگري دست به عمليات مشابهي بزنند كه در نظام امريكا غيرقابل پيشگيري است. بنابراين وي بر اين باور است كه اگر انگيزه‌هاي اسلامي درك نشود، شكست‌دادن دشمن بيهوده است.

 

  ... اما پرزيدنت بوش موفق شد در كوتاه‌مدت، با ترسيم چهره‌اي شيطاني از يك دشمن ناشناخته و دامن‌زدن به ترس‌هاي مبهم موجود و بهر‌ه‌برداري از آنها، پشتيباني افكارعمومي را به اين سمت جلب كند كه در درازمدت قطعاً ناموفق خواهد شد.

 

  برژينسكي مدعي است؛ اول آن‌كه او بهتر از رئيس جمهور بوش مي‌تواند با تروريسم مبارزه كند. دوم اين‌كه رابطه اسلام با تروريسم آن‌قدر زياد نيست كه بوش ادعا مي‌كند، بلكه بيشتر موارد تروريستي و حملات انتحاري ربطي به اسلام نداشته است. سوم اين‌كه در مبارزه با تروريسم نبايد به دام تنگناي ايدئولوژي مذهبي و ـ به گمان آقاي بوش ـ تضاد خيروشر افتاد. چهارم اين‌كه در اين مبارزه، ازجانب آقاي بوش و يارانش ـ محافظه‌كاران جديد ـ دشمن تعريف نشده است. پنجم اين‌كه در مبارزه با تروريسم، به ريشه‌هاي سياسي آن توجه نشده است كه اصولاً بايستي در همه حالات اين ارتباط ديده شود. ششم اين‌كه براي سامان‌دادن اين مبارزه، بايستي در درون دولت‌هاي سركش و سازمان‌هاي تروريستي، نفوذ انساني نمود. هفتم اين‌كه مبارزه با تروريسم از مبارزه با كمونيسم و شوروي سخت‌تر بوده و جبهه‌اي وسيع‌تر از متحدين ناتو را مي‌طلبد. نتيجه اين‌كه راهبردآقاي بوش به نفرت مسلمانان انجاميده. بنابراين برژينسكي پيشنهاد مي‌كند كه امريكا بايد از يك‌سو به اين نفرت فراگير توجه كند و ازسوي ديگر دست از يكجانبه‌گرايي بردارد تا متحدين امريكا نيز آزرده نشوند. به لحاظ راهبردي وي معتقد است آقاي بوش به جاي اين‌كه نيروهاي معتدل دنياي اسلام را با تروريسم درگير نمايد، برعكس اين نيروهاي معتدل را به سمت آنها سوق داده است. وي مي‌گويد بعد از 11 سپتامبر، آقاي بوش دست‌كم 99 بار (تا زمان نوشتن كتاب) به نحوي از انحا مضمون "هركه با ما نيست عليه ماست" را تكرار نمود كه آن را جز دشمن‌تراشي چيز ديگري نمي‌داند. برژينسكي استراتژي آقاي بوش را در سه مولفه خلاصه مي‌كند:

الف ـ هر كه با ما نيست، دشمن ماست كه نتيجه آن دوقطبي‌شدن كاذب جهان مي‌باشد.

ب ـ موجه‌بودن اقدام نظامي پيشگيرانه كه مصداق عراق، واهي بودن آن را نشان داد و ديگر آن‌كه استراتژي قابل پيش‌بيني، ديگر ميسر نمي‌باشد.

ج ـ پذيرش عمل يكجانبه و ائتلاف موقت به‌جاي ائتلاف‌هاي پايدار كه نتيجه آن ناآرامي سياسي در كل جهان است.

 

 برژينسكي مي‌افزايد: طبيعي است كه اين سه مولفه، چهره امريكا را به‌عنوان يك ابرقدرت منفي مطرح خواهد كرد و "سلطه بر جهان" جايگزين "رهبري جهاني" مي‌شود كه اين انتخاب خوبي نيست. برژينسكي معتقد است  رئيس‌جمهور بوش در يك پارادوكس يا تناقض‌نمايي قرار گرفته كه از يك‌سو مي‌خواهد يك قدرت جهاني باقي بماند و از سوي ديگر اين موضوع با ارزش‌هاي دموكراسي تعارض دارد كه بايد آن را حل كند. آقاي بوش از يك‌سو تكثير سلاح‌هاي اتمي را در امريكا مي‌پذيرد و ازسوي ديگر شعار منع گسترش سلاح‌هاي اتمي در جهان را مطرح مي‌كند كه قابل نقد و تأمل است.

 

  برژينسكي درباره جهان اسلام مي‌گويد، امريكا به‌ويژه پس از واقعه 11 سپتامبر، نياز به آن دارد كه با دقت و آرامش، ارتباط پيچيده ميان خود و "جهان به شدت در حال انفجار اسلام" را مورد بررسي قرار دهد. او معتقد است افزايش راديكاليسم اجتماعي و بنيادگرايي اسلامي با توجه به رشد سوادآموزي و ارتباطات مدرن، خطري است كه مردم دنياي اسلام و خاورميانه را آسيب‌پذير كرده است. ... در دنياي اسلام برخي ايدئولوگ‌هاي اسلامي به واسطه "مد روز" بودن از دموكراسي دم مي‌زنند ولي درواقع منظورشان پوپوليسم مذهبي است... در جهان امروز به لحاظ راهبردي نمي‌توان يك ميليارد و دويست ميليون مسلمان را ناديده گرفت، بلكه ميانه‌روها بايد در جهت انزواي تندروها بكوشند تا جهان صلح‌آميزي داشته باشيم. در برخورد با اسلام و مسلمانان نبايد براساس دومقوله "مباني" و "جهاني" انديشيد، بلكه بايستي منطقه‌اي و ژئوپوليتيكي فكر كرد و واقعيات متنوع را در نظر داشت. بايد دانست انگيزه دشمني با امريكا در جوامع اسلامي بيشتر ناشي از نارضايتي‌هاي سياسي است تا انگيزه‌هاي مذهبي. اهميت راهبردي منطقه بالكان جهاني ـ براساس آمار سال 2002 ـ در اين است كه 68% از ذخاير نفت و 42% ذخاير گاز جهان را در زير زمين‌هاي خود داراست.

 

  وي به پديده "نابرابري نوين انساني" اشاره مي‌كند كه واكنش جهاني عليه اين نابرابري، بدون ترديد موجب تشديد و بسيج نارضايتي‌هاي موجود عليه اشكال شناخته‌شده‌تر نابرابري مي‌گردد. آقاي برژينسكي درنتيجه‌گيري اين كتاب، فرق "سلطه بر جهان" را با "رهبري جهاني" توضيح مي‌دهد و بر اين باور است كه اگر امريكا به‌عنوان يك ابرقدرت، با توافق همه، رهبري خود را تأمين كند بسيار مطلوب مي‌باشد، ولي اگر بخواهد با سلطه و اعمال زور اين كار را انجام دهد نامطلوب بوده و هزينه‌هاي هنگفتي را هم در بر خواهد داشت و در اين راستاست كه از ابرقدرت مثبت و ابرقدرت منفي نام مي‌برد. وي معتقد است كه اروپا بايد بدون استقلال، مكمل امريكا باشد، اما بدون حق وتو. به عبارتي اين حق منحصر به امريكا باشد.

  در ظاهر به نظر مي‌رسد كه ديدگاه‌هاي آقاي برژينسكي، راهبرد يك‌جانبه‌گراي بوش را تعديل كرده باشد، چرا كه آقاي بوش در كنفرانسي در سي‌آيلند جرجيا (Sea Island Georgia) در امريكا سران هشت كشور را گرد هم آورد. ولي برخي معتقدند كه نيت باطني او دورزدن شوراي امنيت سازمان ملل و تقسيم جهان و منابع آن بين اين هشت كشور مي‌باشد كه امروزه زمزمه‌هاي آن به گوش مي‌رسد.

٭٭٭

  از دوستي كه اين كتاب را براي من فرستاد، از دوستان و همكاران نشر صمديه كه در ترجمه، تطبيق، تنظيم، حروفچيني، نمونه‌خواني، ويراستاري و تطبيق مجدد متن، صفحه‌آرايي، گرفتن مجوز و چاپ به اينجانب كمك كردند بي‌نهايت سپاسگزارم.

 

  از اين‌كه آقاي دكتر ابراهيم يزدي ـ وزيرخارجه دولت موقت ـ بزرگواري كردند و ارزيابي اين كتاب را باعنوان  "منافع و امنيت ملي و فهم تحولات جهان بيرون" براي اينجانب فرستادند بسيار متشكرم كه اميد دارم خداوند هر چه زودتر شفاي كامل به ايشان عنايت فرموده و بيش از پيش در كارهاي سياسي ـ فرهنگي خود موفق باشند.

 

  آقاي مهندس فريد مرجايي كه مقاله ايشان باعنوان "تبارشناسي محافظه‌كاران جديد" در چشم‌انداز ايران شماره 17 درج شد، براي نخستين‌بار نقش محافظه‌كاران جديد در امريكا را در مطبوعات ايران مطرح نمودند. اينك نيز درخواست اينجانب را قبول و ارزيابي اين كتاب را باعنوان "جمهوري يا امپراتوري"؟ براي ما از نيويورك فرستادند كه پيشرفت ايشان را در كارهاي فرهنگي از آن مهربان‌ترين مهربانان خواهانم.

لطف‌الله ميثمي

تهران ـ دي‌ماه 1383

 

پي‌نوشت:

٭ البته سنخيت‌هايي بين ديدگاه راست افراطي امريكا و افراطي‌هاي دنياي اسلام و ايران وجود دارد كه زمينه دوقطبي‌شدن كاذب و حتي جنگ درازمدت را فراهم مي‌كند كه بسيار خطرناك است و بايد پيشگيري نمود.

 

جهت دريافت كتاب با ما مكاتبه نماييد

 

جهت دريافت كتاب با ما مكاتبه نماييد