تدوين استراتژي بنيادي ملّي
اكنون كه بر ضرورت تاريخي و اجتماعي و اخلاقي يك حركت فراگير، كه همة ملت را دربرگيرد، براي بقا و استمرار حيات و هويت ملت ايران، و لزوم نجات آن از پريشاني و سير انحطاطي معاصر آگاه شدهايم، جنبشي همگاني و فراگير براي سير در راه اين هدف، ضروري به نظر ميرسد.امروز نه نيرو و قدرتي جهاني يا خارجي وجود دارد كه پشتيبان و حامي ملت ما باشد و نه نسخههاي كلي و جزيي و الگوهاي حاضر و آماده و امتحانشده و معتبري يافت ميشود كه ما بدان دلخوش و اميدوار باشيم. عامل و فاعل و حامي و خدمتگزار براي نجات اين ملت از سير قهقرايي، به جز خود ملت و مجموعه همه اقشار اين ملت نميشناسيم كه در خلق و پيشبرد جنبشملي و فراگير و شامل، فعالانه و آگاهانه مشاركت نمايد.
اين جنبش اگر امروز آغاز شود، بهتر از فرداست، چرا كه زمانه و فرصتها بهسرعت ميگذرند و جهان در حال دگرديسيها، تحولات و تطورات ژرف و پرشتاب است؛ از اينرو براي مشاركت در اين جنبشملي فراگير:
نخست بايد فارغ از جدلها و ضرورتهاي صوري مبارزه و بحثها و فلسفههاي سياسي و اجتماعي، محوري را بهعنوان اصل مقدس اختيار نماييم تا همگان بتوانند پيرامون آن گردآيند و تمام جريانها و نحلهها و قوميتها درون آن احساس هويت نمايند. اين محور همانگونه كه گفته شد، فقط ميتواند "وطن ايراني" باشد.
ما اكنون نياز به تكوين يك ميثاق ملّي داريم كه پايبندي و تعهد و وفاداري انسانها بدان، ضامن و كارگشاي استمرار و پيشرفت جنبش اصلاحات و مردمسالاري باشد. اين ميثاق يا سوگندنامه كه همهكس و همه اقشار جامعه، صرفنظر از عقايد و مقام و منزلت اجتماعي يا فرهنگي خود ميتواند آن را امضا كند ـ به ياري پروردگارـ سرآغاز حركت فراگير ملّي قرار خواهد گرفت كه آرمان ديرينه ما بوده است و جاي آن در سالهاي اخير خالي به نظر ميرسيد.
بار ديگر تtكيد ميكنيم كه در مورد مسائل اجتماعي و ملّي نميتوان، با ادعاي منع "ايدئولوژي"ها يا "دين" يا خط قرمزهاي اعتباري، صددرصد تابع آزمون و خطا بود و يا در همين زمينه"آزمون و خطا" هم، نسبت به تجربيات و آزمونهاي گذشته ملت خودمان يا ملتهاي پيشرو ديگر بياعتنا بود. نظريهپردازان دومخرداد از آن نظر بر "ايدئولوژيزدايي" تtكيد مينمايند كه سمبلها و الگوهاي متعلّق به دويستسال پيش، مقدسسازي نشوند. البته آنان بيشتر شكل ايدئولوژي ماركسيستي را مدنظر قرار ميدهند، چرا كه درواقع، از سالهاي پيش از انقلاب، تنها الگوي شكلي ايدئولوژيك براي مبارزان، عموماً، صورت ماركسيستي آن بود. اين بهمعناي آن نيست كه مبارزان و مجاهدان همگي ايدئولوژي ماركسيستي را پذيرفته بودند، ولي اصول مبارزه، طوري تعريف ميشد و پيش ميرفت كه در مقياس و به نسبت اصول ماركسيسم كه گروهي از مبارزان چپ بدان تtسي ميكردند، طبقهبندي ميشد.
درمقابل ايدئولوژيگرايي و مقدسشمردن تعدادي از ارزشها و اصول انقلابي، نظريهپرازان دومخرداد نظريه آزمون و خطا را مطرح نمودهاند؛ يعني نظريهاي را در عمل به آزمون ميگذاريم و اگر پاسخ نداد، نظريه ديگري ميآوريم. اما بحث ما اين بود كه برخي امور را نميتوان به آزمون گذاشت و از آن جمله است، فرضيه استقلال يا تماميت ايران.
اگر مناطق ايران جدا شوند يا تجزيه ايران آزمون شود، درظرف واقعيت جهاني امروز، ديگر "برگشتپذير" نيست و درطي سالها و دههها نيز جبران آن امكانپذير نخواهد بود؛ چنانچه سرزمينهاي ايراني كه در تركمانچاي و گلستان از دست رفت، ديگر به ايران بازنگشتند.
بنابراين ميپذيريم كه در حيات و استمرار وجودي و ماهيتي يك ملت، اصول و مبانياي هستند كه بايد نسبت به آنها وفادار، ثابتقدم و متعهد بود، تا ظرفي وجود داشته باشد كه تحول و تغيير و اصلاح را پذيرا شود. ما اينها را بهعنوان اصول راهبردي يا استراتژيك يا اجزاي يك ميثاق ملّي عرضه مينماييم.
اين سوگندنامه يا ميثاق ملي، امري ذهني و اخلاقي صرف نيست، چرا كه عزم و اراده و تعهد و وفاداري ملّتي پشتوانه آن است. پس در روند واقعيتهاي ساختاري و مناسبات عيني گروهها و اقشار داراي تtثيرات عيني است. عزم و اراده همراه با مسئوليت و تعهد ملي است كه سازنده ملتها درطول تاريخ بوده و هست. چه زمانيكه اقوامي مهاجرت ميكردند و عزم ميكردند سرزميني را آباد كنند، چه زمانيكه ملتها مورد هجوم بيگانه قرارگرفتهاند و چه زمانيكه هويت ملّتي مورد نفي قرار گرفته است، يك عزم و ارادهملّي براي نجات دركار بوده است. كشورهاي توسعهيافته هم از اين قاعده مستثنا نيستند. ژاپنيها، در اواخر قرننوزدهم، پس از حدود نيمقرن كشمكش خانمانسوز ميان سنتگرايان و مدرنيستها، سرانجام درسال 1868 با تدوين يك سوگندنامه يا ميثاق ملي در پنج اصل، عصر ترّقي و تكامل اقتصادي ـ سياسي و فرهنگي خود را (عصر ميجيها) آغاز كردند. خمير مايه اين ميثاق، همانا وجدان و تعهدملي و وطني بود.
بنابراين سوگندنامه ملي، يك امر صرفاً اخلاقي و تشريفاتي يا ذهنگرايانه نيست. نكته ديگر آنكه وقتي عزم و اراده ملّتي بركاري تعلق گرفت، آن عوامل مادّي و ذخاير طبيعي و سرمايههاي مادي و انساني و سازمان و تشكيلات كشور همگي، ابزارهاي آن اراده و تعهد اوليه قرار ميگيرند.
دوم، آنكه بايد با نقدي دروننگر از جنبش اصلاحاتخواهي در ايران، اصول همهجانبهاي را "مبتني بر تجربه تاريخي" خود طرح نماييم و جان تازهاي بر نهضت اصلاحات ببخشيم.
اكثريت انديشهورزان سياسي و اجتماعي، مسئله تغيير بينشها براي نيل به تجدد و مدرنيته و تغيير ساختار سياسي، اجتماعي و نظام توزيع قدرت سياسي را محور اصلي (و نخستين گام) واجد اولويت تاريخي اعلام ميدارند. اين همان حركت و تحولي است كه از سالهاي 68 به اين سوي در شرف تكوين بود و در دومخرداد 1376 با استقبال جمعي ملت، بروز و ظهور يافت. حركتي كه برحسب تعريف، جنبش اصلاحات درون نظام براي دستيابي به تفسير و تحقق برداشت مردمسالارانه از قانوناساسي سال 1368 بود.
ما نسبت به اين جنبش توسعهسياسي، از روز نخست، بهعنوان گام اول در راه توسعه عمومي كشور و ملت، همبستگي و همكاري را پيشه خود ساختيم، تا جاييكه عليرغم تقسيم جامعه و نيروهاي سياسي، به "خودي" و "غيرخودي" كه ازجانب محافظهكاران طراحي ميشد، سنگينترين هزينههاي مادي و معنوي را هم بهپاي آن پرداختيم.
اينك اين جنبش از جهات مختلفي به بحران يا بنبست يا موانع جدي ازجانب جناح غالب حاكميت و پاسداران نظام كهن فراقانوني، برخورد كرده است.
ما بايد با نگرشي دروني به تئوري اصلاحات، قالبهاي نهضت اصلاحات را وسيع نماييم و به توسعه همهجانبه توجه نماييم؛ باشد كه با توجه و عنايت به اصلاحات "اقتصادي"، "اداري"، "اجتماعي" و"فرهنگي" در كنار آزاديخواهي و دمكراسي يعني "اصلاحات سياسي"، فضايي براي جذب مردماني كه بيشترين هزينهها را پرداخت كرده و ميكنند ايجاد شود. باشد كه با طرح اصلاحات همهجانبه (اقتصادي اجتماعي فرهنگي و...) ازسويي افراد دلسوز و صادق جناح راست نيز كه سالها براي "امنيت" كشور جانبازي كرده و افتخارات بينظيري آفريدند، خود را با نهضت اصلاحات بيگانه و نامحرم نپندارند و از سوي ديگر بسياري از ايرانيان كه بهدليل "اقليتبودن" از جامعه ايراني دور شدهاند، يا كارشناسان و مديران قابلي كه بهدليل فضاي سياسي كنار گذاشته شدهاند، درقالب همهجانبه اصلاحات، ميدان عمل و خدمت را براي خود باز ديده، به جنبش بپيوندند....
بنابراين براي تدوين "استراتژي بنيادي ملي" دو اصل زير ضروري بهنظر ميرسد :
1ـ تدوين يك ميثاق وتعهد پيرامون يك محور مشترك، "وطن ايراني" و اصول بنيادي ملي براي بقا و استمرار حيات ملت ايران.
2- تدوين اصولي راهبردي مبتني بر "تجربه" و با ديد جامعنگر و با هدف توسعه همهجانبه.