عيني بودن مسئله امنيت درايران
وقتي كه ما برمسئله امنيت و "اصل" بودن آن تtكيد ميكنيم، اين پرسش پيش ميآيد كه آيا تtكيد بر مسئله امنيت دستاويزي براي ادامه سركوب آزاديها نخواهد بود و آيا اين همان خطري نيست كه بارها تجربه شده و به بهانه آن رضاخان و كودتاي 28 مرداد بر ما تحميل شده و هماكنون نيز جناح غالب حاكميت براي تعطيلي مطبوعات يا توجيه سركوب و زندان، همين دليل را مطرح ميكند؟
در اينجا بايد گفت كه اصل بودن مسئله امنيت دركشور ما نه بهعنوان كوتاهآمدن در برابر تحميل انحصار يا سركوب و تمركز است، بلكه "امنيت" يك مسئله واقعي جهاني درباره كل "جهان جنوب" است. و ما هم اگر بخواهيم نميتوانيم نسبت به آن بيتوجه باشيم.
اگر به تقسيم امروزي "جهان" نگاه كنيم درمييابيم كه كشورهاي جهان به چهاردسته عمده تقسيم شدهاند:
1ـ كشورهاي "پيشرفته" و قدرتمند كه حداكثر 8 كشور ميباشند.
2ـ كشورهاي صنعتي جهان شامل 24 كشور اروپا وشرق آسيا كه قدرت جهاني وحق وتو ندارند، ولي "توسعهيافته" بهشمار ميآيند.
3ـ كشورهاي "درحال توسعه" كه شامل كشورهايي مثل هند، چين و كره ميشوند.
4ـ كشورهاي "توسعهنيافته" يا كمتر توسعهيافته مثل كشورهاي آفريقا كه تمام معادن و منابعشان غارتشده و مثل نسل فيلهاشان كه بهخاطر شكار بيرويه غربيان و استفاده از عاجشان در حال و رافتادن است، آدمها هم در اين كشورها ديگر قابل بازسازي نيستند.
در اين ميان كشورهاي دسته سوم ازسوي كشورهاي صنعتي ياري ميشوند كه بهنوع دوم يعني "صنعتي" تبديل شوند و كشورهاي دسته چهارم نيز كمك ميشوند تا فقط "زنده بمانند"، نه آنكه توسعه يابند.
ولي كشور ما متtسفانه جزو دسته پنجم است! يعني آنكه از روز پيروزي انقلاب، اروپا و غرب و آمريكا تمام تلاش خود را معطوف به نابودي منابع آن نمودهاند. درحقيقت ايران غارت ميشود! قيمت كالاي تحويل داده شده در بنادر ايران چهاربرابر آن طرف خليج، يعني دوبي و امارات است. امروز اروپا، آلمان و حتي ژاپن كارخانهاي را به قيمت چندين برابر كشورهاي ديگر در اختيار ما قرار دهند. در حاليكه همين كارخانه را چين با يكسوم قيمت به ما واگذار ميكرد و خود چين نيز اين كارخانه را از آلمان خريداري نموده است!
ميبينيم كه امنيت براي جهان "جنوب" تنها وجه نظامي ندارد. براي ما نيز چنين است، آمريكا استراتژي «مهار دوجانبه» را بر ما تحميل كرده است، اگر چه امروز تهديد نظامي ميكند، اما زيانهاي اقتصادي ناشي از عملكرد كشورهاي صنعتي، بهتدريج حيات را از اين سرزمين بازميستاند. از اينرو عدمامنيت براي كشوري مثل ايران امري كاملاً واقعي است.
گروههاي دومخردادي و اپوزيسيون داخل و حتي نهضتآزادي به اين مسئله توجه كافي ندارند. آنان معتقدند كه اگر توسعه سياسي انجام شود، عدم امنيت به پايان ميرسد. بنده اين اطمينان را ندارم.
بيترديد تtكيد بر مقوله "امنيت"، انعطاف دربرابر سركوب نيست. ما امنيت را با همه مولفههايش ميخواهيم.
دكتر مصدق با دو مؤلفه عدم امنيت، يكجا مقابله كرد. يعني هم وجه استبداد حاكميت و هم وجه استعمار را محكوم كرد. او در برابر استبداد، حاكميت مردم و "مردمسالاري" را و در برابر استعمار "حاكميت ملي" را.مطرح كرد.
علاوه بر مسئله امينت، مسئله اقتصاد و معاش و زندگي مستمر مردم نيز امري واقعي است كه چشمپوشي و بياعتنايي نسبت به آن، توسعهسياسي و هزينههاي فراوان اصلاحات سياسي را بههدر ميدهد.
در كتاب "ناسيوناليسم در ايران" نوشته كاتم، آمده است كه درحوالي كودتاي 1299، در و ديوار ايران تقاضاي يك "چكمه پوش" را فرياد ميزد. علت آن بود كه از زمان فتح تهران، سال 1287 تا سال 1299، درطول 12يا 13 سال دركشور هرجومرج غالب بود. دوراني به اشغال روسها از شمال و انگليس از جنوب سپري شد. بعد هم جنگ جهاني اول درسال 1918 پايان يافت و روس و انگليس از ايران رفتند. در مجلسين سوم و چهارم هرجومرج حاكم بود. وضعيت اقتصادي مردم خراب بود، دولت نيز پول نداشت و حقوق كارمندان دولت به تعويق ميافتاد. ناچار دولت براي پرداخت دين خود به كارمندانش، به آنان حواله ميداد، مثلاً به معلمين حواله آجر ميدادند كه آنان آجر را سر محل كورهپزخانه تحويل گرفته و اگر خواستند به شهر آورده، بفروشند!
گرسنگي و قحطي هم چهره زشت خود را نشان داد و پس از آن شيوع و گسترش بيماري (وبا) منظرههاي غمانگيزي را در خيابانهاي شهر به نمايش گذاشته بود. همين امر موجب ميشد كه امنيت جاني و مالي مردم هم درگوشه و كنار شهرها برهمخورد.
همه اين حوادث در شرايطي اتفاق ميافتاد كه "مردمسالاري " وجود داشت و آزادي هم بود. روزنامهها و مطبوعات نيز فعال بودند. منتقدان و مخالفان نيز حرف خود را ميزدند. در مجلس هم عدهاي مثل مصدق، مدرس، ملكالشعراي بهار و موتمنالملك مقاومت ميكردند و درمقابل طرح رضاشاه براي گرفتن سلطنت ميايستادند.
البته ارزيابي مردم از اين روشنفكران و انديشمندان مثبت بود و مردم هم از آزادي بيان و گفتار استقبال ميكردند. اما بايد دانست كه حرف دل مردم يا طبقات زحمتكش و محروم مردم فقط اين نبود. مردم ميگفتند شماكه روشنفكر هستيد حرفي براي گفتن داريد و در شرايط آزادي آن را بيان ميكنيد، ما كه حرفي نداريم، اما ما نيز ميخواهيم وضع زندگيمان درست شود و معاش خانواده و فرزندان و آينده ما تا اين اندازه نامعلوم نباشد.
البته مردم عادي عموماً تحليلگر نبوده و نيستند ومسائل سياسي را مثل فرهيختگان يا روشنفكران تجزيه و تحليل نمينمايند، ولي باهوش فطري خود خدمتگزاران واقعي خود را ميشناختند و امروز هم ميشناسند.
پس وضعيت اقتصادي جامعه و ثبات و آرامش آن اصلي واقعي است كه بيتوجهي به آن موجب ميشود بعد از پيروزي اوليه اصلاحات و كسب آزاديها هم، كه شوق و هيجان اوليه مردم فروكش مينمايد، نيروهاي پشتوانه اصلاحات كه همين مردم عادي هستند دلسرد شده و از پيرامون جنبش اصلاحات ريزش نمايند.
بنابراين با نگرشي به درون، و نگاهي منتقدانه به جبهه اصلاحات، مشاهده مينماييم كه قالب مفهومي ما در اصلاحات محدود بوده است؛ چرا كه اصلاحطلبان با محدودشدن در امر توسعه سياسي، دست خود را در پاسخگويي به مسائل حاد و واقعي جامعه خالي گذاشتهاند و احساس عدمامنيت و آينده تاريك معيشتي موجب شده و ميشود كه مردم به يك ثبات ولو زير چکمههاي استبداد تن در دهند يا حتي از آن استقبال كنند!
البته اين درست است كه "امنيت" و "معاش" همواره دستاويزي در دست مستبدين بوده است تا به بهانة تtمين آن، سرکوب کنند! ولي اين پرسش نيز همواره مطرح است كه چرا در عالم واقعيتهاي اجتماعي اين دستاويز موفق ميشود؟ تودههاي مردم كه از تعليمات سياسي بيبهره هستند و از روي فطرت خود عمل ميكنند، چگونه تشخيص ميدهند كه مسئله امنيت مهم است؟ چه اتفاقاتي ميافتد كه مردم به درست يا غلط نسبت به امنيت خود "حساس" ميشوند؟ اين حساسيت مردم تنها به جوسازي و تلقين و تبليغات حاكميت حاصل نميشود. البته آن جو و فضا هم موثر است، ولي مجموعه شرايط، اين حساسيت را برانگيخته و پرورش ميدهد. ما در تاريخ معاصر خودمان نمونههاي بارزي داريم. مردمي كه در30 تير 1331 جانفشاني نمودند و با خون خود بر ديوارها نوشتند : "از جان خود گذشتيم، با خون خود نوشتيم : يا مرگ يا مصدق". در روز 28 مرداد 1332 كه كودتاگران دولت دكترمصدق را به آن شكل سرنگون كردند، كجا بودند؟ درآن روز پس از گذشت يكسال از آن قيام پرشور و پيروزي مردمي، بسياري از مردم منفعل شده بودند و از عاقبت اوضاع ميترسيدند.
پس از جريان كودتا، با افراد مختلف كه بعضاً خود از طرفداران مصدق بودند، تماسهايي گرفتم تا نظر ايشان را بدانم. وقتي با استاد خود، ابوالحسنخان فروغي صحبت كردم، از سخنان او جا خوردم .ايشان با نگراني و دلسوزي ميگفت : "اگر اين كودتا نميشد، ايران را كمونيستها ميبردند"! اين نظر بيشتر كساني بود كه خود علاقهمند و معتقد به شرافت دكترمصدق بودند، ولي نگران آينده ايران هم بودند و بهويژه از بههمريختگي و هرجومرجي كه در چند روز 25 تا 28 مرداد در نظام اداري ايجاد شده بود، بهشدت ميترسيدند. اين ترس از آينده و عدمامنيت، مهمترين عامل پذيرش سركوب ازسوي مردم بوده و هست.