ويژگيهاي "جامعه پايدار" از نظر قرآن
قرآن شرايط يك "جامعه پايدار" را صرفاً مسائل ارزشي و اعتقادي آن نميداند، بلكه عواملي عيني همچون امنيت، ثبات، اطمينان و شيوههاي ارتزاق مردمان جامعه را شرط اصلي بقا و استمرار نعمتها درآن سرزمين ميشمارد.
درآيه 112 سوره نحل ميفرمايد: ضربالله مثلاً قريه كانت آمنه مطمئنه يtتيها رزقها رغداً من كل مكان فكفرت بانعمالله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون.
خداوند جامعهاي را مثال ميزند كه در هر جهت امنيت، اطمينان (ثبات وآرامش) و روزي (معاش) داشت، ولي آن نعمتها را كفران نمود و مخدوش كرد. آنگاه خداوند لباس گرسنگي و ترس را به آنان پوشانيد بهواسطه آنچه خود ساخته بودند.
پس در هنگاميكه آن نعمتها كفران شود، لباس فقر (محروميت، تبعيض، بيعدالتي) وخوف (يعني ترس از خشونت و استبداد و عدمامنيت) حكومت خواهد كرد.
امام صادق (ع) نيز ميفرمايد : اكثر مايحتاج اليه الناس، الامن والعدل والخصب...
بالاترين و بيشترين چيزي كه مردم به آن نياز دارند امنيت، عدالت و رفاه است.
آن سه اصل كه درآيه مطرح شد، دركلام امام هم به صورت ديگر آمده است، ولي كلمه وسط آن بهجاي اطمينان، "عدالت" است. مفهوم عدالت كه امام صادق مد نظر قراردارد است از اينجا روشن ميشود. عدالت بهمعني آن است كه فرد احساس كند آينده خودش در دست خود اوست و عمل و كار او در آينده وي تtثير دارد. يعني زندگي و رفاهش به تلاش و كار او بستگي دارد و ثمره كارش به خود او برمي گردد؛ لذا اطمينان وآرامش پيدا ميكند.
اين مفهوم وسيع عدالت است كه با مفاهيم صوري كه از دوران پيش از انقلاب تاكنون در فكر بچههاي مذهبي و چپ رشد كرده و به همه مردم هم سرايت كرده بود، فرق دارد. درآن نگرش سطحي، عدالت به نوعي مساواتطلبي همگاني خلاصه ميشد كه انتظار و توقع "پاداش يكسان" بدون تلاش و سعي و بهرهوري را داشت و انسانها ميبايست، چه كار و تلاش بنمايند يا ننمايند، چه خلاقيت داشته باشند و چه تقليد كنند، چه ريختوپاش نموده يا صرفهجويي نمايند، از نتيجه يكساني برخوردار و بهرهمند باشند! درحاليكه مفهوم حقيقي عدالت، اطمينان از اين امراست كه ثمره زحمت و تراوش ابتكار و استعداد فرد به خود وي مستقيم يا غيرمستقيم بازميگردد.
از اينرو ميبينيم كه قرآن شرط فراواني نعمتها و سعادت يك جامعه را اصول اعتقادي يا حتي دين و مذهب آن جامعه نميداند، بلكه نكتههاي اساسي كه بهعنوان يك شاخصه براي يك جامعه خوب و پايدار مطرح ميكند، امنيت، عدالت، آباداني و روزي براي همگان است.
اين شرط، دليل بر نقض جايگاه اخلاق، ارزشها، آزادي و... بسياري از اصول كه به آن اعتقاد داريم نيست، بلكه مفاهيم جديدي را مطرح ميكند كه وسيعتر است و مفاهيم ديگر را دربرميگيرد.
مثلاً ما به آزادي معتقديم، قرآن خود به آزادي تtكيد دارد. "قَدتَبَين الرّشد من الغي" راه رشد و صلاح از راه ضلالت و گمراهي آشكار شده است و هيچ اكراه و اجباري در دين نيست. خداوند حتي به پيامبر خود بارها خطاب كرده است كه تو وظيفه "ابلاغ" داري و"متولي" و حتي وكيل مردم نيستي.
علوم نيز درپروسه پيشرفت خود، به مفاهيم تازهاي ميرسند كه گستردهتر است و برخي مفاهيم پيشين را دربرميگيرد. يعني مفاهيم جزييتر نقض نميشوند، بلكه دردل آن مفاهيم فراگيرتر قرار ميگيرند. آزادي هم در قلب يك مفهوم فراگيرتر بهنام "امنيت" قرار ميگيرد و اين بهمعناي انكار "اصل"بودن آزادي نيست، زيرا امنيت و آرامش خاطر معمولاً در مواردي مطرح ميشود كه انسان نسبت به آن علاقه دارد و دغدغه آن، نگراني اصلي زندگي اوست، مثل جان، مال، مرام وعقايد فردي و گروهي.
امنيت درقبال بيان مرام و عقايد سياسي و اجتماعي، همان "آزادي سياسي" ناميده ميشود.
اگر آزاديهاي سياسي دركشوري تtمين باشد ولي عدالتاجتماعي نباشد يا امنيت آن جامعه از نظر خارجي يا داخلي تضمينشده نباشد، يا توسعه اقتصادي و رشدي صورت نگرفته باشد، آزاديهاي سياسي كف روي آب خواهد بود. كشورهاي آمريكاي لاتين از اين نظر نمونهاند. كشور برزيل دنيايي از نعمتهاي طبيعي است. رود آمازون خود مانند يك درياست. وسعت برزيل، 10 برابر ژاپن است. آزاديهاي سياسي در اين كشور وجود دارد، ولي رانتخواري و فقر و فلاكت و اختلاف طبقاتي نيز كولاك ميكند.چنين جامعهاي هرگز روي سعادت واقعي را نميبيند. دركشورهاي آمريكاي لاتين، بهعلت توجه سازمان حقوقبشر جهاني و سلطه نزديك آمريكا، بهظاهر قوانين حقوقبشر وآزاديهاي فردي و مدني حاكم است،.ولي دمكراسي "نوع آمريكايي" وضع اجتماعي و اقتصادي آنها را به فلاكت كشانده است. بنابراين به لحاظ مكتبي هم ما اعتقاد داريم براي آنكه جامعه بقا داشته باشد و فرد و افراد درآن جامعه احساس تعلّقخاطري نموده و تنها مجموعهاي از افراد پراكنده و بيگانه نباشد، اين شرطهاي حداقلي بايد وجود داشته باشد:
امنيت، آيندهداري (عدالت)، معاش.
اين سه شرط حداقل، براي تكوين جامعه و ايجاد شعور جمعي است. با اين حال، تحقق شرط امنيت، عدالت و رفاه نسبي، براي توسعه و ارتقا و تعالي سطح جامعه انساني كافي نميباشد. براي رشد و تكامل جوامع ميبايست كه افراد درون يك سيستم درآن "بسيج" شوند و در راستاي تحقق آرمانها فداكاري نمايند.
در دانش سيستمها كه درباره نظريه مديريت سيستمهاي عالي انساني بحث ميكند، براي ايجاد تعلّقخاطر فرد با مجموعه و بسيج او در اين مجموعه، دستكم 4 شرط اساسي لازم است:
نخست آنكه فرد بايد خود را در تصميمگيريهاي كلي سهيم و شريك بداند و وجود خود را از اين لحاظ خنثي يا بيتاثير نپندارد.
دوم آنكه در اين مجموعه افراد، تtمين خود و متعلّقات خود مثل خانواده، همسر و فرزندان خود را ببيند؛
سوم آنكه ارزشها و آرمانهاي كل سيستم براي اين عضو هم قابل درك بوده و افراد نيز ارزشهاي كل را براي خود مثبت ارزيابي كنند.
چهارم آنكه فرد در درون جامعه يا سيستم، احساس آموزشديدن، پيشرفت و ارتقاي سطح فرهنگ و دانش و مهارت و... را داشته باشد.
بهعنوان نمونه: براي مردم يا شهروندان، توسعه امكانات شهري و پيشرفت علمي ميتواند "ارزش" بهشمار آيد، درحاليكه عظمت و تقّدس يك طبقه خاص مثل "روحانيت" براي تكتك مردم "ارزش" بهحساب نميآيد. حال اگر يك سيستم حركت خود را بر اساس تقويت ارزش و مقام روحانيت تنظيم نمايد و همهچيز را با آن محك بزند، نميتواند محبت و تعلّقخاطر مردم را جذب كند. در اين حالت "افراد"، "سيستم" را تقويت نميكنند.
يا آنكه اگر افراد درجامعه آموزش ببينند و نسبت به جهان پيراموني خود ارتقا يابند يا كسب اطلاعات نمايند و سطح دانش، تجربه و مهارتشان بالا برود و فهم و خرد خود را افزونيافته و در حال رشد ببينند، تشويق ميشوندكه توان و استعداد و مهارت خود را بيشتر بهكارگيرند و سيستم را تقويت و پشتيباني نمايند.
بنابراين ميتوان گفت كه طبق نظريه سيستمهاي انساني، اگر افراد از طريق چهاركانال با سيستم رابطه داشته باشند، بيگانگي فرد از كل جامعه كمتر شده و برعكس مردم توسعه و خوشبختي خود را همان توسعه و پيشرفت سيستم فرض ميكنند و اقتدار سيستم را موجب اقتدار و تقويت خود خواهند دانست.
اين چهار كانال ارتباطي فرد با مجموعه عبارتاند از :
1ـ كانال سياسي يعني احساس مشاركت در تصميمهاي كلان
2ـ كانال اقتصادي يعني احساس تtمين و رفاه حداقل
3ـ كانال ارزشي يعني احساس يگانهبودن با ارزشهاي كلي سيستم
4ـ كانال آموزشي يعني احساس رشد وآموزش و پيشرفت و كسب تجربه و مهارتآموزي افراد درون سيستم.