شاخه حكومتي دين زرتشت، نقش يكپارچگي و تحت سيطره يگانه درآوردن كشور را در دوراني برعهده داشته است. درمقابل پارتها (اشكانيان) كه افكار غربزده داشتند، و بعد از حمله اسكندر تحت تtثير يونانيان و غربيان و افكار هِلِنيستي در ايران پاگرفته بودند، اردشير بابكان كه از موبدان زرتشتي بود، با قدرت نظامي، حكومت ساساني را پايه گذاشت. او با اين اقدام، غربزدگي پارت هارا مهار كرد، ولي حكومت بزرگ او يك حكومت "كاستي" بود و بر پايه دين حكومتي زرتشت پايهگذاري شده بود.
مردم و مذهب در ايران پس از اسلام
به گواهي تمام پژوهشگران تاريخ ايران واسلام هم خالي از اين شواهد نيست. پس از حمله اعراب به ايران و اشغال بخش اعظم از سرزمين ايراني توسط مسلمانان عرب، بهتدريج جنبشهايي درميان ايرانيان آغاز شد و اوج گرفت. در ميان اين جنبشها، برخي صرفاً جنبه ضد عُرُبي داشتند، و برخي ديگر با حمايت و نفوذ يا با هماهنگي خلفاي عرب در بغداد و مدينه پديد آمدند.
برخي از اين نهضتها هم فارغ از دو رtس افراطي و تفريطي آن، جنبشهايي حقيقتاً "ايراني ـ اسلامي" بهشمار ميرفتند. معمولاً اوج ترقي و شكوفايي ملتها در زمانهايي بهوقوع پيوسته كه مجموعه شرايط اجتماعي و محيطي به حد مناسب و آرامبخشي براي شهروندان رسيده است؛ يعني زمانيكه احساس نگراني و بيثباتي به حداقل رسيده و يا افراد احساس تبعيض يا بيعدالتي و ظلم نميكنند. در چنين شرايطي، افراد و شهروندان، فضا را موافق با طبع و انگيزههاي خود و درجهت ارزشها يا مقدسات اعتباري خودشان مييابند. درتاريخ ايران و اسلام، فاصله زماني نيمه دوم قرن دوم هجري تا پايان نيمه اول قرن پنجم هجري، چنين دوراني است؛ كه اوج آن در قرن سوم و چهارم است.
اين دوران، كه درحقيقت اوج رونق و بازدهي دولت و ملت ايران بود، اتفاقاً همزمان با يك چالش يا تنازع اجتماعي، سياسي نيز بود.
در آن زمان داعيه "عربي"شدن ملتهاي مسلمان ازسوي خلفاي عرب مطرح بود و بهخصوص بنياميه برآن اصرار ميورزيد. همين داعيه كه نفي هويت ملتها را هدف قرارداده بود، موجب واكنشهايي شدكه تشكيل گروهها و جريانهاي ضدخلفاي عربي از آن جمله است. برخي از ايرانيان نيز جريانهاي راديكال و شورشي را عليه حكومت اعراب بهوجودآوردند كه بهدليل نفرت از اعراب، نسبت به "دين" اعراب هم نفرت نشان ميدادند(9).بابك خرمدين، مازيار، افشين، ابنمقفع (دادبه پارسي) از مظاهر اين جنبشهاي ايراني و ضدسلطة عرب بودند.
اما در همين دوره نهضت ديگري درخشيده بود كه گرايش آن، غير ازدوگرايش يادشده بود. اين نهضت كه به "نهضت شعوبيه" معروف است با حضور و حاكميت "اعراب" مبارزه ميكرد، نه با خود اعراب(10). اين نهضت پايبنديهاي ملي و وطني داشت، بسيار هم به هويت ايراني خود وفادار بود. ولي با مذهب توحيدي و عرفاني كه آن روز توسط اسلام معرفي شده بود، تفاهم دروني يافته بود. بهطوريكه از آثار ادبي، عرفاني، فلسفي و هنري آن زمان برميآيد، بيش از 90 درصد توسعه علمي و فرهنگي و حتي كلامي و فقهي جهان اسلام، در ايران و توسط ايرانيها به وقوع پيوست. اينان درواقع مسلمانان، يا اسلامگراياني با وابستگيهاي ملي عميق و يا ملّي و مذهبيهاي آن زمان بودند. حكيم ابوالقاسم فردوسي، ابوعلي سينا، حكيم سنايي، خواجه نصيرالدينطوسي، عطار، شيخطوسي، ابوريحانبيروني، محمد زكرياي رازي، علامه حلي از آن مجموعهاند. اين "ايراني ـ مسلمان"ها در آن زمان آثاري از خود بهجا گذاشته اند كه بهطور مشخص، از آثار تاريخي و ماندني جهان بشري بهشمار ميرود.
ازسوي ديگر طي سه قرن، نظامات اجتماعي و سياسي مشخصي تكوين و پرورش يافت كه نمونة درخشان اتحاد مليت با مذهب بود كه از ذات و خميره ايراني سرچشمه ميگرفت. اين جنبش اجتماعي و سياسي، كه همان جنبش "شعوبيه" بود و نزديك سيصدسال، بخش مهمي از فضاي فرهنگي سياسي جامعة ايران را پر كرد، خود از مباني تاريخي و نظري بحث ما در اين نوشتار است.
اين حركت شاهدي است بر ادعاي ما كه : ملتها هرگاه ذخاير ناخودآگاه جمعي خود را در جامعه و فضاي اجتماعي محيط بر خود، فيالجمله منطبق يابند، با آن احساس وحدت و يگانگي كرده بسيج نيروها و استعدادهاي درونيشان به راه پيشرفت و تعالي، شتابان گام برميدارند. تا آنكه حادثهاي خارجي مانند حمله مغول آن را براندازد.