مباني تاريخي ملت ايران
ملت و وطن ايراني يك واقعيت تاريخي دارد. نزديك به سه تا چهارهزار سال از تكوين و تحول و تكامل اين كشور ميگذرد. اين واقعيت از زمان مهاجرت شاخهاي از اقوام آريايي به سرزمين وسيع واقع بين ماوراءالنهر (سيحون و جيحون) درشرق و بينالنهرين درغرب و سكونت در اين منطقه شكل گرفت.
پس از ظهور زرتشت و اشاعه تعاليم و آيين او درسراسر اين منطقه، اين سرزمين به نام ايران و ايراني خوانده شد. اين مهاجران آريايي نسبت به دوشاخه ديگر "هند" و "اروپاييها" ويژگيهايي داشتند كه درآن دوشاخه ديگر وجود نداشت. اين خصوصيت، مذهب توحيدي يا عرفاني وآيين زرتشت و آموزه "گاتا "ها بود.
بنابراين ملت ايران با مميزه خاص خود، يعني مذهب توحيد، پا به عرصه وجود گذاشت. ويژگي ديگر اين ملت آن بود كه درطول مدت طولاني نزديك به چهلقرن، هر از گاهي مورد هجوم و تاختوتازهاي عظيم و زير و روكننده خارجي قرار گرفته است. همسايگان وكشورهاي دورو نزديك، هروقت قدرتي مييافتند ايران را مورد حمله قرار ميدادهاند و هميشه به آن طمع ورزيدهاند. اين مهم در دوقرن اخير كه منابع و ذخاير خدادادي آن هم كشف شد، به مراتب بيشتر شد. درحاليكه ايرانيها خود بهندرت به كشور ديگر حمله ميكردند... از اين نظر واقعاً اين كشور مظلوم است. در داخل اين سرزمين نيز درگيريها و رقابتهاي ملوكالطوايفي همراه با قتل و غارتهاي بيرحمانه و سركوبهاي شديد واقع ميشد. درمجموع اين جامعه كثيرالقوم دچار توفانهاي شديد و در مسير خود شاهد فرازونشيبهاي سياسي و اجتماعي بسيار شده است. همه فرهنگها و زبانها و آداب و سنن و معارف اقوام درون ايران، درهم آميخته شدهاند. ملت ايران مجموعهاي درهم جوشيده و تنيده از اقوام مختلفي گرديده كه همگي آنها، يكسان از تهاجمات عظيم خارجي بلاكشيدهاند و از ستمها و قتل و غارتها رنج بردهاند.
حمله اسكندر و تركان شمال ايران، اعراب، غزهاي مغول و تيموريان وسپس استعمار انگليس و روس و سرانجام استيلاي آمريكا دردو قرن اخير، از مهمترين اين تهاجمها هستند.
فرهنگ و اخلاق ايراني
درطي مدتهاي طولاني، با وجود حوادث و بلاياي بسياري كه بر سر ملت ايران آمده است، اين مردم بر سر ويژگيهايي از زبان و فرهنگ و مشرب ديني توحيدي يا عرفان توحيدي از يك سو و عقلانيت و تعقل فلسفي و برخي صفات و خصوصيات اخلاقي، پايدار ماندهاند. هرگز هم هوشمندي و استعداد ژنتيكي و بهطوركلي ماهيت و هويت اصلي و امتيازات فردي خود را از دست ندادهاند. ما كمتر ملتي را سراغ داريم كه طي اين مدت طولاني و با آن همه حوادث عظيم و نابودكننده، اينچنين ماهيت اصلي خود را ـ تاكنون ـ حفظ كرده باشد.
اين خود بزرگترين دليل است بر اينكه امروز هم، در وراي تفاوتها و گونهگونيها، در وراي قبايل و اقوام و عشاير و نحلههاي فكري، مذهبي و سياسي درون اين سرزمين، "كليتي" بهنام ملت ايران وجودي عيني و حقيقي دارد كه مقاوم و پايدار است و توانايي از سرگذراندن توفانهاي عظيم را دارد.
اين پندار از سر قصد و غرضهاي سياسي و نژادپرستانه عنوان نشده است. اين حقيقتي واقعي و تاريخي است كه مهر خصلتهاي ماندني خود را بر خراساني، فارسي، يزدي، كرماني، سيستاني، بلوچ، ترك آذربايجاني، عرب ساحلي، شمالي، كرد و لر ميزند و همگان را عطر "ايرانيت" ميبخشد.
بههرحال ملت و كشور ايران پديدهاي است كه با آن گذشته تاريخي، امروزه در برابر تهديدات خارجي و يا انحصار داخلي دستوپا ميزند واقتداري ندارد و از پيشرفت و رشد بازمانده است!؟
نكته مهم در تاريخ ايران كه نميتواند از چشم محقق دلسوز و واقعبين پنهان بماند، حوادثي است كه در دو قرن اخير بر اين سرزمين گذشته و تtثير بسزايي بر اوضاع سياسي و اقتصادي و اجتماعي ايران گذاشته است.
در دو قرن اخير، ايراني با تمدن فرنگي آشنا شد. برخي از ايرانيان بهعلت فاصله فرهنگي و تمدني كه ميان خود و آنها احساس كردند، و بهعلت توان سياسي و اقتصادي آشكار غرب، نسبت به تمدن فرنگي دلباخته و مقلّد شدند و دولتمرداني از همين ملت، نسبت به مظاهر تمدن و پيشرفت غرب فريفته و به قدرتهاي حاكمه جهاني در زمان خود وابسته و خودفروخته گرديدند.
نكته اينجاست كه درميان دولتمردان هندوستان، يا تركيه يا ژاپن يا ديگر مردم شرق آسيا كمتر به اين نمونهها برميخوريم. اين ضعف بزرگ اگر ريشهيابي نشود، دلايل ركود يا بنبست جنبشهاي آزاديخواهي، پيشرفت و توسعه در اين كشور، باز نخواهد شد.
ويژگيهاي مثبت اخلاقي درميان ايرانيان
ساكنان و پروردگان ايران زمين، در عين رفتار ظاهري اجتماعي كه مسالمتآميز و يا سازشكارانه مينمايد و خوي تسليم دربرابر استبدادهاي داخلي يا زورگويي اقوام مهاجم را نشان ميدهد، در باطن حالت بيگانگي و استتار خود را از آنان حفظ ميكردند و در اعماق وجود خود به فضيلتها و مكارم اخلاقي وفادار بودند. ايرانيان در حفظ آزادگي، جوانمردي، خدمتگزاري، انصاف و عدالت در رفتار با همسايگان، شيفته و دلبسته باقي ماندند و هرگز خصلتهاي بد مهاجمان را تقليد نكردند. (رفتار با اسيران جنگي عراقي و مهاجران افغاني اين شيفتگي را نشان ميدهد.)
اين دلبستگي به مكارماخلاق در عرفان و ادب و حتي اسطورههاي ايراني ـ مثل شاهنامه فردوسي ـ ضبط و حراست شده است. همين ويژگيهاي اخلاقي كه درسنتهاي دروني ملت در اسطورهها ثبت شده، زمينهها يا پيشزمينههاي مفاهيم مردمسالاري مدرن را در ناخودآگاه ملّي اين مردم جاي داده است. با اين همه، جبر غالب و حكومتهاي مستبد ناشي از هجوم و ايلغار اقوام ديگر، درها را بر جريان نقطهقوتها و صفات مثبت و مساعد ميبست و جامعه را وادار به تفرّق و فاصله و مردم را متمايل به جدايي از جامعه و در خود فرورفتن مينمود. بنابراين رويكرد مردم به "اتميسم" و ميل به استتار و پنهانكردن خود و متعلقاتشان و روابط و داراييهاشان از جامعه و نهاد دولت و مهمتر از آن، در بعضي مواقع تقدّمدادن منافع آني خود بر مصالح حال و تاريخي ملت و وطن، عارضه تهاجم و خشونت و استبداد و خودكامگي نظامهاي مسلّط برآنان بوده است.
اين ويژگي كه خصلت جدايي فرد از جامعه و درپي آن بيگانگي تكتك مردم از نهاد دولت است، نقطه ضعف ايرانيان و مانع رسيدن به جامعه مدني است.
نكته ديگر، در اسطورههاي ايراني خود را نشان ميدهد؛ روانشناسان معتقدند كه يك فرد انسان در طول حيات خود، احساسات، آرزوها و تمايلاتي دارد. برخي از اين خواستهها ـ هرچند ساده و طبيعي ـ كه در دوران كودكي ارضا نشده باقي مانده اند، از بين نميروند و فقط متراكم شده، در ناخودآگاه فرد باقي ميمانند و در زمانهاي خاص بروز ميكنند. برخي از اين تمايلات سركوبشده كه بسيار متراكم شدهاند، بهصورت عقدهاي رواني درضمير ناخودآگاه باقيمانده، در فرصتهاي ديگر بهصورت خشنتر يا انفجاري ظهور ميكنند.
"كارل گوستاو يونگ" استاد و پژوهشگر روانكاوي دركشف ضمير ناخودآگاه، برآن است كه اسطورههاي تاريخي يك ملت نقش ضمير ناخودآگاه را در حيات ملّي آن مردم دارند و بر روحيه مردم آن سرزمين تtثير ميگذارند. بسياري از تمايلات و آرمانهاي طولانيمدت يك ملت كه كمتر شانس تحقق و برآوردهشدن يافتهاند، به جاي ضمير ناخودآگاه فردي، در اسطورههاي ملّي ضبط و بهتدريج متراكم ميشوند، تا سرانجام در شرايطي خاص، بهصورت انقلابات تاريخي، بروز يابند.
اگر اسطورههاي ايراني را با اسطورههاي يوناني، اسكانديناوي و... مقايسه نماييم، تفاوتهاي ماهوي بسيار درآنها مشاهده ميكنيم. شخصيتهاي حماسي شاهنامه، مثل رستم و سياوش و... مظهر خير و عدالت وآزادگي و جوانمردي و انساندوستي و فضيلتها خوي نيك انساني هستند، درحاليكه در"ايلياد"، هومر يا "وايكينگهاي اسكانديناوي" بهكلي خلاف اين اخلاقيات مشاهده ميشود. بيشتر، فشردهاي از تمايلات جنسي، قهرماني وكسب افتخارات و سرانجام سربهسري و رقابت با خدايان، جلوه كرده است. اگر در ميان اسطورههاي ايراني جستوجو كنيم، احساسات و آرمانهاي كهن و پايداري را مشاهده مينماييم كه اگرچه در واقعيت ارضا نشده، بلکه فروكوفته و پنهان شده است، پيشزمينههاي مردمسالاري را تشكيل ميدهد؛ ويژگيهايي چون آزادگي، جوانمردي، انصاف، امنيت بخشي، سلم و تساهل، تسامح، عقلانيت، عدالت، گذشت دربرابر مصالح ديگران. بنابراين روح و روان ايراني، با مردمسالاري رابطهاي دروني و "اشتياقآميز" دارد. مطلقاً باوركردني نيست كه اروپاي مركزي يا غربي با آن پيشينهها و اسطورههاي آنچناني، پذيراي دمكراسي و عقلانيت باشند، ولي ايراني با اين سوابق و ادب و عرفان و اسطورههاي ثبتشده و درخشان، عاملي درونزا و مفيد به نظام مردمسالاري نداشته باشد. به اين ترتيب، درعين تعريف يا تدريس يا ارائه افكار و عقايد غرب يا شرق عالم و استفادههاي تكنيكي و اجرايي از تجربهها و يافتههاي ملل ديگر، ما ميتوانيم مباني "ايدئولوژيك" و "راهبردي" را از فرهنگ و ادب و عرفان تاريخي و حتي اسطورههاي ملي خودمان دريافت نماييم. حتي ميتوانيم مفاهيمي افزون بر اصول و ارزشهاي دمكراسي غربي به جهان عرضه نموده، مفاهيم اخلاقي پهلواني و آزادگي و انصاف و عدالتطلبي را نيز مطرح كنيم.
ما بايد آنچه را از تجربههاي بشري، از غرب يا شرق جهان در زمينه دمكراسي به دست آمده و موجب پيشرفتهايي شده است، بياموزيم. بايد تكنيكها و روشهاي اجرايي مديريت نظارت را فراگيريم، اما بينشها و منشها را در فرهنگ و تمدن خود كم نداريم.
ويژگي "استتار" فرد از جامعه يا بيگانگي افراد جامعه با نهاد دولت، به گواهي تاريخ، يك خوي و خصلت عارضي بوده است. اين صفت بهدليل طول و استمرار در نظامات استبدادي وحشيانه و غارتگرانهاي كه بر ملت ايران تحميل كردهاند، در اين مردم جا افتاده است. بنابرآنچه تاريخ گواه آن است، در شرايط خاص اجتماعي يا سياسي كه فرد ايراني، در پيش روي خود چشمانداز روشن و اميدبخشي ديده است، بهسرعت همان خوي و خصلت عارضي تاريخي را رها كرده، به وادي جمعگرايي، ايثار، همراهي و همكاري قدم نهاده است. يعني همين ملت در مقاطع حساس تاريخي از جدايي و تفرقه و فردبودن به جمع و وطن وكل فراگير توجه جدي نموده است.
2ـ روانشناسان اجتماعي بر اين باورند كه اسطورههاي ملي هر سرزمين، برابر با ضمير ناخودآگاه در فرد انسان است كه جايگاه ذخيره و ضبط علاقهها، آرزوها و آرمانهاي ناكام مانده و ارضا نشده، ولي پايدار و موجود فرد است، تا در حيات آينده ملت چگونه بروز و ظهور نمايد.
3ـ اسطورههاي ايراني سرشار است از فضيلتهاي اخلاقي كه زيربناي مردمسالاري و عدالتاجتماعي هستند و نشان از آن دارند كه اين ملت از آغاز تكوين به اين خصلتها عشق ورزيده، ولي چون در زندگي اجتماعي ـ سياسي به آنها دستنيافته، اين خواستهها را به ناخودآگاه ضمير خود يعني اسطورههايش سپرده است.
4ـ بازنگري تاريخ و سرگذشت پديده اجتماعي ملت ايران، گواهي است بر درونزابودن مفاهيم و ارزشهاي سازنده مردمسالاري.