مفهوم و ويژگيهاي ملت
ملت تنها يك پديده تاريخي و جامعه شناختي نيست، بلكه توجيهي علمي دارد. درتئوري عمومي سيستمها براي "كل"ها يعني مجموعههايي از اجزاي مرتبط با هم، موجوديت و حيثيت "مستقل" و"خاص" قائلاند.
همه اقوام، قبايل، عشاير، جريانها و گرايشها، فرهنگها و مناطق كه درطول تاريخ ايران شناخته شدهاند، از ديدگاه تئوري علمي، "ملت ايران" ناميده ميشوند و درون اين "كليت" تغيير و تبديل يافته و مييابند. ظرف تاريخي و جغرافيايي و محتوايي آن هم كشور ايران يا "وطن ايراني" است. همانطور كه كشور و ملت هند، ژاپن، فرانسه، ايتاليا، مراكش و... نيز وجود خارجي دارند.
از منظر علم سيستمها، ملت موجودي واقعي و عيني است، نه پنداري ذهني. اين "كل" كه براي ما ملت ايران نام دارد، از آن جهت كه پديدهاي تاريخي است، ويژگي، هويت و مصالحي داردكه آن را نسبت به ديگر ملل همسايه، متمايز ميسازد؛ و اين ويژگيها درميان اقوام، نحلهها و جريانهاي مختلف ايراني، مشترك است.
تtكيد ما بر وجود خارجي و عيني اين "كلّ فراگير" همانا اصرار بر اين نكته است كه اين "كل" فراتر از مجموعه مصاديق و اجزاي آن است و خود داراي "تماميت" است و"تجزيهناپذير" ميباشد.
اين "كل فراگير" هويتبخش همه افراد و نحلههاي دروني خويش است. برخي از اين اجزاي متشكله يك ملت مقام اصلي دارند، يعني اگر آن جزء از درون كل سيستم حذف شود، عملكرد مورد انتظار سيستم از بين ميرود. مثلاً "دولت" نهادي است كه زيرمجموعه اصلي يك "ملت" است و اگر از درون مجموعه حذف شود، "امنيت" كه موجوديت و بقا و استمرار ملت را تtمين ميكند از بين ميرود. يا مثلاً سيستمهاي " دفاعي" يا "اقتصادي" نهادهاي اصلي هستند كه فساد يا نابودي آنها موجب انحطاط يا فروپاشي كل ملت ميشود.
اين كل نميتواند به اجزاي مستقل تقسيم شود. هيچ جزئي از ملت ايران اثري مستقل از اجزاي ديگر برروي كل سيستم ندارد و ويژگيها و حالتهاي هيچيك از اجزا، مستقل از حالتها و رفتار كل ملت نيست. از اينرو در صورت بقا و استمرار وجودي سيستم يا كل ملت ايران است كه نحلههاي سياسي ميتوانند باقيمانده و هويت خود را حفظ كنند.
ازسوي ديگر، رشد و توسعه كل ملت به رشد و تعالي طبقات اجتماعي يا نحلههاي فكري مختلف مثل سنتگرا و مدرنيست، راست و چپ، مذهبي و غيرمذهبي يا اقوام و عشيرههاي مختلف بستگي دارد. يعني اگر ما مدرنيست هستيم، نيازمند سنّتگرايان كاملتر و پيشرفتهتر و رشديافتهتر ميباشيم، يا اگر به چپ گرايش داريم نيازمند راستگراياني تكامليافته و متعالي ميباشيم. اگر هم خود گيلاني يا آذري هستيم، دوستدار اقوام كرمانشاهي يا خوزستاني يا بلوچ سعادتمند، باهويت و توسعهيافته ميباشيم. بنابراين مطابق اين اصل از دانش سيستمها، از آنجاييكه تمام نحلههاي يادشده، حتي متعصبين قشري، يا حتي ضدانقلاب و سلطنتطلبان، يا آنهاييكه چشم به قدرتهاي خارجي دوختهاند، به نسبتي در جامعه ايراني حضور دارند، نابودي يا به دريا ريختن هيچيك از آنها نه معقول است و نه مقدور و نه بهحق و انساني. حذف هيچيك از اين جريانها مطلوب يك تفكر عقلاني نميباشد. از اينرو تمام نحلههاي موجود در يك كشور بايد مطمئن باشند كه ويژگيهاي آينده يك ملت، "عين" هيچيك از آنها نخواهد بود. اگر هم به فرض يكي از نحلهها بخواهد علاقهها و آرمانهاي خود را بر ديگران تحميل كند، تنازعات، تصادفات و برخوردهاي ناشي از اين تحميل، حاصلي جز زيانهاي فراوان مادي و معنوي نداشته و موجب كاهش كمّي وكيفي انرژي حياتي و انحطاط سازماني كل ملت ميشود، كه فروپاشي تكتك اجزا را هم درپي خواهد داشت.
بنابراين به دلالت علم و عقل، بقا و تداوم ايران و ايرانيت، برابراست با تفاهم و تعامل آزاد و آگاهانه و همراه با عزم و احساس مسئوليت ملي همه اقوام، طبقات اجتماعي و نحلههاي فرهنگي و سياسي.
توسعه و تعالي "كل" از طريق هماهنگي بين اجزا ـ تبادل و تعامل آنهاـ كه واقعيتهاي اجتماعي هستند ممكن ميشود.
آنچه در مورد اجزاي متشكله ملت ايران گفته شده، در مورد "زير سيستم"هاي آن نيز صادق است، مثل نظام اقتصادي، نظام اداري اجرايي، نظام اخلاقي و ارزشي يا پايبنديهاي افراد به جامعه، نظام امنيتي يا دفاعي، كه هركدام مجموعه كل زيرسيستم هستند.
اين زير سيستمها هم با يكديگر يا با سيستم سياسي كشور تعامل دارند، و سرنوشت و حالت و رفتار كل ملت هم وابسته به تعامل و اثرات متقابل اين زيرسيستمها ميباشد. بنابراين نميتوان انتظار داشت كه توسعه سياسي بهطور مجرد تحقق يافته يا اصلاحات سياسي، بياعتنا به ابعاد ديگر، تحولات چشمگيري داشته باشد. در مورد ويژگيهاي هر بخش نيز بايد گفت: صفات كل، صفات هيچيك از اجزا بهتنهايي نيست. بنابراين اگر هر جزء از "كل" اين ملت تجزيه شود، ديگر خصال "ملي" را نخواهد داشت. حتي ويژگيهاي متعالي يك نهاد از يك سيستم، اگر در تعامل و تقابل و هماهنگي با ديگر اجزا نباشد، نميتواند رشد و توسعه "كل" را درپي داشته باشد. درحقيقت "هماهنگي" و "تعامل" بين اجزاي سيستم، درنهايت بر تفاوتها غلبه ميكند. مثلاً اگر يك دولت (نهاد دولت) با صلاحيتهاي خاص (مثل دولت دكترمصدق) بتواند با حداكثر كارآمدي كاركند و عمل نمايد، بدون هماهنگي با كل ملت يا زيرسيستمهاي ديگر، در جمع موجب حداكثر كارآمدي براي سيستم نميشود!
از اينرو صفت "هماهنگي"، اصلي مهم براي عملكرد"موثر" و كارآمد كل سيستم ميباشد. هر ملتي كه اجزاي آن دربرابر "هماهنگي" مقاومت نشان ميدهد، "سازمان نايافته" تلقي ميشود و از هرگونه تحول و تكاملي محروم ميماند.