علل ضربه‌پذيري و شكست زودرس جنبش‌هاي ملي در ايران

   بررسي و شناخت شايستگي‌هاي ملّت ايران نياز به مجالي ديگر دارد. شايستگي‌ها و استعدادها و فضيلت‌هاي فردي و شخصي ايراني، امروز هم زبانزد خاص و عام است و اخلاق و فرهنگ و ادب ايراني نيز در اسطوره‌هاي كم‌نظير اين مرزوبوم متجلّي است. اما نياز ما با پاسخگويي به اين پرسش اساسي است كه چرا ملّت ايران به‌رغم پيشينه شكوهمند تاريخي و استعدادهاي فردي، امروز در جايگاه شايسته خود در جهان قرار ندارد؟

    در حافظه تاريخي اين سرزمين باقي‌مانده است كه به‌راستي از سال‌هاي 1800 كه پاي استعمار به كشورمان باز شد و پس از جنگ‌هاي ايران و روس 1811 تا 1830 كه منجر به عهدنامه‌هاي گلستان و تركمن‌چاي شد و تكاني به دلسوزان اين سرزمين وارد كرد، چندبار ازجانب رجال و دولتمردان بزرگ چون قائم مقام‌ها و ميرزاتقي‌خان اميركبير، براي نجات از وابستگي و خود‌كامگي طبقه حاكمه سنتي، حركاتي اصلاحي آغاز شد كه همه با شكست و شهادت آن بزرگان منهدم و متوقف باقي ماند. از آن پس از  سال‌هاي آخر قرن 19 جنبش‌هاي مردمي و ملّي براي نفي استبداد و دفع استعمار درقالب انقلاب مشروطيت با همه نشيب‌وفرازهاي آن آغاز شد. آن نيز با آن‌كه حقيقتاً انقلابي عظيم بود، كاستي‌هاي زيادي نيز داشت. سرانجام اين انقلاب هم با كودتاي 1299 و انتقال سلطنت به پهلوي‌ها درسال 1304، دچار ركود شد و تبديل به استبدادي نوين در سايه وابستگي استعماري گرديد. درحقيقت عمر مردم‌سالاري مشروطيت شايد يك بهار بيشتر نبود و پس از آن جنبش‌ملّي مصدقي حداكثر شش‌سال دوام يافت، يعني از 1327 آغاز و در 1332 با كودتا، مجدداً به استبداد و وابستگي استعماري بازگشت. تا اين‌كه درسال 1357 به انقلاب اسلامي رسيد و دوسال بيشتر در فضاي دمكراتيك دوام نياورد. سرانجام جنبش دوم‌خرداد درسال 1376 فرارسيد با پيش‌زمينه‌هاي اصول و مباني كه از پيش كارشده بود. اين جنبش تا دوسال شكوفا بود، ولي با توجه به بحران‌زايي‌هاي شگفت‌آور درمقابله با اين بحران‌ها مجبور به عقب‌نشيني شد.

   البته درتمام اين جنبش‌ها، اعم از حركات رجال دولتي قرن‌نوزدهم تا جنبش‌هاي مردمي قرن بيستم تاكنون، ارزش‌ها، فضيلت‌ها و فداكاري‌ها و گاه "تفكرات" و تعقل‌هاي عظيمي هم بروز نمودند. متtسفانه اين همه زحمات و صدمات، نتوانست نتيجه و ثمره‌اي ماندگاربراي توسعه و آزادي ايران به‌بار آورد.

   بنابراين وقتي يك جريان يا يك اتفاق طي مدتي طولاني و براي چندمين بار(شايد دهمين بار) تكرار مي‌شود، حكايت از وجود نوعي كاستي يا انحراف درسطح ملّي مي‌نمايد. نمي‌توان تمام اين شكست‌ها را تنها حمله‌ها و دسيسه‌ها يا ظلم و جنايت طرف مقابل نسبت داد. بايد جست‌وجو كرد كه اشكالات دروني و اجتماعي "ملي" ما چيست؟

  ما طبق عادت شكست قائم‌مقام فراهاني و اميركبير را به روي كرد دولتي و شاه‌گرايانه و فارغ از رويكرد مردمي نسبت داده‌ايم. شكست‌هاي مشروطيت و نهضت‌ملي را به دسيسه‌هاي استعمار انگليس و روس و سپس آمريكا در همكاري با استبداد داخلي معطوف كرديم و برخي كه عميق‌تر مي‌انديشند، اين شكست‌ها را به فقدان اصلاحات اجتماعي و وجود فئوداليسم، نسبت دادند. و سرانجام شكست حاصل بعد از انقلاب 57 و جنبش دوم‌خرداد را به مقاومت و برتري‌طلبي و انحصار گروهي خاص نسبت مي‌دهيم.

  ولي پاسخ اين پرسش را كسي نمي‌دهد كه چرا در ديگر كشورها كه همين‌گونه مسائل سياسي اجتماعي و انحصارطلبي يا دخالت‌هاي استعماري يا دسيسه‌هاي متعدد خارجي و داخلي وجود داشته است، مثل "ژاپن"، "چين"، "هند"، "تركيه"، "مالزي" و... آنها هفت شهر دمكراسي و توسعه اجتماعي ـ اقتصادي را طي كرده‌اند و ما هنوز اندر خم يك كوچه‌ايم؟ كمتر ملتي را در جهان مي‌يابيم كه در اين فاصله طولاني، اين همه قرباني و هزينه براي كسب آزادي و عدالت و استقلال و توسعه پرداخته باشد، اما امروز بر سر ساده‌ترين مفاهيم حاكميت مردم بر سرنوشت خويش مسئله داشته باشد. درحالي‌كه جنبش‌هاي ملّي ما ـ مشروطيت، نهضت‌ملي‌شدن نفت و انقلاب‌اسلامي 57 ـ هركدام در زمان خود بسيار بديع و درخشان بودند و تtثيرات ماندگاري روي ملت‌هاي منطقه و جهان باقي گذاشتند. هم نهضت‌ملي‌شدن صنعت‌نفت و هم انقلاب 57 در زمان خود، سرآغاز جنبش‌هاي ديگر در ساير كشورها قرار گرفت و موجب تحسين و شگفتي غرب و شرق بود.

  پاسخ به اين پرسش، كه عمده‌ترين چالش ملّي امروز ماست، نياز به تحقيق تاريخي عميق‌تري نسبت به دوران دويست‌ساله اخير و ريشه‌هاي آن دارد. اينجانب برحسب مطالعه و تحقيقي كه در تاريخ معاصر از زمان جنگ‌هاي ايران و روس به اين سوي دارم و نيز اطلاعاتي كه از برخي كشورهاي همسايه يا آسيايي‌ها به‌دست آورده‌ام، معتقدم كه ميزان پايبندي ملي و وطني  يا به‌اصطلاح جامعه‌شناسان "وجدان ملّي"، در درون ما ضعيف بوده است. به نظر بنده دردهاي اين ملت و سرچشمه عقب‌ماندن جامعه ايراني ما در دو نكته زير خلاصه مي‌شود:

الف_خصيصه نگاه به خارج كه از دير زمان (اززمان قاجاريه) چه درميان دولتمردان و چه درميان روشنفكران و فرهيختگان مردم رواج داشته و دارد.

ب _ جدايي " فرد " از " جمع " يا بيگانگي شهروندان از دولت يا كليت وطن.

   تا اين دو ويژگي يا بيماري مزمن، ريشه‌يابي و به‌طور مرحله‌اي يا يكباره بهبود نيابد، مسائل اجتماعي ملت ما نيز حل نخواهد شد.

 

الف: نگاه به خارج

   با مطالعه كتاب "مقايسه نقش نخبگان درتوسعه سياسي در ايران و ژاپن"(6)،  متوجه مي‌شويم كه اتفاقاً بسياري از اختلافات بين روشنفكران و مدرنيست‌ها با سنت‌گرايان در ژاپن قرن‌نوزدهم شبيه مخاصمات اين دو جناح در ايران عصر مشروطيت و حتي ايران امروز بوده است، حتي شديدتر و خونبارتر ولي با اين تفاوت كه در ژاپن بين همه نخبگان يك "احساس ملّي" يا تعلّق‌خاطر وطني وجود داشته كه در ايران نبوده است.(7)

   دركتاب "حقوق‌بگيران انگليس در ايران" مي‌خوانيم كه از آغاز عهدقاجاريه افراد و خاندان‌هايي درميان اشراف و دولتمردان ايران و سران قبايل بوده‌اند كه علناً مدافع (انگليس يا روس و حافظ منافع آنان بود ه‌اند و نام‌برده‌شدگان در آن كتاب تنها بخش علني و معروف اين‌گونه طرفداري‌ها را نشان مي‌دهد؛ افراد مخفي‌تر دردوران مشروطيت و پهلوي كمتر معرفي شده‌اند. در دوران دكترمصدق، بسياري از اين‌گونه رجال سياسي را مي‌توانيم در صفوف مليون  نشان دهيم. اگر تعلّق‌خاطري به وطن و  احساس  مسئوليت نسبت به ملت ومملكت وجود داشته باشد، اختلافات راست و چپ، يا سنتي و مدرن يا مذهبي و غيرمذهبي و نوانديش و... بسيار قابل تحمل‌تر است.

  دركتاب "اميركبير و ايران"، مرحوم امير با جملاتي رسا، درد آن روزگار ملت ايران را در گفت‌وگو با "ليدي شيل" همسر سفير انگليس در تهران چنين بيان مي‌كند:

  "در ملت ايران نشانه‌اي از وطن‌پرستي يا مليت به‌جاي نمانده، قدرت دولت هم بسيار محدود است، قدرت دين هم كه تا امروز جاي مليت را گرفته بود رو به سستي نهاده، همه طبقات مردم نيز خواهان تحولي شده اند. درعين حال ايرانيان اشتياق غريبي پيدا كرده‌اند كه خود را به دولت‌هاي اجنبي نزديك گردانند... با اختلاف عظيمي كه ميان قدرت ايران و انگلستان است، چطور مي‌توانم تن به تقاضايي دهم كه بر قدرت  انگلستان بيفزايد و از  قدرت ايران بكاهد "(8)

   اين‌گونه گرايش‌ها، نگاه و تكيه به خارج و برعكس، عدم پايبندي به مصالح و منافع ملي، دركشور هند، ژاپن، تركيه و... هرگز نبوده و نيست. به‌راستي در تمام دنيا، جز دركشورهاي نيمه‌متمدن آفريقايي، تعداد وكيفيت خودفروختگي رجال و دولتمردان اين‌گونه كه در ايران و در دويست‌سال اخير بوده است، ديده نمي‌شود.  ولي به‌نظر اينجانب به مقتضاي "الناس علي دين ملوكهم" اخلاق زمامداران درطول تاريخ، در مردمان هم اثر كرده است. بسيار خوانده‌ايم كه مردم هم درپي رهبران سياسي، براي مبارزات خود، درسفارت‌خانه‌ها بسط مي‌نشستند.

  وقتي‌كه عده‌اي از دانشجويان ما، نسل جوان و تحصيلكرده ما نسبت به دخالت آمريكا، اميدوار و بي‌خيال مي‌شوند و يا عده‌اي به‌نام مليت جداگانه "آذري" آهنگ چسبيدن به پان‌تركيسم يا آذربايجان شمال "ارس" را مي‌كنند و يا تعدادي از ايرانيان خارج از كشور از آمريكا و انگليس با اصرار مي‌خواهند تا به ايران حمله نمايند تا جمهوري‌اسلامي بر فرض برانداخته شود، يا آن‌كه در زمان جنگ با رژيمي مثل رژيم عراق همكاري نزديك عليه ايران مي‌نمايند، آيا اين حاكي از فقدان يا ضعف وجدان ملّي يا پايبندي به ملت و وطن نمي‌باشد؟ چرا هر از چندگاه مقام يا شخصيتي امنيتي از ايران مي‌گريزد و مقدار معتنابهي اخبار و اطلاعات دروني كشور را به دولت‌هاي بيگانه (يا سازمان‌هاي جاسوسي) مي‌دهد؟

 

ب - جدايي " فرد " از جامعه و" ملت "

حالت ديگري كه در ما ايراني‌ها هست و در ملت‌هاي ژاپني، چيني، هندي و ترك و حتي مصري وجود ندارد، اين است كه دركشور ما همواره از گذشته‌هاي دور تاريخي تا امروز، بين فرد و جامعه، يك فاصله و ديوار غيرقابل عبور وجود داشته است. افراد نه با يك دولت معين بلكه با "نهاد دولت" كه بسياري اوقات مي‌توانسته با خصلت "مردمي‌بودن"، تبلور اراده ملت و حفظ و حراست از جمع متعلقات و دارايي‌هاي مادي و معنوي تاريخي خود ما باشد، ديوار بيگانگي كشيده‌اند و حتي با آن مقابله و رقابت برقرار نموده‌اند.

 نپرداختن ماليات و عوارض دولت و به‌عكس مكيدن هرچه  بيشتر از دولت، اخلاق ما ايراني‌‌هاست، از كوچك  وبزرگ و راست و چپ! به‌طوركلي ما جمعي از "من"ها هستيم. "ما" كه علامت جامعه‌شدن و ملت‌شدن است، در ما بسيار ضعيف است. در ايران متtسفانه، انواع مقاصد و هدف‌هاي شخصي و حتي آرمان‌ها و ارزش‌هاي گروهي خاص، با اهداف ملي مخلوط شده و فردفرد شهروندان در درون جامعه وحدت‌نيافته‌اند. جاي  تحقيق در ريشه‌ها و علل تاريخي و جغرافيايي اين روحيات در اينجا نيست؛ قطعاً طول مدت استبداد  و نيز موقعيت جغرافيايي ايران كه سرچهارراه قرار دارد و همواره مورد تاخت‌وتاز از شرق وغرب و شمال‌شرق و شمال‌غرب و جنوب بوده و هست، و تعدد هجوم‌ها و ايلغارها و غارت‌هاي عظيم وسراسري، همه مي‌توانند از عواملي باشند كه موجب تكوين روحيه جدايي فرد از جمع يا من از "ما" بوده باشند. هميشه اين احساس ناامني موجب شده است كه افراد نگاه به كيسه و منافع و آينده خود و خانواده‌شان داشته و بسياري از امور را از ديگران پنهان كنند.

   ازسوي ديگر احساس عدم‌امنيت شامل تنها توده‌ها و مردم فقير نبوده است، بلكه هرچه مقام كسي بالاتر مي‌رفت، پس از يك‌دوره كوتاه ممكن بود اسباب سقوطش فراهم شده و سرش بالاي دار رود. داستان حسنك وزير يا داستان اميركبير و قائم‌مقام‌ها را مردم هرگز از ياد نبرده‌اند. لذا احساس احتياج به يك "حامي با ثبات" دولتمردان را به‌سمت سفارتخانه‌هاي خارجي مي‌كشاند. آنهايي هم كه داعيه مبارزه سياسي داشته‌اند براي ابراز اعتراض و مخالفت خودشان نياز به حمايت خارجي را حس مي‌كردند.

ولي گذشته از اينها، عوامل فرهنگي دروني هم وجود دارند كه بسيار موثرند. دوراني كه حدود 40سال هم به‌طول انجاميد، نيروهاي چپ و ايدئولوژي ماركسيستي، "مليت" را باعنوان نمود بورژوازي نفي نمودند و "بين‌الملل " كارگري را تبليغ كردند؛ اگرچه اين تبليغ خود به نفع يك دولت يعني شوروي بود. درحالي‌كه در داخل شوروي و چين و اروپاي شرقي، عامل "مليت"، خود مهم‌ترين عامل تعيين‌كننده سياست‌ها و روابط به‌شمار مي‌رفت.

نيروهاي مذهبي هم بعدها باعنوان اتحاد اسلامي و بين‌الملل اسلامي، مليت ايراني را نفي كرده و آن را متمايز با اسلام شناختند. منظورم ميزان صحت و حقانيت اين دعاوي نيست، بلکه اثر  و رسوبي كه در افكار و وجدان‌هاي مردم مي‌گذارند، بايد مورد توجه  قرار گيرد.

در پديده مهاجرت ايرانيان به كشورهاي پيشرفته، مسئله جدايي "فرد" از "جامعه" خود را خوب نشان مي‌دهد.

   در سال‌هاي پاياني سلطنت قاجاريه و آغاز دوران مشروطيت، بنابر نوشته‌هاي طالبوت و سفرنامه ابراهيم‌بيك، بسياري از ايرانيان، به آذربايجان، باكو، هندوستان يا مصر مهاجرت مي‌كردند و در آن ديار به كارهاي سطح پايين مشغول  مي‌شدند. دركتاب اقتصاد ايران "بارير"، آمده كه در اين دوران حدود هشتصدهزار ايراني در تركيه عثماني يا آذربايجان به كار عملگي و باربري و... اشتغال داشتند. عجب آن‌كه امروز سيل مهاجرت درميان تحصيل‌كردگان و استعدادهاي درخشان و"مغزها"، افزوني يافته است. دكترمعين وزير وقت علوم، تحقيقات و فن‌آوري در سالگرد حادثه 18 تير درسال 1380 اعلام كرد كه سيل مهاجرت فارغ‌التحصيلان نسبت به سال‌هاي گذشته 212%  افزايش يافته است!!

   بنابراين روزبه‌روز فاجعه عميق‌تر مي‌شود. اگر در زمان قاجار افراد معمولي به‌دنبال كار به آن ديارها سفر مي‌كردند، حالا مغزها و تحصيل‌كردگاني كه دست‌كم 18سال روي آنها سرمايه‌گذاري شده است، مهاجرت مي‌كنند و دركشورهاي پيشرفته، تجربه و تخصص خود را به‌كار مي‌گيرند. پس اكنون اين تجربه و علم است كه صادر مي‌شود.

  نكته اينجاست كه درميان ملل ديگر نيز مهاجرت‌هاي دائمي و موقتي در جست‌وجوي كار و درآمد، به‌سوي كشورهاي ثروتمند، ديده مي‌شود. ولي آنان وجدان ملي و حس مسئوليت درقبال ملت خودشان را با خود به همراه مي‌برند. مثلاً هنديان در هرجا كه درآمدي به‌دست مي‌آورند، (هرچند كه از تخصص و علم و هوشمندي خودشان صلاحيت كسب درآمد را به‌دست آورده باشند) يکسوم درآمد خود را براي داخل كشور خودشان مي‌فرستند، ولي متtسفانه ما ايراني‌ها ثروت و سرمايه چندين ساله خود در ايران را به خارج مي‌بريم.

اينجانب پديده "جهان‌گرايي" و استقبال از جهاني‌شدن بهرهبري آمريکا  و شرکتهاي فرامليتي را نيز كه امروزه درميان برخي از اپوزيسيون و حتي برخي اصلاح‌ طلبان پيدا شده خالي از همان احساس ديرينه عدم پايبندي به ميهن و وطن نمي‌دانم. جهاني‌شدن و بازار جهاني و امثال اينها مي‌توانند توجيه اقتصادي ياسياسي داشته باشد، ولي تفاوت بسياري هست بين ملت‌هايي كه با ايمان و ادراك هويت و منفعت ملي خود وارد بازار جهاني مي‌شوند با آنهايي كه بي‌هويت و مرام خاص يا گرايش برنامه‌دار، وارد بازار جهاني مي‌شوند. دسته اول همواره از شرايط جهاني به نفع خود استفاده مي‌كنند، مانند هند، تركيه، چين، اندونزي، كره و... دسته دوم همواره به جهان مي‌بخشند و خود تهي‌تر و فقيرتر مي‌گردند، مثل برخي اعراب و ما ايراني‌ها.

 ادامه مطلب ...