گزیده

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

يورگن هابرماس مي‌گويد: "اصطلاح مدرن بارها و بارها در زمينه‌هاي متفاوت ـ براي بيان خودآگاهي يك عصر جديد به‌كار برده مي‌شود."

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ 

 

مدرنيته درصدد برآمد تا  "الگوي خود را با معيارهاي خود انتخاب كند و هنجارهايش را از درون خود بيابد." به همين دليل  مدرنيته نهتنها به خودآگاهي ميپردازد، بلكه با در پيشگرفتن نگرش انتقادي به سنت، خود را به مرز استقلال و شكوفايي ميرساند

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ 

 

تنها راه رهايي جامعه از باورهاي كهنه و ورود به ارزشهاي مدرن به چالش طلبيدن ذهن تاريخي تودهها و پاكسازي جامعه از نگرشهاي پيشامدرن ميباشد. دموكراسي، آزادي و عدالت تنها با برپايي چارچوبهاي مدرن محقق ميشوند

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

 

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده |      

 

 

 

  مطلب وارده  

11 اسفند ماه 1384 - 2006 March 02

 

 

 

جامعه سنتي و دوران مدرن

 

گسست، تداوم و تحول

 

 

ياسر عزيزي

  عصر ما عصر زمان، تحول، پويايي و در حقيقت زمانه درك ديناميك در اجزا و صور ذهني و عيني جامعه و تاريخ است. دورهاي از تاريخ كه پارادايمهاي مختلفي را فرارويِ بشر ميگذارد و چون دوره تحرك شتابان ذهن از سوژه  به ابژه است، بنابراين هيچ چارچوب و فرمي بر بنيان ثبات و سكون نخواهد ماند و به همان سرعتي كه ايجاد ميشوند در شرف شدن و دگرگوني هستند. اين مهم اما براي ما كه همزمان با زمانه خود نيستيم، نه تنها به درستي درك نميشود كه شنيدن آن هم كم از هتك حيثيت از ارزشهاي مكانيكي و مطلقمان ندارد. اما چه سود كه اصرار ما بر انكار واقعيات جاري جهاني جز به تأخيرانداختن تحول تاريخي  نيست . در اين مجال  برآنيم  تا با ارائه آنچه مفهوم  واقعي  سنت  و مدرنيته است  تكليف خود را با  تراژدي  تحول‌مان روشن كنيم.

 

   الف ـ سنت: در فرهنگ فارسي معين در معناي واژه سنت چند معني لغوي آورده شده است كه عبارتند از: راه، روش، سيرت، طريقه و عادت. اما آنچه در حوزه جامعه شناختي و تاريخي از مفهوم سنت به ذهن متبادر ميشود چيزي فراتر از اين همه است و شايد در محدودترين بيان لغوي بتوان تركيب "راه و روش عادت شده" را به‌كار برد. در فرهنگ انگليسيآكسفورد نيز واژه سنت "tradition" عبارت است از: مجموعهتوليدات گذشته در زمينه‌‌هاي  نظرات "opinions" ، اعتقادات "beliefs" و عادات "customs".                                     

  بنابراين تعاريف و با توجه به آراي نظريهپردازان ميتوان سنت را عبارت از مجموعه اعتقادات، باورها، نظرات و رفتارهاي تكرارپذير دانست كه در بستر زمان ايجاد ميشود و به‌عنوان ارزشهاي اجتماعي و ملي  مورد حمايت و اهتمام مردم و نيز پاسداري اجبار اجتماعي قرار ميگيرد. اين مسئله در نگرش شرقي  خود  را پررنگتر نشان ميدهد. اين نگرش به امر واقع در بعد گذشته زمان  البته متضمن برخورداري از نگاه تاريخي و تلقي مناسب از روح تاريخ در نزد سنتگرايان "Traditionalists" نيست، چه سنت و محتواي آن متعلق به اجزاي تاريخ است، حال آنكه  برخورداري از نگاه  تاريخي  در گرو درك  كليت حاكم بر مسير تاريخ به‌مثابه يك هويت مستقل يا وجود منتزع واقع است.                                                          

  در يك نگرش كلي ميتوان  مجموعه آداب و رسوم  قديمي و كهن ـ كه البته در زبان  مدرن كهنه خوانده  ميشوند ـ  قومي  و ملي  را در  گستره  سنت  تعريف  كرد و چون جامعه امروز ما تمايل نسبي بيشتري نسبت به الگوهاي ذهني سنتي از خود بروز ميدهد، ميتوان قاطعانه سنتياش خواند.  

  

 گي روشه جامعه سنتي را "جامعه كشاورزي" ميخواند و معتقد است: "جامعه سنتي با تكنولوژي و آگاهي منطبق با عصر قبل از نيوتن و درنتيجه با سطح بهرهوري محدود مشخص ميگردد. توليد جامعه  سنتي لزوماً توليدي ايستا ميباشد."(1) تعريف گي روشه آنجايي كه معتقد است: «جامعه سنتي داراي تحرك اجتماعي  محدودي بوده و مشخصه آن  نوعي  تقديرگرايي  مزمن است."(2) به‌خوبي تعاريف را با خصوصيات جامعه كنوني ما متصل ميكند، نيز يكي از تفاوتهاي فاحش ميان جامعه سنتي و جهان نو كه عدم‌‌تحرك در جامعه سنتي است را بيان مي‌كند.    

حال و با شرايط و تعاريف يادشده بايد ديد براي بهروزكردن جامعه سنتي ما با جامعهاي مدرن چه بايد كرد؟

 بيشك پاسخ در خور اين پرسش بسيار مفصل و طولاني خواهد بود، بلكه توان فكري بسياري را نيز ميطلبد  اما به صورت مختصر و در حد توان بدان خواهيم پرداخت. پيش از آن بايد تعريفي از مدرنيته ارائه دهيم.

 

  ب ـ مدرنيته: اگرچه در سالهاي اخير يك شوخي بزرگ به‌صورتي جدي به عرصه مفاهيم كاربردي وارد شده است، باعنوان "پست مدرن" و افرادي چون "ژان بوديار" به تعبير "اسكات لش" اغراقآميز و غيرمسئولانه به ستايش از آن پرداختهاند و باز به بيان  اسكات لش ـ كه خود از حاميان جدي اين فصل در حوزه جامعهشناسي ميباشد ـ "پست مدرنيسم به موضوع زيباييشناسي، گفتار اخلاقي و گفتار سياسي تبديل شده است"(3) اما همت اصلي نظريهپردازان اجتماعي و سياسي همچنان پيرامون مفهوم مدرن و تحقق زمينههاي استقرار آن ميچرخد. مفهوم مدرنيته يا مدرن آنچنانكه مفهوم سنت مي‌طلبيد، نيازمند كالبدشكافي لغوي نيست. مدرن يعني نو و جديد و از نوشوندگي حكايت مي‌كند.

  يورگن هابرماس مي‌گويد: "اصطلاح مدرن بارها و بارها ـ در زمينه‌هاي متفاوت ـ براي بيان خودآگاهي يك عصر جديد به‌كار برده مي‌شود."(4) اگر بخواهيم بيان هابرماس را بسط دهيم، به اينجا مي‌رسيم كه در هر  برهه‌اي از حيات بشر كه نگاه انسان به مقولات متناسب با نيازهاي خود براساس آگاهي برآمده از احتجاجات ذهني و احتياجات عصري صورت مي‌گيرد، نوعي تفكر مدرن ايجاد شده است. هابرماس معتقد است مفهوم "مدرن، اكنون و در آگاهي جديد در آنجا كه يكسره خود را به روي آينده باز گشوده است در مقابل كهنه قرار مي‌گيرد"(5) و با توجه به اين نكته كه  "مدرنيته خود را در مخالفت با سنت فهم مي‌كند"(6) مي‌توان گفت: دوران مدرن به سنت از ديد كهنه‌گرايي مي‌نگرد و آن را داراي عناصر كهنه و ناكارآمد براي جهان جديد مي‌داند. از اين‌رو مدرنيته درصدد برآمد تا  "الگوي خود را با معيارهاي خود انتخاب كند و هنجارهايش را از درون خود بيابد."(7) به همين دليل  مدرنيته نهتنها به خودآگاهي ميپردازد، بلكه با در پيشگرفتن نگرش انتقادي به سنت، خود را به مرز استقلال و شكوفايي ميرساند.   ز

  حال و با اين تصوير ذهني كه نميتوان بر خر سنت سوار، ژست سواران بر قطار سريعالسير مدرن (مدرنيته) را گرفت، به راههاي برونرفت از اين تناقض ناميمون ميپردازيم.                                                         ا

   هگل ـ كه منطق ديالكتيكي در مفهوم واقعي و اصلي خود بيش از همه به وي مديون است ـ در راستاي تشريح  تحولات  منتهي  به مدرنيته در غرب، تحولات فرانسه  و عصر روشنگري را مرهون سه پايه ديالكتيكي حاكم بر اين جريان ميداند. در اين دستگاه گسست، تداوم و تحول در جايگاه  تز، آنتيتز و سنتز موجب  بروز تحولات  منتهي  به مدرنيته ميشوند. هوشنگ ماهرويان در يكي از آثار خود به تبيين و تشريح اين تئوري هگلي ميپردازد. وي در بخش پاياني كتاب خود كه به مبحث گسست اختصاص دارد مينويسد: "از گذشته گسستن و معارف، سنن، ادبيات و تاريخ را انتقادي نگريستن و با آنها فاصله گرفتن ضد ارزش نيست، بلكه گسست، تنها راه دستيابي به تداوم و درنهايت ايجاد تحول تاريخي است."(8) بر اين اساس سنتها را بايد اول با نگاه انتقادي نگريست، ارزشهاي مكانيكي آنها را از اهميت خالي كرد و سپس براي نيل به آينده از آنها گسست حاصل كرد. اين گسست از سنتهاي  پوسيده و كهنه در صورتيكه مداومت داشته باشد و پايه تداوم را كامل نمايد، درنهايت به ايجاد تحول تاريخي خواهد انجاميد؛ اين تحول تاريخي همان مدرنيته ميباشد. شايان ذكر است كه اين گسست از سنتهاي گذشته به معناي قطع نظر از تاريخ نيست. درحقيقت جوامعي كه از سنتهاي كهنه، گسست مييابند و با طيكردن مسير تداوم، به تحول ميرسند و حقيقتاً مدرن ميشوند، بهنوعي خودآگاهي، رهايي و آزادي ميرسند كه ميتوانند با اتكا به آن، بدون تاثير مناسبات تاريخي و موانع ارزشي به گذشته بروند، در تاريخ سير كنند و در بند اجزاي اين ارابه افسون نيفتند. اما چگونه شرايط اجتماعي مساعد گسست ميشود؟

  اين مهم تنها در صورت ايفاي رسالت تاريخي روشنفكران ، انديشمندان و بويژه دانشجويان ـ كه عناصر انساني دوران مدرن هستند در برابر ريش سفيدان كه متعلق به سنت گذشتهاند ـ حاصل ميشود. از آنجاييكه فاصله ميان روشنفكران نخبه در جامعه ما با توده بسيار زياد است و مهمترين تاثير گسست اجتماعي  بايد بر ذهن توده مردم مشاهده شود، با فرض اينكه  قشر دانشجو "از لحاظ منشأ و با توجه به  گسترش آموزش عمومي، از طبقات مختلف برميخيزند و از اينرو بهعنوان يك قشر شناور و قابل بسيج"(9) هستند مهمترين نيروها جهت تغيير مسير جامعه به سمت گسست هستند. درحقيقت "زيست دانشجويي زمينهاي مساعد براي پيدايش جنبشهاي ضد سنتي، عدالت‌‌خواهانه و آرمانگرايانه است."(10) يكي ديگر از راهها نيز پرداختن هرچه بيشتر و عميقتر به حزب‌گرايي در ميان نخبگان و روشنفكران است كه در اين زمينه در جايي ديگر سخن خواهيم گفت .

   با توجه به آنچه مطرح گرديد به نظر ميرسد تنها راه رهايي جامعه از باورهاي كهنه و ورود به ارزشهاي مدرن به چالش طلبيدن ذهن تاريخي تودهها و پاكسازي جامعه از نگرشهاي پيشامدرن ميباشد و نيك ميدانيم؛ دموكراسي، آزادي و عدالت تنها با برپايي چارچوبهاي مدرن محقق ميشوند.                                   

 

منابع و مآخذ:

1ـ روشه ، گي، تغييرات اجتماعي ، ترجمه منصور وثوقي،  چاپ چهاردهم،  نشر ني، ص162.

پيشين.

لش ، اسكات، جامعه شناسي پست مدرنيسم،  ترجمه شاپور بهيان،  چاپ اول، انتشارات ققنوس، ص17.

هابرماس ، يورگن، جهاني شدن و آينده دموكراسي: منظومه پساملي،  ترجمه كمال پولادي،  چاپدوم نشر مركز، ص188.

پيشين، ص189.  

پيشين، ص190.

پيشين.

ماهرويان ، هوشنگ، آيا ماركس فيلسوف هم بود، چاپ اول،  نشر آينه، ص115.

بشيريه ، حسين، جامعهشناسي سياسي، چاپ دهم، نشر ني، ص261.

1 پيشين.

 

نكته:

1ـ در اين مقاله به سير كلي تحول و تطور مفهوم مدرنيته و آراي امثال كانت و ديگران پرداخته نشده است.ا

2ـ درصورت مطالعه مقاله و وجود نقد يا نظري خوشحال ميشوم آن را به‌نشانيazizi_didgah@hotmail.com ارسال كنيد.                                           

 

    صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده