گزیده

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده |      

 

 

   مطلب وارده  

20 فروردین ماه 1387 - 2008 April 04

 

 

پس لرزه های فکریِ مترجم:

 ضریب مصرف ما ایرانیان چند خواهد شد؟

نويسنده مقاله آقاي جارد دياموند است كه نشريه چشم‌انداز ايران اين مقاله را در شماره 48 به چاپ رسانده است و پس لرزه‌هاي فكري مترجم (آقاي دكتر يلپاني) را به علت كمبود جا نتوانسته چاپ كند كه از نظر خوانندگان محترم مي‌گذرد:

آقای دیاموند با تمام خیر خواهی معمولش، یک امریکایی است و می‌داند که پس از گشت و گذار در آزمایشگاه‌های انسانی‌اش در جزیره گینه جدید، در سایر جزایر اقیانوس کبیر و در میان بومیان استرالیا، به کشورش (با همان ضریب مصرف 32) باز خواهد گشت. شاید هم که خود او و خانواده‌اش از همان افرادی باشند که هم‌اکنون نیز بیش از حد متوسط 32 برابر ملتش مصرف می‌کند. با این حال او نیز مانند اکثریت مردم کشورش این باور ساده را دارد که مردم و سازمان‌های اداری، اقتصادی و حکومتی کشورش صالح و یا با عقلی سلیم، به مرور و به راحتی قابل اصلاح می‌باشند و یا دست‌كم بالقوه توانايی اصلاح امور خود و دنیا را خواهند داشت، ولی او با وجود دانش خود از سرنوشت اجتماع‌هاي زمانی متمدن بشر، که با اعمال نابخردانه خود، ناگهان و یا به‌تدریج فرو ریختند، باید بداند که مردم ذینفع جهان اول و حکومت‌های آنها ـ مانند بسیاری از آن قشر نازک از مردم ممتاز کشورهای عقب‌مانده در جهان سوم، که به سبک و سطح زندگی همان ضریب 32 رسیده‌اند ـ هیچ‌کدام از عقلانیت لازم برای خودداری و پرهیز از لذت بیمارگونه مصرف، برخوردار نیستند. همان‌طور که در جزیره ایستر، گروه‌های ذینفع در رقابت با یکدیگر قرار گرفته، از ساختن مجسمه‌های غول‌پیکر سنگی دست بر نداشتند (ر.ک. چشم‌انداز ایران، شماره 47، ص 122). امید بستن آقای دیاموند به نتیجه انتخابات استرالیا و تصمیم دولت جدید آنجا به همراه‌شدن با تصمیمات اجلاس کیوتو، تنها نسخه‌ای است «بیمار راضی کن» و دارويی واقعی نمی‌باشد. مسلماً همان مردمی که این دولت را انتخاب کرده‌اند، حتی یکی از بسیار چراغ‌های درخت عید میلاد عیسی‌(ع) خود را به‌صورت نمادین هم شده، خاموش نکرده‌اند. اگر روند سال‌های پيش ادامه داشته باشد، تعداد این چراغ‌ها ـ که در دوران کودکی نگارنده در هر خانه‌ای از 10 تا 20 عدد شمع معمولی بیشتر نبودند و آن هم تنها در شب میلاد روشن می‌شدند. طی سال‌های اخیر، هر سال بنا بر میزان موفقیت و تشویق فروشندگان این چراغ‌های زیبا و رنگارنگ، چندین برابر شده‌اند.

از خاطرات دوران نوجوانی اینجانب [مترجم] در آلمان این است که حتی یک‌نفر از همقطاران من در شبانه روزی، در آن زمان، یکبار هم سوار هواپیما نشده بود. اکنون، مانند بسیاری از تجربیات عادی دیگر، برای سفرهای تفریحی و رفت و برگشت چند هزار کیلومتری آخر هفته‌ای، سوار هواپیما شدن امری کاملاً عادی و حتی حیاتی تلقی می‌شود. در غرب و حتی بیش از پیش در میان ما در شرق، فعل خریدن، نوعی دارو و علاج برای رفع انواع بیماری‌ها تلقی می‌شود. به عبارت دیگر، خریدن ( مصرف)، نوعی بیماری، همزمان علاج یا دست‌كم نوعی اعتیاد است.

چگونه می‌توان به انسانی معتاد با روش‌های ملایم القا کرد که بدون کمک، خودش از اعتیادش دست بردارد؟ مهمتر این‌که، چگونه می‌توان به افرادی که رفاه زندگی خود را مدیون زنجیره تهیه و توزیع و تبلیغ این‌گونه مواد اعتیادآور می‌دانند، فهماند که بهتر است از این کار دست بردارند؟ مسلماً زنجیره گردش فزاینده اقتصاد به‌طور رو به افزایش ـ کار، تولید، درآمد و مصرف ـ یکباره پاره خواهد شد.

نخست فقط به این یک نکته توجه کنیم: در غرب اغلب دولت‌ها بخش مهمی از درآمد خود را، مدیون مصرف توسط رأی‌دهندگان به خود هستند. آنها برای گذر امور حکومتی، مالیات بر مصرف را، گاه تا مرز 20 درصد افزایش داده‌اند. به عبارت دیگر، هر بار که رأی‌دهنده‌ای برای خرید کالا و یا هرگونه خدماتی به مغازه‌ای و يا بنگاهی مراجعه می‌کند، تا 20درصد از ارزش آن خرید را مستقیماً به دولت خود می‌پردازد. چگونه می‌توان از دولت‌هايی این‌گونه معقول، انتظار داشت قوانینی پرهیزدهنده از مصرف وضع کنند، يا براي نمونه، باز هم بسیار ساده و بی‌ضرر، مغازه‌داران را ملزم کنند در ساعاتی که دیگر پیاده‌روهای خیابان‌های شهرهایشان خالی از خریدار و تماشاکنندگان ویترین‌ها هستند، دست‌کم روشنايی را كم کنند. دولت‌هایی که از طریق مالیات بر فروش در همه بنگاه‌های فروش کالا و خدمات کشورشان سهامدار عمده هستند، مشکل خواهند داشت كه برای محدودکردن فروش و در نتیجه مصرف و همین‌طور علیه تبلیغ برای فروش قانون وضع کنند!

انتظار و امید آقای جارد دیاموند و منِ خواننده نوشته او بیهوده است. دولت‌ها و انسان‌های تشکیل‌دهنده آنها، احتمالاً این راه‌حل‌های مسیح‌گونه را انتخاب نخواهند کرد. آنها مانند هر کاسبکار معقول دیگر، روی حتی فروش یک آدامس و پنج سیر پنیر نیز حساب می‌کنند. از اين‌رو برای آنها بشردوستی این دولت‌ها و سیاست‌هایی نیز که به کاسته‌شدن یک میلیون انسان در کنیا، عراق، کامبوج، افغانستان و... می‌انجامد و تنها اندکی از جمعیت مصرف‌کن ـ که مالیات هم نمی‌دهد ـ را کاهش می‌دهد، از گونه همان «قابل ندارد» كاسبكارها می‌باشد بخصوص اگر در آن راستا در کشور خود تولید را ـ باز هم حساب شده ـ افزایش دهند، آن راه را انتخاب خواهند نمود. هم‌اکنون نیز، اینجا و آنجا، در حال اجرای آزمایشی راه‌حل‌هایي از نوع دیگر هستند! آنها برای این برنامه خود نام پرطمطراق "Creative destruction" (تخریب سازنده!) را انتخاب کرده‌اند. شاید منظور ساده این عبارت، همین تخریب و یا نابودی سازنده است! آنها هم‌اکنون در باره اين موضوع رسماً و بدون اندکی واهمه کتاب می‌نویسند و در مطبوعات خود درباره آن به بحث می‌نشینند. آنها از تاریخ خود در اشغال قاره امریکا نتیجه می‌گیرند و با غرور درباره تقدیر الهی و میراث امریکايی، که در نسل کنونی متجلی شده است، می‌گویند. در دانشگاه‌ها و کلیساهای خود این تقدیر الهی را ستوده آن را تدریس و موعظه می‌کنند و دیگر ضد و نقیض گفته‌های خود را نمی‌بینند. آنها تنها اعلان می‌کنند که به خدا ایمان دارند و ظاهراً ازسوي او پیام می‌رسانند که همه انسان‌ها دارای حقوق غیر قابل انکار الهی برای برخورداری از حیات، آزادی و در پی خوشبختی رفتن می‌باشند و همه این حقوق را به اطفال خود نيز می‌آموزند، ولی این پیام شامل حال بومیان سرخ‌پوست آن زمان و یا مردم كنوني افغانستان که از طبیعت کم مصرف می‌کرده‌اند، نمي‌شود. (شاید در آن زمان نیز همین ضریب 32 حاکم بوده است)

این متجاوزان، آمدنِ به آن سرزمین و هر کاری که در آن کردند ـ از جمله نسل‌کشی و برده‌داری (چون تا به حال در نظر همه دنيا به ظاهر موفق بوده‌اند) را خواست و تقدیر الهی تعبیر کرده و هر سال در روز شکرگزاری دسته‌جمعی از خداوند تشکر می‌کنند. آنها با بومیان جايی برای همزیستی نمی‌دیدند. در تاریخ آنجا، آشكارا از استفاده از انواع ترفندها برای پاکسازی ـ حتی گروه اندك باقی‌مانده از یک ملت زمانی چند ده میلیونی، که از همه بلاهای حاصل از تماس با سفید پوستان، (از جمله سرایت عمدي مرض آبله و سرخک نوآورده به میان آنها) جان به در برده بودند ـ ابايي نداشتند. برای از میان بردن آنها در مناطقprairies) )، کشتزارهای وسیع کنونی مرکزی ایالات‌متحده امریکا، عمداً گله‌های چارپایانی به‌نام بافالو را به مسلسل می‌بستند، تا منابع غذایی بومیان را نابود سازند.

در آن دوران فقط حرص و طمع عادی انسان‌ها، محرک چنین فجایع و نسل‌کشی بومیان آن سرزمین بودند. حتی فکر کمبود زمین و امکانات طبیعت برای سفیدپوستان مهاجم و لزوم رقابت در استفاده مشترک از امکانات و فضاهای وسیع و انگار بیکران زیستی آنجا نمی‌توانست در میان باشد.

اما اکنون روی کره‌زمین گويی بسیار کوچک شده ـ که از هر لحاظ با کمبود منابع روبه‌روست ـ بسیار بعید است به راه‌حل و یا سلاح‌هایی که یک‌بار با موفقیت امتحان شده‌اند، متوسل نشوند.

اگر در دو سه قرن پيش طمعكاران در قاره امريكاي شمالي، راه «تخريب سازنده» را انتخاب و طي آن مردم بومي آنجا را در يك نسل‌كشي حساب‌شده، در عمل از ميان بردند تا كشور ايالات‌متحده را بسازند، شايد اكنون صلاح خود را در اين ديده و يا مي‌بينند كه بار ديگر همان راه تخريب سازنده را به كار ببرند. اما امروز آنها براي رسيدن به اميالشان، نيازي به تنها روي آوردن به نابودي و نسل‌كشي مستقيم (مثلاً با روي‌آوردن به استفاده از سلاح بيولوژيك، مانند پخش ميكروب‌هاي آبله و سرخك) نمي‌بيند. آنها نه‌تنها انواع جديدي از اين‌گونه سلاح در اختيار دارند، بلكه كافي است كه در كشورهاي مربوطه زيرساخت اقتصادي مردم بومي را تخريب كنند. در کتاب خاطرات مشرف، رئيس‌جمهور پاکستان (http://www.timesonline.co.uk/article/0,,251-2369505,00.html) می‌خوانیم که پس از حمله معروف 11/9 [يازده سپتامبر] بوش تهدید کرده بود در صورت عدم همکاری پاکستان، زندگی بیش از 150 میلیون انسان را (طبق تعریف خودشان هریک از حق الهی برای برخورداری از حیات، آزادی و دستیابی به خوشبختی برخوردارند) با بمباران زیرساخت‌های زندگی، به عصر حجر برگرداند. با این سیاست دیگر هدفِ جامع، لزوماً کشتار مردم نیست (اگر کشتاری هم باشد به قول خودشان فقط سهواً رخ می‌دهد) براي نمونه در عراق و افغانستان عارضه‌ای کاملاً جنبی است و نه عمدی؛ بلکه صرفاً تخریب است. در چنين حالتي مردم اين‌گونه كشورها، ديگر قادر نخواهند بود در رقابت با جهان اول انرژي و مواد مصرف‌ كنند؛ حتي اگر مانند مردم كشور عراق خود روي يكي از عظيم‌ترين منابع انرژي فسيلي جهان نشسته باشند! مردم بغداد و كابل روزانه كمتر از يكي دو ساعت برق دارند. هر دو ملت‌ها اكنون اميدشان براي آينده مشابه آنچه كه جارد دياموند در اين مقاله مي‌نويسد، يعني رسيدن به مصرف با ضريب 32 كه هيچ، براي بيشتر آنها حتي بازگشت به همان ضريب 1 پيشين نيز خارج از واقعيت مي‌نمايد.

عاقبت كنونی این دو کشور در جهان امروز نادر نیست. پس از تجربه تلخ در جنگ ویتنام، به نظر می‌رسد که امریکايی‌ها و سیاستگذاران دیگر کشورهای جهان اول، انواع آزمایش‌هاي تجربی در این نابودسازی سازنده را در کشورهای زیادی اجرا نموده‌اند. طبیعتاً هر کدام با سبکی به ظاهر نوین و با در نظر گرفتن مقتضیات محلی. براي نمونه در کامبوج، کنگو، رواندا، سومالی، لیبریا، سودان و... به بهانه‌های واهی و به طریقی تحریک شده، ناگهان جنگ‌های داخلی به راه می‌افتد که به مرگ میلیون‌ها نفر از سکنه آنها می‌انجامد، ولی مهمتر از حیات انسان‌ها، نابودی شرایط زیستی آنهاست. با از بین رفتن جاده‌ها، پل‌ها، نیروگاه‌ها، سدها، زیرساخت‌های بهداشتی و آموزشی، همان زندگی عصر حجر ـ که بوش نوید آن را برای کشور آقای مشرف داده بود ـ براي بازماندگان اين كشورها در پیش است.

شاید تصور شود که این صحنه‌های شوم، همگی منشأيی سخت در تخیلات یک معتقد به انواع تئوری‌های توطئه داشته باشد، ولی اگر به تاریخ آنها نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که نه‌تنها در مورد نابودی سرخپوستان قاره امریکا، بلکه در تاریخ خودمان نیز خوانده‌ایم که تا زمانی‌که انگلستان و روسیه تزاری با یکدیگر در رقابت بودند کشور ما تا اندازه‌ای یکپارچگی خود را حفظ كرد، اما پس از آن‌که این دو رقیب در اروپا علیه کشورهای محوری آلمان و اتریش به سازگاری و توافق بایکدیگر رسيدند در سال 1906 کشور ما را در خفا بین خود تقسیم کردند. ازسوي دیگر وقتی که در غرب آلمانی‌ها و در شرق ژاپنی‌ها ـ هردو غول‌های اقتصادی و نظامی ـ متوجه شدند که در تقسیم‌بندی جهان سوم بین مقتدران، سهم کمتری از فضای زندگی را برده‌ا‌ند، جنگ را شروع کردند. در جنگ‌های اول و دوم جهانی، هر دو کشور به‌دنبال مواد خام اولیه و آزادی عمل برای سرمایه‌داران کشورهایشان بودند. پس از خاتمه جنگ دوم، وجود رقیبی جدید چون شوروی باعث شد که غربی‌ها به‌طور موقت از مستعمره‌های خود در امریکای لاتین، افریقا و آسیا در ظاهر عقب‌نشینی کنند.

اکنون از یک‌سو غول کمونیسم فروریخته است و ازسوي دیگر، به نظر می‌رسد طبق برآورد آقای دیاموند، بشر به سرحد امکانات بهره‌وری از منابع خام طبیعت دست يافته، همچنين بلایای آلودگی‌های محیط زیستي هم به آن اضافه شده است. امریکا (و متحدان كنونی‌اش يعني بقیه کشورهای پر مصرف جهان) به‌گمان خودش، دستش برای تسلط بر جهان آزاد شده است (طبق اطلاعیه کلینتون، شروع قرن امریکا)، ولی هنوز باید با بیش از 5 میلیارد انسان که بیش از سهم 1 به 32 كنونی خود را می‌خواهند، رویارويی نماید.

سرخپوستان از تاریخ اقوام خود هیچ اطلاعی نداشتند و از تاریخ جهان بیرونی و حتی از وجود آن، به‌کلی بی‌خبر مانده بودند. ضمن درگیری‌های مداوم با سفیدپوستان با يكديگر نیز می‌جنگیدند. آنها حتی نمی‌دانستند که دو گروه ظاهراً متخاصم (فرانسویان و انگلیسی‌زبانان) برای منافع و اهداف خود به‌طور متقابل از پهلوانی و قدرت یک گروه برای حمله به دیگری استفاده کرده و از اين درگيري به نفع خود ما استفاده مي‌كردند. شاید آنها زمانی به این مرحله از درک رسیدند که به مرور تعدادشان کم و کمتر شد، تا این‌که از آنان همان تعدادي باقي ماند که برای موزه‌هايی به‌نام reservation نیاز داشتند. اکنون ما نیز در جهان سوم سال‌هاست که در خدمت جهان اول، با انواع توجیهات به جان یکدیگر می‌افتیم. پس از جنگ دوم جهانی در سایه صلح و صفای برقرار شده بین کشورهای خودشان، ما در جهان سوم، به‌طور تخمیني100 میلیون نفر را در جنگ‌های نیابتی میان خودمان از دست دادیم. افزون بر این، به جای سرمایه‌گذاری در سازندگی کشورهایمان و برای کاستن این فاصله ضریب مصرف، با آخرین سرمایه‌هایمان بهترین مشتریان انواع سلاح‌های اسقاطی آنها شده‌ایم و هر کدام بر این باوریم که از استقلال کامل برخورداریم. آیا وقت آن نرسیده است که از سرنوشت سرخپوستان در برابر حیله‌گری سفیدپوستان عبرت بگیریم؟

سرخپوستان از خود تاریخ و پيش از برخورد، از پيشينه غربیان اطلاعی نداشتند، ولی ما مسلمانان بیش از یک هزاره با آنها همسایه بوده‌ایم. اگر اجداد ما زمانی کاغذ كه برای نوشتن، اعداد برای محاسبه، غلات فراوان برای زنده‌ماندن و راه و روش‌های لازم پزشکی برای درمان دردهایشان را به آنها منتقل کردند، از توانایی خود برای نگارش مشاهداتشان از هزاران برخورد با آنها استفاده کرده بودند و در نسل‌های بعدی عادت خواندن وقایع گذشته و عبرت‌گیری از آنها و درنهایت آگاهی را پرورانده بودند، شاید اینک به دسیسه‌های آنها گرفتار نمی‌شدیم و برای خود راه‌هایی موفق برای زنده‌ماندن می‌یافتیم. تاریخ اروپايیان نشان داده است که مقابله مستقیم لزوماً بهترین راه‌ها نیست؛ همان‌طور که عده قلیلی از آنها گاه حتی بدون شلیک و غرش توپ‌هایشان، هندوستان پرجمعیت و بسیاری از مستعمرات دیگر را با دانش و سپس با حیله، زیر سلطه خود آوردند.

 

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  بایگانی مطالب وارده