|
|||||
|
|||||
مطلب وارده 7 بهمن ماه 1384 - 2005 Jan 27
پراگماتیزم دموکراتیک محمدعلي كديور
دموکراسی از مفاهیم کانونی و مرکزی اندیشه سیاسی در جهان معاصر است. بخش قابل توجهی از مباحث مرتبط با فلسفه سیاسی جاری حول محور منازعات فکری در باب نظریات گوناگون، ارزشها، نهادها و رفتارهای دموکراتیک سامان گرفته است. رشد نظریه های دموکراسی در قرن اخیر تا بدان پایه بوده است که اکنون دموکراسی نیز در کنار مفاهیمی چون آزادی و عدالت تبدیل به مفهومی محل منافشه شده است. شاید یکی از علل این اختلاف نظر آن باشد که نظریهپردازان دموکراسی خود در جوامع دموکراتیک میزیستهاند و بهطور مستقیم یا غیرمستقیم تئوریهایشان با سیاست دموکراتیک واقعی درگیر بوده است؛ پس اختلافات عملیِ خود را بهگونهای نظری بازتاب دادهاند. پراگماتیزم دموکراتیک نیز یکی از جهتگیریهای قابل اعتنای مکاتب امروز اندیشه سیاسی، حولِ موضوع دموکراسی را تشکیل میدهد. پراگماتیزم در تعریفی ابتدایی "فلسفه یا روشی آمریکایی است که مدعی است معنای اندیشهها در نتایج آنها نهفته است. پراگماتیزم بر خلاف دیگر روشهای فلسفی، از جستوجوی واقعیت غایی یا عالیترین واقعیت، حقیقت سرمدی و جامعترین نظام شناخت خودداری میکند. درعوض به آزمون درستی مفاهیم و نظریهها از طریق بررسی نتایج آنها میپردازد." ازسوی دیگر باید خاطرنشان کرد که پراگماتیزم دموکراتیک به اندازه نظریاتی چون دموکراسی مشارکتی، دموکراسی رایزنانه، پلورالیسم کلاسیک و... نظریه مشخصی در باب دموکراسی نیست بلکه جهتگیریای[orientation] در سیاست است که میتواند با عناصر نظریههای دیگر یکپارچه گردد، یعنی بیش از آنکه با نظریات دیگر رقیب و متباین باشد با آنها قابل جمع است. از میان سه بنیانگذار اصلی مکتب پراگماتیستی، ویلیام جیمز، چارلز پیرس و جان دیویی؛ جان دیویی مستقیماً به موضوع دموکراسی پرداخته است و بیشترین تأثیرگذاری بر پراگماتیزم دموکراتیک را نیز دارا بوده است. شخصیتِ دیگری که در صورتبندی این تئوری نقشی اساسی داشته است کرافورد برو مکفرسون، فیلسوف سیاسی قرن بیستم و منتقد سرسخت نظریه لیبرال دموکراسی، است. در مقاله حاضر ابتدا مبانی فکری و فلسفی جان دیویی در باب پراگماتیسم و سپس نظرات وی در حوزه فلسفه سیاسی و دموکراسی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و سپس بهگونهای اجمالی به مهمترین اندیشههای مرتبط مکفرسون اشاره خواهد شد. با روشنشدن مبادی اصلی گرایش پراگماتیزم دموکراتیک در سیاست، ویژگیهای اصلی این گرایش درقالب چهار خصیصه کلی ترسیم خواهد گردید و سرانجام، تعریف این گرایش از وضعیت دموکراتیک و برتری این جهتگیری بر تئوریهای دیگر از نظر خواهند گذشت. ***
دیویی و دموکراسی
الف.انسان، تجربه و اندیشه به نظر میرسد برای بحث از فلسفه دیویی، دیدگاهِ او درباره رابطه انسان با محیط اطرافش نقطه عزیمت مناسبی باشد. در نظر دیویی همه چیزها به نحوی در قبال محیطشان واکنش نشان میدهند. بدیهی است که این واکنشها با یکدیگر تفاوت میکنند. واکنشها تا آنجایی که خصلتی صرفاً مکانیکی دارند در میان موجوداتِ جاندار و بیجان مشترکند. بهعنوان مثال یک سنگ و یک انسان هر دو بهگونهای همانند به جاذبه زمین عکسالعمل نشان میدهند. اما به نسبتی که واکنشها در قبال امری مشکوک صورت گیرند ،کیفیت ذهنی یا روانی میگیرند. بهعلاوه هنگامیکه چنین واکنشهایی گرایش جهتداری به تبدیل نامطمئن به مطمئن و لاینحل به حل شده دارند همانطورکه روانی هستند فکری و عقلی هم هستند. به این ترتیب، از نظر دیویی ـ از بنيانگذاران نظريه پراگماتيسم دموكراتيك ـ اندیشه یک شکل پیشرفته از رابطه بین انگیزه و پاسخ در سطح زیست شناختی محض است. البته ارگانیسم انسان در بسیاری از موارد بر اساس عادات جاافتادهاش عمل میکند اما مواردی نیز هستند که تأمل آنها را همچون موقعیتهایی بغرنج [problematic] یعنی موقعیتهایی مییابد که ارگانیسم را دعوت به اندیشه و جستوجو میکند. پس غایتِ اندیشه بازسازی مجموعهای از شرایط پیشین است که مسئلهای را پیش آوردهاند. اندیشه نقشی کاملاً عملی دارد و خود نوعی عمل است. چنین موضعی نسبت به تفکر، اندیشهورزی را تنها در برابر مشکل و زمینه ای مشخص به رسمیت میشناسد و اندیشه خصلت انتزاعی خود را کاملاً از دست میدهد. اندیشه از نظر دیویی یک امر غایی و مطلق یعنی روندی که در معنای متافیریکی حقیقتی عینی بیافریند نیست. همچنین چیزی نیست که در انسان یک عنصر ناطبیعی بنماید بلکه چنان که گفته آمد در کل صورتی پیشرفته از رابطه فعال بین یک ارگانیسم زنده و محیط است. البته باید خاطرنشان ساخت منظور از محیط، محیط فرهنگی و انسانی هم هست. دیویی در توضیح مراحل تفکر در اثر مشهورش "دموکراسی و آموزش پرورش" مراحل تفکر را چنین بر میشمرد: مرحله اول تفکر تجربه است، تجربهای که طبیعتاً در چارچوب محیط صورت میگیرد. مرحله دوم روبهروشدن با مسئله یا مشکل است. در مرحله سوم جمعآوری اطلاعات برای حل معضل آغاز میگردد. مرحله چهارم نیز حل مسئله است و مرحله پنجم عملیکردنِ راهحل. طرحی که دیویی از ترتیبات اندیشه ذکر میکند از تجربه در محیط آغاز میشود و با تجربهای غنیتر شده در نتیجه نظرورزی خاتمه مییابد. به همین جهت برداشت دیویی از اندیشه را میتوان اصالت تجربی نامید چرا که برآمده از تجربه و بازگردنده بدان است. نتیجه دیگر این نوع نگاه این است که بهجای سخن گفت از مقولاتی چون صدق یا حقیقت [truth] از مقوله پژوهش [inquiry] گفتوگو میشود. درحالیکه مقولهای چون حقیقت میتواند از وضعیت و مشکلات حاضر کاملاً گسسته باشد، مقوله پژوهش کاملاً با مقوله مسئله و مسئله نیز با محیط در ارتباط است. دیویی پژوهش را چنین تعریف میکند: "تبدیل کنترل شده یا کنترل نشده وضعیتی نامعیّن به وضعیتی چنان معین به لحاظ ویژگیها و پیوندهای متشکلهاش، که گویی عناصر وضعیت اولیه به یک کل همبسته تبدیل میشوند."
ب.نقادیِ فلسفه ازسویی دیگر از آنجا که هر موقعیت بغرنج به یک معنا یگانه و تکرار ناپذیر است، دیویی گرایش مییابد که نظریههای کلی را دست کم بگیرد و منطق نظریههای کلی را رد کند. به نظر او اینکه در عالم انتزاع به تعریف ارزشها و مفاهیمی کلی مانند عدالت یا مدینه فاضله بپردازیم و سپس با چنین معیارهایی به سنجش مشروعیت یا عدم مشروعیت پدیدههای موجود بپردازیم کاری خطاست. دیویی انفکاک حکمت نظری و عملی در یونان باستان را سرآغاز این انحراف میداند، انفکاکی که فعالیت نظری محض را فراتر از زندگی عملی قرار داد و فضیلت را در دوری از عالم واقع و پناهبردن به عالم نظر جست. در نقادی دیویی از تاریخ فلسفه، تنها با شکلگیری علم جدید است که اندیشه و عمل مجدداً با یکدیگر پیوند مییابند چرا که علم جدید پرداختن به امور متافیزیکی و علل غایی را یکسره کنار میزند و همّ و غمّ خود را مصروف پرداختن به مسائل و مشکلات موجود مینماید. دیویی با عطف نظر به این موضوع، دانشمند و فیلسوف را از جهت پرداختن به حل موقعیتهای بغرنج و خاص هم موضع میداند. در نظر او "وظیفه فلسفه همانا روشنسازی اندیشههای انسان در باب تعارضات اجتماعی و اخلاقی روزگار خویش است . هدف آن این است که در حدّ طاقت بشری، ابزاری برای پرداختن به این تعارضات و تنازعات باشد." به عنوان مثال در گذشته بحث فلسفی ناظر بر فرد و دولت بهطورکلی بود امّا آنچه طبق دیدگاه دیویی مورد نیاز است عطف توجه به این یا آن گروه افراد، این یا آن انسان عینی و یا اين یا آن نهاد خاص است. آنچه مورد نیاز است وارسی هوشمندانه پیامدهای آداب و رسوم و نهادهای سنتی در زمان و مکانی مشخص با نظر به بررسی شیوههایي است که این آداب و رسوم و نهادها باید تعدیل شوند تا پیامدهای مطلوب به بار آید. وظیفه فلسفه سیاسی نیز بر همین مبنا همان نقادی نهادهای موجود در پرتو تکامل و نیازهای متغیّر انسان و تشخیص و تعیین امکانات آینده برای برآوردن نیازهای حال است. دیویی در انتقاد شدید از آنان که درعوض پرداختن به معضلات عینی جوامع خود سر در پی مباحث انتزاعی و متافیزیکی نهادهاند میگوید: "خردورزی تاریخی چیزی جز یک آیین جبرانی نیست که آدمیانی که گرایش اندیشهورزی دارند از برای تسلیدادن خاطر خود دربرابر سترونی واقعی و اجتماعی مشغولیتی که خویشتن را وقفش نمودهاند، بر ساختهاند. آنانکه، از یکسو، دست بسته اوضاع و احوالند و ازسوی دیگر، نبود شهامت لازم از برای تبدیل آن دانش به عاملی در تعیین جریان رویدادها متوقفشان کرده است، سعی کردهاند رضایت خاطری در این اندیشه بیابند. اندیشهای که میگوید دانش شأنش والاتر از آن است که آلوده تماس با امور عملی و تغییر پذیر گردد." انتقال روش تجربی از فیزیک به اخلاق البته بدین معناست که همه داوریها و عقاید در باب ارزش ها را باید به سان فرضیه نگریست. این گونه مواجه شدن با ارزش ها همانا انتقال آن ها از حوزه ذهنی به حوزه عینی و تحقیقپذیر است. اگر ایدهها، نظامها و ارزشها هم ابزار تجدید سازمان مؤثر یک محیط مشخصند و برای رفع مشکلات و معضلات خاص به کار میآیند پس آزمون اعتبار و ارزش آنها در برگزاردن همان امور است. اگر در ادای وظیفهشان، کامیاب شوند، قابل اعتماد، درست، ارزشمند، نیکو و صادقند. چیزی ارزش است که با نیازها و مقتضیات موقعیت منطبق باشد، یعنی بتواند نیازهای یک موقعیت بغرنج معیّن را در مورد تبدیل یا بازسازی آن برآورد. داوری ارزشی نه بحثی انتزاعی و مبتنی بر مقدماتی متافیزیکی، بلکه آن است که بگوییم فلان چیز به این معنا "رضایت بخش" است که بعضی شرایط خاص را برآورده می سازد. "داوری درباره ارزشها همانا داوری درباره شرایط و نتایج چیزهای تجربه شده است؛ داوری در باب آن چیزی است که باید تشکل آرزوها، عواطف و کامیابیهای ما را تنظیم کند." بر چنین مبنایی، پراگماتیزم، عدم قطعیت را مسلم گرفت و به پرداختن به مسائل روز به گونهای که رخ مینمایند قناعت کرد و پژوهش یا تحقیق موفق این معنی را یافتند که امور واقع در یک وضع بغرنجِ موجود به گونهای بررسی شوند که بتوانند راهحلّ مؤثری را برای حلّ مشکلات نشان دهند. در نگرش دیویی هر آنچه مفید باشد صادق است. امّا به راستی معیار مفید بودن چیست؟ آیا چنین موضعی راه را برای نوعی بیهنجاری ارزشی فراهم نمیکند؟ آیا این دیدگاه هر کس را مجاز نمیسازد تا آنچه را به نفع شخصی خود دید ارزش بهحساب آورد؟ سؤالاتی از این دست پرسشهایی نبودهاند که ازجانب دیویی بیپاسخ مانده باشند. دیویی با دقت نظر خاطرنشان میسازد که اگر گفته شده است که حقیقت همان مفید بودن یا مفید است، این قول بدان معنی نیست که حقیقت را با "بعضی اهداف شخصی محض، یا منفعتی که کسی دل در هوای آن بسته باشد" باید یکسان گرفت. اندیشه فایده در این زمینه باید در ارتباط با روند تبدیل یک موقعیت بغرنج تعبیر و تفسیر شود و موقعیت بغرنج چیزی است همگانی و عینی. و اگر واژه "رضایت بخش" درباره حقیقت بهکار رود، رضایت مورد نظر ارضای خواستهای یک موقعیت بغرنج عام است نه ارضای نیازهای عاطفی هر فرد.
ج.عموم، دموکراسی ،آزادی، و رشد بشری تأکید دیویی بر عامبودن موقعیتهای بغرنج را میتوان مجرای مناسبی برای انتقال بحث به مطالب سیاسیتر دیویی دانست. یکی از اساسیترین مفاهیم فلسفه سیاسی دیویی مفهوم "عموم" [public] است. دیویی برای تعریف عموم و همچنین ورود در گستره فلسفه سیاسی میگوید "ما نقطه عزیمت خود را این واقعیت عینی قرار می دهیم که اعمال آدمیان بر یکدیگر تأثیراتی می گذارند." عموم در استفاده دیویی زمانی شکل میگیرد که افراد تشخیص میدهند که اعمالشان نتایج وسیع و مداومی بر دیگرانِ مشخص یا نامشخص، در شرایطی که در آن با یکدیگر مشترکند، دارند. در نگر دیویی نشانه هـر سـازمان عمومـی وجود مقاماتـی برای تدبیـر مصـالح عــام است. در حـوزه سیاسـی نیـز حکومـت [government] برابر مقاماتی است که باید حافظ منافع عمومی باشند و دولت [state] نیز دربرگیرنده عموم و همچنین خود مقامات عینی حکومت است. حال در شرایطی که عموم قادر باشد به منظور قاعدهمندکردن تأثیراتی که افراد در حوزه عمومی بر یکدیگر مینهند، تمهیداتی تدارک ببیند تا براساس آن تمهیدات مقاماتی انتخاب شوند تا این کنشها و تأثیرات را به سامان کنند، ما با دموکراسی سیاسی روبهرو میشویم. امّا اگر این مقامات به گونهای تحمیل شوند که بهجای دنبالکردن مصالح عموم از سنّتهایی پیروی کنند یا نفع خصوصی خود را در پیش گیرند، دموکراسی مخدوش خواهد شد. دیویی همچنین در کنار دموکراسی سیاسی از دموکراسی به عنوان ایدهای اجتماعی نیز صحبت میکند. یک اجتماع دموکراتیک در نظر او از مردمانی تشکیل شده که هر یک سهمی مسئولیتآور با توجه به ظرفیت گروههایی که عضو آن هستند در شکلدادن و هدایت فعالیّتهای گروههایی که عضو آن هستند دارا باشند. به سخنی دیگر دموکراسی جایی شکل میگیرد که عموم آزاد باشد مسائلش را خودش و در جریان تجربیاتش تدبیر کند. ارزش دموکراسی در نظر دیویی کاملاً با دیدگاه اصالت تجربیِ و نقادی او از نظرورزی پیشینی و انتزاعی در ارتباط است. چنان که گفته شد او به وجود حقیقت و ارزشهای پیشینی قائل نیست. در نتیجه در عالم سیاست هم در پی تحقق آن ارزشها نخواهد رفت. در نظر او اندیشه در برابر مشکلی خاص در شرایط محیطی مشخص است که به کار میآید و مشکل نیز تنها در رابطه با عموم است که قابل تعریف است. حال در شرایطی که خبری از راهحلهای کلی نیست، آزادیِ عموم در تدبیر مشکلاتِ خود به معنای آزادی پژوهش و تجربه است. دیویی در یکی از مباحث خود درباره دموکراسی میگوید: "دموکراسی اعتقاد به این است که فرایند تجربه مهمتر از هر نتیجه خاصی است که حاصل میشود، بهطوریکه ارزش فرجامین نتایج حاصله در این است که برای غنیساختن و نظمدادن به فرایند تحقیق و تجربه بهکار آید. از آنجا که فرایندِ تجربه میتواند یک جریان آموزشی باشد، اعتقاد به دموکراسی همانا اعتقاد به تجربه و آموزش است... و اگر کسی سؤال کند که تجربه چیست، پاسخ خواهم داد که کنشهای آدمیان است با اوضاع و احوال محیطشان، به ویژه محیط انسانیشان که با افزودن شناخت چیزها به گونهای که هستند نیاز و خواست آدمی را میگسترد و برمیآورد." ارزشی که دیویی برای دموکراسی قائل است ارزشی است که او برای رشد انسانها قائل است و این رشد ممکن نمیشود مگر در شرایطی که انسانها در فرایندِ تجربیِ حل مشکلاتشان آزاد باشند. رشدِ فی نفسه به معنای بازسازی و رشد مداوم تجربه تنها هدف و ارزشی است که دیویی میتواند به صورت کلی به رسمیت بشناسد. باید توجه داشت که این رشد حرکت به سوی یک هدف مشخص مثل عالم شدن فضیلتمندشدن یا عادل شدن نیست. این رشد هیچ حالت ثابتی از کمال را هدف نگرفته. هدف آن تکاملِ پویایی سرشت انسانی در جریان مداوم تجربه است. دیویی در بحث از آزادیهای دموکراتیک خاطرنشان میسازد: "من بر اهمیت آزادبودن مؤثرِ هوشمندیِ مرتبط با تجربه شخصی در شیوه دموکراتیکِ زندگی تأکید کردهام...آزادی بیان وعقیده، آزادی اعتقاد و وجدان، آزادی گردهمایی برای بحث و کنفرانس، و آزادی مطبوعات از آن رو تضمین شدهاند که بدون آنها افراد آزادی پرورش خود را ندارند." بر همین منوال بخش سیاسی و حکومتی دموکراسی، وسیلهای است برای نیل به هدفهایی که در عرصه وسیع روابط انسانی و برای پرورش شخصیت آدمی مطرح است. شرط اصلی دموکراسی را به عنوان راه و رسم زندگی میتوان ضرورت مشارکت همه افراد بالغ در تشکل ارزشهایی دانست که تنظیمکننده زندگی آدمیان در کنار یکدیگرند، که هم از منظر بهزیستی عمومیِ اجتماعی بایسته است و هم از دیدگاه پرورش کامل آدمیان در مقام فردیت خویش. بحث دیویی از دموکراسی را با نقل عبارتی از او در همین موضع به پایان میبریم: "بنیاد دموکراسی اعتماد به استعدادهای آدمی است یعنی ایمان به هوشمندی آدمی و به قدرت تجربه از تعاون برآمده است. باور بر این نیست که این چیزها در حدّ کمال است بلکه عقیده بر این است که اگر فرصت تجلی داشته باشند رشد خواهند کرد و خواهند توانست به نحو پیشرونده دانش و خرد لازم را برای راهبرد کنش جمعی فراآورد."
مکفرسون و دموکراسی مهمترین مشارکت سی. بی. مکفرسون در شکلگیری جهتگیری پراگماتیستی درباره دموکراسی بیشک در کتاب "جهان واقعی دموکراسی" او پی افکنده شده است. سخن اصلی مکفرسون در این اثر بهرسمیت شناختن اشکال متنوع و متفاوت دموکراسی در برابر تئوری واحد لیبرال دموکراسی است. مکفرسون در این کتاب در کنار نظام لیبرال دموکراسی به بررسی دموکراسی شورایی کمونیستی در دولتهای بلوک شرق و دموکراسی تکحزبی در کشورهای نو استقلال جهان سوم میپردازد. گرچه این نظامها بهصورتی که آن زمان موجود بودند به نظر او حداقل های دموکراسی را دارا نبودند ولی مکفرسون شرایطی را ذکر میکند که در صورت رعایت آنها این نظامها هم در رده نظامهای دموکراسی قرار میگیرند بدون اینکه لیبرال دموکراسی باشند. در واقع مکفرسون با توجه به شرایط زمینهایِ متفاوت این امر را به رسمیت میشناسد که اشکال مختلفی از دموکراسی در چارچوب شرایط محیطی متفاوت به عرصه وجود آیند. مسئلهای که مکفرسون را به چنین موضعگیری ای قادر میکند تعریف او از دموکراتیک بودن است. به عقیده او دموکراتیک بودن در معنای اعم بدان معناست که نظام سیاسی هدف نهایی خود را ایجاد جامعهای برابر قرار دهد که افراد بتوانند به امکانات انسانی خود دست یابند. ترسیم چنین هدفی برای دموکراسی مشابه مباحثی است که دیویی درباره رشد انسانها در نظام دموکراتیک مطرح کرده بود. با چنین تعریفی مکفرسون سه مفهوم دموکراسی در جهان آن روز را بهرسمیت میشناسد و هر یک را مولود نوع خاصی از جامعه در مرحله معینی از رشد و پیشرفت انسانی میداند. به نظر او این سه مفهوم در یک چیز مشترکند و آن این است که هدف غایی همه آنها یکی است: فراهمکردن شرایطی برای رشد و تکاملِ استعدادهای ذاتی همه افراد جامعه. در حقیقت هدف مشترک است اما وسائل نیل به این هدف است که تفاوت میکند.
ویژگیهای پراگماتیسم دموکراتیک حال پس از شرح اجمالی آراي دیویی و مکفرسون که در رشد و شکلگیری این رهیافت مهمترین نقش را ایفا کردهاند میتوان به خصلتهای اصلی رهیافت پراگماتیستی به دموکراسی اشاره کرد. چهار آموزه ذیل در کنار یکدیگر گرایش پراگماتیزم دموکراتیک را تشکیل میدهند:
الف. دموکراسی گستره نامحدودی[unlimited scope] دارد از آنجا که دیویی دموکراسی را در پیوندی نزدیک با مفهوم "عموم" تعریف میکند و منظور وی نیز از عموم هر مجموعهای از افراد است که تأثیرات گسترده و متقابلی بر هم مینهند، طبیعی است که حوزه دموکراسی تنها به فضای سیاسی محدود نمیشود. هر جا که "عموم" هست، دموکراسی هم میتواند باشد. خانواده، مدرسه، کارخانه، همه و همه جایگاههایی هستند که قابلیت دموکراتیکشدن را دارند. دیویی نه تنها این امکان را بهرسمیت می شناسد بلکه آن را شرط اصلی تحقق دموکراسی به معنای شکوفایی استعدادهای انسانی میداند. به نظر اعتقاد به ظرفیتهای سرشت آدمی اگر وارد روابط و مناسبات روزانه ما و تعاملات روزمره ما با یکدیگر نشود و نمود بیرونی نیابد سخن از تواناییهای آدمی از نقش بستن روی کاغذ فراتر نمیرود.
ب.دموکراسی امری درجه ای[matter of degree] است. چنانکه ذکر شد هدف دموکراسی نزد دیویی و مکفرسون فراهم آوردن شرایط برای افراد است، به نحوی که بتوانند استعدادهای خود را به بروز و ظهور برسانند. بدیهی است که در هر وضعیت دموکراتیک میتوان پرسید که عموم تا چه حد قادر به پرورش استعدادهای خویش است؟ جواب این سؤال صرفاَ در دو مقوله هیچ و همه نمیگنجد. در گرایش پراگماتیزم دموکراتیک وضعیت اینطور ترسیم نمیشود که دموکراسی یا کاملاَ هست یا اصلاَ نیست بلکه دموکراسی امری مشکّک و درجهای است. این فرض کاملاَ پذیرفته است که دموکراسی ممکن است در بعضی مواضع دچار نقصان و ناکارآمدی باشد. در این رهیافت دموکراسی الگویی است که نمونههای موجود با آن سنجیده و ارزیابی می شوند. به این ترتیب در هر وضعیت دموکراتیک پس از پرسش از میزان دموکراتیکبودن آن میتوان به بررسی و شناخت عوامل تقویت کننده دموکراسی برای غلبه بر ضعفهای موجود پرداخت.
ج.دموکراسی زمینهمند[context sensitive] است. چنانکه در بررسی دیدگاههای دیویی ذکر شد، دیویی از نحوه تفکر انتزاعی و گسیخته از محیط گریزان است. به اعتقاد او تفکرّ ما از تجربه بر میآید و به تجربه نیز بازمیگردد؛ عمل منتج از تفکر نیز چنین است. بنابراین، ایده و عمل دموکراسی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. دموکراسی به عنوان تلاشهای عموم برای قاعدهمندکردن امور مشترکشان نیز تجربی و متکی بر فرایند آزمون و خطاست و زمان به زمان و دوره به دوره تفاوت میکند. به نظر دیویی "گوناگونیهاي زمانی و مکانی یک نشانه اساسی سازمانهای سیاسی است." در تفکر تجربیِ دیویی راههای پیشرفت یا جلوگیری از پسرفتِ دموکراسی به شرایط (اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، و غیره) هر محیط بستگی دارد و با تغییر در شرایط، خط مشیها، نهادها و فعالیتهای دموکراتیکِ متناسب نیز تغییر خواهند کرد. مکفرسون نیز در "جهان واقعی دموکراسی" موضعی مشابه دارد. به عقیده او کلیه جوامع اعم از توسعه یافته سرمایهداری و برعکس ویژگیهای دموکراتیک و ضددموکراتیک خود را دارند و در نتیجه چالشها و فرصتهای دموکراتیک یگانهای را پیشرو خواهند داشت.
د.دموکراسی وضعیتی مسئلهدار [problematic] است. یکی از اصول اساسی پراگماتیزم این است که امور بشری به بهترین نحو در چارچوب فرایندهای حلّ مشکل قابل درکند، فرایندهایی که البته پایانناپذیرند، چرا که بهکار بستن هر راهحل بهخودیخود مشکلات تازهای را بهبار میآورد. این مسئله در تمام حوزههای زندگی ازجمله علم، سیاست، آموزش، و زندگی روزمره صادق است. در نگر دیویی، اساساَ این مشکلاتِ روبهروی عموم است که باعث میشود عموم خود را بهعنوان عموم بشناسد و امور مشترکش را گونهای به قاعده سازد که ظرفیتهای افراد آزاد شود؛ وقتیکه دیویی میگوید این وظیفه فلسفه سیاسی نیست که معین کند که دولت بهطور کلّی چیست یا چه باید باشد، منظور او این است که نظریهپردازان باید خود را در فرایندهای جاری جوامعشان قرار دهند و تواناییهای تخصصیشان را برای کمک به عموم در رويارويي با مشکلاتش به کار برند، تا روند حل تجربی و مبتنی بر آزمون و خطا بیش از آنکه بر اساس صدفه و کورکورانه پیش رود به نحوی هوشمندانه تداوم یابد. به این ترتیب افراد قادر خواهند شد از خطاهایشان بیاموزند و از موفقیتهایشان بهتر استفاده کنند. به دیگر سخن، بنیاد و نقطه عزیمتِ نظریهپردازی براساس این ویژگی، مشکلات و مسائل جامعه ای است که نظریهپرداز در آن قرار دارد. چنین نگرشی در رهیافت پراگماتیستی به دو صورت مورد تفسیر قرار گرفته است. در تفسیر رادیکال که توسط ریچارد رورتی عرضه شده، رورتی فلسفه را بهطور کلی ذیل سیاست قرار میدهد و وظیفه نظریهپردازان را مفصلبندی [articulation] ارزشها و فعالیتهای موجود در هر جامعه میداند. رورتی در تفسیری که از نظریات سیاسی جان راولز در مقاله " اولویت دموکراسی بر فلسفه" ارائه میدهد خاطرنشان میکند که "در دیدگاه دیوییواری که من به راولز نسبت میدهم، رشتهای که بتوان آن را "انسانشناسی فلسفی" نامید مقدمهای لازم برای سیاست نیست، مقدمه ی لازم برای سیاست فقط تاریخ و جامعهشناسی است." منظور از "انسانشناسی فلسفی" جدل و نزاع بر سر طبیعت بشری است. عبارت مذکور از رورتی در تداوم موضعگیری دیویی درباره فلسفه سیاسی است. دیویی بر این نظر بود که وظیفه نظریهپرداز سیاسی نه پرداختن به دولت یا انسان بهطور کلی(انسانشناسی فلسفی) است، بلکه رسالت او در تسهیل حل مشکلات جامعه خود است. اشاره رورتی به تاریخ و جامعهشناسی نیز کاملاَ در جهت شناسایی ارزشها، مشکلات و راهحلهای بومیِ هر جامعه است. ازسوی دیگر، تفسیر کمتر رادیکال بررسی انتقادی ارزشهای یک جامعه را مجاز میشمارد، امّا تأکید مینماید که اگر قرار است نظریهپردازی تأثیراتی سیاسی اجتماعی از خود بهجای بگذارد میباید برگرفته از ارزشها و باورهای اجتماعاَ پذیرفتهشده هر محیط برآمده باشد. شاید بتوان دیدگاه مایکل والزر در باره فلسفه سیاسی و همچنین ارزیابی انتقادی ریچارد برنشتاین از فلسفه دیویی را در جرگه این تفسیر ملایمتر بهحساب آورد. *** مجموع این چهار ویژگی جهتگیری پراگماتیزم دموکراتیک را تشکیل میدهند. برتری این جهتگیری از آن روست که اتخاذ رهیافتهای فراگیرتر را تسهیل میکند. بر اساس این جهتگیری میتوان بنا به اقتضای محیط از نظریات گوناگون دموکراسی مثل دموکراسی مشارکتی، دموکراسی رایزنانه، پلورالیسم کلاسیک، پلورالیسم رادیکال و... استفاده کرد. چرا که این گرایش یافتن راهحلهای کلی را ممکن نمیداند، بلکه بهدنبال کارآمدترین راهحل در شرایط خاص است؛ پس در یک وضعیت رأی اکثریت ارزشمند است و در موقعیت دیگر کشاندن بحث به حوزه عمومی و گفتوگو بر سر آن. به دیگر سخن، این جهتگیری یک مفهوم منفردِ دموکراسی را تثبیت نمیکند بلکه مفهوم کانونی آن نه دموکراسی که "دموکراتیک" است. طبق این دیدگاه یک وضعیتِ تعامل بین انسانها (یک کشور، یک شهر، یک کلیسا و..، یا در زبان دیویی، عموم) وقتی دموکراتیکتر میشود که تعداد بیشتری از افراد سازنده آن جمع از طریق فعالیت مشترک، کنترل مؤثری بر آنچه بر آنها میگذرد داشته باشند. از چنین چشماندازی، یک وضعیت دموکراتیک ایدئال موقعیتی است که افراد محیطشان را طبق خواستههای اجبار نشدهشان تغییر میدهند یا جایی است که در جریان یک مذاکره موجه به نتیجه میرسند. اما همین موقعیت دموکراتیک ایدئال نیز عاری از مشکل نیست. چرا که رسیدن عموم به چنین اجماعی میتواند مانع رسیدن نسل بعدی به اجماعی متفاوت گردد. شرط تداومیافتن یک وضعیت دموکراتیک آن است که به اجماعی رسیده نشود که ادامه مذاکره در آینده را مانع گردد. بنابراین، محفوظداشتن وسیعترین دامنه ممکن برای دموکراسی و در عین حال فراهمداشتن فرصت برای مذاکره و اجماع مشکل کلی همه دموکراسیهاست. حتی در موقعیتهایی که مذاکره و رسیدن به اجماع برای حلّ مشکلی موجود نباشد، مسئله پراگماتیزم دموکراتیکشناسایی روشهایی خواهد بود که بدان وسیله امکان مذاکره و اجماع در امور دیگر، برای افراد دیگر، یا در آینده ارتقا یابد یا حداقل ممتنع نگردد. نکته دیگر اینکه، دموکراتیزم پراگماتیک مدعی نیست که برای هر مشکلی راهحلّ دموکراتیک وجود دارد امّا تأکید میکند که این قبیل مشکلات را نمیتوان به صورت کلّی مشخص کرد بلکه باید هر مشکل را به صورت خاص بررسی کرد در این صورت مشخص میشود که آیا آن مشکل راه حل دموکراتیک دارد یا خیر؟ اگر چنین راهحلّی متصور نشد باید راهحلی را برگزید که شرایط فوق را در نظر آورد یعنی امکان پیداشدن راهحل دموکراتیک در آینده، موضوعات دیگر، و توسط دیگران را ممتنع نسازد یا حتی المقدور ارتقا بخشد. اگر هم راهحل دموکراتیک متصور شد باید بررسی کرد که با توجه به شرایط کدام یک از نظریات دموکراسی بهتر عمل میکنند و با توجه به زمینه مناسبترند.
منابع: lکاپلستون، فردریک "از بنتام تا راسل"، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، سروش، 1370. lدیویی، جان "دموکراسی و آموزش پرورش"، امیر حسین آریانپور، تبریز، دانشسرای پسران با همکاری فرانکلین،1339. lمکفرسون، سی بی "جهان حقیقی دموکراسی"، مجید مددی، تهران، نشر البرز،1369. lرورتی، ریچارد ، "اولویت دموکراسی بر فلسفه"، تهران، طرح نو، دفتر مطالعات و تحقیقات وزارت کشور، 1382. lلنکستر،لین و."خداوندان اندیشه سیاسی"، علی رامین، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1376. lنیکلز، جیمز "پراگماتیزم"، اکرمی ،موسی. در لیپست، سیمور مارتین (زیر نظر) "دایرة المعارف دموکراسی"، فانی، کامران و مرادی، نورالله (زیر نظر)، تهران،وزارت امور خارجه، کتابخانه تخصصی، 1383. lCunningham, Frank “Theories of Democracy A critical introduction”, London and New York, Routledge, 2002. lDewey, John “John Dewey: His Contribution to American Tradition ”, Indianapolis, Bobbs Merrill, 1955.
|
|||||
|