|
|||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ |
|||||
مطلب وارده 05 تیر ماه 1386 - 2007 June 26
برچسب التقاط و نارساييها
در نخستين سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، حركتي بهاصطلاح ضدالتقاطي راه افتاد كه به تصفيه و سركوب عده بسياري از جوانان انجاميد. همان جواناني كه عدالتطلب بودند، شور انقلابي داشتند و بهدنبال "اسلام راهنماي عمل" ميگشتند. در راستاي دستيابي به "قرآن در صحنه"، بهدليل خلئي كه حوزههاي علميه در اين مورد داشتند و بسياري از روحانيون نيز به آن اعتراف كردهاند، خود اقدام به اين امر ضروري نمودند. در اين مسير، كاستيها و فرازونشيبهايي نيز داشتند كه براي يك حركت نوپا طبيعي بود. از طريق برچسب التقاط، بسياري از اين جوانان عدالتطلب كه به گفته مرحوم امام، قلبشان براي اسلام ميتپيد حذف شدند و به دام ضدانقلاب افتادند. در چنين شرايطي، عافيتطلباني كه مبارزهاي نكرده بودند تا انحرافشان آشكار شود، بهتدريج پر و بال گرفتند و درس برچسب التقاط خود سنگر گرفتند. درنتيجه اين حركت به ظاهر ضدالتقاطي كه انفعال بسياري از مبارزان را در برداشت، توانايي داخلي ما در مبارزه با تهاجم بينالمللي قدرتها كاهش يافت. با توجه به اين خطر بود كه مرحوم امام در پيام حج سال 1367 ـ يعني همان پيامي كه براساس آن، قطعنامه را پذيرفتند ـ گفتند: "علما و روحانيون انشاءالله به همه ابعاد و جوانب مسئوليت خود آشنا هستند، ولي از باب تذكر و تأكيد عرض ميكنم، امروز كه بسياري از جوانان و انديشمندان در فضاي آزاد كشور اسلاميمان احساس ميكنند كه ميتوانند انديشههاي خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامي بيان دارند، با روي گشاده و آغوش باز، حرفهاي آنان را بشنويد و اگر بيراهه ميروند، با بياني آكنده از محبت و دوستي، راه راست اسلامي را نشان آنها دهيد و بايد به اين نكته توجه كنيد كه نميشود عواطف و احساسات معنوي و عرفاني آنان را ناديده گرفت و فوراً انگ التقاط و انحراف بر نوشتههاشان زد و همه را يكباره به وادي ترديد و شك انداخت. اينها كه امروز اينگونه مسائل را عنوان ميكنند، مسلماً دلشان براي اسلام و هدايت مسلمانان ميتپد و الا داعي ندارند كه خود را با طرح اين مسائل به دردسر بيندازند. اينها معتقدند كه مواضع اسلام در موارد گوناگون همانگونهاي است كه خود فكر ميكنند. بهجاي پرخاش و كنارزدن آنها، با پدري و الفت با آنان برخورد كنيد، اگر قبول هم نكردند مأيوس نشويد. در غير اين صورت خداي ناكرده به دام ليبرالها، مليگراها و يا چپ و منافقين ميافتند و گناه اين، كمتر از التقاط نيست." اينكه مرحوم امام از باب "تذكر و تأكيد" مطلب بسيار مهمي درباره عملكرد غلط 10ساله در مورد مبارزه با "التقاط" را عنوان ميكنند؛ مطلب كماهميتي نبوده و بسيار جدي ميباشد. به نظر ميرسد يكي از ريشههاي انفعال در بين مبارزان و صاحبنظران و لذا تحميل قطعنامه به امام همين مسئله باشد. چنانچه ذكر شد، امام گناه "انگ التقاط" را كمتر از "التقاط" نميدانستند. در طول هشت سال جنگ، خط باندهاي مرموز و بدون اسم و رسم و جريانهاي جوساز و برخي از مسئولان و روحانيون در نظام، مارك "التقاط" زدن به مخالفان خود بود، حتي جرم اصلي سيد مهدي هاشمي، "التقاط" و "تسري آن به درون حوزههاي علميه" معرفي شد. به عبارتي عدهاي در نظام خطي داشتهاند (انگ التقاط) كه خطرش از خود "التقاط" كمتر نبوده است. اصولاً تا زمانيكه يك "اسلام راهنماي عمل" كه راهنماي مبارزه، خودسازي، علم، سياست، اقتصاد، جنگ و... باشد تدوين نشده است، هرگونه كوشش در اين راستا، قرين با عدم انسجامهايي خواهد بود و نبايستي سير تاريخي اين حركت و تلاش را با التقاط اشتباه كنيم. در يك موشكافي عميق ملاحظه ميكنيم نظام جمهوري اسلامي نيز ـ با اين نگرش ـ تركيب و التقاطي است از جمهوري افلاطوني و اسلام محمدي(ص). كوبيدن التقاط در اين شرايط، بدون راهحلي اثباتي، نتيجهاي جز كوبيدن تمام حركتها و تلاشها و مبارزات بهدليل نقاط ضعفي كه دارند نخواهد داشت. ازسوي ديگر، در مبارزه با "التقاط" بايد ديد كه ناخواسته با چه جريانهايي همسو ميشويم. آيا مگر ساواك پيش از انقلاب، تمام مبارزان راهحق را با برچسب "التقاط" يا ماركسيست اسلامي سركوب نميكرد؟
تاريخچهاي از التقاط التقاط در محتوا و معنا از ديرباز وجود داشته است، هرچند كه اين واژه، بدينمعنا در قرآن و سنت و معارف اسلامي به كار نرفته است. Eclecticism در فرهنگ ماركسيسم ـ لنينيزم به كار رفته است. مبارزه با التقاطيگري يكي از شيوههاي ماركسيستها به منظور مبارزه سياسي ـ ايدئولوژيك در درون احزاب و گروههاي كمونيسم بوده است. ماركس و لنين به كساني التقاطي ميگفتند كه به گمان خودشان افكار خالص پرولتري نداشته و افكار خردهبورژوازي در ريشههاي فلسفي فكرشان رسوخ كرده باشد. براي نمونه، رسوخ افكار مذهبي در ماركسيسم يكي از شكلهاي التقاط ناميده شده. در فرهنگ ماركسيستها، التقاطي كسي است كه اصولاً ماركسيست بوده، ولي افكار غيرماركسيستي ازجمله مذهبي به درون آن راه يافته باشد. جاي بسي تعجب است كه هر كس از واژه تضاد و ديالكتيك استفاده كند، به او مارك التقاطي ميزنند، در صورتيكه واژه ديالكتيك توسط مذهبيون در يونان و اروپا وارد شده و همچنين هگل كه افكار مذهبي داشته آن را به كار برده است. واژه تضاد هم در معارف اسلامي وجود داشته، ولي واژه التقاط يك واژه صددرصد ماركسيستي است و درست نيست كه در مورد مسلمانها كه مبنايشان اسلامي است و شهادتين گفته و به خدا، پيامبر و قرآن معتقدند، واژه التقاط به كار برده شود و پيشنهاد ميشود در اين رابطه از واژه "عدمانسجام" كه يك واژه مناسب و اسلامي است استفاده شود. اين واژه نشاندهنده نقطهقوت يك مسلمان است كه از يكسو بهدنبال انسجام ميگردد و ازسويي هم نشاندهنده نقطهضعف او، يعني عدم انسجامي است كه در هر شرايط وجود دارد كه بايد برطرف شود.(1)
ريشه تاريخي التقاط در طول تاريخ و در فرهنگ يونان، خداي خارج از طبيعت يا خداي ذهني وجود داشته است. از سوي ديگر، نهجالبلاغه علي(ع) و آموزشهاي امام صادق(ع) سراسر در جهت مبارزه با فلسفه غربي يونان و فرهنگهاي ديگري كه غير از مكتب وحي است، ميباشد. خلفا در فرصتهاي بهدست آمده از ضعف سازماندهي اسلامي، متون يوناني را ترجمه كرده و يا آنها را بهطور مصنوعي در فرهنگ اسلامي وارد كردهاند و يك التقاط سيستماتيك را سامان دادهاند. برخلاف آنكه در فرهنگ عمومي جامعه، التقاط را بين اسلام و ماركسيسم ميدانند، التقاط اصلي بين اسلام و يونان بهوجود آمده است كه ماركسيسم هم از همان تفكر يوناني برخاسته است. براي نمونه، التقاط بين راه انبيا و راه بشر بهطوري كه راه بشر جدا از راه انبيا تلقي شده و راه انبيا بهعنوان قانون عدل و راه باطل بهعنوان راه بشر، كه ناشي از جهانبيني باطل ميباشد. همان جهانبيني توجيهگر كه وارد جهانبيني حق شده و در برخي از مقاطع به شكل سيستماتيك با حق درآميخته است. البته بهمنظور حل مسئله ميبايست بين التقاط در فلسفه و التقاط در خطمشي، تفاوت قائل شد، زيرا دو نوع برخورد را بهوجود ميآورد، يعني اگر ما با التقاط نوع اول، يعني جهان دو منطقي بتوانيم خوب برخورد كنيم، بنابراين ميتوانيم با آن التقاطي كه بين اسلام و ماركسيسم هم هست برخورد كنيم. اما درباره تفاوت التقاط با عدم انسجام بايد گفت كه اصولاً عدمانسجام را ميتوانيم به اعتبار اصول حل كنيم. مثلاً در اصول سازمان مجاهدين ايمان به نظم واحد جهان و ايمان به واقعيت جهان خارج و قابل شناخت بودن جهان وجود داشت و اينكه انسان بينهايتطلب است و براساس آن بايد تاريخ را تبيين نمود. اين غير از التقاط سيستماتيك است كه از بيخ و بن دو فلسفه را قبول كنيم، مثلاً يكي فلسفه يونان كه براساس اصالت ماهيت است و يكي هم فلسفه اسلام. چون فلسفه و منطق يونان، انسجام ظاهري خودش را دارد بهطوريكه از اصالتدادن به ماهيت و ماده ميخواهد خدا را از آن انتزاع كند. درحاليكه در مكتب وحي، خداي واحد را حاكم بر جهان ميدانيم و تسليم آن ميشويم تا بتوانيم قرآن را بهخوبي درك كنيم و به منطق توحيد مسلح بشويم. قبول اين دو بهطور بنيادي با عدم انسجام تفاوت دارد، زيرا همانطور كه گفته شد، عدم انسجام را به اعتبار اصول ميتوان از بين برد. اميدواريم بتوانيم به جايي برسيم كه با قانون واحد با جهان برخورد مكتبي كنيم كه همان تجلي توحيد است.(2)
معناي كلمه التقاط در كتاب مفردات راغب آمده است: التقاط و ماضي آن "التقط" است، يعني مرغي كه نوك ميزند و از هر جايي چيزي بلند ميكند. Eclecticism بهمعناي مسلك گلچيني وEclectic فيلسوف يا شخص ديگري است كه از هر جا عقيده خوبي به نظرش رسيد، اختيار ميكند. تحقق التقاط در جامعه مانند انسانهايي است كه كتابها و مطالب مختلف را كنار هم ميگذارند و مطلبي تهيه ميكنند كه به تعبير راغب اصفهاني گلچين يا التقاط ميشود، اما در فرهنگ مبارزاتي به آن ملغمه گفته ميشود. تعبير عوامانهاي كه براي آن به كار ميرود، مانند آش شلهقلمكاري است كه مواد موجود در آن بهطور بنيادي با هم نياميختهاند. براي نمونه، در برخي از كتابهاي مذهبي، همزماني با پذيرش تضاد مائو، عرفان و علم را هم در كنارش گذاشتهاند، درحاليكه هركدام از اين عوامل يك جزء از كل منسجم است و نميتوان آنها را در كنار هم چيد و خلاصه اينكه ملغمهاي درست كرد. در برخي از نظريههاي مذهبي در مقدمه، توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت بهعنوان اصول پذيرفته ولي در ادامه مسئله اساسي فلسفه را "بود و نبود" گرفته است، بدينترتيب انسجام فلسفي ارسطو را هم در كنار اصول دين نهاده است، در جايي ديگر، مسئله اساسي فلسفه را تقدم ماده بر ايده يا ايده بر ماده انگاشته، يا يكجا ديالكتيك را در حوزه ماده قبول ميكند و منطق ارسطو را در حوزه ذهن، يكي اقتصاد را زيربناي تاريخ ميگيرد و اراده انسان را روبنا و درنهايت به ملغمهاي ميرسد كه به نوعي التقاط هم هست و يك انسجام ظاهري هم دارد. البته اين ملغمه با التقاط فرق ميكند. در فرهنگ مبارزاتي التقاط بهمعني دو فلسفه، دو سيستم و دو نظام بوده كه در بنياد به هم آميخته باشند و تشخيص آن براي كسي كه معتقد به التقاط است مشكل ميباشد.(3)
عسل التقاطي براي فهم مطلب ميتوانيم خريد عسل را مثال بزنيم. شما كه ميرويد عسل بخريد، مغازهدار قسم ميخورد كه اين عسل، طبيعي است، ولي وقتي تحقيق بكنيم، ميبينيم كه در كنار كندوي عسل، ظرف شكر، آب، مربا و مانند اينهاست و اين زنبورها از اين مواد تغذيه ميكنند و سپس عسل را توليد مينمايند. در ظاهر، اين عسل طبيعي است، ولي در باطن قلابي است كه شكر، مربا و افزودنيها ديگر در آن آميخته شده و بهظاهر ذاتي عسل هم شده است كه در ظاهر عسل طبيعي جلوه مينمايد، ولي محتوا، يك عسل ناخالص است. اولاً ممكن است در اسلام هم يك چيزي به صورت تاريخي وارد شود، مثل فلسفه و منطق يونان و اين آنقدر طبيعي جلوه بكند كه بديهي تصور بشود و مشكل كار همينجاست. در سازمان مجاهدين در سال 1352، يك جريان فكري ميگفت تنها شيوه صحيح فكركردن، ديالكتيك است و معتقد بود ديالكتيك در مقطع مادي وجود، صادق است. با توجه به اين دو مقدمه ميتوان نتيجه گرفت كه به قرآن، وحي، خدا، ملائكه و اينگونه حقيقتها نبايد فكر كرد، چون شيوه تفكر نداريم. با اين تقسيمبندي، وحي، نبوت، معاد، خدا و ملائكه مقولاتي ميشوند كه فكركردن به آنها جايز نيست و چون شيوه تفكر نداريم و نميتوانيم به آنها فكر كنيم يا بايستي اينها را كنار بگذاريم يا انسجام جدا از طبيعت و اشيا را قبول كنيم كه در حالت اول كنارگذاشتن ايدئولوژي و مذهب و در حالت دوم اينكه هر دو را قبول ميكنيم، يعني هم ديالكتيك در حوزه ماده را و هم وحي را. منظور از ديالكتيك در اينجا ديالكتيكي كه در حوزه ماده است، ميباشد. هم وحي و هم قرآن را قبول ميكند و در اينجا به جهان دومنطقي و يا التقاط سيستماتيك دچار ميشود كه به سادگي قابل فهم نيست و منشأ انحراف هم در سازمان همين بود.
التقاط در خطمشي يك مسئله، التقاط در خطمشي است، بدينترتيب كه يكي از ويژگيهاي انقلاباسلامي بوده و هيچكدام از قيامها و انقلابهاي ديگر كشورها و ملتها داراي اين ويژگي نبوده كه با مسئله التقاط برخورد كنند. در نوشتههاي لنين، مسئله التقاط مطرح شده، اما يك مقوله مطرح بين روشنفكرها، مبارزان و اعضاي احزاب بوده و بههيچوجه واژه التقاط در تودهها مطرح نشده است. در صورتيكه در انقلاب ايران، واژه التقاط را تودهها به كار ميبرند و ميگويند فلان گروه يا جريان يا فلان حزب التقاطي است. در تنها انقلابي كه اين واژه بر سر زبان مردم افتاده، انقلاب اسلامي است و اين هم التقاط در خطمشي است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي مردم شاهد بودند كه يك جريان سياسي وقتي فهرست نمايندگان مجلساش را اعلام ميكرد، هم از كساني بودند كه به غرب گرايش داشتند و بهشدت ضد نظام شوروي بودند، هم كسانيكه شوروي را رهبر اردوي كار ميدانستند. اين دو التقاط دو نظام است. اينكه كاربرد اين لغت براي مردم آشنا هست، تودهها ميفهمند كه التقاط چيست و از حالت فلسفي و تئوريك خودش درآمده است و ميتوانيم بگوييم كه اين از ويژگيهاي انقلاب است. به نظر ميرسد ايران چهار راه فلسفههاي مختلف بوده است. از يونان قديم و خود اسلام و فرقههاي مختلف اسلامي و بعد ماركسيسم با ديدگاههاي مختلفِ ماركسيسم و اينكه بيشتر جريانهاي فكري نميتواند از التقاط به دور باشد و در آينده هم سالها ما با اين مسئله روبهرو خواهيم بود. ممكن است التقاط از يك جريان به صورت راهنماي عمل و خطمشي در نيامده و به عمل تبديل نشده باشد و ممكن است تنها بار تئوريك و بار ذهني باشد و فطرت ثانوي انسان نشده باشد كه مسلماً نوع برخورد با اين دو التقاط فرق ميكند. التقاطي كه به خطمشي تبديل ميشود و در صحنه سياست جلوهگر ميشود و التقاطي كه حالت فلسفي خودش را به صورت راهنماي عمل درنياورده و به قولي در آدم جا نيفتاده است. برداشتي از التقاط وجود دارد كه جهان دو منطقي را مطرح ميكند. بسياري از مذهبيهاي معاصر ما جهان را به دو حوزه ماده و معنا تقسيم كرده و ميگويند يك حوزه ماده است، يك حوزه معنا. ميتوانيم بگوييم اين مهمترين مسئلهاي است كه ما در جنبش اسلامي با آن روبهرو هستيم و اگر اين جهان دومنطقي شكافته شود، بهاصطلاح التقاطي هم كه بين اسلام و ماركسيسم هم هست، معلول التقاطي است كه بين اسلام، فلسفه و منطق غربي ارسطوست، زيرا بين فلسفه مشاء يونان ارسطو با فلسفه ماركس سنخيت زيادي وجود دارد و هر دو برمبناي كثرتاند. چند دهه پيش، گرايشي در ماركسيستهاي جهان بخصوص شوروي بهوجود آمد؛ چنانكه دايرهالمعارف شوروي و حزبتوده در ايران، منطق ارسطو راپذيرفتند. تجلي تفكر جهان دومنطقي ماده و معنا در خيلي از كتابهاي روشنفكران اسلامي اين چنين ميشود كه ما در آزمايشگاه در صحنه اقتصاد، در خطمشي، برخورد علمي كنيم و قوانين خاص خودش را به كار ببريم و در مطالعه و ايدئولوژي و ماوراءالطبيعه و عبادات كه امور معنوي هستند، يك قانونمندي ديگر ذكر ميكنند. ما در مطالعه هر مكتب و فلسفهاي براي اثبات حقانيت يا باطلبودن آن مطلب، بايد ببينيم كه مكتب دومنطقي است يا نه؟ وقتي دو منطقي بودن آن را كنار ميگذاريم، مثلاً در خطمشي، بعضيها معتقدند، بر كارگر يك قانون حاكم است و بر روشنفكر كه پيشتاز است و داراي انگيزههاي معنوي است و هدفش تحقق آرمانهاي ايدئولوژيك است يك قانون ديگر حاكم ميباشد. درصورتيكه اين ماده و معنا را بايد كنار بگذاريم و تابع قانون توحيدي واحدي شويم. يك قانون واحد بر جامعه و انديشه و طبيعت حاكم است. بدينمعني كه انسان يك ويژگي پايدار و خاص خودش را دارد. در محيط كارگري اين ويژگيها ممكن است شكل خاصي به خود بگيرد، در اساس عوض نميشود. اين هم در خطمشي بين گروهها خيلي شايع است كه كارگر و روشنفكر انگيزههايشان مختلف است. بايد از اين جهان دومنطقي دست برداريم و به جهان يك منطقي كه منطق الهي و توحيدي ميباشد، معتقد شويم؛ چرا كه اين مسئله يكي از عمدهترين مشكلات استراتژيك بوده و هست. به عبارت ديگر، نفوذ اين رگههاي راست در ايدئولوژي، عدم انسجامي بهوجود ميآورد كه در برابر انسجام ظاهري ماركسيسم قرار ميگيرد، وقتي در برابر ماركسيسم بهظاهر منسجم كه 120سال تجربه مبارزاتي پشت سر آن است قرار ميگيرد، چپزده ميشود. وقتي چپزدگي استمرار پيدا ميكند، به دگماتيسم چپ تبديل ميشود و وقتيكه دگماتيسم چپ در برخورد با واقعيات قرار بگيرد، به نفي واقعيت و به اپورتونيسم آشكار كشيده ميشود چنانچه ماهيت جريان انحرافي چپنما در ضربه سال 1354 در سازمان مجاهدين اين چنين بود.(4)
انسجام بين اصول و شيوه اگر اصول ما اسلامي است، شيوههاي ما هم بايد مناسب با آن اصول در تحقق استراتژيك اسلامي باشد. بايد شكل ديالكتيكي و پيچيده مقوله ماده و معنا را كه موضوع بنبستها و ضربههاي استراتژيك است، كنار بگذاريم. ديالكتيك متافيزيكي معتقد است كه ديالكتيك تنها شيوه صحيح فكركردن بوده و فقط در مقطع مادي وجود است كه مصداق پيدا ميكند. از اينرو شيوهاي براي فكركردن به وحي "وجود" و مسائلي كه از اين ديدگاه جزو امور غيرعادي هستند ارائه نميدهد و تازه اگر شيوههاي ديگري براي فكركردن به اينگونه مسائل باشد، به ورطه جهان دوقانوني ميافتيم. توجه كنيم كه ما از اين انحرافات ضربه استراتژيك خورديم. انحراف، اين است كه ميگويد: "ديالكتيك، تنها شيوه صحيح فكركردن است." تا اينجا ديالكتيك در حوزه ماده مصداق پيدا ميكند. پس در حوزه معنا، ما چه شيوهاي براي فكركردن داشته باشيم؟ آيا نبايد به وحي و مسائل ايدئولوژيك و عبادي فكر كرد؟ ما با چه شيوهاي فكر كنيم؟ وقتي شيوهاي ارائه نميدهند، به ورطه جهان دومنطقي ميافتند، يعني با يك منطق در حوزه ماده كه ديالكتيك باشد و با منطق ديگر در حوزه معنا، مسائل ايدئولوژيك را مطرح ميكنند كه اين يكي از انحرافات بزرگ است كه در جنبش اسلامي نفوذ كرده است. مثلاً جناحي در سال 1352 در سازمان مجاهدين گفتند كه كار ايدئولوژي را كنار بگذاريم و با مسائل برخورد علمي بكنيم و كلاً كار ايدئولوژي را كنار گذاشتند، چرا كه شيوهاي براي فكركردن به ايدئولوژي نداشتند و ديالكتيك را در حوزه ماده و خطمشي و اقتصاد پذيرفتند و بدينترتيب با وجود اين زمينهها، جريان چپنما توانست جلوي كارهاي ايدئولوژيك را گرفته و خود را به سازمان تحميل كند.(5)
التقاط يا عدم انسجام تفاوت التقاط با عدم انسجام چيست؟ التقاط يعني در هم آميختن دو سيستم فلسفي از بن و پايه است كه گاهي به آن دوبني هم گفته ميشود. البته منظور از التقاط، ملغمه نيست، بلكه منظور، التقاط سيستماتيك است. برخي عدم انسجامهايي كه در شناخت و بخصوص انحرافي كه در آموزشهاي سازمان مجاهدين پس از ضربه سال 1350 بهوجود آمد را التقاط دو فلسفه و دو سيستم قلمداد نمودند. درحاليكه اين جريان، قرآن را بهعنوان يك سيستم قبول داشته، ولي در حوزه تفكر، التقاط بين فلسفه اسلام و فلسفه غربي يونان را مطرح ميكردند. بايد به اين نكته توجه كرد كه بنيانگذاران سازمان مجاهدين هيچگاه ماركسيسم را بهعنوان يك سيستم فلسفي قبول نكردند، بلكه سعي داشتند تجربيات انقلاب شوروي و چين را در قالب فلسفه توحيدي مستحيل نمايند. يعني بين عدم انسجام و التقاط يك مرز ظريف وجود دارد. در ماركسيسم، واژه التقاط به اين منظور به كار ميرود كه فقط فلسفه علمي و ماترياليسم صحيح است و ميگويند اگر بين ماترياليسم با فلسفه ديگري مانند ايدئاليسم بهطور بنيادي آميزش بهوجود بيايد، التقاط است. لنين در كتاب "چه بايد كرد" به اين التقاط اشاره كرده است. در فرهنگ اسلامي، واژه عموميتر التقاط، "جهان دومنطقي" است. بدينترتيب كه وقتي دو منطق، دو نظام فلسفي بهطور بنيادي و ريشهاي با هم درآميخته باشند، التقاط سيستماتيك ميشود. درحاليكه قرآن، كتاب واحد است و انسجام دارد و از آن به پيامبر و امام واحد ميتوان رسيد. هر چيز ديگري كه در مكتب اسلام نفوذ كند و در ريشه آن تأثير بگذارد، التقاط سيستماتيك يا التقاطيگري است.
دستهاي مرموز و بحرانسازيهاي داخلي تا آنجا كه يقين داريم، خطمشي مبارزه با "التقاط" را ساواك براي سركوب جنبش مسلحانه اسلامي باعنوان "ماركسيست اسلامي" مطرح كرده و عملي ساخت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، انجمن حجتيه دست به يك حركت وسيع زد و بيش از هزار جلد جزوه، كتاب و مقاله پيرامون "شناخت" جمعآوري نمود تا ماشين مبارزه با التقاط را راه انداخته و نظام جمهوري اسلامي را به كمك طيف خود و همفكرانش در نظام، به آن سمت بكشاند. بايد توجه كرد اگر عنوان "التقاط" و يا "خطمشي مبارزه با التقاط" تعريف و مرزبندي نشود، اين خطر وجود دارد كه به دام خطمشي سيا، ساواك و حجتيه بيفتيم و از همين دريچه و با تسلط بيشتر ممكن است شبكههاي "سيا" راه نفوذ خود را پيدا كنند. چه خوب است با توجه به تأكيد مرحوم امام روي مرزبندي با "اسلام امريكايي"، روي "التقاط با غرب" نيز در تمامي وجوه كار شود.(6) در اين راستا در سال 1366 نامهاي به محضر مرحوم امام خميني نوشته شد كه يك محور آن اختصاص به برخورد با التقاط داشت و در اينجا آن را ذكر مينماييم: «...در مصاحبه راديوتلويزيوني وزير اطلاعات، حجتالاسلام ريشهري ـ كه مدتي پس از پخش مصاحبه سيدمهدي هاشمي بود ـ گفته شد كه اصليترين جرم گروه سيدمهدي هاشمي "التقاط و تسريدادن افكار انحرافي و التقاطي به حوزههاي علميه بوده است." در جاي ديگر اين مصاحبه گفتند "مهمترين اتهام آنها توطئه براي منحرفنمودن انقلاب از مسير اصلي و قراردادن آن در مسيري است كه خود ميخواهند.» وزير اطلاعات در جاي ديگر مصاحبه گفتند: "البته در آن نامهاي كه خدمت حضرت امام، بنده نوشته بودم اين مسئله را مطرح نكرده بودم. به همين جهت نوشته بودم "بخشي از اتهامات". ملاحظه ميكنيم حجتالاسلام ري شهري، اصليترين اتهام اين گروه را "التقاطيگري" معرفي كردهاند، ولي از سوي ديگر اين اصليترين جرم و مهمترين اتهام را در نامه كسب تكليف به جنابعالي ننوشته بودند. ميبينيم كه در مجموع، موازين عدل الهي رعايت نشده است. بهجاي اينكه اتهام گروه فوق، سياسي ايدئولوژيك و به فرض و درنهايت براي كسب قدرت در نظام جمهوري اسلامي عنوان شود، صرفاً بهعنوان يك گروه جنايتكار، جاسوس، آدمربا و قاتل معرفي شدند. در وضعيت كنوني انقلاب و صدور انقلاب و بيانيه حج جنابعالي، دنيا به روش برخورد نظام جمهوري اسلامي با يك متهم ميانديشد، گرچه عملكرد متهم به ضرر جامعه بوده باشد. آيا اصلي كردن فرعيها و فرعيكردن اصليها كه در نامه كسب تكليف وزير اطلاعات عملاً انجام شده، اشتباه كوچكي بود؟ و جوسازي نامناسبي در جامعه بهوجود نياورد؟ آيا اين جوسازي قدرت برخورد منطقي را از همه نگرفت؟ و در كيفرخواست تأثيري نگذاشت؟ و در رأي دادگاه تأثير نخواهد گذاشت؟ حال كه معلوم شده اصليترين جرم آنها، سياسي ايدئولوژيك بوده و التقاطيگري است، متأسفانه ميبينيم ازسوي مسئولان درجه اول مملكت و وزارت اطلاعات و وزارت ارشاد اسلامي برخورد هدايتآميزي با اين التقاطيگري نشده است. اگر التقاطيگري از درون حوزههاي علميه هم بجوشد، مسئله كوچكي نيست و به نظر ميرسد ميبايستي تمام دلسوزان انقلاب و صاحبنظران و متفكران در اين رابطه بسيج شوند، تا تضميني بهوجود آيد كه زمينههاي معرفتي پاكسازي شده و گروه ديگري به اتهام التقاطيگري محاكمه نشود. مقالاتي هم كه در روزنامهها نوشته شده تعريف مشخصي از التقاط ندادند و مرزبندي مشخص ننمودند. نكته ديگر اينكه اگر اصليترين اتهام آنها التقاطيگري باشد، بايستي ابتدا با آن در حوزه ايدئولوژيك برخورد ميشد. نكته ديگر، توجه به سير بهوجود آمدن و علل اين جريان است. آيتالله اميني در پيش خطبه نمازجمعه تهران در تاريخ 11/2/1366 تحليلي در مورد ريشههاي بهوجودآمدن گروههاي روشنفكري سياسي ـ التقاطي نمودند كه گروههاي مبارزاتي و سياسي مسلمان وقتي پيدا شدند كه در حوزههاي علميه بخش حركت آفرين و جهاد و دفاع اسلام متروك و مورد غفلت واقع شده بود و همين موجب دورشدن جوانها از اسلام ميشد، لذا گروههايي ازسوي روشنفكران علاقهمند به اسلام تشكيل شد كه واكنش وضع حوزهها بود كه دين را منحصر به معنويات و عبادات ميكردند. شما در پيام حج امسال گفتيد جهاد در رأس احكام است. در آن سالها جوانان عدلطلب و ضدظلم ـ چه روحاني و چه غيرروحاني ـ با همين انگيزه ميخواستند با سلطنت و حاميان آن مبارزه كنند، ولي در نظام رسالهها تولي، تبري، جهاد و اسلام راهنماي عمل را نمييافتند، لذا به سراغ تجربيات انقلابات جهاني نظير ويتنام، چين، شوروي، الجزاير و... ميرفتند. حتي راديو روحانيت مبارز كه گردانندگان آن روحاني بودند، روحانيوني كه آنها را ميشناسيد، از انقلاب چهگوارا، كوبا و ويتنام دفاع ميكردند. طبعاً وقتي حوزههاي علميه و فقهاي ما "اسلام راهنماي عمل" را ارائه ندهند، طلاب و جوانان پرشور بدون ملاك مكتبي بهسوي مطالعه تجربيات انقلابي جهان ميروند و در اين رهگذر از آنجا كه هر تجربه انقلابي يك بار فلسفي و تئوريك هم دارد زمينه به دام التقاط افتادن فراهم ميشد. بايستي به اين قضيه مهم در نحوه تشكيل گروههاي اسلامي و شرايط آنها توجه داشت و نقطهقوتها و ضعفها را با هم ديد. عدم توجه به اين مسائل موجب تبرئه گروههاي عافيتطلب ميگردد كه اصولاً با هرگونه حركتي و مبارزهاي مخالف بودند و به قول شما اسلامشان امريكايي است. به نظر ميرسد دادگاههاي ما بايستي به اين مسير و اين عوامل توجه داشته باشند وگرنه موازين عدل الهي رعايت نشده و بسياري دلسوزان و مسئولان انقلاب زير سوال رفته و موجب تبرئه و خوشحالي عافيتطلبان و مقدسمآبها و جاهلان متنسك و عالمان متهتك ميگردد.(7)
مسئله عوامزدگي و القاپذيري روحانيت زماني مطرح ميشد كه هر گروه سياسي كه با روحانيت در تماس نباشد، منحرف ميشود و اساساً راه جلوگيري از افتادن به دام انحراف و التقاط، پيوند با روحانيون است. به عبارتي برخي مدعي ميشدند كه روحانيت واكسن التقاط است، اما چنانچه مشاهده كرديم، يك روحاني در سطح مرجعيت تقليد كه طبعاً بايستي محل رجوع و هدايت همه اقشار ازجمله گروهها باشد، بهدليل تماس با گروههاي سياسي يا رفتوآمد با آنها، مورد انتقاد قرار ميگيرد و چنين استدلال ميشود كه ايشان تابع آنها شده است. اما جان سخن اينجاست، حداقل كسانيكه مدعي بودند گروههاي سياسي بهدليل عدم ارتباط با روحانيون منحرف شدهاند و مجاهدين چون روحاني در ميانشان نبود به ماركسيسم كشانده شدند و صرف وجود روحاني در يك سازمان مانع انحراف و التقاط است، درمقابل اين ادعا كه مرجعي تابع اطرافيان خود بوده است اكنون چه جمعبندي دارند؟ يك روز ميگفتند چون شما كانال ولايتي نداريد منحرف خواهيد شد، امروز چه ميگويند؟ اگر بنا باشد خود ولايت و مرجعيت تابع گروههاي سياسي شود ديگر براي نمايندگان و روحانيون درجه دو و سه چه ميماند؟
شد غلام آنكه آب جوي آرد آب جوي آمد و غلام ببرد به نظر ميرسد صاحبان اين بينش از يك سو تحليل شهيد مطهري را كه روحانيت عوامزده است قبول دارند، ازسويي در همه زمينهها به روحانيت اصالت ميدهند و تابعيت ديگران را از آنان ميخواهند. چنانچه عليرغم اينكه تحليل عوامزدگي روحانيت توسط خود برادران روحاني بعد از انقلاب چند بار چاپ و منتشر شده، ولي تحليلي در رد و نقد مستدل آن مطرح نشده است. با اين وصف آيا اين تز كه فقه مصطلح اگر در رأس كارها باشد همهچيز اصلاح ميشود، چگونه تبيين ميشود؟ آيا بدون تحول در آموزشهاي رايج، روحانيت ميتواند اشتباهات گروههاي سياسي را اصلاح كند و جلوي خطوط انحرافي را بگيرد؟ نكته ديگري كه در اين زمينه مهم است، قضيه سيدمهدي هاشمي است. با توجه به اينكه آقاي ريشهري ـ وزير اطلاعات ـ اعلام كردند اصليترين جرم سيدمهدي هاشمي التقاط و تسري التقاط به حوزههاي علميه است، بار ديگر اين تئوري كه تماس با روحانيت، واكسن التقاط است غلط از آب درآمد، بلكه معلوم شد حوزههاي علميه خود در معرض خطر قرار دارند(8)... همچنين نامهاي به حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني، رئيس وقت مجلس شوراي اسلامي، پيرامون پنج عنوان در اسفند ماه 1365 نوشته شد، در آن نامه درباره التقاط آمده است: ... ج ـ مسئله التقاط: با جوي كه ساختهاند تفكر مجاهدين اوليه بهعنوان سمبل التقاط تلقي شده است، درحاليكه جريان مجاهدين، خلقالساعه نبود، جوشيده از تفكرات موجود زمانه بود. هر عدم انسجامي داشت، بقيه نيز در آن سهيم بودند و حق آن بود كه براي جلوگيري از تكرار آن اشتباهات و افتادن به دام آنها، همه به پاكسازي خود ميپرداختند. مجاهدين اوليه زيربناي فكري خود را از تفكرات مهندس بازرگان گرفتند كه مورد تأييد تمامي روحانيون مبارز زمان بود. كتاب "راه انبيا، راه بشر" مجاهدين، انسجام و بنيادش با راهطيشده مهندس بازرگان تفاوتي نداشت، ولي مشاهده كرديم پس از ضربه سال 1354 معتقدان به راه انبيا، راه بشر محكوم شدند و ارزشهاي آنها هم ناديده گرفته شد، ولي در سال 1357 بنيانگذار اين تفكر آقاي مهندس بازرگان تأييد و تجليل و در انقلاب به بالاترين سمت پذيرفته شد. اينها حاكي از اين واقعيت است كه مسئله عدم انسجام ايدئولوژيك را نميتوان با مارك و جوسازي حل كرد. در ابتداي انقلاب، بنيصدر از موضع امام و جمهوري اسلامي اعلام كرد، ايدئولوژي مجاهدين التقاطي بوده است، ولي خود گامي در جهت تدوين اسلام راهنماي عمل و انسجام مكتبي بر نداشت. تفكرات بنيصدر نيز انسجام لازمه را نداشت و واژه التقاط را صرفاً براي از ميدان به در كردن رجويستها مطرح كرد و سرانجام خود نيز با آنها به سازش رسيد. اخيراً نيز مشاهده ميشود در پي دستگيري سيدمهدي هاشمي، گروه رسالت شروع به جوسازي نموده و مخالفان و منتقدان خود را متهم به التقاط كرده و تحت اين برچسب ميكوشند رقباي خود را از ميدان به در كنند. اينان حق بود به اين بينديشند كه چگونه پس از گذشته بيش از دهسال از ضربه 1354 مجاهدين، باز هم مسئله اصلي جامعه مذهبي ما التقاط است؟ چطور عليرغم حذف و طرد بسياري از جوانها و نيروهاي انقلاب، بهعنوان روشنفكر و التقاطي، التقاط از درون طلاب و حوزههاي علميه و مدارس طلبگي بيرون ميآيد؟ يقيناً تا زماني كه شيوه مارك و برچسب كنار گذاشته نشود و در جهت تدوين و ارائه مكتب منسجم اسلام گام جدي برداشته نشود، اين سير ادامه خواهد داشت و ضربههاي بيشتري در پي خواهد داشت. تا وقتيكه از سوي شخصيتهاي حوزه ادعا ميشود كه كتابهاي ارسطويي مقدمه معارف اسلامي و كليد فهم قرآن است، براي جوانها جاذبهاي ندارد و طبيعي است كه برخي روشنفكران در ضديت با اين افكار غربي به سراغ شرق بروند...(9)
التقاط چيست و انحراف كدام است؟ حجتالاسلام محمدجواد حجتي كرماني به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهري سخنراني ايراد كرد، (اطلاعات، مورخ 15 و 13 و 12 ارديبهشت 1369) فرازي از مصاحبه به لحاظ زماني مربوط به پس از آزادي ايشان از زندان طاغوت و پيش از پيروزي انقلاب ميشود، و در رابطه با التقاط ميگويد: "... بهطوري كه خوب به خاطر دارم در يك سخنراني كه با دعوت شهيد مفتح در مسجد قبا ايراد كردم، در آنجا به خاطر صراحت لهجه، ما محور صحبتمان مسائل اقتصادي بود، پرداختم به التقاطي كه در زندان با آن روبهرو شده بودم و حتي يادم ميآيد اين تعبير "مجاهد خلق" را بهعنوان نموداري از التقاط عنوان كردم و روياروي با واكنشهاي تند شدم... آقاي باهنر به خاطر هيجان انقلابي كه وجود داشت، ميگفتند اين مسئله مهم نيست. اين را بعداً ما ميتوانيم حل كنيم، فعلاً اينها يك نيروي مبارزي هستند كه بايد تقويتشان كرد، مسلمان هستند، حال اگر انحرافي هم داشته باشند حل ميشود، جواناند و بالاخره اشتباه ميكنند." يقيناً حجتالاسلام حجتي كرماني ميدانند جوانها، بخصوص پس از قيام 15 خرداد 1342 بهدنبال يك مجموعه "اسلام راهنماي عمل" بودند، چون اين مجموعه را در آموزشهاي حوزه نيافتند، با همان آرمانهاي اسلاميشان بهدنبال تجربيات انقلابات معاصر مانند الجزاير، ويتنام، كوبا، چين و شوروي رفتند تا شايد چيزي دريابند. در اين مسير انقلابي ناخودآگاه، بار فلسفي اين تجربيات انقلابي نيز به درون مطالعاتشان راه يافت. در اين راستا التقاط يك پديده مترقي بوده است و موضع شهيد باهنر و مرحوم طالقاني در برخورد با التقاط قابل توجه است. شهيد مطهري در سال1355، يازده جلسه در رابطه با شناخت اسلامي سخنراني كردند كه مكتوب هم شده است. در آنجا ملاك شناخت و زيربناي جهانشناسي، شناخت و شناختشناسي را "قياس تعقلي ارسطويي" معرفي ميكنند. آيا آلترناتيو التقاط با آن مقدمهاي كه گفته شد، ميتواند التقاطي سيستماتيك بين اسلام و يونان باشد؟ آيا درست است كه كليد فهم همهچيز ازجمله قرآن را به دست قياس تعقلي ارسطو بسپاريم؟ فقدان يا خلأ "اسلام راهنماي عمل" و به عبارتي "فقه سياسي" موجب شد كه بسياري، جمهوري اسلامي را نهتنها "تحقق اسلام" و حتي "تجربه اسلامي" هم ندانند، بلكه آن را صرفاً تجربه مسلمين ايران قلمداد نمايند.(10) سوءاستفاده انگليس و ساواك از التقاط بهمنظور سركوب جنبشهاي اسلامي از واژه التقاط نيز بهعنوان يك شعار سياسي حداكثر استفاده را بهمنظور سركوب جنبشهاي اسلامي در مالزي نمودند. پليس سياسي انگليس با پيچيدگي خاصي اين نهضتهاي اسلامي را ماركسيست اسلامي ناميد. ملاك آنها براي تشخيص مسلمان بودن، اعتقاد به خدا، رسول، قرآن و سنت نبود، بلكه آنها ميگفتند هركس مالكيت خصوصي نامحدود را قبول ندارد ماركسيست است، اگر هم خيلي مسلمان باشد ماركسيست اسلامي است. با توجه به مارك ماركسيست اسلامي، جنبشهاي اسلامي يادشده ميبايستي از مالكيت نامحدود بهعنوان ملاك، معيار و حكم اوليه دفاع مينمودند كه ديگر نميتوانستند با امپرياليسم و سرمايهداري درگير شوند و اگر آن را رد مينمودند برچسب ماركسيست اسلامي ميخوردند. چنين تزي در برخي مذهبيها هم زمينه دارد و متأسفانه بهجاي اينكه عبوديت و بندگي خدا و درنتيجه آن مبارزه با امريكا و انگليس، حكم اوليه باشد. ميبينيم مالكيت نامحدود بهعنوان حكم اوليه قلمداد ميشود. به عبارت ديگر، ميتوان گفت بهجاي اينكه تشكيل جامعه صلواتي و توحيدي امام زمان(عج) حكم اوليه باشد و ما راهيان تشكيل آن جامعه باشيم، ميبينيم در نظريه بالا، مالكيت نامحدود حكم اوليه ميگردد و ايثار، انفاق و سخاوت حكم ثانويه قلمداد ميشود كه در شرايط اضطرار و از روي ناچاري بايد به آن تن داد. طبيعي است كه وقتي مالكيت نامحدود (و نه عبوديت خدا) بهعنوان حكم اوليه تلقي گردد، اعتقاد به تشكيل جامعه توحيدي امام زمان(عج) و اعتقاد به حكومت جهاني واحد، ماركسيسم اسلامي و التقاطي تلقي شود. دكتر دامغاني يكي از نظريهپردازان ماركسيسم، طي مصاحبهاي در سال 1351 براي اولينبار مجاهدين را ماركسيست اسلامي ناميد و بعدها هم ساواك آن را جهت سركوب و متلاشيكردن پيروان امام خميني و هر مسلمان انقلابي به كار ميبرد. اين واژه براي كساني بايد به كار گرفته شود كه مبناي ماركسيستي داشته و فقط اسلام را در شكل قبول دارند، در حاليكه به انگيزههاي اسلامي و عشق مجاهدين بنيانگذار به قرآن و ائمه اطهار(ع) شكي نبود.
التقاط پذيرفته شده اگر بخواهيم التقاط را به معناي وسيع آن به كار ببريم، طيف گستردهاي را در بر ميگيرد و انقلاب و حفظ نظام جمهوري اسلامي را فلج ميكند. براي نمونه، واژه "جمهوري اسلامي" هم، التقاطي است بين اسلام با جمهوري كه يك واژه افلاطوني و غربي است. با اين حساب آموزشهاي حوزههاي علميه نيز التقاطي از كتابهاي ارسطويي (غير قرآني) و متون اسلامي ميشود. شعار جمهوري دموكراتيك اسلامي كه اولينبار توسط شهيد دكتر بهشتي در بهمن ماه سال 1357 مطرح شد، يك شعار التقاطي ميشود. همچنين مسلماناني كه در اصول، مسلمان بوده و به علت فقر روشي در زمينه اقتصاد و سياست به دام علم غرب ميافتند، نيز التقاطي ميشوند. آنهايي كه دو حوزه راه انبيا و قرآن را در يك زمينه و راه بشر و علم روز را در زمينه ديگر قبول دارند و آنها كه حوزه ماده و معنا را در كنار هم قبول دارند نيز التقاط ميشوند. آميزش سني و شيعه هم التقاطي ميشود و ايدئولوژي عرفاني امام نيز با ملاكهاي يونان، غيرمنطقي و التقاطي ميشود. اميدواريم مرزي بين التقاط پذيرفته شده و التقاطيگري سيستماتيك بهوجود آيد. به نظر ميرسد بهترين راه، مبارزه با ملغمه و اختلاط و عدم انسجام (التقاط) و التقاط سيستماتيك، ارائه مكتب اسلام راهنماي عمل و راهنماي سياست و اقتصاد و مبارزه ميباشد. در تحقق اين امر بود كه مرحوم امام خميني در پيام حج گفتند: "علما و جوانان بروند روي آيات سياسي، اقتصادي و اجتماعي قرآن كار كنند. ملاحظه ميكنيم بسياري از كسانيكه شعار عليه التقاط دادهاند خودشان يك مكتب منسجم و راهنماي عمل ارائه ندادهاند. حتي برخي با اين قصد بود كه هركس به هر نسبتي كه با رژيم شاه مبارزه كرده را زير سوال ببرند، نقطهقوتها را فراموش و نقطهضعفها را بزرگ نمايند. اين برخوردها بهجاي مبارزه با التقاط فقط آب را براي منافقان و عافيتطلبان گلآلود ميكرد. يكي از هزينههايي كه به جامعه تحميل شد اين بود كه انجمن حجتيه از اوايل پيروزي انقلاب اسلامي با "كمونيست"، "التقاطي"، "وهابي"، "سني" و "غيرولايتي" خواندن بيشتر مسلمانان مبارز و سياسي و بخصوص زندان رفته تلاش كرد تا خطر موهوم واردشدن در امور سياسي براي نسل جوان را به مسئولان و خانوادهها گوشزد كند. گرچه در بحبوحه پيروزي كمتر توفيقي در رسيدن به مقاصد خويش يافت، اما به مرور زمان و آشكارشدن ناتوانيهاي روحانيت در جذب و هدايت جوانان و در مقابل آن كاميابي مقطعي جريانهاي انقلابينما در جذب جوانان پرشور بهترين زمينه و توجيه جهت پذيرفتهشدن شعار اين جريان در ميان مسئولان و متوليان امور جوانان پديد آمد. با پيدايش جو انفعال، تئوري جامعه غيرسياسي مطرح شد و زمينهاي شد براي بهوجود آمدن اعتياد.(11) اميدواريم كه صاحبنظران در اين راستا گامهاي اساسي برداشته و اسلام ناب را به جامعه مخصوصاً جوانان معرفي كنند. بخصوص كه در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، بسياري از افراد با مارك التقاط، حذف شدند. يكي از علماي حوزه در اين رابطه گفته بود: "التقاط خودبهخود و بالذات جرم نيست." مطمئناً اگر از ابتدا براساس پيام امام برخورد شده بود، با نارساييهاي فكري برخورد شده و بسياري از حذفها صورت نميگرفت.
پينوشتها: 1ـ راه مجاهد، شماره 40. 2ـ همان. 3ـ همان.4ـ همان.5ـ همان.6ـ راه مجاهد، شماره 53. 7ـ راهمجاهد، شماره 44 .8ـ راهمجاهد، شماره 54. 9ـ راهمجاهد، شماره 53. 10ـ راهمجاهد شماره 60. 11ـ راهمجاهد، شماره 55.
|
|||||
|
|||||