گزیده

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده |      

 

 

   مطلب وارده  

05 تیر ماه 1386 - 2007 June 26

 

 

 

بي‌اخلاق‌ها در تاريخ بدنامند

 

اخلاق و سياست درگفت‌وگو با لطف‌الله ميثمي

روزنامه ی هم میهن شماره  36 سه شنبه، 5 تير 1386 ص 24

http://www.ham-mihan.org/Released/86-04-05/345.htm


نسبت ميان سياست و اخلاق چيست؟
براي پاسخ به اين سوال هم بايد اخلاق را تعريف كنيم و هم سياست را. سياست به نظر من علم اولويت‌هاست.

 هركسي ناگزير است سياست را رعايت كند حتي يك خانم خانه‌دار براي كارهايش اولويت دارد كه مثلا از سر صبح چه كارهايي بايد بكند. هركسي در زندگي اش اولويت‌هايي دارد. براي تعريف اخلاق بايد ديد انسان دركجاي هستي و سير تكامل قرار دارد.

فلسفه قرآن اين است كه اخلاق را تمام و كمال بكند. پيامبر به اين دليل مبعوث شد كه اخلاق را تمام و كمال كند. در سوره طاها آمده: «‌اي موسي من تو را انتخاب كردم كه ببيني چه چيزي به تو وحي مي‌شود. من خدا هستم و خدايي هم جز من نيست» در مورد جايگاه موسي هم مي‌گويد: «بندگي كن مرا» خدا براي بشر تعريف ارائه مي‌دهد و همچنين براي اخلاق. اين تعريف هم اين است كه جايگاه ما بندگي كردن و مخلوق بودن است و جايگاه خدا خالق بودن و خدايي كردن است.

 پس انسان نمي‌تواند خدايي بكند. اگر بخواهد خدايي كند مي‌افتد در جاده استكبار و خود بزرگ بيني و برتري‌طلبي كه ريشه همه مفاسد است. به نظر من جنگ جهاني اول و دوم و بقيه جنگ‌ها همه ناشي از خود بزرگ‌بيني و برتري‌طلبي است. منتهي قرآن به ما مي‌گويد كه بندگي‌مان را قبول كنيم و بدانيم كه نمي‌توانيم خدا باشيم. بنابراين تعريف اخلاق هم از همين‌جا در مي‌آيد. اساس اخلاق اين است كه انسان بندگي كند و خدايي نكند.

 خدا را شنوا، بينا، دانا و عالم بداند. من يك مثال از گاندي بياورم. هندي‌ها كينه زيادي به انگليسي‌ها داشتند، اما گاندي مي‌گويد: «من چندين سال با نفس خودم مبارزه كردم تا اين كينه را بزدايم و آنگاه بتوانم يك مبارزه مرحله بند، زمان بند و قانونمند را با انگليس شروع كنم و نه مبارزه‌اي از راه كينه» اساس اخلاق گاندي اين بود كه براساس كينه كار نكرد. خلاصه اينكه سياست علم اولويت‌هاست و اين اولويت‌ها را بايد با صداقت و اخلاق تشخيص داد.

مرحوم مهندس حسيني استاد ژئوفيزيك ما بود كه افتخار پيدا كردم با ايشان رابطه خانوادگي داشته باشم. ايشان زماني روايتي برايم تعريف كرد كه مي‌گفت تا به حال به كسي نگفته است. ايشان مي‌گفت كه ما هلند بوديم براي استيفاي حقوق ايران در قضيه ملي شدن نفت. دكتر بقايي هم با آنها بود. در جايي به دكتر مصدق خبر دادند كه دكتر بقايي در محله بدنام در حال مستي دستگير شده.

اما دكتر مصدق زار زار گريه مي‌كند و مي‌گويد نگاه كنيد ما داريم با امپراطوري بريتانياي كبير مبارزه مي‌كنيم اما ياران ما چگونه‌اند! جالب اين است كه دكتر مظفر بقايي بعدها جزو دشمنان اصلي مصدق مي‌شود. اما مصدق هيچگاه از اين نقاط ضعف دشمنان و رقيبانش استفاده نكرد درصورتي كه اگر چنين مي‌كرد باتوجه به روحيات جامعه ما مي‌توانست دشمنانش را مخصوصا آن‌هايي را كه در داخل مشكلاتي ايجاد مي‌كردند از صحنه به در كند اما اين كار را نكرد. ايشان به مرحله‌اي از عرفان رسيده بودند كه خدا را بصير و شنوا و دانا مي‌دانست و اين مهم است.

اصلاح طلبان ما هم چنين خصيصه‌اي دارند؟
به نظر من آقاي خاتمي به مردم دروغ نگفت اگرچه همه راست را هم نگفت. من دو مورد هم از آقاي خاتمي سراغ دارم؛ در انتخابات دور دوم يعني نزديكي‌هاي خرداد 80 بود كه روزنامه‌هاي جناح مقابل ايشان كه زياد هم بودند، دائما مي‌نوشتند كه چرا صندوق ذخيره ارزي صرف واردات كره و پنير و مايحتاج روزمره مردم نمي‌شود.

اما آقاي خاتمي در آخرين نطق انتخاباتي شان كه از تلويزيون هم پخش شد، گفتند كه اگر من عوام فريب بودم و مي‌خواستم راي بياورم مي‌آمدم از صندوق ذخيره ارزي خرج مي‌كردم و كالاهاي مصرفي وارد مي‌كردم اما اينكه كار درستي نيست. ما بايد نفت را درجايي خرج كنيم كه سرمايه بالاتر از نفت برايمان به ارمغان بيايد.

 خلاصه اينكه زير بار اين فشارها نرفت. من در اينجا اخلاق را در آقاي خاتمي ديدم. شايد به همين دليل كه اخلاق و صداقت داشت مردم به ايشان راي دادند. در مبارزات انتخاباتي سال 76 هم كه ايشان اصفهان رفته بودند در دانشگاه سخنراني كرده بود و آنجا خيلي از دكتر صلواتي تعريف كرده بود كه ايشان حق استادي به گردن ما دارد و اگر ايشان وقتي كه زندان بود اسم مرا برده بود ما هم مي‌افتاديم زندان. آن روزها فضاي اصفهان به گونه‌اي بود كه اگر از آقاي صلواتي تعريف مي‌كرد جناح موسوم به راست دشمنش مي‌شدند و به او راي نمي‌دادند.


آيا اصلا مي‌توان توقع داشت كه سياستمداران شعارهاي توخالي ندهند و به وعده‌هايشان عمل كنند؟
خب اين ناشي از بي‌اخلاقي است ديگر. البته خيلي‌ها هم به قدرت رسيدند اما اينجوري نشدند. ما موارد زيادي داريم كه در اوج قدرت بودند اما بي‌اخلاقي نكردند و خيلي‌ها هم بودند كه ظرفيت قدرت را نداشتند چون خودسازي نكرده بودند. اينان معمولا درون تشكيلاتي نبودند كه از آنها انتقاد شود تا انتقاد صحيح را ياد بگيرند.

خب طبيعي است كه اينان وقتي به قدرت برسند ظرفيتش را ندارند و راه مملكتداري را هم گم مي‌كنند. برخي سياستمداران فكر مي‌كنند كه هدف وسيله را توجيه مي‌كند.

 اما محبوبيتشان بستگي به آگاهي مردم دارد. گاهي بعضي‌ها در يك مدتي محبوب بودند ولي مردم بعدا فهميدند سرشان كلاه رفته و فريب خورده‌اند؛ مثل رضاشاه. وقتي كه قرارداد دارسي را منحل مي‌كند و قرارداد 1933 را امضا مي‌كند مردم جشن مي‌گيرند كه 16 شده 20. اما آن 16، 16 درصد قرارداد دارسي كل درآمد بود در تمام وجوه ـ از استخراج و پالايشگاه و حمل و نقل تا فروشش در اروپا ـ اما 20، 20سنت از هر بشكه بود.

 آن 16 درصد رشد يابنده بود اما اين 20 سنت از يك سهم رشدنايابنده و قيمت نفت هم ارزان شده بود. خب مردم آگاه نبودند و شادي مي‌كردند. از اين عوام فريبي‌ها زياد داريم اما هيچ‌گاه نام نيك از آنها در تاريخ نمي‌ماند.

 

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  بایگانی مطالب وارده