گزیده

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده |      

 

 

   مطلب وارده  

10 خرداد ماه 1387 - 2008 May 29

 

 

خبر رسان های بومی در خدمت سازندگان امپراتوری امریکا

مترجمین : محمد یلپانی , حسین رفیعی

حمید دباشی، هفته نامه الاهرام، بتاریخ 1-7 ژوئن 2006 ،

 http://weekly.ahram.org.eg/2006/797/special.htm

خلاصه: بنظر حمید دباشی(*) ؛ امریکا سعی دارد بدون داشتن حامیان داخلی و مشروعیت خارجی، با کمک روشنفکران کمپرادور[دلّال] ولی اصل و نسب دار، مغز های بی ریشه و تفنگدارن مزدور، امپراتوری خود را بر جهان حفظ نماید.

در جریان انتخابات سال 2004 ریاست جمهوری امریکا و در آخرین مراحل مبارزات، بین پرزیدنت ژورژ بوش و سناتور جان کِری، در مرحله ای بحث به مقایسه دو مفهوم از یک امپراتوری کشیده شد. یکی (بوش) مدافع امپراتوری بدون استیلا بر کشور های دیگر، در مقابل ( کِری) موافق استیلا بدون داشتن یک امپراتوری دیگری بود. با انتخاب شدن بوش، این بحث جنبه ای تئوریک یافت و در عمل بی نتیجه رها شد. چندی پس از انتخابات آوریل سال 2006 ، آقای سیمون هِرش (Seymoun Hersh) در مقاله ای در مجله نیویورکر از نقشه پنتاگون برای حمله به ایران پرده برداشت، برنامه ای که طی آن برای اولین بار پس از هیروشیما و ناگازاکی کاربرد بمب های هسته ای در جنگی، مد نظر قرار گرفته اند. برای بسیاری از فعالین ضد جنگ سراسر جهان، این یک زنگ خطر بحساب آمد. زیرا میلیتاریسم امریکائی به کشتن یکباره ده ها هزار انسان بی گناه دیگر میاندیشید. یک سازمان" اندیشمندان نگران" در یک فیلم ویدئویی، چنین جنگی را ، شبیه سازی ، کرده است. طبق پیش بینی و شبیه سازی آنان، در همان مرحله اول حمله که در آن از سلاح های "تاکتیکی" هسته ای استفاده میشود، لااقل 3 میلیون نفر کشته میشوند. و میلیونها نفر دیگر در معرض تشعشعات سرطان زا قرار میگیرند. دامنه این آلودگی مرگبار از مرز های ایران عبور کرده به افغانستان، پاکستان و هندوستان نیز خواهد رسید. چیزی که بطور واضح در عکس العمل عموم، چه بنفع و چه برضد این فکر جنایت وار، که حیات میلیونها انسان بی گناه منطقه را تهدید میکند، غایب بودن هر گونه ارتباط با سخنان چند سال پیش رژیم بوش، قبل از حمله به عراق و افغانستان میباشد.

نتایج فاجعه بار حمله و اشغال افغانستان و عراق هنوز بدرستی ترسیم نشده اند. بدنبال افشای نقشه های حمله به ایران، در فراموشکاری دستجمعی مذکور، میتوانیم نشانه های وجود برنامه های استیلا جویانه و امپراتوری سازی میلیتاریسم امریکایی را در همه نقاط کره زمین بیابیم. آیا این امپراتوری دارای برنامه و ایدئولوژی خاصی است که جنگ طلبی را توجیه می کند یا اینکه صرفاً حرکتی است " نفس کِِش " خواهانه و فی البداهه که در دنیا آشوب راه انداخته و بدون هرگونه پایه ای معنوی و نیاز به پاسخگویی سیاسی، در جهان ترس و وحشت در همه انسانها ایجاد کرده است؟

تاریخ دانانی چون نیال فرگوسن (Niall Ferguson)سعی کرده اند یک پایه تئوریک برای گسترش امپریالیسم امریکایی بیابند. در کتاب حجیم خود به نام هزینه امپراتوری امریکا (2004)، این مورخ تصادفاً امپراتوری امریکا را امپریالیسمِ ضد امپریالیسم خوانده است. شکلی از تسلط بر جهان که مایل نیست از نام معمولش استفاده کند – بلکه میخواهد [ضمناً] بعنوان نیروی آزادی بخش نیز جلوه کند. به شکلی دیگر، قبل از واقعه 11/9 سال 2001 ، میکائل هاردت و آنتونیو نِگری (Michael Hardt & Antonio Negri)در کتابِ کلاسیکِ خود بنام امپراتوری تزی را ارایه میدهند که نشان میدهد امپریالیسم کلاسیک به شکل جدیدی تغییر ماهیت داده که در آن استیلاء شامل تسلط فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادی شده است. در واقع ریشه های این تفکر را میتوان در قانون اساسی امریکا یافت. در تفسیری که اریک هوبس بوام (Eric Hobsbawm)در سال 2005 بر کتاب کلاسیک و. ج. کرنان (V. G. Kiernan) ، بنام امریکا، امپریالیسم جدید: از مهاجرت اولین سفید پوستان تا استیلای جهانی (1978) نوشت، میگوید: این آنگلو- امریکائی ها در رسالت امپریال خود مابقی انسانیت را خمیرگلین خامی میدیدند که بایست با دستان کوزه گر شکل داده شود. میتوان این فرض برتر بودن را، ارثی از منحصر بودن جزیره نشینان انگلیسی دانست، که با ابعاد وسیع جغرافیای قاره امریکا و ثروت آن پروار شده است. مشابه این برداشت را میتوانیم در کتاب بسیار جالب چالمرز جانسون (Chalmers Johnson)بنام سوگواری برای یک امپراتوری: میلیتاریسم، مخفیگری وعاقبت یک جمهوری ( 2004) ببینیم. جانسون با مثالهایی کاملاً مستند، از فروریختن بنای جمهوری امریکا و از رستن یک امپراتوری غارتگر از میان خاکستر آن مینالد. دیگران، مانند میکائل مان (Michael Mann) در کتاب امپراتوری پریشان خود (2003) و یا روبرت د .کاپلان (Robert D. Kaplan) در غرش امپراتوری: پایه های ارتش امریکا (2005) ؛ هردو بر اساس جنبه های تئوریک و مستندات، به ابعاد نظامیگری این امپراتوری میپردازند.

بنابر این ، می بینیم که علاقه به چگونگی گذر امپراتوری امریکا از مسیر پرتنش خود و آگاهی در باره آن کم نیست، بعنوان بخشی از این دلواپسی نسبت به روند امپریالیسم امریکایی پس از واقعه 11/9 ، می بینیم که ماشین تبلیغاتی امریکا ( در داخل و در سطح بین الملل) انگار که به یک بیماری فراموشی مبتلا شده است. به از دست دادن حافظه دستجمعی، و توسل شریرانه به اینکه انگار هیچ مشاهده گری نیست، گوئی ؛ هیچکس نمیشمارد و از هیچ اتفاقی یادداشت برنمیدارد – تاریخ، مانند هر گونه حافظه و یادآوری و تجربه، مرده است . این قضیه میتواند با اصولی که این امپراتوری غارتگر را از اول پی ریزی و راه اندازی کرده است ، همخوانی کامل داشته باشد. تز پایان تاریخِ ، نوشته فرانسیس فوکویاما (Francis Fukuyama) میتواند با مفهوم "پایان حافظه دستجمعی" و پاکشوئی تجربیات مشترک (بخصوص) در برداشتها از واپسین اتفاقات تاریخ جدید ، همخوانی داشته باشد.

دلایل این فراموشی و فرصت طلبی سیاسی کدامند – چگونه این همخوانی و همفکری دستجمعی و انکار تاریخ برای ورود به جنگ هر دو سال یکبار ، تحصیل میشوند؟ یک راه رمز زدائی ، در کابوس واقعه 11/9 برای افرادی که غیر ممکن را تصور میکردند، ولی اکنون آنرا بچشم میبینند ، میتوان یافت. کابوس 11/9 بمراتب بدتر از واقعه پِرل هاربر که معمولاً با آن مقایسه میشود، بود. شاید بخاطر اینکه بطور وحشتناک، جلوی چشم همگان اتفاق افتاد. با فرو ریزی دو برج بلند مرکز تجارت جهانی در نیویورک - نشانه ها و یاد آور زورمندی و اقتدار امریکا- اِنگار Armageddon (نزاع بین خوب و بد) - که در کتاب عصر عتیق پیشگوئی شده است – شروع شده است . بهر صورت این واقعه ، زخم پذیری سرمایه داری جهانی را به رخ همگان کشید. این زخم پذیری چنان بخاطر سپردنی بود، که اجازه نداشت آنطور در خاطره ها بماند. لذا ساختنِ فوریِ یک دشمن و معرفی هدف هایی پشت سر هم ، برنامه کاری این امپراتوری مجازی شد. یک امپراتوری که حافظه طویل مدت ندارد و نمیخواهد داشته باشد و ذخائر آن حافظه های فشرده کوتاه مدت هستند که فقط بیش از یکی دو سال دوام پیدا میکنند و به عقب بر نمیگردند. یکی دو جنگ در دوران هر رئیس جمهور،!

میتوان اینطور استدلال کرد که این فراموشی دستجمعی در واقع دنباله یک یادآوری انتخابی و حساب شده است – دو نوع مرضی که پشتیبان و تشدید کننده یکدیگرند. یکی از ابزار بسیار موثر و قوی که اکنون موجود است، خاطرات افرادیست با سابقه زندگی در ممالک اسلامی، که در یک دهه گذشته، پس از شروع جنگ بر علیه تروریسم، بازارهای کتاب امریکا را پر کرده اند. نمونه بارزی از این گونه ادبیات را میتوان در نوشته آذر نفیسی(+)، تحت عنوان مطالعه (خواندن) لولیتا در تهران (2003) ، یافت،که به سبک خیلی عامیانه به حقوق زنان در کشور های مسلمان اشاره میکند و این گونه مقولات را دو دستی در خدمت ایدئولوگ های نظامیگر و در سطح جهانی سلطه جوی امریکایی ، قرار میدهند. همانطور که پرزیدنت بوش مرتب تکرار میکند، امریکا وارد جنگی طولانی و بی انتها بر علیه تروریسم شده است. به ظاهر این تروریسم مبداً و ریشه اسلامی دارد. طبیعتاً از دید دستگاه حکومتی – تبلیغاتیِ امریکا، چنین اسلامی فاسد و ستیزه جو میباشد و در نتیجه هرگونه مبارزه علیه تروریسم اسلامی خود بخود مبارزه ای برای آزادی و حفاظت زن مسلمان از زیر یوغ مرد های بد خلق آنها تلقی میشود. "مرد سفید پوست، نجات دهنده زن قهوه ای رنگ از دست مرد قهوه ای رنگ"، همآنطور که فمینیست مشهور پسا استعماری ، خانم گیاتری سپیواک (Gayatri Spivak)، در مقاله اصولی خود سوال کرده است: "آیا یک زیر دست، یک تابع هم مجاز است حرف خود را بزند؟"

امروزه ، سه سال پس از اینکه آذر نفیسی نوشته خود، مطالعه لولیتا در تهران را، درست هنگام اوج نگرانی های جهانی در باره درگیری نوین امریکا در جنگی دیگر در خاور میانه، منتشر کرد، میتوانیم به وضوح ببینیم و اشاره کنیم که این کتاب ، به خصوص، مسئولیت بزرگی برای پرورش فرهنگ ضد ایرانی نزد مردم امریکا ( و در نتیجه جهان ) داشته است. علاوه بر اثر سوء تبلیغاتی ای که این نوشته بر علیه ایران داشته، کمک به سزائی نیز در ادامه یافتن جنگ های دولت بوش در کشور های مسلمان افغانستان و عراق( از سالهای 2002 و 2003) نموده است. نگاه ریز بینانه به این کتاب بخوبی اهداف امپریالیسم و نقشه آنها را در رابطه با جهان اسلام نشان میدهد.

نشر کتاب آذر نفیسی همزمان بوده با ستیزه جوترین دوران تاریخ اخیر امریکا. زمانی که این کشور بیش از هر موقع دیگر عضلات جنگی خود را بدنیا نشان میداده است. لذا این نوشته ی یک روشنفکر، مانند هرکمک و اطلاع رسان مزدور بومی (comprador intellectual) در خدمت منافع امپریالیسم، ایجاد همگرائی و همراهی مردم امریکا با دولت امپریالیست و مغرور خود می باشد. آذر نفیسی با یک حرکت به سه هدف رسیده است. اول، به طور سیستماتیک و بی شک، با بی ارزش و بد نام نمودن هر گونه فرهنگ مقاومت انقلابی بر علیه انواع استثمار، دوم، ستایش ارزش های فرض شدهِ فرهنگی یک امپراتوری غارتگر و سوم، خدمت به واپسگرا ترین تفکر، عوامل و نیروها در ایالات متحده برای مقابله با غرور ملی برخی از مهاجرین و اجتماعات اقلیت هایی که سعی دارند برای فرهنگ خود در جامعه عمومی امریکا ، بخصوص در محیط های دانشگاهی ، جایی در خور بیابند .

بعد از کتاب بدنام ، بدون دخترم هرگز، نوشته بتی محمودی (1984)، تا آنجا که نفرت نسبت به هر چه که ایرانی می باشد -- از شاهکارهای ادبیش گرفته تا مردم عادی آن – متنی اینچنین موفق نشده که بطور منظم و حساب شده بیزاری از هر چه ایرانیت است را از خود ، بیرون بریزد. در این میان، با سوء استفاده از سوژه یک رومانِ حتی در غرب زیر سوآل رفته، سعی نویسنده مطالعه لولیتا در تهران، یادآور رفتار و سیاست های مامورین دولت انگلستان در هندوستان مستعمره میباشد. مثلاً در سال 1835 یکی از افسران انگلیسی چنین دستور العملی را صادر نموده است: "ما باید سعی خود را بکنیم تا [در هندوستان] طبقه ای را بپرورانیم که بین ما و میلیون ها هندی که ما میخواهیم بر آنها حکمرانی کنیم قرار گیرند. یک طبقه که خون و رنگ پوست هندی داشته باشند ولی در سلایق، در کلام، رفتار، عقیده و هوش انگلیسی" باشند. آذر نفیسی مظهر چنین اطلاع رسانی و مامور اربابان مستعمره است. خدمات خود را برای امریکائی ها ، همانند برنامه دو قرن پیش انگلیسی ها، در داخل امریکا صیقل زده است . مطالعه لولیتا در تهران مشوقیست برای خواندن ادبیات "کلاسیک غرب" [از نمونه ها ایکه آذر نفیسی در کتابش نام میبرد] در دورانیکه مبارزان سیاه پوست، نویسندگان جهان سوم، دانشمندان و فعالین دیگر، بالاخره موفق شده بودند کمی توجه را بسوی ادبیات و افکار جهانی سوق دهند. این همه موفقیت، برای شخصی که در استخدام پل ولفوویتز (Paul Wolfowits)، معاون وزیر دفاع [آقای بوش]، از طریق آقای لئواشتراوس( Leo Strauss) ، (پدر نو محافظه کاران) ، تعلیم دیده توسط فواد اجمی ( هنرمند نو محافظه کار شیعه الاصل لبنانی ) و توسط برنارد لوئیس (Bernard Lewis) ( موذی ترین ایدئولوگهای جنگ علیه مسلمانان) از صمیم قلب تائید شده ؛ برای یک استاد سابق ادبیات انگلیسی ،که حتی یک کتاب، یک نوشته علمی، بجز مطالعه لولیتا در تهران، بنام خود ندارد، یک شاهکار است.

در نتیجه، میتوان به این نوشته آذر نفیسی ، بعنوان محوری کلاسیک و پیش نیاز ایدئولوژی تسلط امریکا بر جهان نگاه کرد. نخست، در درون و در خارج از امریکا که روی مرض فراموشی دستجمی، در باره حملات و تجاوزات یکی پس از دیگرش به دیگر کشور ها بمنظور برقراری تسلط امپراتوری خود، حساب باز کرده است. دوم، سوء استفاده مکرر از دلایلی بظاهر مشروع (در این مورد فشار های نا معقول در باره زنها در قوانین اسلام) برای اهداف نا مشروع [امپراتوری]، و سوم با ابزار ادبیات انگلیسی زبان، نشخوار و بیان شده توسط یک شهرزاد [قصه گوی] امروزی، که عمداً سعی دارد بدترین تصورات و تخیلات اروپا- امریکائی را زنده کند. در این راه، در همراهی با نقشه های حساب شده امپریالیسم امریکا، سعی در خنثی نمودن و هیچ شمردن تمامی مقاومت های اصیل فرهنگی زنانی که در کشور هایی که اغلب زمانی مستعمره غرب بوده اند، در مقابله با سیستم های پدر شاهی [بعبارت دیگر، خنثی سازی انواع مظالم مستعمره چی ها] می نماید. در مورد اخیر، کتاب مطالعه لولیتا در تهران، سعی دارد - بطریقی سطحی –فرهنگ ادبیات ایران و در ادامه، مبارزات بحق فمینیست های بقیه کشور های اسلامی را به هیچ شمارد. در واقع هدف نویسنده این کتاب ، همه جنبه های فرهنگی جوامع غیر سفید پوستان مهاجر به امریکا، که شامل سیاهان امریکائی، آسیائی های امریکائی، لاتین-امریکائی ها و بقیه اقلیتهای نژادی نیز میشود را در بر می گیرد.

بندرت ، یکی از خدمتکاران سفیدپوستان موفق شده است این همه از خواسته ها و آرزوهای اربابان از خود راضی را، در یک نوشته جمع آوری نماید. در نتیجه ، بسیار مهم است که این نوشته خوانده شود، نه فقط برای آگاهی از خدمات ایدئولوژیک او در راه اهداف و نقشه های جهانی امپراطوری امریکا، بلکه با همان اهمیت و شاید هم مهمتر، جهت پرده برداشتن از سعی او برای ترویج واپسگرایی در داخل امریکا.

در ظاهر، کتاب مطالعه لولیتا در تهران دارای یک سناریو بسیار ساده است. یک استاد ادبیات انگلیسی در یکی از دانشگاه های ایران که در یک خانواده ممتاز ایرانی متولد شده و در نتیجه در اروپا و امریکا تحصیل کرده است. بالاخره سر خورده از محدویتهای اعمال شده در جمهوری اسلامی ایران، از پست خود استعفا میدهد و بخانه رفته، هفت نفر از دانشجویان برجسته دختر خود را نیز همراه می برد تا در آنجا [دور از چشم مقامات] با هم به مطالعه شاهکارهای "ادبیات غرب"- با پیوند زدن شخصیت های داستانها و اتفاقات این رمانها با دشواری های روزمره خود در جمهوری "خدانشناس" اسلامی - می پردازند . در سوژه داستان، چه واقعی، چه ساخته و یا مخلوطی از هردو، سخنگوی آن به محکوم نمودن نه تنها کل انقلاب اسلامی، بلکه تمامی ملت ایران، فقرا و بی بضاعت ها، که به این انقلاب دست زده اند – افرادی که نویسنده، بجز تنفر محض برایشان هیج حسی ندارد ، می پردازند . برای ربط دادن این سوژه ساده با اهداف و عملیات امپراتوری ایالات متحده در داخل و خارج از کشور خود، باید به یک قالب تئوریک در ادبیات مقایسه ای دست یابیم.

ادوارد سعید، در کتاب فرهنگ و امپریالیسم (1993 ) خود، پیش درآمد های فرهنگی امپریالسیم را مطالعه نموده است. او همپوشانی و تداخل حوزه های ادبیات، سیاست، تمدن و امپریالیسم را در تصورات امپریالیستی اروپا – امریکا تشریح میکند. از این خسته نمیشود مکرراً نشان میدهد که ادبیات اروپائی در هر زمان این تمایل را داشته است که به کمک سیاسیون آنجا بشتابد، تا در جهت مخالف، واقعیات سیاسی را در جایی قرار دهد که در مرکز داستان ادبی زمان خود ، قرار گیرد.

آمی کاپلان (Amy Kaplan)در کتاب مرزگشای خود، آنارشی امپراتوری در شکل گرفتن فرهنگ امریکا (2002 )، رابطه بین سیاست های داخلی و خارجی یک امپراتوری و مظاهر آنها را در شکل گیری اهداف آن نشان میدهد. آمی کاپلان، در این بررسی خارق العاده نشان میدهد که لااقل از اواسط قرن 19 و شروع جنگ های پی در پی با مکزیک، اسپانیا، کوبا و فیلیپین ؛ امپریالیسم امریکا تجاوزات و توسعه طلبی خود را با مسایل سیاسی داخلی چون نژاد، طبقه و جنسیت [زن-مرد] ، مرتبط نموده است.

در طرف دیگر این بحث خانم گاوری ویسوانتان، در کتاب درپوشش یک فتح: مطالعات ادبیات و حکمرانی بریتانیا در هندوستان، شروع ریشه دواندن ادبیات انگلیسی را تا شروع اشغال کشورش دنبال میکند و نشان میدهد که ادبیات یکی از ابزار موثر اشغال و تسلط بوده است. مطالعه ادبیات انگلیسی، آنطور که ویسوانتان با قدرت نشان داده است، در تسطیح جاده تسلط بسیار موثر بوده است. یک نسل از هندی ها ، مطابق دستور عمل مکاولی (Thomas Macaulay)، بصورت "هندیهایی با خون و رنگ هندی ولی با سلیقه، عقاید، کلام و مغز انگلیسی تربیت یافتند!

از ادوارد سعید تا آمی کاپلان و گاوری ویسوانتان (Gauri Wiswanathan) اکنون یک زنجیره مرتبط از فاضلانی را داریم که از امریکا شروع کرده از طریق اروپا به هندوستان میروند و با دلایل نظری با استدلالت متقاعدکننده در مورد تمامی جهان استثمار شده نشان میدهند که بریتانیا با کمک آموزش ادبیات انگلیسی به اهداف گسترش مناطق تحت نفوذ و تسلط رسیده است. ظاهرا، با همان ابزار قرار است امروزه امپراتوری امریکا گسترش یافته و مسلط شود. باز هم لازم است گفته شود که هیچکدام از این دانشمندان سعی نکردند با تئوری های خود ادبیات را در سطح سیاست پائین آورند، بلکه سیاست را در کنار ادبیات قرار داده اند تا بشود رابطه بین مفاهیم و تاثیر آنها در سیاست های ضد فمینیست و نژاد پرستانه را یافته، بدون اینکه از اثر و اهمیت ادبی – هنری کار ، بکاهند.

انتشار کتاب مطالعه لولیتا در تهران، بارزترین سعی معاصر در بکار گیری ادبیات انگلیسی - بعنوان ابزار کاری - برای بوجود آوردن همگامی با اهداف سیاسی اروپایی- امریکایی، جهت تسلط بر جهان است. دلایل اثبات شده ارتباط آذر نفیسی با رهبران نهضت نومحافظه کار امریکا، سعی او در کاستن ارزش های تمدن ایرانی و در ادامه آن، هر گونه فرهنگ و تمدن محلی و منطقه ای برای مقاومت در مقابل امپراتوری سازی غارتگرانه امریکا، میباشد. او میکوشد پاکی قانونمند شده ادبیات غربی را برخ کشیده، به آن مباحات کند. مجموعه این خدمات را، با مطرح نمودن انواع تصاویر تخیلی و کلیشه ای از مردم خاورمیانه، برای قشری واپسگرا در اروپا و امریکا، عرضه میکند.

در امپراتوری فرا ملی موجود جهانی ، یک ابزار ایدئولوژیک مهم، در اختیار داشتن روشنفکران جلای وطن کرده می باشد. تبدیل آذر نفیسی از یک منتقد مشروع نسبت به آنچه که میشود ایرادات اساسی جمهوری اسلامی ایران (مثلاً بر علیه زنان) پنداشت، به یک ابزار ایدئولوژی برای پروژه ساختن امپراتوری ژورژ بوش، نمونه قابل مطالعه بسیار خوبیست برای آشنا شدن با این نسل جدید روشنفکران کمپرادور (دلال) که انتخاب و استخدام و فوراً بکار گرفته میشوند تا برای ادعای مشروعیت استیلای امپراتوری امریکا بر جهان ، آماده سازی ایدئولوژیک ، نمایند.

خیلی زود پس از واقعه 11/9 روشنفکران مزدور محلی، برای اجرای مسئولیت هایی حساس استخدام شدند. کار آنها در این خلاصه میشود تا ثابت کنند، از اوضاع محل شناخت کافی و مستند دارند و بخوبی آماده اند تا مجهز با این ابزار، مردم عادی امریکا را از جنایاتی که در گوشه کنار جهان رخ میدهند - در منطقه ای که زادگاه اصلی آنها بوده است- آگاه کنند، و این همه برای اینکه تجاوز "آزادی بخش" امریکا را، بمنظور پاکسازی از وجود "جنایتکاران محلی" منتخب ، توجیه کند!

تمام تبلیغات و اطلاعات گمراه کننده در مطالعه لولیتا در تهران بر پایه حقایقی [متصور] بناشده است. جمهوری اسلامی ایران در ذهن غربی ها دارای سابقه قابل قبولی از تجاوز به حقوق انسانها، خاموش کردن مخالفت ها، کشتن دگراندیشان سکولار، و ایجاد جدائی جنسی زن و مرد می باشد. ولی وظیفه اصلی یک روشنفکر مزدور در این نیست که این مظاهر حکومت را افشا کند، بلکه انتخاب و بسته بندی آن تنها جنبه هایی از حقیقتی است که به اهداف قدرت انحصار طلب و محاصره کننده یاری میدهند. وظیفه دیگر او ایجاد شرایطی است که در لوای یک انتقاد مشروع از زورگویی ، رژیم حاکم محلی را وا دارد ، فشار را برروی مردم ، افزایش دهد.

از آنجا که حوزه و هدف اصلی فعالیت روشنفکران کمپرادورِ کشور میزبان امپراتوری (مطابق با مفهوم اصلی این لغت-- صیقل دهنده معاملات بازرگانی [دلال])، طبقه متوسط جامعه با ارزش های خاص خود است و روش اصلی فعالیت آنها ایما و اشاره می باشد، شاید در مورد آذر نفیسی، راحتترین و جالبترین راه تشریح مطلب، نگاه کردن به روی جلد کتاب او است. در آن عکس ، دو دختر جوان را می بینیم که سرشان را بجلو خم کرده، انگار مشغول خواندن چیزی هستند. واقعاً چه چیز است که آنها میخوانند؟ ما نمیدانیم و نمیبینیم! بالای سر آنها میخوانیم Reading Lolita in Tehran. . آنچه که بلافاصله به ذهن میرسد بسیار ساده است. آنها حتماً در شهر تهران مشغول خواندن کتاب لولیتای آقای ولادیمیر نابوکوف (Vladimir Nabokov) هستند. بله، دو دختر جوان ایرانی پوشیده شده با روسری های خود، مشغول خواندن لولیتا و یا مطلبی دیگر؟ بهر صورت، قیافه این دو دختر نشان میدهد که آنها از آنچه که میخوانند لذت میبرند. این سرهای پوشیده و صورتهای شاد، خود بخود در بیننده عکس روی جلد کتاب، حس ترحم ایجاد میکند. آیا اصلاً میشود تصور برداشت بهتری از این کرد که آنها غرق در خواندن کتاب نابوکوف هستند؟ ولی واقعیت اینطور نیست!

چند لحظه تعمق روی تصویر روی جلد این کتاب چیز دیگری را بما نشان میدهد. زیر عنوان Reading Lolita in Tehran ، عکسی است. عنوان و عکس با هم، یک چرخش شرقی به دست میدهند– طبق نوشته بسیار جالب رولاند بارتِز (Roland Barthes) ، تحت عنوان "پیغام عکسی" ، به تعبیری وسوسه انگیز ، میرسیم. نام لولیتا در عنوان اشاره ای دارد به یکی از رسوا آمیز ترین تصورات داستان وار در ادبیات مدرن اروپا. هم در میان عامه و هم در ادبیات، نام لولیتا، توهمی است از ارتباط جنسی با دخترکی کم سن و سال. پوشش سر دو دختر جوان ایرانی بطور مزورانه به این تصور انسانهای عامی غربی از جنسیت زن در شرق اشاره دارد. زیر این عنوان، به تشخیص جالب بارتز، تعبیری متضاد نهفته است. یکی پیغام علنی که عین خود تصویر است و دیگری پیغامی برداشتنی، یا آنچه که بیننده برداشت میکند.

در اینجا پیغام علنی کاملاً واضح است. این دو دختر جوان دارند لولیتا را در تهران میخوانند. آنها مشغول خواندن ( لولیتا [با مفهوم غربی این نام]) هستند و در تهرانند ( قیافه آنها ایرانیست و سر آنها با روسری پوشیده است). پیغام برداشتی نیز خیلی ساده و خودگویاست. تصور کنید در جمهوری اسلامی سکس با دختری جوان! چطور است؟ عکس روی جلد بطور مزورانه به این سوال میرسد که آیا میشود لولیتا را در تهران خواند؟ به این دو لولیتای شرقی نگاه کنید! با یک برداشت نژادپرستانه به این پرسش میرسیم که آیا میشود چنین رومانها را در آنکشور خواند؟ برای مردمی که همینطوری هم از مردانی عرب - مسلمان که موفق شدند نماد مردانگی امپراتوری امریکا را در نیویورک به آنصورت ختنه کنند و ما هم اکنون با آنها در یک درگیری وحشتناک هستیم میترسند، این تصویر و نام لولیتا بسیار گیراست.

جدا از اشارات متعدد استعماری که روی جلد این کتاب نهفته است، تصویر دوگانگی متضادی که بارتز درباره پیغامهای عینی و تصوری نوشته است، از دیدگاهی دیگر نیز واضح است. عکس این دو دختر روی جلد کتاب مطالعه لولیتا در تهران دزدیده شده است از یک محتوای دیگری . اصل این عکس مربوط است به گزارشی از انتخابات مجلس در فوریه سال 2000 توسط روزنامه مشارکت، روزنامه اصلی اصلاح طلبان. در عکس اصلی این دو دختر مشغول خواندن صفحه اول این روزنامه هستند. آذر نفیسی و ناشر او حتماً فکر کردند که مردم دنیا نمی بینند و آنها میتوانند تاریخ یک ملت را ، هر آنطوری که مایلند، تغییر دهند. ولی عکس اصلی روی جلد، حقیقت را افشا میکند.

روی جلد Reading Lolita in Tehran شمایلی است از یک دزدی، تغییر داده شده و قالب گرفته برای منظوری کاملاً متفاوت از آنچه که عکاس، آنرا زمانی گرفته است. در شکل تحریف شده آن، این عکس طوری بریده شده که روزنامه ای که این دو دانشجو در دست دارند و مشغول خواندن آن هستند دیگر دیده نمیشود. به این ترتیب به این تصور رسیده اند که آنها مشغول خواندن لولیتا هستند. طبیعتاً روسری آنها نشان میدهد که صحنه در تهران است. در تصویر اصلی بخوبی می بینیم که ایندو در داخل پردیس دانشگاه هستند و مشغول خواندن نتایج انتخاباتی میباشند، که اکثریت اصلاح طلبان را روانه مجلس کشورشان کرده است. با بریدن عکس، دیگر همکلاسی های پشت سر آنها و تصویر پرزیدنت خاتمی نماد اصلاح طلبان، که کاملاً واضح در صفحه اول آن روزنامه دیده میشوند، پاک شده اند. بدین ترتیب تصویر این دختران را از نماد هوشیاری و امید آنها نسبت به دموکراسی در کشورشان ، دور کرده و به داخل حرمسرای استعماری ، بازگردانده است.

در دوران "پایان تاریخ"، آنطور که فرانسیس فوکویاما ، یار نو محافظه کار آذر نفیسی نظر داده است، وظیفه یک روشنفکر کمپرادور در اطاعت خلاصه میشود. وی باید تمامی تاریخ ملی یک ملت را پاک و با ایجاد داستانی سرگرم کننده خلاء ایجاد شده را پر کند. این تفریح اما، باید عده زیادی راجلب کند. محتوی Reading Lolita in Tehran با تصویر روی جلد همخوانی دارد – هردو در خدمت امپراتوری هستند. اگر تاریخ را متوقف کنیم، وقتی این کتاب را میخوانیم بسختی میتوانیم حتی یک ارتباط مکالمه ای را در محتوای چهار فصلی که در آنها به کار های ادبی تاریخی نابوکوف، اسکات فیتزجرالد (Scott Fitzgerald) هنری جیمز (Henry James) و جِین آوستِن( Jane Austen) اشاره میشود ، پیدا کنیم. Reading Lolita in Tehranواقعاً یک تافته کاملاً جدا بافته عجیبی است. به تاریخ ایران، جامعه، فرهنگ و تمدن آن ارتباطی ندارد. نویسنده آن خودش را نیز از مجموعه اظهار نظر ها و تفسیر هایی، که در طی نسل ها در کتابخانه ها - درباره نویسندگانی که او در داستان خود درباره آنها بحث میکنند – و گردآوری شده اند، رها کرده است. ولی این جاانداختن کاملاً با ماموریتی که این کتاب دارد میخواند – به طیف وسیعی از خواننده ها، این داستان احساس وقایع تاریخی را میدهد، مانند یک رمان خوانده میشود ولی واقعیات را بدلخواه تحریف میکند.

در دنیای واقعی، اتفاق جدید و عجیبی رخ نداده است. ایرانیان کماکان ادامه میدهند ؛ همه گونه داستان و رمان ، از هر گوشه ی کره زمین را بخوانند و اینرا باوجود هر گونه فشار سیاسی انجام می دهند . آذر نفیسی ، همان کاری را که با عکس جلد کرده در داخل کتابش هم هر تصویری را که انتخاب میکند ، خود می برد و خودش هم بهم ، میدوزد. انتخاب های او از همان نوع دزدیدن است که او و ناشرش در روی جلد کتاب کرده اند. او از ادبیات موجود و از حقایق نیز، تنها بخشی را میدزدد، تا از آن دروغی بزرگتر بسازد. آنطور که در کتابش وانمود میکند این فقط ادبیات کلاسیک غرب (Western classics) نیست که ایرانیها در مقابله سیاسی با دولتهای زورگوی خود میخوانند – چه این رژیم پهلوی باشد ( که درباره جنایات دوران او، آذر نفیسی کاملاً سکوت میکند) یا حکومت مذهبی فعلی. در تمام قرون 19 و 20، ادبیات مهم و ارزشمند از همه دنیا در دسترس ایرانی ها قرار میگرفته و فرهنگ ادبی و سیاسی آنها را تواناتر کرده است. در تاریخ اخیر و نیز در دوران استعماری مدرن که با انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 شروع شده ، ایرانی ها با ادبیات بزبان فرانسه و انگلیسی برخورد داشته و با آنها انس گرفته اند و حتی گاه تحت تاثیر آنها خودشان هم به مرحله عمل رسیده اند. همینطور انقلابات مختلف اروپایی در سال 1848 ، بسیار مورد توجه ایرانیان خارج از کشور، بخصوص روشنفکرانی که مقیم استانبول بوده اند قرار گرفت و باعث شد که تعداد زیادی از کتب فرانسوی و انگلیسی زبان به زبان فارسی برگردانده شوند. انقلاب 1917 روسیه، همین شور را در مورد کتب روسی باعث شد. همینطور اشغال ایران توسط امریکایی ها در دوران جنگ دوم جهانی و بعدها جنگ ویتنام و نیز جنبش آزادی خواهی سیاهان به برگرداندن ادبیات امریکایی ، منجر شد. انقلابات امریکای لاتین، شورش های سیاهان افریقا و هندوستان بر علیه استعمارچیان اروپایی، انقلاب سرخ چین و کوبا و شورش دانشجویی در فرانسه، اتفاقات جهان عرب، جنبش ملی گرای ناصر در مصر و بخصوص فلسطین، هر کدام در آشنایی ایرانیان با نوشته های دنیای بیرون از ایران، اثر خود را داشته اند. آذر نفیسی یا از تاثیر این اتفاقات تاریخی بر ایرانیان بی خبر است، یا اینکه در نوشته اش آنها را پوشانده -- در هر صورت او آنها را یا سانسور کرده و یا در قالبی دیگر، بسیار کوچک و محدود تر قرار داده تا ادبیات انگلیسی در اختیار ایرانیان را ناچیز ، جلوه دهد.

همانطور که آمی کاپلان در کتاب آنارشی امپراتوری در شکل گرفتن فرهنگ امریکا نشان داده است، "مرزهای تصوری بین داخل و خارج"، اصلی است تصنعی، که هم یک امپراتوری را میسازد و هم پایه های آنرا متزلزل میکند. تناقضی که آمی کاپلان مطرح میکند بدین ترتیب حل میشود که متوجه شویم روشنفکران خدمتکار چگونه در دو جهت، هم فرهنگ مقاومت میهنی خودی را بی ارزش میکنند و هم در نتیجه، مقاومت بالقوه گروه های مهاجر - و اقلیت های نژادی ساکن - در مراکز امپراتوری را ، خنثی می سازند. بدین ترتیب با خواندن Reading Lolita in Tehran یک جنبه و یا نتیجه نه چندان پنهان دیگر مشخص میشود. پس از ده ها سال مبارزه برای بازگرداندن ارزشهای ملی و طرد اروپا- امریکا مرکزی، برنامه های ادبی آذر نفیسی با تجلیل انحصاری از تصورات ادبی اروپا - امریکا مرکزی، ساعت را برای پنجاه سال به عقب برمیگرداند. ترویج حقانیت انحصاری ادبی اروپا-امریکایی، توام است با کم انگاشتن، مردود شمردن و یا نادیده گرفتن ادبیات و تمدن های غیر اروپا – امریکایی.

اصرار روی تنها یک مرکز و یا مرجع ، برای قانونی یا اصیل شناختن ادبیات و آنهم فقط در اروپا یا امریکا ، خود نوعی تائید برتری نژادی است. با این روش ارزش ادبیات غیر اروپا – امریکایی نادیده گرفته میشود. اینستکه با خواندن کتاب آذر نفیسی، کسی نخواهد فهمید آیا از میان ایرانی ها، مانند درون همه ملت های دنیا، ادبیات ارزنده ای بوجود آمده و مجموعه های نویسندگان زن، شاعران، هنرمندان، فعالین و دانشمندان طراز اول این کشور ها سهمی داشته اند؟ آیا هم اکنون در میان این ملت ها افرادی هستند که که امید ها دارند و رویایی فکر می کنند؟ نه تنها دنیایی، ولی از زاویه منطقه جغرافیایی خود؟ یا اینکه کاملاً محلی و غرق شده در مسایل امید ها و ترسهای بومی و اینکه در طی دهه 1990 ، آنزمانی که آذر نفیسی میگوید در ایران زندگی میکرده و میخواسته روح، یا روان معدودی انتخاب شده را با خواندن "ادبیات غربی" از زوال نجات دهد، ایرانی ها فیلمهای سینمایی افتخار آمیزی را ساخته اند که برای بیننده های غربی شگفت آور بوده و مورد تمجید همگان قرار گرفته اند. جامعه ایرانی، تعداد بیشتری زن به مجلس شورای خود فرستاده تا ملت [مدعی العموم] امریکا .[ در کشور معروف به "زن ستیزی" ایران، اکنون نسبت دختران دانشگاهی بسیار بیشتر است از پسران، حتی در رشته های سنتاً مرد پذیر مهندسی و حتی تا مقاطع دکتری]. قهرمانان نوشته آذر نفیسی، ادبیات و تمدن ایرانی را در این داستان بکلی پاک کرده و کنار گذاشته اند. ضمن اینکه تمام وقایع در ایران رخ میدهند، مکالمات کتاب، هر فرهنگ و نشانه از تمدنی که نوعی مقاومت در مقابل استیلای غرب را تداعی کند را نادیده گرفته اند.

انتقاد از "آفت" جمهوری اسلامی، با پذیرفتن اولیه ی وجود روحیه مقاومت مشروع در یک ملت و امید های آنها و بعد مخالفت کردن با آنچه در عمل بوجود آمده ، امریست کاملاً مشروع و [شاید] هم ضروری، ولی همگام شدن با نو جمهوری خواهانی که با پیوستن به مشتی نظامیگر عقب مانده، که همه ارگانهای دموکراتیک کشورشانرا قبضه کرده اند و کمک کردن به ایجاد ادبیاتی که به توجیه یک امپراتوری غارتگر می پردازد، امری دیگر است. در حالات اولی به مردمی ستم دیده امید و غرور داده میشود تا با مقاومت بتوانند به همه جنبه های تسلط جویانه امپراتوری غلبه کنند، درصورتیکه در حالت دوم، وقار و امید آنها دزدیده میشود.

اصلی ترین مسئله در خواندن Reading Lolita in Tehran تداوم سعی برای از شکل و ترکیب انداختن ادبیات و تاریخ مدنی ایران است. ولی نه تنها این، خانم نویسنده نمیداند (بی تفاوت یا مردود شمردن) که هم اکنون یک جدال عمده ی ضد فرهنگی، در مقابله با جنبش طرفدار "چند فرهنگی" ، در آکادمی های امریکا جریان دارد. آذر نفیسی، ظاهراً در همراهی با دست راستی ها، به آن پیوسته است. هدف این جریان، مخالفت با تغییرات در برنامه های آموزشی در کالج ها و دانشگاهای اروپا و امریکا و در دنباله آن، در دنیا می باشد. آذر نفیسی تا حال در هیچ دانشگاه و یا کالج liberal arts [موسسه ای که هدف آموزشی آن روشن کردن فکر است و نه لزوماً مقاصد فنی حرفه ای] تحصیل نکرده است . او اصولاً از مبارزات ده ها ساله اقلیت های فکری و نژادی آفریقا- امریکایی، لاتین امریکایی و آسیا امریکایی، و سرخ پوستان در امریکا برای گسستن زنجیره های محبس های برنامه ای، در محیط های آموزشی امریکا آگاهی ندارد، یا نسبت به این تلاشها بی تفاوت است. در زمانی که جامعه امریکا بطور گسترده به مقابله با جنبش قوی مسیحیان بنیادگرا و سایر نو محافظه کاران، در باره نیاز تغییرات اساسی برای ایجاد برنامه های آموزشی جامع و متنوع مشغول است، آذر نفیسی با بدترین عوامل واپسگرا همراه شده و آواز ادبیات غربی را سر داده است. در نوشته اش، آذر نفیسی، یکی دیگر از فرهنگهای جهانی را از گردونه ادبیات جهانی خارج نموده است. او این تمدن را ، غیر اروپا – امریکایی ، نازیبا و مسخره اعلام نموده، به قرار گرفتن در حاشیه ها محکوم کرده است.

روشنفکران با ارایه خدمات خود به این امپراتوری غارتگر، سعی دارند مرکز امپراتوری را طبیعی و مشروع و آنها که در کناره ها قرار میگیرند غیر عادی و مسخره جلوه دهند. نفیسی خواندن لولیتا را در تهران آنقدر عجیب جلوه میدهد، انگار که این کتاب در زمان انتشارش در امریکا و اروپا با آغوش باز روبرو شده بود. این کتاب بالاخره در سال 1955 در فرانسه منتشر و نیز فیلمی ، بر اساس آن ، بعد ها ساخته شد. ولی بعنوان یک اثر مستهجن تعبیر و پخش آن در اروپا و امریکا ممنوع شد. نویسنده آن - نابوکوف - حتی یک ناشر که مایل به چاپ آن باشد ، نیافت. تا سال 1954 لااقل چهار ناشر بزرگ آنرا رد کرده بودند. او در نهایت در شرکت المپیا پرِس (Olympia Press) ناشری را یافت که معمولاً کتب مستهجن را به بازار میفرستاد و آنهم تنها با 5000 جلد [که در اروپا رقم بسیار ناچیزیست].

تا زمانیکه گراهام گرین (Graham Greene) [نویسنده انگلیسی رومان در قرن گذشته] مصاحبه ای را با نابوکوف منتشر کرد هیچکس در اروپا و امریکا آماده نوشتن نقدی بر این کتاب نبود. حتی این مصاحبه گرین باعث بروز خشم عمومی انگلیسی ها شد. جان گوردن (John Gordon) سر دبیر نشریه ساندی اکسپرس ( Sunday Express ) لولیتا را "کثیفترین کتابی" خواند که او "تا آن زمان خوانده است". به گفته گوردن ، این کتاب "هرز نوشته ای بدون هیچ حد و مرز" میباشد. وزارت داخله انگلیس دستور جمع آوری کتاب را صادر و ورود آنرا به انگلستان ممنوع نمود و حتی از وزیر داخله فرانسه خواست که این کتاب را در فرانسه نیز ممنوع اعلام کند. در سال 1962، وقتی استانلی کوبریک [فیلم ساز امریکا] برداشتی از داستان لولیتا را بصورت فیلم سینمایی در آورد با سانسور روبرو شد . سالها بعد، در 1998، فیلم ساز دیگری، آدریان لین ، با تعبیر جدید خود از داستان، از طرف محافظه کاران اروپا و امریکا به سیخ کشیده شد. در سال 1994 ایالت نیو جرسی با قانون مگان تحت عنوان هرزه گری در رابطه با خردسالان بجنگ لولیتا رفت.

درباره نوشته نابوکوف بعنوان یک اثر ادبی تا به امروز نظرات مثبت و منفی زیادی ابراز شده است. در نتیجه آوردن ناگهانی آن به تهران چیزی بسیار غریب است.

[همانطور که قبلاً نیز در این نوشته آورده شد]، برای اینکه امپراتوری غارتگر ، مشروعیت خود را حفظ نماید، روشنفکر خدمت رسان باید در راستای بها دادن به نظریه پردازان ورشکسته پروژه امپراتور سازی، سهم خود را ادا کند. او با صدایی که ندای آشنای محلی را میدهد، باید بگوید که او از آنجا آمده است و میداند که در باره چه چیز مینویسد و در نتیجه یک اطلاع رسان محلی است. مفیدترین وظیفه آذر نفیسی در همین خلاصه میشود و در صحه گذاشتن بر نظریات تنها شرق شناس باقی مانده که ریشه خود را هنوز در استثمار انگلیسی ها دارد (جای او اکنون در موزه است [منظور برنارد لوئیس است]). رابطه تنگاتنگی بین نویسنده Reading Lolita in Tehran و استاد هومبرت، بازیکن اصلی داستان لولیتا وجود دارد. خیلی قبل از اینکه برنارد لوئیس، در را به روی آذر نفیسی باز کند تا در مجله The US News and World Report کتاب اورا یک شاهکار بنامند، آذر نفیسی در باره او چنین مینویسد:

"در آنزمانی که من در امریکا بودم، در دهه 1970، خیلی مخالف افرادی مانند [برنارد] لویس بودم. آنموقع من بیشتر طرفدار کتاب هایی از گونه آنچه که ادوارد سعید مینوشت، بودم. ولی وقتی که [به ایران] برگشتم، و آنجا زندگی کرده، درس دادم، در تهران بعد از سال 1979، شروع کردم تا پی ببرم به چه میزانی تصورات من غلط هستند". با خواندن لوئیس، آذر نفیسی از جمله کشف کرد که مسلمانان تا اواسط قرن 19در باره فرهنگ خود شان خیلی انتقادی تر از هر شرق شناسی بوده اند – "یک روحیه خود انتقادی که با کمک شرق شناسانی مانند برنارد لویس و دیگران" با آن آشنا شد.

اگر آن ادوارد سعید بود که اسرار [ماموریت] شرق شناسی را برملا کرد، این آذر نفیسی است که استخدام شده است در جهتی مخالف، هرچه که سعید پنبه کرده بود، برای شرقیان دوباره ببافد. لابد در انتظار خوشآمد گویی و تمجید برنارد لوئیس از اوست که در کتاب آذر نفیسی یک شخصیت طرفدار پرو پا قرص ادوارد سعید نقشی شیطانی می یابد – به این ترتیب فردی که با این اثر اولین بار روی صحنه آمده است، یکی از معروف ترین و نامدارترین چهره های روشنفکر نسل خود را با افکار و رفتار واپسگرای یک حکومت دینی – همه اش برای خوشآمد برنارد لوئیس و کسب حسن نظر نو محافظه کاران ، مرتبط میکند.

اما در باره تائیدیه برنارد لوئیس، آذر نفیسی ممکن است هنوز هم در موارد بسیاری از جنبه های تاریخ فکری مسلمانان ناآگاه باشد،! اما، فرض اینکه مسلمانان از روحیه خود انتقادی هم مسلک های خود، قبل از اینکه افرادی مانند لوئیس و دیگر شرق شناسان مزدور به آنها بگویند، آگاه نبودند، دور از تصور است. چطور ممکن است، مسلمانان از فرهنگ خودی انتقاد میکرده اند، ولی ضمناً از آن خبر نداشتند، تا اینکه شرق شناسان آنها را آگاه کردند؟ پوچی محض این نظریه مانند یک سیلی است به صورت هر گونه فکر و سلامت عقل. ولی نقل قول کردن از یک شرق شناس و تائید کردن انزجار اساسی او نسبت به سرزمین و تمدن یک مدنیت، پاداشی بزرگ دارد. برنارد لوئیس آنرا می پسندد و در باره آن میگوید که یک" شاهکار" است و ورود او را به زیر زمینهای نهان قدرت در واشنگتن امکانپذیر میکند. بررسی فرهنگ امپریالیسم امریکا مطابق با کتاب آنارشی امپراتوری آمی کاپلان، "لازم است که از مرز ها عبور کنیم و به مبارزه ساختار قابل تفسیر تمثیل های ملی برویم، که از تاریخ برای بزرگنمایی های ملی خود استفاده میکند". در غیر این صورت، با نبود کمک داخلی و یا مشروعیت خارجی، امپریالیسم امریکایی باید روی خدمتگاران اصل نسب دار روشنفکر، مغزهای بی خانمان، و تفنگداران مزدور حساب باز کند. این همه، برای ساختن یک تأیید موقت عمومی، برای ایجاد یک حافظه انتخاب شده، و حفظ یک خواب و فراموشی پایدار که شاید در خدمت اهداف امپراتوری امریکا قرار بگیرند و لی در واقع به دلیل ماهیت خود به نیرویی برای فروپاشاندن قصر های تخیلی و بنا شده از ماسه در نزدیکی امواج تاریخ تبدیل خواهند شد . این امپراتوری نمیتواند دوام داشته باشد. هیچ امپراتوری دوام ابدی ندارد. اگر غیر از این بود که همین حالا تمام دنیا از امپراتوری قدیم ایران سخن میگفت.

(*)نویسنده، استاد دباشی، دارنده کرسی هاگوپ کوورکیان (Hagop Kevorkian)(**) پروفسور مطالعات ایران و ادبیات مقایسه ای، در دانشگاه کلمبیای نیویورک است. در میان کتابهای خوب شناخته شده او میتوان از اقتدار در اسلام، دینمداریِ نارضایتی، حقیقت و روایت، دیدی از نزدیک به سینمای ایران، گذشته، حال و آینده و سر دبیری یک جلد کتاب بنام رویا های یک ملت، درباره سینمای فلسطینی ، نام برد .

(**) [هنر دوست امریکایی و خیر خواه ارمنی الاصل، بانی این کرسی در دانشگاه کلمبیا میباشد]

(+) خانم آذر نفیسی فرزند آقای مهندس احمد نفیسی و خانم نزهت نفیسی می باشد . پدرایشان در سال 1341 شهردار تهران بود و کنگره " آزاد مردان و آزاد زندان " ، قبل از رفراندوم 6 بهمن 1341 با میدان داری پدر وی برگزار گردید . مادر ایشان در آن کنگره در حضور شاه و فرح سخنرانی به یاد ماندنی به لحاظ ادبی ایراد کرد که هنوز نقل محافل کسانی است که آن دوران را به خاطر دارند . بعداً ، پدرایشان ، توسط شاه زندانی گردید ، البته نه به اتهام سیاسی و یا مخالفت با شاه . در 13 سالگی برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و به قول خودش "عذاب تبعید" را چشیده است . ولی بعداً معتقد شد که سرنوشت برای او یک "درخت بین المللی" مقدر کرده است که ریشه هایش در هر جایی او را می تواند تغذیه کند .

او ، متعقد است موقعی که در 13 سالگی ایران را ترک کرده است ، " ایران مثل یک ستاره درخشان" بوده است و در سال 1979،بعد از انقلاب، که بازگشته است "وطن ، واقعاً وطن نبوده است". هر چند او 18 سال در همین وطن استاد دانشگاه بوده و تدریس می کرده است . به زعم خود با " اجرای قوانین انقلاب" مبارزه می کرده است . در بیوگرافی ایشان آمده است که به علت نپوشیدن چادر از دانشگاه اخراج شده است ، چیزی که اغراق به نظر می رسد . پس از مهاجرت به امریکا کوشیده است "مفهوم وطن را دوباره تعریف کند". او امروز با نوشتن این کتاب که مورد نقد داهیانه آقای دبّاشی قرار گرفته ، احساس می کند که ادبیات و کتاب " فراتر از مرزهای جغرافیایی " ، کارکرد دارند . دلیل پیوستن وی به نئوکان های ضد ایرانی را هنوز ایشان بیان نکرده است !

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  بایگانی مطالب وارده