|  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده |      

 

 

 

  مطلب وارده  

28 دی ماه 1384 - 2005 Jan 18

بسمه تعالي

با سلام و احترام

متن پيوست، برگردان سخنراني يورگن هابرماس درباره "مذهب در عرصه عمومي" است. اين سخنراني در تاريخ 7 آذر 1384 (28 نوامبر 2005) در دانشگاه نروژ به مناسبت جايزه هولبرگ ايرادشده است.

از آنجا كه آقاي هابرماس به موضوع مهم "تضاد مذهب و سكولاريسم" اشاره مي‌كند كه نه‌تنها در جوامع جهاني بلكه در جامعه ايران و حتي در انجمن‌هاي اسلامي دانشگاه‌هاي كشور نيز مطرح است و از آنجا كه چشم‌انداز ايران بر آن است كه اين برگردان را در شماره 36 به چاپ رساند، بنابراين از آن فرهيخته عزيز تقاضا دارد پس از مطالعه، نظر خود را حداكثر تا دهم بهمن‌ماه سال جاري به دفتر نشريه ارسال دارند، باشد كه با اين نظرخواهي‌ها متن حاضر بارورتر گردد.

                                                                                          لطف‌الله ميثمي

                                                                           مديرمسئول نشريه چشم‌انداز ايران

 

تهران ـ ميدان توحيد، نصرت غربي، شماره 24، طبقه سوم

صندوق پستي: 895 ـ 13445

كدپستي: 14578

تلفاكس: 66936575

Email: Meisami@gmail.com

 

       The Holberg International Memorial Prize 2005 to Jürgen Habermas

 

 

مذهب در عرصة عمومي

پروفسور يورگن هابرماس (Jurgen Habermas)

متن سخنراني ايرادشده در سمينار جايزة هولبرگ

28 نوامبر ‏2005‏‏ (7 ‌آذر 1384)

برگردان: چشم‌انداز ايران

 

مذهب در عرصة عمومي

در رويارويي با وضعيت موجود، نخست‌ اجازه دهيد احساسات متفاوت خود را ـ كه تركيبي از خشنودي و ناخشنودي است ـ براي حاضران شرح دهم. از يك‌سو، غيرممكن است بتوان به ارائه يك سخنراني پرداخت كه در شأن والاي جايزة هولبرگ بوده، انتظارات متناسب با آن را برآورده سازد. از سوي ديگر، بسيار خوشحالم كه دوباره به نروژ بازگشته‌ام و خود را در يك فضاي آكادميك نسبتاً‌ آشنا و در ميان همكاران برجسته و دوستان نزديك خويش و در مقابل اين جمع حضار با دقت و فهميده مي‌يابم. محيط فرهنگي بي‌ريا و صميمانه‌اي كه من همواره در كشور شما با آن روبه‌رو مي‌گردم مرا تشويق مي‌نمايد كه بدون تكلف و با انجام كارهاي عادي خود، بر اين موقعيت منحصر به فرد غلبه كنم. من قصد دارم درباره موضوع حساسيت برانگيزي صحبت كنم كه ذهن بسياري از ما را مي‌آزارد.

 

I

 

بعيد است متوجه اين حقيقت نشويم كه سنت‌هاي مذهبي و اجتماعات ديني از اهميت سياسي تازه‌اي برخوردار شده‌اندكه تاكنون كاملاً‌ غيرمنتظره بوده است. اين حقيقت، دست‌كم براي آن گروه از ما كه از منطق عرفي موجود در جريان اصلي علوم‌اجتماعي پيروي مي‌كرده‌اند و به اين فرض باور داشتند كه تجدد با سكولاريزه‌شدن به معناي كمرنگ‌شدن نفوذ عقايد و روش‌هاي مذهبي در عرصة سياست و در زمينة كلي اجتماع، ملازمة تام دارد، كاملاً دور از انتظار مي‌باشد. دست‌كم، كشورهاي اروپايي، با دو استثناي معروف لهستان و ايرلند، شواهد كافي براي كاهش تدريجي تعداد شهروندان با ايمان ارائه نموده‌اند، اعم از آن‌كه مذهبي بودن را از بعد معناي نهادين آن نگاه كنيم يا از لحاظ معناي روحاني و اعتقادي آن. با اين حال، وجود برخي از شاخص‌ها ناظر بر اين واقعيت‌اند كه جوامع مذهبي در مورد استراتژي‌هاي ارتدوكس مبتني بر مخالفت با مدرنيته عملكرد بهتري داشته‌اند تا در خصوص استراتژي‌هاي ليبرال مبتني بر انطباق با مدرنيته. در صحنة بين‌المللي، جنبش‌هاي ارتدوكس و بنيادگرا در حال گسترش هستند. جداي از ملي‌گرايي هندوها، امروزه، اسلام و مسيحيت دو مورد از مهم‌ترين منابع الهام‌بخش مذهبي را تشكيل مي‌دهند.

 

روند احياي اسلام، گسترة جغرافيايي چشمگيري را از شمال آفريقا و خاورميانه تا آسياي جنوب‌شرقي كه پرجمعيت‌ترين كشور اسلامي يعني اندونزي در آن قرار دارد، دربرگرفته است. نفوذ اسلام همچنين در منطقة جنوب صحرا در آفريقا نيز در حال رشد است و در آن منطقه با جنبش‌هاي مسيحي رقابت دارد. ‌درپي افزايش مهاجرت‌ها، اسلام در اروپا و كمتر در امريكاي شمالي نيز در حال گسترش مي‌باشد. وقتي به كشورهايي مانند تركيه و مصر نگاه كنيم، بيش از پيش متوجه مي‌شويم كه احياي نقش مذهب به محافل تحصيلكرده و برخوردار از فرهنگ ممتاز نيز گسترش يافته است. در بيشتر اين كشورها اوج‌گيري نقش مذهب مسلماً‌ بر سياست داخلي تأثير داشته است. در بسياري موارد، تشخيص ميان هستة واقعي اعتقاد مذهبي و كاربرد نهادي مذهب براي رسيدن به مقاصد سياسي،‌ دشوار است. جنبش‌هاي بنيادگرا اغلب وارد عرصة درگيري‌هاي ملي و قومي مي‌شوند و امروزه حتي بستر شبكه‌هاي نامتمركز نوعي از تروريسم را تشكيل مي‌دهند كه در عرصة جهاني به فعاليت مشغول است و با رفتارهاي تمدن برتر غرب كه به‌زعم آنان تحقيرآميز است به مبارزه برمي‌خيزد.

 

با اين حال، حمله عليه برج‌هاي دوقلو و واكنش‌هاي عجولانه در برابر حملات 11 سپتامبر،‌ نبايد توجه ما را از اين حقيقت منحرف سازد كه گسترش اعتقادات مذهبي عيسوي از لحاظ دامنه و شدت، كم‌اهميت‌تر از رشد عقايد اسلامي در جهان اسلام نيست. پر برگر (Per Berger) هستة‌ اصلي اين تحول را Pentecostalism توصيف مي‌كند كه جزميت انجيلي و سخت‌گيري اخلاقي را با شيوه‌هاي هيجان‌برانگيز عبادت و تأكيد بر درمان روح تركيب مي‌نمايد. اين مسيحيان دوباره متولد شده، در مخالفت با تجدد فرهنگي و ليبراليسم سياسي با يكديگر مشترك هستند، ولي در برابر الزامات ناشي از مدرنيزاسيون اقتصادي، تبعيت بيشتري از خود نشان مي‌دهند. جنبش‌هاي عيسوي اغلب حاصل فعاليت مبلغان مذهبي در كشورهايي مي‌باشند كه اين نوع مذهب براي آنان تازگي دارد. هم‌اكنون بيش از پنجاه‌ميليون نفر در امريكاي لاتين، مذهب خود را به پروتستان تغيير داده‌اند. جنبش‌هاي عيسوي گسترش خود را حتي به سمت چين، كره‌جنوبي، فيليپين و قسمت‌هايي از اروپاي شرقي ادامه داده‌اند.

 

هر دو عرصة گسترش اعتقادات مذهبي (اسلام و مسيحيت) داراي بازتاب‌هايي در زمينة سياست داخلي هستند. آنها در حال بازكردن مسير خود به طرق مختلف در عرصة بين‌المللي نيز هستند. اديان جهان كه تا به امروز بدنة تمام تمدن‌هاي مهم را شكل داده‌اند، برنامة روش‌هاي چندگانة‌ رسيدن به مدرنيته همراه با كرامت فرهنگي را به جلو هدايت مي‌كنند. اما حرارت جنبش‌هاي مذهبي در بيشتر موارد برخوردهاي بين فرهنگ‌هاي مختلف را مسموم مي‌سازد. در سمت غربي اين مرزبندي، ادراك موجود نسبت به روابط بين‌المللي، در پرتو هراس آنها از برخورد تمدن‌ها تغيير يافته است. حتي روشنفكران غربي كه تا به امروز در اين زمينه خود را مورد انتقاد قرار مي‌دادند، مدتي است كه در واكنش به تصويري كه ديگران از غرب ترسيم نموده‌اند، موضع تهاجمي اتخاذ كرده‌اند.

 

آنچه در اين زمينه بيش از همه تعجب‌برانگيز مي‌باشد، احياي نقش سياسي مذهب در قلب جامعة غرب است. اگرچه دلايل آماري از شكل‌گيري موج سكولاريزه‌شدن تقريباً در تمامي كشورهاي اروپايي ـ پس از جنگ دوم جهاني ـ حمايت مي‌كند، در ايالات‌متحده، تمامي داده‌هاي موجود حاكي از آن است كه بخش نسبتاً بزرگي از جمعيت كشور را شهروندان با ايمان و فعال از لحاظ مذهبي تشكيل مي‌دهند و ظرف شش‌دهة گذشته وضعيت به همين منوال باقي‌مانده است. در اينجا، وجود نوعي هماهنگي دقيقاً برنامه‌ريزي شده ميان مسيحيان عيسوي و دوباره متولدشده از يك‌سو و كاتوليك‌هاي امريكايي ازسوي ديگر موجب شكل‌گيري يك ارزش‌افزودة سياسي از احياي مذهب در قلب تمدن غرب مي‌شود و اين وضعيت در سطح فرهنگي، موجب تفرقة سياسي در غرب مي‌گردد كه در اثر مسائل ناشي از جنگ عراق نيز تشديد شد. با لغو مجازات اعدام، با تصويب مقررات ليبرال درباره سقط‌جنين، با برابردانستن جايگاه روابط رسمي همجنس‌بازان در مقايسه با ازدواج‌هاي ميان دو جنس مخالف، با طردنمودن بي‌قيدوشرط هرگونه شكنجه و به‌طوركلي با برتري‌دادن به حقوق فردي درمقابل منافع جمعي همچون امنيت ملي، چنين به نظر مي‌رسد كه كشورهاي اروپايي به‌تنهايي در حال حركت در مسيري هستند كه در گذشته شانه به شانة ايالات‌متحده در آن حركت مي‌نمودند.

 

با توجه به اوج‌گيري نفوذ مذهب در سراسر جهان، تفرقه در غرب اين معنا را در پي دارد كه اروپا در حال جداكردن خود از ديگر مناطق جهان مي‌باشد. از ديدگاه تاريخي، به نظر مي‌رسد كه خردگرايي غربي مورد نظر ماكس وبر (Max Weber)، علت اصلي انحراف است. به‌ظاهر تصوير مورد نظر غرب از مدرنيته، همانند يك تجربة روان‌شناختي، در حال تحمل يك تغيير اساسي است: آنچه تصور مي‌شد، الگوي طبيعي آيندة تمام فرهنگ‌هاي ديگر باشد، ناگهان به يك سناريوي مختص يك حالت ويژه،‌ تغيير ماهيت مي‌دهد. حتي اگر هم اين تغيير ظاهري گشتالت‌گونه(Gestalt)، كاملاً با موشكافي‌هاي جامعه‌شناختي منطبق نباشد و حتي اگر بتوان با استفاده از روش‌هاي توضيحي معمول، دلايل مخالفي را مبني بر رد موج سنگين سكولارزدايي نيز مطرح نمود،‌ هيچ ترديدي درخصوص صحت شواهد ارائه شده و بالاتر از همه، درخصوص حقيقت شكل‌گيري عواطف سياسي تفرقه‌افكن در اطراف محور اعتقاد مذهبي وجود ندارد. قطع نظر از چگونگي ارزيابي حقايق، هم‌اكنون يك موج فرهنگي در ايالات‌متحده سر بر آورده كه زمينه‌اي را جهت مباحثات آكادميك دربارة نقش مذهب در عرصة فعاليت‌هاي سياسي عمومي فراهم آورده است. در سطر‌هاي آتي، من اين مباحثات را پي خواهم گرفت. اجازه دهيد نخست مباني ليبرال يك دولت مبتني بر قانون‌اساسي را براي شما يادآوري نمايم و به نتايجي كه جان راولز (John Rawls) از مفهوم موسوم به "اخلاق شهروندي" استخراج مي‌كند اشاره كنم.

 

مشاجره بر سر اين موضوع كه يك دولت سكولار چه انتظاراتي مي‌تواند از سياستمداران و شهروندانش داشته باشد، بحثي است كه در عرصة نظريه‌هاي سياسي هنجاري دنبال شده است.

به‌دنبال اين بحث، من تلاش خواهم نمود تا از طريق بحث دربارة ديدگاه‌هاي اصلاح‌طلبانه‌اي كه به مباني خودشناسي دموكراسي‌هاي غربي مربوط مي‌شود،‌ برداشت خود را در مورد آنچه شهروندان مذهبي و سكولار مي‌توانند متقابلاً از يكديگر انتظار داشته باشند عرضه كنم. ازسوي ديگر، اين تكاليف دشوار مدني مبتني بر پيش‌فرض وجود ذهنيت‌هاي شناخت‌گرايانه‌اي است كه شهروندان سكولار و مذهبي بايد در وهلة اول آن را كسب نمايند. از آنجا كه "بايد" متضمن معناي "مي‌تواند" نيز هست، ما بايد توجه خود را از مباحث هنجاري به سمت معرفت‌شناسي معطوف كنيم و بر آن دسته از فرايندهاي يادگيري تأكيد نماييم كه بدون آنها يك نظام سياسي ليبرال نمي‌تواند انتظار احترام متقابل و همكاري لازم ميان شهروندان برخوردار از اعتقادات و سوابق گوناگون را داشته باشد. من اين تحول را به صورت نوعي آگاهي مذهبي توصيف مي‌كنم كه مي‌تواند به‌عنوان واكنشي درمقابل چالش‌هاي مدرنيته تلقي شود و اين درحالي است ‌كه آگاهي سكولار نسبت به زندگي در جامعة پساسكولار در ساختار ذهني پسامتافيزيك* به شيوة پيچيده‌اي ابراز مي‌گردد. با اين حال، دولت ليبرال نمي‌تواند با روش‌هاي حقوقي و سياسي خاص خود بر آن دسته از فرايندهاي يادگيري تأثير بگذارد كه تنها از طريق آن شهروندان مذهبي و سكولار مي‌توانند به نگرش‌هاي خودبازتابنده‌اي دست پيدا كنند كه اصول دموكراسي بر آنها استوار است. از آن بدتر، مشخص نيست كه آيا ما مي‌توانيم در اين قالب از تمام "فرايندهاي يادگيري" صحبت كنيم يا خير.

 

I I

 

اجازه دهيد بحث را با توضيح مفهوم ليبرال شهروندي دموكراتيك آغاز نمايم. خودآگاهي دولت مبتني بر قانونىاساسي، در مقايسه با سنت قراردادگرايي كه صرفاً بر استدلال‌هاي عمومي متكي است ـ و فرض مي‌شود همگان به‌طور يكسان به آن دسترسي دارند ـ تحول يافته است. فرض وجود خرد مشترك انساني، مبناي معرفت‌شناختي توجيه دولت سكولار است كه نيازي به مشروعيت مذهبي ندارد و اين امر به نوبة خود زمينه را براي جدايي ميان دولت و كليسا در سطح نهادين فراهم مي‌سازد. البته مسلم است اين برداشت ليبرال در زمينه‌اي تاريخي شكل گرفت كه عبارت بود از جنگ‌هاي مذهبي و اختلافات عقيدتي در عصر جديد.

شكل‌گيري آزادي ديني، پاسخ سياسي مناسب درمقابل چالش‌هاي كثرت‌گرايي مذهبي به‌حساب مي‌آمد. با اين حال، ويژگي سكولار دولت، شرط لازم ولي نه كافي براي تضمين آزادي برابر در اعتقادات ديني براي همة افراد است. اتكاي صرف به حسن‌نيت مقامات كافي نيست. طرف‌هاي اختلاف، خود بايد به توافق دربارة مرزبندي‌هاي متغير ميان آزادي مثبت جهت داشتن مذهب خاص خود و آزادي منفي جهت مصون‌ماندن از احتمال سركوب دست پيدا كنند و سپس بايد براي تعريف آنچه كه مي‌تواند تحمل شود و آنچه قابل تحمل نيست، دلايل قوي پيدا شود؛ دلايلي كه تمام طرف‌ها بتوانند به‌صورت برابر آن را بپذيرند. شيوه‌هاي عادلانه را تنها هنگامي مي‌توان پيدا كرد كه طرف‌هاي ذيربط ياد بگيرند در عين حال، مسائل را از ديدگاه طرف ديگر نيز بنگرند و آييني كه بيش از همه با اين هدف مناسبت دارد عبارت است از شيوة شكل‌دهي به ارادة جمعي از طريق گفت‌وگوي دموكراتيك. درچارچوب دولت سكولار، حكومت به هرحال بايد برمباني غيرمذهبي استوار گردد و آيين دموكراسي قادر است اين مشروعيت سكولار را با استفاده از دو عنصر به‌وجود آورد.

اول، مشاركت سياسي برابر همة شهروندان كه تضمين مي‌كند مخاطبان قانون بتوانند در عين حال خود را نويسندگان قانون نيز قلمداد نمايند.

دوم، بعد معرفت‌شناختي تفكر كه مبناي پذيرش فرض نتايج پذيرفته‌شده عقلي است.

 

آنچه اخلاق شهروندي را تعريف مي‌كند، دقيقاً‌ شرايط مشاركت موفق در اين فرايند دموكراتيك است: شهروندان ـ صرف‌نظر از اختلاف‌نظرهاي هميشگي خود دربارة مسائل مربوط به جهان‌بيني و دكترين‌هاي مذهبي ـ بايد به يكديگر به‌عنوان اعضاي برابر و آزاد جامعة سياسي احترام بگذارند و برمبناي اين اتحاد مدني هنگامي‌كه نوبت به مسائل سياسي مورد اختلاف مي‌رسد، شهروندان بايد براي اظهارنظرهاي سياسي خود دلايل مناسب ارائه نمايند. راولز در اين زمينه از "تكليف به مدنيت" و "استفادة عمومي از خود" سخن مي‌گويد. در يك دولت سكولار تنها آن دسته از تصميمات سياسي مشروع تلقي مي‌شوند كه بتوان با استفاده از "دلايل عقلي موجود" ـ و نه‌فقط دلايل موجود در اختيار شهروندان مذهبي يا شهروندان غيرمذهبي و يا پيروان مذاهب مختلف ـ آنها را توجيه نمود. اين محدوديت، علت عدم امكان استفادة عمومي از دلايل غيرعمومي يعني دلايل توجيهي مذهبي را توضيح مي‌دهد.

 

اصل جدايي دولت و كليسا، سياستمداران و مقامات مسئول نهادهاي سياسي را وادار مي‌سازد كه قوانين، احكام دادگاه‌ها و تدابير دولتي را به زباني تدوين و توجيه نمايند كه به‌طور يكسان براي همة شهروندان قابل دسترسي باشد. اما در اين ميان وظايف شهروندان در عرصة سياست عمومي چه مي‌شود؟ موضع راولز دربارة اين موضوع چنين است: "نخست آن كه نظريه‌هاي عقلاني جامع ـ اعم از مذهبي و غيرمذهبي ـ را مي‌توان در هر زمان وارد عرصة مباحثات سياسي عمومي نمود، مشروط بر آن‌كه در زمان مناسب، دلايل سياسي صحيح ارائه گردند كه براي حمايت از اهداف نظريه‌هاي جامع مربوطه كافي باشد و نه صرفاً دلايلي كه ناشي از نظريه‌هاي جامع است." در مباحثات اخير دربارة استفادة عمومي شهروندان از دلايل عقلاني اين محدوديت درخصوص ضرورت توجيهات سكولار با اعتراضات فراواني روبه‌رو گرديده است.

 

جدي‌ترين اعتراض آن است كه بسياري از شهروندان مذهبي دلايل مناسبي براي مرزبندي مصنوعي ميان مسائل سكولار و مسائل مذهبي در ذهن خود ندارند، زيرا نمي‌توانند اين كار را بدون برهم‌زدن ثبات شيوة زندگي خود به‌عنوان افراد زاهد انجام دهند. اين اعتراض مبتني بر نقش يكپارچه‌اي است كه مذهب در زندگي افراد با ايمان ايفا مي‌نمايد و به عبارت ديگر، ناظر است بر جايگاه مذهب در زندگي روزمره. يك فرد معتقد به دين اعمال روزانة خود را با مراجعه به اعتقاداتش انجام مي‌دهد. اعتقاد حقيقي نه‌فقط يك نظريه و مجموعه‌اي از اصول باور شده است، بلكه منبعي نيروبخش به‌شمار مي‌رود كه فرد باايمان در كارهاي عملي زندگي خود از آن بهره‌ مي‌جويد. ايمان منبع تغذية تمامي زندگي است. اين ويژگي تماميت‌گراي اعتقاد ديني كه به تمام جنبه‌هاي زندگي روزمره رخنه مي‌كند، با هرگونه تغيير اعتقادات سياسي ريشه‌دار در مذهب به سمت اعتقاداتي با مباني ادراكي متفاوت مغايرت خواهد داشت. بر همين اساس، نيكولاس والتر اشتورف(Nicolas Wolterstorff) نظر خود را اين‌چنين بيان مي‌كند: "براساس معتقدات مذهبي، بسياري از مذهبي‌ها، در جامعة ما موظف‌اند تصميمات خود در مورد مسائل بنيادين مرتبط با عدالت را بر پاية اعتقادات مذهبي بنا نمايند. آنها اين موضوع را به‌‌سان يك حق انتخاب كه قابل عمل‌كردن يا كنارگذاشتن باشد نمي‌بينند." آنها نه‌تنها تمايلي به تشخيص نكات مثبت دلايل سكولار ندارند، بلكه اصلاً قادر به انجام اين كار نيستند.

 

اگر ما اين اعتراض نسبتاً‌ قوي را بپذيريم، آنگاه دولت ليبرال كه صريحاً روش‌هاي زندگي مذهبي را مورد حمايت قرار مي‌دهد، نمي‌تواند در آن واحد از تمام شهروندان خود بخواهد كه اظهارنظرهاي سياسي خود را مستقل از باورها يا جهان‌بيني ديني خود شكل بدهند. ما نمي‌توانيم از اهميت سكولار دولت اين تكليف را براي تمام شهروندان استخراج نماييم كه تمامي مظاهر زندگي مذهبي عمومي خود را با معادل آنها به يك زبان قابل استفاده براي عموم تكميل نمايند. دولت ليبرال نبايد جدايي نهادين مذهب و سياست را به يك بار سنگين ذهني و رواني براي آن دسته از شهروندان كه از يك اعتقاد ديني خاص پيروي مي‌نمايند،‌ مبدل سازد. دولت در عين حال بايد از آنها انتظار داشته باشد كه اين اصل را مورد شناسايي قرار دهند كه هرگونه تصميم‌ قانوني، قضايي يا اداري الزام‌آور بايد در قبال جهان‌بيني‌هاي متعارض بي‌طرفي خود را حفظ كند، اما در عين حال دولت نمي‌تواند از آنها انتظار داشته باشد كه به هنگام مشاركت در مباحثات عمومي و كمك به شكل‌گيري افكارعمومي هويت خود را به دو قسمت عمومي و خصوصي تقسيم نمايد.

 

در رويارويي با اعتراض والتر اشتورف ما بايد موضع سخت ليبرال‌ها را تا حدودي تعديل نماييم. مسلماً‌ هر شهروندي بايد آگاه باشد كه فقط دلايل توجيهي سكولار مي‌تواند از آستانة نهادين جداكنندة عرصة فعاليت‌هاي عمومي غيررسمي از پارلمان، دادگاه و دستگاه‌هاي اداري عبور نمايد. اما اذعان به اين مطلب لازم نيست مانع شهروندان ديني از ابراز و توجيه آزادانة عقايد خود با استفاده از زبان مذهبي مخصوص خود گردد. با شرايط خاص، شهروندان سكولار يا شهروندان داراي اديان متفاوت مي‌توانند از اين ابراز عقايد چيزهايي بياموزند و درحقيقت هنجاري عقايد مذهبي مختلف ابرازشده جلوه‌هايي اشراقي از عقايد خود را بيابند كه به نحوي در گذشته سركوب شده يا روي آن سرپوش گذاشته است. قدرت سنت‌هاي مذهبي براي طرح مفاهيم اشراق‌گونة اخلاقي در رابطه با جلوه‌هاي اجتماعي زندگي توأم با كرامت انسان باعث مي‌شود كه ابراز اعتقادات ديني درباره مسائل سياسي يك كانديداي جدي براي طرح حقايق احتمالي باشد كه مي‌تواند از واژگان خاص يك جامعة مذهبي به زبان قابل دسترس براي عموم ترجمه گردد. دولت ليبرال در زمينة آزادسازي ابراز عقايد مذهبي در عرصة سياست عمومي منافع خاص خود را دارد؛ زيرا نمي‌تواند بدون استفاده از اين امر، آگاه شود كه آيا جامعة سكولار خود را از منابع كليدي ايجاد معنا و هويت جدا ساخته يا خير.

 

و با توجه به اين حقيقت كه قانون‌گذاري مدني يك روية مشترك است، الزام به ترجمه، حتي مبدل به يك فعاليت مشترك مي‌گردد كه در آن شهروندان غيرمذهبي نيز بايد مشاركت داشته باشند تا هموطنان مذهبي آنها دچار تحمل يك بار سنگين و نامتوازن نشود. درحالي‌كه شهروندان معتقد به مذهب، تنها در صورتي مي‌توانند به زبان خاص مذهب خود به سياست‌هاي عمومي كمك كنند كه اين زبان ترجمه گردد. شهروندان سكولار بايد ذهن خود را در برابر حقايق احتمالي اين اعتقادات ديني ابراز شده بگشايند و حتي وارد گفت‌وگويي شوند كه دلايل توجيهي ديني از درون آن مي‌تواند با ظاهر مبدل دلايل قابل دسترس براي عموم خارج شود.

 

تعديل تعريف بسيار سختگيرانة بي‌طرفي درمقابل جهان‌بيني‌هاي متعارض در عين حال نبايد موجب از ميان رفتن آستانة نهادين ميان" حيات وحش" (Wild Life) عرصة فعاليت‌هاي سياسي عمومي و تشريفات رسمي نهادهاي سياسي گردد. بهتر است ما اين وضعيت را به يك صافي تشبيه كنيم كه از ميان مجموعة صداهاي مختلف تنها ديدگاه‌هاي سكولار را از خود عبور مي‌دهد. براي نمونه در پارلمان آيين‌نامه‌هاي جاري بايد به رئيس مجلس اجازه دهد كه نظرات و مطالب مذهبي را از صورتجلسة مذاكرات حذف نمايد. حقايق موجود در ديدگاه‌هاي مذهبي ابرازشده تنها در صورتي مي‌تواند وارد عملكرد نهادينة مذاكره و تصميم‌گيري شود كه ترجمة لازم پيش از ورود بحث به پارلمان يعني در عرصة‌ سياست عمومي صورت گرفته باشد.

 

منتقدان اصلاح‌طلب همچون والتر اشتورف حتي قيد اين محدوديت مهم را نيز مي‌زنند. او خواهان آن است كه مجالس قانون‌گذاري سياسي بتوانند از استدلال‌هاي مذهبي استفاده بنمايند. اگر در پارلمان‌ها بدين‌ترتيب به روي مباحثات مذهبي گشوده شود، ممكن است اقتدار حكومت به صورت آشكار مبدل به ابزاري براي تحميل ارادة اكثريت پيرو يك دين خاص بر ديگران شود؛ به نحوي كه اين اراده آيين دموكراسي را زير پا بگذارد. به خاطر داشته باشيد محتواي تصميمات سياسي كه مي‌تواند توسط دولت به اجرا درآيد، بايد به زباني تدوين شود كه به شيوه يكسان براي همة شهروندان قابل دسترسي باشد و بايد بتوان تصميمات مزبور را با اين زبان توجيه كرد. بنابراين در صورتي‌كه اكثريت در جريان شكل‌گيري عقيده و ارادة دموكراتيك از عرضة دلايل قابل دسترس براي عموم ـ كه با استفاده از آن اقليت بازنده اعم از آن‌كه سكولار باشد يا پيرو يك دين متفاوت بايد بتواند طبق معيارهاي خود حقايق را ارزشيابي و پيگيري نمايد ـ خودداري كند، آنگاه ممكن است حكومت اكثريت به سركوب مبدل شود.

 

I I I

 

يك اعتراض همچنان به قوت خود باقي است و نياز به بررسي دقيق‌تر دارد. اخلاق ليبرال شهروندي حتي در معني و قرائت تعديل‌شدة آن به‌ظاهر فشار نامتناسبي را بر بخش مذهبي جمعيت وارد مي‌سازد. ضرورت ترجمه دلايل مذهبي و اولويت نهادين دلايل سكولار بر آنها متضمن آن است كه شهروندان مذهبي تلاش اضافه‌اي را براي يادگيري و تطابق با مفاهيمي كه آزادانه در اختيار شهروندان سكولار است به عمل آورند. دلايل عميق‌تر سرخوردگي مستمر ديدگاه‌هاي مبتني بر بي‌طرفي دولت در برابر جهان‌بيني‌هاي متعارض ناشي از اين حقيقت است كه تكاليف مدني و استفادة عمومي از عقل تنها هنگامي مي‌تواند به اجرا درآيد كه برخي پيش‌فرض‌هاي ادراكي پذيرفته شوند. اعتراض به عدم تقارن ميان فشارهاي وارده توجه ما را به سمت فرض خاموش فرايندهاي يادگيري جلب مي‌نمايد كه مستقل از هرگونه حسن‌نيت يا سوء‌نيت هستند. بنابراين ما بايد ديدگاه خود را از مفهوم اخلاق ليبرال شهروندي به سمت تحولات ذهني گسترده در دستاوردهايي كه ليبراليسم سياسي موجب پيدايش آن است معطوف نماييم.

بياييد ابتدا بر تحول آگاهي مذهبي كه از زمان عصر اصلاحات و روشنگري در فرهنگ غرب شاهد بوده‌ايم متمركز شويم. جوامع ديني سنتي بايد ناهماهنگي‌هاي ادراكي خاصي را مورد پردازش قرار دهند كه براي شهروندان سكولار مطرح نيست. جامعه‌شناسان اين مدرنيزاسيون آگاهي مذهبي را به‌عنوان واكنشي در برابر سه چالش توصيف نموده‌اند كه عبارتند از: حقيقت پلوراليسم، ظهور علم جديد و دست آخر گسترش حقوق پوزيتيويستي و اخلاق غيرديني.

 

ـ شهروندان مذهبي بايد دربرابر ديگر مذاهب و جهان‌بيني‌هايي كه با آن روبه‌رو مي‌شوند و در چارچوب گفتماني كه تاكنون فقط تحت اشغال مذهب خود آنها بوده است، يك رويكرد معرفت‌شناسانه به‌وجود آورند. آنها تا درجه‌اي موفق به انجام اين كار مي‌شوند كه با تدبر در وضعيت خود، باورهاي مذهبي خويش را به نحوي براي نظريه‌هاي رقيب شرح دهند كه ادعاي انحصاري آنها نسبت به حقيقت قابل مرمت‌‌كردن باشد.

 

ـ در وهلة دوم، شهروندان مذهبي بايد نسبت به استقلال معرفت سكولار از معرفت مقدس ديني و انحصار نهادين علم جديد در عرصة آنچه كه ما از دولت‌ها و وقايع در جهان مي‌دانيم، يك موضع معرفت‌شناسانه به‌وجود ‌آورند. آنها در اين زمينه نيز تا اندازه‌اي به موفقيت نائل مي شوند كه رابطة ميان باورهاي جزمي و علمي را به نحوي درك نمايند كه پيشرفت خودمختارانه در عرصة‌ معرفت سكولار با اعتقاد آنها تعارض پيدا نكند.

 

ـ و سرانجام شهروندان مذهبي بايد نسبت به اولويتي كه دلايل سكولار در عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي از آن برخوردارند، يك موضع معرفت‌شناختي به‌وجود آورند. در اين عرصه موفقيت آنها تا اندازه‌اي پيش خواهد رفت كه موفق شوند، ارتباطي شفاف ميان فردگرايي مبتني بر برابري انسان‌ها و كل‌گرايي حقوق و اخلاق جديد از يك‌سو و مباني نظريه‌هاي جامع ديني خود ازسوي ديگر برقرار سازند. براي رسيدن به اين هدف راولز تصوير يك الگو را پيشنهاد كرده كه با جهان‌بيني‌هاي متفاوت تناسب داشته باشد.

 

اين فعاليت خودنگري هرمنوتيك بايد از درون سنت‌هاي مذهبي انجام شود. در فرهنگ ما اين وظيفه اساساً بر عهدة علم‌ الهيات بوده است. رويكردهاي نوين معرفت‌شناسانه از طريق يادگيري كسب مي‌شود، مشروط بر آن‌كه حاصل بازسازي حقايق مقدسي باشد كه براي افراد با ايمان، قانع‌كننده است و در چارچوب شرايط زندگي مدرن كه جايگزين ديگري براي آن نمي‌توان يافت، بگنجد.

 

در وهلة آخر اين مهم برعهدة اجتماع اجراكنندة اصول قرار مي‌گيرد كه تصميم بگيرد آيا پردازش جزمي چالش‌هاي ادراكي مدرنيته موفقيت‌آميز بوده‌اند يا نه. تنها در آن زمان است كه فردِ حقيقتاً با ايمان، تفسير مدرن را درنتيجه فرايند يادگيري مي‌پذيرد.

 

تاكنون همه شواهد در جهت حمايت از نظرية توزيع نامتقارن فشارهاي ادراكي بوده است. شهروندان مذهبي براي سازش با انتظارات اخلاقي ناشي از شهروندي دموكراتيك بايد ياد بگيرند كه چگونه رويكردهاي معرفت‌شناختي تازه نسبت به محيط سكولار خود اتخاذ نمايند. درحالي‌كه شهروندان سكولار در وهلة اول در معرض اين فشارهاي ادراكي قرار ندارند. با اين حال شهروندان سكولار نيز در تمام فشارهاي ادراكي آزاد نيستند، زيرا آگاهي سكولاريستي براي احترام لازم به همكاري با شهروندان ديني كفايت نمي‌كند.

 

تا زماني‌كه شهروندان سكولار، سنت‌هاي مذهبي و اجتماعات ديني را همچون مراسم منسوخ جوامع پيش از مدرنيته تلقي مي‌كنند كه به حيات خود در عصر حاضر ادامه داده‌اند، ممكن است طعمة آنچه كه من ديدگاه "سكولاريستي" مي‌نامم قرار بگيرد؛ سكولاريست از آن جهت كه آزادي مذهب را تنها به صورت حفاظت طبيعي گونه‌هاي منقرض درك مي‌كنند. از منظر ديد آنان، مذهب فاقد هرگونه توجيه ذاتي براي ادامة حيات است. اصل جدايي دولت و كليسا براي آنها تنها مي‌تواند معناي لائيك بي‌اعتنايي و كار به كار يكديگر نداشتن را به همراه داشته باشد. واضح است كه نمي‌توان از شهرونداني كه اين موضع معرفت‌شناختي را نسبت به دين اتخاذ مي‌كنند انتظار داشت در حل مسائل سياسي، كمك گرفتن از ديدگاه‌هاي ديني را چندان جدي بگيرند و يا حتي به ارزيابي اين ديدگاه‌ها در رابطه با مطلبي كه به زبان سكولار نيز قابل ابراز است و مي‌توان آن را با كمك دلايل سكولار توجيه نمود،‌كمك كنند. بدين‌ترتيب ما در وجهة سكولارها نيز برخي پيش‌فرض‌هاي ادراكي را كشف مي‌كنيم كه براي ايفاي تعهدات مدنيت و استفادة عمومي از دلايل، لازم هستند. در پرتو اخلاق ليبرال شهروندي، پذيرش اظهارات ديني در عرصة سياست عمومي چيزي بيش از حفظ ظاهر نخواهد بود، مگر آن‌كه بتوان از تمامي شهروندان انتظار داشت كه از پيش و بدون ورود به بحث، محتواي ادراكي احتمالي اين اظهارات را انكار نكنند. درصورتي‌كه شهروندان سكولار از تعبير اختلافات سياسي خود با ديدگاه‌هاي مذهبي به‌عنوان اختلاف‌ نظري كه بروز آن منطقاً‌ قابل انتظار است خودداري نمايند و اظهارنظرهاي ديني را صرف‌نظر از قابل ترجمه بودن محتواي آنها از مزيت يك ارزيابي ساده محروم سازند، به‌گونه‌اي پدرسالارانه عمل كرده‌اند كه براساس موازين راولز (Rawls)، رفتاري غيرمدني است. در غياب اين رويكرد معرفت‌شناختي، استفادة عمومي از عقل را نمي‌توان از شهروندان انتظار داشت و دست‌كم، اين معنا را به همراه نخواهد داشت كه شهروندان سكولار مايل‌اند ديدگاه‌هاي مذهبي را از بررسي و ارزيابي جدي محروم نكنند.

از آنجا كه چنين رويكردي تنها مي‌تواند حاصل ارزيابي انتقادي از محدوديت‌هاي خرد سكولار توسط خود سكولارها باشد، ما اكنون مي‌توانيم ترديد اوليه دربارة توزيع ناعادلانة فشارهاي ادراكي را با اين استدلال مرتفع كنيم كه اخلاق ليبرال شهروندي از هر دو گروه شهروندان سكولار و مذهبي، انتظار فرايندهاي يادگيري تكميلي را دارد.

 

 شهروندان سكولار بايد بياموزند كه زندگي كردن در يك جامعة پساسكولار يعني چه. اجازه دهيد من ذهنيت پسامتافيزيكي را به‌عنوان ذهنيتي توصيف كنم كه نمايانگر همتاي سكولار آگاهي ديني است كه تدبير در خود را آغاز نموده است. انديشة پسامتافيزيكي، بدون هيچ‌گونه قصد شعار، خط روشني را ميان ايمان و معرفت ترسيم مي‌نمايد. اما در عين حال با برداشت محدود و علمي از عقل به مخالفت برمي‌خيزد و با خارج‌ساختن نظريه‌هاي ديني از قلمروي تبارشناسي عقل نيز مخالف است.

 

انديشة‌ پسامتافيزيكي مسلماً‌ از ابراز نظرات هستي‌شناسانه در مورد ساختار تماميت موجودات سر باز مي‌زند. اما در عين حال، با علم‌زدگي به نحوي كه معرفت ما را در هر ‌زمان تا حد آخرين يافته‌هاي علوم‌تجربي تنزل دهد مخالف مي‌باشد. مرز ميان اطلاعات صحيح علمي و يك جهان‌بيني طبيعت‌گرا كه تنها برگرفته از منابع مختلف علمي است، اغلب چندان روشن نمي‌باشد. اين روش براي جنبة طبيعي بخشيدن به ذهن انسان،‌ غلط است. اين شيوه ادراك عملي ما را از خود به‌عنوان اشخاصي كه مي‌توانيم مسئوليت اعمال خود را قبول كنيم زير سؤال مي‌برد.

 

انديشة پسامتافيزيكي دربارة تاريخ خود به تدبر مي‌پردازد. با اين حال، براي انجام چنين كاري، تنها به ميراث متافيزيكي فلسفة غرب مراجعه نمي‌كند، بلكه علاوه بر آن درصدد كشف ارتباط دروني با آن دسته از اديان جهان برمي‌آيد كه منشأ آنها مانند ريشه‌هاي فلسفة كلاسيك يونان به اواسط هزارة اول پيش از ميلاد مسيح بازمي‌گردد ـ به بيان ديگر،‌ همان دوره‌اي كه ياسپرس (Jaspers) آن را "عصر محوري"(Axial age) مي‌ناميد. آن گروه از مذاهب كه ريشه در عصر محوري دارند، جهش ادراكي خود را از روايات اسطوره‌اي به‌سوي الگويي كه ميان ماهيت و ظاهر، به روشي بسيار مشابه با فلسفة يونان فرق مي‌گذارد، انجام داده‌اند. از زمان تشكيل اولين شوراي‌عالي كليساي مسيحي و در تمام دوران "يوناني نمودن مسيحيت"، فلسفه خود وارد عمل شده و بسياري از ديدگاه‌ها و مفاهيم ديني و بويژه مفاهيم مربوط به فلسفة رستگاري را به خود جذب نموده است. مفاهيم داراي ريشه‌هاي يوناني همچون "خودمختاري" و "فرديت" و يا مفاهيم رمي مانند "رهاسازي" و "اتحاد" مدت‌هاست كه با معاني داراي ريشه‌هاي يهودي ـ مسيحي در آميخته‌‌اند.

 

فلسفه مرتباً در رويارويي با سنت‌هاي مذهبي (و بويژه نويسندگان مذهبي مانند كيركگارد(Kierkegaarod) كه نحوة تفكري پسامتافيزيكي ولي نه" پسامسيحي" (Post Christian) دارند) اين مطلب را دريافته كه محرك‌هاي مناسبي را براي خلاقيت و كشف جهان دريافت مي‌نمايد. انكار نمودن اين فرضيه كه اديان ـ به‌عنوان تنها عنصر زنده و باقي‌مانده از عوامل تشكيل‌دهندة فرهنگ‌هاي باستاني ـ همچنان توانسته جايگاه خويش را در بناي پرپيچ‌وخم مدرنيته حفظ نمايند چندان منطقي نيست، زيرا محتواي ادراكي اين اديان هنوز به‌طور كامل مورد بهره‌برداري قرار نگرفته است. به‌هرحال، هيچ دليل مناسبي براي انكار اين احتمال وجود ندارد كه اديان به‌طور بالقوه هنوز داراي محتواي معنايي ارزشمندي براي الهام‌بخشيدن به ديگر مردمان فراسوي اجتماعات محدود ديني باشند، مشروط بر آن‌كه اين توان معنايي بالقوة آنها به صورت حقيقتي با زبان سكولار بيان شود.

 

به‌طور خلاصه، انديشة پسامتافيزيكي آماده است تا با حفظ قاطع ماهيت آگنوستيك(Agnostic) خود، مطالبي را از دين فرابگيرد. اين طرز انديشه بر تفاوت ميان قطعيت‌هاي ناشي از ايمان ديني و ادعاهايي كه درستي و اعتبار آنها به‌صورت عمومي قابل دفاع يا انتقاد است اصرار مي‌ورزد؛ اما از اين وسوسة خودگرايانه دوري مي‌جويد كه خود به‌تنهايي معين نمايد كدام قسمت از دكترين دين منطبق با عقل و كدام قسمت مغاير آن است. رويكرد همراه با انعطاف نسبت به دين مبين يك رويكرد معرفت‌شناختي است كه شهروندان سكولار اگر بخواهند قادر و مايل به يادگيري مطالب تازه از اظهارنظرهاي ديني در عرصة مسائل عمومي ‌باشند،‌ بايد همين رويكرد را اتخاذ نمايند، مشروط بر آن‌كه رويكرد مزبور قابل بيان به زباني كه عموم از آن مي‌توانند استفاده كنند،‌ باشد.

 

IV

 

در ابتداي بحث، من به گسترش همه‌جانبة مذهب در سراسر جهان و به جايگاه نه‌چندان راحتي اشاره نمودم كه كشورهاي اروپايي بيش‌وكم سكولارِ ما در شرايط اثرگذاري روزافزون جنبش‌هاي مذهبي برخوردار از نهادهاي سياسي با آن روبه‌رو مي‌باشند. تعمق فلسفي در زمينة آنچه كه دولت ليبرال بايد از شهروندان خود بخواهد، ما را به سمت شرح‌دادن آن ذهنيت‌هاي بازتابي سوق مي‌دهد كه به منظور حفظ انسجام سياسي از طريق اجماع نظرات هنجاري دربارة‌ ضرورت‌هاي ساختاري بنيادي، صرف‌نظر از ضعيف‌بودن اين اجماع، لازم است. همان‌گونه كه ملاحظه كرديم، اخلاق ليبرال شهروندي وابسته به ذهنيت‌هاي نامحتملي است كه شهروندان مذهبي و سكولار در جريان فرايندهاي يادگيري تكميلي كسب مي‌كنند. در مقايسه با معرفي درون‌انديشي در عرصة آگاهي ديني، مي‌توان گامي مشابه را به سمت غلبة توأم با درون‌انديشي در زمينة جزم‌گرايي سكولار برداشت. در پايان، مايلم دو نتيجه‌گيري تشويش‌آميز را در مورد وضعيت دوقطبي‌شدن جامعه به‌گونه‌اي كه امروزه حتي در قديمي‌ترين و اكنون قابل اعتقادترين دموكراسي روي زمين شاهد آن هستيم،‌ مطرح سازم.

 

بياييد فرض كنيم كه با فقدان يادگيري در يك‌سو يا در هر دو سوي مرز ميان سكولارها و مذهبيون روبه‌رو هستيم. در چنين حالتي، ابزارهاي حقوق و سياست،‌ يعني تنها ابزارهاي موجود در اختيار دولت، براي پرورش ذهنيت‌هاي لازم جهت ايفاي تكاليف مدنيت و استفادة عمومي از عقل، ناكافي هستند. اين‌كه ما اصلاً‌ مي‌توانيم در اين مورد از فقدان "فرايندهاي يادگيري" صحبت كنيم يا خير، در عين حال سؤالي است كه بايد از سوي نظريه‌هاي سياسي، بي‌جواب باقي بماند.

 

از ديدگاه خارجي، فيلسوفان نمي‌توانند تعيين كنند كه آيا ايمان "مدرنيزه شده"، ايمان "واقعي" است يا نه و امروزه غيرممكن است بتوان حتي از درون مباحثات فلسفي نتيجه گرفت كه آيا در پايان كار، سكولاريسم پناه گرفته در بستر جهان‌بيني طبيعت‌گرا، انديشة سخاوتمندتر پسامتافيزيكي را سركوب خواهد نمود يا خير. با اين حال، حتي اگر همين حاضران محترم بتوانند مشخص كنند كه آيا دوقطبي‌شدن جامعه حاصل فقدان "يادگيري" است يا نتيجة خود حقيقت پلوراليسم، اين موضوع كه تكاليف ناشي از اخلاق ليبرال شهروندي كدام‌ها هستند، همچنان موضعي است كه محل مشاجره باقي خـواهد مـانـد. اينهـا نمـونه‌هايـي از محـدوديت‌هـاي "نظـريـه‌پردازي سيـاسـي هنجـاري". (Normative Political Theory) است.

 

ō پسامتافيزيك بر اين باور است كه تمامي مراحل علم، مبادي مابعدالطبيعه دارد. به نظر مي‌رسد كه كتاب آقاي "برت" به‌نام "مبادي مابعدالطبيعه علوم نوين" كه توسط جناب دكتر سروش به فارسي ترجمه شده است، يكي از مصاديق پسا‌متافيزيك باشد. (م)

 

 

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده