|
|||||
|
|||||
مطلب وارده 15 بهمن ماه 1384 - 2005 4 Feb
هويتگرايي، واقعيت يا توهم
سيدمهدي سمايي
هويتگرايي از مباحثي است كه در دهههاي اخير با ورود نسل جديدي از روشنفكران مدرن به عرصه فرهنگ گفتاري ما ايرانيان راه يافته است. از سيدجمال و آلاحمد تا شريعتي راه بسياري در جهت ثبت اين گفتمان در فرهنگ گفتاري ما ايرانيان پيموده شده است.
درباره اينكه چه عاملي موجب شده تا اين گفتمان به مبحث غالب دهههاي 30 تا 60 مبدل گردد، ميتوان به جملهاي از ميشل فوكو اشاره نمود؛ "اين خود تازه، از راه نهادن آن در برابر ديگري بهوجود ميآيد به بياني ديگر خودشناسي از طريق شناسايي ديگري حاصل ميشود." مليت و هويت از آن زمان تحقق نمييابد كه ملت بهوجود آمده، بلكه از آن لحظه بهوجود ميآيد كه ملتي تهديد به نفي شده است. با ورود افكار بلوك غرب به جهان اسلام ـ بويژه ايران ـ روشنفكراني بر آن شدند كه با اندك نگاهي نهچندان درخور تحسين به محاسن اين مهمان ناخوانده ـ البته به پندار آنها ـ فلسفه وجودي آن را به همراهي تمامي ابعادش نفي نمايند. بدينگونه نسل جديدي از انديشمنداني ظهور كردند كه سوداي بازگشت به هويت خويش را سرلوحه گفتار خويش قرار ميدادند. اين نسل نو اگرچه خود گاه تحتتأثير انديشمندان غربي چون ميشل فوكو، ژان پل سارتر، هايدگر، پوپر، آندرهژيد بودهاند، اما آنچنان منتقدانه بر غرب ميتاختند كه ناديدهانگاري اين تأثيرات بر انديشه آنها بههيچوجه دشوار نمينمود.
هويت از "ماهو" بهمعناي درك چيستي و كيستي يك شي، شخص يا موجود به معناي عام ميباشد. همچنين مقصود "شناخت سلسله عواملي است كه موجب شكلگيري ساختار كنوني پروسه موجود ميباشد، روندي كه به موجب يك عمل تكاملگرا به حالت كنوني و به بياني تبديل به فرهنگ گرديده است." به باور هايدگر، هر شخص داراي دو وجود است: 1ـ "من" بهعنوان موجود زندهايكه جامع است و داراي فلان قد، وزن، سن و... ميباشد و به آن وجود مجازي گويند. 2ـ وجودي كه فرهنگ در طول تاريخ ميسازد كه به آن وجود حقيقي يا اصالت وجودي شخص ميگويند و شناسنامه "من" در مقابل فرهنگهاي ديگر است.
بر اين اساس هويت، وجه تمايز يك فرهنگ با فرهنگهاي ديگر است، بنابراين طبقهبندي افراد در اين گونههاي خاص فرهنگي بهمنظورهويتبخشي به فرد صورت ميپذيرد. موردي را كه از اين طبقهبندي پيشبيني شده و خارج گردد بيهويت يا الينه شده و به اين روند اليناسيون ميگويند. هر جامعه را ميتوان داراي سه نوع هويت حداكثري دانست: 1ـ هويت تاريخي برخاسته از تمدن و ماديت. 2ـ هويت ايدئولوژيك برخاسته از فرهنگ و معنويت 3ـ هويت اجتماعي كه شامل آنچه هستِ يك جامعه ميباشد.
هويت اجتماعي ميتواند از تلاقي دو ويژگي تاريخي و فرهنگي (ايدئولوژيك) و يا يكي و گاه هيچكدام از اين موارد بهوجود آمده باشد. همانگونه كه پيشتر اشاره شد، هنگاميكه از هويت يك جامعه پرسش ميشود، مقصود درك تمامي عواملي است كه در سير تكاملي تاريخ، در رساندن جامعه به وضع كنوني نقش داشتهاند. اين عوامل چندگانه مسلماً ميتوانند هم مثبت و هم منفي بوده باشند. حال بايد پرسيد هنگاميكه شعار بازگشت به خويش مطرح ميگردد، آيا مقصود ميتواند بازگشت به نقاط منفي يك هويت نيز تلقي شود؟ اينكه كدام وجه يك فرهنگ صحيح و كدام وجه آن نادرست است، چگونه مشخص ميشود؟ با توجه به اين مطلب كه در جامعه رو به تكامل، با نگرش به انجام عمل، در ظرف زماني و مكاني خاص خود، تجربيات كارآمد پيشين گاه ميتواند در حالت كنوني ناكارآمد جلوهگر شود.
ديگر آنكه براي شناخت هويت يك جامعه و بهتبع آن يك فرد، بايد به گذشته قدم نهاد: بنابر اصل اول ديالكتيك، "طبيعت مجموعهاي واحد و تام از اشيا و پديدههايي است كه با يكديگر رابطه داشتهاند و بهطور آلي به هم وابستهاند. هيچگونه پديدهاي در طبيعت منفرداً و بدون در نظر گرفتن روابط آن با ديگر پديدههاي محيطش نميتواند مفهوم واقع گردد."
از آنجا كه هويت يك جامعه (كه در حال حاضر تبديل به فرهنگ يعني وجه غالب يك الگوي رفتاري و يا به بياني الگوي غالب گرديده) پروسهاي است يكپارچه، پيوسته و داراي ريشههايي در گذشته، لذا براي شناخت هويت يك جامعه بايد به تمام سلسله عوامل سازنده آن توجه نمود. با اين تعريف اين هويتگرايي را چگونه و تا چه حد ميتوان در سير به جامعه پيشاكنوني ادامه داد و چگونه بايد مشخص نمود، كدام وجه از تاريخ و آداب و سنن برآمده از آن متعلق به جامعه كنوني و مطلوب آن است؟ درك اين مسئله امروزه با درآميختن فرهنگها و وابستگيهاي متقابل آنها به يكديگر براي يافتن فرهنگي مستقل و گذشتهاي دستناخورده! دشوار و تا حدودي ناممكن به نظر ميرسد.
هدف از طرح شعار هويتگراييبه نظر ميرسد ذكر اين نكته ضروري باشد كه شناختن يك هويت بر پيروي و دنبالهروي از آن مقدم ميباشد. بنابراين استفاده از تجربيات تاريخ گذشته بدون شناخت صحيح آن در ظرف زماني و مكاني خاص خود مشكل و نادرست ميباشد. بر اين مبنا هويتشناسي، مقدم برهويتگرايي و به بيان صحيحتر تاريخشناسي فرهنگي، مقدم بر تاريخگرايي آن است. آنچه در اين مجال ميتواند عنوان شود اين است كه هدف از طرح شعار هويتگرايي، هر چه باشد، اگر مقصود از آن بازگشت به هويت تاريخي و مادي باشد، كاملاً بيهوده، ارتجاعي و نامناسب است، چرا كه تاريخ گذشته هيچ طرح خاصي براي توسعه كنوني ما نميتواند داشته باشد، مگر آنكه از آن عبرت گرفته شود و اين مقصود ميتواند با نگاهي به عملكرد جوامع موفق حاصل گردد. اما آنگاه كه سخن بر سر بازگشت به هويت فرهنگي براي شناخت ابعاد فرهنگي مورد نظر باشد، ميتوان در باب آن انديشه كرد: نخست آنكه فرهنگ نيز (بهعنوان پايه اصلي هويت) تابع قانون تكامل قرار گرفته و براي برداشت از وجه مثبت آن نيازي به شناخت و ژرفانديشي در تاريخ گذشته نميباشد، بلكه درك كاركرد حال حاضر آن فرهنگ و استفاده از منابع كنوني ميتواند موثر واقع گردد. مگر آنكه بخواهيم با نشاندادن پيشينه فرهنگ مطرح دستكم از سرخوردگي زاييده از ضعف كنوني آن جلوگيري نماييم. امروزه احساس ميشود كه طرح شعار هويتگرايي بيشتر به منظور پوشش ضعف فرهنگ حاكم و عدم قابليت رشد در شرايط اجتماعي حاضر مطرح ميگردد.
دوم آنكه، فرهنگ الگو ميتواند بهعنوان يك ايدئولوژي نوين بازسازي شده مطرح شود كه در اين صورت نيازي به طرح مباحثي چون هويتگرايي بهعنوان نيروي بازدارنده نوگرايي نميباشد. اينگونه كه پس از شناخت دقيق و صحيح فرهنگ يا الگوي رفتاري مشخص با بهرهگيري از منابع موجود در سير تاريخي شكلگيري آن دست به نوآوري فرهنگي براساس تكامل و پيشرفت جهان حاضر بزنيم.
سوم آنكه، براساس نظر قرآن كه دعوت بر تشكيل امتواحده مينمايد، بهتر است به جاي يافتن هويتهاي مختلف و جداسازي ملتها و فخرفروشي بر ملل ديگر به منظور ايجاد زمينه براي تسلط بر آنها، با تلاشي در جهت يافتن وجوه و ويژگيهاي مشترك و مثبت ملل و آداب و سنن آنان و به تبع آن يافتن عوامل مرتبط با فطرت واحد انساني گام بر ساخت و تدوين الگوي واحد انساني نهاد، از آن بهعنوان تنها آرمان مطرح و پيشرونده اجتماعي ـ انساني استفاده نماييم. چهارم آنكه، هويت گذشته مبتني بر عرف جامعه گذشته و پذيرش فرهنگي خاص توسط آن مردم بوده است؛ چه اجباري است كه امروز هم آن فرهنگ و الگوي ساختاري و رفتاري پذيرفته شود؟ چرا نميتوانيم عرف كنوني جامعه جهاني را بهعنوان الگو بپذيريم؟ براي نمونه، در الگوي پوشش، تأكيد بر پوشش ملي چه هدفي را دنبال ميكند؟ اجبار براي يكسانسازي پوشش و اصرار بر پيروي از يك الگوي خاص به چه منظور صورت ميپذيرد؟ آيا مگر نه اينكه نوع پوشش هر شخص نشان از نوع انديشه وي دارد؟ به گمان من در هيچ برههاي از تاريخ در جامعه، ما تا به اين حد با تنوع افكار و پوشش ظاهري روبهرو نبوديم، چرا نبايد اين امر را كه نشان از شفافسازي انديشهها دارد به فال نيك گرفت؟ در هر حال، تصور ميگردد طرح شعار هويتگرايي در زماني مطرح ميشود كه فرهنگهاي بيگانه از فرهنگ قومي، افكار جامعه خاص را هدف قرار دادهاند. اما آنچه را كه نميتوان دريافت اين است كه چگونه گرايش به يك فرهنگ ديگر و يا دوري آگاهانه از هويت قومي و ملي را بايد منفي تلقي نمود؟ و چگونه بايد به خود اجازه داد كسي را كه با شناخت آگاهانه از فرهنگ مترقي و پيشبرد قوم ديگر آن را ميپذيرد، "از خود بيگانه" يا الينه شده ناميد، در صورتيكه او بيشتر "از خود زده" ميباشد. با اين همه، هدف از طرح شعار هويتگرايي را بسيار خوشبينانه، دو امر ميتوان دانست: 1ـ پيشرفت و توسعه 2ـ حفظ وحدت جمعي جامعه
اما مسئله اين است كه هر دوي اين عوامل با نگرشي بيطرفانه و غيرمغرضانه بر علت پيشرفت ملل ديگر امكانپذير است. آيا اين تصور نادرست است كه بزرگترين عامل فرار از يك هويت خاص ضعف اقتصادي آن فرهنگ و به بيان صحيحتر كاركرد نادرست و پاسخگونبودن آن شيوه در عرصه اقتصادي است؟ امروز بخصوص جوانان دچار هيچگونه بحران هويتي نشدهاند، بلكه آنچه آنان را به تنوع فرهنگي ميشتاباند، يافتن راهي براي برون رفت از وضع نابسامان كنوني جامعه است و اين بزرگترين موهبت جامعه ماست. آنگاه كه قرآن كريم آشكارا بر وجود دستهها و قبايل مختلف با فرهنگهاي مختلف تأكيد ميورزد، بيترديد بسيار اشتباه است اگر بهجاي دريافت يك الگوي پاك كه از سرشت الهي با برهان وجودي سرچشمه ميگيرد، گام بهسوي الگويي زاييده تعصبات و گرايشهاي خاص فكري ناشي از توهمات و زيادهخواهيهاي بشري و اسطورههاي خلاف واقع تاريخي نهيم.
|
|||||
|