|
|||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ |
|||||
مطلب وارده 01 مرداد ماه 1387 - 2008 July 22
داد و دادگري در نگاه فردوسي
مظفر احمدي دستگردي
شاهنامه تنها كتاب شعر نيست و بر همين سبك تنها شرح رشادتها و دلاوريهاي يك قوم از آغاز تا زمان سرايش آن نيز نيست، بلكه برآيند تفكر يك قوم و نوع نگرش آنان به جهان اطراف، آدميان، روابط بين پديدهها، ملل و به زباني ديگر نوع جهانبيني و درك تاريخي و در يك كلام فلسفه تاريخ اين قوم است كه در درازناي تاريخ زيستهاند و بدينگونه به جهان اطراف با عقايد خويش نگريستهاند و در اين نگرش، كلمات بار معنايي خاصي داشته و دارد و به زبان ديگر ستون اين بناي عظيم بشري است. اگر شاهنامه را چون ساختماني تصور كنيم، اين بنا بر دو پي استوار قرار دارد «خرد و خردمندي»، «داد و دادگري» كه اتفاقاً ارتباطي بسيار تنگاتنگ نيز با يكديگر دارند. خرد چشم جان است چون بنگري تو بيچشم شادان جهان نسپري خرد برتر از هر چه ايزدت داد ستايش خرد را به از راه داد خرد راهنماي و خرد دلگشاي خرد دست گيرد به هر دو سراي سخن تمام است و دليل آوردن در مورد ستايش خرد در ديدگاه حكيم طوس شاهد آوردن براي آفتاب است. خردمند كسي است كه گيتي را بهعنوان يك كليت يكپارچه ميفهمد، درك ميكند و به روابط بين پديدهها در يك كل هماهنگ اشراف دارد.
داد چيست؟ عدالت، برابري، قسط و.. همه اجزايي از كليت داد را ميرساند. داد نظمي خردمندانه است كه بر جهان هستي و پديدههاي ميان آن حاكم است و از اين ديدگاه هر آنچه خردمندانه است دادگري است و هر آنچه غيرخردمندانه است بيداد است. به زبان ديگر داد، قاموس هماهنگ كل گيتي است؛ نظامي هماهنگ، خردمندانه و فراگير كه تمامي هستي را در بر ميگيرد. ز خورشيد تابنده تا تيره خاك گذر نيست از داد يزدان پاك
جايگاه داد در نظرگاه حكيم طوس داد براي فردوسي يك اصل اخلاقي، توصيه، آرزو و... نيست. داد در شاهنامه، مفهومي است بسيار روشن در ارتباط با تمامي پديدهها و روابط ميان آنها، اصولي صريح، روشن و شفاف در مورد شيوه كشورداري، جنگ، صلح، روابط اجتماعي و... مواردي از اين دست با بياني دقيق و كلماتي كاربردي كه رسيدن به آنها كنشي مشخص و چارچوبي قابل درك دارد و تخطي از آن مانع درستي و راستي است؛ كنشگران نيكمنش در اين وادي راه به بيراهه نميبرند.
يكپارچگي داد و ارتباط اجزا با يكديگر اگر نظام داد را چون ساختماني فرض كنيم با برداشتن يك آجر از آن، نقصان پديد ميآيد و ارتباط بين اجزا از مسير خود منحرف ميشود: زبيدادي شهريار جهان همه نيكوييها شود در نهان نزايد به هنگام در دشت گور شود بچهباز را ديده كور ببرد زپستان نخچير شير شود آب در چشمه خويش قير شود در جهان چشمه آب خشك ندارد به ناف اندرون بوي مشك ز كژي گريزان شود راستي پديد آيد از هر سوي كاستي روشني و صراحت اين ارتباط چقدر ظريف و با باريكبيني در اثر فرزانه طوس به چشم ميخورد؛ بيدادي شهريار، نزاييدن به هنگام گور در دشت، كور بودن بچهباز و قيرشدن آب در چشمه. ميبينيم يك پديده اجتماعي، يعني بيدادي شهريار، نظم طبيعي را نيز بر هم ميزند و درنتيجه تمامي اينها راستي از كژي گريزان ميشود و تمام هستي دچار نقصان ميگردد. به راستي ارتباط و در همتنيدگي اجتماعي، سياسي، طبيعي باورنكردني است، اما در ديدي ديگر اين قاموس كلي يكپارچه است و نقصان در هر جزء انحرافي پديد ميآورد، و برعكس وقتي داد پديد ميآيد در زمان كيخسرو نيك پي بشنويم از زبان فردوسي كه چه تحولاتي انجام ميشود: از ابر بهاران بباريد نم از روي زمين زنگ بزدود غم جهان گشت پر سبزه و رود آب سر غمگنان اندر آمد به خواب زمين چون بهشتي شد آراسته ز داد وز بخشش پر از خواسته جهان شد پر از خوبي و ايمني ز بد بسته شد دست اهريمني باز مشاهده ميكنيم كه اين ارتباط به خوبي بيان شده است. اعتدال طبيعت پديد ميآيد باران رحمت زنگ غم از زمين ميگيرد، زمين سبز نشانه زندگي و رودها پر آب و در چنين آرامشي است كه سرغمگنان به خواب فروميرود؛ آيا ميتوان راحتي، آرامش و هر چيز در مسير خود بودن را بيش از اين تصور كرد؟زمين چون بهشت از داد و بخشش آراسته ميشود و در اينجاست كه راستي دست كژي و اهريمني را ميبندد، زيرا تمامي پديدهها با يكديگر هماهنگ و يكگونهاند. اين صراحت و كنش روشن در برترين آفريده فردوسي، يعني رستم نيز نمودار است و ميدانيم او انسان نمونه فردوسي است، چرا كه فرزانه طوس اعتقاد دارد: بيآهو كسي نيست اندر جهان چه در آشكار او چه اندر نهان اما رستم نمايش نيكي روي زمين است: به گيو آنگهي گفت رستم كجاست كه پشت بزرگي و تخم وفاست گراميش كردن سزاوار هست كه نيكي نمايست و خسروپرست از اينروست كه اين آفريده برتر و نمايش نيكي روي زمين در هيچ جنگي كه مرز ميان داد و بيداد مشخص نيست شركت نميكند. رستم ميگويد: جهان را سراسر همه گشتهام بسي شاه بيدادگر كشتهام همين كنش بر مبناي دادگري است كه هر جا اين پهلوان بيمانند گرفتار ميشود با خداي خويش به سخن ميپردازد و يادآوري ميكند كه اگر كار من را داد ميداني پس بازار مرا تيره مگردان. در سفر هفتخوان وقتي در منزل دوم از تشنگي رو به تلفشدن است سر بر آسمان ميكند و با پروردگار خويش چنين ميگويد: پي رخش و گويا زبان سوار ز گرما و از تشنگي شد فگار پياده شد از اسب و ژوبين به دست همي رفت شيدا به كردار مست همي جست بر چاره بردن رهي سوي آسمان كرد روي آنگهي چنين گفت كاي داور دادگر همه رنج سختي تو آري بهسر گرايد ونك خشنودي از رنج من بدان گيتي آكنده شد گنج من و... در ادامه ميدانيم ميشي ظاهر ميشود و رستم با تعقيب او به چشمه آب ميرسد و از تشنگي نجات مييابد؛ بعد تهمتن چنين نتيجه ميگيرد: هر آن كس كه از دادگر يك خداي بپيچد ندارد خرد را به جاي و باز در نبرد با پولادوند، رستم با خداي خويش به گفتوگو ميپردازد و چون منش خود را بر دادگري ميداند پيروزيش را از داور يك خداي طلب مينمايد: كه اي برتر از گردش روزگار جهاندار و بينا و پروردگار گرين گردش جنگ من داد نيست روانم بدان گيتي آباد نيست روا دارم از دست پولادوند روان مرا بر گشايد زبند ور افراسيابست بيدادگر تو مستان ز من دست و زور و هنر اين موارد در زندگي رستم و ديگر پهلوانان فراوان است و ذكر آنها از حوصله اين بحث خارج است.
دادنامه تا جايي كه ما ميدانيم فردوسي نخستين حكيم ايراني و از نخستين حكماي جهان است كه جنگها را بر دو نوع جنگ داد و بيداد (فارغ از تعصبات قومي و نژادي) تقسيم ميكند و جانب داد را ـ هركس كه ميخواهد باشد ـ نگاه ميدارد. او با تمام علاقهاي كه به ايران و ايرانيان دارد هرجا كه سپاه ايران از جانب داد خارج ميشود و بيدادگري پيشه ميكند؛ آرزوي شكست آنان را دارد. در جنگ كينخواهي سياوش و كشتهشدن فرود بر اثر خيرهسري و بيدادگري توس، فرمانده سپاه ايران شكستي بر ايرانيان وارد ميشود كه فردوسي اينگونه بدان ميپردازد: دريده درفش و نگونسار كوس رخ زندگان تيره چون آبنوس سپهبد نگه كرد و گردان نديد ز لشكر دليران و مردان نديد همه رزمگه سر به سر كشته بود تنانشان به خون اندر آغشته بود پسر بيپدر شد پدر بي پسر همه لشكر گش زير و زبر به بيچارگي روي برگاشتند سرا پرده و خيمه بگذاشتند نه كوس و نه لشكر نه بار و بنه همه ميسره خسته و ميمنه نه تاج و نه تخت و نه پرده سراي نه اسپ و نه مردان جنگي به پاي خفتي بالاتر و سپاهي بيچارهتر از اينگونه به تصويركشيدن ـآن هم نه دشمن، كه ايرانيان ـتنها از مردي ساخته است كه ترازش بر مبناي نوع بشر و كنش آنان است. فردوسي علت اين شكست را مسكوت نميگذارد و از زبان پيران، فرمانده خردمند سپاه دشمن در گفتوگو با رهام، پهلوان ايراني پسر گودرز كشواد چنين ميگويد: چنين گفت پيران به رهام گرد كه اين جنگ را خرد نتوان شمرد شما را بد اين پيشدستي به جنگ نديدم با توس راي و درنگ به مرز اندر آمد چو گرگ سترگ همي گشت بيباك خرد و بزرگ چه مايه بگشت و چه مايه ببرد بد و نيك اين مرز يكسان شمرد پيشدستي كردن، بيمحابا كشتن و بد و نيك را يكسان شمردن، بيدادگري است وانجامدهنده، حتي اگر ايرانيان مورد علاقه حكيم هم باشند، مستحق شكستي چنين خفتآور و دردناك هستند. در مورد ديگر پيروز شاه ساساني با كمك خوشنواز شاه هيتاليان به پيروزي ميرسد و درحاليكه با او عهد و پيمان دوستي بسته است، اما اكنون پيمان ميشكند و به خوشنواز حمله ميكند. پادشاه هيتاليان فرستادهاي نزد پيروز پادشاه ايران ميفرستد با چنين پيامي: به گويش كه عهد نياي ترا بلند اختر و رهنماي ترا همي بر سر نيزه پيش سپاه بيارم چو خورشيد تابان به راه بدان تا هر آن كس كه دارد خرد به منشور آن دادگر بنگرد مرا آفرين بر تو نفرين بود همان نام تو شاه بيدين بود نه يزدان پسندد نه يزدانپرست نه اندر جهان مردم زيردست كه بيداد جويد كس در جهان بپيچد سر از عهد شاهنشهان كه بيداد جويي همي جنگ من چنين با سپه كردن آهنگ من نباشي تو زين جنگ پيروزگر نيابي مگر ز اختر نيك بر همانگونه كه ميخوانيم درمييابيم كه شاه ايرانيان از دادگري خارج شده و به بيداد دست يازيده است و چنين سپاهي از ديدگاه حكيم طوس سزاوار پاداشي است كه بسيار درخور تأمل است: ز ايرانيان چند بردند اسير چه افكنده بر خاك و خسته به تير نبايد كه باشد جهانجوي زُفت دل زفت با خاك تيرهست جفت چنين آمد اين چرخ ناپايدار چه با زيردست و چه با شهريار و از اينگونه سخنان و نوع برخورد حكيم در شاهنامه فراوان است. داد در ديدگاه فردوسي آنقدر ارزشمند است كه عشق به كشور، نژاد، قوم، زبان و... در صورتي معنا دارد كه بدون شك با دادگري عجين باشد، در غير اين صورت در پيشگاه او داراي ارزشي نميباشد؛ بر اين سبك، شاهنامه دادنامه است، منشوري انساني و بر پايه كنشي خردمندانه است، فارغ از تعصبات و تنگنظريهاي نژادي، قومي و فكري. بهحق بايد گفت كه اين اثر ارزنده بشري دادگري ترازويي براي سنجش آدميان است: كه هر كو به بيداد جويد نبرد جگر خسته باز آيد و روي زرد گر از دشمنت بد رسد گر ز دوست بدو نيك را داد دادن نكوست و در اين رهگذر تخت شاهي نيز تنها براي دادگريست: جهانديدهاي نام او بود ماخ سخن دان و با فر و با يال و شاخ بپرسيدمش تا چه داري به ياد ز هرمز كه بنشست بر تخت داد و اگر سخن فردوسي از پس قرون متمادي كهنه نميشود و چون باران بهاري روح آدمي را طراوتي تازه ميبخشد. به اين دليل است كه انگشت بر خواستههاي اساسي انساني گذاشته است كه رنگ زمان به خود نميگيرد، مگر نه اينكه امروز فرهيختگان و بزرگان انديشه از بشر، مهرورزي، همزيستي و درك متقابل، آميخته با نظم و درونيشدن قانون ميخواهند و پافشاري بر ضوابطي كه بطن پديدهها و به مسيري خاص ـ كه تعالي و سعادت بشريت است ـ رهنمون ميگردد و اين همه خواستههايي است كه ده قرن پيش فردوسي در يك بيت بيان ميكند: خداوند كيوان، گردان سپهر ز بنده نخواهد به جز داد و مهر
|
|||||
|