مطلب وارده
25 مهر
ماه
1390
- 2011 Oct 17
مصائب عصاي سفيد
به بهانه
روز جهاني نابينايان
روزنامه اعتماد -
شنبه، 23 مهر 1390 - شماره 2285
http://www.etemaad.ir/Released/90-07-23/151.htm#184530
27مرداد
53 نابينا شدم. آن اوايل كه مرا به بيمارستان شهرباني بردند، گفتند چشمت
خوب مي شود. بعدها هم بازجوهاي ساواك چشم من را وسيله قرار داده بودند تا
با آنها همكاري كنم. تهديدم مي كردند به اينكه به كف پايم شلاق مي زنند تا
نابينايي ام دايمي شود. اما مي دانستم كه جراحت چشمم عميق است و فقط 10درصد
اميدوار بودم كه بينايي ام بازگردد. البته معالجه عميقي هم صورت نگرفت. حدس
هم ميزدم كه مرا در همان وضع نگه خواهند داشت تا بعدها بگويند خودش نابينا
شده و از اين طريق مبارزه مسلحانه را به بن بستي كور تبديل كنند.بعد از
نابينايي به ياد ندارم تاكنون مايوس شده باشم. آن روزهاي نخست نابينايي با
خود مي گفتم من 34 سال دارم و تقريبا همه جاي ايران و دنيا را ديده ام. از
شمال و شرق و جنوب و غرب ايران گرفته تا امريكا و اروپا و كشورهاي عربي ...
با خود مي گفتم اگر اعدامم كنند پس از
34
سال زندگي خالصانه و
مبارزه بوده و اگر اعدام هم نكنند بقيه عمرم را به جاهايي كه رفته و ديده
ام فكر خواهم كرد. اين جمع بندي بود كه به من آرامش مي داد.نابينا شدن من
با 16ماه انفرادي با اعمال شاقه همزمان شده بود. خودم را به رودخانه يي
تشبيه مي كردم كه پرتلاش است و در استخري آرام گرفته و تمام ناخالصي هايش
رسوب كرده و مي تواند فكر كند. در آن 16 ماه بود كه حافظه ام را بشدت تقويت
كردم. هر روز به يكي از دوستانم از دوران دبستان تا روزهاي آخر بينايي فكر
مي كردم. واژه هاي انگليسي را كه بلد بودم روي بدنم مي نوشتم، شعرهايي را
كه حفظ بودم يا آيات قرآن را تكرار مي كردم. با اين كار در انفرادي وقت كم
مي آوردم.وقتي بينايي ام را از دست دادم با خود مي گفتم دليلي ندارد هرچيزي
را كه انسان نمي بيند، بگويد وجود ندارد. اين فكرها واقع بيني و واقع گرايي
مرا تقويت كرد. فارغ از حواس پنج گانه واقعياتي وجود دارد كه نمي توان
اثبات شان كرد و بايد به همان شكل باورشان كرد. همين موضوع نقطه عطفي در
زندگي من بود و در درون من نهادينه شد كه واقعيت را نمي توان اثبات كرد و
همچنين خدا را...به عنوان يك عنصر ديني و اجتماعي و سياسي در جامعه به حركت
اعتقاد داشتم به همين دليل خدشه يي در روند زندگي ام وارد نشد. اين چنين
بود كه پس از نابينايي اميدوارتر شدم و به ديدگاه هاي جديدتري رسيدم.
نابينايي دليلي بر كنار گذاشتن اعتقادات نيست.مردم همواره مي كوشند به
نابينايان كمك كنند اما چون بعضا به صورت اصولي اين كار را نمي كنند دچار
اشتباه مي شوند. مثلاوقتي ما نابينايان مسيري را مي رويم كه ممكن است به
افتادن در جوي آب منجر شود، مي گويند برو به سمت چپ. او به اشتباه دست چپ
خودش و من را يكي مي گيرد و باعث مي شود با شدت بيشتري بيفتيم در جوي آب.
قديم ها مي گفتند دست بي عصا و دست با عصا تا اشتباهي صورت نگيرد. حالاديگر
در برابر كمك هاي مردم من محافظه كار شده ام و خودم اول با عصا امتحان مي
كنم بعد مسيرم را عوض مي كنم. در ژاپن وقتي مي خواهند به يك نابينا كمك
كنند با شماره ساعت ها اين كار را مي كنند.
مثلاساعت 9
يعني دست چپ يا ساعت شش يعني پشت سر، اين فرهنگ هنوز در جامعه ما جا
نيفتاده است. در برخي جاهاي تهران براي نابينايان موزاييك هاي برجسته درست
كرده اند اما متاسفانه در همين مسير يا موتوري ها پارك مي كنند يا كيوسك
وجود دارد. من در پياده روها امنيت ندارم. در خيابان هاي يك طرفه و شلوغ،
موتوري ها براي فرار از ترافيك از پياده روها عبور مي كنند. يا مثلاوقتي
كنار ديوار راه مي رويم تيرها و فلكه هاي گاز به سرمان مي خورد.
داربست هاي
ساختماني هم مانع هاي بزرگي هستند. اين داربست ها، ميله هايشان از بالاتر
از سطح زمين شروع مي شود يعني از عصاي سفيد نابينا رد مي شود و همين باعث
مي شود سر، بيني يا دهان ما محكم به ميله بالايي بخورد. شخصا دو بار بشدت
با اين ميله ها برخورد كرده ام كه يك بار به بيهوشي منجر شد. پله هاي
ساختماني بويژه از نوع آهني اش كه در پياده روها وارد شده نيز يكي ديگر از
دردسرهاي ما است. وقتي قلم پا به اين ميله ها مي خورد، داد آدم درمي
آيد.اگر وضعيت بهبود اوضاع نابينايان ايران را با ديگر كشورها مقايسه كنيم،
مي بينيم كه خيلي عقب مانده ايم. دولت هم همكاري لازم را نمي كند. در
كشورهاي خارجي هر كتابي كه تازه چاپ مي شود بلافاصله به صورت صوتي يا ويژه
نابينايان توليد مي شود و به دست نابينايان مي رسد. البته شخص من هر كتابي
را كه دوست داشته باشم بخوانم، سفارش مي دهم تا به صورت شفاهي برايم ضبط
كنند يا يكي برايم خلاصه مي كند. اين از اشتياق خودم نشات مي گيرد. من با
كمك ديگران كتاب ترجمه مي كنم.ديگر آنكه قبلاشبكه يك تلويزيون را مي شد در
راديو شنيد اما الان مدتي است كه قطع شده. با اينكه بارها نامه نوشتم و
تلفن كردم، هيچ كس ترتيب اثري نداد. اگر اين اتفاق بيفتد، خيلي خوب و موثر
است.
|