|
|||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ |
|||||
مطلب وارده 24 آبان ماه 1385 - 2006 Nov 15
نوآوريهاي تفسيري
در آثار آيتالله حاج شيخ نعمتالله صالحي نجفآبادي
محمدعلي كوشا*
"علم تفسير قرآن" بعد از "علم عقايد اسلامي" بنياديترين و كارآمدترين ابزار شناختِ درونديني است. در اهميت اين دانش همين بس كه فهم صحيح "فقه"، "حديث" و "معارف اسلامي" مبتني بر فهم درستِ آن است. مردم زمان نزول قرآن، مشكل چنداني براي فهميدن و درك صحيح آن نداشتند، زيرا قرآن كريم به زبان آنان بود و پيامبر اكرم(ص) نيز مفسر و مبين آن بود. اگر در مواردي ابهامي در فهم آيه و يا محتواي سورهاي داشتند، بيهيچ واسطه آن را با رسول خدا(ص) در ميان ميگذاشتند و به مراد و مقصود آيه و يا سوره نائل ميآمدند. بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) هم اميرالمومنين علي(ع) و شماري از نخبگان صحابه و پس از آنان ائمه هدي تا آخر زمان امام حسن عسگري(ع) به فراخور شرايط حاكم بر آنان كم و بيش چنين نقشي را ايفا مينمودند، ولي با گذشت زمان و توسعه مناطق جغرافيايي اسلام و پراكندگي مسلمانها و تسلط حكومتهاي خودكامه، مردم با كتاب و سنت فاصله پيدا كردند و از سويي ذهن و زبان دانشآموختگان به ديگر دانشها سرگرم شد و كسب و آموزش علوم گوناگون زمينههاي پيشفهم گوناگوني در فهم و درك قرآنپژوهان بهوجود آورد و جريانهاي حديثسازي توسط جاعلان حديث در طول حكومت امويان و عباسيان نيز مزيد بر علت شد و نقل روايات ساختگي و اسرائيليات زمينه كجفهمي و انجماد و تحجر را در ميان عدهاي فراهم ساخت. بدينسان فهم قرآن كريم كه كتاب هدايت همه انسانها بويژه مومنان به زبان "عربي مبين" و آشكار است، در هالهاي از ابهام قرار گرفت و در نظر شماري از دانشآموختگان، معماگونه و رازآلود جلوه كرد، تا جاييكه به گمان عدهاي، از حجيت نيز ساقط شد! و زمينه ترجيح حديث بر قرآن و تبليغ انسداد فهم قرآن توسط اخباريان فراهم شد و اندكاندك قرآن به انزوا كشانده شد و معجوني از روايات حاكم گشت!
در چنين شرايطي نحلههاي تفسيري گوناگوني قد علم كردند و هر يك به فراخور فهم و درك خويش گونهاي از تفسير را ارائه نمودند. شايد بتوان عمده مناهج تفسيري از ابتدا تاكنون در چهار منهج زير خلاصه نمود: 1ـ منهج تفسيري قرآن به روايات؛ 2ـ منهج تفسيري قرآن به قرآن؛ 3ـ منهج تفسيري عقلي؛ 4ـ منهج تفسيري اجتهادي (جامع سه منهج بالا). بههرحال امروزه گوياترين تفسير، تفسير به روش اجتهادي است، يعني در فهم دقيق قرآن كريم در درجه نخست از خود قرآن بهره برگيريم و قرآن را با خود قرآن تفسير كنيم و در مرتبه بعد، از روايات صحيح كمك بگيريم و در تمام موارد مشعل پرفروغ عقل را روشن نگهداريم و از اين حجت باطن استفاده كامل ببريم. بنابراين تفسيري صحيح و كامل خواهد بود كه: الف ـ براساس منابع صحيح و معتبر يعني قرآن و روايات صحيح و بهرهگيري از عقل باشد؛ ب ـ مخالف با ديگر آيات نباشد؛ ج ـ مخالف با حكم قطعي عقل نباشد؛ د ـ مخالف با علم قطعي و واقعيتهاي عيني نباشد.
و به راستي قرآني كه خود ميگويد: "و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شي" (نحل:89) " ما اين كتاب را بر تو فرو فرستاديم كه بيانگر هر چيزي است." چگونه بيانگر خودش نباشد؟ آري، وقتيكه قرآن تبيان و روشنگر هر چيزي باشد، قطعاً تفسيركننده خود نيز خواهد بود. مگر نه اين است كه قرآن مردمان را به تدبر در آن واميدارد؟ "افلا يتدبرون القرآن" (نسا:82 و محمد:24) "آيا در قرآن نيك نميانديشند؟" آيا تدبر، چيزي جز بهكارگرفتن فكر و انديشه دقيق و همهجانبه درباره ظاهر و باطن آيات است؟ اگر علوم نقلي (روايات و اخبار) در فهم قرآن كافي بود، لزومي در واداشتن انسانها به تدبر و تعقل معنا نداشت. مگر نه اين است كه قرآن كريم امتها را به كتاب آسمانيشان ميخواند كه بدان متمسك شوند. "والذين يمسكون بالكتاب و اقامواالصلوه انا لانضيع اجر المصلحين" (اعراف: 170) "و آنانكه به كتاب (آسماني) چنگ ميزنند و نماز را برپا ميدارند، به راستي كه ما پاداش شايستهكاران را تباه نميگردانيم." طبعاً كسي كه در قرآن تدبر كند و به كتاب خدا تمسك جويد و از فروغ عقل بهره گيرد، به راه خير و صلاح دست خواهد يازيد.
يكي از محققان ژرفانديشي كه در آثارش جلوههاي قرآنپژوهي به شيوه "منهج اجتهادي" روشن و نمايان است، مرحوم آيتالله صالحي نجفآبادي است. در طي اين نوشتار كوشش ما بر آن است كه نوانديشيها و رهاوردهاي نوين تفسيري اين نوانديش زمان را در همه آثارش عرضه نماييم، بيآنكه مدعي شويم كه هر آنچه او بدان رسيده بيهيچ كم و كاستي است؛ نه، بلكه هر دانشوري كه در راستاي تحقيق و تحري حقيقت است، بايد خود نيك بينديشد تا استقلال علمي پيدا كند و براساس برهان و استدلال پيش رود و اگر هم نقض و ردي ميكند از سر تحقيق و بر مبناي اجتهاد باشد و بس.
اينك مقاله را با جستوجويي در تفسير سوره يوسف معروف به "جمال انسانيت" اثر كمنظير آيتالله صالحي نجفآبادي كه به حق تفسيري گويا، روان، دلپذير و تحقيقي است، شروع ميكنيم. انگيزه مفسر در ارائه اين تفسير اينگونه بيان شده است: "غرض نگارنده از نوشتن اين كتاب دو چيز بود: يكي اينكه زندگي يوسف صديق از افسانههاي ساختگي پاك و منزه شود و ديگر اينكه درسهاي تربيت و ايمان و فضيلتي كه قرآن كريم در ضمن داستان يوسف تقديم طبقات مختلف اجتماع كرده است به زبان فارسي به قلم روز منعكس گردد." (جمال انسانيت، ص 14، چاپ نشر دانش اسلامي، 1364)
استاد صالحي، اين اثر را براي همه طبقات، بويژه جوانان، بانوان، دوشيزگان، زمامداران، مظلومان و محرومان مايه سعادت دانسته است: "براي جوانان نورس كه در معرض طغيان غرايز حيواني و شهوات سركش قرار دارند، نيكوترين راهنماي ايمان و تقواست؛ كه بر تمايلات حيواني غلبه كنند و دامن عفت و طهارت خود را از هرگونه آلودگي پاك نگهدارند. و براي بانوان و دوشيزگان كه ممكن است در مسير آلودگيهاي رسواكننده واقع شوند، كاملترين وسيله پند و اندرز است كه از عاقبت شرمآور عياشي و هوسراني بپرهيزند و همواره در پناه ايمان و پرهيزگاري، طهارت نفس و پاكدامني خويش را حفظ كنند.
و براي مقامات هوسپرست كه ممكن است از قدرت خود سوءاستفاده كنند، بهترين هشدار و درس تربيت و اخلاق است كه از عاقبت وخيم تجاوزات و حقكشيها و قانونشكنيها بپرهيزند و طبقات مظلوم و محروم اجتماع را فداي هوسهاي خود نكنند.
و براي زمامداران دلسوز و خيرخواه، بهترين برنامه عملي است كه تمام نيروها و امكانات خود را در راه خير و سعادت مردم بهكار ببرند و با كمال اخلاص و خضوع، جامعه را بهسوي كمال و خوشبختي رهبري نمايند. و براي مظلومان و محرومان كه به جرم ايمان و استقامت در قيد و بند زندان واقع ميشوند، باارزشترين دستور پايداري و شكيبايي است كه در برابر خواستههاي نامشروع قدرتهاي تجاوزگر ايستادگي و مقاومت كنند و يقين داشته باشند كه سرانجام، شاهد موفقيت را در بر خواهند گرفت و بر رسوايي ظلم و ديكتاتور لبخند خواهند زد." (جمال انسانيت، ص 14ـ13)
صالحي، اين كتاب را به صاحبدلان، جوامع علمي و دانشمندان و به آزادگاني كه به جرم ايمان و آزادگي در قيد و بند زندان و اسارت ستم و استبداد گرفتار ميشوند و طبع عالي و روح بلند پروازشان همچون يوسف مجاهد هيچگاه با تعديات و انحرافات سر آشتي ندارد، تقديم كرده است.
نويسنده، در اين تفسير، در دو مورد برخلاف اجماع همه مفسران نظر داده است و در يك مورد برخلاف اجماع مفسران، نظر صاحب تفسير المنار را تأييد كرده است و در سه مورد برخلاف مشهور ميان مفسران نظر داده است. همچنين درباره 36 خبر از اخبار اهل سنت خردهگيري نموده و آنها را مردود شمرده و نيز 26 حديث از احاديث شيعه را مورد نقد و بررسي قرار داده و در صحت شماري از آنها ترديد كرده است و 34 مورد هم اختلاف قرآن با تورات را در داستان يوسف يادآور شده است.
در اين مقاله، علاوه بر ذكر موارد يادشده، نظر علامه طباطبايي در تفسير گرانسنگ الميزان را هم يادآور شدهايم تا خوانندگان عزير در مقام مقايسه، با ديدگاه بازتري در آيات قرآن كريم بنگرند و تدبر نمايند. 1ـ و قال الملك ارني اري سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف و سبع سنبلاتٍ خضرٍ و اخر يابسات يا ايهاالملأ افتوني في روياي ان كنتم للرويا تعبرون. (يوسف:43) "و پادشاه گفت: در خواب ميبينم: هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را ميخورندو نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك ميبينم. شما اي بزرگان اگر تعبير خواب ميدانيد درباره خواب من نظر بدهيد." يوسف ايهاالصديق افتنا في سبع بقراتٍ سمانٍ يأكلهن سبع عجاف و سمع سنبلاتٍ خضرٍ و اخر يابسات لعلي ارجع اليالناس لعلهم يعلمون (يوسف:46) "تو اي يوسف صديق! درباره هفت گاو فربه كه آنها را هفت گاو لاغر ميخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك نظر بده، اميد است من نزدم مردم برگردم و آنان آگاه شوند." قال تزرعون سبع سنين دأباً فما حصدتم فذروه في سنبله الا قليلاً ما تأكلون ثم يأتي من بعد ذلك سبع شداد يأكلن ما قدمتم لهن الا قليلاً مما تحصنون. ثم يأتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون. (يوسف:49ـ47) "يوسف گفت: هفت سال به طور پيگير زراعت ميكنيد، پس هر چه درو كرديد در خوشه خود بگذاريد، مگر اندكي كه خوراك شماست. سپس هفتسال سختي پيش ميآيد كه آنچه ذخيره كردهايد به مصرف ميرسد، مگر اندكي كه (براي كاشتن) حفظ ميكنيد. پس از آن، سالي ميآيد كه در آن باران فراوان ميبارد و مردم (از اقسام فشردنيها) ميفشارند."
پادشاه مصر كه عاليترين مقام سياسي آن كشور بود خوابي ديد كه: هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را ميخورند و نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه رسيده و خشك را ديد. پس از عجز و ناتواني معبران دربار از تعبير آن، شرابدار شاه كه پيش از آن، يوسف خواب او و رفيقش را تعبير كرده بود به ياد همبند زندانياش افتاد، با لحني قاطع گفت: من اين معما را حل ميكنم، انا انبئكم بتأويله. مرا به زندان بفرستيد، رفيق دانشمندي در آنجا دارم كه از تعبير خواب آگاه است. شاه بيدرنگ فرمان داد كه شرابدار او به زندان برود و پرده را از اين راز بردارد. او پس از ورود به زندان، روياي شاه را براي يوسف بهطوركامل بيان كرد. يوسف گفت: هفت سال فراواني نعمت خواهد بود و پس از آن هفتسال خشكسالي و قحطي خطرناكي پيش ميآيد كه همه اندوختههاي انبارها مصرف ميشود و پس از قحطي هفتساله، دوباره وضع بارندگي و محصول به حال عادي برميگردد.
يوسف صديق از هفت گاو چاق و فربه هفت سال فراواني محصول را فهميد و از هفت گاو لاغر خشكسالي هفتساله را استنباط كرد و از اينكه گاوهاي لاغر گاوهاي فربه را خوردند دانست كه در آن هفتسال قحطي اندوخته هفتسال فراواني خورده ميشود و از اينكه بيش از هفت سال قحطي از خواب فهميده نميشد استنباط كرد كه پس از آن هفتسال خشكسالي وضع بارندگي و محصول به حال عادي برميگردد.
يوسف زنداني طبق اين نحو استنباط، خواب شاه را تعبير كرد، ولي به همين اندازه تعبير قناعت نكرد، بلكه يك تدبير عاقلانه صد در صد صحيح كه از خواب شاه استنباط كرد براي جلوگيري از نابودي ملت مصر به فرستاده شاه اعلام نمود. او چنين دستور داد كه: بايد هفت سال كه آب زياد و نعمت فراوان است، بيش از هر چيز به بذرافشاني و كاشتن محصولات و حبوبات خوشهدار توجه كنيد و با كمال كوشش بهطور پيگير در اين هفتسال محصولات خوشهدار زميني را كه ارزاق عمومي مردم است بكاريد و ضبط نماييد و بايد تمام محصول و غله كشور كنترل گردد و فقط به قدر خوراك مقتصدانه به مردم داده شود و بقيه غله با همان خوشه خود در انبارها ضبط گردد كه از فاسدشدن محفوظ بماند. پس از هفتسال فراواني، هفت سال قحطي و خشكسالي پيش ميآيد كه بايد غله به طور عادلانه و مقتصدانه به نسبت جمعيت و موجودي انبارها به مردم داده شود، ولي مقداري از غله براي بذر و كاشتن بايد ذخيره گردد كه وقتي قحطي تمام شد و بارندگي به حال عادي برگشت، بذر به حد كافي موجود باشد و در سراسر كشور محصول به قدر لازم كاشته شود.
حال، پرسش اساسي در اين مقام اين است كه: يوسف چگونه و از چه راهي اين تدبير عالمانه را استنباط كرد؟ مفسران اسلامي اعم از شيعه و سني متفقاً گفتهاند: اين تدبيري كه يوسف براي جلوگيري از نابودي ملت مصر بيان داشت، ربطي به خواب شاه ندارد و جزء تعبير خواب نيست، بلكه يوسف خيرخواه خودش علاوه بر تعبير خواب، اين راهچاره را هم بيان كرد و علت اينكه گفتهاند: اين تدبير يوسف ربطي به خواب شاه ندارد، اين است كه گفتهاند هفت گاو چاق نشانه هفتسال فراواني و هفت گاو لاغر نشانه هفت سال قحطي است و همچنين درباره هفت خوشه سبز علامت هفت سال فراواني و هفت خوشه خشك علامت هفت سال قحطي است و اينكه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را ميخوردهاند، نشانه آن است كه هفتسال قحطي ذخيرههاي سالهاي فراواني را ميبلعد و چون درخصوص خوشهها در قرآن ذكر نشده است كه: خوشههاي خشك، خوشههاي سبز را ميخورند، مجبور شدهاند يك جمله در تقدير بگيرند، يعني چنين بگويند و اخر يابساتٍ [غلبن عليها] يعني هفت خوشه خشك بر هفت خوشه سبز غالب آمد.
صاحب تفسير "انوار التنزيل و اسرار التأويل" معروف به "تفسير بيضاوي" ناصرالدين ابيالخير عبدالله بن عمربن محمد شيرازي شافعي بيضاوي (متوفاي 691ه.ق) ميگويد: گاوهاي لاغر، گاوهاي چاق را ميخوردند؛ اين قرينه است كه در مورد خوشهها هم مطلب همينگونه بوده است، يعني خوشههاي خشك، خوشههاي سبز را نابود ميكردند." (تفسير بيضاوي، جزء ثالث، مجلد اول، ص 165، چاپ بيروت).
پس طبق گفته مفسران، خواب شاه اينطور بوده است: هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را ميخوردند و هفت خوشه خشك هفت خوشه سبز را نابود ميكرد. تعبير خواب اين است: گاوهاي چاق و خوشههاي سبز نشانه سالهاي فراواني و گاوهاي لاغر و خوشههاي خشك نشانه سالهاي قحطي است و اينكه گاوهاي لاغر گاوهاي چاق را و به قول آنان خوشههاي خشك، خوشههاي سبز را نابود كردند، علامت آن است كه سالهاي قحطي ذخيرههاي سالهاي فراواني را نابود ميكند. به قول آنان، اين تعبير همه خواب بود و ديگر چيزي از خواب باقي نميماند كه اين تدبير و راهچاره از آن استنباط شود. بنابراين يوسف اين تدبير را از پيش خود گفت نه بهعنوان تعبير خواب. اين قولي است كه جملگي بر آناند.
استاد صالحي، اين نظر را مردود دانسته و سه اشكال بر آن وارد نموده است: اشكال اول ـ اينكه همه مفسران قبول دارند: گاوهاي چاق نشانه سالهاي فراواني و گاوهاي لاغر نشانه سالهاي قحطي است و اينكه گاوهاي لاغر گاوهاي چاق را خوردند نشانه اين است كه سالهاي قحطي ذخيرههاي سالهاي فراواني را ميبلعد، ديگر چه معنا دارد كه عين همان مطلب به صورت خوشههاي سبز و خشك و بلعيدن خوشههاي خشك، خوشههاي سبز را دوباره تكرار شود؟
اشكال دوم ـ اينكه گاوهاي چاق كه نشانه سالهاي فراواني است معنايش اين است كه هر چه نعمت از محصولات زميني، درختي، صيفي، شتوي، انواع حبوبات، لحوم، لبنيات و غير اينهاست همه در شكم گاوهاي چاق يعني در سالهاي فراواني مندرج است، اگر هم بنا بود همان مطلب به صورت ديگري تكرار شود، چرا از ميان همه اين نعمتها و محصولات زميني و درختي فقط حبوبات خوشهدار انتخاب شد؟ چرا مثلاً در خواب ديده نشد: هفت بادام سبز و هفت بادام خشك؟ لابد در انتخاب خوشههاي حبوبات سري باشد كه ما بايد آن را بدانيم.
اشكال سوم ـ اينكه خوشههاي خشك كه بهمعناي رسيده و قابل درو است نه بهمعناي پژمرده و پوچ، چطور خوشه رسيده و قابل درو كه محصولي قابل استفاده است، ميتواند نشانه قحطي باشد؟ استاد، پس از اين اشكالات، اين نكته را درمييابد كه: در ميان همه محصولات درختي و زميني فقط حبوبات است كه ارزاق عمومي مردم است و در ميان حبوبات آن حبوباتي كه خوشه دارد و دانههاي آن در غلاف است ازقبيل گندم و برنج قابل ذخيره كردن است كه اگر با همان خوشهها ذخيره شود دانههاي آن فاسد نميشود. درست است كه همه محصولات زميني، درختي، لحوم، لبنيات و غير اينها در شكم گاوهاي چاق (سالهاي فراواني) مندرج است، ولي از ميان همه آنها حبوبات است كه قوت ضروري نوع مردم است و در ميان همه حبوبات آن حبوباتي كه خوشه غلافدار دارد قابل ذخيره كردن و ماندن است، چون در آن زمانها نه كارخانه كنسروسازي بوده است كه بتوان گوشت و ميوه را نگهداري كرد و نه كارخانههاي سيلو وجود داشته است كه بتوان در آنها حبوبات را بدون خوشه ذخيره كرد. بنابراين، خوشههاي سبز اشاره به اين است كه در هفت سال فراواني نعمت، بايد بيشتر به محصولات زميني توجه شود و با جديت زيادتري حبوبات خوشهدار كاشته شود تا سبز شود و خوشه دهد. خوشههاي خشك هم اشاره به اين است كه محصول كاشته شده را بايد پس از خشكشدن و دروكردن با همان خوشه خود نگهداري كرد. قال تزرعونه سبع سنين دأباً فما حصدتم فذروه في سنبله، نفرموده است تغرسون يعني درخت بكاريد، چون علاوه بر اينكه درخت زود بارور نميشود، محصول درختي از ارزاق عمومي و قوت ضروري مردم نيست، بلكه فرموده است: تزرعون يعني محصول زميني بكاريد. فما حصدتم في سنبله آنچه درو ميكنيد با خوشه خود نگهداري كنيد و به مناسبت حكم و موضوع فهميده ميشود كه بايد خوشههاي غلافدار باشد، زيرا خوشههاي بيغلاف ازقبيل جو با ماندن چندسال ممكن است فاسد شود.
بنابراين، يوسف صديق آن تدبير عالمانه را از هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك كه شاه در خواب ديد استنباط كرد. با اين بيان، هر سه اشكال سابق برطرف ميشود.اشكال اول برطرف ميشود چون تدبير مذكور از رويت خوشهها فهميده ميشود و تكرار بيهوده لازم نميآيد. اشكال دوم برطرف ميشود، چون علت اينكه از ميان همه نعمتهاي زميني و درختي خوشه حبوبات نشان داده شده، معلوم ميگردد كه چون حبوبات قوت عمومي مردم است، خوشههاي آن در خواب نشان داده شد تا براي سالهاي قحطي ذخيره شود. و اشكال سوم برطرف ميشود چون خوشههاي خشك و قابل درو نشانه قحطي نيست، بلكه علامت آن است كه بايد محصول با همان خوشه نگهداري شود.
نظر علامه طباطبايي: علامه طباطبايي در تفسير آيه ذكر شده پس از نقل و نقد سخن بيضاوي و صاحب تفسير المنار، به همين نتيجهاي رسيده كه سالها پيش از او، آيتالله صالحي نجفآبادي رسيده بود. شايان ذكر است كه تفسير سوره يوسف (جمال انسانيت) استاد صالحي سالها پيش از جلد 11 الميزان چاپ و منتشر شده بود. او در اين باره چنين ميگويد: "گويي روح شاه مصر وظيفه آينده خود را درقبال خشمي كه زمين از حاصلخيزي و خشكسالي در پيش دارد، در خواب مجسم ديده است. ارزاق آن را به صورت گاو و تكثير محصول آن را به صورت چاقي و قحطي سالهاي بعد را به صورت لاغري ديده و تمامشدن ذخيره هفتسال نخست در هفت سال دوم را به اين صورت ديده كه گاوهاي لاغر، گاوهاي چاق را ميخورند و وظيفه خود را كه بايد محصول سالهاي اول را در سنبلههاي خشك نگهدار كند به صورت هفت سنبله خشك درمقابل هفت سنبله سبز مشاهده كرده است." (الميزان، ج 11، ص 192، چاپ جامعه مدرسين قم)
و لما فصلت العير قال ابوهم اني لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون (يوسف:94) "و آنگاه كه كاروان از (مصر) جدا شد، پدر آنان گفت: بيترديد، من بوي يوسف را مييابم، اگر مرا سبك عقل نخوانيد." يعقوب اميدوار از راه الهام غيبي دريافت كه روزگار جدايي سپري شده و زمان وصال نزديك گشته است و آن آينده سعادتمندي است كه از خواب يوسف در حدود سيسال پيش استنباط كرده بود به همين زودي رخ مينمايد. بدين جهت، با كمال تأكيد و بدون ترديد آنچه را كه يافته است يعني نزديكشدن زمان وصال را با اين جمله كوتاه و پرمعني بهطور كنايه بيان ميكند: من بيگمان، بوي يوسف را مييابم. آنگاه استاد صالحي در اين باره ميافزايد: چنين به نظر ميرسد كه جمله اني لاجد ريح يوسف كنايه است از اينكه وصال يوسف نزديك شده است. چنان كه گفته ميشود: "بوي فتح و ظفر ميآيد"، يا: "بوي محبوب ميوزد"، [يا "از اوضاع زمانه بوي اميد ميآيد" يا: "از برخوردش بوي تهديد ميآيد."] معلوم است كه فتح و ظفر يا محبوب بو ندارد كه بوزد، بلكه هنگامي كه نشانههاي فتح و ظفر و يا ملاقات محبوب نمايان ميشود، اين جملات را ميگويند و مقصود اين است كه: فتح و ظفر يا ملاقات محبوب نزديك شده است.
يعقوب هم با الهام غيبي دريافت كه روزگار وصل نزديك شده است. با اين جمله كه "بوي يوسف را مييابم" نزديكشدن وصال يوسف را بهطور كنايه فهماند. نه اينكه واقعاً بوي يوسف يا بوي پيراهن يوسف را شنيده باشد. بنابراين مقصود از آيه يادشده، فقط تقارن زماني است يعني در آن زمان كه كاروان حامل پيراهن يوسف از مصر جدا شد، يعقوب با الهام الهي دريافت كه: زمان وصل نزديك شده است و اين مطلب را با كنايه به خانوادهاش اطلاع داد، نه اينكه جداشدن كاروان حامل پيراهن از مصر در اين معني دخالت داشته باشد، بلكه فقط جداشدن كاروان از مصر و اطلاعدادن يعقوب كه زمان وصل نزديك شده است، در يك زمان واقع شده است.
آنگاه استاد صالحي به نقد دو روايت ميپردازد؛ روايتي از تفسير "الدرالمنثور" سيوطي و روايتي از بحارالانوار مجلسي. سپس چنين نتيجه ميگيرد كه: چنين رواياتي را افراد بياحتياط، آنها را نقل كرده و پذيرفتهاند و در كتابهاي حديث پراكندهاند و آنها را از مسلمات پنداشتهاند.
نظر علامه طباطبايي: صاحب الميزان (ج11، ص 244) در تفسير "اني لاجد ريح يوسف" مينويسد: "اي اني لاحس بريحه و اري ان اللقاء قريب" يعني يعقوب گفت: من بيگمان بوي يوسف را احساس ميكنم و چنين ميبينم كه ديدار او نزديك شده است." آنگاه در مبحث "بحث روايي" به نقل دو روايتي كه استاد صالحي نقل كرده بود، ميپردازد و چنين نتيجه ميگيرد: "و هذه اخبار لاسبيل لنا الي تصحيحها مضافاً الي ما فيها من ضعفالاسناد." يعني "اينها اخباري هستند كه ما نميتوانيم آنها را تصحيح كنيم، علاوه بر اين، دچار ضعف سند هم هستند." ميبينيم كه در اين مقام هم نظر صاحب "الميزان" با نظر صاحب "جمال انسانيت" نيز يكي است. 3ـ و لقد همت به وهم بها لولا ان رأي برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخصلين. (يوسف:24) "آن زن [كه عشق شكست خوردهاش تبديل به خشم شده بود] مصمم و جدي قصد يوسف كرد [تا او را تنبيه كند] و اگر يوسف برهان پروردگارش را نميديد او نيز [براي دفاع] قصد او را ميكرد [و زد و خورد ميشد.] بدينگونه [ما برهان خود را به يوسف الهام كرديم] تا زد و خورد و عمل خلاف عفت را از وي بگردانيم زيرا او از بندگان خالص ما بود." استاد صالحي در توضيح آيه زير عنوان "قصد انتقام" چنين مينويسد: بانوي كاخنشين و صاحب مقام از امتناع فرزند يعقوب، سخت برآشفت. اين زن به سراغ اين جوان نوشكفته آمده و در برابر زيبايي خيرهكننده و عظمت روح او سر تعظيم فرود آورده و حيثيت خود و همسر خويش را فراموش كرده و درحاليكه دلباختگي او به منتهاي اوج و شدت رسيده، در خلوتگاه قصر، خود را در اختيار او گذاشته و از وي درخواست كام گرفتن ميكند، با اين وصف، اين جوان به عشق سوزان او كمترين توجهي نميكند. بديهي است بانويي مثل او در چنين حالتي يك مرتبه مشتعل ميگردد و عقل و فطانت خود را يكجا از دست ميدهد. بانويي كه ديگر دل ندارد و قلب و روح خود را يكسره باخته است، اكنون كه در اين عشق كشنده شكست ميخورد، ديگر كفرش درآمده و شعلههاي سوزنده عشق وي به آتش انتقام مبدل ميگردد و در ميان طغيان احساسات و تلخي كشندهاي كه از شكست در عشق در كام جانش احساس ميكند و در ميان توفان سختي كه در روحش پديد آمده و هيجانات شديد فكري و عصبي كه از اين ناكامي طاقتفرسا در وجودش بهوجود آمده است، تصميم ميگيرد انتقام خود را از اين جوان سركش بگيرد و او را تا سر حد امكان سركوب كند، از اينرو درحاليكه وجودش يكپارچه خشم و غضب شده و نزديك است چشمانش از حدقه بيرون آيد، ديوانهوار چون شعله آتش به يوسف حمله ميكند "و لقد همت به" ديگر نه از عشق خبري هست و نه از ناز و كرشمه اثري، فقط قصد انتقام است و بس.
عشقهايي كز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود
يوسف مجاهد و معصوم كه در خود احساس پيروزي و در بانوي دلداده احساس شكست و نااميدي ميكرد، حدس ميزد كه خانم فرمانروا واكنش شديدي از خود نشان بدهد. با خود ميانديشيد كه آيا اگر بانوي با اقتدار براي جبران شكست و ناكامي خود براي زدن و كوبيدن به وي حمله كند، آيا براي دفاع از خود با مشت گرهكرده برخيزد يا هيچگونه واكنشي از خود نشان ندهد؟ اين افكار با سرعت هر چه بيشتر از مغزش ميگذشت. در اينجا از اعماق قلب پاك خود نوري را احساس كرد كه فكرش را رهبري نمود و انديشه او يكجانبه شد. او در پرتو هدايت آن نور الهامي و برهان الهي تصميم گرفت كه در صورت حمله بانو از خود دفاع نكند، بلكه از خلوتگاه گريخته و به خارج كاخ برود؛ زيرا اگر در خلوتگاه از خود دفاع كند، قهراً زد و خورد پيش ميآيد و ممكن است آن زن مجروح شود، آنگاه بانوي با اقتدار ميتواند غلام خود را به انواع تهمتها متهم سازد، مثلاً بگويد: او قصد داشت از من كام بگيرد ولي نگذاشتم، درنتيجه به من حمله كرد و من هم دفاع كردم و اين زد و خورد پيش آمد و من مجروح شدم. يوسف به هيچوجه نميتواند اين تهمت را از خود دور كند، زيرا شاهدي در خلوتگاه قصر نبوده است و دستگاه حكومت هم در اختيار آن زن است و ميتواند او را محكوم به اعدام يا زندان ابد نمايد و در ميان مردم هم شايع ميشود كه يوسف محكوم، خود گناهكار بوده است، آنگاه آبروي او و دودمان ابراهيم هم لكهدار ميشود. در همان آن كه وضع روحي آن زن تغيير كرده بود تمام اين افكار با سرعتي كه با مقياس زمان نميتوان سنجيد از مغز فرزند يعقوب گذشت و در پرتو نور قلبي و الهام غيبي تصميم خود را گرفت. در همين حال بود كه بانوي عاشق، ولي شكستخورده به معشوق سركش حمله كرد. فرزند مجاهد يعقوب كه تصميم خود را گرفته بود و ماندن را مصلحت نميدانست از صحنه فتنهانگيز خلوتگاه فرار نمود و به جانب بيروني كاخ شتافت كه آن را باز كند و به خارج برود و بدينترتيب الهام غيبي و برهان الهي او را از دفاع و زد و خورد باز داشت "و هم بها لولا ان رأي برهان ربه."
آري، چون يوسف معصوم از بندگان پاك و با حقيقت بود، خداوند او را با لطف و عنايت و تقويت عمل و الهامات غيبي مدد فرمود تا اتهام خلاف عفت را از وي بگرداند و آلودگي را از دامن او دور بدارد. "كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء." اين قسمت كه باعنوان "قصد انتقام" در كتاب "جمال انسانيت" (ص 78ـ72) آمده، اصل مطلب از تفسير المنار نوشته رشيدرضا شاگرد شيخ محمد عبده مصري است، اما توضيح و بيانش از استاد صالحي است و آنچه صاحب المنار گفته، مخالف نظر ديگر مفسران در اين باره است، ولي چون نظر او به نظر آقاي صالحي موجه بوده، علاوه بر چهار دليلي كه او آورده، سه وجه ديگر نيز استاد بر آن افزوده است: 1ـ در آيه 23 تمام مراحلي كه ممكن است همسر عزيز براي جلب موافقت يوسف طي كند ذكر شده است. "و راودته التي هو في بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك" تمام مراحل شوخطبعي و عشقبازي آن زن از كلمه "راودته" فهميده ميشود و آماده كردن زمينه و مكان خلوت از كلمه "غلقت الابواب" برميآيد و تقاضاي صريح و بيپرده بانو از كلمه "هيت لك" استفاده ميشود و اين آخرين فعاليتي است كه بانو ميتواند براي كام گرفتن از يوسف انجام دهد، بنابراين در اين باره عمل ديگري از بانو باقي نمانده است كه در آيه بعد ذكر شود.
و اگر بگوييم آيه "و لقد همت به" همان مطلب آيه سابق را ميگويد يعني فعاليت براي كامگرفتن از يوسف، اين تكرار بيفايده خواهد بود و اگر بگوييم: "و لقد همت به" به معناي اراده تمتع از يوسف است، اين هم ذكرش بيمورد است؛ زيرا خانمي كه به يوسف ميگويد: "هيت لك" (زود باش) مسلم است كه قصد و اراده كام گرفتن دارد، به علاوه پس از تقاضاي صريح بانو كه گفته است: "هيت لك" مستهجن است كه گفته شود: خانم عزيز اراده كرد از يوسف تمتع برگيرد. اين درباره كارهاي اين زن كه در آيه قبل از آيه "و لقد همت به" ذكر شده است.
و همچنين آخرين جواب قطعي يوسف به آن زن در آيه 23 ذكر شده است، پس از درخواست بيپرده خانم، يوسف گفت: "معاذالله" و آن زن را يكسره مأيوس كرد؛ ديگر معني ندارد كه در آيه 24 دوباره گفته شود: يوسف در اثر ديدن برهان رب اراده معصيت نكرد، چون اراده معصيتنكردن وي در آيه قبل، از كلمه "معاذالله" فهميده ميشود.
2ـ طبيعي است كسي كه در عشق شكست ميخورد براي انتقامگرفتن از طرف خود آماده ميشود و تا آنجا كه بتواند براي كوبيدن معشوق سركش كوشش ميكند و مسلم است بانوي عزيز مصر هنگاميكه جواب مأيوسكننده را از يوسف شنيد كه گفت: "معاذالله" به شكست خود يقين كرد و بدون ترديد سخت عصباني شد. بنابراين قابل قبول است كه بگوييم: "و لقد همت به" كه در آيه بعد آمده است، معنايش اين است كه به قصد انتقام گرفتن به يوسف حمله كرد و يوسف هم اگر برهان رب را نميديد براي دفاع از خود به بانو حمله ميكرد و زد و خورد ميشد.
3ـ بهظاهر دو كلمه "سوء" و "فحشاء" كه در ذيل آيه 24 ذكر شده است دو معناي متغاير دارد و اگر نظر صاحب المنار را قبول كنيم، اين تغاير محفوظ است؛ زيرا "سوء" همان زد و خورد و متهمشدن يوسف است و "فحشاء" عمل خلاف عفت است. اما اگر قول ديگر مفسران را قبول كنيم بايد "سوء و فحشاء" هر دو را به معناي عمل خلاف عفت بدانيم و اينكه اين دو لفظ هم معنا پهلوي هم ذكر شود با فصاحت قرآن سازگار نيست. اين بود وجوهي كه آيتالله صالحي نجفآبادي در تأييد قول صاحب المنار ذكر كرده است. با اين وصف، خواننده محترم در رد و قبول آن مختار است.
نظر علامه طباطبايي: صاحب الميزان، پس از نقل گفتار صاحب المنار مبني بر اينكه "هم" در "و لقد همت به و هم بها": "هم" در هر دو مورد كه به زدن و دفاع است، رد نموده و ميگويد: "اينكه "هم" زليخا به معناي قصد زدن يوسف باشد، هيچ دليلي ندارد و صرف اينكه در پارهاي از داستانها، مشابه اين داستان، اتفاق افتاده كه زن به مردي كه از جهت جنسي رام او نميشود پرخاش كرده و حالتي آميخته از عشق و غضب به او دست داده، دليل نميشود بر اينكه در زليخا هم چنين حالتي دست داده باشد و ما بدون هيچ قرينهاي كلام خدا را بر آن حمل كنيم." (الميزان، ج 11، ص 138)
نكته شايان ذكر اينكه: اگر ادله الميزان را در رد ادله چهارگانه المنار فرضاً وارد بدانيم، اما براي سه دليلي كه صاحب "جمال انسانيت" ـ علاوه بر دليلهاي چهارگانه المنارـ بيان داشته است، هيچ جوابي در الميزان ذكر نشده است. در تفسير نمونه هم سه وجه در تفسير آيه مذكور ذكر شده است، بدون اينكه يكي بر ديگري رجحان يابد و نويسندگان آن صرفاً به نقل قول بسنده كردهاند. (تفسير نمونه، ج10، ص 373ـ370)
* محقق، نويسنده و عضو مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم
|
|||||
|