|
|||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ |
|||||
مطلب وارده 20 اردیبهشت ماه 1388 - 2009 April 26
يادداشتي درباره خاتمي
از مهندس ميثمي درخواست كرديم كه با محوريت آقاي خاتمي مطلبي براي ما بنويسد. ايشان هم فروتنانه قبول كرده و گفتند: با سلام و احترام، نامه مورخه 25/9/87 دريافت شد. از من خواسته بوديد كه درباره آقاي سيدمحمد خاتمي مطلبي بنويسم. مطلبي كه برايتان مينويسم درباره ديدگاهها و شخصيت آقاي خاتمي است چه در انتخابات شركت بكنند يا نكنند. — در آبان سال 1319 متولد شدم. تولد من مصادف با اول ماه مبارك رمضان بود. درحاليكه دوساله بودم پدرم در سال 1321 دار فاني را وداع گفت. در بحبوحه جنگ دوم جهاني، مادر من شش فرزند داشت و در همان حال باردار هم بود. به هر حال او پس از پدر، براي ما هم پدر و هم مادر و با زحمات بسيار ما را بزرگ كرد. — دوران تحصيل من با شور و شوق مبارزهاي كه در دانشگاهها وجود داشت، روبهرو بود. در آن سالها افزون بر عضويت در انجمناسلامي دانشجويان، عضو جبههملي ايران و نهضتآزادي نيز بودم. در اين سالها بود كه با شخصيتهايي چون مرحوم آيتالله طالقاني، مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم مهندس حسيبي، دكتر سحابي، مهندس عزتالله سحابي و... آشنا شدم. — در سال 1342 پيش از اينكه فارغالتحصيل شوم، قيام 15 خرداد رخ داد. در سال 1341 همه سران جبههملي و نهضتآزادي دستگير شدند و پس از قيام 15 خرداد سران نهضتآزادي را محاكمه كردند. — در بهار 1348 عضو فعال مجاهدين شدم و يكبار در شهريور 1350 همراه با سران مجاهدين دستگير شدم. در شب 28 مرداد ماه سال 1353 زمانيكه مشغول ساختن بمب دستي بودم تا تظاهرات فرداي آن روز (28 مرداد) را به هم بزنيم، در دستم منفجر شد و دو چشمم كاملاً نابينا شده و يك دستم را نيز از دست دادم. دوباره دستگير و روانه زندان شدم. حكم من اعدام بود كه با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شدم. — از آبان 1360 به بعد نشريه راهمجاهد را منتشر كرديم كه آن نشريه تا 17 فروردين 1372، يعني در مدت 12 سال به كار خود ادامه داد و سرانجام توسط دادگاه ويژه روحانيت توقيف شد. — در تداوم 12 سال كار مطبوعاتي ما، باعنوان «راهمجاهد» و «چشمانداز ايران» را منتشر كرديم كه اكنون هم فعال است.
خلاصه يادداشت: — خانم فاطمه رجبي، در پي سخنراني آقاي خاتمي سال 1386 در مشهد و استقبال عظيم از ايشان، خاتمي را دينسوز خطاب كرد و نميدانم چرا اين خانم به بخش دوم صحبت ايشان در سال 1377 كه دين را زيربناي علم، آزادي و عدالت ميدانست توجه نكرد. نكته ديگر اينكه آقاي خاتمي در سير مبارزات انتخاباتي خود پيش از خرداد 1376 شعار قانونگرايي را مطرح كرد و در شبهاي قدر ماه مبارك رمضان وقتي در دفتر تحكيموحدت سخنراني ميكرد، كتاب قانوناساسي جمهورياسلامي را بلند كرد و گفت: حتي رهبري هم در كادر اين قانون تعبير ميشود. براي او كف محكمي زدند و داستان شعار نوين خاتمي از آنجا شكفته شد و گسترش يافت. — آقاي خاتمي با شعار قانونگرايي رئيسجمهور شد، يعني ميخواست به قانوناساسي ثمره انقلاب بازگرديم. در مطبوعات تيزبين خارجي هم نوشتند كه خاتمي ايران را بهسوي اصول انقلاب هدايت ميكند و مطلوب ما نيست. — ... ما را در يك قطببندي كاذب فرو برند كه يكسوي آن كه سفيد است، اصولگرايي انقلابي و سوي ديگر كه سياه است، دموكراسيخواه غربي و ميان اين دو، هيچ طيف ديگر و راه سومي وجود ندارد. — خاتمي، امنيت را هم براي مردم ميخواهد و هم براي مسئولان، به همين دليل بود كه به افشاي قتلهاي زنجيرهاي توسط گروه خودسر پرداخت و تاوان آن را هم در 18 تير 1378 داد. — قاطعيت و مقاومت بسياربسيار به دور از لقبي است كه سادهانديشان و جاهلان به او دادهاند؛ سلطانحسين.
ð ð ð
يكي از مسائلي كه جنبش اسلامي در برابر خود داشت و بويژه در سالهاي 54ـ50 بروز كرد و چشمگير شد، همانا دور زيربنا و روبنا بود. به اين معنا كه ماركسيستها در تمامي آموزشهايشان مذهب را روبنا و تابع زيربناي اقتصادي قلمداد ميكردند. البته اين روزها درراستاي تضاد سنت و مدرنيته يك گرايش افراطي هم پيدا شده كه معتقد است انبيا و اصولاً مذهب در وجه سنت و ديكتاتوري تاريخ قرار دارد و دموكراسي و مردمسالاري در وجه مدرنيته. اگر ماركسيستها دستكم هر ديني و بويژه اسلام را در مقطع ظهور مترقي ميدانستند، ولي اين گرايش افراطي يادشده، دين و مذهب را در طول تاريخ در وجه ارتجاع قلمداد ميكنند. من يادم ميآيد در سال 1355 با آقاي «بيژن چهرازي» در حياط زندان قصر قدم ميزديم. با ايشان از سال پنجم و ششم رياضي در دبيرستان هاتف اصفهان همكلاسي و دوست بودم، اما پس از آن ايشان را نديدم تا اينكه در سال 1350 از سوراخ كليد ديدم كه در زندان اوين بازداشت شده است. دوستي سابق در دبيرستان، باعث شد كه يك صحبت بيپرده داشته باشيم. ايشان ميگفت پس از سال 1354 كه سازمان مجاهدين خلق ايران تغيير ايدئولوژي داده و ماركسيست شد، از آنجا كه آخرين گروه اسلامي بود كه ماركسيست شد، بنابراين ويژگي، جامعه ايران كمونيستي شده است. من به او گفتم اينكه گروههاي روشنفكري در اتاقهاي دربسته تضادهاي درون خود را نمادي از تضادهاي دروني اجتماع بدانند، قبول ندارم و با واقعيت نيز نميخواند و جامعه ما كمونيستي نشده است و اين جرياني كه به رهبري «تقي شهرام» و «بهرام آرام» آن بيانيه را صادر كردند، با كشتن «مجيد شريفواقفي» و ترور «صمديه» و بويژه كشتن «محمد يقيني» نهتنها به جنبش روشنفكري، بلكه ضربهاي به حركت ماركسيستي زدند كه شايد سالها ماركسيستها نتوانند سرافرازانه سر بلند كنند. به ايشان گفتم آقاي «مائوتسه تنگ» رهبر انقلاب چين اعلام كرده كه بايستي 7 بار انقلاب فرهنگي انجام شود و هر بار نيز 7 سال طول بكشد و از آنجا كه در ماركسيسم، فرهنگ روبنا تلقي ميشود، بنابراين به مدت 49 سال روبنا بر زيربنا تقدم پيدا ميكند و اين زمان كمي نيست. آقاي چهرازي هم گفت در اين باره بايد تأمل جديدي رواداشت. به ايشان گفتم ماركسيستها دين اسلام را ابتدا روبناي جامعه شباني و برخا عناصر تجاري قلمداد ميكردند بعد همين دين اسلام روبناي جامعه فئودالي بهشمار رفت و سپس در انقلاب مشروطيت و بويژه در نهضتملي ايران دين اسلام روبناي بورژوازي ملي بهشمار آمد. پس از كودتاي 28 مرداد 1332 و بويژه سركوب قيام ملي 15 خرداد 1342 و پيدايش گروههاي متعدد اسلامي با رويكرد مسلحانه، ازسوي ماركسيستها، دين اسلام روبناي خردهبورژوازي چپ معرفي شد و آقاي «خسرو گلسرخي» در دادگاه خود، دين اسلام را نماد روبناي پرولتاريا ناميد. از بيژن چهرازي پرسيدم آيا اينكه دين اسلام آنقدر كششپذير شده كه در تمام ادوار طبقاتي توانسته روبناي آن طبقه شود؟ آيا جاي تأمل ندارد؟ و نبايد به رابطه زيربنا و روبنا در ماركسيست تجديدنظر كرد؟ ايشان اين مطلب را قابل تأمل دانست. يك مورد ديگر هم بود كه حالا يادم نيست و او قضاوت منصفانهاي كرد. آقاي دكتر شريعتي هم در درسهاي حسينيه ارشاد به رابطه زيربنا و روبنا اشاره كرده كه بحث مستقلي ميطلبد. ماركسيستها خودشان رابطه متقابل زيربنا و روبنا را قبول دارند، اما تقدم زيربنا را بر روبنا يك امر تاكتيكي و موقت ميدانند. در دوم خرداد 1377 آقاي خاتمي در نخستين سالگرد دوم خرداد 1376 در دانشگاه تهران در اين راستا مطالبي گفتند كه قابلتوجه است. ايشان گفتند: «در رنسانس، دين در برابر علم شكست خورد، همچنين در انقلاب كبير فرانسه، دين در برابر آزادي شكست خورد و در انقلاب اكتبر 1917 در روسيه، دين در برابر عدالت شكست خورد، ولي دين زيربناي علم و آزادي و عدالت است. من بعدها از شنيدن اين بيانات به دوستانم گفتم آقاي خاتمي مطلب مهمي را عنوان كردند كه بايد روي آن كار بيشتري كرد و كار هم كرديم. تعجب ميكردم شخصيتي كه تا به اين حد ديني است و دين را زيربناي علم، آزادي و عدالت ميداند چگونه با هجمههاي جاهلانه زيادي روبهرو شده كه حتي او را بي دين، دينسوز، غربي، گورباچف ايران و... لقب دادهاند. خانم فاطمه رجبي، در پي سخنراني آقاي خاتمي سال 1386 در مشهد و استقبال عظيم از ايشان، خاتمي را دينسوز خطاب كرد و نميدانم چرا اين خانم به بخش دوم صحبت ايشان در سال 1377 كه دين را زيربناي علم، آزادي و عدالت ميدانست توجه نكرد. نكته ديگر اينكه آقاي خاتمي در سير مبارزات انتخاباتي خود پيش از خرداد 1376 شعار قانونگرايي را مطرح كرد و در شبهاي قدر ماه مبارك رمضان وقتي در دفتر تحكيموحدت سخنراني ميكرد، كتاب قانوناساسي جمهورياسلامي را بلند كرد و گفت: حتي رهبري هم در كادر اين قانون تعبير ميشود. براي او كف محكمي زدند و داستان شعار نوين خاتمي از آنجا شكفته شد و گسترش يافت. پس از پيروزي انقلاب توحيدي، اسلامي و مردمي، بهسرعت ما به قانوناساسي جمهوري اسلامي دست يافتيم كه ثمره انقلاب و سند وفاقملي ناميده شد. اين قانون توسط چند مرجع، چند ده مجتهد جامعالشرايط، صاحبنظران، نوانديشان و منتخبان مردم، امضا و سپس به رأي عمومي گذاشته شد، ولي از آنجا كه جريانهاي كردستان، گنبد، كودتاي نوژه و ترورهاي گروه فرقان و... مملكت را بهجاي دموكراسيمحوري به سوي امنيتمحوري برد. نتوانستيم آنطور كه بايد و شايد قانون را تحقق دهيم، پس از آن يك دوران مقابله در جنگ دفاع مقدس داشتيم و پس از جنگ، دوران بازسازي خرابيها. آقاي خاتمي با شعار قانونگرايي رئيسجمهور شد، يعني ميخواست به قانوناساسي ثمره انقلاب بازگرديم. در مطبوعات تيزبين خارجي هم نوشتند كه خاتمي ايران را بهسوي اصول انقلاب هدايت ميكند و مطلوب ما نيست. مرحوم امام خميني(ره) گفته بودند علما در تعريف و فهم اصول، ميان خودشان اليماشاءالله اختلاف است. قانوناساسي جمهورياسلامي فلسفه عملي اسلام است. تكتك مواد قانوناساسي هم مشروعيت، هم مقبوليت و هم قانونيت دارد. تعجب من در اين است كه باوجود اصولگرابودن خاتمي و اينكه شعار اصلياش قانونگرايي بود و خود نيز در دوم خرداد 1377 اين شعار را شعار جوهري پيروزي دوم خرداد دانست، با اين وجود هجمههاي جاهلانهاي به او شد؛ دموكراسي غربي، دموكراسي مبتذل، بيبندوباري و آخرين آنها اينكه سعي ميكنند جامعه ايران را سياه و سفيد كرده و ما را در يك قطببندي كاذب فرو برند كه يكسوي آن كه سفيد است، اصولگرايي انقلابي و سوي ديگر كه سياه است، دموكراسيخواه غربي و ميان اين دو، هيچ طيف ديگر و راه سومي وجود ندارد، غافل از اينكه خاتمي بود كه در پي دوران جنگ و دوران سازندگي اصولگرايي و قانوناساسي را مطرح كرد. مدعيان اصولگرايي چيزي جز قانوناساسي ثمره انقلاب كه سند وفاقملي است و هم مشروعيت، هم مقبوليت و هم قانونيت دارد چيزي ندارند كه عرضه كنند. عجيب است كه اينها دم از خط امام ميزنند. به نظر ميرسد از آنجا كه تكتك مواد قانوناساسي شفافيت دارد و مردم آن را فهم كرده و به آن رأي دادهاند ميخواهند چيزي را مطرح كنند بهنام «اصول» كه فهم مشتركي از آن وجود ندارد و به گفته مرحوم امام: «علما هم اليماشاءاللهدرآن اختلاف دارند.» بنابراين خاتمي با مطرحكردن قانوناساسي، جامعه ما را بهسوي يك نوع وحدتي برد كه مدعيان اصولگرايي و اصلاحطلبي در آن به وحدت ميرسند، چرا كه اصلاحطلبان نيز اصلاحات مطرح در قانوناساسي را طلب دارند. مردمسالاري، احزاب، منع مطلق شكنجه، شوراها و انتخابات آزاد و... و فهمي را كه مرحوم امام از قانوناساسي داشتند در شيوههاي خود به كار بردند. خاتمي، امنيت را هم براي مردم ميخواهد و هم براي مسئولان، به همين دليل بود كه به افشاي قتلهاي زنجيرهاي توسط گروه خودسر پرداخت و تاوان آن را هم در 18 تير 1378 داد. خاتمي در 8 سال رياستجمهوري نه دروغ گفت و نه تهمت زد. خاتمي دو كار نكرد كه بسيار كار مهمي بود. يك نجنگيدن با افغانستان پس از كشتهشدن ديپلماتهاي ما در مزارشريف و فروافتادن در يك جنگ درازمدت شيعه و سني كه امريكا، انگليس و عربستان از طالبان حمايت ميكردند و ديگري فرونيفتادن به تاس لغزنده جنگ با عراق بود كه امريكا و انگليس او را تشويق كردند تا بهجاي خطمشي مهار دوجانبه ايران و عراق، توسط امريكا، ايران به مقابله با عراق برخيزد تا ايران را در ترتيبات امنيتي منطقه شركت دهند. اين قاطعيت و مقاومت بسياربسيار به دور از لقبي است كه سادهانديشان و جاهلان به او دادهاند؛ سلطانحسين.
|
|||||
|