گزیده

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

ادعاي رهبران سياست خارجي امريكا در مورد ايران و امريكا مورد بسيار ساده است؛ آنها مي‌گويند هدف دخالت امريكا در اين منطقه گسترش دموكراسي و حقوق‌بشر است. امريكا بر اين اساس و به‌دليل نظم اجتماعي كه بر جهان تحميل كرده، ادعا مي‌كند كه منظور از اين دخالت اصلاً نفع شخصي و مسائل پنهاني نيست

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

چطور ممكن است ملتي از آن‌سوي دنيا به خاورميانه بيايد و به خاطر دموكراسي و حقوق‌بشر مردم ديگر، نيروي مادي و انساني خود را قرباني كند؟

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

امريكا به خاورميانه نمي‌آيد تا از حقوق مردم ايران دفاع كند، بلكه براي كنترل نفت و تغيير جغرافياي سياسي منطقه توسط نيروي نظامي و در جهت منافع خود مي‌آيد

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

«دونالد كاگان»(Donald Kagan) كه سياستمدار دست راستي و استاد دانشگاه ييل(Yale) امريكاست هنگام حمله به عراق به روشني گفت، مشكلات اقتصادي ما ناشي از اخلال در توليد نفت است، اما اگر به نفت عراق دست پيدا كنيم مشكلات ما هم برطرف مي‌شود

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

هميشه اين واقعيت را در نظر داشته باشيد كه امريكا با تمام قدرت خود، تنها 3درصد منابع نفت جهان را در اختيار دارد و اروپاي غربي هم باوجود اهميتي كه براي اقتصاد جهاني دارد، تنها از 2درصد منابع برخوردار است. در مورد اروپاي شرقي و اتحاد شوروي سابق هم باوجود اين‌كه در پنجاه‌سال پيش مجبور نبودند حتي يك قطره نفت وارد كنند، امروز تنها 7 درصد منابع نفتي جهان را دارند، درحالي‌كه خاورميانه 65درصد آن منابع را دارد، بدين‌ترتيب است كه اهميت اين منطقه و ماهيت بحران‌هاي سياسي موجود بهتر درك مي‌شود

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

به واقعيت‌هاي حاصل از پيش‌بيني واحد انرژي امريكا توجه كنيد كه معتقد است در 20 سال آينده تقاضا براي نفت جهاني از 77 ميليون بشكه در روز به 120 ميليون بشكه خواهد رسيد و اين افزايش مصرف بيشتر به خاطر مصرف چين و امريكاست

 

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

 

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  |  بایگانی مطالب وارده |      

 

 

   مطلب وارده  

 29 دی ماه 1387 - 2009 Jon 18

 

طرف سومي هم وجود دارد

نويسنده: ناصر زرافشان

منبع: مانتلي ريويو (13 مي 2008)

برگردان: منوچهر بصير

تأملي در احتمال حمله امريكا به ايران

در بحث كنوني كه در مورد ايران جريان دارد، مهمترين پرسش اين است كه هدف اصلي امريكا در ايران و خاورميانه چيست؟ در وهله اول اگر نتوانيم پاسخ مطمئني به اين مسئله بدهيم و از هدف واقعي و پنهاني دشمن در اين بحران آگاه شويم، نمي‌توانيم راه‌حلي براي آن پيدا كنيم و به‌طور جمعي در برابر آن موضع بگيريم.

ادعاي رهبران سياست خارجي امريكا در اين مورد بسيار ساده است؛ آنها مي‌گويند هدف دخالت امريكا در اين منطقه گسترش دموكراسي و حقوق‌بشر است. امريكا بر اين اساس و به‌دليل نظم اجتماعي كه بر جهان تحميل كرده، ادعا مي‌كند كه منظور از اين دخالت اصلاً نفع شخصي و مسائل پنهاني نيست، ولي متأسفانه طرفداران امريكا از روي سادگي آن را تكرار مي‌كنند، ولي بايد پرسيد آيا همه در ايران و منطقه چنين عقيده‌اي دارند؟ من تا جايي كه مي‌توانم سعي مي‌كنم در اين مقاله كوتاه پاسخي به اين پرسش بدهم.

اما پرسش ديگري هم مطرح است كه آيا از منظر امريكا زماني كه حقوق و آزادي و رشد و توسعه ملي به خاطر سلطه واپسگرايان انكار و پايمال شده، آيا اين وظيفه يك نيروي ويرانگر خارجي است كه براي حقوق و آزادي آنها دخالت كند تا موجب رشد و توسعه آن شود؟ اصلاً بايد پرسيد كه چه زماني در تاريخ، يك‌ نيروي خارجي به خود حق مي‌دهد كه به‌جاي يك ملت تصميم بگيرد؟

آنها ‌كه دخالت خارجي را تشويق مي‌كنند، از پيامد اين جنگ و تأثيري كه بر زندگي مردم دارد خبر ندارند و اين عقيده عاميانه را رواج مي‌دهند كه هركس مخالف دخالت است از جمهوري اسلامي پشتيباني مي‌كند! اما دليلي بر اين ادعا وجود ندارد، زيرا هواداران دخالت، مي‌خواهند زيركانه مخالفان را از جنگ با خارجي‌ها ترسانده و تحسين و حمايت خود را هم از بيگانه پنهان كنند. موضع من روشن است؛ اما اميدوارم بتوانم به كساني‌كه از روي اشتباه معتقدند در اين مبارزه دو طرف بيشتر وجود ندارد، يادآوري كنم كه طرف سومي هم وجود دارد. به عبارت دقيق‌تر قربانياني در اين ميان صدمه مي‌بينند و هزينه مي‌دهند، اما كسي به فريادشان نمي‌رسد. اين طرف سوم، مردم ايران هستند كه مي‌خواهم از ديد آنها اوضاع را بررسي كنم.

جامعه زندگي خود را دارد، كه از سيستم‌هاي گوناگون حاكم بر آن متفاوت است. دقت كنيد نظام‌هاي سياسي مي‌آيند و مي‌روند، اما جامعه باقي مي‌ماند. هيچ‌كس حق ندارد اجازه دهد كه جامعه به خاطر دولت آن نابود شود. ما بايد با اين مسئله از نظر مردم و هدف تاريخي آنها برخورد كنيم، زيرا جنگي كه دولت امريكا و برخي به آن علاقه‌مندند براي مردم چيزي جز مرگ، كشتار، خرابي، بيماري، نابودي زيربناي اقتصادي و ثروت ملي، قحطي، فقر، هرج‌ومرج و بدترشدن سختي‌ها به‌وجود نخواهد آورد. اين‌كه كدام طرف جنگ را آغاز مي‌كند، مهم نيست، آنچه مهم است اين است كه در اين ميان تنها مردم ايران بهاي آن را خواهند پرداخت. به همين دليل مي‌خواهم آينه‌اي جلوي كساني بگيرم كه از روي سادگي علاقه‌مند به دخالت خارجي هستند.

درعين حال مي‌خواهم پيام آن مردم عادي را بازگو كنم كه فشار زندگي آنها را افسرده كرده و از شدت افسردگي به‌تدريج آنها فكر مي‌كنند كه دخالت خارجي مي‌تواند آنها را نجات دهد. فكر مي‌كنند بدين‌ترتيب مي‌توانند بدون هيچ تلفات و خسارتي آزاد شده و زندگي بهتري پيدا كنند، اما اين اشتباه مرگ‌آوري است كه رنج و بدبختي فراواني به‌دنبال خواهد داشت. آخر چطور ممكن است ملتي از آن‌سوي دنيا به خاورميانه بيايد و به خاطر دموكراسي و حقوق‌بشر مردم ديگر، نيروي مادي و انساني خود را قرباني كند؟

جان كلام اينجاست كه چون ما چنين فكر خامي را قبول نمي‌كنيم، بنابراين بايد هدف‌هاي واقعي و انگيزه اصلي دخالت خارجي را توضيح دهيم. يك نكته ظريف ولي خيلي مهم كه تا به حال كمتر كسي به آن توجه كرده و موجب توهم زيادي هم شده، اين است كه مردم ايران مي‌خواهند نظام دموكراتيكي ايجاد كنند تا موجب پيشرفت آنها شود، اما بايد پرسيد اين چه ربطي به راهبرد امريكا دارد كه خاورميانه را جزء مهمي از بازي‌هاي سياسي خود مي‌داند؟ به عبارت ساده‌تر، امريكا به خاورميانه نمي‌آيد تا از حقوق مردم ايران دفاع كند، بلكه براي كنترل نفت و تغيير جغرافياي سياسي منطقه توسط نيروي نظامي و در جهت منافع خود مي‌آيد. اما جامعه‌اي كه هميشه منتظر است تا ديگران براي او تصميم بگيرند، جامعه‌اي نابالغ است و چون اعتماد به نفس هم ندارد، از اين‌رو معتقد نيست كه مي‌‌تواند براي سرنوشت خود تصميم بگيرد.

بسياري از كساني‌كه زندگي راحتي دارند، نسل گذشته را به خاطر انقلاب و براندازي رژيم شاه مورد انتقاد قرار مي‌دهند، اما آنها درك نمي‌كنند نسلي را كه مورد انتقاد قرار مي‌دهند، ايمان راسخي داشتند كه مي‌توانند جامعه خود را تغيير دهند و در غير اين صورت به خيابان نمي‌آمدند و دست به فداكاري و جانبازي نمي‌زدند. اگر آن نسل در رسيدن به آرمان خود به‌طور كامل موفق نشد، اما به سهم خود هم مبارزه كرد؛ اما نسل امروز توان مبارزه با موانع رشد و توسعه را ندارد و تنها منتظر معجزه‌اي از سوي ديگران است. در هر جنگ امكان پيروزي و شكست هست و به همين دليل هم نسل پيش از انقلاب چون به بلوغ فكري و توانايي لازم رسيده بود براي تغيير زندگي خويش به مبارزه پرداخت. به‌عبارت ديگر نسل پس از انقلاب چون هنوز به آن بلوغ فكري نرسيده كه خود را سازنده تاريخ و ملزم به شركت در مبارزه بداند، از اين‌رو وقتي به تغيير نظام اجتماعي فكر مي‌كند، افق تغيير و تحول را آن‌قدر دور مي‌بيند كه گويي در سياره ديگري قرار دارد. آيا هنر بخشي از دانشجويان پس از انقلاب تنها بايد اين باشد كه مصرف‌كننده منفعل انديشه‌هاي نئوليبرال‌ و ستايشگر امريكا باشند؟ آيا بايد مبارزات نسل پس از انقلاب را فراموش كنند و تنها تحت‌تأثير افكار و عقايد بعضي از روشنفكران قرار گيرند؟ هركس كه كوچكترين آشنايي با ماهيت امپرياليسم داشته باشد، ديگر درك واقعي مداخلات او در دنيا برايش مشكل نيست، از اين‌رو رسانه‌هاي امپرياليستي (راديو، ماهواره، تلويزيون و اينترنت) هميشه اطلاعات بسيار مختصري در اختيار افراد ساده‌اي كه منتظر كمك امريكا هستند مي‌گذارند تا بهانه‌‌اي براي نفوذ و دخالت خود داشته باشند. اگر مردم عادي و حتي فعالان ما تا آنجا معلومات و اطلاعات داشتند كه اين‌طور تحت‌تأثير تبليغات قرار نگيرند و اگر درك مي‌كردند كه تهاجم امريكا به خاورميانه به بهانه دفاع از دموكراسي و حقوق‌بشر تنها به خاطر منافع خود بوده، متوجه مي‌شدند كه مردم هنوز اطلاعات زيادي در مورد ماهيت، ‌سياست و منافع امپرياليسم ندارند.

بنابراين در وهله اول بايد توجه كرد كه نظام سرمايه‌داري، نظامي اقتصادي است و هدفش بيش از همه‌چيز كسب سود و صدور سرمايه و رونق تجارت است، نه اداره قانوني و انساني يك نظام سياسي. «توافق واشنگتن» در حقيقت نام جديد سرمايه مالي بين‌المللي است كه بر نظام كنوني سرمايه‌داري جهاني حاكم شده و از اين‌رو حامي منافع آنهاست و سازمان‌هايي چون صندوق بين‌المللي پول، بانك جهاني و بانك فدرال رزرو هم از آن حمايت مي‌كنند. از آنجايي‌كه مي‌خواهند اين راهبرد مؤثر باشد، از اين‌رو به جهان نئوليبرال‌ نياز دارند،‌ پس تضادي در اين نظام وجود دارد، يعني از يك‌سو ميان سرمايه‌داري بين‌المللي كه مي‌خواهد نرخ بهره را بالا ببرد و ازسوي ديگر ملل تحت سلطه كه بازارها، منابع و نيروي كار را در اختيار دارد، تضادي وجود دارد. دليل آن هم روشن است، زيرا سرمايه بين‌المللي مي‌خواهد همه‌جا برود و آزادانه فعاليت كند. از همه مهمتر اين‌كه چون مي‌خواهد به بازارها، منابع و نيروي كار ملل ديگر هم دسترسي داشته باشد با مشكلات مرزهاي ملي برخورد مي‌كند. مؤسسه‌هاي اقتصادي مانند صندوق بين‌المللي پول، بانك جهاني و سازمان تجارت جهاني هم به كشورهاي ديگر فشارهاي اقتصادي مي‌آورند تا تسهيلات لازم را براي نظام نئوليبرال آن فراهم كند، مانند برنامه‌هاي تعديل ساختاري. ازسوي ديگر فشارهاي سياسي و نظامي كشورهاي قدرتمند سرمايه‌داري براي اين است كه كشورهاي ضعيف با بازكردن بازارهاي خود به روي آنها و تغيير نظام‌هاي سياسي كشور خويش، امكاناتي فراهم كنند تا سرمايه بين‌المللي بتواند سود بيشتري به دست بياورد، اما برخلاف ادعاي نئوليبرال‌ها، برداشتن موانع تجاري حتي در بهترين زمان هم موجب افزايش درآمد ملي نمي‌شود، بلكه فقر و نابرابري بيشتري هم ايجاد مي‌كند. پژوهش‌هايي كه توسط «برانكو ميلانوويچ»، عضو بانك جهاني انجام شده نشان مي‌دهد كه در سال 1998 درآمد ثروتمندترين افراد كه يك درصد جمعيت جهان را تشكيل مي‌دهند، معادل 57 درصد فقيرترين مردم دنياست و در عين حال «اندكس جيني» از پژوهشگران معاصر، اين ميزان را 66 درصد اعلام كرد. پژوهش‌ها و آمارهاي زيادي وجود دارد كه ثابت مي‌كند، تبليغات نئوليبرال‌ها كه ادعا دارند سياست‌‌هاي آنها به رشد و توسعه كمك مي‌كند، دروغ است. افزون بر اين، سلطه بازار مالي و مانورهايي كه مي‌دهند بي‌ثباتي اقتصادي غيرمنتظره‌اي را در مقياس جهاني ايجاد مي‌كند. ازسوي ديگر ملل و مناطقي هم كه بيشتر تحت سلطه نئوليبراليسم قرار دارند صدمه بيشتري مي‌خورند، براي نمونه‌ مكزيك در سال‌هاي 5ـ1994، آسياي شرقي در سال‌هاي 8ـ1997، روسيه و آرژانتين در سال 2001 ازجمله مهمترين قرباني‌هاي فروپاشي‌ اين بازارهاي مالي درحال ظهور بودند كه اكنون نوع آنها به صورت يكي از مشخصات اساسي و نهاني اين بازارها در آمده است.

مركز پژوهش‌هاي روش‌هاي اقتصادي، نتايج دوران جهاني‌سازي را (1980 تا 2000 و دهه پس از آن) با همكاري مؤسسه نيازمندي‌هاي كنزي بررسي نموده است و اين پژوهش‌ براساس شاخص‌هاي متعددي مانند درآمد سرانه محصول ناخالص داخلي، اميد متوسط به زندگي، ميزان مرگ‌ومير بزرگسالان، كودكان، نوزادان، بي‌سوادي عمومي و تعداد دانش‌آموزان قرار داشته. نتيجه اين‌كه رشد اقتصادي و شاخص‌هاي ديگر در دوران جهاني‌سازي نسبت به قبل، كاهش چشمگيري داشته و «آلكس كالينيكوس»(Alex Callinicos) در كتاب خود باعنوان «بيانيه ضد سرمايه‌داري»، آمار مربوطه را با جزئيات دقيق ذكر كرده است.

«جان ويكز»(John Weeks) در مقاله خود باعنوان جهاني‌شدن و دروغ‌ها و اسطوره اقتصاد جهاني كه در دهه 1990 منتشر شد، براساس پژوهش‌هاي يادشده اين‌طور نتيجه‌گيري مي‌كند:

كشورهايي مانند امريكاي لاتين، صحراي آفريقا و آنها كه عضو سازمان همكاري اقتصادي و توسعه بودند، چون از سياست‌هاي جهاني‌سازي استقبال زيادي كردند در دهه 1990 نسبت به دهه 60 دچار ركود شديدي شدند، اما كشورهاي آسياي شرقي كه چندان تسليم جهاني‌سازي، آزادسازي تجاري و عدم كنترل حساب سرمايه نشدند در دهه 1990 نه‌تنها ركود اقتصادي نداشتند، بلكه به رشد اقتصادي هم رسيدند. بدين ترتيب متوجه مي‌شويم فرضيه‌هايي كه معتقد است جهاني‌سازي موجب رشد مي‌شود سر تا پا دروغ است.

راهبرد جديد نئوليبراليسم به همه، بويژه اقتصادهاي ضعيف‌تر صدمه مي‌زند. به عبارت دقيق‌تر بازكردن دروازه‌هاي كشورها به روي سرمايه‌هاي مالي خسارات شديدي براي آنها خواهد داشت،‌ زيرا سرمايه‌هاي مالي بدون اين‌كه نقشي در رشد و بهبود توليد داشته باشد، به صورت خطرناكي اقتصاد آن را فلج مي‌سازند.

در دو دهه گذشته، آنها با ابزارها و روش‌هاي جديدي همراه با حقه‌بازي و انگل صنعتي كه در تاريخ اقتصاد بي‌نظير بوده، درآمد سرمايه مالي و بازارهاي در حال ظهور را به اوج رسانده‌اند. اين نظم اقتصادي در كانال‌هاي جريان سرمايه در بازار سهام و فعاليت‌هاي تجاري در بازار كه در حوزه اعتبار بين‌المللي صورت مي‌گيرد جريان دارد. در اين كانال قرض‌‌هاي ملت‌هاي تحت سلطه خريد و فروش مي‌شود و بعد ملت مقروض در اثر فشارهاي اقتصادي در معرض شكست قرار مي‌گيرند. فعاليت‌هاي سرمايه مالي، با توليد و تجارت فرق مي‌كند. بدين‌ترتيب كه آن از فضاي بازي براي مانورهاي مالي سفته‌بازي متقلب تشكيل شده كه ابزارهاي عملي آن، تأمينات و مشتقات مالي است، يعني برگ‌هاي كاغذي كه در اقتصاد سالم پشتوانه‌اي ندارند و تنها به درد درآمدهاي نامشروع مانند قمار مي‌خورد. اگر ما جدال‌هاي لفظي و توجيه‌هاي نظري و مشابهي كه در اين قمار قرار دارد را كنار بگذاريم، متوجه مي‌شويم كه سرمايه مالي تنها حقه‌بازي است، بدين‌ترتيب كه هزار دوز و كلك سر هم مي‌كند تا حاصل دسترنج ديگران را مفت و مجاني به جيب بزند.

سرمايه مالي نه‌تنها ذاتاً‌ بهره‌ور نيست، بلكه اشتهاي سيري‌ناپذيري هم براي بلعيدن سودهاي بيشتر دارد، به ‌ قول معروف از آب كره مي‌گيرد، حتي روي مسائل آينده محيط زيست هم شرط‌بندي مي‌كند تا بتواند آن را مانند اموال ديگر در جريان سفته‌‌بازي خريد و فروش كند. ارزش‌گذاري سهام‌‌هاي اين شركت در مدت يك سال در بازارهاي سهام از هفتاد ميليارد دلار به‌طور مجازي به صفر رسيد. اين شركت با تلف‌كردن پس‌اندازهاي كارگران و به خطر انداختن نابودي پس‌اندازهاي بازنشستگي ميليون‌ها كارگر ديگر، موجب شد كه سرمايه عظيمي در «انرون» جاري شود. درحقيقت بايد گفت كه اين شركت نماينده شبكه پيچيده و سايه‌اي حقه‌بازاني است كه از ستاد شركت‌هاي بزرگ صنايع، بيمه، بانكداري و حسابداري شروع شده و به واشنگتن ختم مي‌شود. بعد هم افشا شد كه دست‌كم 212 نفر از 248 نفر اعضاي كنگره كه به‌طور رسمي مأمور حسابرسي و بررسي اين جاروجنجال مالي بودند از شركت انرون رشوه گرفته بودند تا روي تخلفات مالي شركت آرتور اندرسن(Arthur Anderson) را سرپوش ‌بگذارند. اين به‌طور كلي، تصوير كاملي از نظام نئوليبراليسم است كه نشان مي‌دهد، با فشارهاي اقتصادي، سياسي، نظامي و به‌طور كلي هر دوز و كلك كه هست نفوذ خود را در دنيا گسترش داده يا به آن تحميل كند.

تهاجم براي حذف موانعي كه در گسترش نظم نئوليبرالي قرار دارد، به بهانه حمايت از دموكراسي و حقوق‌بشر صورت مي‌گيرد، ولي آزادي و دموكراسي اساساً تنها مي‌تواند در صورت رشد تاريخي يك نظم اجتماعي و اقتصادي و مردمي باشد كه از آن حمايت مي‌كند؛ چون آزادي و دموكراسي كالاهايي نيستند كه يك نظم معين اجتماعي بتواند صادر يا وارد كنند، چه اين‌كه بخواهند با زور از خارج بياورند. كساني كه منتظرند آزادي را با زور براي آنها بياورند هنوز مفهوم اساسي آن را درك نكرده‌اند.

پيشتر لنين در مورد ماهيت فاسد و انگلي سرمايه مالي كه امروز اين‌طور قدرت گرفته صحبت و تأكيد كرده... امروز كه عملكرد اين سرمايه‌هاي مالي روشن‌تر است ديگر كسي نمي‌تواند عقايد لنين در اين مورد را نفي كند. برخي نه ديروز مفهوم عقايد لنين را درك كردند و نه امروز مي‌دانند كه راه رشد سرمايه‌داري بي‌نظم و قانون كجا مي‌رود!

تنها كافي است بدانيم امروز امپرياليسم مي‌خواهد بر بيشتر از نيمي از جهان دست پيدا كند و اينجا خاورميانه به خاطر نفت از همه مهمتر است. اصلاً بايد بگوييم كه خاورميانه براي امريكا به‌عنوان يك قدرت جهاني، اهميتي راهبردي دارد.

جنگ به خاطر كنترل منابع انرژي موضوعي ساده نيست، به همين دليل است كه امريكا تنها قصد تسلط بر خاورميانه را ندارد، بلكه مي‌خواهد چين، ژاپن و اروپا هم با تمام امكانات خود از منافع او در خاورميانه ـ كه براي او اهميت حياتي دارد ـ دفاع كنند. چون امريكا بيشتر از 25درصد [20 درصد] نفت توليدي دنيا را مصرف مي‌كند. اگر در نظر بگيريم كه كانادا تنها كمي بيشتر از 3درصد منابع نفت جهان را در اختيار دارد، مسئله قابل فهم مي‌شود.

«دونالد كاگان»(Donald Kagan) كه سياستمدار دست راستي و استاد دانشگاه ييل(Yale) امريكاست هنگام حمله به عراق به روشني گفت، مشكلات اقتصادي ما ناشي از اخلال در توليد نفت است، اما اگر به نفت عراق دست پيدا كنيم مشكلات ما هم برطرف مي‌شود.

هميشه اين واقعيت را در نظر داشته باشيد كه امريكا با تمام قدرت خود، تنها 3درصد منابع نفت جهان را در اختيار دارد و اروپاي غربي هم باوجود اهميتي كه براي اقتصاد جهاني دارد، تنها از 2درصد منابع برخوردار است. در مورد اروپاي شرقي و اتحاد شوروي سابق هم باوجود اين‌كه در پنجاه‌سال پيش مجبور نبودند حتي يك قطره نفت وارد كنند، امروز تنها 7 درصد منابع نفتي جهان را دارند، درحالي‌كه خاورميانه 65درصد آن منابع را دارد، بدين‌ترتيب است كه اهميت اين منطقه و ماهيت بحران‌هاي سياسي موجود بهتر درك مي‌شود.

در سرمقاله دسامبر 2002 مانتلي ريويو قيد شده: طبق برآوردي كه در اول ژانويه 2001 صورت گرفته و در نمودار مربوطه هم نشان داده شده، ثابت شده كه ذخاير نفت و گاز طبيعي اين منطقه از ميزان يادشده هم بيشتر است. از اين‌ گذشته به واقعيت‌هاي حاصل از پيش‌بيني واحد انرژي امريكا توجه كنيد كه معتقد است در 20 سال آينده تقاضا براي نفت جهاني از 77 ميليون بشكه در روز به 120 ميليون بشكه خواهد رسيد و اين افزايش مصرف بيشتر به خاطر مصرف چين و امريكاست. اكنون با در نظر گرفتن توضيحات بالا، تمام زواياي تاريك مسئله روشن خواهد شد. البته در هر مرحله از تاريخ سرمايه‌داري مسائل سياسي، اقتصادي و نظامي ديگري است كه بر هم نفوذ دارند، زيرا بايد به صورت يك كليت عمل كنند. اما مسئله نفت در خاورميانه تنها مسئله‌اي اقتصادي نيست، درست است كه در نظام سرمايه‌‌داري كسب سود بسيار مهم است، اما مسائل راهبردي و سياسي هم كه پشت مسئله نفت نهفته، داراي اهميت است.

اگر در مورد آزادي اجتماعي و حل مشكلات كنوني، خام و ساده‌انديش باشيم، شكست‌هاي سنگيني خواهيم خورد. ترس من اين است كه دير متوجه اين مسائل شويم و بعد ديگر جنگ، اجتناب‌ناپذير شود. بدين‌ترتيب زمان آن رسيده تمام كساني‌كه ايران را دوست دارند، اين مقوله را كنار گذاشته و يك صدا با جنگ مخالفت كنند. فراموش نكنيم كه در صورت بروز جنگ، چيزي جز افزايش فشار و ناامني و بدبختي نصيب مردم ايران نخواهد شد.

 

    |  صفحه اول  |  بایگانی ترجمه ها  بایگانی مطالب وارده