|
|||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ |
|||||
مطلب وارده 7 اردیبهشت ماه 1388 - 2009 April 26
طنين صداي سپيد در سياهيها
رضا عبدي*
پس از درگذشت طاهره صفارزاده، شاعران و منتقدان بسياري در روزنامهها، خبرگزاريها و رسانههاي مجازي، اگرچه غالباً از ظن خويش، كموبيش درباره زندگي، مبارزه، شخصيت، آثار گوناگون شعري، ترجمه متون مذهبي صفارزاده و خاطرات خوش فراوان از او، سخن گفتهاند و آنچنان كه اين رويه، عادت ديرپاي ما ايرانيان است ضمن تعريف و ستايش و تمجيد از گله و شكوايه نيز فروگذار نكردهاند. آنچه به خواست و نظر مهندس ميثمي در صفحات پيشرو ـ درباره دكتر طاهره صفارزاده ـ آمده بيشتر ناظر به آن بخش از تجربههاي ايشان است كه كمترمورد كنكاش و بررسي قرار گرفته است. 1ـ آرمان يك شاعر در جهاني چنين كه آزادي، عدالت، امنيت، اميد و عشق واژههايي بيآبرويند چه ميتواند باشد؟ روزگاري طاهره صفارزاده با مانيفست شعري خود به اين پرسش پاسخ داد:
تو از قبيله شعري/ من خويشاوندت هستم/ و پشتم از تو
گرم است / و پشتم از تو گرم است/ تويي كه ميداني/ كه تيغهاي موسمي باد/
مرا به خيمه كشانيدند/ در خيمه/ جعبههاي صدا / صورت/ سيماي عنصري از
جعبه/ ابيات عسجدي از جعبه/ بزغاله هنر / در ديگدان زر / پخته/ نپخته/
عجب بساط ملالانگيزي / هر حرف / هر نوشته / هر گام / چكمهاي ست / بر
پايي از دروغ / تو از قبيله شعري و شعر نامكتوب / و ميداني/ كه خيمهها
همه خونيناند/ و تيرها همه نابينا / و چشمها همه بسته / و بوميان به
شكار يكديگر/ و ميداني كه همهمه بازار / بازار شعرهاي جعبهاي و جنجال/
سرپوش بانگهاي نهفتهست/ سرپوش دردهاي نگفته/ ناگفتني/ شايد كه دكمههاي
پيرهنم/ گوش مفتّشان باشد/ ياران اين/ صفارزاده يكي از معدود شاعران زن مبارز، پيشرو و راديكال است كه رام وجه تغزلي شعر نشد و تلاش فراواني كرد تا به زباني كاركردي و در ذات خود طناز و مدرن برسد. او از نخستين شعري كه سرود (بهخاطر آن ازسوي دكتر باستاني پاريزي كه آن هنگام معلم تاريخ صفارزاده در دبيرستان بهمنيار كرمان بود مورد تشويق قرار گرفت) موضعي ظلمستيزانه و انتقادي دارد و تمام شور شعري خويش را به پاي دفاع از مظلوم ريخته است: طبيعت بار ديگر با توانگر هم آهنگ ستم بر بينوا شد سلاح خشم بر تن ديده پركين براي بينوا محنت فزا شد مسلح شد فلك چون با زمستان دماري سخت مي خواهد برآرد ز رنجور و ضعيف و زيردستي كه سرمايه زر و قدرت ندارد 2ـ نخستين مجموعهاش رهگذر مهتاب (که در اسفند ۱۳۴۰ و با تخلص «مردمک» منتشر کرد) داراي اشعار نوقدمایی در قالب نیمایی است. شعر کودک قرن از این كتاب مشهور ميشود و تا امروز نيز بسياري او را با همين شعر ميشناسند:
كودك اين قرن هر شب در حصار خانهاي تنهاست ليك آن كودك ندارد هيچ باور شب چوخواب آيد درون ديده او پرسد از خود باز امشب مادرم كو؟ بانگ آرامي برآيد: چشم برهم نه كه امشب مادرت اينجاست پشت يك ميز، زيرپاي دودهاي تلخ سربي رنگ در ميان شعلههاي خدعه و نيرنگ در تلاش و جستوجوي بخت چهرهاش لبريز از زنگار فكر برد، فكر باخت، فكر پوچ، فكر هيچ مانده در بنبست راهي تنگ كودك تنها دهد آواز مادر! خالهاي دست من در دستهاي توست آري آن دستي كه محكم ميفشارد برگ بازي را زود برخيز از ميان شعلههاي خدعه و نيرنگ سخت ميترسم كه دست تو و بخت من بسوزد بر سر اين آتش خونرنگ... 3ـ دكتر صفارزاده در شرايطي شعرهايش را منتشر ميكند که بنا به گفته نوريزاده، در مقاله دهه شاعرهها (ویژهنامه نوروزی مجله فردوسی، ۱۳۵۰) در دهه چهل، ۷۲۵ شاعره ظهور کردهاند. در اين زمان نام و شعر فروغ فرخزاد نه تنها بر اشعار زنان كه بر كل جريان شعر مدرن اثر گذاشته است و كمتر شاعري پيدا ميشود كه از تجربيات شعري فروغ تأثير نگرفته باشد. بيگمان يكي از اين معدود، طاهره صفارزاده است كه با یك زبان گفتاری مستقل و منحصربهفرد كه نه ربطی به زبان محاوره فروغ دارد و نه شباهتی به دیگر شعرهایی كه زیر عنوان شعر محاورهای و گفتاری قرار میگیرند خود را به عنوان شاعري نوگرا و مدرن مطرح ميكند. شعر صفارزاده برخلاف شعر فروغ كه سویههای مختلف عاطفی ـ غنایی دارند، به وجوه فكری ـ اجتماعی و مذهبی تكیه دارد. او در نوع رويارويياش با كلمات و گاه جسارت در فراخوان پارهای از واژگان و تركیبها و نوع فضاسازی، كاملاً شاعري آوانگارد است. اين ويژگي بخصوص در مجموعه طنین در دلتا ( آذرماه ۱۳۴۹ در انتشارات امیرکبیر منتشر شد) به چشم ميآيد. این شعر اندیشهمحور كه صبغهای مذهبی هم دارد، با نوعی طنز درميآميزد كه كلیت شعراو را به روايتهاي شعر جهاني نزديك ميكند و در اين زمان بيشك تنها شاعر ايراني است كه نگاهي جهاني و فراملي در اشعارش دارد. آشنايي با آثار نسل بيت (The Beat generation) ـ که در سالهای دهه 50 ميلادي تأثير زيادي بر جريانهاي فرهنگي آمريكا گذاشتند ـ باعث شد تا زبان و جوهره زباني صفارزاده بدون آرايشهاي معمول و گاه افراطي شعر مدرن فارسي شود و بدون آنكه دغدغه درآوردن لحن و پيدا كردن موسيقي دروني تركيبهاي شعرياش را داشته يا حتي نگران نثر ناميده شدن شعرهايش توسط منتقدان باشد، ثابت مي كند زبان فارسي برخلاف عقيده بسياري، توانايي داشتن شعري با معيارهاي شعر آزاد جهاني را دارد. ویژگی مهم صفارزاده در وجه اعتراضياش، دوري از خودمحوري بدوي روشنفكري و شتابزدگي معمول ايشان در برابر وقايع اجتماعي و جهاني است:
شعری بخوان شارات ...
گاهی دلم برای یک روشنفکر تنگ میشود او سرخورده از جامعه شبهمدرن، مادیگری، زد و بند قدرتهاي جهاني در معامله بر سر جان انسانها، گمراهي مدعيان روشنفكري و ظلم بيپاياني كه بر بشر بيپناه معاصر ميرود و هراسان از مرگ معنويت و زيباييهاي فطرت، با ايمان به سرنوشت الهي، تمام قد ميايستد و اعتراض ميكند:
من بهسوی نمازی عظیم میآیم همين تجربه زباني مبتني بر بافت روايي و ساختارهاي زبان قرآن در شعر اجتماعي است، كه وقتي باورهاي عميق مذهبياش را پنهان نميكند و همزمان كه به بهرهكشي و بردهداري مدرن اعتراض دارد؛ مؤمنانه دعا و نيايش هم ميكند، باعث ميشود تا ازنشريات روشنفكري طرد شود. او در بيشتر شعرهايش استعمارگران را به مبارزه فراميخواند. اين صفت مبارزطلبي و ستم ستيزي در كمتر شعري از شاعران متعهد و حتي آييني وجود دارد: در كوچههاي تنگ بنارس اگر سيزدهسالهاي ديدي كه به دنبال ارابه مهاراجه و بانو ميدود و قلوه سنگ پرتاب ميكند او پسر من است 4ـ درسال ۱۳۵۰ مجموعه سد و بازوان در انتشارات زمان منتشر می شود. بسیاری از شاعران نوگرا بر او خرده میگیرند که شعر و زبانش «بیپیرایه» است (از جمله شمس لنگرودی) و حتی محمدعلي سپانلو او را «شاعرهای که به زبان خارجی چیز مینویسد» میخواند. رضا براهنی كه کمی پيش از انتشار سد و بازوان در جریان «جایزه کتاب سال» نوشته بود:«اگر کمیته، شاعرهای برای جایزه پیدا نکرد، دلیلش این نیست که چنین شاعرهای نداریم. طاهره صفارزاده یکی از بهترین شاعرههای معاصر است...» پس از انتشار آن شعرهای صفارزاده را توسری خورده شعر غرب میخواند و معتقد است اینها شعر نیست! م.آزاد (محمود مشرف تهرانی) نيز برای نقدی که در روزنامه کیهان بر شعرهاي اين مجموعه منتشر كردهاست، نام شعری انباشته از اداهای روشنفکرانه ميگذارد. در مقابل اين انتقادها محمد حقوقی مقدمهای بر چاپ دوم كتاب مینویسد و محمدرضا فشاهی نیز در نامهای سرگشاده دلیل حمله به شعراو را فقدان «رفاقت»ها و نداشتن «روابط عمومی»هايي چون... میداند. همچنين حقوقي در کتاب شعر نو از آغاز تا امروز که یکی از مهمترین پژوهشهايي است كه درباره شعر دهه پنجاه انجام داده است مي نويسد: «... و اما پس از این زمان است که ما هیچ جریان تازهای را در شعر امروز ایران نمیبینیم تا وقتی که کتاب طنین در دلتاي صفارزاده منتشر میشود و به نظر نگارنده این سطور با زبانی کاملاً اختصاصی و انحصاری...». در فصل پایانی کتاب نيز از میان انبوه شعرهای شاعران پس از نيما، هشت شعر را برای درک تشکل شعر و رسیدن به وحدتِ آن بهعنوان مهمترین مشخصهٔ شعر نو تفسیر میکند که یکی از آنها سروده صفارزاده است. 5 ـ دكترصفارزاده در مجموعههاي بعدي خود سفر پنجم، حركت و ديروز، بیعت با بیداری، مردان منحنی و دیدار در صبح چندان در بند لذت هنری نیست و به جنبه انتفاعی كلمات و تأثیر بخشی اجتماعی تمایل بيشتري دارد. كاركرد زبان براي آرمانهاي عدالتخواهانه و مقابله با ظلم و ستم، به رستاخيزي وجود و رجعت به لوگوس ختم ميشود و در بطن خودِ زبان، يك تجربه شعري نو و تازه شكل ميگيرد؛ گفتوگو با غيب و پرسش از وجود، گذر از زمان به فرازمان و درهم تنيدن ساختهاي زماني گوناگون در روايتي سيال ذهن. بيشك يكي از دستاوردهاي اين تجربه بيبديل، تأويلپذيري شعر آرمانگرا و متعهد صفارزاده است كه به او جايگاه ويژه و منحصر به فردي در ميان شاعران مبارز و آرمانگراي ايران و حتي جهان داده است. او در اين شكل شعري برخلاف نظر منتقدان خود ـ مبني بر شعارزدگي و گاه سطحي بودن شعرهايش ـ آرمانها و دغدغههايش را به خود فرم شعر تبديل ميكند. آزادي در شعر او يك خواست انساني نيست، بلكه يك فرم ويژه شعرياست:
بوي سوختن، بوي عود نوع برخورد صفارزاده با زبان در اين شعرـ كه به نظر من يكي از شاهكارهاي شعر معاصر است ـ و مفهومي كه محتواي آن را تشكيل ميدهد ( فارغ از طنز تلخ و گزنده آن) بيگمان بهترين پاسخ به پرسش آغازين اين نوشتار است؛ شاعران در جهان امروز چه آرماني دارند؟ 6ـ آموزههاي صفارزاده براي ادبيات معاصر گسترهاي به اندازه تجربههاي مختلف زباني و روايي او دارد؛ رفتار آگاهانه فراهنجار با زبان، توجه همزمان به مضامين انساني، اجتماعي، روشنفكري، ديني و سياسي، پرهيز از روايتهاي كلي و استفاده از خرده روايتهاي مركز گريز، نگاه شخصي و عاري از تكلف به مفاهيم مذهبي و خلق تعابير زنده و پويا بهجاي استفاده از كليشههاي بهشدت نخنماي ادبيات آييني و جانبداري متعصبانه و هميشگي از انسان مظلوم.
و بمب از معبر سكوت و سلطهگري به هم پيوستهاست ما راه را دنبال ميكنيم و فتح با ما خواهد بود. * پژوهشگر، نويسنده و سردبير نشريه شهر هشتم ***
سهيلا صلاحي مقدم* كاروان شهيد رفت از پيش و آن ما رفته گير و ميانديش از شمار دو چشم يك تن كم وز شمار خرد هزاران بيش ياد شاعر خوب معاصر خانم دكتر طاهره صفارزاده را گرامي ميدارم كه رفتنش ضايعهاي براي جامعه ادبي بود. آنچه در شعر طاهره صفارزاده برجسته مينمايد، از نظر شكل بيروني(Outer Form) نوپردازي در سرودن شعر سپيداست و از نظر شكل دروني(Inner Form) شعر «طنين» است. «طنين» شكلي از شعر آزاد است كه صفارزاده براساس نظريههاي ادبي و انتقادي خود، ابداع و وارد جريان شعر معاصر كرده است. به اين معنا كه شعر مذهبي، سياسي، اجتماعي، اخلاقي، عاشقانه، در يك نگاه كلي به زندگي يك ساختار منسجم را شكل دهند. يكي از ابعاد قابلتوجه در شعر صفارزاده، تعهد و مبارزه ضدامپرياليستي اوست. او از شركزدگي در جهان و از حكومت ظالمانه ابرقدرتها بيزار است. اكنون ميخواهم با اشاره به برخي از اشعار بانوي شعر ايران، نقبي به شعر «طنين» بزنم. در شعري بهنام «از قوم لوط» ميخوانيم: با قوم لوط/ از داغي كوير چه ميپرسي/ وز مردمان لوت و كويري/ اين نخبگان / در زير سايههاي «حمايت»/ از آفتاب و نور/ از آسمان و انسان/ جدا شدهاند/ در شهر/ هر مجسمه ناموزون/ هر طرح كج/ هر نقش بيقواره/ مخلوقي از/كويرهاي ذهني آنان است/ در پارك/ چونكه قدم برميداري/ در هجو چهرههاي فلزي/ شعري بايد سرود/ اين هرزگان هنرسوز/ كه در پناه دولت فرعون/ با فخر و كبكبه/ در خوابهاي حشيشي خزيدهاند/ يك روز ناگهان/ باران سنگ بر سرشان خواهد باريد «قوم لوط»، استعاره از قدرتهاي ظالم و استعمارگر اين دوره از تاريخ و جوامع دور از ايمان و فطرت الهي است. «اين نخبگان، در زير سايههاي» حمايت، تعريض و كنايهاي است به آنانكه ذهن و فكر خود را عليه بشريت به كار ميبرند، چرا كه ذهنشان كويري بيش نيست. اينان از همه خوبيها دور گشتهاند، چرا كه «از آفتاب و نور، از آسمان و انسان جدا شدهاند.» باز هم «هرزگان هنرسوز كه در پناه دولت فرعون»، همان قوم لوطاند كه استعاره از قدرتهاي استعماري و جهانخوار است، اما شاعر با اشراف بر آيات قرآن (هود:81تا83)، همان آيندهاي را كه براي قوم لوط پيش آمد، براي اين درندگان انساننما ميبيند: يك روز ناگهان باران سنگ بر سرشان خواهد باريد £ شعر ديگر او، شعر بلند «آواز زلزله» است كه در رثاي الكس ايوا سيوك، نويسنده رومانيايي كه در يك زلزله، زير آوار ماند سروده است. در بخشي از اين شعر، نام خود را با نامهاي همفكرانش ذكر ميكند. اين درحقيقت مجاز به علاقه جزء و كل است، يعني چند نام را ميبرد ولي اراده او همه كساني است كه از عمق وجود، يار مظلوم و دشمن ظالمند: در راهرو/ آوار سنگ/ آوار سقف/ خط غمين عمر تو را قطع ميكند/ در راهرو/ ما در مشايعت مهمان هستيم/ بن، الكه، بل، گوستاو، طاهره، تينا/ ما در مشايعت مهمان هستيم/ مهمان چند روزه دنيا/ و در قسمت ديگر شعر، نام چند نفر ديگر/ ارديبهشت/ بر سقف ماي فلاور/ چه برف بلندي باريده است/ ما با هميم در اين سرما/ كلودوهواسينگ و پل/سيريلو، سيدني و پيتر/ آلفونسو، بن، الكه، بل/ ما را چه چيز گرد هم آورده است/ ما شاكيان/ ما زخمخوردگان/ ما قلههاي غربت و تنهايي/ جويندگان حشمت آزادي/ در دستمان فقط/ فسانه و تاريخ مانده است در بخش ديگري از اين شعر، شاعر بيدار ايران، خود را و همه همفكرانش را پرندگان پرآوازي ميداند كه يك مقصد و هدف دارند و حرف دلشان يكي است: و ما پرندگان پر آواز/ سرشار از تهاجم دلتنگي/ سرشار از هميشه و حركت / با هم نشسته بوديم/ بر سفره تفكر و تكرار/ صبحانه حرف ويتنام/ حرف پراگ و شيلي و تهران/ و نقش ثابت حرص عقابها/ عقابهاي دشمن ما/ عقابهاي دشمن يكديگر/ وقتي نداي ضد عقابان برميخيزد/ددان دستنشانده/ ددان دستآموز/ ددان مانده خوار عقابان/ به هيئتي يگانه حمله ميآغازند/ چنگالشان يكي است/ كلكته درد غذا دارد/ سانتياگو درد هوا/ انسان خواب رفته، درد صدا/ صداي بيداري صفارزاده در اين شعر به نيروهايي كه زير سيطره ابرقدرتها هستند و براي ايشان خوشخدمتي و عليه ملتهايشان توطئه ميكنند و خيانتپيشه هستند، ميتازد. «ددان دستنشانده»، «ددان دستآموز» و «ددان ماندهخوار عقابان» اشاره به همين نيروهاي اهريمني است. صفارزاده در اشعارش همان اندازه كه از اوضاع زمانه و جهان تازيانه خورده، از ستم ستمكاران، دلتنگ و غمگين است؛ به همان اندازه اميدوار است كه اين آيه قرآن را در گوش ذهن دارد: «ولا تيأسوا من روح الله» براي نمونه در شعر «از دو دشمن و راه» از هجوم دود و دوده ميگويد، پنجره را ميبندد و به باغ خيالش بازميگردد، درحاليكه از قفسش در اتاق كوچك سيماني دلگير است و از سايههاي گرم فلزي... «كه در سايهايم ولي ميسوزيم.» اما در انتهاي شعر، اميد و حركت و هدفمندي او را گرم و تازه ميكند و از «پنج جان پاك» ميگويد كه به نظر ميرسد همان پنج تن آلعبا باشند: از دود و دوده ميگذرم/ با اين نگاه ميگذرم/ كان پنج راه يگانه/ آن پنج جان پاك با ما هستند/ با من با هر كسي كه در دل خود با آنهاست/ هرگز به وعده پشت نكردم/ كه مهرههاي پشت من از عشق محكم است/ قلبم نشسته در سر زانويم/ و حكم ميراند/ و زانوانم راهي آن راهند/ راه بلند و باز/ و راه به راه پيوسته است/ رفتن به راه ميپيوندد در شعر «ستارگان»، از شكستن شب كه استعاره از ظلم ظلماني است (كه مقارن با شروع انقلاباسلامي و جنبش مردمي عليه رژيم شاه است) ميگويد: ما آن ستارگان بلنديم/ همراه با رسيدن شب ميرسيم/ شب را شكستهايم/ از دوردست ما آن ستارگان كوچك و خرديم/ اما ستارگان خرد/در چشم شبشناسان/ همواره در زمان/ شب را شكستهاند/ با آن وزير برق بگوييد/ در روزهاي تار و تباهي/ از ما مدد بخواهد/ ما جلوههاي نور زمانيم/ ما شبشكنترين چراغهاي زمانيم در شعر «هدايت»، به آيات قرآن در مورد خلقت آدم(ع) نظر دارد و اينكه آدم از گل و شيطان از آتش است و همين مايه گله و شكايت و تمرد شيطان شد كه به خداوند گفت من از آدم برترم كه از آتشم و او از خاك؛ «خلقته من طين و خلقتني من نار»، در حاليكه بنا بر آيه «و نفخت فيه من روحي» انسان اشرف مخلوقات است: من از گِل آمدهام/ و دشمن از آتش/ در خاك/ نور هدايت است/ در آتش/ التهاب فساد و فتنه/ من خاك بودم/ بيراهه رفته بودم/ در باد/ مرا دوباره فراخواندند/ ستارگان در آمدوشد بودند/ و من به زير سقف ستاره/ دراز خوابيدم/ به زير سقف ستاره/ ستاره حمايت او/ هم او كه در همهجا هست در اين بخش شعر به آيه «كل يوم هو في شأن» و «فاينما تولوا فثم وجهالله» اشاره دارد: او بوده/ وقتي كه شيئي نبوده/ وقتي كه شكل نبوده/ وقتي ستاره نبوده/ بيجا و بيمكان/ اما مدام در امور هدايت بوده/ هدايت مكان و مكانداران در شعر ديگري كه اوايل انقلاب، درباره نسل بزرگ بيداري، يعني پيروان و همراهان امام خميني(ره) سروده است باز هم ديد جهاني و تاريخي ديده ميشود: نسل بزرگ بيداري/ نسلي ز قامت بلند شجاعت/ با كولهبار عزم / از بدر آمده است/ اين نسل ناب/ پشتش به خويش/ رويش به قبله/ اهل معامله با حق/ اهل فتوت و ايثار/ اهل قبيله ثارالله است/ متن خبر زحركت او خونين است/ و خون او در خونشناسي تاريخ/ ربط و قرابتي ندارد/ با نسل ساكت ديروزين/ نسل جواني مسموم/ نسل فداشده معصوم/ نسل هدر شده ناتمام/ اي بنديان ظلم جهانخواران/ افطار فاتحانه انسان نزديك است/ افطار فاتحانه انسان/ فجر شكوهمند رهايي است/ اينك ديريست كان طلوع/ در قامت بلند شما تابيده است/ زيرا شما زخويش رها هستيد/ اي نسل ناب/ اي نسل بدر/ اي نسل آسماني بيدار سخن را با يكي از اشعار كوتاهش كه درباره انتظار ظهور امام زمان(عج) است به پايان ميبرم: همه/ همه / همرازند/ و جنگ جاودانه حق/ به پيشواز محو ستمها/ به پيشواز آمدن عدل/ به پيشواز آمدن اوست * دكتراي زبان و ادبيات فارسي، استاديار و عضو هيئت علمي دانشگاه الزهرا.
|
|||||
|