|
|||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ |
|||||
مطلب وارده 29 دی ماه 1387 - 2009 Jon 18
کاملاً خرج شده نویسنده: رابرت ب. ریچ Robert B.Reich) *)منبع: نيويورك تايمز (13 فوریه 2008) برگردان: چشمانداز ايران ما در حال روبهروشدن با بحران اقتصادی یا چیزی بدتر از آن هستیم و واشنگتن از راهحلهای عادی که در مشکلات عادی به کار می رود استفاده میکند، اما راهحلهای عادی در این زمان کارآمد نیست، زیرا این رکود، یک رکود عادی نیست. مشکل عمیقتر میشود. این وضعیت نتیجه آن است که مصرفکنندگان امریکایی در طول سه دهه بیش از توان و درآمد خود مصرف کردهاند. آن دوران در حال به پایان رسیدن است، مصرفکنندگان دیگر قادر به کنترل خرجهای اضافی خود نیستند. تنها راهحل باقیمانده برای آن که امریکاییها سطح استاندار پایینتری برای زندگی بپذیرند و بازرگانان نیز خود را با معاملههای کوچکتر وفق دهند این است که بهطور دائمی به امریکاییهای طبقه متوسط و کمدرآمدتر، قدرت خرید بیشتری داده شود.بخش عمدهای از بحثهای كنونی نامربوط است. هنگامی که تقاضا برای تولیدات و خدمات در سطح جهان رو به کاهش است، حتی با کاهش مالیات برای مشاغلی که دارای استهلاک بالایی هستند، شرکتها برای کارخانهها یا تجهیزات بیشتر سرمایهگذاری نخواهند کرد و وضعیت كنونی نیز چنین است. تثبیتکردن موقتی اوضاع، مانند بستههای کمکی که به زنان خانهدار داده میشود، به آنها فرصت میدهد که یکبار هرچه میخواهند بخرند و هم ازسويي نمیتواند مصرفکنندگان را به دوران خوش گذشته بازگرداند، زیرا آنها میدانند که این کمکها موقتی است. مشکلی که بيشتر مصرفکنندگان با آن روبهرو هستند، دائمی است، بنابراین آنها دوست دارند به جای خرجکردن پول خود، آن را جمع کنند. کاهش قیمتها ازسوی دولت ممکن است بازار اعتبارات را از رکود درآورد و موجب شود مصرفکنندگان به وامهای ارزانتری دسترسی پیدا کنند، اما نمیتواند شرایط را همانند همین چند سال پیش به دورانی بازگرداند که پول بهراحتی به دست میآمد. قرضدهندگان و قرضگیرندگان با وضعیت بسیار بدی روبهرو شدهاند و ارزش املاک و دیگر سرمایهها، خیلی سریعتر از آنچه بتوان نرخ سود را کاهش داد، کاهش مییابند.این مشکلات در طول چندین دهه بهوجود آمده است. میانگین درآمد امریکا در هر ساعت به ندرت بالاتر از ميزان 35 سال گذشته بوده، که این خود موجب ایجاد تورم شده است. در حال حاضر درآمد یک فرد در سیسالگی، 12 درصد پایینتر از درآمد همین فرد در سه دهه پیش است. از آن زمان تاکنون بیشترین درآمدی که در امریکا کسب شده است، 5 درصد بالاتر بوده است. با این وجود، طبقه پردرآمد در مقایسه با دیگر افراد جامعه درصد کمتری از درآمد خود را صرف خریدن میکند، زیرا در هر صورت آنها پردرآمد هستند. آنها همیشه بيشتر چیزهایی را که خواستهاند، به دست آوردهاند. افراد پردرآمد، بهجای خریدن و به حرکت در آوردن اقتصاد امریکا، بیشتر دوست دارند درآمد خود را در سراسر جهان در جایی سرمایهگذاری کنند که بیشترین سود را برای آنها بهبار آورد. در طول این سالها این مشکل پوشیده بود، زیرا افراد طبقه متوسط و کمدرآمد امریکا می دانستند که از چه راههایی زندگی خود را بگذرانند، اما اکنون برای آنها راهی باقی نمانده است. نخستین راه فرستادن زنان بیشتر به مشاغل درآمدزا بود. بیشترین زنان در دهه 70 روانه بازار کار شدند، زیرا فرصتهای تخصصی بیش از گذشته برای آنها فراهم شد و آنها هم مجبور بودند که درآمدهای خانواده را افزایش دهند. درصد مادران شاغل امریکایی که فرزندان آنها به مدرسه میرفتند از سال 1970 تقریباً دو برابر شد و به بیش از 70 درصد رسید، اما این محدودیت وجود داشت که چه تعداد از مادران میتوانند وارد این مشاغل شوند. بدینترتیب مردم امریکا راه دوم را به کار بردند، يعني بیش از دستمزد خود در هر ساعت مصرف میکردند. در حال حاضر مردم امریکا سالانه بیش از آنچه سه دهه پیش کار میکردند، کار میکنند. مردم امریکا بیش از اندازه مشغول به کار شدند، بهطوریکه سالانه 350 ساعت بیشتر کار میکردند که این میزان از متوسط ساعتهای کاری اروپا وحتی کشور صنعتی ژاپن هم بیشتر بود. اما برای تعداد ساعاتی که امریکاییها میتوانستند کار کنند نیز محدودیت وجود داشت، بنابراین آنها به راه سوم روی آوردند و آن خرجکردن بیش از کل درآمدشان بود. آنها شروع به قرضگرفتن پول کردند. با بالا رفتن شدید قیمت خانه در دهه 90 و حتی بیشترشدن آن از سال 2002 تا سال 2006، امریکاییها خانههای خود را به بانکهای کوچکی تبدیل کردند و با گروگذاشتن آن در بانک، وامهایی برابر با ارزش خانه میگرفتند، اما این روش سوم هم محدودیت داشت. اکنون با ناموفقشدن این روش، بانکهای کوچک هم در حال بستهشدن است. بهظاهر خوشگذرانیها در حال پايانيافتن است و يا درنهايت نتیجه نابرابری عمیق و ثروت بیش از اندازه متمرکز شده را میبینیم. تنها راه جلوگیری از پیشروی وضعیت كنونی اقتصاد این است که درآمدهای دوسوم جمعیت طبقه کمدرآمد امریکا را افزایش دهیم. نمیتوان از طریق حمایت از تجارت، از مشاغل حمایت کرد. این کار باعث میشود که قیمت محصولاتیکه از خارج وارد میشود، افزایش یابد. در هر صورت بیشتر مشاغل معمولی خودکار میشوند. لزوم دریافت اعتبار مالیات بر درآمد بیشتر ـ که از درآمدهای مالیاتی حاصل از درآمدهای بالا به دست میآید ـ دیده میشود. اعتبار مالیاتی مانند مالیات بر درآمد، معکوس عمل می کند. افزایش اعتبار مالیاتی بدین مفهوم خواهد بود که به کارکنان طبقه پایین درآمد مکمل بیشتری داده شود و بهتدریج اعتبار مالیاتی را از درآمدهای بالاتر خارج کرد. این درآمد مکمل برای کسیکه دارای دو فرزند است و درآمد سالانه 16 هزار دلار است، حدود 5 هزار دلار خواهد بود. این درآمد با افزایش درآمد فرد کاهش مییابد و هنگامیکه درآمدش به حدود 38 هزار دلار برسد، قطع میشود. البته این درآمد باید تا 8 هزار دلار افزایش یابد و هنگامیکه درآمد به 46 هزار دلار رسید قطع شود.همچنین ما به اتحادیههای قویتری بویژه در بخش خدمات محلی که مورد حمایت رقابت جهانی قرار گیرد، نیاز داریم. کارکنان باید بتوانند بدون استفاده از روند طولانی کسب گواهینامه که به کارفرمایان اختیار بیشتری برای زير فشار قرار دادن آنها را میدهد، اتحادیهای تشکیل دهند. کارکنان باید قادر به تصمیمگیری در مورد تشکیل اتحادیه با رأی اکثریت باشند و کارفرمایانیکه کارکنان خود را به خاطر تشکیل اتحادیه اخراج میکنند نیز باید جریمه نقدی پرداخت کنند. در حال حاضر، مجازات معمول، بازگردان پول به کارفرما و دادن هشداری نه چندان جدی به اوست. در درازمدت، این نابرابری میتواند در ایجاد مدارس بهتر برای فرزندان خانوادههای طبقه متوسط و کم درآمد دیده شود. این کار دستكم مستلزم داشتن پیشدبستانیهای مطلوب، کمکردن تعداد دانشآموزان در هر کلاس و افزایش حقوق معلمان در چنین مدارسی خواهد بود تا بتوان استعداد آموزشی مورد نیاز این دانشآموزان را فراهم کرد. این اقدامات برای اینکه قدرت خرید کافی به مردم امریکا بدهد و مانع رکود اقتصادی این کشور شود کافی است. همچنین لازم است که بر نابرابری موجود چيره شد و امریکا را یکپارچه کرد. * رابرت ب. ریچ، استاد سیاست عمومی دانشگاه برکلی در کالیفرنیاست.
|
|||||
|