مطلب وارده
10
آبان
ماه 1387
- 2008
Sep 30
وظیفه اخلاقی نخبگان ایرانی در انتخابات
مصطفی ملكیان، روشنفكر برجسته ایرانی، در دیدار با اعضای «پویش (كمپین)
دعوت از خاتمی» ضمن نقد اخلاقی دولت فعلی، با ذكر دلایلی اخلاقی و روانشناختی
از آمدن خاتمی دفاع كرد و تاكید نمود كه تلاش برای نامزدی و پیروزی خاتمی
در انتخابات ریاست جمهوری وظیفه اخلاقی نخبگان ایرانی است. با توجه به
اهمیت ادله اخلاقی مطرحشده در این دیدار، متن كامل سخنان ایشان در پی میآید.
از منظرهای مختلفی میتوان به هر امری و از جمله نامزدی آقای خاتمی در
انتخابات نگاه كرد و اینكه از چه منظری از این منظرها به موضوع مورد بحث
نگاه كنیم به نظر میآید لااقل به دو عامل بستگی داشته باشد. عامل اول
مجموعه معلومات و اطلاعاتی است كه هر كس دارد. مثلا فردی كه معلومات و
اطلاعات اقتصادی و سیاسی ندارد طبعا از منظر اقتصادی و سیاسی نمیتواند به
این مسئله نگاه كند. عامل دوم هم علایق شخصی است. بالاخره هر كس علایقی
دارد و خوب هم هست كه علایق این همه متنوع است و متكثر. از منظر هر یك از
این علایق، چیزهایی دیده میشود كه از منظر دیگر علایق به چشم نمیآید.
بنابراین به همه این علایق نیاز است و هیچ علاقهای هم ما را از علایق دیگر
بینیاز نمیكند. من شخصا به امور بیشتر از منظر روانشناختی و اخلاقی نگاه
میكنم، زیرا اولا در این زمینه معلوماتم اندكی بیشتر است و در زمینههای
دیگر همچون اقتصاد و سیاست معلومات و اطلاعات لازم را ندارم؛ و ثانیا علقه
من هم یك علقه اخلاقی و روانشناختی است. طبعا وقتی انسان از این منظر به
موضوع نگاه میكند، چیزهایی به نظرش میآید كه اگر از مناظر دیگر به آن
نگاه گند، آن را نمیبیند؛ كما اینكه مناظر دیگر هم همینطورند و چیزهایی
را میبینند كه وقتی از مناظر اخلاقی و روانشناختی صرف نگاه میكنیم، آن
چیزها را نمیبینیم. حال از این منظر میتوان پرسید كه تداوم دولت فعلی یا
انتخاب نشدن آقای خاتمی یا اصلا وارد نشدن آقای خاتمی به صحنه انتخابات، به
لحاظ اخلاقی چه مضراتی دارد؟
اولین ضرر اخلاقی نیامدن خاتمی: ضربهخوردن آزادی
به گمان من اولین ضرر اخلاقی انتخاب نشدن یا نیامدن آقای خاتمی، ضربه
خوردن خود آزادی است. اصلا اخلاقی زیستن فقط در آزادانه زیستن معنا دارد.
یعنی اگر من آزاد نباشم، حتی اگر بهترین و درستترین كار جان را انجام دهم،
بازهم به لحاظ اخلاقی ارزش مثبتی بر كار من مترتب نیست. كما اینكه وقتی
آزاد نباشم، اگر بدترین و نادرستترین كار عالم را هم انجام دهم، به لحاظ
اخلاقی مذمتی بر من نیست؛ چون نطفه اخلاقی زیستن در آزادانه زیستن منعقد میشود.
وقتی كه كاری را آزادانه انجام میدهم، تازه آن وقت است كه اگر كار درستی
باشد، از لحاظ اخلاقی رشد میكنم و اگر كار نادرستی باشد، به لحاظ اخلاقی
انحطاط پیدا میكنم. اما اگر درستترین كار را ناآزادانه انجام دهم، از
لحاظ اخلاقی رشد نمیكنم، كما اینكه اگر نادرستترین كار را هم ناآزادانه
انجام دهم، از نظر اخلاقی انحطاط پیدا نمیكنم. من گمان میكنم كه انتخاب
مجدد رئیس دولت نهم كه با نیامدن خاتمی بسیار محتمل میشود، بزرگترین لطمهاش
به اخلاقی زیستن این است كه اصلا زمینه و بافت اخلاقی زیستن را از میان میبرد.
چون به اكثریت قابل توجهی از مردم ما آزادی نمیدهد و اینها در چنین شرایطی
هر كاری كه انجام دهند، صرفنظر از ظاهر آن كار، به لحاظ اخلاقی نه مثبت
است و نه منفی، چون كاری است جبری و قسری. من معتقدم هر كه واقعا به اخلاق
اعتقاد دارد اولین علامت این اعتقاد او، اعتقاد داشتن به دو چیز است: یكی
آزادی و دیگری مسوولیت. كسی كه به آزادی اعتقادی ندارد، به اخلاق اعتقادی
ندارد، هرچند ممكن است اخلاق را به خاطر یك سلسله سودهایی بر حسب ظاهر
رعایت كند. چراكه این دو اصل، دو پیشفرض اخلاق هستند. پیشفرضهای هرگونه
اخلاقی زیستن یكی این است كه برای تو آزادی قائل باشم و دیگری اینكه برایت
مسوولیت قائل باشم. مسوولیت یعنی چه؟ یعنی اگر من این بشقاب را شكستم یكجا
باید جوابگو باشم. من فكر میكنم آقای خاتمی و طرفدارانش واقعا به آزادی
بیشتری از دولتمردان فعلی باور داشتند و نسبت به دولت فعلی بیشتر پاسخگو
بودند.
تلاش دولت نهم برای وجیهالمله بودن به جای خادمالمله بودن
نكته دوم از منظر اخلاقی این است كه رئیسجمهور فعلی «وجاهت نزد مردم»
را جایگزین ارزشی به نام «خادم ملت بودن» كردهاست. اینكه آن وجاهت را پیدا
كرده یا نكرده داستان دیگری است، اما خیلی مهم است كه یك رجل سیاسی بكوشد
كه خادمالمله باشد و نه لزوما وجیهالمله. فرق این دو به لحاظ اخلاقی فرق
مهمی است. فرق این دو آن است كه «خوشایندها و بدآیندها»ی مردم را در نظر
بگیرد یا «مصالح و مضار» مردم را. اگر من در عالم سیاست بخواهم وجیهالمله
باشم، یعنی مردم برایم هورا بكشند و كف بزنند، باید «خوشایندها و
بدآیندها»ی آنها را رعایت كنم. چیزی كه مردم خوششان میآید را انجام دهم
یا تظاهر كنم كه دارم انجام میدهم و چیزی را كه مردم بدشان میآید انجام
ندهم یا تظاهر كنم كه انجام نمیدهم. اما اگر كسی بخواهد خادمالمله باشد
به جای وجیهالمله، باید به جای خوشایند و بدآیند مردم، «مصالح و مفاسد»
مردم را در نظر بگیرد و ببیند كه چه چیزی بالمآل به مصلحت مردم است ولو
خوشایند آنها نیست. چه چیزی بالمآل مفسده مردم در آن است ولو خوشایند آنها
است. او باید این مصلحت و مفسده را رعایت كند و چون در غالب موارد مصلحت و
مفسده یك راه میروند و خوشایند و بدآیند مردم یك راه دیگر، در اكثر موارد
جمع بین وجیهالمله بودن و خادمالمله بودن امكانپذیر نیست. علیبنابیطالب
كه وفق معتقدات ما خادم مردم بود و به ظریفترین، لطیفترین، عمیقترین و
وسیعترین معنای كلمه هم خادم مردم بود، نزد مردم وجیه نبود. خودش در نهجالبلاغه
میگوید: كه «اللهم انی قد مللتهم و ملونی، و سئمتهم و سئمونی» (خدایا من
این مردم را خسته كردهام و این مردم هم من را خسته كردهاند؛ از این مردم
دلتنگ شدهام و این مردم هم از من دلتنگ شدهاند). به كار بردن چنین
تعابیری یعنی اینكه من نزد مردم وجیه نیستم. اما شكی نداریم كه امام علی
خادم مردم بود و مصالح و مضار مردم را در نظر میگرفت به جای خوشایندها و
بدآیندهای آنان. مثال بسیار سادهای برایتان میزنم. وقتی بچهتان را در
شب امتحان از پای یك فیلم تلویزیونی مورد علاقه او بلند میكنید و میفرستید
به اتاق مطالعهاش، این بچه اگر در سن دبستان یا راهنمایی باشد شما را
نخواهد بخشید چون خوشایند او این است كه این فیلم تلویزیونی را ببیند. اما
شما مصلحت او را بر این خوشایند غلبه دادید و گفتید ولو خوشایند تو این است
كه این فیلم تلویزیونی را ببینی، مصلحت تو این نیست. در اینجا شما مصلحت او
را مقدم دانستید بر خوشایند او، ولی به همین جهت پیش او محبوب نیستید. ولی
اگر میگفتید كه بچه من چون دوست دارد كه تلویزیون نگاه كند، پس بنشیند و
ببیند، پیش بچهتان محبوب میشدید، گرچه كاری كرده بودید كه در نهایت به
زیان او بود. وقتی سیاست را نیز از منظر اخلاقی ببینید، یك رجل سیاسی نباید
اصلا به این كار داشته باشد كه چه كسی خوشش میآید یا بدش میآید. باید
ببینید كه مصلحت مردم در چه چیزی است. آن وقت مصلحت مردم را انجام دهد ولو
عموم مردم آگاهی هم پیدا نكنند. البته نكتهای را بعدا خواهم گفت كه همیشه
یك سیاستمدار موفق كسی است كه بتواند با قدرت اقناع و باورآفرینی به مردم
نشان بدهد كه این چیزی كه خوشایند شما بود به مصلحت شما نبود یا آنچه كه
بدآیند شما بود به مصلحت شما بود. این كار دومی است كه بعدا میگویم ولی
فعلا قبل از آن نكته میخواهم این را عرض كنم كه رجال سیاسی كه میخواهند
وجیهالمله باشند، فقط خوشایند و بدآیند مردم را در نظر میگیرند. اما
سیاستمداری كه میخواهد خادمالمله باشد و به مردم خدمت كند، مصالح و مفاسد
را در نظر میگیرد ولو ممكن است مردم به جهت دید تنگنظرانه یا پایینبینانهشان
از كارهای او خوششان نیاید. به نظرم، آنچه كه در عرف سیاسی امروز پوپولیسم
نامیده میشود در واقع یعنی اینكه من خوشایند مردم را درمییابم و آن را
اعمال میكنم یا لااقل تظاهر میكنم كه دارم آن را اعمال میكنم و از این
راه محبوبیت پیدا میكنم. و نقطه مقابل پوپولیسم آن روشی است كه علیبن
ابیطالب داشت كه تنها به مصلحت مردم توجه میكرد، ولو این عمل مورد پسند
تعداد قابل توجهی یا اكثریت مردم یا حتی همه مردم واقع نمیشد. البته در
اینجا دو نكته است كه باید به آن توجه كرد كه سوءفهمی از حرف بنده پیش
نیاید. نكته اول همان است كه بهطور گذرا به آن اشاره كردم و آن اینكه
سیاستمداری كه خادم ملت است و مصالح مردم را در نظر میگیرد، در عین حال
باید همیشه بكوشد با توسل به نیروهای باوراننده و اقناعكننده (یعنی با
توسل به نیروی استدلال و عقلانیت) به مردم نشان دهد كه خوشایندشان با
مصلحتشان همسو نیست و عمل به مصلحت مردم در نهایت به سود آنها تمام
میشود. اگر سیاستمداری هیچگاه خوشایند مردم را رعایت نكند، با اینكه در
جهت مصالح آنها رفتار میكند، ولی آرام آرام محبوبیتش را به حدی از دست
میدهد كه از مشروع بودن میافتد. به همین دلیل، یك سیاستمدار موفق كه خودش
ملتزم به مصالح و مفاسد مردم است باید بتواند خوشایند و بدآیند مردم را به
مصالح و مفاسد آنها نزدیك كند. یعنی باید با بالا بردن سطح آگاهی مردم و با
عمق دادن به بصیرت مردم و با استفاده از نیروهای باوراننده كاری كند كه
آهستهآهسته خوشایندهای مردم بر مصالحشان انطباق پیدا كند و بدآیندهایشان
هم بر مفاسدشان منطبق شود. درست شبیه مثال من كه در آنجا پدر آهستهآهسته و
با استدلال به بچهاش میفهماند كه بالمآل به سودت هست كه به جای دیدن
تلویزیون درس بخوانی. این بچه آرام آرام از همان چیزی كه به مصلحتش است
خوشش هم میآید و از همان چیزی كه به مفسدهاش هست بدش میآید. چه بسا بشود
گفت كه این كار در دولتهای اول و دوم آقای خاتمی به خوبی انجام نمیگرفت و
اعتقاد من این است كه یكی از نقطه ضعفهای مهم دولتهای اول و دوم آقای
خاتمی كه امیدوارم انشاءالله در دولت سوم ایشان تكرار نشود، همین بود.
یعنی دولتهای آقای خاتمی میكوشیدند كه در جهت مصالح و مفاسد مردم عمل
كنند اما نتوانستند با توسل به نیروهایی باوراننده، خوشایند مردم را به این
مصالح نزدیك كنند. اما در دولت فعلی عكس این اتفاق دارد میافتد، یعنی فقط
به خوشایندها و بدآیندهای مردم توجه میشود. بسیاری از كارهای این دولت را
یك فرد كممعلومات و فاقد قدرت تفكر میپسندد، اما كسی كه بصیر است و به
عمق امور نفوذ میكند میداند كه این كارها بالمآل به ضرر همان فرد
سادهلوح و كممعلومات تمام میشود و به مصلحت همین مردمی كه به ظاهر از
چنین كارهایی خوششان میآید نیست. اما نكته دوم این است كه وقتی آدم به یك
كسی میگوید كه به خوشایند مردم توجه نكنید، آن وقت ممكن است به نظر بیاید
كه دموكراسی را زیر سوال برده است. شاید كسی تصور كند كه چون در دموكراسی
رای، رای مردم است، اگر بگوییم خوشایند مردم را نباید در نظر بگیرید، در
بهترین حالت به یك مستبد خیرخواه تبدیل میشویم كه مصالح مردم را در نظر
میگیریم و خیرخواهشان هستیم ولی استبداد به خرج میدهیم و به خواست مردم
توجه نداریم. برای اینكه این سوءتفاهم هم پیش نیاید، باید عرض كنم كه من
اصلا نافی دموكراسی نیستم و كاملا معتقدم كه رای، رای مردم است ولی در این
زمینه به دو نكته باید توجه كرد. نكته اول اینكه معنای «رای، رای مردم است»
این نیست كه مردم نیاز به آموزش ندارند. آن چیزی كه من از آن به اصالت
فرهنگ تعبیر میكنم و واقعا در برابر اصالت اقتصاد و سیاست از آن دفاع
میكنم، ایجاب میكند كه در عین اینكه باید نظر، نظر مردم باشد، ولی همین
كسانی كه میخواهند اظهارنظر كنند باید در طول مدت آهستهآهسته و به تدریج
آموزشهای وسیع و عمیقی ببینند. به تعبیری دیگر، من كاملا موافق این هستم
كه از خود ما بپرسند كه در عالم اقتصاد و سیاست و خانواده و تعلیم و تربیت
و حقوق و ارتباطات و دیگر نهادهای اجتماعی، رای ما چیست. اما اعتقاد به
دموكراسی نافی لزوم آموزش مردم نیست. مردم باید در زمینههای مختلف
آموزشهای وسیع و عمیقی ببینند تا رایشان به مصلحتشان نزدیكتر شود.
بنابراین برای اینكه دموكراسی به مصلحت مردم باشد نیاز به آموزشهایی وسیع
و عمیق دارد. اگر این آموزش نباشد دموكراسی به «حكومت خوشایندها» منجر
میشود و حكومت خوشایندها در غالب موارد نافی «حكومت مصالح» است. این آموزش
باید هم وسیع باشد، به این معنا كه همه مسائل اجتماعی را در بر بگیرد
(مسائل نهادهایی چون خانواده، اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، حقوق،
ارتباطات، دین و مذهب، و اخلاق را پوشش بدهد) و هم عمیق، یعنی آخرین
دستاوردهای علوم و معارف بشری به مردم تعلیم شود، نه حرفی كه صدها سال پیش
پنبهاش زده شده است. بنابراین دموكراسیای كه من هم به آن اعتقاد دارم،
بینیاز از آموزشدادن نیست. در اینجا در باب همین دموكراسی باید به نكته
دومی هم اشاره كنم و آن اینكه معنای دموكراسی بالمآل این است كه مردم كسانی
را انتخاب میكنند یا به آرا و عقایدی رای میدهند كه به سودشان باشد.
دموكراسی یعنی اینكه مردم بتوانند به آنچه فكر میكنند به سود و مصلحتشان
است، رای دهند. یعنی بگویند ما معتقدیم در میان شق «x» و «y» و «z»، شق «y»
به سود ماست. هیچكسی فی بادیالنظر نمیگوید كه ما میخواهیم در میان
شقهای مختلف، به كس با چیزی رأی دهیم كه از آن خوشمان میآید ولو بدبخت و
بیچارهمان میكند. بنابراین به لحاظ تئوریك و نظری، معنای دموكراسی این
است كه ما آن چیزی كه بالمآل به سودمان است را میخواهیم، منتها نمیخواهیم
آن چیز را دیگران تعیین كنند؛ میخواهیم خودمان تعیین كنیم. اما به هر حال
میخواهید سود و مصلحتتان را خودتان تعیین كنید. بنابراین اگر كسی آمد به
شما نشان داد كه مصلحتتان در این نیست ولو با عرف همهتان مخالفت كرده
باشد، كاری غیردموكراتیك انجام نداده است. در نهایت هم این شما هستید كه
رای را به صندوق میریزید، اما باید اجازه دهید كسی كه در اقلیت است و به
لحاظ فكری و عقیدتی سخنش با عرف ناسازگار است و با فهم عرفی و ابتدایی شما
نمیخواند، حرفش را بزند. چه بسا در اینجا یك اخگر فكری بدرخشد و شما در آن
اخگر فكری بتوانید تشخیص دهید كه تا الان خطا میكردید كه «الف» را بر «ب»
ترجیح میدادید. باید ب را بر الف ترجیح میدادید. خوب این معنایش این است
كه در دموكراسی هر سخن خلاف عرفی باید اجازه داشته باشد كه گفته شود؛ چراكه
مصلحت ممكن است در سخنان خلاف عرف و سخنانی كه ما به آن عادت نداشتهایم و
معمولا نمیشنیدهایم، روشن و هویدا شود. حالا برمیگردم به اسكلت اصلی
بحثم. میخواهم بگویم نكته دومی كه در دولتهایی مثل دولت كنونی خلاف اخلاق
است، به تعبیر من ترجیح دادن وجیهالمله بودن بر خادمالمله بودن است. یعنی
ترجیح دادن خوشایند و بدآیند مردم بر مصالح و مفاسدشان و همیشه توجه كردن
به اینكه چه چیزی لبخند را بر لب مردم مینشاند با اینكه شاید در نهایت به
ضررشان باشد. در چنین دولتهایی ما در واقع داریم یك زهر شیرین میخوریم.
ممكن است در كام ما شیرین بیاید ولی بالمآل زهر است و ما را از بین میبرد.
از كسانی مثل آقای خاتمی انتظار میرود كه این جور نباشند و یكی از ادله
طرفداری بنده از ایشان این است كه حتیالمقدور تا آنجایی كه در وسع آقای
خاتمی بوده، سعی كردهاند این كار را انجام دهند و به مصالح مردم بیشتر
توجه كنند، اگرچه همانطور كه گفتم در آن جهت دیگر كه با آموزش مصالح را به
خوشایندها نزدیك كند، آقای خاتمی در هر دو دولتشان ناموفق بودهاند. این
هم نكته دوم.
فدا شدن اصول اخلاقی عام در پای اصول اخلاقی خاص
نكته سومی كه میخواهم در نقد اخلاقی دولت فعلی و ترجیح دولت آقای خاتمی به
آن اشاره كنم این است كه روش رئیسجمهور كنونی در عالم سیاست، به نوعی
فداكردن اصول اخلاقی عام در برابر اصول اخلاقی خاص است كه باز هم از نظر من
خطرناك است. ما یك سلسله اصول اخلاقی داریم كه میتوانیم از آنها تعبیر
كنیم به «اصول اخلاقی عام و جهانروا» (یونیورسال)؛ یعنی اصول اخلاقی
جهانی، جهانشمول، عالمگستر و عالمگیر؛ اصول اخلاقیای كه همه انسانها
بهرغم تفاوت فرهنگها، تمدنها، ادیان و مذاهب، مكاتب و مدارس فكری،
مسالك و مشارعشان، به آنها اعتقاد دارند. یك سلسله اصول اخلاقی هم وجود
دارند كه نمیگویم اخلاقی نیستند (در اینجا وارد بحث اخلاقی بودن یا نبودن
این اصول نمیشوم چون بعضی از فیلسوفان اخلاق مثل «كانت» و «هردر» معتقدند
اگر اصلی قابل تعمیم جهانی نباشد، اصلا اصل اخلاقی نیست) ولی لوكال و مقطعی
و موضعی و جزئی هستند. یعنی چه؟ یعنی چون دین و مذهب خاصی را پذیرفتهاید،
اینها برای شما اصل اخلاقی هستند و اگر دینتان عوض شود، اینها دیگر برای
شما اصل اخلاقی نیستند. یا در فرهنگ خاصی كه در آن رشد كردهاید برای شما
اصل اخلاقی هستند و در فرهنگهای دیگر اصل اخلاقی نیستند. به نظر من، در
این دولت، اصول اخلاقی جهانشمول با كمال جسارت و تهور زیر پا گذاشته
میشود، اما در عوض یك سلسله اصولی كه جزء اخلاق لوكال ما هستند و حتی بعضا
اخلاق هم نیستند و آداب و رسوماند، آگراندیسمان میشوند، بزرگ میشوند و
حتی به قیمت زیر پا گذاشته شدن اصول اخلاقی عام، اعمال میشوند.
كمتر بودن التزام دولت نهم به «تواضع» در مقایسه با دولتهای پیشین و
دولت احتمالی آینده آقای خاتمی
در میان اصول اخلاقی عام و مهمی كه در دولت فعلی زیر پا گذاشته میشود، یكیاش
اصل صداقت است. صداقت نه فقط به معنای صدق (راستگویی) بلكه به معنای اینكه
هر پنج ساحت وجودیتان بر هم انطباق داشته باشند؛ یعنی ساحتهای عقاید،
احساسات و عواطف و هیجانات، خواستهها، گفتار و كردارتان، بر هم منطبق
باشند. یك شعبه این صداقت، البته صدق است. صدق این است كه ساحت چهارمی
(گفتار) بر ساحت اولی (عقاید)مان انطباق داشته باشد. وقتی گفتار كسی با
عقیدهاش انطباق دارد میگویند كه سخنش صدق دارد. اما دیگر ساحات وجودی
انسان نیز باید بر یكدیگر منطبق باشد تا واجد صداقت باشیم. شما از آمارهای
نادرستی كه داده میشود بگیرید تا آنچه كه بهعنوان نظر مردم اظهار میشود
كه نظر مردم این است، مردم این را میپسندند، مردم این را میگویند و این
را میخواهند. همچنین كارهایی انجام میشود كه ظاهرش چیزی است و باطنش چیز
دیگری. نمونه خیلی خوبش، مبارزه با فساد اقتصادی است. اولا آیا این مبارزه
با فساد اقتصادی واقعا انجام گرفت یا نگرفت؟ ثانیا دامن چه كسانی را گرفت؟
آیا كسانی را كه فساد اقتصادی داشتند از آن رو كه فساد اقتصادی داشتند
دامنشان را گرفت؟ یا نه، آنهایی كه فساد اقتصادی داشتند به دو دسته تقسیم
شدند: كسانی كه فساد اقتصادی دارند و با ما موافق هستند و كسانی كه فساد
اقتصادی دارند و با ما مخالف هستند. آنوقت تنها دامن كسانی را گرفت كه
فساد اقتصادی داشتند و با ما مخالف بودند. خوب این معنایش این است كه
بالمآل باید مخالفان گرفته بشوند، به نام فساد اقتصادی. معنای این آن است
كه اول كه شما شروع میكنید بهگونهای سخن میگویید كه گویی دلتان برای
مردم میسوزد، ولی در واقع در نهایت دلتان برای خودتان سوخته است.
متاسفانه از این نوع كارها الی ماشاءالله صورت میگیرد. اول به نظر میآید
دلشان فقط برای ما میسوزد و درد و رنجهایمان آزارشان میدهد، اما وقتی
كارهایشان وارد شبكههای مختلف و دهلیزها و مجاری و پیچوتابهای مختلف
میشود، میبینیم كه منافع «خودشان» مدنظر بودهاست. وقتی میگویند كه
میخواهند با مفاسد اقتصادی مبارزه كنند آدم خوشحال میشود چون مبارزه با
مفاسد اقتصادی یكی از شعب عدالتخواهی است. اما وقتی كه میبینیم كسانی كه
مفاسد اقتصادی دارند به دو دسته موافقان من و مخالفان من تقسیم میشوند،
آنوقت موافقان من بیرون از بحث میروند و مخالفان من هم تقسیم میشوند به
آنها كه میتوانم با آنها در بیفتم و هزینههای زیادی نپردازم و آنها كه
نمیتوانم با آنها دربیفتم و هزینههای زیادی نپردازم، و آنهایی هم كه
نمیتوانم با آنها مبارزه كنم و هزینههای زیادی نپردازم میروند كنار،
تنها میماند مخالفانی كه میشود بدون هزینه لهشان كرد. پس این مبارزه با
فساد اقتصادی نبود، مبارزه با مخالفان بود از مجرای فساد اقتصادی. آقای
خاتمی بهرغم اینكه ممكن است انتقاداتی هم به روش كارشان در آن دو دوره
وارد باشد، انصافا صادقانهتر عمل میكردند و اینگونه نبود كه حبوبغض
خودشان را اعمال كنند و به آن وجهه مردمپسندی بدهند. این هم به نظرم نكته
بسیار مهمی است. در كنار صداقت، دو اصل عام اخلاقی مهم دیگر، تواضع (به
معنای واقعی كلمه) و احسان (به معنی واقعی كلمه) هستند. هر سه این اصول
تراز اول اخلاقی (صداقت، تواضع و احسان) در دولت فعلی فراموش شدهاند و در
دولت احتمالی آقای خاتمی بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. از آنجا كه گفتم
تواضع به معنای واقعی كلمه، بهتر است منظور خودم را دقیقتر روشن كنم.
امروزه به یك نوع رعایت كردن ادب هم تواضع میگویند. اگر كسی كمی از رعایت
كردن ادب متعارف بالاتر برود، میگویند متواضع است، ولی منظور من از تواضع
این نیست. تواضع واقعی یعنی اینكه تو به خودت چنان نگاه كنی كه گویی دیگری
هستی. مثال بزنم. اگر كسی جایزه نوبل ببرد آیا شما باد به غبغبتان
میاندازید؟ حال اگر روزی خودتان جایزه نوبل بردید و توانستید چنان خودتان
را ببینید كه گویا دیگری جایزه نوبل برده است، به این میگویند تواضع.
همانطور كه خوبیهای دیگران بادی در غبغب تو نمیاندازد و بر تو تبختری
نمیآورد، خوبیهای خودت هم نباید یك ذره تبختر بیاورد. پس تواضع یعنی
خوبیهای خود را خوبیهای دیگران دیدن. در مقابل، احسان واقعی درست عكس این
است. در تواضع من چنان رفتار میكنم كه گویی خودم دیگری هستم ولی در احسان
چنان رفتار میكنم كه گویی دیگری من است. یعنی اگر دست بچه من زخم شود با
چه تبوتاب و عجلهوشتابی میرسانمش به درمانگاه، اگر دست بچه یك غریبه هم
زخم شد به همان عجله و به همان دلهره و شتاب برسانمش به بیمارستان. به این
میگویند احسان؛ چون بچه دیگران را طوری نگاه كردم كه گویی بچه خودم است.
در احسان، بدیها و رنج و دردهای دیگران را بدی و رنج و درد خودمان
میدانیم. متاسفانه من در دولت فعلی نه تواضع دیدم و نه احسان و بلكه ضد
آنها را دیدم. یعنی دولت فعلی به جای اینكه خوبیهای خود را خوبیهای
دیگران ببیند (تواضع)، خوبیهای دیگران را هم خوبی خود میبیند. بسیاری از
دولتمردان كنونی بهگونهای رفتار میكنند و سخن میگویند كه گویی همه
كارها دارد از مصدر اینها انجام میگیرد، درست خلاف چیزی كه ما در تواضع
واقعی داریم. بهگونهای سخن گفته میشود كه گویی قبلا اقتصادی وجود نداشته
است و اینها اقتصاد درست كردهاند و تعلیم و تربیت و دینی وجود نداشته و
اینها الان درست كردهاند. حتی اگر این خوبیها هم در تو بود باید چنان
رفتار میكردی كه گویی در دیگری هست، نه اینكه چیزی كه در تو نیست را به
خودت نسبت دهی. در مورد احسان نیز همینگونه است. احسان یعنی چنان رفتار
كنم كه درد و رنجی كه به دیگران وارد میشود، گویی به من وارد شده است.
سه امتیاز برای انتخاب
حاكمبودن اشخاص به جای قوانین و رواج چاپلوسی در برابر مافوقان و تفرعن
نسبت به مادونان
نكته چهارمی كه میخواهم عرض كنم این است كه هر نظامی كه در آن انسان باید
نسبت به مافوق خودش همیشه چاپلوس و متملق باشد و نسبت به مادون خودش فرعون
باشد، نظامی خطرناك است. چنین نظامی هر جا (چه در دستگاه سیاسی و چه در
اقتصاد و ادارات خاص و چه در خانواده) برقرار باشد بسیار خطرناك است. اگر
در نظامی لازمه بقا و رشد این باشد كه نسبت به مافوقم چاكر و نوكر و چاپلوس
و متملق باشم اما با مادونم مثل یك فرعون باشم، هم خودم از بین میروم كه
این وسط قرار گرفتهام، همه روسایم را از بین میبرم كه نسبت به آنها
چاپلوسی میكنم و هم مادونم را از بین میبرم كه نسبت به آنها تفرعن میورزم.
خلیلبناحمد فراهیدی، یكی از علمای شیعی اوایل اسلام در زمان امام سجاد و
امام باقر، در نمازهای خود دعای بسیار زیبایی میخوانده تا جایی كه میدانم
خودش آن را جعل كرده است. این دعای زیبا و عمیق و انسانی و اخلاقی این است:
«اللهم اجعلنی عندك من اعلی الناس و عند نفسی من اسفل الناس و عند الناس
مثل الناس» (خدایا من را در نظر خودت بهترین مردم قرار بده و در نظر خودم
بدترین مردم قرار بده و در نظر مردم مثل خودشان قرار بده). در زندگی سه
ناظر به شما نگاه میكنند: خدا، خودتان و سایر مردم. خلیلبناحمد فراهیدی
میگوید كه خدایا كاری كن كه وقتی تو به من نگاه میكنی بگویی این بهترین
مردم است، وقتی خودم به خودم نگاه میكنم بگویم این خلیلبناحمد فراهیدی
بدترین مردم است و وقتی مردم به من نگاه میكنند، من را مثل خودشان ببینند،
نه بهتر و نه بدتر. حالا تكیه كلام من روی نكته سوم است. چرا وقتی مردم به
من نگاه میكنند باید من را مثل خودشان ببینند، نه بهتر و نه بدتر؟ چون اگر
كه من را بهتر و بالاتر از خودشان ببینند، نسبت به من چاپلوسی میكنند و میخواهند
خودشان را به من نزدیك كنند و این برایشان ضرر دارد. اینكه دیگران در
برابر من كوچكی كنند به ضرر آنهاست و البته برای خود من هم ضرر دارد. از
سویی دگر، اگر مردم من را بدتر از خودشان ببینند من را استهزا و مسخره میكنند
و تخفیف قدرم میدهند و این باز هم برای خودشان ضرر دارد و هم برای من.
بنابراین خوب است در نظر مردم مثل خودشان باشیم تا چاپلوسی و تفرعن كاهش
یابد.
در هر نظام سیاسی، اگر به جای قانون، اوامر و نواهی شخصی حاكم شدند و افراد
بتوانند قانون را دور بزنند، آنوقت سرنوشت افراد به دست مافوقشان میافتد.
وقتی شما دائما احساس میكنید سرنوشتتان دست قانونی نیست كه به صورت
غیرشخصی و بیطرفانه عمل میكند و مافوق شما میتواند با یك اخم و لبخند
زندگی و جایگاه شما را تغییر دهد، طبیعی است كه نسبت به مافوقتان چاپلوسی
كنید و از آن طرف، نسبت به مادونتان تبختر و تفرعن داشته باشید. انسان
وقتی بداند سرنوشت كسی دست اوست، بخواهد یا نخواهد، نسبت به او احساس تبختر
و تفرعن پیدا میكند. متاسفانه در برخی دستگاهها چنین وضعی حاكم است و هر
كسی تنها به شرطی باقی میماند كه نسبت به مافوق خودش چاپلوسی و نسبت به
مادون خودش تفرعن داشته باشد چون به جای قانون، اشخاص حاكم هستند. شاید
برخی از تعابیری از این دست كه «من گوش فلان وزیر را میگیرم» خوششان
بیاید، اما چنین تعابیری نشانههایی از وجود چنین وضعیتی است و حاكی از آن
است كه همه چیز به اراده من بستگی دارد و به نظر من این بسیار خطرناك است.
وارد نبودن نقدهای اخلاقی چهارگانهای كه ذكر شد به آقای خاتمی
چهار نكتهای كه بدان اشاره كردم، به نظر من چهار شاخص بزرگ غیراخلاقی
بودن دولت فعلی است. حال اگر من آقای خاتمی را پیشنهاد میكنم به این دلیل
است كه تصور میكنم اولا این نقدهای مهم اخلاقی به آقای خاتمی وارد نیست و
ثانیا آقای خاتمی از میان كسانی كه این نقدها به آنها وارد نیست، احتمالا
تنها كسی است كه شاید بتواند در انتخابات پیروز شود.
استدلالی اخلاقی - روانشناختی در دفاع از آمدن آقای خاتمی
موضوع دومی كه مایلم طرح كنم این است كه باز چون علاقمندم كه از منظر
روانی- اخلاقی به امور نگاه كنم، برای شخص آقای خاتمی و آمدنشان، استدلالی
روانشناختی- اخلاقی دارم. یعنی اگر روزی با خود آقای خاتمی مواجه میشدم
استدلالی كه داشتم نه استدلالی سیاسی یا اقتصادی، بلكه استدلالی روانشناختی
- اخلاقی بود. آن استدلال به زبان خیلی ساده این است كه چون آقای خاتمی
وجدان اخلاقی زندهای دارند، اگر فردا در انتخابات شركت نكنند و رئیس جمهور
فعلی دوباره برنده شوند، تا آخر عمرشان هر خسارت و آزار و آسیب و درد و
رنجی بر مردم وارد میشود، پیش خودشان خواهند گفت «شاید» (حتی شایدش هم
كافی است برای اینكه آدم را خرد كند) اگر من آمده بودم و نگذاشته بودم
فلانی رئیسجمهور شود، این درد و رنج بر مردم وارد نمیشد. به نظر من خود
این «شاید» برای آدمی كه وجدان اخلاقی زندهای دارد متلاشیكننده است. من
با اینكه معتقدم آقای خاتمی باید بیایند و رای لازم را دارند، اصلا مطمئن
نیستم كه ایشان انتخاب خواهند شد، چون در كشور ما نتیجه انتخابات فقط به
تعداد آرا بستگی ندارد و خیلی عوامل دیگر هم دخیل هستند.
اما اگر آقای خاتمی بیایند، به هرحال امر از این دو بیرون نیست كه یا
انتخاب خواهند شد یا انتخاب نخواهند شد. اگر انتخاب شوند بالاخره اغراضی كه
داشتهاند و اهداف انساندوستانهشان را تا جایی كه در توان دارند در
چارچوب همین قوانین و همین مدیریت و حكومت فعلی دنبال میكنند و مطلوب همه
ما تامین میشود. اما حتی اگر خاتمی بیاید و انتخاب هم نشود (حالا یا مردم
به ایشان رای ندادند یا مردم رای دادند ولی اسمشان از صندوق بیرون نیامد)
ایشان باز از یك عذاب وجدان بزرگ رهیدهاند و فردا اگر بزرگترین مصائب و
فجایع هم در این كشور پیش آید ایشان دیگر عذاب وجدان ندارند؛ میگویند من
آمدم برای اینكه جلوی اینها گرفته شود ولی خوب به من رای ندادند یا اسمم از
صندوق درنیامد، من دیگر مسوول نیستم.
اگر من آقای خاتمی را شخصیتی دارای وجدان اخلاقی قوی و زندهای نمیدیدم،
این استدلال چندان نافذ نبود، ولی میدانم در ایشان نافذ میافتد؛ یعنی میدانم
كه اگر ایشان اتفاقات و روندهای نامطلوب دولت بعدی را ببینند، این عذاب
وجدان را خواهند داشت. این استدلال را برای ایرانیان و نخبگانی كه میتوانند
برای آمدن و پیروزی آقای خاتمی تلاش كنند هم تكرار میكنم. یعنی به خودم و
هر ایرانی دیگری میتوانم بگویم كه اگر آقای خاتمی را تشویق كنی كه بیاید و
وقتی آمد از او طرفداری كنی تا پیروز شود، فردا روز اگر خاتمی نیامد یا
پیروز نشد و هر اتفاق نامیمونی برای مردم پیش آمد، عذاب وجدان نخواهی داشت؛
به خودت خواهی گفت كه كاری كه از من ساخته بود را انجام دادم و نشد. من نمیدانم
اگر یك چنین استدلالی بر ایشان عرضه شود، در مقابل چه جوابی میتوانند
داشته باشند، ولی خودم راستش طرفداریام از آقای خاتمی در واقع ناشی و
برخاسته از این استدلال است. من میگویم بالاخره اگر این دست و پایی كه میشود
زد را بزنیم، اگر به موفقیت بیرونی نرسیم، لااقل به یك موفقیت درونی میرسیم
و آن اینكه عذاب وجدان را در خودمان به حداقل میرسانیم. آقای خاتمی هم
اگر بیاید یا هم به موفقیت بیرونی میرسد و هم موفقیت درونی یا حداقل به یك
موفقیت مهم درونی میرسد و در مابقی عمر آرامش بیشتری دارند. این به نظر من
بسیار اهمیت دارد.
این استدلال اخلاقی و روانشناختی غیر از استدلالات اقتصادی و سیاسی و غیره
است كه در جای خود مهم است و آقای محمدرضا جلائیپور هم در نوشتهشان به
پارهای از آنها به خوبی اشاره كردهاند؛ كه من بنا به تخصصم چندان وارد
آنها نمیشوم.
چرا وظیفه اخلاقی ماست كه برای آمدن و پیروزی آقای خاتمی تلاش كنیم؟
صرفنظر از استدلالهای فوق، میتوان پرسید كه چرا ما وظیفه اخلاقی
داریم برای آمدن و پیروزی آقای خاتمی تلاش كنیم؟ در پاسخ، توضیحاتی ساده و
واضح ارائه میكنم. اساسا وقتی آدم میخواهد اخلاقی زندگی كند، در اكثریت
قریب به اتفاق موارد در زندگیاش بین خوب و بد مخیر نیست. یعنی بر خلاف
چیزی كه از بچگی به ما یاد داده میشد كه آدم وقتی بر سر دوراهی قرار میگیرد
باید كار خوب را انجام دهد و كار بد را انجام ندهد، در اكثریت قریب به
اتفاق موقعیتهایی كه در كل زندگی آدم رخ میدهد آدم بین بدوبدتر یا خوبوخوبتر
مخیر است، نه خوب و بد. به ندرت پیش میآید كه بین خوبوبد مخیر شده باشیم
و معمولا یا بین بد و بدتر گیر میكنیم یا بین خوبوخوبتر. البته این هر
دو در واقع یك معنا میدهد و به زاویه نگاه شما بستگی دارد. اگر آدم بخواهد
بدبینانه نگاه كند، باید بگوید كه در زندگی همیشه بین بدوبدتر گیر میكنیم
و اگر بخواهد خوشبینانه نگاه كند، میگوید بین خوبوخوبتر.
حالا با توجه به این نكته من میخواهم عرض كنم كه وظیفه اخلاقی من به عنوان
یك شهروند ایرانی این است كه وقتی كشورم میتواند به دست «n» شخص بیفتد،
از میان اینها در حالت خوشبینانه میان خوبوخوبتر، خوبتر را انتخاب كنم
و در حالت بدبینانه میان بدوبدتر، بد را انتخاب كنم. یعنی وظیفه اخلاقی
ماست كه یا دفع افسد به فاسد كنیم، یعنی در میان بدوبدتر، بد را انتخاب
كنیم یا دفع صالح به اصلح یعنی در میان خوبوخوبتر، خوبتر را انتخاب
كنیم. امروز نیز در میان كاندیداهایی كه ما میشناسیم و لااقل الان میدانیم
كه اینها احتمالا وارد صحنه خواهند شد، با شناختی كه از آقای خاتمی داریم
از هر لحاظ (كه بعدا خواهم گفت از سه لحاظ) انصافا ایشان اصلح از بقیه است
و لذا وظیفه اخلاقی ماست از این گزینه اصلح حمایت كنیم.
به نظر من تنها كاری كه طرفداران آقای خاتمی در برابر مخالفان ایشان باید
بكنند این است كه نشان دهند آقای خاتمی از سه جهتی كه میگویم خوبتر از
دیگر گزینههایی است كه میتوانند در انتخابات پیروز شوند. وگرنه این خیلی
واضح است كه همیشه باید در میان بدوبدتر، بد را انتخاب كرد و در میان خوبوخوبتر،
خوبتر را. لذا بحث فقط بر سر این است كه آیا واقعا این سه ویژگی در آقای
خاتمی بیشتر از دیگر گزینههای ممكن است یا نه؟ اما آن سه لحاظی كه به نظرم
آقای خاتمی در آنها از گزینههای محتمل دیگر بهتر است از این قرار است:
امتیاز اول آقای خاتمی: اعتقاد به اصول پنجگانه دموكراسی، آزادی، حقوق
بشر، مدارا و تكثرگرایی كه باور و التزام به آنها مقتضای اخلاقی زیستن است
امتیاز اول آقای خاتمی، اصولی است كه ایشان در عالم سیاست به آنها اعتقاد
دارند. خیلی فرق است بین كسی كه به دموكراسی معتقد است با كسی كه به آن
معتقد نیست یا به ضد دموكراسی معتقد است. خیلی فرق است بین كسی كه به آزادی
معتقد است با كسی كه به آن معتقد نیست یا به ضدآزادی معتقد است. خیلی فرق
است بین كسی كه به مدارا و تولرانس معتقد است با كسی كه معتقد نیست یا به
ضدآن معتقد است. و خیلی فرق است بین كسی كه به حقوق بشر اعتقاد دارد با كسی
كه به حقوق بشر اعتقاد ندارد. اینها یك شاخصههای مهمی هستند. همیشه چنین
نیست كه كسی كه به چیزی معتقد است حتما هم بتواند به تمام معنای كلمه آن را
عملی كند، ولی بالاخره همین كه به آن اعتقاد دارد و در همان سمتوسو دارد
حركت میكند بسیار مهم است. بالاخره در دولت آقای خاتمی هم نمیتوانیم
بگوییم كه حقوق بشر، مدارا، دموكراسی و آزادی صددرصد رعایت میشده، ولی
بالاخره فرق است بین كسی كه بگوید میخواهم در این مسیر حركت كنم ولو از
100 كیلومتر دو كیلومترش را جلو میروم و كسی كه بگوید من اصلا در این مسیر
نمیخواهم بروم یا میخواهم در مسیر عكسش بروم.
این اصولی كه آقای خاتمی به آنها معتقد است بیشتر اصولی سیاسی هستند، ولی
بن و بنمایهشان اخلاقی است. من در جای دیگری هم گفتهام كه دفاع از
دموكراسی، آزادی، حقوق بشر، مدارا و تكثرگرایی (كه ظاهرا پنج تز سیاسی
هستند)، دفاعی اخلاقی است، زیرا همه این پنج تز، منشاء اخلاقی دارد. ما میتوانیم
با استدلالهای دقیق نشان دهیم كه باور و الترام به این پنج تز، مقتضلای
اخلاقی زیستن است.
امتیاز دوم آقای خاتمی: جهانی كه در آن زندگی میكنیم را بهتر از رقبای
خود میشناسد
نقطه قوت دوم آقای خاتمی به نظر من این است كه خاتمی بهتر از رقبای
خودش میفهمد كه ما در چه جهانی زندگی میكنیم. این خیلی اهمیت دارد كه من
بدانم در چه جهانی زندگی میكنم. وقتی كه میدانم در چه جهانی زندگی میكنم
در واقع درباره چهار چیز درباره جهان كه چه بدانم و چه ندانم وجود دارند،
آگاهی دارم: یكی اینكه میدانم نقاط قوت این جهان كجاست. دوم اینكه میدانم
نقاط ضعف این جهان كجاست. سوم میدانم محدودیتهایش چیست و چهارم میدانم
چه نعماتی در این جهان وجود دارد. وقتی به رجال سیاسی كشور نگاه میكنیم،
باز به نظر میرسد آقای هاشمی رفسنجانی از این جهت دوم قویتر و پختهتر از
بقیه بوده است، یعنی بیشتر میفهمیده كه در چه جهانی داریم زندگی میكنیم.
اما خوب باز هیچیك از گزینههای مطرح فعلی به اندازه آقای خاتمی وقوف
ندارند به اینكه ما در چه جهانی زندگی میكنیم.
اینكه شما محدودیتها و امكانات جهانی كه در آن زندگی میكنید را بشناسید،
بسیار اهمیت دارد. اینكه بلد باشیم چگونه سوار هواپیما شویم و تلویزیون و
رایانه را روشن كنیم، به این معنا نیست كه جهان خود را میشناسیم.
دولتمردان فعلی نمیدانند كه در جهانی كه در آن زندگی میكنند، قوانین
اقتصادی درست به همان اندازه آهنین و فولادین هستند كه قوانین فیزیكی و
شیمیایی و زیستشناسی. فكر میكنند به محض اینكه از فیزیك و شیمی و زیستشناسی
وارد عالم اقتصاد و سیاست و روانشناسی و جامعهشناسی و مدیریت شدیم، دیگر
همه چیز موم است در دستان ما و هرجور كه بخواهیم میتوانیم به آن شكل بدهیم.
اگر آدم بفهمد كه قوانین اقتصاد نیز به اندازه قوانین فیزیك آهنین است،
مدام آنها را انگولك نمیكند.
این خیلی به نظرم اهمیت دارد، اما ما در دوره آقای احمدینژاد و بهطور كلی
پس از انقلاب با دولتهایی سروكار داشتهایم كه تمدن غرب را پذیرا شدهاند
اما از فرهنگ غرب هیچ بویی نبردهاند. اینكه میگویند «دولت الكترونیك»
نشان میدهد كه با اقتضائات تمدن غرب آشنا هستند، ولی همینها از فرهنگ غرب
هیچ خبری ندارند. من خودم عكس این هستم (ولی نمیگویم شما هم عكس این باشید)؛
نقاط و نكات مثبت بیشماری در فرهنگ غرب میبینم اما از تمدن غرب چندان
خوشم نمیآید. اما عكس این خیلی خطرناك است. یعنی اینكه كسی آخرین
هواپیماها را بخرد، آخرین فناوریها از جمله انرژی اتمی برایش مسئلهای ملی
باشد و از تمدن غرب نهایت استفاده را بكند، آن وقت اولیات فرهنگ غرب یعنی
استدلالگرایی، عقلانیت، گفتوگو و مدارا را نشناسد و قبول نداشته باشد.
انرژی اتمی كه اوج تمدن غرب است را اینقدر برای خودمان آگراندیسمان میكنیم،
ولی اولیات فرهنگ غرب را منكر میشویم، یعنی اصلا قائل به گفتوگو و
استدلالگرایی نیستیم و مدارا و تواضع علمی نداریم. به نظرم این بدان معنا
است كه دولتمردان ما نمیدانند در چه جهانی زندگی میكنند. به اعتقاد من ما
در جهانی زندگی میكنیم كه اگر آخرین دستاوردهای تكنولوژی غرب را هم داشته
باشیم، اگر از فرهنگ غرب بیخبر باشیم بازندهایم، كما اینكه الان هم از
لحاظ تكنولوژیك اوضاع خوبی داریم ولی از لحاظهای دیگر عقبیم.
امتیاز سوم آقای خاتمی: ویژگیهای پسندیده شخصیتی، منشی و اخلاقی-روانی
او
اما امتیاز سوم آقای خاتمی به ویژگیهای شخصیتی و منشی او مربوط میشود و
بحثی اخلاقی-روانی است. بالاخره خیلی فرق است بین معلمی كه میرود سر كلاس
تا هر چه را كه دارد به دانشجویانش بدهد تا معلمی كه میآید سر كلاس تا هر
آنچه را كه ندارد از دانشجویانش بگیرد. هر دو به ظاهر معلمی میكنند اما
كسی به خود و خدای خود و وجدان اخلاقیاش میگوید من میروم سر كلاس برای
اینكه هر چه دارم و بچهها ندارند (مثل علم و معلومات و تجربه و قدرت فكری)
را به دانشجویان خودم بدهم و غرض اصلیام این است ولو حقوق هم به من بدهند،
و دیگری میرود سر كلاس تا پول و قدرت و جاه و مقام و حیثیت اجتماعی و شهرت
و محبوبیتی كه ندارد را به دست آورد. چنین فردی، هر دانشجویی را چند پله میبیند
برای رسیدن به مطلوبات خود.
با شناخت محدودی كه من از آقای خاتمی دارم، ایشان به گروه اول تعلق دارد.
او كسی است كه آمده تا آن چیزی را كه دارد به مردم بدهد، نه اینكه از طریق
مردم به آلاف و الوف برسد. منظورم فقط آلاف و الوف مادی هم نیست چون خیلیها
فكر میكنند كه همین كه مسوولی دزدی نمیكند، كافی است. اصلا و ابدا
اینگونه نیست. این كار لازم است ولی مطلقا كافی نیست. ممكن است دزدی نكنم
اما هزار آلاف و الوف دیگر از مردم بخواهم. مثلا به زیان مردم عمل كنم، اما
اسمم به عنوان قهرمان ملی و چهره مردمی جهان سومی كه مقابل غرب ایستاده است
روی تیشرتهای عربی چاپ شود. هزینه این سودی كه به او رسیده را چه كسی
پرداخت كردهاست؟ این رفتارها تا حد زیادی به شخصیت و منش ما بستگی دارد.
من فكر میكنم آقای خاتمی از این لحاظ در میان گزینههای محتمل فعلی، شخصیت
و منش سالمتری دارد. شخصیتهای دیگری كه ما میتوانیم به عنوان كاندیداها
و رقبای ایشان در نظر بگیریم از این لحاظ ضعیفتر از خاتمی هستند.
روی هم رفته به نظر میرسد كه آقای خاتمی از این سه لحاظ از رقبای خود خوبتر
است. یعنی به دموكراسی، آزادی، حقوق بشر، مدارا، و تكثرگرایی بیشتر معتقد
است، فرهنگ جهانی كه در آن زندگی میكنیم را بهتر میشناسد و از لحاظ ویژگیهای
روانی و اخلاقی و شخصیت و منش بر رقبایش مرجح است.
آنچه گفتم همه در مورد وظیفه اخلاقی آقای خاتمی برای آمدن و وظیفه اخلاقی
ما در كوشش برای آمدن و پیروزی آقای خاتمی بود. اما آقای خاتمی هم اگر
بیایند و پیروز شوند نسبت به مردم وظایف اخلاقی متعددی دارند كه میتوان
درباره آنها هم سخن گفت. انشاءالله اگر چشممان به پیروزی آقای خاتمی روشن
شد، آن وقت درباره این وظایف اخلاقی و نقدهایی كه به آقای خاتمی وارد است
سخن خواهیم گفت. واقعا امیدوارم آن روز پیش بیاید كه این بحث اقتضا و ایجاب
پیدا كند.
|