به نام خدا

 

ملاحظات ال گور (Al Gor) درباره عراق

 

 

26 مي 2004

ترجمه: لطف الله میثمی

 

 

 اشاره: برگردان مقاله حاضر  را كه بخشي از تجربه بشري است و  بر زبان آقاي ال‌گور جاري شده است به خوانندگان نشريه تقديم مي‌داريم. ‌آقاي ال‌گور به مدت 8 سال معاون رئيس‌جمهور سابق، بيل كلينتون و رقيب انتخاباتي بوش بود و با وجود اين‌كه اكثريت آرا را در امريكا كسب كرد، ولي به كمك قوه قضاييه امريكا، بوش به رياست‌‌جمهوري رسيد.

 گفتني است كه آقاي گور بارها در اين مقاله اشاره مي‌كند كه بوش "نام نيك" امريكا را لكه‌دار كرده است و مي‌گويد كه چگونه مي‌توانيم "نام نيك" خود را بازپس گيريم. گويا ايشان حتي به تاريخ معاصر امريكا نيز اشراف ندارند كه اشغال عراق توسط نئوكان‌ها (به قول استيون كينزر ـ نويسنده كتاب همه مردان شاه ـ پاياني است بر يك آغاز) آغازي كه از كودتاي نظامي عليه مرد شريف و دموكراتي چون مصدق شروع شد و پيامد ناگوار آن كودتاي گواتمالا عليه آربنز، كودتاي شيلي عليه آلنده، كودتاي اندونزي عليه سوكارنو با 500 هزار كشته، رسوايي ايران/ كنترا و جنگ مسلحانه عليه نيكاراگوئه و... بود.

  نخستين كودتا عليه مصدق كه در زمان رياست‌جمهوري دوايت آيزنهاور انجام شد، به تعبير او ازجانب مجموعه فرامليت‌هاي نظامي ـ صنعتي بود و در حال حاضر نيز "جورج سوروس" در كتاب "روياي برتري امريكايي" باور خود را چنين بيان مي‌كند كه اشغال عراق توسط ائتلاف ناپاك از بنيادگرايي بازار و بنيادگرايي مذهبي است كه درواقع آغاز و پايان اين پروسه از روند واحدي حكايت مي‌كند.

 

جورج دبليو بوش(George W.Bush) قول داده بود كه سياست خارجي امريكا با تواضع همراه باشد، اما در عوض ما را در چشم جهانيان خوار و حقير كرد. او قول داد "غرور و صداقت را به كاخ سفيد بازگرداند"، اما بي‌‌ آبرويي و ننگ واقعي و شهرتي ماندگار به عنوان‌ فريبكارترين رئيس ‌جمهور از زمان ريچارد نيكسون (Richard Nixon) تا به حال برای کشور آورد

  چه نيكنامي و غروري؟ او به پيمان‌نامه ژنو احترام نگذاشت، همان‌طور كه به سازمان ملل، عهدنامه‌هاي بين‌المللي، نظرات متحدان امريكا‌، نقش کنگره و هیئت های قضایی و آنچه که جفرسون (Jefferson)" احترام معقول به عقیده انسان ها " می نامد . او به نظرات و قضاوت ها و تجربه های رهبران نظامي در طراحي تجاوزش به عراق اهميتي نداد. اكنون هم به كشتگان ما احترام نمي‌گذارد، حتي با حاضرشدن در يك مراسم تشييع يا با مجازشمردن تصوير تابوت‌‌هاي در پرچم پيچيده شده‌شان.

  ما امريكایي ها چگونه‌  از 12 سپتامبر 2001 به اينجا رسيده‌ايم. از زماني‌كه تيتر بزرگ يك روزنامه فرانسوي(1) اين بود: "اكنون همه ما امريكايي هستيم "از زماني‌كه همراهي و همدلي همه دنيا با ما بود... چگونه به وحشتي رسيده‌ايم كه همه ما از ديدن تصاوير شكنجه در ابوغريب احساس كرديم.

  اين دولت از نخستين روزهايي كه به قدرت رسيد، تمام تلاش خود را به‌كار گرفت تا رضايت همگاني از سياست خارجي امريكا را نابود كند. رضايتي كه امريكا پس از پايان جنگ جهاني دوم رهنمون آن بود. استراتژي درازمدت و موفقيت‌آميز مهار و خودداري ما، به نفع استراتژي جديد "جنگ پيشگيرانه" كنار گذاشته شد؛ چيزي‌كه حق ذاتي هيچ ملتي نيست. هيچ ملتي نمي‌تواند به دليل قريب‌الوقوع بودن تهديد عليه امنيت ملي‌اش پيشدستي كند. اما قانون يكسويه و يگانه امريكايي مدعي مي‌شود كه مي‌تواند قوانين بين‌المللي را ناديده بگيرد وهر وقت خواست عليه هر ملتي عمليات نظامي انجام دهد، حتي در شرايطي كه هيچ تهديدي هم در ميان نيست. در نظر بوش و همدستانش فقط يك بيانيه يا خبر از احتمال حمله‌اي در آينده، كه كسي گفته يا ادعا كرده باشد، كافي است.

  آزاردهنده‌تر اين‌‌كه آنها براي توضيح اهداف استراتژيكشان همواره كلمه "سلطه" را به‌كار مي‌برند. سياست خارجي امريكايي سلطه براي همه دنيا نفرت‌آور است. همان‌طور كه سلطه بي‌شرمانه امريكا بر زندانيان بي‌دفاع و درمانده عراقي باعث انزجار مردم امريكا هم شد.

  از نشانه‌هاي آشكار از دست‌دادن خودآگاهي آن است كه شخص نمي‌فهمد زيردستانش و آنهايي كه بر آنها حكومت مي‌كند و تسلط دارد، داراي روح و شخصيت هستند؛ به‌خصوص وقتي چنين شخصي با زيردستانش و درماندگان مانند حيوان و تحقيرآميز برخورد مي‌كند. همان‌طور كه روان‌شناساني چون فرويد و دوما (De Sade) گفته‌اند، آزار مردم و انحرافات جنسي ارتباطي نزديك با هم دارند. اين‌كه عده‌اي از اشرار به‌نام امريكا چنين بي‌رحمانه و نابهنجار رفتار مي‌كنند، ناراحت‌كننده و تكان‌دهنده است. تصاوير شكنجه‌ها و تجاوزهاي جنسي، همراه با موجي از اخبار به‌دست ما مي‌رسد. اخباري كه زدوخوردهاي فزاينده و آشفتگي رو به رشد سياست ما در عراق را بازگو مي‌كنند. براي درك شكست كامل سياستمان  در عراق كافي است به آنچه در زندان‌هاي ابوغريب رخ مي‌دهد توجه كنيم و از خود بپرسيم آيا اين اعمال نماينده ما امريكايي‌هاست. روشن است كه بي‌درنگ پاسخ مي‌دهيم نه، اما متtسفانه واقعيت پيچيده‌تر از اين است.

  درون هركس نيكي و بدي هست. آنچه امريكا را در تاريخ ملت‌‌ها برجسته مي‌‌نمايد، تعهد ما به اجراي اصول، قوانين و سيستم سازمان‌يافته‌ دقيقي براي بازنگري و حفظ تعادل در كشور است. بي‌اعتمادي طبيعي ما به قدرت متمركز و طرفداري ما از حكومت درهاي باز و دموكراسي باعث شده است ما در نگاهي كلي، مردمي باشيم كه نسبت به ديگر ملت‌ها، همواره خوب را به بد ترجيح داده‌ايم.

  بنيانگذاران كشور ما دانش‌پژوهاني بودند كه به ماهيت انساني با بصيرت و عميق نگريسته‌اند. آنها از سوءاستفاده از قدرت مي‌ترسيدند؛ زيرا  مي‌دانستند درون هر انساني فقط نيكي وجود ندارد، بلكه تمايلي دروني و وسوسه‌اي‌ براي سوءاستفاده از قدرت عليه ديگران هم وجود دارد.

  بنيانگذاران ما كاملاً آگاه بودند يك سيستم جبراني براي ايجاد تعادل (Checks and balances) در قانون‌اساسي لازم است، زيرا هر انساني با سيستم دروني جبراني براي ايجاد تعادل زندگي مي‌كند. آنها فهميده‌ بودند كه نمي‌توان فقط به اميد پديدآمدن قدرتي پرهيزگار تكيه كرد؛ به‌خصوص اگر مي‌خواهند اجازه دهند بخشي از قدرت ناسالم حكومت بر شهروندان به دست عده‌اي خاص بيفتد.

  زماني‌كه جوزف م. داربي (Joseph M. Darby) از چارلز گرانر(Charles Graner) مي‌خواهد تا در مورد اعمالش كه در تصاوير ثبت شده  توضيح دهد، او چنين توصيف مي‌كند: "مسيحي كه در من است مي‌گويد اشتباه كرده‌ام، اما مtمور اصلاحات مي‌گويد من مي‌خواهم مردي را كه آبروي خود را مي‌برد سرزنش كنم."

  اكنون آشكار مي‌شود آنچه در زندان‌هاي ابوغريب رخ داده است نتيجه كار تصادفي چند آدم نيست، بلكه نتيجه طبيعي سياست دولت بوش است. سياستي كه ضرورت‌هاي عقلاني را كنار گذاشت و با سيستم امريكايي جبراني براي ايجاد تعادل به جنگ برخاست.

  تجاوز به زندانيان ابوغريب نتيجه آشكار سوءاستفاده از حقيقت در نيروي نظامي دولتي و سوءاستفاده از اعتماد مردم امريكا به رياست‌جمهوري بوش پس از 11 سپتامبر است.

  در آن زمان ما بدون در نظر گرفتن كارهاي بوش با تهديد تروريسم روبه‌رو بوديم. اما به‌جاي بهتركردن شرايط، آن را بدتر كرده‌ايم. اكنون به‌دليل سياست‌هاي او امنيت كمتري داريم. در دوره 228 ساله پيدايش ملت ما، او بيش از هر رهبري خشم و عصبانيت ديگران را عليه ما به عنوان امريكايي برانگيخته است. خشم و عصبانيتي كه به حق است و به‌دليل برخوردهاي تحقيرآميز او با هر انسان، موسسه يا ملت مخالف اوست.

  او هر امريكايي را در داخل و خارج درمعرض حمله تروريست‌ها قرار داده است. او به‌دليل رفتار خودسرانه، متكبرانه و خام خود، با توهين به مذاهب، فرهنگ و آداب و رسوم مردم كشورهاي ديگر و سياست‌هاي تحقيقي پليسي باعث مرگ هزاران مرد، زن و كودك بي‌گناه شده است. او باعث برانگيختن لانه‌هاي زنبوري شده است كه پيش از اين براي ما تهديدي نداشتند. بوش در سخنراني يكشنبه شب خود گفت: "جنگ عراق، جبهه مركزي جنگ عليه "تروريسم" است. اما اين جنگ متtسفانه نه جبهه مركزي مبارزه با تروريسم كه مركز عضوگيري و تجديدقواي تروريست‌ها بود. [ديك چني (Dick Cheney)گفته است: "ممكن است اين جنگ در تمام عمر ما ادامه يابد"]. بي‌كفايتي محض بوش حقيقتي ناخوشايند است كه دنيا را مكاني خطرناك كرده است و خطر تروريسم عليه امريكا را افزوده است. روز گذشته موسسه بين‌المللي مطالعات استراتژيك)ISS( گزارش داد درگيري در عراق "انرژي و منابع القاعده و پيروانش را به صورت قابل توجهي متمركز و اتحاد جهاني عليه تروريسم را تضعيف كرده است... پس از جنگ عراق، القاعده بيش از 18 هزار تروريست بالقوه در سراسر دنيا دارد كه اين جنگ پايگاه آنها را محكم‌تر مي‌كند."

  برنامه جنگ بدون توجه به نصيحت‌هاي متخصصان نظامي و تحليل روشنفكران اشتباه بود. اين خيال كه از سربازان ما جمعيتي خوشحال با دسته‌هاي گل استقبال مي‌كنند نيز اشتباه بود. بنابراين لازم نيست به دكترين‌هاي پاول)(Powell  درباره نيروي متحد و يكصدا احترام بگذاريم.

  برنامه‌ريزي رامسفلد(Rumsfeld) براي ايجاد امنيت در زمينه سلاح هسته‌اي، جلوگيري از گسترش بي‌قانوني و جنگ و غارت شكست خورد.

  خوشبختانه سربازان ما با وجود ‌‌آ‌ن‌كه عده‌شان كم بود و ابزار كافي براي مtموريتشان نداشتند لياقت زيادي نشان دادند. چه شرم‌آور كه اكنون خانواده‌هاي آنها به سختي زندگي مي‌كنند و...

   بدتر آن‌كه ژنرال جوزف هوار(Joseph Hoar) رهبر پيشين نيروي دريايي گفته است: "مطمئنم كه ما در آستانه شكست هستيم و به دوزخ نزديك مي‌شويم."

  وقتي يك مافوق، رهبري نظامي مثل جو هوار واژه "دوزخ" را به‌كار مي‌برد، ما بهتر متوجه مي‌شويم. منظور او اين است كه سربازان امريكايي بيشتري مي‌ميرند؛ عراق آشفته‌تر، بي‌ثبات‌تر، بي‌نظم‌تر و ناامن‌تر مي‌شود. ادامه اين  وضعيت، نفوذ و اختيارات اخلاقي ما را بيشتر تضعيف مي‌كند.

  ژنرال بازنشسته نيروي دريايي آنتوني زيني(Anthony Zinni) گفت: "در دوره كنوني، گويا كشور ما در آستانه سقوط و بالاي آبشار نياگاراست." او پيش از آن‌كه فرستاده مخصوص بوش در خاورميانه شود، فرماندهي مركزي را اداره مي‌كرد.

  واشنگتن پست از فرمانده بخش هوابرد 82، ژنرال نظامي كل چارلز هـ..سواناك(Charles H.Swannack) پرسيد، آيا او فكر مي‌كند امريكا در جنگ با عراق مي‌بازد؟ او پاسخ داد: "من فكر مي‌كنم ما از نظر استراتژيكي اشغال شكست خورده‌ايم. كلنل ارتش پاول هوگس (Paul Hughes)كه نقشه استراتژيكي اشغال بغداد توسط نيروهاي امريكايي را هدايت مي‌كرده در جنگ ويتنام نيز برادرش را از دست داده است. او اين دو جنگ را مقايسه مي‌كند و مي‌گويد: "من به خود قول داده‌ام هرگاه وظيفه اجرايي پيدا كردم، هرچه در توانم هست به‌كار برم تا مانع رخ دادن فاجعه‌اي ديگر شوم." ويتنام نيز طرح يك نبرد پيروزمندانه را ترسيم مي‌كرد اما شكست خورد." هوگس مي‌افزايد: "تا زماني كه از هماهنگي در سياست خود مطمئن نشويم، از نظر استراتژيكي شكست مي‌خوريم."

  در شبكه تلويزيوني(Live) از سخنگوي كاخ سفيد دان بارتلت(Dan Bartlett) درباره نظرات انتقادآميز ژنرال‌هاي سطوح بالاي برنامه‌ريزي در پنتاگون سوال مي‌شود. او مي‌گويد: "آنها بازنشسته هستند و ما راهبردهاي خود را از مسئولان رسمي در حال كار مي‌گيريم."

  جالب توجه است كه مسئولان رسمي نظامي هم عليه بوش صحبت مي‌كنند. براي مثال واشنگتن پست از يك ژنرال مهم در پنتاگون كه نامش برده نشده است نقل مي‌كند: "دفتر وزارت دفاع فعلي Office of the secretary of defense) كه به OSD معروف است) از شنيدن يا پيروي از دستورات نظامي سر بازمي‌زند." چنين اتفاقي در تاريخ امريكا نادر است كه فرمانده يونيفرم‌پوش نظامي با فرمانده نظامي مافوق خود در دولت دچار چالش شود."

  واشنگتن پست همچنين آورده است كه ژنرالي گفت: "من هم مثل بسياري از عالي‌رتبگان نظامي ناراضي هستم." او دو دليل ذكر كرده و گفته است: "من فكر مي‌كنم آنها مي‌خواهند ارتش را نابود كنند" و چيزي كه واقعاً خشم او را برمي‌انگيزد اين است كه "آنها اصلاً به اين مسئله اهميت نمي‌دهند." زيني، در كتاب اخيرش دليل فاجعه‌هاي كنوني را  بي‌لياقتي بوش مي‌داند. او مي‌نويسد: "در برپايي جنگ عراق و هدايت آن، كمترين چيزي كه مي‌بينيم، سهل‌انگاري، بي‌توجهي، بي‌مسئوليتي واقعي، عدم صلاحيت و گسترش فساد است.

  كتاب زيني به كتابخانه در حال رشد مشاوران سابق بوش مي‌پيوندد. اين كتاب شامل مطالبي درباره مشاور اصلي او در تروريسم، ريچارد كلارك(Richard Clarke)، مشاور اصلي سياست اقتصادي و وزير سابق دارايي پاول اونيل (Paul Oneill)، سفير كبير سابق جو ويلسون(Joe Wilson) است. پدر بوش از پدر ويلسون به‌دليل خدماتش در عراق قدرداني كرد. اين كتاب همچنين درباره مشاور داخلي سابق او در سازمان‌هاي مذهبي جان ديلوليو(John Dilulio) است. ديلوليو گفته است: "اتفاقاتي كه اكنون رخ مي‌دهد در هيچ دوره‌اي در كاخ‌سفيد سابقه نداشته است؛ فقدان دستگاه كامل خط‌مشي. در فقدان يك دستگاه كامل استراتژي آنچه داريم و توسط آن اداره مي‌شويم بازوي سياسي است؛ كه اين چيزي جز ماكياوليسم نيست."

  رئيس ستاد ارتش، ژنرال اريك شينسكي(Eric Shinseki) در فوريه به كنگره گفته است، اشغال نظامي احتياج به "چندين صدهزار هنگ نظامي دارد." اما رامسفلد و بوش معتقد بودند با هزينه كمتري مي‌توان به عراق حمله كرد. از آنجا كه آنها نمي‌خواستند مخالف نظر خود را بشنوند، صداي ژنرال شينسكي خفه شد و او را بيرون كردند.

  حاصل مستقيم طراحي و برنامه ناكارآ‌مد و قدرت نظامي ناكافي اين شد كه سربازان جوان در موقعيت‌هاي نامعقول گذاشته شوند. براي نمونه، نيروهاي ذخيره جواني كه به زندان‌‌هاي عراق فرستاده شده‌اند بدون آموزش و نظارت كافي فراخوانده شده بودند و از مافوق خود دستور گرفته بودند؛ زندانيان را سركوب و تحقير كنند تا آنها براي بازجويي آماده شوند.

  متtسفانه آنها در وضعيت پيچيده‌اي قرار ‌گرفته بودند. آنها با مجموعه‌اي از دستورات مtموران اطلاعاتي و رياست زندان روبه‌رو بودند. دستوراتي در هم كه تركيبي نظامي و غيرنظامي و گيج‌كننده به‌وجود مي‌آورد. سربازاني كه متهم به اين‌گونه جنايات هستند، مسئول رفتارهاي خود هستند. اگر مجرم شناخته شوند، بايد به سختي و به روشي مناسب تنبيه شوند. اما آنها مسئول اوليه رسوايي امريكا نيستند.

  سرجوخه، ليندي انگلند(Lynndie England) حكم نداده است كه امريكا پيمان‌نامه ژنو را ناديده بگيرد. چارلز گرانر كسي نبود كه روش اتاق تاريك با زندانيان برهنه براي شكنجه و در فشار گذاشتن و واداشتن آنها به بازگويي چيزهايي كه با روش‌هاي قانوني نمي‌گويند را تصويب كند.

  اين روش‌ها تحت نظر كاخ سفيد بوش طراحي و اجرا شده‌اند. درواقع مشاور حقوقي رئيس‌جمهور نيز در مورد همين موضوع خاص او را نصيحت مي‌كند. وزير دفاع و دستيارش در برابر اعتراض ارتش موارد بي‌رحمي و خشونت را از معيارهاي تاريخي امريكا بيرون مي‌كشند. وزارت دفاع با گام‌هايي از پيش تعيين‌ نشده از يك وكيل خصوصي كه كارشناس امور حقوق بشر است كمك مي‌گيرد. ژنرال جاج ادوكاتز (Judge Advocates) آن‌قدر از اين موضوع ناراحت مي‌شود و با آن مخالفت مي‌كند كه به وكيل مي‌گويد: "براي ايجاد جوي با ابهام قانوني در مورد بدرفتاري با زندانيان، تلاشي از پيش طراحي شده صورت مي‌گيرد."

  درواقع، رئيس برنامه متوجه مي‌شود كه فرهنگ و رفتار معمول نظامي، عامه مردم امريكا و همه دنيا از اين‌گونه فعاليت‌‌ها حمايت نمي‌كنند. از ديگر موارد آشكار تخطي از معيارهاي رفتاري پذيرفته‌شده مtموريت‌دادن به هم‌پيمانان خصوصي و فرستادن زندانيان به كشورهايي است كه بيزاري از شكنجه در آنها كمتر است.

  بوش بدگماني ما را در ايالات‌متحد‌ه‌اش افزايش داده است. او اشاره مي‌كند "بيش از 30هزار تروريست مظنون در كشورهاي مختلف دنيا دستگير شده‌اند" و بعد مي‌‌‌افزايد: "بسياري هم كشته شده‌‌اند"، "به اين ترتيب آنها ديگر مشكلي براي امريكا و متحدانش نيستند."

  جورج بوش قول داده است فضاي حاكم بر واشنگتن را تغيير دهد؛ همان چيزي كه او در واقع هم انجام داده است. 37 زنداني در اسارت كشته شده‌اند، البته اعتماد به همين عدد هم مشكل است، زيرا در موارد زيادي ازجمله مرگ‌‌هاي وحشيانه امكان كالبدشكافي وجود ندارد.

  چه گستاخانه اشتباه خود را در گماشتن نيروهاي ذخيره در مقامات بالاتر سرزنش مي‌كنند. بوش بيشتر از يك پوزش بدهكار است. در فهرست افرادي كه اجازه كار داشته‌اند، سربازان جواني هستند كه بي‌شك خود نيز مقصرند. اما آشكار است كه آنها در يك لانه فساد اخلاقي قرار گرفته‌ بودند. اين مقصران خود قرباني سياست جورج بوش هستند.

  چه گستاخ‌اند! بي‌كفايتي و خودرtيي كابينه بوش ـ چني ملت و مردم ما را در چشم جهانيان و در نظر مردم خودمان خوار و سرافكنده ساخته است. آنها چه گستاخانه ما را در معرض بي‌صداقتي، رسوايي و روسياهي قرار داده‌اند. آنها نام نيك ايالات‌متحده را با شكنجه زندانيان صدام چنين لكه‌دار كرده‌اند.

  ديويدكاي(David Kay) از تحقيقات خود در زمينه تخريب گسترده سلاح‌ها در عراق چنين نتيجه مي‌گيرد: "همه ما اشتباه كرديم." در نظر بسياري از مردم امريكا اظهار كاي نشان‌دهنده رويارويي جدي واقعيت و همه نظرات نادرست و رو به زوال رئيس‌جمهور بوش است. نظراتي كه براي پروراندن حاميان سياست جنگ به كار رفته است.

 اكنون كاخ سفيد به مردم امريكا اعلام كرده است اعتماد به احمد چلبي هم اشتباه بوده است. گرچه آنها 340 هزار دلار در ماه به او داده‌اند، يعني 33 ميليون دلار (چك). آنها او را همجوار لورا بوش(Laura Bush) قرار داده‌اند. چلبي متهم به كلاهبرداري و اختلاس 70 ميليون دلاري از بودجه عمومي يك بانك اردني بود و با فرار از آن كشور زنداني فراري شمرده مي‌شد. بدون توجه به اين گزارش، او يكي از مهم‌ترين مشاوران دولت بوش در برنامه‌ريزي و برپاداشتن جنگ عليه عراق شده است.

  آنها هميشه از او به‌‌عنوان يك مقام مختار و حتي شايد رئيس‌جمهور آينده عراق ياد كرده‌اند. شگفت‌‌انگيزتر آن‌كه او و ارتش خصوصي‌اش را مقدم بر شخص ديگري به بغداد فرستادند و اجازه دادند كنترل اوراق محرمانه صدام را به دست گيرد.

  اكنون به مردم امريكا مي‌گويند او جاسوس ايران است و در تمام اين مدت رئيس‌جمهور را فريب داده است.

  ژنرال بويكين(Boykin)، يكي از ژنرال‌هايي كه در رtس سياست جنگ بود، در وقت آ‌زاد خود در سخنراني‌اش از جنگ‌مقدس ملت مسيحي ياد مي‌كند. او وقتي در خليج گوانتانامو مسئول بازداشت‌ شدگان بود، به افسران دستور داد روش‌هايش را در مورد بازداشت‌شدگان و زندانيان عراقي هم به كار گيرند. طبق شهادت زندانيان، آنها را مجبور مي‌كردند به اعتقادات خود دشنام دهند. بوش در اوايل جنگ عليه عراق از واژه "جنگ‌صليبي" استفاده كرد، اما مفسران اشاره كردند اين كلمه به دليل حساسيت و تاريخ دنياي مسلمانان مناسب نيست. اما چند هفته بعد بوش دوباره همين لغت را به كار برد.

  زيني گفته است: "اكنون ما جنگجويان صليبي و استعمارگران مدرن در اين گوشه دنيا هستيم." كشور ما چه سرنوشت وحشتناكي دارد. كشوري كه پناهندگاني آن را بنا نهادند كه در پي آزادي مذاهب بودند، كساني كه به امريكا آمدند تا از رهبران خودكامه فرار كنند، رهبراني كه آنها را وادار مي‌كردند از مذهب خود دست بكشند. اكنون كشور ما خود همين كارها را مي‌كند.

  امين سعيد‌الشيخ به واشنگتن پست گفته كه او شكنجه شده است و وادارش كرده‌اند به اسلام دشنام دهد. پس از آن‌كه پاي او شكسته شده، يكي از شكنجه‌گران شروع به ضربه‌زدن به آن كرده است و در عين حال به او دستور مي‌داده به اسلام توهين كند. او مي‌گويد سپس "به من دستور دادند از مسيح تشكر كنم كه زنده‌ام." عده‌اي ديگر هم گفته‌اند مجبورشان كرده‌اند الكل و گوشت خوك بخورند.

  در تعاليم مذهبي انجيل به من ياد داده‌اند: "... همان‌طور كه درخت را از ميوه‌اش مي‌شناسند، ايشان را  نيز مي‌توان از اعمالشان شناخت. شما يقيناً فرق درخت انگور و خار بيابان و فرق انجير و بوته خار را مي‌دانيد. درخت سالم ميوه خوب مي‌دهد و درخت فاسد ميوه بد. درخت سالم نمي‌تواند ميوه بد بدهد؛  درخت فاسد نيز ميوه خوب نمي‌دهد... بلي، به اين‌گونه مي‌توانيد پيامبران دروغين را از اعمالشان بشناسيد."(2)

  رئيس‌جمهور بوش، بيشتر مردم را متقاعد كرده كه صدام‌حسين مسئول حمله 11 سپتامبر است. صدام درحقيقت هيچ ربطي به اين مسئله ندارد. رئيس‌جمهور با اسناد تحريف‌شده و دلايل نادرست و بي‌شرمانه همه را متقاعد كرده است كه صدام حسين با القاعده هم‌پيمان بوده است و او را نمي‌توان از اسامه بن‌لادن جدا دانست.

  او از ملت مي‌خواست تصور كنند چقدر وحشتناك است اگر صدام سلاح‌هاي هسته‌اي را به تروريست‌ها بدهد و دائماً اظهار مي‌داشت عراق در موقعيت خطرناكي قرار دارد و تهديد عليه ملت ما را بيشتر مي‌كند. او بذر جنگ مي‌كاشت و توفان درو مي‌كرد. اكنون "درخت فاسد" جنگي كه براساسي نادرست راه افتاد "ميوه‌هاي بد" تحقير زندانيان و شكنجه امريكايي به‌بار آورده است. به عقيده من جان كري(John Kerry) با تراژدي گسترده‌‌اي به صورتي بي‌نهايت مسئولانه و تtثيرگذار رو‌به‌روست. بزرگ‌ترين خواسته ملت ما رئيس‌جمهوري است كه بتواند برگي جديد رو كند، با جارويي تازه همه‌جا را تميز كند و در 20 ژانويه مسئوليت دور آينده را به‌دست گيرد. آنها دولتي مي‌خواهند كه بتواند موقعيت حساس ملت ما را ارزيابي كند، موقعيتي كه در آن قدرت از دست گروه بي‌كفايت و بي‌صلاحيتي كه اين فجايع را آفريدند، درمي‌آيد.

  كري بايد دستان خود را بازبگذارد. پيشنهاد صلح كامل و برنامه‌هاي مشروح در شرايطي چنين متغير و بي‌اساس كه اوضاع رو به وخامت مي‌‌گذارد، دست‌هاي او را مي‌بندد. او بايد موقعيت و شخصيت خود و ملت ما را حفظ كند. او بايد گزينه‌هايي را انتخاب كند كه با به پايان رسيدن كابوس ملي، افتخار و سربلندي ملت ما را بازگرداند.

  آيزنهاور(Eisenhower) در دوره رياست‌‌جمهوري‌اش در سال 1952 برنامه پنج موردي را اعلام نكرد تا شيوه امريكا در جنگ كره را تغيير دهد.

 وقتي يك موسسه تجاري مشكلات جدي پيدا كند، مشكلاتي كه ناشي از سياست نادرست و مغلوب مديريت كنوني است؛ هيئت مديران و سهام‌داران شركت به مدير شكست‌خورده مي‌گويند: "خيلي متشكريم، اما ما كس ديگري به‌‌جاي شما مي‌گذاريم... كسي كه اصرار كمتري بر ادامه راهي غلط دارد." آن هم راهي كه به گفته ژنرال زيني، ما را بالاي آبشار نياگارا قرار مي‌دهد.

 يكي از قدرت‌هاي دموكراسي، توانايي مردم در ايجاد تغييرات لازم و منظم در رهبري، بركناري رهبري كه شكست خورده و به كار گماردن شخصي كه قول تغييرات اميدبخش مي‌دهد، است و اين همان راه‌حل حقيقي براي باتلاق امريكايي در عراق است. با اين حال هنوز مدتي از رياست‌جمهوري كنوني باقي مانده است و زمان حساسي براي كشور ماست، آن هم به دليل بي‌صلاحيتي آشكار و بي‌فكري دولت كنوني.

  بايد به گزينه‌هاي خطرناك و حتي مرگبار خود توجه كنيم. رtي‌دهندگان بايد نوامبر 2004 را از نو بسازند. همراه آنها ما نيز تلاش مي‌كنيم راه‌هايي براي كاهش سريع و جدي خطر فوق‌العاده‌اي كه با وجود رهبري كنوني با آن روبه‌روييم پيدا كنيم. به همين دليل من امروز از جمهوري‌خواهان و دموكرات‌ها مي‌خواهم به من بپيوندند تا خواستار استعفاي سريع كساني شويم كه زيردست جورج‌بوش و ديك چني، مسئولان اصلي فاجعه‌اي هستند كه در عراق با آن دست به گريبانيم.

  ما شديداً به يك گروه امنيت مليِ با صلاحيت و كفايت نيازمنديم. زيرا گروه كنوني با گذشت زمان همه‌‌چيز را بدتر مي‌كند. آنها جان سربازان ما را به خطر مي‌اندازند، خطري كه شهروندان امريكا را در هر گوشه دنيا تهديد مي‌كند رو به افزايش است. آنها ميليون‌ها نفر را خشمگين كرده‌اند و نسل ضدامريكايي را عصباني‌تر مي‌كنند. اكنون اين عصبانيت و خشم‌ها به نقطه جوش رسيده است. ما نمي‌توانيم به سادگي هزينه افزايش خطراتي كه با اشتباهات اين گروه كشورمان را تهديد مي‌كند، بپردازيم. دونالد رامسفلد، رئيس طراحان برنامه جنگ، بايد امروز استعفا دهد. همين‌طور نمايندگان او پل وولفوويتز (Paul Wolfowitz)، داگلاس فيث (Dauglas Feith) و مقام عالي‌رتبه اطلاعاتي استيون كامبون(Stephen Cambone) هر روز كه رامسفلد وزير دفاع باشد، خطر بيشتري ملت ما را تهديد مي‌كند.

  كوندوليزا رايس(Condoleeiza Rize) كه سياست خارجه را اداره كرده است بايد بلافاصله استعفا دهد.

 جورج تنت(George Tenet) نيز بايد استعفا دهد. بايد جمله‌اي درباره او بگويم، زيرا او دوست شخصي من است و فردي خوب و محترم است. برايم دردناك است كه خواستار استعفاي او شوم. اما متtسفانه به اين نتيجه رسيده‌ام كه كشور ما بايد رهبر جديدي درCIA داشته باشد. مهم‌ترين جلوه ملت ما اميد است. اميد به اين‌كه مردم بتوانند در محدوده قانوني آزاد باشند و به‌دنبال خواسته‌ها و آرزوهايشان بروند. دموكراسي مي‌تواند جاي سركوب و استبداد را بگيرد؛ عدالت ـ و نه قدرت ـ نيروي هدايتگر جامعه خواهد بود. اختيارات اخلاقي ما در دنيا از اميدي كه بر پايه قانون بود ريشه مي‌گرفت. با اين شكست بي‌شرمانه قانون در هر بخشي از دولتمان، بايد مبارزه‌اي بزرگ آغاز كنيم، براي بازگرداندن اختيارات اخلاقي خود در دنيا و نشان‌دادن تعهدمان به فراهم‌كردن زندگي بهتر براي همسايگان جهاني‌مان.

  در دوره رياست‌جمهوري رونالد ريگان(Ronald Reagan)، وزيركار راي دونوان(Ray Donovan) متهم به رشوه‌خواري شد. اما به هرحال پس از جاروجنجال‌هاي بسيار، قاضي او را تبرئه كرد. دونوان پرسيد "اكنون من چگونه شهرت از دست رفته‌ام را به‌دست آورم؟"

  رئيس‌جمهور بوش نيز امريكا را در چنين وضعيتي قرار داده است. چگونه مي‌توانيم نام نيك خود را بازپس گيريم.

  ما چنان خواهيم كرد كه هميشه هنگام تغييرات چشمگير كرده‌ايم. ما در صندوق‌هاي رtي به همه دنيا نشان مي‌دهيم در چهارسال گذشته در امريكا چه اتفاقي افتاده است. آنچه امريكا در دوسال گذشته در عراق كرده است، واقعاً ما نبوده‌ايم. ما مردم، حداقل اكثريت ما، بي‌احترامي به پيمان‌نامه ژنو را تtييد نمي‌كنيم.

  اشتباه نكنيد، آنچه كه در ابوغريب رخ داد، فقط شهرت و خواسته‌هاي استراتژيك امريكا را نابود نمي‌كند، بلكه روح امريكايي را هم نابود مي‌كند. ملت ما بايد بفهمد آسيبي كه درطول جنگ ديده است بسيار بيش از آن است كه پاسخ‌هاي نيم‌بند و با تtخير بوش بتواند آن را توجيه كند. به ياد آوريد هريك از ما چقدر از ديدن تصاوير محرمانه منقلب شديم. در نگاه اول ترجيح مي‌داديم روي‌مان را برگردانيم. آنگاه اين فكر به ذهنمان مي‌آمد كه چه كسي چنين انحراف رواني كمياب و عجيبي دارد، فقط يك مغز معيوب مي‌تواند چنين كارهايي بكند يا به قول پنتاگون "يك مشت احمق".

  اما اخبار تكان‌دهنده‌تر اين روزها ما را مطمئن مي‌كند اين جنايات معدود نبوده‌اند و انحرافات رواني هم نبوده‌اند. نيويورك تايمز گزارش داده است مطالعه نظامي شكنجه و مرگ زندانيان در عراق و افغانستان "الگوي وسيع تجاوز و آزار را نشان مي‌دهد كه نسبت به گذشته در واحدهاي نظامي بيشتري گسترش يافته است."

  اين رفتارهاي ناهنجار از چند مغز معيوب در موقعيت‌هاي پايين نظامي سرچشمه نگرفته است، بلكه از درجه‌هاي معيوب و سياست‌هاي بي‌رحمانه سطوح بالاتر دولت ما آغاز مي‌شود. همه اين ناهنجاري‌ها به‌نام ما و به دست رهبران ما صورت گرفته است.

  اين وحشت‌ها، نتايج قابل پيش‌بيني گزينه‌هاي سياسي دولت ماست. سلطه‌اي كه آنها به‌دنبالش بودند نه فقط درخور امريكا نيست بلكه هدفي واهي است.

  جهان امروز ما سلطه‌پذير نيست، زيرا روح انساني سلطه‌پذير نيست. هر استراتژي ملي كه هدفش رسيدن به سلطه و حكومت باشد محكوم به شكست است. زيرا خود ضد خود را مي‌آفريند و در گذر زمان براي حكومت و سلطه خود دشمناني پديد مي‌آورد.

  سياستي كه برمبناي تسلط و حكمراني بر دنيا باشد، نه‌تنها دشمناني براي ايالات‌متحده مي‌آفريند، كه باعث تقويت القاعده هم مي‌شود و همكاري بين‌المللي را تضعيف مي‌كند؛ همكاري‌اي كه براي شكست تلاش تروريست‌هايي كه مي‌خواهند به امريكا آسيب بزنند، لازم است.

  سياست خلع سلاح يك طرفه كه به صورت دردناكي در عراق ديديم، همه‌چيز را بدتر مي‌كند. اين روش ممكن است عده‌اي را از نظر سياسي ارضا كند اما براي ارتش و نيروي نظامي خطرناك است. از سربازان ما آن‌قدر كار كشيده‌اند كه خسته شده‌اند و از پا درآمده‌اند، نه‌فقط به‌دليل اين‌كه رامسفلد با خودرtيي، نظر رهبران نظامي در مورد نيروي لازم را ناديده گرفت، بلكه به‌دليل بي‌توجهي رئيس‌جمهور بوش به نظر متحدين تجاري و عقيده بين‌المللي. همين بي‌توجهي او باعث شد ما هيچ متحد واقعي براي تقسيم فشار اقتصادي و نظامي جنگ نداشته باشيم. آينده ما وابسته به همكاري روزافزون و وابستگي متقابل در دنيايي است كه بيشتر از قبل با فناوري ارتباطات و حمل‌ونقل پيوند مي‌خورد. پيدايش تمدن جهاني حقيقي با تشخيص چالش‌هاي جهاني همراه شده است. اين چالش‌ها به پاسخ‌هايي نياز دارند كه گاهي فقط با وجود ايالات‌متحده ممكن است و در صورتي كه ايالا‌ت‌متحده اختيارات اخلاقي خود را براي رهبري بازگرداند و حفظ كند.

  درواقع اختيارات اخلاقي ما، بزرگ‌ترين منبع قدرت ما هستند. محاسبات بي‌ارزش و مسامحه‌هاي بوش همين اختيارات اخلاقي ما را با بي‌ملاحظگي در معرض خطر قرار داده است.

  در سال 1999 از هيئت قضايي اسراييل مي‌خواهند از طريق قانوني در برابر تهديدات هولناكي كه امنيت مردمش را تهديد مي‌كند عمل كند. در پاسخ مي‌گويد:

  "اين تقدير دموكراسي است، چون همه روش‌ها و اهداف در آن پذيرفته شده نيستند و راه دشمنان هم پذيرفتني نيست. دموكراسي هميشه بايد با دستاني كه از پشت بسته شده‌اند مبارزه كند، با اين حال دست بالاتر را دارد. در دموكراسي حفظ قوانين و تشخيص آزادي شخصي در درك امنيت بسيار مهم است. در پايان روز هم به نيروي آنهايي كه به اين شيوه عمل مي‌كنند افزوده مي‌شود."

  مهم‌ ترین و آخرين توصيف هدف امريكايي در دنيا هنوز در همان پيام سالانه لينكلن(Lincoln) به كنگره در 1 دسامبر 1862 ترين  است:

  "مناسبت‌ها روي هم انباشته مي‌شوند و ما بايد خود را با آنها هماهنگ كنيم. ما اكنون با وضعيت  جديدي روبه‌رو هستيم، پس بايد فكري نو داشته باشيم و عملي نو. در عصر جديد بايد كشور خود را حفظ كنيم. همشهريان! ما نمي‌توانيم از تاريخ فرار كنيم. دردسرها و آزمايش‌هاي پرشور و آتشيني كه پشت سرگذاشته‌ايم، اكنون بر ما مي‌تابند و در افتخار و سربلندي يا رسوايي و بي‌آبرويي ما تا آخرين نسل تtثير مي‌گذارند. ما بايد شرافتمندانه خود را حفظ كنيم يا همه آرزوهايمان را فراموش كنيم... راه ساده، صلح‌آميز و سخاوتمندانه‌اي است، تنها راهي كه اگر از آن پيروي كنيم، دنيا براي هميشه به ما آفرين خواهد گفت و خداوند همواره درهاي رحمتش را بر ما خواهد گشود." آشكار است روش نادرست در رويارويي با حقيقت و اشتباه غيرقابل بخشش در اعتماد مردم امريكا به بوش پس از 11 سپتامبر باعث چنين فجايعي شده است. همين اعتماد نادرست  است كه به خشونت با زندانيان در ابوغريب انجاميد. اكنون متوجه دريافته‌ايم كه طبق آمار صليب سرخ 90ـ70درصد قربانيان اعمال بوش از هر خطايي مبرا و بي‌گناه بوده‌اند.

  همين روح تاريك "سلطه" باعث شده است براي نخستين‌بار در تاريخ امريكا، شهروندان امريكايي بدون هيچ دليلي زنداني شوند، و حق ديدن يك وكيل، خبردادن به خانواده‌شان يا دانستن جرمشان را نداشته باشند. حتي به هيچ دادگاهي براي هرگونه فرجام‌خواهي دسترسي نداشته باشند. دولت بوش از قدرت خود استفاده كرده و كتابدارها را وادار كرده است به او بگويند امريكايي‌ها چه كتاب‌هايي مي‌خوانند و آنها را مجبور كرده در مورد اين دستور سكوت كنند وگرنه زنداني خواهند شد.

  آنها يك حمله بي‌نظير آغاز كرده‌اند، عليه آزادي فردي، عليه حق بازنگري قضايي اعمالي كه مرتكب مي‌شوند و عليه حق كنگره براي دانستن اين‌كه چگونه بودجه همگاني را خرج مي‌كنند و عليه حق رسانه‌هاي خبري براي آگاهي از سياستي كه دنبال مي‌كنند.

  همه سياست آنها به همين صورت است. آنها از هر محدوديتي به‌عنوان مانعي بر سر حكومت و قدرت خود خشمگين مي‌شوند. اشتهاي آنها شگفت‌‌آور است. همين باعث شده است مرحله‌اي جديد از خباثت، درنده‌خويي در روش‌هاي پارتيزاني ايجاد كنند. همين خباثت، باعث مي‌شود به سناتور ماكس كللاند(Max Cleland) وطن‌پرست كه سه عضو خود را در جنگ ويتنام از دست داده است، حمله كنند.

  رئيس‌جمهور به‌ظاهر نقش يك نجات‌دهنده وحدت‌بخش را بازي مي‌كند. اگر او واقعاً مي‌خواهد چنين نقشي داشته باشد بهتر است راش ليمبوق(Rush Limbaugh) را كنار بگذارد ليمبوق قو‌ي‌ترين حامي سياسي اوست و گفته است شكنجه‌هاي ابوغريب يك "مانور نظامي بي‌نظير" هستند و اين "تصاوير نمونه خوب پرنوگرافي قديمي امريكايي" مي‌باشند. به گفته او اعمالي كه انجام شده مردماني را به تصوير مي‌كشد كه "در حال خوش‌گذراني بوده و مي‌خواهند خود را تخليه كنند."

  وحشيگري سياسي رئيس‌جمهور و حاميانش نه‌تنها در عمليات‌هاي نظامي كه در سياست روزانه دموكراسي او هم ديده مي‌شود. آنها اصرار دارند رهبران حزبشان در كنگره، هرگونه نقش موثر دموكرات‌ها در قانون‌گذاري را نفي كنند و هر موردي را پيش از ما بحث كنند. حتي در همايش‌هاي مهم كميسيون‌هايي كه اعمال بين مجلس سنا و نمايندگان را تطبيق مي‌دهند، شركت كنند. همين تنگ‌نظري در سياست داخلي هم ديده مي‌شود. به‌نام ميهن‌پرستي، مسلمانان بدون هيچ‌گناهي دستگير مي‌شوند. معمولاً از نظر جسمي آزار داده مي‌شوند و مدت‌هاي مديدي ممنوع‌الملاقات نگه‌داشته مي‌شوند. آنچه در ابوغريب رخ داد، متفاوت بود اما نه از نظر نوع بلكه به لحاظ ابعاد و شدت فاجعه. وقتي موضوع بحث شكنجه باشد، اختلاف در ابعاد و شدت مهم است. دفاعيه‌پرادازان در مورد آنچه پيش آمده است نظراتي دارند، كه بايد شنيده و به وضوح درك شود. حقيقت اين است كه هر فرهنگ و سياستي زماني خود را با بي‌رحمي نشان مي‌دهد. اين حقيقت انكار‌ناپذيري است كه كشورهاي ديگر نيز شكنجه كرده‌اند؛ حتي راحت‌تر و بي‌رحمانه‌تر از ما. جورج اورول زماني زندگي در روسيه استالين را چنين توصيف كرده است: "چكمه‌اي روي صورت انسان تا ابد مهر شده است." "اين نهايت فرهنگ خشونت است. آن‌قدر ريشه‌دار و عميق، سازمان‌يافته و منظم است كه هركسي در آن با وحشت زندگي مي‌كند، حتي تروريست‌ها. همين ماهيت و درجه خشونت در عراق صدام حسين هم بود.

  همه ما  اين مسائل را مي‌دانيم. نبايد خيال خود را راحت كنيم يا خوشحال شويم كه جامعه ما بي‌رحم‌تر از ديگران نيست. عده زيادي هم بسيار كمتر از ما بي‌رحم هستند، گرچه اهميتي ندارد. اين رسوايي دلخراش در ابوغريب بايد باعث شود ما با دقت و جامعيت بيشتر سير وحشت و خشونت در سيستم داخلي زندان‌هاي‌مان را بررسي كنيم.

  آنچه اكنون در پاسخ به فاجعه ابوغريب بايد انجام دهيم، برگزيدن روشي جديد است. بايد بدانيم ما در آغاز قرن بيست‌ويكم چه كسي هستيم، توجه كنيم تجاوز به زندانيان فقط از سياست كاخ سفيد بوش ناشي نشده است. اين روش‌ها نه فقط از نظرات و شيوه‌هاي رئيس‌جمهور و مشاورانش كه از حامياني در بخش‌هايي از جامعه ما ناشي شده است؛ از افرادي كه به دليل انزجار و ترس از حمله 11 سپتامبر نظر و عقيده خود را تغيير داده‌اند.

  رئيس‌جمهور از اين ترس‌ها سوءاستفاده مي‌كند و به آنها دامن مي‌زند. ازسوي ديگر امريكايي‌هاي حساس و منطقي هم حرف‌هايي مي‌زنند. به ياد دارم در نوشته سطح بالايي اين پرسش را خواندم كه آيا هنوز ممنوعيت عليه شكنجه مطلوب يا مناسب است. همين كج‌فهمي‌هاي عجيب، مسئول آن چيزي است كه در يادداشت مشاور حقوقي رئيس‌جمهور، آلبرت گنزالس(Albert Gonzalez) مي‌آيد. او در 25 ژانويه 2002 در يادداشت خود مي‌نويسد: 11 سپتامبر "محدوديت‌هاي سخت و متروكه پيمان‌نامه ژنو در بازجويي زندانيان دشمن را  نشان مي‌دهد و نشان مي‌دهد بعضي از آيين‌نامه‌هاي آن عجيب است."

  نمي‌توانيم تصاويري كه ديده‌ايم و اخباري را كه شنيده‌ايم ناديده بگيريم. آنها بخشي از ما هستند. اكنون پرسش مهم اين است كه با شكنجه چه بايد كرد؟ آن را متوقف كنيم؟ بله، البته. اما اين به آن معني است كه همه واقعيت را ‌آشكار كنيم، نه اين‌كه آن را پنهان كنيم، همان‌طور كه رئيس‌جمهور و دولت مي‌كند. يكي از كساني‌كه در ابوغريب بوده است، گروهبان ساموئل پرونس(Samuel Provance) به خبرگزاري ABC، پيش از آن‌كه به خاطر گفتن حقيقت مرعوب و مجازات شود، گفت: "مطمئناً مسائلي هست كه پنهان مي‌شود. من احساس مي‌كنم به دليل دستكاري و صداقت مجازات مي‌شوم." كارهاي نفرت‌انگيز در زندان‌ها نتيجه صريح فرهنگ و روش مجازاتي است كه بوش و رامسفلد در بيانيه‌شان تشويق مي‌كنند؛ بيانيه‌اي كه پيمان‌نامه ژنو تtييد نمي‌كند، جنايات آشكار جنگي كه صورت گرفته است، پيامد اجتناب‌ناپذير و منطقي روش‌ها و بيانيه‌هاي دولت است.

  سنديت اين تصاوير براي من بسيار روشن است. همان‌طور كه تصاوير گواه هستند، زندانيان در طول بازديدهاي كميته بين‌المللي صليب سرخ (ICRC)، در اطراف چرخانده مي‌شدند تا نتوان آنها را بازديد كرد. تا كسي نتواند شكايت كند. اين روشي است كه از بالا و  با قصد صريحِ مخدوش‌كردن به ارزش‌هاي ايالات‌متحده صورت گرفته است. همان روشي كه در جايي مثل چين و كوبا نقد مي‌شود.

  افزون بر اين، دولت بوش ترتيبي داده كه زنان و مردان نيروهاي مسلح خودمان در صورت اعتراض به رفتار با زندانيان، خود زندانيان نوبت بعدي باشند. اين دولت بايد جريمه سنگيني بپردازد. از غم‌انگيزترين نتايج جنايات رسمي اين است كه براي ما امريكايي‌ها تا مدت زماني دراز دشوار خواهد بود، به‌نام حقوق انساني بپا خيزيم، يا از دولت‌هاي ديگر انتقاد كنيم. اين سياست‌ها به اين مي‌انجامند  كه سربازان ما تا اين حد نفرت‌انگيز و شرم‌آور رفتار كنند. دولت باعث سرافكندگي امريكا شده است و به پايه‌هاي آزادي و حقوق‌انساني در هر گوشه‌اي از دنيا ضربه زده است. اين دولت پيام اصلي امريكا به جهان را تضعيف كرده است. رئيس‌جمهور يك عذرخواهي و توجيه خلاصه و ناقص به دنياي عرب اظهار كرده است. اما او بايد از همه مردم دنيا براي زيرپاگذاشتن پيمان‌نامه ژنو معذرت بخواهد. او پوزشي هم به ارتش امريكا براي فرستادن بي‌مسئولانه آنها به سوي خطر، و بي‌توجهي به نظرات فرماندهانشان بدهكار است، مهم‌تر اين‌كه بايد از همه مردان و زنان دنيا معذرت بخواهد، از همه آنهايي كه به نظرشان ايالات‌متحده مانند نگيني درخشان بود، به‌دليل تخريب تلاش‌هاي آنها براي برقراري عدالت در لواي قانونِ كشورشان، او بايد عذر بخواهد. البته مسئله اصلي اين است كه يك معذرت‌خواهي واقعي و جدي نياز به تعيين و تصحيح خطاها و عزم براي پذيرش مسئوليت و جذب اعتماد مردم دارد. رئيس‌جمهور نه‌تنها نمي‌خواهد اشتباهات خود را بداند، كه با اكره و بي‌ميلي، عضوي از دولت خود را مسئول استراتژي غلط و محاسبات نظامي نادرست و بزرگ‌ترين اشتباه در تاريخ امريكا معرفي مي‌كند.

  او فقط حاضر است به‌دليل رفتار نادرست عده‌اي از افراد پايين‌رتبه ارتش كه سپر بلاي شكست فاحش سياسي او شده‌اند، معذرت بخواهد.

  در دسامبر 2000، من به‌شدت با تصميم ديوان‌عالي امريكا براي شمارش برگه‌هاي رtي مخالف بودم. وظيفه خود مي‌دانستم عقيده محكم خود را به ملت اعلام كنم و بگويم ما ملتي قانونمدار هستيم و من تصميمات را مي‌پذيرم و در عين حال آنچه در توان دارم انجام مي‌دهم تا مانع قانوني‌شدن جورج بوش شدم، درحالي‌كه او سوگند رسمي به‌عنوان رئيس‌جمهور خورده است.

  در آن زمان فكر نمي‌كردم بوش، در دوره رياست‌جمهوري خود، چنين بي‌كفايتي محضي در اجراي قانون نشان دهد و هر بار بيشتر از پيش مسئوليت خود را انكار كند.

  بنابراين امروز مي‌خواهم با امريكايي‌هايي حرف بزنم كه فكر مي‌كنند بوش به اطمينان و اعتماد ملت ما خيانت كرده است، آنهايي كه از اعمال او به‌نام امريكا وحشت‌زده شده‌اند. آنهايي كه مي‌خواهند همه دنيا بداند ما امريكايي‌ها خشونتي را كه در زندان‌هاي عراق، افغانستان، گوانتانامو و مكان‌هاي مخفي كه هنوز آشكار نشده صورت گرفته، قبول نداريم و اين رفتارها از شخصيت و ماهيت واقعي مردم امريكا و اصولي كه كشور ما بر پايه آن بنا شده به دور است.

  بي‌ترديد ما وظيفه داريم بوش را مسئول بدانيم و از او پاسخ بخواهيم و مطمئنم كه چنين خواهيم كرد. همان‌طور كه لينكلن گفته است "اكنون زمان آزمايش بزرگ ماست." ما اينجا هستيم، قدرت را حفظ مي‌كنيم و مسئوليت را تحمل مي‌كنيم.

اين مطلب در نشاني اينترنتي زير قابل دسترسي است :

       http://www.Moveonpac.Org

 

 

 

پا‌نوشت‌ها:

1ـ منظور روزنامه لوموند فرانسوي است.

2ـ از انجيل متي.