چشم انداز ایران شماره 31 اردیبهشت و خرداد 1384
چشمانداز خوانندگان
نقد و نظري بر گفتوگوي حجتالاسلام عبدالمجيد معاديخواه
مصاحبه آقاي معاديخواه را در نشريه شماره 30 چشمانداز ايران مطالعه كردم. از آنجاييكه در آن مصاحبه از جرياني نام برده شده كه اينجانب هم جزو آنان بودم، لازم دانستم پيرامون آن جلسه و زواياي آن، مطالبي به اختصار به عرض برسانم. در بخشي از گفتوگوي آقاي معاديخواه چنين آمده است: "در اين بند مجموعهاي از بچههايي كه از بيرون از زندان با آنها آشنا بودم، حضور داشتند، همانهايي كه در خيابان اميريه با آنها جلسه داشتيم. خدا بيامرزد ميرمالك، قانعيفر و..." بدواً بايد از آقاي معاديخواه به خاطر اين مصاحبه متين و پخته ايشان تشكر كنم و با ابراز تأسف از اينكه اگر اين گفتوگو ربع قرن پيش با همين متانت و پختگي انجام ميگرفت، با موقعيتي كه ايشان در نظام جمهوري اسلامي داشت مطمئناً ميتوانست منشأ اثرات قابل توجهي باشد ولي افسوس... و اما در مورد جلسه مذهبي اميريه، اين جلسه در منزل آقاي حاج قوامي كه جوان متدين و باتقوايي بود، تشكيل ميشد و تعدادي از جوانان پرشور در آن شركت داشتند. با اوجگيري مبارزات روشنفكري تصميم جمع بر آن شد كه در بافت اين جلسه تغييرات اساسي بهوجود بيايد. اولين گام براي تغيير بافت اين جلسه تعويض روحاني گرداننده جلسه بود كه شخصيت غيرسياسي داشت. به همين منظور در ملاقاتي كه من وآقاي ميرمالك و شايد يكي دونفر ديگر با مهندس بازرگان داشتيم، موضوع را با ايشان در ميان گذاشتيم و از چند روحاني كه با ايشان آشنا بودند نام برديم و خواستيم كه از يكي از آنها دعوت به عمل بيايد تا اداره اين جلسه را به عهده بگيرد. مهندس بازرگان بنا به ملاحظاتي هيچيك از آن افرادي را كه ما معرفي كرديم براي اينكار تأييد نكرد و اظهار داشت "اخيراً با يك طلبه جوان و فعالي آشنا شده بهنام آقاي معاديخواه كه هماكنون در مسجد هدايت (اگر من اشتباه نكرده باشم) مشغول تدريس و تفسير قرآن است. من ايشان را براي اداره اين جلسه مناسبتر ميدانم." وضعيت به همين منوال ادامه داشت و ما هنوز بهدنبال انتخاب يك روحاني بوديم كه من پيشنهاد دادم از آقاي هاشمي رفسنجاني دعوت كنيم تا اداره اين جلسه را ايشان بهعهده بگيرند. به همين منظور در ملاقاتي كه من و آقاي ميرمالك با آقاي رفسنجاني در منزل شخصي ايشان داشتيم، متن از پيش تهيهشدهاي را كه توسط آقاي ميرمالك تنظيم و تحرير شده بود به آقاي رفسنجاني داديم با اين مضمون كه ما جلسهاي داريم مذهبي و با مبارزات سازمانهايي چون مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي خلق آشنايي داريم و مطالبي ديگر... و از شما ميخواهيم كه اداره اين جلسه مذهبي را بهعهده بگيريد. بين ما و آقاي رفسنجاني مطالبي ردوبدل شد كه من راجع به آن و موضعگيريهاي بعدي ايشان ترجيح ميدهم در يك فرصت مناسب صحبت كنم، و اما در مورد اداره آن جلسه؛ آقاي رفسنجاني با گشادهرويي اعلام كردند "از نظر من آمدنم به آن جلسه هيچ اشكالي ندارد اما شما ميدانيد كه من ممنوعالمنبر هستم و وجودم در آن جلسه براي شما ايجاد مشكل و دردسر خواهد كرد. ولي خوب، من ميتوانم آقاياني را معرفي كنم كه هيچ تفاوتي با من ندارند. آقاي معاديخواه، آقاي عبايي، آقاي گرامي، هركدام را كه شما مايل باشيد من صحبت كنم و به شما معرفي كنم." من از قبل آقاي عبايي را ميشناختم و با افكار ايشان آشنا بودم و از آنجاييكه مهندس بازرگان نيز آقاي معاديخواه را تأييد كرده بودند ما بر آن شديم كه از وجود ايشان در آن جلسه استفاده كنيم. طي تماسي كه آقاي ميرمالك با آقاي رفسنجاني داشتند از ايشان خواستند كه از آقاي معاديخواه براي اين مهم دعوت به عمل آيد. اگر به خاطر داشته باشيد، اولين صحبتهاي ما با شما آقاي معاديخواه، در اين جلسه با گفتوگوي من و شما شروع شد. من به شما گفتم كه ما مذهبي هستيم، اما نگرش ما به مذهب همان نگرشي است كه مجاهدين به آن رسيدهاند و باور من اين است كه آنگونه برداشت از مذهب مغاير با برداشت شما از مذهب باشد. پس بهتر است براي شروع و ادامه كار، گفتوگويي داشته باشيم نسبت به برداشتهايي كه از اسلام داريم و براي اين كار مبناي گفتوگوي خود را دفاعيات آقاي محمد بازرگاني قرار ميدهيم كه مورد تأييد ماست. سپس من به آقاي ميرمالك گفتم كه دفاعيات آقاي محمد بازرگاني را در دسترس قرار دهد، ولي شما بلافاصله اعلام كرديد كه ما هيچ اختلافي با نگرش مجاهدين نداريم و برداشت ما از مذهب با برداشت آنها يكي است. تا آنجاييكه من به ياد دارم من مجدداً اصرار كردم كه دفاعيات محمد بازرگاني مبناي كار جلسه قرار بگيرد و شما باز حرف خود را تكرار كرديد. به هر حال جلسه ما با بيان شيواي شما شروع شد. احتمالاً جلسه بعدي بود كه شما اندكي تأخير داشتيد. ما منتظر بوديم تا اينكه رنگ در به صدا درآمد. آقاي ميرمالك در را باز كرد، وقتي كه به داخل آمد من از ميرمالك پرسيدم چرا دير كرده، او با صداي آهسته جواب داد: موقع ورود گفتند كه از سر خاك ناصرصادق ميآيم. با اين حساب وقتي شما اعلام كرديد با نگرش مجاهدين نسبت به اسلام هيچ اختلافي نداريد و يا اينكه از سر خاك ناصر صادق ميآييد و چنين و چنان، ما منطقاً بايد ميپذيرفتيم كه حتماً اين چنين است كه شما ميگوييد و درواقع هيچ اختلافي بين ديدگاه شما و مجاهدين وجود ندارد. اينجا ممكن است سوال شود چرا من براي روشنشدن اين موضوع تا اين حد اصرار داشتم. پاسخ اين است من بر اين باور بودم كه يك روحاني با طرز تفكر خاصي كه دارد هرگز نميتواند با انديشههاي مذهبي مجاهدين همگرا باشد و آن را بپذيرد، مگر اينكه منكر موجوديت خود و همچنين طرز تفكر خود بهعنوان يك روحاني سياسي نه "صرفاً مذهبي" باشد. يك نگاه گذرا ولي بادقت به كتاب "انقلاب حسيني" همان زمان هم ميتوانست اين تفاوت برداشتها از مذهب را روشن كند. دقت كنيد در اين كتاب وقتي صحبت از تعدد زوجات به ميان ميآيد اشاره به كتاب منشأ خانواده و مالكيت انگلس ميشود. وقتي هدف از آزادي و زندگي سخن ميرود، جمله معروف انگلس شناخت ضرورت و پرش از مرحله ضرورت به مرحله آزادي بيان ميگردد. انتشاراتي از قبيل اسلام راه بين سرمايهداري و كمونيسم به سخره گرفته ميشود و مطالبي ديگر از اين قبيل براي اهل بصيرت كاملاً واضح است كه اين برداشت از سوسياليسم از نوع سوسياليسم عاريتي دكتر شريعتي نيست كه با يك من چسب دوقلو به گرده اسلام چسبانده شده باشد. حتي با سوسياليسم نوع جريان "امت" نيز كه راديكالتر از سوسياليسم نوع شريعتي است تفاوت ماهوي دارد. سوالي كه اينجا پيش ميآيد اين است پس چرا جريان پيشرو روحانيت، عاشقانه به اين سازمان پيوست و به آن كمك كرد؟ يكي از دلايل آن همان است كه آقاي معاديخواه به حق به آن اشاره ميكند: "شيفتگي" اما شيفتگي تنها دليل موجود نيست؛ شيفتگي يك نوع زدگي است كه بيشتر با روان انسانها ارتباط دارد. به نظر من ريشه اين وابستهشدن را بايد در استراتژيست دقيق حركت سازمان جستوجو كرد كه رهبران و استراتژيستهاي اوليه سازمان با درايت تمام و با توجه به شرايط عيني حاكم بر جامعه و موقعيتهاي طبقاتي، اجتماعي و فرهنگي موجود، خردمندانه آن را تدوين كرده بودند و توانسته بودند عليرغم نادرست بودن مشي چريكي در تمام بخشهاي اپوزيسيون حتي روحانيت نفوذ كنند. تبيين كامل اين موضوع نيازمند به يك بحث تئوريك است كه در حوصله اين مقال نميگنجد. بگذريم، پس از مدتي شما دستگير شديد و همانطور بچههاي ما دستگير شدند. دستگيري من با دوسال فاصله يعني سال 1354 صورت گرفت. وقتي من از قصر به اوين منتقل شدم، آقاي قانعي از برخوردهاي تند شما در زندان قصر با آنان و از موضعگيريهايتان و برگشتن مجدد خود به كميته و مطالبي ديگر سخن گفت. من چندان علاقهاي به شنيدن اين مطالب نداشتم زيرا برخلاف شما و آقاي قانعي كه هر دو درمقابل پليس بالنسبه محكم بوديد، من عنصر ضعيفي بودم و ميترسيدم مبادا مطالب به بيرون درز كند و به گوش پليس برسد و من به زير بازجويي بروم و يحتمل با يكي دو پسگردني هر آنچه كه داشتم و نداشتم بيرون بريزم. اما علاقه داشتم موضعگيري شما را نسبت به مجاهدين و افكار آنها بدانم. موضوع را از ايشان جويا شدم، آقاي قانعي اظهار داشت: ...آقاي معاديخواه بهشدت موضعگيري ميكردند. براي من باور كردني نبود، مگر نه اينكه من اصرار داشتم انديشه مذهبي مجاهدين اين چنين نيست كه شما ميپنداريد و آقاي معاديخواه ميگفتند ما هيچ اختلاف نظري با آنها نداريم. پس چه شد؟ از آن پس من درصدد بودم با شما ملاقات و گفتوگويي داشته باشم اما شرايط آن هيچوقت مهيا نشد. شما آزاد شديد و سپس تبعيد، و من آزاد شدم و سپس با خلع درجه تبعيد، شما به كردستان و من به بيرجند. اين وضعيت ناگوار ادامه داشت تا اينكه انقلاب شد... مصطفي سلطاني 20/12/83
پرسش اصلي روشنفكري ديني عصر ما چيست؟
مدتهاست كه از خواندن مجله علمي ـ اجتماعي و آگاهيبخش "چشمانداز ايران" بهرهمند ميشوم... آدمي را اميد ميدهد كه هنوز رادمرداني هستند كه حقيقت را براي حقيقت ميخواهند و با آزادي و انصاف، خدمات همه كساني كه در انقلاب سهم داشتهاند، بيان مينمايند. قطعاً تحولات جامعه ايران و جريان "نوانديشي ديني" و گرايشهاي مختلف آن را ملاحظه ميفرمايند. اين جريان كه از زمان سيدجمال شروع شده، خود در تكامل خود گرايشها و شاخههاي متعددي را شاهد ميباشد كه اين آخري بهعنوان "روشنفكر ديني" از سكولاريسم و انحصاردادن مذهب تنها در حوزه فردي سخن ميگويد. اينجانب چندين سوال اساسي از اين جريان در ذهنم وجود دارد كه ميخواهم آنها را مطرح نمايم. مجله وزين شما را بهترين بستري تشخيص دادهام كه ميتواند آزادانه آن را منتشر نمايد. با يك وجه تسامحي، تقريباً دو قرن است كه اصطلاح "روشنفكر ديني" در جامعه ما براي خود، جا باز ميكند، آن هم با تحولاتي كه اين جريان فكري، از دوران ظهور و طلوع انديشه "بازنگري" در مفاهيم و محتويات مذهب، بهوسيله سيدجمالالدين، آغاز شده است. قطعاً مقتضيات زمان و آگاهي نبوغي سيد، بدون تأثير از فرهنگ غربي، بانگ بيدارباشي به جهان اسلام ميزند و ذهنها، انديشهها و خلاقيتهاي مسلمانان را بسيج ميكند و با نامهنگاريهايي كه با سران جهان اسلام و مجتهدان زمان داشته است، آنان را به مسائل مطرح شده زمان خود، متوجه ميسازد. بهظاهر چندان منابعي وجود ندارد كه سيد نهضت خود را "پروتستانتيزم اسلامي" يا خود را بهعنوان "لوتر جهان اسلام" مطرح نمايد. آنچه بيشتر از مقولات و مقالات سيد همراه با دوست و شاگرد خود، محمد عبده بهدست ميآيد، درواقع، رنج و احساس دردي عميق بوده است. به تعبير اقبال لاهوري كه "خواب گران" جهان اسلام و مشرق زمين، را احساس ميكردهاند كه نواي "از خواب گران، خواب گران، خواب گران خيز"، را سرميدادند و با الهامگيري از آيه "... استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم..." رسالت خود را در "احياگري" مفاهيم مذهب در همه زمينههاي اجتماعي، سياسي، معرفتي و فرهنگي ميدانستند و به اين ترتيب نهضت "احياگري" و "بيدارگري" مشرق زمين شروع ميشود و سيد لقب "بيدارگر مشرق زمين" به خود ميگيرد. اما سوال اين است كه "پرسمان زمان سيد چه بوده است؟" طبيعي است هر پرسمان از شرايط و اوضاع زمان پديد ميآيد. پرسمان اصلي زمان سيد كه بر جهان اسلام، فرض ميشد، مبارزه با استعمار و وحدت مسلمين، پاكسازي مذهب از خرافات، احياي مفاهيم اصيل آن، اخذ و اقتباس علوم مثبت غربي بوده است. پرسمان دوره مشروطيت روشنفكران ديني، مبارزه با استبداد، پذيرش مفاهيم و محتويات تجدد در انطباق با آموزشهاي اسلامي است. اقبال لاهوري از آسيبشناسي تمدن اسلامي سخن گفته و يونانزدگي را مانع اصلي رشد انديشه اسلامي دانسته است. براي مرحوم مهندس بازرگان، هماهنگي علم و دين دغدغه اصلي بود و بالاخره دكترعلي شريعتي از "طرح هندسي مكتب" سخن ميگويد و ايدئولوژي بودن دين را مدلل ميسازد. هركدام از اين پرسشها كه مطرح شدهاند، گرچه با همديگر تفاوتها و مشتركاتي دارند، اما توجه عمده آنها "بيدارگري جهان اسلام وآگاهيبخشي به جامعه مسلمان" بوده است. طبيعي است كه اين نهضت "بيداري" اگر در عرصه و زمينههاي ديني مطرح باشد، آن دين، دين اسلام، بستر آن كشورهاي اسلامي و خوابآلودگي جهان اسلام در برابر غرب استعمارگر و الحادي آن روز بوده است. ويژگي دوم اين نهضت، اجتماعي بودن و آثار و عواقب سياسي و فرهنگي آن است. ويژگي سوم اينكه مخاطبان آن اگرچه در درجه اول نخبگان و تحصيلكردههاي جامعه مسلماناند، ولي در مرحله بعدي، همه طبقات جامعه ميباشند، زيرا كه سخنگويان آن، طوري انديشههاي خود را مطرح ميساختند كه اكثر طبقات جامعه مسلمان، از آن بهرهمند ميشدند و نهضت "بيداري" فراگير ميشد و توسعه مييافت. اين خصلت بويژه در عرصه اجتماعي ايران در دوره مشروطه و دوره پيش از انقلاب اسلامي، كاملاً مشهود است. اصولاً انتقال درسهاي دكترشريعتي از دانشگاه به حسينيه ارشاد و تأسيس آن موسسه علمي ـ فرهنگي ـ مذهبي جز اين انگيزهاي نداشته و يا يكي از انگيزههاي مهم آن بوده است. اكنون اين سوال مطرح است كه راستي پرسمان اصلي روشنفكري ديني در دوره حاضر چيست: مسائل اجتماعي ـ سياسي ـ فرهنگي جامعه اسلامي يا مسئله معرفتي و فلسفي؟ به بياني صريحتر، در اين دوره سوال اصلي جامعه ما، تعامل اسلام و دموكراسي است، عقلانيت ديني، اخوت اسلامي، وفاق ملي، هماهنگي روشنفكران و عالمان روشنگر، يا مسائل معرفتي و فلسفي؟ اگر مسائل نخستين، پرسمانهاي اصلي و دغدغه ذاتي جامعه ما باشند، طبيعي است كه مسئله اجتماعي و سياسي است و بايد پاسخ آن را در مسائل فرهنگي ـ اسلام اجتماعي جستوجو كرد. اصولاً تعامل اسلام و دموكراسي همانند "دموكرات مسيحي" در مذهب مسيحيت (مثلاً در آلمان) يك مسئله اجتماعي است. اگر چنين است سخن گفتن از سكولاريسم و تقسيم آن به حداقلي و حداكثري، نوعي صرفكردن وقت در مسائل غيرضروري خواهد بود. اصولاً درا جتماع جهان و دنياي اسلام كدام سكولاريسم پيروز شده است: حداقلي يا حداكثري، آتاترك، رضاشاه، صدام، حبيب بورقيبه و حتي مرحوم عبدالناصر كه اين يكي هرگز قابل قياس با آن چندنفر نيست. اما آيا او نيز، سيدقطب مفسر غيرروحاني، مسلمان جامعه مصري را اعدام نكرد؟! ولي همواره چندين سوال مهم در ذهنم خلجان دارد كه ميخواهم آنها را با شما در ميان بگذارم: 1ـ آيا واقعاً مسئله معرفتي اگرچه مسئلهاي علمي و فلسفي است و در پرورش عقلانيت ما، كاملاً نقش دارد، اما آيا سوال اصلي جامعه ما همين است؟ 2ـ آيا "دين" را در جامعه ما به عرفان تقليلدادن و از اوصاف و شرايط و خصوصيات "دين مطلق" بحث كردن، خاصيت "بيداري" دارد؟ بيداري از چه، آگاهي در چه جنبههاي انساني؟! اگر اين مسئله "عرفان" در غرب مطرح باشد كه دنياي مادي و در بخشي از آن غروب اشراقات ديني، ديده ميشود، حقاً جاي آن است و ارزش واقعي دارد، اما در جهان اسلام و ايران اسلامي هم همينطور است؟ 3ـ اگر "جوهره دين" (در نظر روشنفكران) از لحاظ وجودشناسي( 0ntological) مطرح است كه از "رابطه انسان و خدا" سخن ميگويد كه يك بحث وجودشناسي فردي است، آيا چنين بحثي فرهنگساز و تمدنساز است. آيا "دين عرفاني" تمدنساز بوده است. آيا در دين عرفاني از رابطه علم و دين، سخني مطرح است. يا علم و آموزش مورد تأكيد و تشويق است و قطعاً تمدن برپايه اين قبيل سوالها مطرح شده و پيريزي ميگردد. اگر دين اجتماعي تمدن ساز همراه با آموزههاي آن، مطرح است، قطعاً مسائلي و سوالاتي همانند رابطه علم و دين، دين و دموكراسي، دين و حقوق ملت و... معني پيدا ميكند و طبيعي است كه در اين زمينه، طرح "عدم استخراج مفاهيم جديد از دل سنت" بيمورد خواهد بود. و سرانجام سوال اصلي اين است كه چه نوع بحثهايي حركتزا است و چه نوع بحثهايي انزوا و عدم تحرك را بهدنبال دارد؟ اينها سوالاتي است كه از جامعه روشنفكري ديني، بايد پرسيد كه راستي، "روشنفكر ديني" در كجاي تاريخ قرار گرفته است؟ ما به صراحت و روشني ميبينيم كه روشنفكران ديني در نيم قرن اخير از مبارزه با استعمار سخن گفتهاند و چه فداكاريها كه در اين عرصه از خود نشان ندادهاند؟ چرا امروزه در قاموس روشنفكران ديني، اين رسالت حذف شده است؟ چرا روشنفكران ديني بهطور عكسالعملي از ناگواريهاي روزگار كه آفت جهان اسلام بوده، آزرده شدهاند، چرا رسالت خود را فراموش كردهاند؟ سيدمحمد ثقفي٭٭٭
در رابطه با سي خرداد 60 نشريه محترم چشمانداز ايران با تبريك سال نو، در رابطه با موضوع سي خرداد 60 مصاحبههاي مفصل و جالبي را تا به حال انجام دادهايد كه ميتواند رهنمودهاي خوبي را در پيشگيري از چنين وقايعي داشته باشد و به هر حال ريشهيابي چنين حوادث مهمي، كاري است اساسي و استراتژيك. در رابطه با مصاحبه آقاي معاديخواه چند نكته مطرح ميگردد: 1ـ ايشان در يك جمله گفته است كه انتقادهايي به مديريت جمهوري اسلامي در اين رابطه وارد است، اما در طول مصاحبه به آن انتقادها اشارهاي نكردهاند. 2ـ ايشان بهجاي آنكه موضوع مورد مصاحبه را در نظر بگيرند و به آن بپردازند، بيشتر به روند فعاليتهاي سياسي و فرهنگي خود پرداختهاند و بجا بود كه نشريه اين بخشهاي مصاحبه را در فصل خاطرات ايشان نقل ميكرد. 3ـ پيشنهاد ميشود در رابطه با خرداد 60، با افراد منتسب به گروههاي چپ و تودهاي هم صحبت شود و جمعبنديهاي آنان هم مطرح گردد. ف.ح ـ تهران ـ اسفند 1383٭٭٭
معرفتشناسي آقاي تاجزاده
مطالعه مقاله آقاي تاجزاده [تشابه رفتار اقتدارگراها و مجاهدين خلق ـ شماره 29 چشمانداز ايران] لازم است. اين لزوم البته به اين دليل نيست كه مقاله داراي اطلاعات كامل، كافي و يا غيرمخدوش يك دوره تاريخي است. لزوم مطالعه اين مقاله از اين جهت است كه اين نوشته اولاً "روششناسي" آقاي تاجزاده را به نمايش ميگذارد و ثانياً نوعي سند سياسي است. نوشته آقاي تاجزاده يك كار پژوهشي آكادميك نيست. اين نوشته همچنين يك موشكافي نقادانه و منصفانه از گذشته هم نيست. يك نوشته سياسي و پاسخ به برخي از انتقادها از ايشان است. نوشته يك رتوريك و جدل دفاع از خود در دوره گذار است. دوره گذار جامعه ايران و دوره گذاري كه سازمان ايشان را هم در برگرفته است. امروز ديگر آنچه تا ديروز براي ايشان و همفكرانشان ارزش تلقي ميشد، در جامعه از مقبوليت زيادي برخوردار نيست. به همين دليل ميبايست دفاعيهاي بر رفتار گذشته تهيه كرد و ايشان هم همين كار را انجام داده است. در اينجا مجال نيست كه تكتك جملات نوشته آقاي تاجزاده را كامل و به شكل گسترده كاويد، چون در آن صورت ميبايست چندين جلد كتاب قطور نوشت. لذا من تنها به بنياديترين مطلب نوشته آقاي تاجزاده، يعني معرفتشناسي نوشته ايشان ميپردازم. چه در صورت بررسي اعتبار اين مولفه تكليف اساسيترين وجه نوشته آشكار ميشود. خوشبختانه آقاي تاجزاده ما را از كاوش گسترده نوشته خود بينياز ميكند. چون ايشان در يكي از جملات خود آورده است: "با وجود اين حقايق آشكار، آنچه اثبات مدعاي مرا مشكل ميكند نه تاريخ و اسناد و شواهد و مقايسه رفتار امام و مجاهدين خلق بلكه عملكرد كنوني اقتدارگرا و جريان غيرانتخابي است." به زبان ديگر آقاي تاجزاده نظرات سوبژكتيو خود را كه مبتني بر نوعي حادثهنگاري گزينشي است، "حقايق" و آن هم "حقايق آشكار" مينامد. ترديد كمي دارم كه آقاي تاجزاده دروس علوم سياسي نخوانده باشد كه گزارههايي كه در علوم سياسي مطرح است اغلب سوبژكتيو و ارزشي هستند. وقتي درجه "حقايق آشكارنبودن" گزارهها در "علوم سياسي" چنين باشد، ابراز نظر در مورد گزارهها در رتوريك سياسي بسيار دشوارتر است. كاستي معرفتشناسانه نوشته آقاي تاجزاده به قدري زياد است كه من از ذكر نمونههاي ديگر خودداري ميكنم. مضمون معرفتشناسانهاي كه در پس اصطلاحي كه آقاي تاجزاده بهكار ميبرد يعني "حقايق آشكار" بيان دستكم يكي از مولفههاي پارادايم سياسي ايشان است. همانگونه كه ايشان مطلع هستند، بدون يك بستر معرفتشناسانه معين يعني سوبژكتيويسم معرفتشناسانه اساساً توليد معرفت سياسي ـ و بالتبع آفريدن فرهنگ سياسي ـ كه مبناي دموكراسي باشد اگر محال نباشد دشوار است. چه دموكراسيها ـ از هر نوع ـ آنجا كه دستكم عدم برتري ارزش رأي فردي بر فرد ديگر را ميپذيرند بر يك انگاره معرفتشناسانه استوار است. اين انگاره نسبيبودن معرفت، خطاپذيري آن و بالاخره نفي "حقايق آشكار" در عرصه معرفت اجتماعي است. عرصه دانش اجتماعي برداشتهاي نسبي و متكثر است، نه "حقايق آشكار". پيامد پذيرش چنين امري اين است كه تفسير هيچكس از واقعيت اجتماعي و تحولات سياسي بر تفسير ديگري مرجح نيست. از قضا همين ادعاي در اختيارداشتن "حقايق آشكار" است كه معرفتشناسي نظامهاي فكري بسته را شكل ميدهد. پاره گروههايي كه حكومت ايران را تشكيل دادند و ازجمله سازمان انقلاب اسلامي و رقيب آن يعني سازمان مجاهدين خلق در پذيرش اين مولفه در پارادايم خود اختلاف چنداني ندارند. همه آنها بر اين هستند كه نظرات آنها "حقايق آشكار" است. افزونبر اين اگر اين ادعاي من درست باشد، نبايد از آقاي تاجزاده پرسيد كه اگر شما كه با گردآوري برخي از حوادث دهه 60 مدعي مطرحكردن "حقايق آشكار" هستيد چرا رقباي شما در حاكميت و يا مجاهدين خلق نبايد اين ادعا را مطرح كنند؟ علت ترجيح بلا مرجح "قرائت" شما از يك دوره تاريخ ايران بر ديگر قرائتها چيست؟ آيا صرف حضور شما در حاكميت است كه اين حق را به شما ميدهد؟ تا آنجا كه نگارنده اين قلم آگاهي دارد، قرائت رقباي آقاي تاجزاده در حاكميت و همچنين قرائت رجويستي از حوادث دهه 60 چندان غيرمنسجم نيست و براي بسياري هم قانعكننده است. اين جزو اصول موضوعه علوم تجربي و بخصوص علوم اجتماعي است كه هيچ گزاره يا حتي دستاورد علمي، "حقيقت" و آن هم "حقيقت آشكار" نيست. چه اگر چنين بود، چرخه توليد معرفت تجربي و علمي معيوب ميشد. البته اشكال نوشته آقاي تاجزاده در همين بعد معرفتشناسانه خلاصه نميشود. نوشته ايشان از نظر آنتالوژيك هم از كاستي خالي نيست. بخش مهمي از نوشته ايشان شامل يك مقايسه ميان رفتار حاكميت و رهبر آن با رفتار مجاهدين خلق است. اين مقايسه براساس "تأويل من عندي" برخي از اطلاعات گزينشي فراهم آمده؛ لذا قانعكننده نيست. غرض اصلي مقايسه اين است تا حاكميت و رهبران آن را از خشونتگرايي تبرئه كند و همزمان مخالفان حكومت را به خشونتگرايي متهم كند. اين مقايسه حتي اگر درست هم انجام ميشد باز نميتوانست ادعاهاي "حقايق آشكار" آقاي تاجزاده را اثبات كند. چه، مقايسه مجاهدين خلق با حكومت و آن هم در دو ظرف زماني گوناگون، مقايسه سيب و گلابي در دو موقعيت متفاوت آن هم با هم با تفاوت زماني چشمگير است. رفتار سياسي يك حكومت تابع مقتضيات و شرايط خاصي است كه نميتوان آن را با رفتار سياسي يك گروه سياسي كه داعيه قدرت هم دارد مقايسه كرد. چه الزامات در اختيار داشتن قدرت و عقلانيت آن با عقلانيت گروه برانداز اساساً متفاوت است. مقايسه آن زمان گروههاي تشكيلدهنده حكومت با رفتار اين زمان گروه رجوي البته مقايسه معتبري نيست. چه، نه حكومت يكپارچه و ثابت است و نه گروه رجوي چنين. عقلانيت اين دو نيز تابعي است از متغيرهاي محدودكننده آنها. اين آرزوها يا ادعاهاي گروهها نيست كه معيار بررسي رفتار سياسي آنهاست. لذا مقايسه دو واحد اجتماعي خارج از زمان و زمينه معين، مقايسه قابل اطميناني نيست. چه اگر جاي حاكميت و گروه رجوي را عوض ميكرديم، شاهد رفتار ديگري ميبوديم. تحقيق در اين مورد اگر با روش ميداني و موردي همراه نباشد، عملاً به نوعي اعمال روش متافيزيك در معارف تجربي ميانجامد. اين امر در نوشته آقاي تاجزاده به شدت محسوس است. چه، استدلال قياسي و تمثيلي در نوشته ايشان كم نيست. به همين دليل نوشته ايشان حداكثر نوعي رتوريك دفاع از خود است و اعتبار چنين رتوريكي براي جامعه ايراني كه 26 سال است در معرض بمباران رتوريكي از اين دست است، چندان زياد نيست. گمان دارم كه آقاي تاجزاده با مفهوم "فرهنگ سياسي" به معني اخص آن كه در آكادميها مورد استفاده قرار ميگيرد آشنايي دارد. فرهنگ سياسي جامعه ايران در دورهاي كه مورد نظر ايشان است محصول تحولات يك دوره طولاني بود. "فرهنگ سياسي" جامعه ايران در نبود موسسههاي دموكراتيك و نظارتي اقتضاي همان رفتار سياسي را داشت. فرهنگ سياسي اساساً شامل و فراگير است. يعني نميتوان مدعي شد كه اگر آقاي تاجزاده و گروه ايشان ـ سازمان مجاهدين انقلاب ـ در موقعيت گروه برانداز بود، رفتاري كاملاً متفاوت با گروه رجوي را از خود بروز ميداد. خود برپايي اين سازمان كه به قصد تلاشي و جذب نيروهاي سازمان مجاهدين خلق صورت گرفت، بيانگر اين مطلب است كه گروه ايشان هم از همان ابتدا قصد براندازي و البته پيشدستي و براندازي و زودرس مخالفان را داشت!! راقم اين سطور به مقتضاي شرايط خاص در اولين جلسات تشكيل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در هفتههاي نخست پس از سرنگوني شاه حضور داشتم و از بسياري از تحولات و گفتوگوهاي دروني آن سازمان كه آقاي تاجزاده از آن مطلع نيست يا مايل به بازگوكردن آن نيست اطلاع دارم. يكي از انگيزههاي سازمان مجاهدين انقلاب ـ كه ابتدائاً تشكلي نظامي هم بود ـ براندازي مخالفين رژيم و به شكل اخص سازمان رجوي بود. انتخاب نام سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي آن هم با آرمي شبيه آرم مجاهدين خلق كه مورد اعتراض گروه رجوي هم قرار گرفت، نماد بيروني اين مطلب بود. من نميدانم كه آقاي تاجزاده سازمان خود را جزو متن يا حاشيه حكومت ميدانست. اگر ايشان خود را جزو متن حكومت ميدانست، اين پيشدستي و اقدام زودرس براي تلاشي و حذف مخالفان چگونه بايد تفسير شود؟ پرسشهايي كه طرح شد تنها اشاراتي به ضعف نظريه "متن ـ حاشيه" آقاي تاجزاده است. اين نظريه حتي از منظر نظر "تئوريي سازمان" در جامعهشناسي سازمانها نيز نميتواند معتبر باشد. چرا كه چطور ميتوان توضيح داد كه حاكميتي از دو بخش كاملاً متفاوت تشكيل شود ولي همزمان در تشكيلات حكومتي داراي انسجام و زير رهبري واحد قرار داشته باشد؟ آيا ادعا چيزي مشابه تكرار ادعاي وجود نيروي "خودسر" در حكومت براي قانعكردن افكار عمومي نيست؟ اگر نيروهاي تشكيل دهنده حاكميت در آن زمان "كيفاً از يكديگر متفاوت بودند، پس چرا انشعاب و انشقاقي در حاكميت رخ نداد؟ نمونه آقاي منتظري و استعفاي ايشان از حكومت بيان اين نكته است كه تفاوتهاي ميان نيروهاي حاكميت، آنگاه كه از يك مرز خاص عبور ميكرد به انشعاب و انشقاق ميكشيد. اما اين انشقاق كه در مورد آقاي منتظري پيش آمد، چرا در مورد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و ساير دستهجات خط امام رخ نداد؟ نوشته آقاي تاجزاده داراي نكات عبرتآوري است. يك تحول ژرف و اساسي در جهان امروز در جريان است. گستره اين تحول به ايران نيز سرايت كرده است. رفتن كهنگي و آمدن زندگي. و ما يتذكر الا من ينيب (غافر:13) دكترمحسن بينا ـ استاد دانشگاه در خارج از كشور
٭٭٭ مبادا بخشي از تاريخ تحريف شود
در شماره 29 مجله چشمانداز ايران مقالهاي از آقاي مصطفي تاجزاده با عنوان "تشابه رفتار اقتدارگراها و مجاهدين خلق" به چاپ رسيده است كه در واقع قسمت ديگري از اظهارات ايشان مي باشد. لذا با نگاهي دوباره و از زاويه اي ديگر مي توان سخنان ايشان را مورد بررسي قرار داد . در واقع آقاي تاج زاده به علت موقعيتي كه در نظام داشته اند قادر نيستند از نقطه مقابل به مسائل نگاه كنند . 1- آقاي تاج زاده شما معتقديد عملكرد حاكميت رعايت حقوق همه نيروهاي سياسي بود، در حالي كه گمان مي كنم فراموش كرده ايد نيروهاي مخالف چگونه قرباني خشونت بي حد و اندازه گرديدند اين خشونتها تنها آن بخش از سازمان را كه به قول شما وارد فاز نظامي شده اند دربرنميگرفت، بلكه هواداران، اعضاي سازمان و حتي خانوادههايشان را شامل ميشد. بازداشت افراد تحت عنوان هوادار و اعضا از ارديبهشت ماه سال 60 آغاز شد . به عبارت ديگر افرادي كه قبل از 30 خرداد 60 بازداشت شده بودند، اصلاً فرصتي نداشتند كه وارد فاز نظامي شوند . همين افراد در اولين موج اعدامها از اوايل مرداد ماه 60 به قربانگاه رفتند. جرم اكثر آنها هواداري، فروش روزنامه، شركت در جلسات سازمان بود و در برخي موارد توهين به قاضي دادگاه يا سران حكومت... 2- شما جمهوري اسلامي را با حكومت علي (ع) مقايسه نموده و به مجاهدين نسبت خوارج دادهايد. آيا افرادي كه قبل از 30 خرداد 60 بازداشت شده بودند، در زندان با شما جنگيدند كه به آنها نسبت خوارج دادهايد؟... آقاي تاجزاده، مخاطب اصلي سخنانم شما هستيد چرا كه خود اعتراف نمودهايد در دهه اول انقلاب متن حاكميت از آن شما بود و اين گوشهاي از حوادث آن سالهاست. و اما جناب آقاي ميثمي، با توجه به سوابق مبارزاتي شما انتظار عملكرد بهتري داريم. چگونه ميتوانيد فرصتي يكجانبه فراهم كنيد كه يكطرف تمامي حرفهاي خود را بزند و طرف ديگر فرصتي نداشته باشد تا از خود دفاع كند. اينكه چگونه اين فرصت بايد در اختيار آنها قرار گيرد حرف ديگري است. شايد هنوز بستر مناسب وجود نداشته باشد، اما بيم اين ميرود كه در مجله شما بخشي از تاريخ تحريف شود . لطفاً به اين موضوع بيشتر توجه فرماييد . با تشكر : بابك . م . ن
٭٭٭ دانشگاه سيار
... هريك از سرمقالهها با ژرفنگري خاص و مقالهها و مصاحبهها با افراد مطلع و مسئول، اطلاعاتي كمغرض و بيمرض در اختيار خوانندگان قرار ميدهد. براي نمونه شماره دي و بهمن 1383 ازجمله گفتوگو با دكتر علي حكمت در مورد فلسطين و ياسرعرفات با وجود فشردگي، اطلاعات مستند و باارزشي ارائه دادهاند كه نظر من درباره اين قوم ستمديده و ياسرعرفات دگرگونه شده است. مقاله آقاي سيدحامد علوي با تفسير نمونههايي از اشعار مولوي بهگونهاي ساده و آگاهانه ارزش خواندن مكرر را دارد. گفتار آقاي حسين آباديان در مورد نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي در ايران معاصر، بسيار محققانه، بيغرضانه و روشنگرانه به نظر ميرسد. سخنان مهندس خسرويزاده در مورد قيمت نفت بسيار ارزنده و آموزنده است. از شما [مهندس ميثمي] و تمام ياران متعهدتان در مورد راهاندازي و ادامه كار اين دانشگاه سيار براي خدمت به ايران و انسان سپاسگزارم. امريكاـ لوئيزيانا ـ بتون روژـ دكتر ش زمستان 1383 ٭٭٭
يادآوري يك نكته تاريخي
مطالبي درباره شباهتهاي مرحوم نواب صفوي و فدائيان اسلام با مقتديصدر و گروه جيشالمهدي به ذهن نگارنده خطور كرد كه بيان آنها خالي از لطف نيست: 1ـ هر دوي آنان داراي سن و سال كم و جوان و تحت تعاليم خاص 2ـ هر دو داراي شخصيت تندخو و عصيانگر و نداشتن تحمل انتقاد 3ـ هر دو از جانب بعضي از مراجع و روحانيون بسيار افراطي و تندرو حمايت ميشدند. 4ـ هر دو گروه با عدم حمايت ازجانب بسياري از روحانيون و مراجع ميانهروي زمان خود مواجه بودهاند. بهطور مثال امام خميني ترور افراد توسط فدائيان اسلام به رهبري مرحوم نواب را تأييد نكرد و حتي با ترور منصور ـ نخستوزير وقت ـ مخالفت كرد و آنها بهناچار براي كسب مجوز شرعي از يكي ديگر از مراجع فتوا گرفتند. البته ناگفته نماند كه حضرت امام بعدها بسيار كوشيدند كه مانع اعدام آنان شوند. در مورد گروه مقتديصدر هم آيتالله سيستاني كارهاي ايشان را تأييد نكرده و حتي مخالفت خود را نيز با برخي از كارهاي وي اعلام نموده است. همچنين گفتوگوي شما را با دكتر حكمت در شماره 29 نشريه باعنوان "عرفات؛ ما هستيم و مقاومت ميكنيم" را به دقت خواندم. از بسياري از مسائل فلسطين و... آگاه شدم و ديدگاه من نسبت به ابوعمار به كلي عوض شد. با توجه به اينكه صداوسيما از رويه خاصي پيروي ميكند، مسئوليت شما را در اينگونه امور مضاعف مينمايد... كاوه فارسي ـ رفسنجان
٭٭٭
چشمانداز ايران: براي ارزيابي اين مقايسه، مطالعه ويژهنامه چشمانداز ايران "عراق در آينه مطبوعات دنيا" توصيه ميشود وجه بارز خطمشي مقتديصدر مبارزه با اشغالگران بود، درحاليكه مرحوم نواب در شرايط اشغال كشور توسط روس و انگليس و بعدها امريكا، مبارزه مشهودي با اشغالگران نداشت و اين مشكل همه نيروها بود.
٭٭٭
نظر و پيشنهاد ذكر مطالبي در خصوص نشريه: 1ـ مجموعه مباحث فلسفي نشريه درخصوص مدرنيسم و پستمدرنيسم كه توسط دكتر خالقي طرح گرديد بسيار مفيد و بجاست. اميدوارم اين حركت نشريه در شمارههاي آينده و درخصوص موارد و فلاسفه ديگر نيز ادامه يابد. 2ـ درخصوص سلسله مباحث مربوط به خرداد 60 با آقاي ميثمي نيز گفتوگويي داشته باشيد كه البته اين امر بهتر بود زودتر انجام ميپذيرفت. 3ـ مجموعه مباحث موسوم به اسراييلشناسي آقاي زيدآبادي بسيار مفيد بود كه متأسفانه ادامه نيافت. 4ـ چرا بخش تاريخ معاصر در نشريه كمرنگ شده است؟ اميدوارم بيش از اين به مسائل تاريخي و حوادث تاريخساز قرن معاصر و اخير (از مشروطه تا حال) پرداخته شود. همچنين درخصوص مقطع تاريخي بين سالهاي 60 تا 68... از انتشار كتاب روحبخش "زمزمه عشق" تأليف آقاي ميثمي سپاسگزاري مينمايم. انصافاً اين كتاب جان را جلا و روح را روشن و آرام از ياد خدا ميسازد. بعد از خواندن اين كتاب، نگرشم نسبت به خدا كاملاً تغيير كرد و پديدههاي عالم در نظرم بسيار زيباتر جلوهگر شدند... سيدمهدي سمايي
٭٭٭
آيا عدالت اسلامي يعني اينكه...؟مدتهاست مجله وزين و باارزش شما به مصاحبههايي در مورد زنان خياباني ميپردازد كه به نظر من يك بار كافي بود. امروز هر آدم عادي كوچه و بازار هم ميداند كه فحشا ناشي از فقراست و جامعهاي كه 70% آن زير خط فقر زندگي ميكنند بايد پر از فاحشه و دزد و معتاد باشد. آيا عدالت اسلامي يعني اينكه عدهاي كنار خيابان بخوابند و از سرما بميرند و عدهاي هم در خانههاي چند ميلياردي زندگي كنند؟... مسافركش شخصي
٭٭٭
قدي بر آقاي مسعود انصاري مترجم كتاب "پول خون"آيا چپاول موزهها و آتشزدن كتابخانه ملي عراق جنايت عليه بشريت نبود؟يكي از خوانندگان نشريه كه در خارج از كشور بهسر ميبرد، نقدي بر آقاي مسعود انصاري مترجم كتاب "پول خون" دارد كه نسخهاي از آن را براي مدير مسئول نشريه چشمانداز ايران ارسال كرده است. گوشههايي از اين نقد را ميخوانيم: ... در صحبتي كه در رابطه با حمله تازيها (عربها) به ايران، با راديو صهيونيستها داشتيد، از آتشزدن كتابخانههاي ايران توسط آنها در بيش از 1000 سال پيش داد سخن داديد، كه البته جاي تأسف بسيار است و همانطور كه فرموديد "از عربي كه در بيابان زندگي كرده است و تمدن و فرهنگ ندارد و نميداند كتاب و علم و دانش چيست" سرزدن چنان كارهايي مسئله زياد دور از ذهني نميباشد. ولي شما از اينكه غرب متمدن و مدرنيست در قرن بيستم به دو جنگ جهاني مبادرت كرده و چون گرگان گرسنه به پارهكردن يكديگر و تخريب شهرها، كتابخانهها، دانشگاهها و... اقدام كرده و تنها طبق آمار خودشان بيش از پنجاهميليون تن كشته به جاي ميگذارند، اظهار تأسفي نميكنيد؟! حال اگر اين جنايات عليه بشريت را مربوط به 50 سال پيش بدانيم، ولي جنابعالي كه مترجم كتاب "پول خون" نوشته "آري بن مناشه" مشاور عالي اطلاعاتي و امنيتي كابينه اسحاق شامير ميباشيد، ميدانيد اين گرگان متمدن مدرنيست براي به سرقت بردن ثروت عراق و ايران با كمك صهيونيستهاي اشغالگر، چه جنگ ويرانگري را به مدت 8 سال بر دوملت عراق و ايران به خاطر منافع خود تحميل نمودند... حال سوال اين است، همانطور كه "آلن گرش" در مقاله خود در لوموند ديپلماتيك ـ ماه مه 2003 نوشته، آيا اقدام 49 كشور مهاجم (چه مستقيم و چه غيرمستقيم) به عراق به رهبري امريكا، انگليس و صهيونيستها، و كشتار مردم عراق و به آتش كشيدن كتابخانه ملي و كتابخانه "قرآني" گنجينههاي فرهنگ عراق و جهان و... جنايت عليه بشريت است يا نه؟ ايوب
٭٭٭ |
|||||
|
|||||