چشم انداز ایران شماره 31 اردیبهشت و خرداد 1384
مروري بر كتاب
"مصطفي شعاعيان، يگانه متفكر تنها"
نوشته: هوشنگ ماهرويان
خاموشي آزرمگين ما، پيكاري است...
پروين امامي
ببين رفيق! جنبش هنوز سخت ناتوان است. بگذار ما تا اندازهاي رشد كنيم و نيرو بگيريم، آنگاه هركس هر نظري داشته باشد، آزاد است كه بگويد... رفيق جون! سازماني كه به هنگام ناتواني، از پخش انديشهاي كه نميپسندد جلو ميگيرد، به هنگام توانايي، آن مغزي را ميتركاند كه بخواهد انديشهاي كند سواي آنچه سازمان ديكته ميكند… … و اين دو پاراگراف تمام مضمون منازعهاي است كه ميان مناديان دو نحله از تفكر چپ در سالهاي پيش از وقوع انقلاب در ايران جريان داشت. پاراگراف اول نقل قولي است از فريدون (علياكبر) جعفري مسئول وقت ستاد سازمان چريكهاي فدايي خلق در مشهد در سالهاي آغازين دهه پنجاه و پاراگراف دوم پاسخ مصطفي شعاعيان است به وي؛ از مبارزان چپ همان دوران كه هوشنگ ماهرويان در كتاب خود (يگانه متفكر تنها) به شرح بخشي از ديدگاههاي اين مبارز و اختلافنظرهايي كه وي با همتايان ماركسيست خويش بر سر بسياري مفاهيم سياسي و عقيدتي داشته پرداخته است. ماهرويان كتاب خويش در دفاع و تبيين انديشههاي مصطفي شعاعيان را در سال 1383 منتشر كرده است؛ سالي كه با گذشت نزديك به سه دهه از وقوع انقلاب سال 1357، شرايط ايران، منطقه و جهان در تمامي حوزههاي نظري و عملي مبارزاتي چنان دگرگوني پذيرفته و بسياري از مفاهيم در توصيف صورتبنديهاي اقتصادي ـ اجتماعي جهاني چنان تغيير كردهاند كه براي تحليل دقيق آنها نميتوان به انگارهها و متغيرهاي نوين بياعتنا بود. مصطفي شعاعيان در سال 1315 در محله آبانبار معير (واقع در خيابان خيام) تهران بهدنيا آمد و در صبح شانزدهم بهمن 1354 در خيابان استخر با فشردن دندان بر كپسول سيانوري كه زير زبان داشت از دنيا رفت، با اين تصور كه به جنگ پليس و ساواك گرفتار نيايد. ماهرويان كتاب تجليلگرايانه خود از اين مبارز مستقل را با اين عبارت شروع ميكند: مصطفي شعاعيان يگانه بود. يگانه و بيهمتا. در ميان روشنفكران چپ مجهز به خرد انتقادي بود. به همهچيز انتقادي مينگريست، حتي به انديشههاي خودش… نويسنده از همين جملههاي آغازين، شيفتگي و احترام خود را به شعاعيان با شفافيت ابراز ميكند؛ ارادتي كه براي اظهار آن در بخشهايي از كتاب، نگاه منتقدانه خود به مباني نظري و فكري ماركسيستهاي ايران ـ بويژه در دو قالب فداييها و تودهايها ـ را آميخته به نكتهگيريهاي سختدلانه و گذشتناپذير از شيوه انديشه و رفتار مبارزان كمونيست ايراني مينمايد. حميد مومني از اعضاي شاخص سازمان چريكهاي فدايي خلق ازجمله اين افراد است؛ كمونيستهايي كه در معرض داوري ماهرويان قرار ميگيرند. ماهرويان در جاي جاي كتاب با ويترينكردن بخشي از نوشتههاي وي و تقابل آن با انديشههاي شعاعيان، داوري را به سود شعاعيان به پيش برده و در جايي مينويسد: شعاعيان همانند مومني ارتدوكس نبود و همين به او كمك ميكرد تا بتواند دقيقتر بنگرد. اصل برايش واقعيات بود و نه ماركسيسم ـ لنينيسم و وقتي در سيوسه ـ چهارسالگي ديد واقعيات و لنينيسم درمقابل هم قرار گرفتهاند، لنينيسم را كنار گذاشت و تا واپسين دم عمر در مقابل آن ايستاد… بيترديد مومني و شعاعيان ـ اگر بتوان اين دو را نمايندگان دو جريان فكري مدافع و منتقد تئوريها و قرائتهاي مختلف از ماركسيسم دانست ـ محصول شرايطي بودند كه بويژه در دهههاي چهل و پنجاه شمسي حيطه عمل روشنفكران ايراني را عميقاً دستخوش ذهنيتهاي متضاد با اصول راستين مبارزه كرده بود. اگر كار ويژه و وظيفه اصلي روشنفكري جهاني را گسترش فرهنگ دموكراسي در كشورها بدانيم، با مروري بر فضاي فعاليتهاي سياسي ـ مبارزاتي انقلابيون ايران در دوران پس از كودتاي سال 1332 به بعد، اين نقيصه به روشني مشهود ميگردد كه فضاي دگرانديشي و دگرخواهي ـ حتي ميان معتقدان به نحلههاي فكري مشترك ـ بسيار آسيبپذير و دستخوش اعمال سلايق فردي يا گروهي بوده است. مصطفي شعاعيان در چنين دوراني بهعنوان يك مبارز مستقل پاي در ميدان گذاشته بود و بنا به تصريح نويسنده كتاب، نگاه انتقادآميز وي به برخي مباني ماركسيسم ازجمله مقوله ديكتاتوري پرولتاريا و نقد لنينيسم، نفرت و بيزاري عميق چپهاي ارتدوكس ايران را عليه وي برانگيخته بود. ماهرويان انگيزه اصلي شعاعيان در گرايشات ضدلنينيستي وي را بررسي تحقيقي و تاريخي پديده جنگل توسط وي و آسيبي كه نهضت انقلابي جنگل از رهگذر سازش سياسي لنين با انگليس، سيدضيا و رضاخان متحمل شد ميداند و معتقد است اصالت اين گرايش دقيقاً از همين نقطه نضج ميگيرد: تحليل ناتواني انديشه لنينيستي در دفاع از يك نهضت رهاييبخش. هرچند در دوران معاصر شعاعيان، برخي از احزاب كمونيست اروپايي ـ و حتي امريكاي لاتين ـ بهتدريج و آهسته و آهسته به سمت اظهار ديدگاههاي منتقدانه بر عليه قرائت روسي ماركسيسم پيش ميرفتند، ولي ماهرويان در فواصل مختلف كتاب خويش بر اين نكته تأكيد ميكند كه عدمآشنايي شعاعيان با زبان غيرفارسي و نيز به روز نبودن امكانات مطالعاتي مبارزان ايراني ـ و لاجرم دوربودن نسبي آنان از برخي تحولات در حوزه انديشگي ماركسيسم، لنينيسم ـ ماهيتاً اصالتي در تفكرات شعاعيان پديد آورده و وي را قادر به تحليل مشخص از شرايط مشخص در ميهن خويش و برمبناي آموزههاي عيني دوران خود نموده بود. شعاعيان بهعنوان يك مبارز چپ مستقل در شرايطي سياستهاي فردگرايانه خويش را به پيش ميبرد كه فضاي سياسي درگير تضادها و انحصارطلبيهايي بود كه گستره آن حيطه فعاليت روشنفكران را سرشار از سوءتفاهم كرده و معمولترين آن واردآوردن انگهايي باعنوان "بورژواهاي منحط" به هر آن كس بود كه در دايره خوديها نميگنجيد. درواقع اپوزيسيون چپ در حكومت پهلوي گاه چنان در چنبره تضادهاي بينشي اسير ميشد كه دامنه آن تأثير عميقي بر شيوه و رفتار مبارزاتياش ميگذاشت. امروز نگاهي با فاصله چندين دهه به عمل سياسي در آن دوران، به بازنمايي ذهنياتي ميانجامد كه گرچه در شرايط فعلي، نقد و تحليل آن آسان مينمايد، اما بدون ترديد در آن سالها و با توجه به پيچيدهبودن مناسبات حاكم بر فضاي سياست بينالملل، افتادن بهورطه سادهانديشي بسياري مبارزان ـ اعم از چپ، چپ مذهبي و سنتي ـ را اجتنابناپذير مينموده است. اگر امروز در بسياري متون درسي دانشگاهها و كتاب موجود در بازار اين آموزه بهسادگي در اختيار خواننده قرار ميگيرد كه "مبارزه بايد مبتني بر شرايط بومي و فارغ از گرتهبرداري جزبهجز از الگوهاي غيربومي باشد"، در دوران مبارزات عليه حكومت پهلوي اما بهظاهر بيتوجهي به همين دريافت، آسيب بسياري به عرصه فعاليت مبارزان وارد آورده بود و در اين ميان به اشاره نويسنده كتاب، وجود صاحبان انديشههاي مستقلي همچون شعاعيان موهبتي بود تا بارها و بارها اين نكته را يادآوري كنند كه شرايط ايران با روسيه، چين، كوبا، ويتنام، الجزاير و… متفاوت است. اگر فرضاً هواداران كمونيسم اردوگاه چين براساس اعتقاد به پارادايم "نظام شاهنشاهي ايران مساوي است با نظام نيمهفئودال ـ نيمه مستعمره"، معتقد بودند كه بايد با گرتهبرداري از مبارزات خلق چين بر عليه نظام حاكم بر آن كشور، مبارزات روستاييان در مقايسه با مبارزه شهرنشينان عليه رژيم اصالت يابد، شعاعيان اما يكسره اين تفكر را به كناري مينهد و مينويسد: "هر نگرهاي، هر اندازه هم كه با وجدان پاك انقلابي ـ ولو كمونيستي ـ براي تغيير واقعيات عيني و رهجويي براي آينده انجام پذيرفته باشد، باز هم نميتوان چشمبسته بدان گرويد مگر اينكه در عمل اجتماعي درستي و راستي آن اثبات شود…" اين اشاره شعاعيان شايد به آن بخش از تفكرات چپهاي ايران برميگردد كه فارغ از ارزشگذاري بر عنصر "فرهنگ مذهبي" جامعه ايران، در پي اعمال الگوهايي فرامرزي بودند كه سنخيت آنها با مختصات جامعه ايران اساساً ثابت نشده بود. و باز در همين راستاست كه تأكيد ميكند: اين كه يك شيوه خاص مبارزه را كه در يك كشور خاص موفق شده، ضرورتاً و بدون توجه به ساير عوامل، اصول كلي براي آن منطقه و آن قاره بگيريم، به همان اندازه شتابزده است كه آن را نتيجهاي اساسي و اجتنابناپذير براي سراسر جهان بدانيم. نگاهي به آثار قلمي شعاعيان (ازجمله "شوروي و نهضت انقلابي جنگل"، "انقلاب"، "دستكم انتقاد ماركسيستي را نكشيم"، "حزب و پارتيزان" و…) بيانگر اين نكته است كه انتقاد عميق وي از الگوي چپ روسي و كمونيسم متكي بر آموزههاي لنين بر اين مدار قرار گرفته كه براي رفيق ماركس نهتنها آگاهي و خرد مشتي چند از عناصر كارگري بس نبود، بلكه آگاهي مورد نظر ماركس داراي چنان ابعاد فرهنگي گستردهاي بود كه از "انسان تمام و كمال" سخن ميگفت، حال آنكه لنين آگاهي را تا محدوده آگاهي سياسي مچاله ميكرد…
و ميتوان تصور كرد كه انتقاداتي اين چنين صريح از لنينيسم توسط وي، چه بازتاب منفي و ناخشنودانهاي در ميان طيف هواداران انديشههاي لنين در ايران باقي ميگذارد؛ بهگونهاي كه روند بحث و گفتوگو بر سر اين مضامين به نگاشتهشدن شش نامه و پاسخگويي به آن ميان دو طيف مبارزان چپ ايران ـ از يكسو شعاعيان و ازسوي ديگر فداييها ـ انجاميد. براساس تصريح شعاعيان ـ كه ماهرويان در فرازي از كتاب خويش به آن اشاره كرده ـ وي به نوعي از معتقدان و دوستداران مصدق بود. نويسنده كتاب مينويسد: "وي در مقام يك چپ ايراني به هيچ نيرويي جز مردم ايران اميد نبسته بود. او شيفته مصدق، اين پير مبارزه بود، با آنكه او را نه نماينده كارگران كه نماينده سرمايهداري ملي ايران ميدانست…"
ماهرويان همچنين در توضيح استقلال فكري شعاعيان فراموش نميكند، بر اين نكته پاي فشارد كه مخالفان شعاعيان معتقد بودند وي با درهمآميزي نظريات جنبش مسلحانه و سوسياليستهاي ضدماركسيست بينالمللي، به پرستيژ جنبش مسلحانه ايران لطمه زده است. بحث بر سر ماهيت مبارزه مسلحانه كه فداييها، ازجمله مسعود احمدزاده از تئوريسينهاي اين گروه با نوشتن جزوه "مبارزه مسلحانه هم استراتژي هم تاكتيك" بر اصالت آن اصرار داشتند، موضوعي بود كه از اواخر دهه چهل و شروع دهه پنجاه شمسي سمتوسوي ديگري به روشهاي مبارزاتي انقلابيون ايران داد. گروه سياهكل، سازمان چريكهاي فدايي خلق، سازمان مجاهدين خلق، گروههاي متعدد و متنوع چپ و… ازجمله سازمانهاي سياسي بودند كه با اصل قراردادن مشي مبارزه مسلحانه، عملگرايي را همطراز با خردورزي برمبناي تئوري قلمداد كرده و معتقد بودند شرايط سياسي جامعه ايران نياز به پذيرش تحولي اين چنين در بطن مبارزات قهرآميز خود عليه حاكميت دارد. اين نكته كه در جريان عمل، وزنه كدام مولفه ـ عمل مسلحانه يا تئوريگرايي ـ تأثير عميقتري بر روند مبارزاتي آن دوره گذاشت، بحث مجزايي است كه فرصتي ديگر ميطلبد، اما پيرامون منازعه فكري و قلمي هواداران قرائتهاي مختلف از مبارزه مسلحانه، اين شعاعيان بود كه بهصراحت در نقد تئوري "مبارزه مسلحانه هم استراتژي هم تاكتيك" نوشت: براي چريكهاي فدايي هر چه مبارزه مسلحانه اهميت بيشتري مييابد، از اهميت تئوري كاسته ميشود و دست آخر مبارزه را، هم هدف و هم وسيله ـ هم استراتژي هم تاكتيك ـ ميدانند. آيا همه اينها توجيه تئوريك گرايش به نظاميگري خالص نيست؟ سلاح، نماد امر تقديس مبارزه توسط مبارزان در دوران رژيم پهلوي بود. در اين نكته ترديدي نيست و شايد برمبناي اشتراك بر سر همين "مفهوم مقدس" بود كه نياز و اصرار به مسئله وحدت ميان نيروها و گروههاي مبارز مسلح در سالهاي آغازين تا مياني دهه پنجاه به بحث روز ميان مبارزان چپ مذهبي و چپ ماركسيست تبديل شده بود. موضوع وحدت در درون جبهه چريكي و در چارچوب يك جنبش براي تشكيل يك جبهه عليه رژيم، مسئلهاي بود كه اذهان فعالان مبارز را به سختي درگير خود كرده بود و در شرايطي آن چنان، چريكي روشنفكر، مستقل و منتقد همچون شعاعيان با نگاهي مردد به اين مقوله بر اين باور بود كه اساساً اين وحدت نيرو، ناممكن و غيرضروري است؛ چرا كه بسياري از ماركسيست ـ لنينيستهاي ايراني براساس آموزههاي لنين معتقد بودند هر تشكل كمونيستي صرفاً برمبناي وحدت ايدئولوژيك و لاجرم كمونيستي بايد عمل كند؛ از همين روي مسئله وحدت درون جبههاي ميان گروههاي مخالف مسلح عليه شاه ـ ازجمله فداييها و مجاهدين خلق ـ و حتي ميان گروههاي هوادار قرائتهاي متفاوت از كمونيسم، ناشدني است. شايد تبلور همين افكار در ذهن شعاعيان بود كه اين پرسش اساسي را سرفصل انديشههاي وي قرار داد: بهراستي جايگاه "چپ" در تاريخ معاصر ايران كجاست؟
روز شانزدهم بهمن سال 1354 مصطفي شعاعيان با انتخاب مرگ بر اثر فرو بلعيدن كپسول سيانور، درحالي راه جانسپاري بر سر آرمانهاي مبارزاتي خود را انتخاب ميكند كه اين سال (1354)، فضاي مبارزات قهرآميز سياسي عليه رژيم پهلوي شاهد تحمل آسيبهاي بسيار ـ دستكم شهادت بيش از پنجاه چريك انقلابي ـ است. در كنار همه آنها، اين مبارز خردگرا و مستقل ايراني با همه ياراني كه در راه عدالت و آزادي ملت ايران به پاي چوبههاي دار يا جوخههاي تير رفتند، جملگي بر اين باور بودند كه "همگانيكردن دانايي و آگاهي"، ابتدايي و در عين حال اصوليترين هدف مبارزه بر عليه حكومتي است كه دانايي شهروندان خويش را جرم ميشمارد. كتاب "مصطفي شعاعيان، يگانه متفكر تنها" را شايد بتوان پاسداشتي بر اين تفكر دانست؛ هر چند نميتوان قلم جانبدارانه و گاه غيرمنصف نويسنده در نفي يكسره تجارب و مبارزات پيروان گروههاي مختلف ماركسيست ايران را ناديده گرفت، اما نقطهعطف انتشار كتبي از اين دست ارجگذاري از مجاهدت و مبارزاتي است كه در فحواي عمل، بارقههايي از تفكر و انديشگي را نيز در خود مستتر داشته است: در ژرفاي اين سنگرهاي پنهان نيز زندگي، هر چند ناآشكار، ليك ميجوشد. نبرد رها نشده است. شيوهاي از نبرد به شيوهاي ديگر دگرسان شده است خاموشي ما، هرچند آزرمگين، ولي خود پيكاري است. ما در پستوهاي تاريك دژهايي ميجنگيم كه دشمن همه جاي آن را گرفته است. اين رزم ما، خود گونهاي از رزم است… |
||||
|
||||