![]() |
|||||
چشم انداز ایران شماره 31 اردیبهشت و خرداد 1384
محافظهكاران جديد عليه محافظهكاران جديددر مورد ايران؛ بحران هويت
منبع: نيوريپابليك (New Republic) ،20 دسامبر 2004نوشتة: فرانكلين فوئر (Franklin Foer)
چند هفته پس از 11 ستامبر 2001، كليفورد مي (Clifford May)، روزنامهنگار سابق و از مقامات كميتة ملي جمهوريخواهان، مؤسسة تحقيقاتي تازهاي را با نام «بنياد دفاع از دموكراسيها» (FDD، Foundation for the Defense of Democracies) راهاندازي نمود. برخلاف «مؤسسة آمريكن اينترپرايز» (AEI) و يا ديگر نهادهاي مستقر در واشنگتن كه كارشناساني با پيشانيهاي چين انداخته در آن به كار مشغولاند، FDD تقريباً به صورت انحصاري خود را وقف يك موضوع نموده است: «تروريسم بينالمللي». اگرچه اين مؤسسه تعدادي از دموكراتها نظير چاك شومر(chuck shumer) را نيز بهعضويت هيأتمديرة خود درآورده، رويكرد آن بيانگر ديدههاي ايدئولوژيك آن ميباشد. اين گروه بهشدت از دموكراسي ليبرال دفاع ميكند كه بايد به صورت خصمانه از سوي آمريكا ترويج شود و آن را نقطة مقابل تروريسم خاورميانه قرار ميدهد. به همين دليل است كه گروه مزبور با سر و صداي فراوان از دكترين بوش حمايت ميكند. دكترين بوش و طرفداران محافظهكار جديد وي همواره از يك فضيلت انكارناپذير برخوردار بوده است: «شفافيت»، كه تجلي آن در بيان روشن اهداف و قواعد منسجم براي رسيدن به اين اهداف ميباشد. اين شفافيت، مزيت بزرگي را در موضعگيريهاي مربوط به آغاز جنگ در عراق به آنها اعطا نمود و در اين راه، كليفورد مي و FDD نيز نقش مؤثري داشتند. اكنون، ايران با فعاليتهاي مخفي خود براي دستيابي به سلاحهاي هستهاي و موضعگيري منفي نسبت به ديپلماتهايي كه سعي دارند آن كشور را از مسير سلاحهاي هستهاي دور نگاه دارند، درصدر برنامههاي سياست خارجي آمريكا قرار گرفته است. دكترين بوش از هر نظر براي اجرا دربارة ايران شفاف مينمايد؛ كشوري كه بزرگترين حامي دولتي تروريسم در جهان ميباشد و در صدد دستيافتن به سلاحهاي كشتار جمعي است و مردم آن نيز براي آزادي تلاش ميكنند. اما هنگامي كه من با كليفورد مي تماس گرفتم تا از دستورالعمل پيشنهادي وي در مورد ايران باخبر شوم، او پاسخ تعجبآوري به من داد كه بعدها متوجه شدم انعكاس نقطه نظر بسياري ازحاميان دكترين بوش است. او به من گفت: «من در مورد اينكه اين موضوع نهايتاً به كجا ميانجامد، احساس خاصي ندارم. همه مشغول مطالعه اين موضوع هستند، اما صادقانه بگويم، من تلاش ميكنم كه خود به درك صحيحي از مسئله برسم و پس از آن موضع گيري كنم. مسئلة ايران واقعاً پيچيده است.» اين گفتهها تمام آنچه را كه از محافظهكاران جديد انتظار ميرود برآورده نميسازد. از بوسني تا عراق، ويژگي بارز گفتمان سياست خارجي پس از جنگ سرد، قطب بندي شديد اين گفتوگوهاست. اما در مورد ايران دوگانگي سنتي ميان "واقعگرايان" (Realists) و "تندروها"ي (Hardliners) محافظهكار جديد به روشني به چشم نميخورد. در اين مورد خاص محافظهكاران جديد بين خود قادر به اتفاق نظر نبودهاند؛ براي نمونه اعضاي تحريريه نشريه ويكلي استاندارد ارگان محافظهكاران جديد در مورد اين موضوع سكوت اختيار كردهاند و ديگر محافظهكاران جديد هم در اين باره موضعگيري يكساني ندارند. مؤسسههايي كه براي قرار دادن صدام حسين در صدر مسائل سياست خارجي از نقش عمدهاي برخوردار بودند، نظير موسسه امريكن اينتر پرايز و پروژه قرن جديد آمريكايي (PNAC) در مورد شيوه ادامه كار در خـصوص ايـران هـمعقيـده نيستـند. «كميته خطر موجود» (The committee on the Present Danger) كه ائتلافي از صاحب نظران دوران جنگ سرد (cold war) به حساب ميآيد كه اخيراً براي دفاع از سياستهاي خارجي تندروانه خود دوباره گرد هم آمدهاند، گفتوگوهاي داغي را در خصوص تدوين سياست پيشنهادي براي ايران برگزار نموده است. حتي دو نفر از برجستهترين بازهاي عضو دولت بوش در اين مورد هم نظر نيستند. در ماه نوامبر معاون وزير خارجه جان بولتون (John Bolton) در يك گردهمايي كه توسط مؤسسه يهودي امور امنيت ملي در واشنگتن برگزار شده بود سخنراني كرد. هنگامي كه از وي درباره آينده حملات نظامي پيشگيرانه عليه تأسيسات هستهاي ايران سوال شد، وي پاسخ داد: «هيچ گزينهاي خارج از دستور كار نيست.» و سپس لبخندي بر چهرهاش نقش بست. در آن سوي كشور يعني در سانفرانسيسكو و درست در همان زمان كه بولتون با لبخند به ترديد خود در اين مورد اعتراف كرد، معاون وزير دفاع، داگلاس فيث (Douglas Feith)، درست با همان پرسش روبهرو شد اما توضيح داد كه حمله نظامي گزينه عاقلانهاي به نظر نميرسد. اختلاف نظر ميان محافظهكاران جديد را تا حدودي ميتوان به ماهيت مسئله نسبت داد. هيچ كس و نه حتي شوراي روابط خارجي كه مغز متفكر جناح طرفدار جانكري است، نتوانسته يك سياست منطقي براي خارج كردن ايران از مسير دستيابي به سلاحهاي هستهاي تدوين نمايد. به عبارت ديگر، همانطور كه كنت پولاك (kenneth M.Pollack) در كتاب جديد خود با عنوان معماي ايران مطرح نموده، مسئله ايران يك مسئله جهنمي است كه هيچ راهحل مناسبي ندارد. اما در عين حال واكنشهاي مبهم و خاموش محافظهكاران جديد نيز نشانگر نوعي تفرقه عميق در ميان طرفداران اين دكترين ميباشد. ظرف چهار سال گذشته هيچ واژهاي در فرهنگ سياسي به اندازه واژه محافظهكار جديد مورد استفاده زياد و سوء استفاده قرار نگرفته است. در صفحات روزنامهها و سايتهاي اينترنتي، اين كلمه به گونهاي معنا شده كه تقريباً تمام طرفداران سياست خارجي بازها (Hawkish Foreign) را در برميگيرد. اما صرف اينكه واژه مزبور در معرض تحريف قرار گرفته به اين معنا نيست كه بايد آن را كنار گذاشت. اين واژه نشاندهنده يك زير مجموعه جداگانه از جناح راست ميباشد. در دهه 1990، گروهي از متفكراني كه از گردونه قدرت خارج شده بودند، در مجموعهاي از نهادها و مؤسسههاي تحقيقاتي نظير موسسه امريكن اينترپرايز و مجلاتي همچون ويكلي استاندارد، گردهم آمدند و تلاش نمودند تا با انتشار مقالات و مجموعه نظرات، مسير جديدي را براي سياست خارجي ايالات متحده پس از جنگ سرد ترسيم نمايند كه عمدتاً شامل موارد زير ميشد: «تغيير حكومت در عراق»، «سختگيري بيشتر نسب به چين»، «مخالفت با نظام حقوقي بينالمللي در حال ظهور» و «بالاتر از همه استفاده قدرتمندانه از نيروي ايالاتمتحده». آنها تنها با نگرش بينالمللي و ليبرال (Liberal Internationalism) طرفداران كلينتون مخالف نبودند، بلكه شيفتگان انزواگرايي (Isolationism) پت بوكانان و واقع گرايي (Realism) برنت اسكوكرافت را نيز طرد مينمودند. بسياري از اعضاي اين نهادها با افتخار خود را به عنوان محافظهكاران جديد معرفي كردند. با اين حال توافقهاي آشكار آنان در مورد مسائل عمده روز باعث پوشيده ماندن اختلافات و ناهماهنگيهاي دروني آنان گرديد. تفكر محافظهكاران جديد همواره از دو وجه برخوردار بوده است. يك وجه از اين انديشة محافظهكاران جديد را به سمت گفتارهاي آرماني درباره توانايي آمريكا براي اشاعه حقوق بشر و دموكراسي سوق ميدهد. اين وجه از تفكر آنها همان نيمهاي است كه در انديشه معاون وزير دفاع پل وولفوويتز و مشاورارشد خاورميانهاي رئيسجمهور اليوت آبرامز غلبه دارد. پرزيدنت بوش در سخنراني خود در بنياد ملي دموكراسي كه در سال 2003 ايراد گرديد، ديدگاههاي كلاسيك اين خط فكري را مطرح ساخت. بويژه هنگامي كه اعلام نمود از يك استراتژي پيشرو براي ايجاد آزادي در خاورميانه برخوردار است و دعوت به انقلاب دموكراتيك جهاني را مطرح ساخت. اما در وجه ديگر اين ديدگاه، اهداف مورد نظر در يك قالب واقعگرايانه قرار ميگيرد، دموكراسي از منظر فداكاري تبليغ نميشود. از نظر طرفداران اين وجه، دموكراسي وقتي خوب است كه باعث ارتقاي منافع ايالات متحده شود. چارلز كراوت هامر (charles kraut hammer) و جين كرك پاتريك (Jeanne kirk patrick) برجستهترين سخنگويان اين وجه از محافظه كاري جديد به حساب ميآيند. بسياري از اين محافظهكاران مداخلات آمريكا در بالكان را به عنوان يك فعاليت اجتماعي خيريه مورد استهزا قرار ميدادند. آنها در عين حال از ايجاد ائتلافهاي موقت با نظامهاي ديكتاتوري و رژيمهاي كثيف ابا ندارند. كراوت هامر، دو سال قبل در دفاع از همكاري ايالاتمتحده با رئيس جمهور پاكستان پرويز مشرف در مجلهتايم نوشت: «ما براي پيروزشدن در جنگ بزرگتري كه عليه دشمنان آزادي در جهان در پيش داريم، به اين نوع ديكتاتورها نيازمند هستيم.» با مطالعه در انديشه ها ونوشتههاي بيشتر افراد شاخص محافظهكار جديد، ميتوان دريافت كه نسبت آرمانگرايان و واقعگرايان در ميان آنها تقريباً مساوي است، اما ايران اين دو شاخه محافظهكاري جديد را دربرابر هم قرار ميدهد. هر سياستي كه در راستاي ارتقاي دموكراسي اجرا شود به بهاي اهداف محافظهكاران جديد در زمينه امنيت آمريكا تمام خواهد شد. از سوي ديگر سياستهايي كه در راستاي ايجاد امنيت اتخاذ ميشوند به قيمت كنار گذاشتن ديدگاههاي آرمانگرايانه ليبرال تمام ميشود. به نظر ميرسد كه عراق نه تنها يك عرصه براي ماجراجويي به سمت ايجاد امپراتوري آمريكايي در جهان بود كه هم محافظهكاران جديد و هم مخالفان آنها مدعي اين امر ميباشند، بلكه در عين حال موردي عجيب به حساب ميآمد كه درجريان آن وقايع دست به دست هم داد و شفافيتي را بهوجود آورد كه بين دو نيمه مغز محافظهكاري جديد همچون يك پل موقت عمل نمود. در مورد ايران هيچ سياستي نميتواند اهداف متقابل محافظهكاران جديد را با يكديگر هماهنگ كند. نتيجه، وضعيت بيتصميمي كنوني است كه محدوديتهاي محافظهكاري جديد را آشكار ساخته است. البته بر روي كاغذ، محافظهكاران جديد در اظهار نظرهاي خود درباره ايران چندان مبهم عمل نكردند. در ژانويه 2002، بوش در يك اقدام پر سر و صدا نام آن كشور را در محور شرارت قرار داد. سال بعد، محافظهكاران جديد با دادن اخطارهاي ترسناك به روحانيون تهران، پيروزي ايالات متحده در عراق را جشن گرفتند. ويليام كريستول سردبير ويكلي استاندارد اعلام نمود: «نبرد بزرگ بعدي كه اميدواريم يك نبرد نظامي نباشد عليه ايران خواهد بود.» يكي از مقالات استاندارد به قلم ماكس بوت كه نويسنده كتاب "جنگهاي وحشيانه براي صلح" ميباشد، مسيري را ترسيم نمود كه ايرانيها با اتخاذ آن ميتوانند از ملاقات با تيپ سوم پياده نظام ايالات متحده ]نيرويي كه عراق را اشغال كرد.[ اجتناب نمايند. اين مسير شامل چندگام اصلي ميشد كه يكي از آنها خودداري از تلاش براي ساخت سلاحهاي كشتار جمعي است. با اين حال در عمل، دولت بوش به اين مواضع احساساتي اعتنا نكرده است. دولت ايالات متحده ابتدا در افغانستان و سپس در عراق به آرامي به ايرانيها نزديك شد و سعي نمود اطمينان حاصل نمايد كه روحانيون تهران اهداف استراتژيك آمريكا در آسياي ميانه و خاورميانه را تخريب نخواهندكرد. مقامات رده بالاي آمريكايي با تجليلهاي علني به اين همكاري پاداش دادند. ريچاردهاس (Richard Haass) مدير وقت دفتر سياستگذاري وزارت خارجه در سال 2001 در توصيف نقش ايران در جنگ افغانستان گفت: «به طور كلي نقش ايران از لحاظ ديپلماتيك كاملاً سازنده بوده است.» و در سال 2003 ايالاتمتحده درخواستهاي ايران را نپذيرفت و دفتر نمايندگي شاخه سياسي مجاهدين خلق در واشنگتن را كه يك گروه اسلامي ـ ماركسيستي است و از مدتها پيش حكومت ايران را عذاب داده، تعطيل نمود. در نتيجه اختلاف آشكار ميان گفتارها و رفتارهاي آمريكا، آن كشور فرصتي بيسابقه براي كنترل وقايع در ايران را از دست داد. دكتر عباس ميلاني از اعضاي مؤسسه هوور ميگويد: «من هرگز رژيم تهران را به اندازه دوران پيش از جنگ عراق آسيبپذير نديده بودم و هرگز آن را به اندازه امروز مستحكم نميبينم.» رژيم ايران در جريان اعتراضات خياباني سالهاي 2002 و 2003 ضربات مهمي را متحمل شد. آنها ضمن رويارويي با مخالفت در خيابانها، با شكل ملايمتري از مخالفت نيز در داخل مجلس روبهرو شدند. چرا كه پس از پيروزي محمد خاتمي در انتخابات رياست جمهوري 1997 يك جنبش اصلاح طلب در آن كشور شكل گرفته بود. اما در ژانويه 2004 محافظهكاران ايراني دست به ريشه كن كردن اين جنبش زدند. يك ماه پيش از انتخابات مجلس آنها 2500 نفر از نامزدهاي انتخابات را رد صلاحيت نمودند و 87 تن از نمايندگان وقت مجلس و ازجمله برادر خاتمي را از شركت مجدد در انتخابات محروم ساختند. در همين زمان رژيم تلاش نمود تا آينده خود را با يك مانور شجاعانه ديگر مستحكم سازد. آنها با صرف درآمد حاصل از افزايش بهاي نفت و جذب دانش خريداري شده از پاكستانيها، اجراي برنامه هستهاي خود را سرعت دادند. در طول اين مدت، دولت بوش ميتوانست اظهارات و سياستهاي خود را هماهنگ سازد. پيش از جنگ عراق يا اندكي پس از آن، دولت بوش قادر بود با استفاده از آسيبپذيري رژيم ايران و البته حضور نيروهاي آمريكايي در كنار مرزهاي شرقي و غربي آن كشور، سياست برقراري رابطه و يا رويارويي خصمانه را با دولت ايران دنبال نمايد. اگر دولت بوش يكي از اين دو سياست را در فرصت زماني پديد آمده باجديت دنبال مينمود، ميتوانست در ايجاد تغييرات در ايران به موفقيت دست پيدا كند. در عوض آنها هيچكدام از اين دو راه را انتخاب نكردند و مذاكرات درباره مسائل هستهاي را به اروپاييها واگذار نمودند و تنها به بيان نارضايتيهاي مختصر نسبت به مهار سياسي توسط حكومت تهران بسنده نمودند. سرزنشكردن وزارت خارجه براي اتخاذ يك رويكرد نامنسجم نسبت به ايران، در ميان بازها امري متداول است. اما خود محافظهكاران جديد نيز در اين خطا شريك بودند. آنها به دليل اختلاف نظرهاي داخلي نتوانستند راه حل عملي مشخصي را ارائه كنند. بنابراين در كنار مخالفان خود كاري را انجام دادند كه به اعتقاد پولاك تنها به تعويق انداختن كلي مسئله بود. به يمن اين كوتاهي و فرصت سوزي، وضعيت اكنون به يك نقطه بحراني رسيده است. اگرچه هيچ كس نميداند ايرانيها، سرانجام چه زمان موفق به غنيسازي اورانيوم كافي براي توليد يك بمب خواهد شد، اما همه توافق دارند كه زمان زيادي براي جلوگيري از اين كار باقي نمانده است. دكترين محافظهكاران جديد، بر اين مبنا تنظيم شده كه بهترين راه حل «بلند مدت» براي جلوگيري از دستيابي ايران به سلاح هستهاي آزاد كردن آن كشور است. در واقع اين همان سياستي است كه از طرف يكي از شاخههاي بازها پيشنهاد ميشود. آنها نميخواهند با پيروي از مثال عراق از نيروي نظامي ايالات متحده براي تحميل دموكراسي در ايران استفاده نمايند. قوي بودن ارتش ايران و پيچيدگي شرايط جغرافيايي و كوهستاني بودن آن كشور انجام اين حمله را بسيار دشوار ميسازد. درعوض محافظهكاران جديد ادعا ميكنند كه عليرغم سركوبهاي رژيم ايران، آن كشور در معرض يك انقلاب جديد قرار دارد. تأمين مقداري منابع مالي براي گروههاي مخالف و تشويق انقلاب توسط دولت ايالات متحده از طريق برنامههاي راديويي و سخنرانيهاي رئيس جمهور آمريكا و مخاطب قرار دادن مردم ايران ميتواند تودههاي ملت ايران را به انقلاب وادارد. مايكل لدين (Michael Ledeen) از مقامات اسبق دولت ريگان طـراح ايـن استـدلال است. در اوايـل پاييز امسال او در مجله نشنال ريويو آن لاين (National Review online) نوشت: «در ايران امروز نيز بيش از 70 درصد جمعيت از اوضاع ناراضياند و به صورت آشكار خواهان آزادي و دموكراسي ميباشند و با شجاعت از دكترين بوش براي به پا كردن انقلاب دموكراتيك در كل منطقه دفاع مينمايند. اگر ما توانستيم تنها با تشويق و حمايت درصد كوچكي از جمعيت اتحاد شوروي، حكومت آن كشور را به زير بكشيم، مسلماً شانس موفقيت انقلاب در ايران با توجه به تعداد گستردهتر مخالفان بسيار بالاتر است.» اما بنا به يك دليل خاص، محافظه كاران جديد چندان در مورد اين نسخه تغيير رژيم در ايران تبليغ نميكنند. اگر چه اين راهحل نيمه آرمانگراي مغز محافظهكاري جديد را خشنود ميسازد، در نيمه ديگر موجب نگراني و نارضايتي ميگردد. بالاتر از همه آنكه بسياري از محافظهكاران جديد اعتقاد دارند تشويق انقلاب و تغيير حكومت باعث نخواهد شد ايران از دستيابي به بمب اتمي دست بكشد. در آغاز، تعداد بسيار اندكي از آنها با ارزيابي لدين در خصوص سلامت رژيم تهران موافق ميباشند. روئل مارك گرشت (Reuel Marc Geresht) از اعضاي AEI واز كارشناسان سابق سيا به من گفت: «رژيم روحاني ايران داراي ريشههاي عميقي است.» يا به قول گري اشميت از اعضاي پروژه قرن جديد آمريكايي: «شما با اين حقيقت روبهرو هستيد كه اصلاحطلبان و طرفداران دموكراسي كاملاً شكست خوردهاند.» نكته نااميد كننده بعدي آن است كه هيچ گروه طرفدار دموكراسي بهعنوان اپوزيسيون وجود ندارد كه دولت ايالات متحده بتواند منابع مالي و حمايتهاي خود را در اختيار آن قرار دهد. محافظهكاران جديد ضمن حمايت همهجانبه از افزايش كمكهاي مالي به شبكههاي تلويزيوني مستقر در لوس آنجلس كه برنامههاي خود را براي ايران پخش ميكنند، از فقدان راهحلهاي ديگر شكايت دارند. يكي از بازها در مورد ايران ميگويد: «در ايران گروهي شبيه كنگره ملي عراق وجود ندارد كه بتوان مردم را در قالب آن متحد ساخت و از آن حمايت مالي به عمل آورد. حتي اگر تغيير حكومت امكان پذير باشد، چه اتفاقي خواهد افتاد اگر اين تغيير با سرعت كافي صورت نپذيرد؟ اگر حكومت روحاني تهران بتواند به سلاحهاي هستهاي دست پيدا كند، عمر طولاني آن بيش از پيش بيمه خواهد شد. گرشت معتقد است كه ايرانيها آشكارا ميان سرنوشت كيم جونگ ايل و صدام يعني شركاي خود در محور شرارت مقايسه به عمل ميآورند. آنها متوجه شدهاند كه ديكتاتور صاحب بمب اتمي (كيم جونگ ايل) به سلامت از مهلكه گريخته و در پشت يك قرنطينه هستهاي با آرامش زندگي ميكند. در حالي كه صدام در زندان است. علاوه بر آن، ايرانيها به طور غيرمستقيم اشاره كردهاند كه برنامههاي بزرگي براي رژيم تحت حمايت سلاحهاي هستهاي خود در آينده دارند. سيروس ناصري از مقامات مورد اعتماد رژيم كه نماينده ايران در مذاكرات ماه گذشته با اروپاييها در خصوص تعليق فعاليتهاي غنيسازي اورانيوم بود گفته است: «ما با يك بحران روبهروييم. وقتي اين بحران را پشت سر گذاشتيم، ميتوانيم كاري را كه در صدد انجام آن بوديم دوباره از سر بگيريم.» برخي تحليلگران در اين پيام كوتاه نكات خطرناكي را كشف كردند. روحانيون با اطمينان از اينكه توانستهاند مانع مداخله ايالات متحده شوند، ميتوانند به صورت ناخودآگاه كار حذف مخالفان داخلي خود را يك بار و براي هميشه به پايان برسانند. درنهايت اگرچه محافظهكاران جديد استدلال ميكنند كه رژيمهاي دموكراتيك خطرهاي كمتري در بردارند، دموكراتهاي ايران ممكن است به همان اندازه نظام اسلامي براي دست يافتن به بمب اتمي مصمم باشند. جداي از سازمان مجاهدين خلق كه اغلب با فرقههاي مذهبي مقايسه ميشود، ديگر مخالفان رژيم به ندرت با برنامه هستهاي ايران بهصورت علني مخالفت كردهاند. عباس ميلاني از موسسه هوور با نارضايتي ميگويد: "گروههاي مخالف در انتقاد از برنامه هستهاي، كوتاهي نشان ميدهند." در حقيقت حتي مخالفان قديمي رژيم نيز از بلندپروازيهاي اتمي تهران دفاع نمودهاند. اردشير زاهدي كه در حكومت شاه وزير خارجه بود، در اوايل امسال در وال استريت ژورنال ادعا كرد كه دستيابي ايران به بمب اتمي به خودي خود امر نامطلوبي نيست: «يك ايران صلح جو كه در صدد صدور ايدئولوژي خاصي نيست و در عين حال به ايجاد سلطه در منطقه نيز تمايل ندارد، نميتواند بيش از بريتانيا كه داراي يك زرادخانه هستهاي است خطرناك باشد.» برخي از طرفداران قديمي جمهوريخواهي در ايران نيز تاكنون به خاطر حمايت از حق حاكميت ايران در ايجاد يك برنامه هستهاي، روحانيون را مورد تشويق قرار دادهاند. اين بدان معنا نيست كه روي كار آمدن يك رژيم دموكراتيك در ايران، آن كشور را نسبت به فعاليتهاي ديپلماتيك در مقايسه با روحانيون نه چندان هماهنگ با منافع و منطق غرب فعلي پذيراتر خواهد نمود. اما اين حقيقت كه حتي دشمنان قديمي رژيم نيز آمال هستهاي در ذهن ميپرورند، باعث ميشود تغيير حكومت به عنوان راه حلي براي بحران كنوني تا حدودي جذابيت خود را از دست بدهد و بدين ترتيب راه حل مزبور طرفداران خود را در ميان محافظهكاران جديد بيش از قبل از دست ميدهد، حتي در بين آنهايي كه در زمينه آرمانها و فضيلتهاي دموكراسي ليبرال به سبك جفرسون سخن ميگويند. وجه ديگر ذهن محافظهكاري جديد ـ كه كمتر جنبه آرمان گرايانه دارد ـ راهحل خاص خود را براي اين مسئله ارائه مينمايد. به اعتقاد گرشت، حمله پيشگيرانه عليه تأسيسات هستهاي ايران تنها راهحلي است كه شانس به تأخيرانداختن توليد سلاحهاي هستهاي توسط ايران را افزايش ميدهد. كراوت هامر و اشميت نيز همين نظر را دارند. الگوي اصلي عمليات عبارت است از تخريب كارخانه هستهاي اوسيراك عراق توسط اسرائيل در سال 1981. اين حمله برنامه هستهاي صدام را به طور كامل از بين نبرد، اما گفته ميشود كه آن را براي ساليان زيادي به تأخير انداخت. متأسفانه به نظر ميرسد كه اسرائيل قادر نيست مشابه همان كار را دستكم بدون كمك ايالات متحده در مورد ايران انجام دهد، زيرا برنامه هستهاي ايران بسيار گستردهتر است. به علاوه اسرائيل براي اين كار بايد از فراز خاك عراق پرواز كند و براي اين پرواز مجوز دولت ايالات متحده را لازم دارد. يكي از محافظهكاران جديد كه از حمله به تأسيسات هستهاي ايران دفاع ميكند به من گفت: «ما كه براي حمله اسرائيل مورد سرزنش قرار خواهيم گرفت، پس چرا خودمان اين كار را انجام ندهيم؟» اين موقعيت تا حدودي با تضاد همراه است. گرشت يكي از جديترين منتقدان سيا بهشمار ميآيد و مقالات متعددي را در خصوص وضعيت اسفبار اين سازمان به تحرير درآورده است. مسلماً، كارايي حمله، كاملاًَ منوط به تعيين دقيق محل سايتهاي هستهاي ايران است، به گونهاي كه حملة مورد نظر ارزش انجامش را داشته باشد. به بيان ديگر، حملة مؤثر نيازمند مجموعهاي از اطلاعات دقيق از سوي همان دستگاه اداري ميباشد كه مدتهاست مورد استهزاي گرشت قرار دارد. در حقيقت، ضرورت اعتماد به سيا به عنوان سازماني كه بازها مدتهاست با آن مشكل دارند، باعث شده كه حتي برخي از محافظهكاران جديد اين گزينه را بهطور كامل كنار بگذارند. تام دانلي (Tom Donnelly) از اعضاي AEI با طعنه ميگويد: «آنها (سيا) در مورد سلاحهاي كشتار جمعي عراق واقعاً شاهكار كردند!» محافظهكاران جديد همچون دانلي، در عين حال استدلال ميكنند كه شباهتي ميان وضعيت تأسيسات ايران و تأسيسات اوسيراك عراق موجود نيست. عراق در سال 1981 تمام فعاليت هستهاي خود را در يك نقطه متمركز ساخته بود، ولي ايران اين فعاليتها را در سرتاسر كشور پراكنده و بهخوبي مخفي نموده است. مدير سابق سيا، جيمز وولسي (James woolsey) به من گفت «نميتوان يك تأسيسات مشخص را انتخاب كرد. آنها در مخفي ساختن فعاليتهاي خود بسيار هوشيارانه عمل نمودهاند.» در حقيقت، كار ايرانيها به قدري هوشيارانه بوده كه دستگاههاي اطلاعاتي ايالات متحده نتوانستهاند چيز زيادي از تأسيسات آنها كشف كنند. كشفياتي از قبيل كشف تأسيسات هستهاي در سال 2002 در نزديكي شهرهاي اراك و نطنز تا حدود زيادي به خاطر فعاليتهاي سازمان مجاهدين خلق حاصل شده كه به نحوي در ردههاي مختلف دولت ايران نفوذ كردهاند. مايكل آيزنشتادت (Michael Eisenstadt) از مؤسسة سياستهاي خاور نزديك (Institute for Near East Policy) در واشنگتن كه با دقتي بيش از ديگران، راه حل حملة پيشگيرانه به ايران مورد بررسي قرار داده است، چنين نتيجهگيري ميكند: «حملة اسرائيل به اوسيراك يك نمونة استثنايي بهحساب ميآمد و در شرايطي صورت گرفت كه احتمال تكرار آن بعيد است. اقدامات پيشگيرانة ايالاتمتحده عليه برنامة هستهاي ايران در شرايط كنوني بايد به چالشهاي اطلاعاتي، نظامي و سياسي بسيار جديتري نسبت به آنچه اسرائيل در 1981 با آن مواجه بود فائق آيد.» اگر چه يك حملة پيشگيرانه ميتواند از بعد امنيتي نتايجي را كه براي آن تبليغ ميشود به همراه آورد، اما به حال برنامههاي آمريكا براي ايجاد يك خاور ميانة دموكراتيك زيانبار خواهد بود. برخلاف اوسيراك، حمله به تأسيسات ايران نميتواند چندان بدون تلفات باشد. گفته ميشود ايرانيها كارگاههاي هستهاي خود را در زير مناطق پرجمعيت همچون تهران تعبيه كردهاند كه حمله به آنها مسلماً با تلفات گستردة غيرنظامي همراه خواهد بود. البته ممكن است چنين تلفاتي ارزش امتحان داشته باشد، اما موجب خواهد شد مردم ايران بنا به عواطف ملي خود در كنار روحانيون قرار بگيرند و اين وضعيت، سقوط رژيم را بيشتر به تعويق افكند. وولسي چنين عنوان ميكند: «ما به اين ترتيب تمام آن دانشجوهاي مبارز و اصلاح طلبان و روحانيون ناراضي را كه آمادة مخالفت با حكومت هستند، به دامن روحانيون خواهيم انداخت.» حتي مدافعان حمله نيز قبول دارند كه چنين تأثير نامطلوبي، اجتنابپذير است. البته آنها ترديد دارند كه اين وضعيت براي مدت طولاني دوام داشته باشد. گرشت ميگويد: «با پذيرش اين مطلب كه مخالفان از بين خواهند رفت، آن را دستكم گرفتهايم. چرا كه جنبش مشروطيت در ايران حدود يكصد سال سابقه دارد و پس از اين نيز به حيات خود ادامه خواهد داد.» اما به اعتقاد مخالفان حملة نظامي، سابقة مليگرايي ايراي حتي از جنبش مشروطه نيز بيشتر است. و حتي در فضاي كنوني كه آمريكا هنوز بمبي بر سر كشور آنها فرو نريخته، گاه سياستمداران ايراني با نشان دادن مخالفت خود با آمريكا وجهة قابل ملاحظهاي پيدا ميكنند. حملة پيشگيرانه ميتواند بهطور ناخواسته اهداف عميقتر محافظهكاران جديد را مخدوش سازد. ري تكيه (Ray Takeyh) از اعضاي شوراي روابط خارجي ميگويد: «عراق عرصة بسيار مناسبي براي انتقام گرفتن ايرانيها از ما به شمار ميآيد. آنها يكصد هزار طعمه براي هدف گيري در عراق در اختيار دارند». مسلماً ايرانيها از شبكة گستردهاي از عوامل و عناصر اطلاعاتي گوناگون در عراق برخوردار هستند. براساس تحقيق مهمي كه توسط ادوارد تي. پاند(Edward T.Pound) در( (Us News& world Report به چاپ رسيده، دستگاه اطلاعاتي ايالات متحده بر اين عقيده است كه شبكة مزبور حامي انصارالاسلام ميباشد كه سازماندهي و برنامهريزي شورش و حملات تروريستي را بر عهده داشته است. گفته ميشود ايرانيها براي به قتل رساندن پل برمر (Paul Bermer)، رياست سابق حكومت موقت ائتلاف توطئه نمودهاند و براي قتل هر يك از سربازان ائتلاف به دست شورشيها نيز 500 دلار جايزه پرداخت ميكنند. اما تمام اين معضلات تنها قسمتي از دردسرهايي است كه ايرانيها ميتوانند چنانچه اراده كنند براي ما بهوجودآورند. براي نمونه، در بخش نسبتاً آرام جنوب عراق كه شيعه نشين است، ايرانيها ميتوانند با وارد كردن نيروهاي ائتلاف به يك جنگ خونين ديگر عليه شورشيان، شانس موفقيت در عراق را به طور قاطع از ميان ببرند. به بيان ديگر، حملة پيشگيرانه عليه ايران احتمالاً باعث وقوع زنجيرهاي از اتفاقات خواهند شد كه بزرگترين آزمون محافظهكاران جديد را با شكست روبهرو خواهد كرد. ترديدي نيست كه محافظهكاران جديد حول يك گزينة سياست واحد اتفاق نظر دارند: آنها مايلاند كه پروندة تخلفات هستهاي ايران به شوراي امنيت سازمان ملل متحد ارجاع گردد، يعني جاييكه ايالات متحده ميتواند جامعة بينالمللي را وادار به تنبيه جمعي حكومت ايران نمايد. اما اين راه حل نيز چندان قابل اطمينان نيست. ايالات متحده تقريباً مطمئن است كه روسيه و چين، اتخاذ هرگونه مجازات عليه ايران را وتو خواهند كرد. اما همين راه حل نصفه و نيمه نيز در نوع خود گوياي مطالب بسياري است. محافظهكاران جديد تلاش ميكنند موضوع را به سمت سازمان ملل متحد هدايت كنند كه به شدت از آن تنفر دارند و اين كاري است كه آنها تنها در وضعيت آشفتگي انجام ميدهند. در تمام بازبينيهاي عمومي انجام شده در مورد جنگ عراق، محافظهكاران جديد از پذيرش شكست احتمالي حمله به عراق به عنوان دليلي بر ضعف جهان بيني خود طفره رفتهاند و همواره نقاط ضعف را به اشتباهات اجرايي نسبت دادهاند. با اين حال، مشاجرات مربوط به ايران به همان اندازه كه نوشتههاي مربوط به عراق ناقص بود، كامل و گوياست. براي مدت چند دهه، اعتقاد تقريباً بيحد و مرز نسبت به قدرت ايالات متحده نقطة مشترك تفكر سياست خارجي محافظهكاران جديد به حساب ميآمده است. به همين دليل جاي بسي تعجب است وقتي ميشنويم كه تعداد زيادي از محافظهكاران جديد تا اين اندازه در مورد دورنماي مقابلة دولت بوش با توليد بمب اتمي توسط ايران از خود بدبيني نشان ميدهند. دانلي ميگويد: «نود درصد اسب، بيرون اصطبل است. آنها به بمب دست پيدا خواهند كرد مگر اينكه به آنان حمله كنيم. چون اين حمله به عنوان يك گزينه در دستور كار قرار ندارد، بنابراين ميتوان گفت كه زمان براي جلوگيري از اين واقعه تا حدود زيادي از دست رفته است. حال، پرسش آن است كه چه كاري ميتوان در اين خصوص انجام داد؟» و البته هيچ نشانهاي براي نرم شدن محافظهكاران جديد بهتر از توصيفي كه آنها به هنگام بحث از ايران از خود ارائه ميكنند نيست. در حالي كه زماني تعداد زيادي از آنها با افتخار خود را به عنوان يك جنبش فكري آرمانگرا معرفي ميكردند، اكنون آنها حتي منكر وجود داشتن چنين جنبشي ميباشند. آنها به محافظهكاري جديد در داخل گيومه اشاره ميكنند، گويي كه اين واژه زاييدة فعاليت بيش از حد تفكرات جناح چپ است. ديويد فرام (David Frum) يكي از نويسندگان سابق سخنرانيهاي بوش به من گفت: "اين دقيقاً همان چيزي است كه دانشگاهيان به آن ضرورتگرايي ميگويند. منتقدان مخالف، چيزي به نام محافظهكاري جديد را اختراع كردهاند كه همواره طرفدار استفادة يكجانبه از قدرت نظامي است. اما هنگامي كه اين به اصطلاح محافظهكاران جديد موضوع ايران را بررسي ميكنند و استفادة يكجانبه از قدرت نظامي را توصيه نمينمايند، منتقدان احساس ميكنند كه حقه كثيفي در مورد آنها پياده شده است." انكار ميتواند اولين گام در جادة بهبودي باشد. |
|||||
|
|||||