![]() |
|||||
چشم انداز ایران شماره 31 اردیبهشت و خرداد 1384
تاريخ معاصر ايران؛
نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي(4)
گفتوگو با دكتر حسين آباديان
اشاره: بسياري از رويدادهايي كه در كشورها ـ بويژه كشورهايي چون ايران كه در منطقهاي مهم از نظر استراتژيك قرار گرفتهاند و بهدليل دارابودن منابع مهمي چون نفت، همواره مورد توجه كشورهاي قدرتمند و استعمارگر بودهاند ـ روي ميدهد را نميتوان بهتنهايي، مقطعي و بدون در نظر گرفتن ريشههاي تاريخي، سياسي و اقتصادي آن جوهرهيابي كرد. با اين پيشزمينه و با توجه به اينكه دكتر حسين آباديان نيز در كتاب خود ـ دو دهه واپسين حكومت پهلوي ـ شناخت ابعاد و اعماق تحولات معاصر كشور را بدون توجه به شناخت ارتباط "شبكههاي پنهان سياسي" به "مافياي اقتصادي" در ايران معاصر امكانپذير ندانستهاند، گفتوگويي را با ايشان پيرامون نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي در تاريخ معاصر ايران انجام دادهايم. سه بخش اين گفتوگو در شمارههاي گذشته انتشار يافته، بخش پاياني اين گفتوگو در اين شماره از نظر خوانندگان ميگذرد.
¢شما در جلسات گذشته، نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي در تاريخ ايران را تا مقطع 16 آذر 1332 توضيح داديد، چنانچه در اين بخش به نقش گروه بقايي در واقعه 16 آذر 1332 بپردازيد و پس از آن به مقطع سالهاي 58ـ1357 اشاره كنيد، سپاسگزار خواهيم بود. pهمه ميدانند كه پس از وقوع كودتاي 28 مرداد و هنگام انعقاد قرارداد كنسرسيوم در مرداد 1333، زاهدي قدرت را به دست داشت. شاه هيچگاه گمان نميكرد زاهدي در جايگاه نخستوزير باقي بماند. او گمان ميكرد كابينه زاهدي بهعنوان يك كابينه محلل عمل ميكند و قدرت را از مصدق به فردي كه مورد نظر وي است منتقل ميكند و مجدداً خودش به ارتش بازميگردد.
¢به نظر شما فرد مورد نظر شاه چه كسي بود؟pمن اطلاعي ندارم. ولي ميدانم دكتربقايي اميدوار بود خودش را نخستوزير بكنند. آنچه مسلم است امريكاييها از زاهدي حمايت ميكردند. اما ملبورن دبير اول سفارت كه پيشتر گفتم مافياي سفارت امريكا را اداره ميكرد(1) از اين روند ناراضي بود. اين نكتهاي بسيار مهم است كه بقايي و ملبورن در اين موضوع يك خط مشترك را تعقيب ميكردند. خطيبي صريحاً به بقايي نوشت "ملبورن و دسته منتسب به او در سفارت امريكا"(2) از اقدامات او حمايت ميكنند.اين موضوع فوقالعاده مهم است براي اينكه دسته منتسب به ملبورن را كه يك تيم خطرناك و اطلاعاتي بودند بشناسيد، به كتاب دو دهه واپسين مراجعه كنيد تا اهميت ارتباط بقايي با آنها را دريابيد. خط ملبورن همسو با سياست انگليس بود، انگليسيها و شاه به ادامه حكومت زاهدي معتقد نبودند. تحليل مسئله 16 آذر در همين ارتباط معنا مييابد، در مهر ماه 1332، دانشجويان دانشگاه تهران در اعتصاب بهسر ميبردند. دليل اعتصاب آنها نيز هيچ ربطي به سفر نيكسون به ايران نداشت، بلكه بهدليل برقراري ارتباط با دولت انگلستان پيش از حلشدن نهايي مسئله نفت بود. در اين دوران دكتربقايي نيز ـ همچون كسانيكه احساس ميكنند سررشته امور از دستشان خارج شده ـ در سخنرانيها و نامههاي خود اشاره ميكند البته مصدق بايد سرنگون ميشد، اما يكي از اقدامات خوب وي اجراي اصل مليكردن نفت بود و ما نميتوانيم تا قبل از اينكه مسئله نفت حل و فصل شود، با دولت انگليس كه طرف حساب ايران است، روابط سياسي برقرار كنيم. درحقيقت اين بهانهاي بود تا دكتربقايي فشار خود را براي عزل زاهدي تشديد كند.
¢يعني زاهدي با بازكردن سفارت انگليس موافق بود؟ pبله، زاهدي تلاش ميكرد سفارت انگليس را باز كند و اين درست زماني بود كه انگليس هنوز در ايران منفور بود و برقراري روابط سياسي به صورت يكجانبه، آن هم با انتشار اعلاميه و بيانيه چيزي بود كه ميتوانست در جامعه نفرت بيشتري ايجاد كند. دكتربقايي ميگفت كه برقراري ارتباط با انگلستان هنوز زود است و نفرت از وضع موجود را تشديد ميكند. البته اين بهانهاش بود، بقايي طرفدار شدت عمل در ايام بعد از كودتا بود و داشت زمينه اين كار را فراهم ميساخت. دانشجويان دانشگاه تهران كه عمدتاً تحتتأثير نهضت مقاومت ملي و البته حزبتوده بودند، در آن زمان در اعتصاب بهسر ميبردند. نقطهعطف در اينجاست كه درحاليكه در آذرماه آنها ميخواستند اعتصاب خود را بشكنند و سر كلاسهاي درس بروند دكترخطيبي كه مسئول تشكيلات امنيتي بقايي بود و با دربار و شخص شاه هم ارتباط داشت نامهاي به بقايي مينويسد و خطاب به او ميگويد كه من احساس ميكنم دانشجويان قصد دارند اعتصاب خود را تمام كنند و به كلاسها بروند. ميگويد نظر من اين است كه اين اعتصاب چند روزي ادامه پيدا كند. مهمتر اينكه خطيبي ميگويد روز سيام تير ديگري از نظر رهبري عوامالناس بايد ترتيب داده شود. اين درحالي است كه روز 11 آذر زاهدي از بقايي دعوت ميكند "براي شور در مسئله مهمي" به وزارتخارجه برود. بههرحال علت ادامه پيداكردن اعتصاب را هم سفر معاون رئيسجمهور وقت امريكا، نيكسون، به ايران اعلام ميكند. درحقيقت اينها ميخواستند از دانشجويان بهعنوان ابزار و اهرمي براي فشار عليه دولت زاهدي استفاده كنند و به نيكسون نشان بدهند كه دولت زاهدي مقبوليت و مشروعيت ندارد و به قول خودشان نظاميان نميتوانند براي مدت طولاني قدرت را به دست بگيرند. اين همان چيزي بود كه شاه ميخواست. روز 16 آذر همانند روزهاي گذشته، اعتصاب بود و هيچ اتفاق خاصي نيفتاده بود. دانشجويان عليه نيكسون شعار ميدادند و اين موضوع هم يك مسئله عادي بود. اما ناگهان و براي اولينبار در تاريخ دانشگاه، نيروهاي گارد وارد محوطه دانشگاه و راهروهاي دانشكده فني شدند و تيراندازي كوركورانه كردند. معلوم بود ميخواستند چند نفر را بكشند و ايجاد رعب و وحشت كنند تا فضاي سياسي كشور نظامي شود. آنچه اهميت دارد اين است كه هدف از اين رعب، صرفاً سركوب جنبش دانشجويان نبود، بلكه بدنام كردن كابينه زاهدي نيز مدنظر بود. سندي كه در اين زمينه وجود دارد و در زندگينامه سياسي دكتربقايي نيز منتشر شده، كاملاً گوياست و نشان ميدهد كه گروه مخفي حزب زحمتكشان بهرهبري حسين خطيبي در راستاي رسيدن به اهداف سياسي خاص خودشان ميخواستند از جنبش بر حق دانشجويان عليه كابينه كودتا سوءاستفاده بكنند.
¢پارادوكسي كه در اينجا وجود دارد اين است كه پس از كودتاي 28 مرداد فرماندهي ارتش بهدست شاه بود و زاهدي نيز آن اقتدار را نداشت كه همانند مصدق از شاه بخواهد تا وزارت جتگ را به او واگذار كند. درنتيجه فرمانده كل، شاه بود و اين دستور ـ يورش نظاميان به دانشگاه ـ تنها ميتوانست به دستور شاه باشد، نه زاهدي. pبله، به نظر من هم بههيچوجه اين ماجرا به دستور زاهدي نبود و زاهدي در آن ماجرا دخالتي نداشت، اما بدنامي آن براي زاهدي ماند. چرا كه ارتش اين سركوب را انجام داده بود و وي هم فردي نظامي و در عين حال رئيس دولت بود. درحقيقت هم در 16 آذر 1332 و هم در اول بهمن 1340 سركوب دانشجويان توسط گروههايي خاص توطئهچيني شد كه اهداف خاص خود را داشتند. در 16آذر عدهاي از دارودسته بقايي هم آتش بيار معركه بودند. سوال اين است آيا شركتهاي چندمليتي و نفتخواران جهاني نگران نبودند كه برقراري زودهنگام رابطه با دولت انگليس شايد شرايط قبل از نهضت ملي نفت را تجديد كند و آنها از نفت ايران همچنان محروم شوند؟ اين سوال مهمي است كه به فهم اوضاع سياسي آن زمان كمك ميكند، آخر دولت انگليس همچنان به دنبال انحصار نفت ايران بود و شريكي را تحمل نميكرد.
¢اين موضوع نشان ميدهد كه اين وقايع ـ 16 آذر 1332 و اول بهمن 1340ـ زماني رخ داد كه تضاد ميان شاه و نخستوزير زياد شده بود؛ در سال 1332 ميان شاه و زاهدي و در سال 1340 ميان شاه و اميني. pبله، در نامهاي كه خطيبي به بقايي نوشته بود نيز اين مسئله مشهود است. وي مينويسد كه مدتي است شاه ديگر ناهار خود را با زاهدي صرف نميكند. دو ـ سهماه اول پس از كودتا، زاهدي به كاخ و دربار ميرفته و در همه زمينهها با شاه مذاكره ميكرده و حتي ناهار را هم نزد شاه بوده است. اما وقتي شاه مشاهده ميكند وي حاضر به كنار رفتن نيست و از طرف امريكاييها حمايت ميشود، حتي جلسه ناهار روزانهاش را با وي قطع ميكند. اما نكته مهم اين است كه اين مسئله براي زاهدي هيچ اهميتي نداشته و استعفا نداد. او حق خود ميدانست كه در اين سمت بماند و تاجبخشي شاه را مديون خود ميدانست. ميگفت با توپ و تانك آمدهام با توپ و تانك هم ميروم. من اينگونه تصور نميكنم كه زاهدي مجري بيچون و چراي اوامر شاه بود، بلكه وي در بعضي از موارد از خود ابتكار عمل داشت. همين زاهدي وقتي مصدق روز 29 مرداد خود را تسليم نيروهاي فرمانداري نظامي كرد، با او به احترام رفتار نمود.(3) آنچه بايد به آن توجه داشت اين است كه ميان امريكاييها و انگليسيها در مورد مسائل ايران اختلافاتي وجود داشته است. حتي بعد از كودتاي 28 مرداد نيز اين اختلافات وجود داشته و تضاد منافع او قدرت بزرگ سرمايهداري خود را دوباره نشان داد. اين اختلافات تا روي كارآمدن دولت حسنعلي منصور نيز وجود داشت و انگليسيها همواره بهدنبال استمرار سيطره هزار فاميل در ايران بودند. اما امريكاييها با وجود اينكه در برانداختن مصدق مشاركت فعال داشتند، بر اين باور بودند اگر ايران ميخواهد در برابر سيطره كمونيسم محفوظ بماند، بايد اصلاحاتي را در داخل كشور انجام داد. در همين راستا بود كه امريكاييها در زمان اميني خواستند اين ايده خود را آزمايش كنند اما متوجه شدند كه در آن شرايط جواب نميدهد. روي كارآمدن دولت هويدا همان چيزي بود كه هم انگليسيها، هم امريكاييها و هم شخص شاه ميپسنديدند. يعني با اتكا به نيروهاي امنيتي و نظامي، سرمايهگذاريهاي بلندمدت و كلان اقتصادي و سودهاي هنگفت و بادآوردهاي نصيب شركتهاي چندمليتي و كمپانيهاي صهيونيستي شد. درطول كابينه هويدا ثباتي لرزان شكل گرفته بود كه هم امريكاييها و هم انگليسيها از آن سود ميبردند و ايران به يك جزيره ثبات و امن براي سرمايهگذاريهاي خارجي تبديل شده بود. اين همان چيزي بود كه امريكاييها و انگليسيها در نظر داشتند. بههرحال نوعي تضاد منافع تا پس از سرنگوني زاهدي ادامه داشت. بالاخره هم به اصرار شاه، دولت زاهدي با توافق قدرتهاي بزرگ امريكا و انگليس بركنار شد و حسين علا به قدرت رسيد. پس از روي كارآمدن حسين علا، بقايي متوجه شد كه بهطور قطع ديگر نخستوزير نخواهد شد. بقايي انتظار داشت با توجه به مشكلاتي كه در وفاداري به نظام سلطنت متحمل شده است و دوري از خانه و كاشانه را به جان خريده، پس از زاهدي نخستوزير شود كه اينگونه نشد. موضوع مهم اين است كه بقايي بهعنوان يك رجل سياسي چگونه بازيچه دست حسين خطيبي قرار گرفت. طبق اسناد موثق و نامههاي شخص خطيبي، وي، بقايي را در زاهدان نگه داشته بود و از او بهعنوان يك ابزار براي اهدافي كه در راستاي تثبيت قدرت شخص شاه بود، استفاده ميكرد و مدام به او وعده و وعيد ميداد كه نخستوزير خواهد شد. خطيبي پس از مدتي گفت در مورد تمدن الملك سجادي و علا صحبتهايي ميشود و در نظر دارند يكي از اينها را نخستوزير كنند. در همين راستا حسين علا نخستوزير شد و دكتربقايي هم بينتيجه به تهران برگشت و هيچكس هم حتي از وي تشكر و قدرداني نكرد.
¢مگر وي در تبعيد نبود، پس چگونه شد كه دوران تبعيد وي به پايان رسيد؟pدر دوره زاهدي، بقايي مدتي در زاهدان و در املاك اسدالله علم بود و بعداً خودش به تهران برميگردد. خطيبي نيز در نامهاي از او ميخواهد به تهران برگردد. زيرا ديگر ماندن او در آنجا فايدهاي نداشت. رساننده نامههاي خطيبي به بقايي و رابط آنها شخصي بود بهنام منصور رفيعزاده كه اهل كرمان بود و در دوره نهضت مليشدن نفت دانشجوي دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران بود. رفيعزاده با دكتربقايي روابطي بسيار نزديك داشت. در بالاي تمام نامههايي كه رفيعزاده از امريكا خطاب به بقايي نوشته، از واژه "خدمت پدر عزيزم" استفاده كرده است، يعني وي آنقدر برايش احترام قائل بود كه بقايي را بهعنوان پدر خود تلقي ميكرد. منصور رفيعزاده چه در دوره دانشجويي و چه پس از آن در بسياري از جهتگيريهاي سياسي بقايي موثر بوده و بقايي هم متقابلاً در زندگي رفيعزاده تأثير بسزايي داشته است. يكي از تأثيرات مهمي كه اين دونفر در زندگي هم داشتند، معرفي منصور رفيعزاده به ساواك توسط دكتر بقايي بود. در نامههاي رفيعزاده بهصراحت قيد شده كه واسطه اين كار دكتربقايي بود. همچنين دكتربقايي با سرلشكر حسن پاكروان نيز دوستي عميقي داشته است. دوستي اينها به مادر پاكروان برميگردد. مادر پاكروان ـ امينه پاكروان ـ فرانسه را خيلي خوب صحبت ميكرد و زن تحصيلكردهاي بود. شخصيت مادر سرلشكر پاكروان روي وي خيلي تأثير گذاشت. با اينكه پاكروان يك مقام امنيتي بود و پستهاي مهمي همچون پستهاي امنيتي و اطلاعاتي ـ چه در ارتش و چه در ساواك ـ داشت، فردي بود كه مطالعات زيادي داشت و گفته ميشود فردي تحصيلكرده، با ادب و ملايم بود. در دوراني كه قائممقام ساواك بود (در دوره تيمور بختيار و بعد كه به رياست ساواك رسيد) اعتقادي به شكنجه و داغ و درفش نداشت. او معتقد بود از طريق بازجوييهاي علمي كه در كشورهاي اروپايي رواج داشته، بايد از متهمان اعتراف گرفت. با وجود اين، وي يك مسئول امنيتي بود و بسيار به شاه و دربار نزديك بود. وي از دوستان صميمي و نزديك دكتربقايي بود. اين افرادي كه از آنها نام برده شد، همگي اشخاص مهمي بودهاند و با نگاهي به سير زندگي آنها متوجه اهميت و قدرت نفوذ آنها ميشويم. براي نمونه رفيعزاده بهعنوان فردي كه تازه ليسانس خود را از دانشگاه تهران گرفته بود، چه مناسبات ويژهاي ميتوانست با دكتربقايي كه يك ليدر سياسي و استاد فلسفه دانشگاه بود، داشته باشد؟ پس از اينكه بقايي وي را به آقاي پاكروان معرفي ميكند، پاكروان نيز وي را به شهرباني معرفي ميكند و پس از اينكه براي او گذرنامه ميگيرند، او به كمبريج ماساچوست در امريكا ميرود تا در آنجا تحصيل كند، اما درسي نميخواند. رفيعزاده ضمن اينكه با ساواك همكاري ميكرد، اولين و آخرين رئيس پايگاه ساواك در امريكا بود، يعني از دوراني كه ساواك در امريكا پايگاه تأسيس كرد، منصور رفيعزاده رياست آن را به عهده داشت و رياست او تا سرنگوني شاه ادامه داشت. وي در آنجا با سازمان سيا روابط بسيار نزديكي برقرار كرد. البته شايد عدهاي بگويند كه اين يك امر طبيعي و عادي است كه وي بهعنوان مسئول تشكيلات امنيتي ايران در امريكا، با سيا ارتباط داشته باشد، اما آنچه مهم است اين است كه سطح ارتباطات فراتر از اين حرفها بود. رفيعزاده با محافظهكارترين جناحهاي امريكا ارتباط برقرار ميكرد و اين مسئله نميتواند تصادفي باشد. رفيعزاده در كتاب خود باعنوان "شاهد"، عكسهاي خود با جورج بوش پدر كه آن زمان رئيس سيا بود را چاپ كرده است. ارتباط آقاي رفيعزاده با تيم محافظهكاران امريكا نشاندهنده گرايشهاي محافظهكارانه شخص بقايي نيز ميتواند باشد. البته بقايي اطلاع خود از اين روابط را منكر ميشود و ميگويد كه نميدانسته وي با سيا همكاري داشته، اما اين دروغ است. چرا كه در نامههاي رفيعزاده به بقايي مسئله ارتباط با سيا كاملاً مشهود است. رفيعزاده زماني هم كه به ايران ميآمد، دائماً با دكتربقايي ملاقات ميكرد و در جلسات حزب زحمتكشان هم شركت ميكرد. شما اگر به اسناد ساواك دكتربقايي كه مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات آنها را منتشر كرده توجه كنيد(4)، مشاهده ميكنيد كه در جلسات حزب زحمتكشان افرادي با رفيعزاده هم همزمان حضور دارند. اين مسئله ظرافتها و پيچيدگيهاي شخصيتي و سياسي دكتربقايي را نشان ميدهد كه چگونه افراد را با ديدگاههاي مختلف در يك جا جمع ميكرد. در دوران نخستوزيري حسين علا (1334 تا 1336) فجايع زيادي در ايران اتفاق افتاد ازجمله؛ محاكمه اعضاي نهضت مقاومت ملي، اعدام اعضاي شبكه نظامي حزبتوده و تيرباران رهبران فدائيان اسلام. در تمام اين دوران كوچكترين صدايي از بقايي بلند نشد و اين نشان ميدهد تا زمانيكه ثبات نظام سلطنتي و شخص شاه تأمين و تضمين ميشد، بقايي هيچگونه واكنشي نشان نميداد. بقايي خواهان قدرت مطلقه شاه بود و اين درواقع همان موضع محافظهكارترين جناحهاي امريكا بود. كمپانيهاي توليد اسلحه و شركتهاي نفتي در رأس آنها قرار داشتند. در سال 1336، شاه دولتي مطيع اوامر خود، يعني دولت منوچهر اقبال را روي كار ميآورد. اين دوران همزمان است با فشار امريكاييها بر شاه براي انجام اصلاحاتي در كشور ازجمله تشكيل احزاب سياسي و فعاليت سياسي آزاد و علني. آنها معتقد بودند احزاب سياسياي كه شكل ميگيرند بايد به قانوناساسي سلطنتي وفادار باشند و بهعنوان يك ابزار و اهرمي كه مانع از تعميق نارضايتيهاي اجتماعي شوند، عمل نمايند. در اين دوره دو حزب "مليون" و "مردم" در كشور تشكيل شد. سپس شاه اعلام كرد كه با تشكيل حزب مردم و حزب مليون، احزاب سياسي در كشور بهوجود آمدند و از اين پس قدرتهاي غربي، ديگر نميتوانند بگويند در ايران دموكراسي وجود ندارد و سلطنت با نظام دموكراسي مغاير است. من اين مطلب را مطرح كردم تا در راستاي آن به عملكرد بقايي اشاره كنم. او در اين دوره به برخي از اعضاي حزب خود ميگويد وارد حزب مردم بشويد و به عدهاي ديگر نيز ميگويد وارد حزب مليون بشويد. او ازسويي با نيروهاي ارتشي پيوند داشت و ازسوي ديگر در مجلس صاحب نفوذ بود. درحقيقت ميتوان گفت استراتژي بقايي در سراسر عمر سياسياش، استراتژي نفوذ و استحاله از درون بوده است. وي بههيچ عنوان به فرايند آشكار، قانوني و نظاممند سياسي باور و اعتقادي نداشت. نكته قابل اهميت، اعتراض برخي از ياران بقايي و اعضاي حزب زحمتكشان به او ميباشد. آنها ميگويند ما تا ديروز شعار راستي و آزادي ميداديم ـ شعاري كه عيسي سپهبدي ابداع كرده بود ـ حال چگونه است كه ناگهان از حزب مردم اسدالله علم سيراب ميشويد.(5) حتي خطيبي به او ميگويد من از دستوري كه شما در مورد ورود به حزب مليون و مردم دادهايد، تعجب ميكنم و نميدانم چه نقشهاي در سر داريد. اگر به ما بگوييد به دنبال چه هستيد خوشحال ميشويم. زمانيكه وي ـ پس از دوره علا و در دوره اوليه نخستوزيري اقبال ـ از لاك انزوا خارج ميشود، فعاليتش به اين شكل بوده است. پس از سال 1338 بقايي مجدداً در صحنه سياسي كشور حضور پيدا ميكند. طبق آنچه در اسناد ساواك آمده، دربار از ايشان ميخواهد از نو فعاليت كند. در آن دوره نارضايتيها روي هم انباشته شده بود و مطالباتي كه به مليشدن نفت انجاميد، همچنان بدون نتيجه مانده بود. فضاي دموكراسي بهجاي مانده از دوران مصدق روز به روز بدتر ميشد. دموكراتها ازجمله كندي كه سناتور ايالت ماساچوست بود با شعار اصلاحات اجتماعي و اقتصادي در كشورهاي پيراموني براي رسيدن به پست رياستجمهوري تبليغات نموده و از اميني حمايت ميكردند. اميني بهظاهر با حمايت مستقيم امريكا قدرت را بهدست گرفت. البته براساس اسنادي كه به زبان انگليسي در موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران وجود دارد و ترجمه و منتشر هم شده است.(6) هم ژاكلين كندي، همسر كندي و هم برادر ژاكلين كندي از روي كارآمدن اميني حمايت ميكردند. درحقيقت تيم ويژهاي در كاخ سفيد از روي كارآمدن اميني حمايت ميكردند. از آنطرف طبق اسنادي كه در داخل كشور منتشر شده، بقايي براي مهار بحراني كه ميخواست رژيم را در كام خود فرو ببرد دوباره به صحنه وارد شد. هرگاه بحراني، رژيم سلطنتي را تهديد ميكرد، بقايي در صحنه سياسي ظاهر ميشد. در اين دوره نيز دوباره جبههملي دوم شروع به فعاليت كرده بود و شاخه دانشجويي جبههملي دوم سوژه سيا و ساواك شده بود. در اين دوران سرهنگ ياتسويچ كه رئيس پايگاه سيا در ايران بود و نقش بسيار موثري در سمت و سو دادن به تحولات داشت، گروهي از تحصيلكردگان جوان را كه هيچگونه پست سياسي و اجرايي مهمي نداشتند، به صورت مخفيانه متشكل كرد كه بعدها نام آن را "كانون مترقي" گذاشتند. اين افراد ظاهراً قرار بود مطالعات اقتصادي ـ اجتماعي بكنند و ياتسويچ همه اينها را شناسايي و متشكل كرده بود. همه آنها در خانه حسنعلي منصور ـ پسر رجبعلي منصور ـ جمع ميشدند. خود ياتسويچ هم مستأجر منصور بود و در طبقه بالايي خانه منصور واقع در محله دروس زندگي ميكرد. ياتسويچ در شاخه دانشجويي جبههملي نفوذ داشت. از آنجا كه برخي از اعضاي شاخه دانشجويي گرايشهاي عدالتطلبانه داشتند و يا سوسياليست بودند، ياتسويچ از بيم اينكه اين گروه در آينده رژيم را مورد تهديد قرار دهند، گروه نفوذي خود را به صورت كاملاً مخفيانه بهوجود آورد. تا در موقع مقتضي سكان هدايت كشور را به دست گيرند. به موازات اينها، دكتربقايي نيز فعال شد بويژه هنگامي كه تلاشهاي ناكام كابينه اقبال را ديد. بقايي به اين دليل از اقبال نفرت داشت كه اقبال خود را "غلام خانهزاد شاه" ميدانست. غلام خانهزاد شاه، به اين مفهوم بود كه هر كاري اقبال انجام ميداد، به دستور مستقيم شخص شاه صورت ميگرفت. بقايي همواره شاه را از اين موضوع برحذر ميداشت كه كابينهها و مقامات مسئول كاري بكنند و حرفي بزنند كه بهنام او تمام بشود. او اعتقاد داشت اگر هيئت دولت، كابينه و مقامات مسئول كاري ميكنند، بايد بهنام خودشان تمام بشود نه بهنام شاه. زيرا اگر روزي مردم بخواهند اعتراضي عليه يك مقام مسئول، يك وزير يا نخستوزير انجام دهند، حمله به نخستوزير، حمله به مقام سلطنت تلقي ميشود. بقايي همواره معتقد بود مقام سلطنت بايد قداست خود را حفظ كند و نبايد در معرض پرسش قرار بگيرد. او پيشنهاد ميكرد اگر شاه ميخواهد كاري بكند بايد به صورت پنهاني و مخفيانه انجام بدهد نه به صورت علني. در صورتيكه اقبال اينگونه نبود و هر كاري ميكرد آن را از اوامر ملوكانه ميدانست. در همين زمان نارضايتي اجتماعي گسترش پيدا ميكرد و نوك تيز حملات هم متوجه شاه بود. بقايي وارد گود شد تا به قيمت قربانيكردن اقبال، شاه را نجات بدهد و براي اين مسئله انواع باندهاي مافيايي وارد ماجرا شدند؛ از باند اسدالله رشيديان گرفته تا لژهاي فراماسونري همچون لژ روشنايي. اين لژ از طريق يكي از عوامل خود بهنام مهندس حسين شقاقي كه چهرهاي پشتپرده بود در اين ماجرا بهخوبي عمل كرد. من در كتاب "دو دهه واپسين حكومت پهلوي" اشارهاي به وي و نقش وي در فعاليت مجدد بقايي كردهام. بهعبارتي بقايي با اينكه خود فراماسون نبود، در چاهي افتاد كه اينبار فراماسونها براي او كنده بودند. شقاقي از طريق خرم در خيابان آقاشيخ هادي ساختماني در اختيار بقايي قرار داد. خانه متعلق به رحيم علي خرم ـ مقاطعهكار مشهور كه پارك خرم و باغوحش را درست كرد ـ بود و هزينههاي جاري خانه را حسين شقاقي ميپرداخت. حسين شقاقي از يكطرف با يوسف مازندي خبرنگار يونايتدپرس در ايران مرتبط بود و از طرف ديگر با افرادي همچون بقايي. در همين راستا بقايي فعاليت خود را باعنوان سازمان نگهبانان آزادي شروع كرد. نوك تيز حمله وي هم متوجه اقبال بود، يعني ميخواستند به تودههاي ناراضي، روشنفكران، تودههاي مردم، احزاب سياسي و آنهايي كه ناراضي بودند، بگويند عامل تمام بحرانها اقبال است و او بايد سرنگون بشود. بهزودي، بهانه هم به دستشان آمد. بهانه آنها اين بود كه در انتخابات مجلس بيستم تقلبات گستردهاي اتفاق افتاد و كار به جايي رسيد كه امريكاييها اعتراض كردند و شخص شاه هم براي حفظ وجهه خود اعلام كرد بايد انتخابات آزاد و دموكراتيك برگزار بشود. انتخابات از نو برگزار شد اما باز هم در انتخابات تقلب كردند و اين مسئله به قيمت قرباني شدن اقبال تمام شد و كابينهاي كه سه سال مداوم خود را غلام خانهزاد شاه ميدانست و بهطور صددرصد دستنشانده شاه بود و وزرايش را هم خود شاه تعيين كرده بود بركنار شد. پس از روي كارآمدن شريفامامي، بقايي مثل گذشته همچنان ـ يعني از سال 1329 تا پايان عمرش ـ يكي از مخالفان پا برجاي شريفامامي بود. ميدانيد احمد آرامش كه بعدها انتقادات گزندهاي از شاه كرد و هفتسال به دستور او زنداني شد و بعد هم توسط ساواك در پارك لاله به قتل رسيد، شوهرخواهر شريفامامي و همچنين دكتر عبدالله معظمي هم برادر همسر شريفامامي بود.
¢گفته ميشود مقام شريفامامي در لژ فراماسونري بالاتر از شاه بود. حتي در تمام سلامها، همه وزرا به شاه تعظيم ميكردند، ولي شريف امامي هيچگاه چنين كاري نميكرد. pطرح اين مسئله به تحليل ما نيز كمك ميكند. شريفامامي فرد قدرتمندي بود و مورد حمايت انگليسيها و فراماسونري جهاني نيز بود. بقايي در اين دوره هم شروع به مخالفخواني ميكند و وي را دستگير ميكنند. در دوراني كه شريفامامي نخستوزير بود، بقايي به اتهام تهديد افسران ارتش، تحريك به آشوب و برهمزدن صميميت نيروهاي نظامي و انتظامي بازداشت شد و در دوره نخستوزيري اميني محاكمه گرديد، البته درنهايت تبرئه شد. در همين دوره محاكمات فرمايشي بود كه بقايي جمله مشهورش را گفت كه سه بار تاج و تخت سلطنت را نجات داده است: غروب سيام تير كه نوك تيز حملات متوجه شاه شد، او شعارها را به ضدقوام مبدل ساخت. غروب نهم اسفند كه اوباش را به حمله به خانه مصدق واداشتند و روز 28 مرداد 1332(8) كه با تانك درِ خانه او را از بن كندند. مهمتر اينكه در همين محاكمات بود كه بقايي گفت "هيچكس در ايران به اندازه من و دوستانم بر ضد انقلاب مبارزه نكرده است."(9) ميدانيد بقايي از واژه انقلاب هم هراس داشت حتي اگر تعبير انقلاب سفيد به كار برده ميشد و اين را صريحاً عنوان ميكند. ضديت بقايي با نهضت ملي نفت، جنبش 15 خرداد و انقلاب اسلامي در اين حقيقت ريشه دارد كه او انقلاب را عامل سوق دادن ايران به پشت دروازههاي آهنين ميدانست، تعبيري كه بسيار آن را بهكار ميبرد. بهدنبال همين محاكمات فرمايشي كه براي رژيم جنبه تبليغاتي داشت او تبرئه شد. اما بهواقع يكي از مهمترين مقاطع زندگي بقايي دوره پس از سقوط اميني و رويكارآمدن علم بود. همانطور كه پيش از اين اشاره كردم، بقايي پيش از اين با علم رابطه بدي نداشت. بسياري از نيروهايي كه در حزب مردم اسدالله علم بودند، از نيروهاي بقايي بودند اما راز اين مسئله كه چرا وي با علم مخالفت ميكرد را خود، در اولين كنگره حزب زحمتكشان كه در سال 1341 در اصفهان برگزار شد باصراحت مطرح ميكند. وي گفت علت مخالفتش با علم اين است كه همه، علم را چشم و گوش شاه ميدانند و هر كاري وي انجام بدهد آن را از منويات ملوكانه تلقي ميكنند و اين مسئله بسيار خطرناك است. پيشتر توضيح دادم از نظر بقايي آن كس كه ثبات و امنيت را در كشور برقرار ميكرد، شخص شاه بود. وي عامل وحدت ملي را شاه ميدانست. تمام مخالفتهاي بقايي با علم در رابطه با اين موضوع بود. حسن آيت در نامهاي كه بعد از 15 خرداد خطاب به بقايي نوشت به اين روش و طرز تفكر بقايي اعتراض ميكند. آيت در اين دوران با روش كلي رهبري بقايي در حزب زحمتكشان مخالف بود. وي درنامهاش به نكات بسيار مهمي اشاره ميكند ازجمله اينكه به بقايي ميگويد شما همواره وزرا يا نخستوزيران را مورد حمله قرار ميدهيد و به اين مسئله توجه نداريد كه مشكل اصلي، شخص شاه است. ديگر اينكه آيت در نامهاش از بقايي بهعنوان تنها شخصي كه صلاحيت رهبري سياسي جامعه را دارد ياد ميكند. وي با اشاره به جنبشي كه امام در 15 خرداد 42 رهبري ميكرد گفت كه اين جنبش يك جنبش مذهبي است و بهقول او همانگونه كه جامعه آبستن ظهور فردي همچون آيتالله خميني بود، در حال حاضر نيز منتظر ظهور يك كاوه آهنگر است و اين كاوه آهنگر كسي نيست جز بقايي. در اين دوره يك گروه هم بهعنوان گروه مذهبي در حزب زحمتكشان شكل گرفت كه در اسناد ساواك بقايي كه گفتم منتشر شده، از آنها نام برده شده است. اين افراد از كانون تشيع به حزب زحمتكشان آمده بودند. آنچه براساس مكاتبات و نامهنگاريهاي آنها و گزارشهاي ساواك مشاهده ميشود اين است كه اين افراد ـ به هر انگيزهاي ـ برخلاف ميل بقايي در تظاهرات روزهاي قبل و بعد از 15خرداد شركت ميكردند. آنچه اهميت دارد اين است كه نخستين باري كه رسماً و علناً در شعبههاي حزب زحمتكشان به شيوه رهبري بقايي ايراد گرفته ميشود، از اين دوره به بعد است. در رأس اين منتقدان نيز آيت قرار داشت و در نامه 94 صفحهاي خود در سال 1342 نيز به بقايي ميگويد كه چرا نتوانستيد از اين جنبش مذهبي كه به رهبري امام اتفاق افتاد، استفاده كنيد؟ وي در آن نامه به صراحت از آيتالله طالقاني و مهندس بازرگان بهعنوان افرادي كه "در باطن اعتقادي به مذهب" ندارند، اما در بين مجامع مذهبي نفوذ زيادي دارند،(7) نام ميبرد اما از آن طرف به بقايي ميگويد شما رهبر يك حزب سياسي هستيد لكن كارهايي ميكنيد كه شايسته يك رهبر حزب سياسي نيست، البته منظورش رفتار و سلوك غيرمذهبي بقايي بود. جالب اينكه آيت خود در نامهاش اشاره ميكند كه با دوستانش در مقابل جلسات مسجد هدايت آقاي طالقاني، كانون تشيع را براي حمايت از بقايي بهوجود آورده است. اين رفتار آيت عجيب است كه با علم به ماهيت بقايي از او ميخواهد مذهب را بهمثابه سكوي صعود به رهبري سياسي مورد استفاده قرار دهد.
¢در خاطرات آيتالله منتظري هم آمده كه فهرست مهمي از اسامي علما تهيه و منتشر شد كه مرجعيت امام را تأييد ميكردند. pبله، از اين دوران تا ماجراي تبعيد امام، ما ديگر حركت آنچناني از بقايي نميبينيم. تنها در سال 1344 يك نامه از ايشان وجود دارد كه خطاب به شاه نوشته شده است. آن نامه هم در ارتباط با سوء قصدي است كه در كاخ مرمر به جان شاه انجام ميشود. وقتي شاه از آن ترور جان سالم به در ميبرد، وي نامهاي به او مينويسد و از ناكامماندن ترور ابراز خرسندي ميكند و ميگويد شما تصور بكنيد اگر اين ترور به نتيجه رسيده بود، چه عواقبي براي آينده مملكت داشت. بقايي همواره كشور را در خطر نفوذ كمونيسم ميدانست و اين دقيقاً همان شعار توهمگونهاي بود كه در جهت اهداف شركتهاي فرامليتي و كمپانيهاي بزرگ سرمايهداري قرار داشت. البته منظور من اين نيست كه بقايي از اين كمپانيها پولي دريافت ميكرده و يا بهدنبال منافع مادي خود بوده است، بلكه ميخواهم بگويم تفكر بقايي اين بود كه اگر جنبشي در ايران اتفاق بيفتد به نفع كمونيسم خواهد بود. حال اين جنبش ميخواهد ليبراليستي باشد يا مليگرايانه و يا چپ، از نظر وي هيچ فرقي نميكرد. بهترين وضعيت از نظر بقايي وضعيتي بود كه در دوره هويدا شكل گرفت. در اين دوران بقايي كوچكترين واكنشي به تحولاتي كه در كشور اتفاق ميافتاد، نشان نميداد. 14 اسفند 1353 هم نامهاي در اعتراض به تشكيل حزب واحد رستاخيز نوشت و آن را مغاير مصالح سلطنت تلقي كرد. در سال 1355 بقايي نامهاي به دادستان تهران مينويسد و در آن تبديل تاريخ از هجري شمسي به شاهنشاهي را كاري بيهوده ميداند. او معتقد بود نبايد يك تاريخ واقعي را با تاريخي جعلي عوض كرد، چرا كه تنها نتيجهاي كه از اين تاريخ جعلي نصيب حكومت ميشود، نارضايتي تودههاي مذهبي مردم است و ديگر اينكه اين امر نارضايتي روحانيون و مراجع را هم بهدنبال خواهد داشت و همه اينها به زيان موجوديت نظام سلطنتي خواهد بود. در اين مخالفت هم نوك تيز حمله وي متوجه شريفامامي بود كه در اين دوره رئيس مجلس سنا بود. در اينجا باز هم بقايي برآشفته شد كه وقتي شريفامامي يك تصميم غيرقانوني در مورد تبديل تاريخ گرفته، چرا آن را به حساب شاه ميگذارد. او ميگفت بگوييد مجلسين اين تصميمگيري را كردهاند، چرا ميگوييد شاه اينگونه خواسته و تبديل تاريخ در راستاي اجراي فرامين و منويات شاه بوده است؟ بله، بقايي در برابر آن همه ظلم و اجحاف و شكنجه و اعدام جوانان اين مرزوبوم سكوت كرد، اما براي حفظ ديكتاتوري شاه تلاش نمود نوك تيز حملات را از او متوجه شريفامامي كند.
¢چرا بقايي به دادستان ارتش نامه نوشت؟ pاو اين كار (تبديل تاريخ از هجري شمسي به شاهنشاهي) را خلاف قانون ميدانست. شايد به اين دليل كه طبق قانوناساسي مذهب رسمي ايران، شيعه اثنيعشري است و تقويم كشور نيز بايد تقويم اسلامي باشد. خطاست اگر تصور كنيم او از اين اعتراض انگيزههاي مذهبي داشت، خير او بر اين باور بود كه اين دسته اعمال بهواقع اقدامات تحريكآميز است كه باعث شورش مردم عليه دستگاه سلطنت خواهد شد. ديگر ما از بقايي تا زمان سرنگوني هويدا صدايي نميشنويم. پس از هويدا، جمشيد آموزگار با حمايت دموكراتهاي امريكا قدرت را بهدست گرفت و از اين زمان دور جديد فعاليت بقايي شروع شد. بقايي بهطور سنتي، با دموكراتهاي امريكا ميانهاي نداشت. چه در دوره ترومن كه به شدت با فرستادن دكتر گريدي به ايران اعتراض داشت و چه در دوره كندي كه نامههايي با لحن تند به اطرافيان كندي نوشت. وقتي كارتر به رياستجمهوري امريكا رسيد، مجدداً بقايي از لاك انزواي خود خارج شد. در سال 1356 و در اوايل روي كارآمدن آموزگار ما از بقايي هيچ موضعگيري رسمي جز يك نامه مودبانه كه به سوليوان نوشته نميبينم. از سنخ همان نامهاي كه در آذر 1332 به نيكسون نوشت. اين نامه دوم در فضايي نوشته شد كه اعتراضات دانشجويي در سراسر كشور بويژه در دانشگاه شريف (آريامهر سابق) شدت يافته بود و بقايي تمامي اين ناآراميها را مطابق معمول زير سر كمونيستها ميدانست. در اين فضا كارتر قصد سفر به ايران را داشت و بقايي در نامه خود به سوليوان ميگويد، اگر وضعيت اينگونه باشد، ما نميتوانيم تضمين كنيم مهماننوازهاي خوبي براي رئيسجمهور امريكا خواهيم بود، زيرا ما دوست نداريم زمانيكه رئيسجمهور امريكا وارد ايران ميشود، تظاهرات و ناآرامي در كشور وجود داشته باشد و اين توهم را به ذهن متبادر كند كه تحولات ايران، جهت ضدامريكايي دارد.(10) بقايي به اين مسئله توجه نداشت كه آن موقع هر جنبشي عليه شاه اتفاق ميافتاد ناخودآگاه، ضدامريكايي هم تلقي ميشد؛ بهدليل اينكه امريكاييها بيش از حد امكان از رژيم شاه حمايت كردهبودند. خود بقايي نيز هيچگاه به وضعيت بسته سياسي زمان شاه و اعدامهايي كه انجام ميشد، اعتراض نكرد. چرا كه همه اينها در راستاي تثبيت حكومت شاه بود، نه تضعيف آن. بقايي حتي تعطيلي مدرسه عالي اقتصاد و يا اعتصاب دانشجويان دانشگاه آريامهر را كار جمشيد آموزگار ميدانست. هدف بقايي اين بود كه تمام مشكلات را ناشي از دولت آموزگار تلقي كند. اما او به اين موضوع توجه نداشت كه دوره تاريخي اين روش او و حزب زحمتكشان به سر رسيده است و با فجايعي كه در اواخر دهه چهل و نيمه اول دهه پنجاه رخ داده بود و با آن اعدامها و شكنجهها ديگر كسي به شخص شاه اعتمادي نداشت و همه حملات متوجه شاه بود. در آن دوران گروههايي مثل نهضتآزادي هم به يك گروه راديكال تبديل شده بودند و خواهان رفتن شاه بودند. حتي بعداً برخي اعضاي جبههملي مثل آقاي سنجابي نيز به اين نتيجه رسيده بودند كه با وجود شخص شاه كه يكي از عوامل و موانع اصلاحات و اجراي پروژه حقوقبشر در ايران تلقي ميشد، نميتوان دموكراسي را در ايران پياده كرد. كاملاً مشخص بود كه در اين شرايط بقايي هرگز موفق نخواهد شد نوك تيز حملات را بهسوي آموزگار و نخستوزيرهاي بعد از او هدايت كند و حملات را از شاه به جهتي ديگر سوق دهد. نخستين موضعگيري تندي كه بقايي در سال 1357 اتخاذ ميكند در ارديبهشت اين سال و پس از ماجراي 29 فروردين و كشتار مردم تبريز بود كه از پي آن در چهلم شهداي تبريز در يزد مراسمي برگزار شد و كشتارها ادامه پيدا كرد. اما او باز هم در تحليل نهايي شاه را از هر تقصيري مبرا ميدانست. بقايي در اين زمان متوجه ميشود كه ديگر حمله به نخستوزيران جواب نميدهد، درنتيجه به خود انقلاب حمله ميكند و آن را جنبشي كور ميداند كه فاقد رهبري سياسي است، درنتيجه بهزعم او اين انقلاب اهداف مشخصي هم ندارد و كشور را به پشت دروازههاي آهنين ميبرد و تمام اينها به نفع اردوگاه كمونيسم تمام خواهد شد. وي در اين دوران نامههاي تندي به رهبران جبههملي مينويسد و به آنها ميگويد كه بياييد براي اولين بار در اين باره ائتلاف كنيم. درحاليكه در زماني كه جبههملي دوم تأسيس ميشد، داريوش فروهر به وي پيشنهاد ميكند وارد ائتلاف بشود، اما بقايي رد ميكند. من اين مسئله را از آقاي دكتر ناصر تكميل همايون پرسيدهام و ايشان هم اين مطلب را تأييد كردند و گفتند كه خودشان نامه فروهر را براي بقايي بردهاند. ¢اين مسئله در چه سالي اتفاق افتاد؟
pدر سال 1339. درحاليكه در سال 57 وي به رهبران جبههملي پيغام ميدهد و از آنها ميخواهد كه اختلافات گذشته را كنار بگذارند، چرا كه متوجه ميشود خطر عظيمي رژيم سلطنتي را تهديد ميكند و ترجيح ميدهد با جبههملي كه بهقول خودش و بهدرستي در اين دوره پوشهاي فاقد اوراق بود و خطبندي و مرزبندي مشخصي با آن داشت، كنار بيايد. اما اينبار رهبران جبههملي ديگر بهطور قطع و يقين به وي اعتماد نداشتند و تازه رهبري در دست جبههملي نبود تا بتواند كاري انجام دهد. در تحليلها و نامههاي بقايي نيز آمده كه ميگويد تمام افرادي كه در خيابانها هستند و تظاهرات ميكنند همان تودهايهاي سابق هستند؛ يعني اصلاً در مخيله بقايي نميگنجيد كه جنبشي در كشور فارغ از سيطره ابرقدرتهاي شرق و غرب اتفاق بيفتد و كاملاً متكي بر نيروهاي بومي و داخلي باشد. از اين زمان تا شهريور 1357ـ يعني تا زمانيكه آموزگار قدرت را در دست داشت ـ تلاش بقايي در جهت تشويق رهبران جبههملي به همكاري و مهار سمت و سوي انقلاب بود. اما وي موفق نشد و شريفامامي در 16 شهريور 1357 روي كار آمد و روز بعد از آن، كشتار 17 شهريور 1357 اتفاق افتاد. نكته اين است كه در اين زمان هم او اين حركت وحشيانه را محكوم نكرد، برعكس بقايي در اين روزها ميگفت وقتي دولت ميگويد وارد خيابانها نشويد، مردم غلط ميكنند وارد خيابانها ميشوند. وقتي حكومت ميگويد فلان اقدام غيرقانوني است، ديگر مراجع چه حقي دارند به مردم بگويند وارد خيابانها بشويد و تظاهرات كنيد. وي به صراحت بيشتري در اين دوران عليه انقلاب موضعگيري ميكند. وي به شريفامامي حمله ميكند و مسئول همه وقايع را شريفامامي ميداند. در همين دوره شريفامامي است كه بقايي با شاه ملاقات ميكند و سناريوي مهار و سركوب انقلاب را طرح ميكند. استراتژي بقايي از همان زمان اختلاف انداختن در صفوف نيروهاي انقلاب و تمهيد مقدماتي براي نخستوزيري خود و حفظ رژيم از بحران عميقي بود كه هر لحظه آن را در كام خود فروميبرد. در دوره شريفامامي، بقايي با شاه و فرح ملاقات ميكند. از اسناد و مدارك اينگونه برداشت ميشود كه تقاضاي ملاقات از بقايي بوده، اما در خاطرات منصور رفيعزاده آمده كه شاه از بقايي ميخواهد كه با او ملاقات كند. با اين وجود، من فكر ميكنم كه روايت اول صحيحتر باشد، يعني تقاضاي ملاقات ازسوي بقايي باشد، چرا كه شاه در آن زمان آنقدر از ضرباتي كه به او اصابت ميكرد گيج شده بود كه به نظر نميآيد ياد بقايي افتاده باشد. البته صورتجلسه بسيار مهمي به زبان فرانسه وجود دارد كه در شهريور ماه 1357 نوشته شده و به امضاي سرلشكر حسن اخوي، سرلشكر حسن ارفع، سرلشكر حسن پاكروان و سپهبد حسين آزموده قصاب دادستاني بعد از كودتا و چندتن از سران سابق ارتش، مسئولين امنيتي، اطلاعاتي و فرماندهان نظامي رسيد. در اين صورتجلسه، آنها قيد كردهاند كه در اوضاع موجود "حملات وحشيانهاي" عليه مقام سلطنت صورت گرفته و به اين ترتيب شاه آيندهاي نخواهد داشت، بنابراين تا دير نشده بايد چهرهاي كه بهظاهر موجه باشد و به حكومت سلطنتي هم باور و اعتقاد داشته باشد را براي نخستوزيري معرفي كرد و ما بقايي را معرفي ميكنيم. آنها در صورتجلسه آوردهاند كه ما با بقايي گفتوگو كرديم و ايشان موافقت خودش را اعلام كرده است؛ يعني همان تيم و شبكهاي كه از دهه بيست فعال بود، بار ديگر درصدد فعالشدن بود، اما آنها ديگر اين حساب را نكرده بودند كه اين زمان با گذشته متفاوت است.
¢چرا اين نامه به زبان فرانسه نوشته شده بود و مخاطب نامه چه كسي بود؟ pاين هم خودش معمايي است، اما اين نامه به صورت محرمانه و بين خودشان بوده است و جزو اسناد مصادرهاي است، يعني زمانيكه خانههاي سران رژيم شاه مصادره شد و در اختيار بنياد مستضعفان قرار گرفت، اين نامه پيدا شد و سالها قبل نيز انتشار يافت.(11) بقايي در همين زمان با شاه ملاقات ميكند و شاه به او ميگويد شما براي مهار اين بحران چه سناريويي داريد؟ سناريويي كه بقايي ارائه ميدهد، سناريوي جالبي است و براي فهم تحولات بعدي هم بسيار مفيد است. او به شاه ميگويد من اگر نخستوزير شوم، بهقول خودش ابتدا آقاي خميني را به ايران ميآوردم. شاه از اين موضوع تعجب ميكند و ميگويد مگر شما نميدانيد كه آقاي خميني دشمن من است؟ بقايي ميگويد كه چرا و به همين دليل ميگويم او را به ايران بياوريد. شاه ميپرسد اين كار چه سودي دارد؟ و بقايي مطرح ميكند كه سود اين كار در اين است كه اطراف ايشان را در پاريس كمونيستهايي گرفتهاند كه در پوشش مذهب، فعاليت ميكنند. اگر شما ايشان را به ايران بياوريد، افرادي كه اطرافشان هستند، پراكنده ميشوند. ازسويي ايشان به دليل اينكه خارج از كشور و در تبعيد است، حالت كاريزماتيك پيدا كرده و در صورتيكه وارد كشور بشود از آنجايي كه چند مرجع تقليد ديگر هم در كشور وجود دارد، اين حالت رهبري از بين ميرود. سومين مسئله اين است كه ايشان از آنجا كه يك مرجع تقليد است مسلماً در مواردي با ديگر مراجع اختلاف فتوا دارد و از نظر ايشان حكومت مشروطه سلطنتي، غيرقانوني است، ولي از نظر بسياري از مراجع اين نوع حكومت قانوني است. بنابراين با ظهور اين اختلافات نهتنها ايشان از آن جناح بهقول او كمونيستي كه تحت پوشش مذهب فعاليت ميكنند جدا خواهد شد، بلكه بين ايشان و ديگر مراجع اختلاف بروز خواهد كرد. در اينجا شاه ميپرسد چگونه اختلاف بروز ميكند؟ و بقايي به شاه پيشنهاد ميدهد كه آزادي سياسي ايجاد كند و تمام احزاب ازجمله احزاب كمونيست را آزاد بگذارد. شاه مجدداً از وي ميپرسد شما كه ضدكمونيسم هستيد، چگونه به كمونيستها اجازه فعاليت سياسي ميدهيد؟ بقايي ميگويد منظور من حزبتوده نيست، بلكه ديگر گروههاي كمونيستي است تا بيايند و ماهيت خود را نشان بدهند. اگر به كمونيستها آزادي مذهبي و سياسي بدهيد اينها ماهيت كمونيستي خودشان را علني ميكنند و به باورهاي مذهبي مردم حمله خواهند كرد. بنابراين بخش ديگري از نيروهايي كه در حال حاضر از انقلاب حمايت ميكنند نيز دست از حمايت برميدارند، چرا كه فكر ميكنند اگر انقلاب پيروز شود اينها جان و مال و ناموس همه را مورد تعرض قرار داده و به باورها، ايمان و اعتقادات مذهبي حمله ميكنند. درحقيقت بقايي در اينجا سه مسئله را مطرح ميكند؛ ميگويد نخست بايد روشنفكران مذهبي را با آيتالله خميني درگير نمود و روشنفكران مذهبي را از دور ايشان پراكنده كرد، دوم اينكه بين ساير مراجع و ايشان توليد اختلاف نمود، بهعبارتي بايد اقدامي كرد تا روشنفكران و ساير مراجع مقابل ايشان بايستند. سوم هم اينكه بايد كمونيستهاي مورد نظر او را با امام درگير كرد و براي پيادهكردن اين سناريو هم خود را براي نخستوزيري معرفي ميكند. او ميگويد هيچ شخصي مثل من وجود ندارد كه هم به نظام سلطنتي وفادار باشد و هم به ادعاي خودش در نيروهاي مذهبي نفوذ داشته باشد. تدوين اين سناريو هم توسط بقايي و هم توسط احمد احرار ـ كه در آن زمان سردبير روزنامه اطلاعات و جزو عوامل ايشان بود ـ صورت ميگيرد و كمكم مجموع نظرات امراي ارتش، برخي روزنامهنگاران، نمايندگان مجلس و مأموران ساواك و ركن دو ارتش بر اين قرار ميگيرد كه بقايي نخستوزير شود. بقايي نيز خود را براي نخستوزيري آماده كرده بود. در اين زمان هم بقايي و هم احمد احرار بدترين راه ممكن را روي كارآمدن دولت نظامي ميدانستند. آنها مطرح كردند اگر دولت نظامي روي كار بيايد، امكان هرگونه مصالحهاي از بين خواهد رفت و رژيم سقوط خواهد كرد. اما پس از استعفاي شريفامامي و پس از 13 آبان 1357، شاه دقيقاً همان كاري را كه بقايي به او گفته بود انجام ندهد، انجام داد و ازهاري را بهعنوان نخستوزير منصوب كرد. ازهاري پس از روي كارآمدن، تمام جرايد را تعطيل كرد. تا آنجايي كه من اطلاع دارم، در فاصله دو ماههاي كه ازهاري نخستوزير كشور بود، بقايي هيچگونه واكنشي نشان نداد و بهطور تلويحي نشان داد كه با فضاي پيش آمده موافق است. اما با روي كارآمدن بختيار، مواضع بقايي 180درجه تغيير كرد. روي كارآمدن بختيار اندكي پس از كنفرانس گوادلوپ بود كه قدرتهاي بزرگ صنعتي در آن به اين نتيجه رسيده بودند كه ديگر نميتوان شاه را حفظ كرد. درنتيجه غربيها به اين نتيجه رسيدند كه دستكم ارتش را بهعنوان عامل دوام و استمرار تسلط غرب بر ايران حفظ كنند. درحقيقت آنها ميخواستند مانع تعميق و راديكاليزهشدن انقلاب بشوند. پيرو همين سناريو بقايي از انقلاب شكل گرفته بهعنوان "جنبش مذهبي مردم ايران" ياد ميكند، يعني منكر اين ميشود كه اين جنبش، انقلابي سياسي است و هدف اين بهقول خودش جنبش مذهبي را هم در مبارزه با مناهي، مسكرات و... خلاصه ميكند. او كاملاً هوشيارانه تلاش ميكند كه شعارها و اهداف كلان انقلاب را واژگونه نشان بدهد. او به بختيار حمله ميكند و به او خرده ميگيرد كه چرا عكس افرادي را كه بهتاريخ پيوستهاند پشت سرش گذاشته است. (منظور وي عكس دكترمصدق بود.) او دائماً سعي داشت خود را رهبر سياسي معرفي كند و امام را هم صرفاً بهعنوان رهبر مذهبي مطرح ميكرد. بقايي در اين زمان كانون توجه نبود و هيچيك از نيروهاي ملي و مذهبي از هيچ جناح و جرياني به او اعتماد نداشتند. بقايي همواره ميگفت تا روزي كه رژيم سلطنتي واژگون شد، من به نظام سلطنتي وفادار بودم.(12) در سال 1358، بقايي در باشگاه و كلوپ حزب خود مينشست و نوك تيز حمله حزب زحمتكشان هم متوجه دولت موقت بود، به اين اميد كه با سقوط دولت موقت، بقايي به نخستوزيري برسد. حتي عدهاي نخستوزيري ايشان را مطرح كردند.(13) اما واقع امر اين است كه رهبران نظام هيچيك با بقايي ميانهاي نداشتند. درنتيجه وي به اين نتيجه رسيد كه عمر سياسياش تمام شده است. پس از 14 آبان 1358 كه مهندس بازرگان استعفا داد، شوراي انقلاب، دولت را اداره ميكرد. وي در دوم ديماه بعد از اينكه مذاكرات براي نخستوزيري ايشان به نتيجه نرسيد، وصيتنامه مشهور خود را مطرح كرد و اعلام نمود كه بازنشسته سياسي شده است. اما سير تحولات نشان داد كه وي نهتنها خود را بازنشسته نكرده، بلكه بسيار فعال است. يكي از فعاليتهاي حزبزحمتكشان انتشار ناقص دفاعيات دكتربقايي در دوره اميني است. قسمتهايي از دفاعيات دكتربقايي را كه گفته بود سه بار تاج و تخت را نجات داده است و يا اينكه حزب او ضدانقلاب است، حذف كرد. درحقيقت تمام قسمتهايي را كه بقايي از شاه دفاع كرده بود نقطهچين گذاشته بودند. مهمترين حادثهاي كه بقايي در آن دخالت داشته ـ طبق نامههاي موجود ـ ماجراي كودتاي نوژه است. براساس نامهاي كه متعلق به احمد احرار است، بقايي منتظر بود نخستوزير بشود تا سمت و سوي تحولات را هدايت كند اما وقتي نااميد شد، بهدنبال طرح دسيسههايي ـ از نوع كودتاي نوژه ـ عليه جمهوري اسلامي بود. سندي كه نشان ميدهد بقايي در كودتاي نوژه دخالت داشته، نامه احمد احرار خطاب به اوست. اين نامه پيش از دستگيري بقايي نوشته شده است. همانطور كه ميدانيد بعد از انقلاب اولين دستگيري بقايي در سال 1359 و بعد از كودتاي نوژه بود كه وي را دستگير كردند. همان زمان در روزنامه انقلاب اسلامي عكس بقايي را بهعنوان يكي از افرادي كه در كودتا دخالت داشته چاپ كرده بودند. بهظاهر وي با سپهبد مهديون و برخي عوامل كودتا ملاقات داشته است. يك نامه پيش از كودتا و يك نامه پس از كودتا از طرف احمد احرار از پاريس خطاب به بقايي نوشته شده است. احرار در نامه پيش از كودتاي خود به بقايي مينويسد اينجا يك خبرهايي است. انواع آدمها در پاريس قدم ميزنند كه يكي از آنها آقاي اويسي است. او مينويسد آنها براي اينكه در كشور اتفاقاتي بيفتد نقشه ميكشند. به من هم مراجعه كردهاند و خواهان فردي هستند كه بعد از جمهوري اسلامي، كشور را اداره كند، من هم شما را پيشنهاد كردهام و نظر آنها هم بهشما ـ بقايي ـ ميباشد.(14) البته اين شايد يك ادعا باشد، اما سندش وجود دارد. اين نكته هم لازم به ذكر است كه گاهي هر زمان در كشور ميخواست حادثهاي مهم و تاريخي اتفاق بيفتد، بقايي به كرمان ميرفت. از اينرو اندكي قبل از كودتا نيز بقايي به كرمان رفت و پس از شكست كودتا، ايشان را در كرمان دستگير كردند. به هرحال بعد از كودتاي نوژه درنهايت پرونده ايشان در همان كرمان مختومه شد و بقايي به تهران بازگشت. وي بعدها به امريكا رفت و در آنجا با منصور رفيعزاده ملاقات كرد. خاطرات دانشگاه هاروارد او هم در همين زمان و با حضور منصور رفيعزاده ضبط شد كه در ايران هم منتشر شده است. آنچه در پايان ميتوان به آن اشاره كرد اين است كه مجموع فعاليتهاي ايشان نشان ميدهد كه بقايي اهل بند و بستهاي پنهاني، اقدامات پشتپرده، عمليات سري و نفوذ در مجامع، محافل، احزاب و دستههاي گوناگون سياسي بوده است. استراتژي او فروپاشي از درون از طريق روياروي قراردادن نيروهاي انقلاب و برافروختن آتش جنگ داخلي بود، تجربهاي كه در دوره مليشدن نفت بهخوبي آزموده شده بود، بقايي متخصص ويرانسازي جنبشهاي اجتماعي ـ سياسي بود.
¢آقاي دكترآباديان! از اينكه قبول زحمت كرديد و در اين سري مصاحبهها با حضور و صرف وقت، ما را ياري داديد و امكان روشنگريهاي تاريخي را براي خوانندگان چشمانداز ايران فراهم آورديد، بسيار سپاسگزاريم و اميدواريم باز هم چنين فرصتهايي دست دهد تا با تكيه بر اسناد و شواهد تاريخي، از مسائل پشتپرده تاريخ سياسي ايران، پرده برداشته شود.
پينوشتها: 1ـ براي آگاهي از شبكه ملبورن نگ: دو دهه واپسين حكومت پهلوي، صص 42ـ35. 2ـ بنگريد به نامه مهم حسين خطيبي به بقايي در: زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي، صص 179ـ178. 3ـ دكترصديقي كه همراه مصدق بود نقل ميكند، وقتي آنها را به باشگاه افسران مقر زاهدي بردند، سرلشكر [زاهدي] در لباس نظامي با پيراهن يقه باز تابستاني كرمرنگ (بدون كراوات) آستين كوتاه و شلوار تابستاني افسري و زلفان اندك ژوليده پيش آمد و به آقاي دكترمصدق سلام كرد و دست داد و گفت: "من خيلي متأسفم كه شما را در اينجا ميبينم." دنياي سخن، ش 75، مرداد و شهريور 1376، "روز كودتا" به نقل از دكتر غلامحسين صديقي. 4ـ مظفر بقايي به روايت اسناد ساواك، ج 2، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران، 1382. 5ـ نامه دكتر علياكبر بينا به بقايي، در: دو دهه واپسين، ص 125. 6ـ تاريخ معاصر ايران، سال سوم، ش 9، بهار 1378، صص 208ـ123. 7ـ زندگينامه دكترمظفر بقايي، ص 512. 8ـ روزنامه اطلاعات، 9 دي 1340. 9ـ به نقل از دفاعيات بقايي، روزنامه اطلاعات، 7 ديماه 1340. 10ـ جهت اطلاع از مضمون اين نامه به صفحات 216 تا 218، فصلنامه مطالعات تاريخي، ش 1 مراجعه شود. 11ـ متن اين صورتجلسه در ش 3 فصلنامه تاريخ معاصر ايران، از انتشارات موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي چاپ شده است. 12ـ خاطرات دكترمظفر بقايي كرماني، ص 439. 13ـ در مورد ادعاهاي بقايي در اين زمينه بنگريد به پيشين، ص 446. 14ـ نامههاي مهم احرار در اين زمينه در كتاب زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي، صص 321ـ320 چاپ شدهاند. |
|||||
|
|||||