تاوان ايراندوستي
نگاهي به كتاب "در ماگادان كسي پير نميشود"
نوشته: عطاءالله صفوي
پروين امامي
همه آنچه بر من گذشت تاوان ايراندوستي بود كه به جان خريدم
اشاره: پانزدهسال پيش، رهبران وقت اتحاد جماهير شوروي سابق و در رأس آنها ميخاييل گورباچف، در پي بروز تحولات عميق در جامعه جهاني و نيز ضرورت انجام اصلاحات درون حكومتي، به اعمال تدريجي تغييراتي در ساختار سياسي ـ اجتماعي حكومت كمونيستي شوروي روي آوردند كه بعدها به گفته گورباچف "نوسازي نظام سوسياليستي كشور شوراها" لقب گرفت.
خطمشي اصلاحات سياسي و اقتصادي (پروسترويكا و گلاسنوست) كه گورباچف در دهه 1980 آنها را اعلام و اعمال كرد، عمدتاً حاصل اصلاحات دهههاي 1950 و 1960 نيكيتا خروشچف (دبير اول وقت حزب كمونيست شوروي و جانشين استالين) و نيز آلكسي كاسيگين بود كه به مرور رهبران بعدي حزب را موظف به رشد و توسعه فضاي دموكراتيك در سطح كشور و رابطه متعامل با ديگر همپيمانان كرد. اين تغييرات بهتدريج به بازگشت اروپاي مركزي و شرقي به استقلال خود فارغ از دخالت الگوي كمونيستي شوروي و سرانجام فروپاشي اين كشور بهعنوان اتحاد ميان جمهوريهاي شانزدهگانه آن انجاميد.
جهان پس از فروپاشي شوروي التهابات جدي ديگري را در عرصه روابط بينالملل تجربه كرد؛ التهاباتي مبتني بر انديشه نظام نوين جهاني به رهبري امريكا كه در حال حاضر نمونه عراق را ميتوان محصول آن دانست.
همزمان با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و مهاجرت بسياري از اتباع و مهاجران ساكن در اين سرزمين، ناگفتههاي بسياري از چگونگي مديريت سياسي و اجتماعي حاكمان و دولتمردان كمونيست اين كشور با تودههاي مردم، فعالان حزبي و مخالفان سياسي فاش شد و تصويري ديگر از ديدگاه حاكم بر اردوگاه زحمتكشان جهان [لقبي كه احزاب كمونيست كشورهاي تابع حزب كمونيست شوروي به اين كشور داده بودند] به افكارعمومي جهانيان بخشيد؛ تصويري برخاسته از عملكرد رهبراني همچون استالين كه براي دهههاي متمادي با ايجاد حكومت خفقان و وحشت، اختناقي گسترده و غيرانساني را در يكي از پهناورترين سرزمينهاي جهان حاكم كرد.
كتاب "در ماگادان كسي پير نميشود"، فارغ از هر نوع ادعاي نقدعلمي عليه مباني ايدئولوژيك كمونيسم، به بازگويي صرف خاطرات يك ايراني عضو حزبتوده و هوادار انديشههاي ماركسيستي معطوف به برتري شوروي ميپردازد.
اين كتاب دربردارنده يادماندههاي دكترعطاءالله صفوي از اعضاي سابق سازمان جوانان حزبتوده است كه همزمان با بروز تحولات سياسي دهه بيست شمسي در ايران تصميم به خروج غيرمجاز از ايران و مهاجرت موقت به شوروي ميگيرد.
اين كتاب را ميتوان به نوعي جلد دوم كتاب "خانه دايي يوسف" نوشته اتابك فتحاللهزاده از اعضاي سابق سازمان چريكهاي فدايي خلق (اكثريت) دانست كه در پي بستهشدن فضاي سياسي ايران در ابتداي دهه شصت شمسي ناگزير به مهاجرت به شوروي سابق شد و بعدها خاطرات خود را از هفتسال اقامت در شوروي درقالب نقد نظام سياسي اين كشور به رشته تحرير درآورد. كتاب "در ماگادان كسي پير نميشود" هم به تشويق فتحاللهزاده توسط عطاءالله صفوي نگاشته شده است. نويسنده تأكيد ميكند كه خاطراتش را از آن روي مينويسد كه جوانان هموطنش با خواندن آن، اشتباه نسل پيشين را تكرار نكنند و نيز بدانند كه نسلهاي قبلي در راه پايبندي به آرمانهايشان چه كشيدند.
٭٭٭
" ميداني ماگادان چگونه جايي است؟
آنچنان جايي است كه در آن 99 نفر ميگريستند و فقط يكنفر ميخنديد. او هم ديوانه بود! ماگادان جايي است كه مردگان را توي كيسهاي ميگذاشتند و روي برفهاي ابدي ميانداختند. جايي است كه كسي ترانه شاد نميخواند. در ماگادان زندانيان هرگز پير نميشوند..." (ص 110)
آغاز سفر صفوي و سه يار همراهش اول اكتبر 1947 برابر با نهم مهرماه 1326 و برابر با بيستسالگي اين دانشجوي دانشسراي ساري است. وي در بازگويي خاطرات خود از سالهاي اقامت در شوروي سابق، ويراني تدريجي كاخ آمال و آرزوها و تصوراتي را كه از برادر بزرگ (كشور شوراها) در ذهن داشته براي خواننده بيان ميكند.
نويسنده پس از توضيح برخي زواياي فعاليت حزبتوده در ايران، به بروز برخي محدوديتهاي سياسي براي خود اشاره و ضمن تشريح روند تصميمگيري براي خروج از كشور تأكيد ميكند كه از همان نخستين گام ورود به شوروي و مشاهده رفتارهاي خشونتآميز مأموران مرزي اين كشور ـ كه دستور داشتند در برخورد با واردشدگان غيرمجاز از مرز با قاطعيت و بدون مماشات عمل كنند ـ به ترديدي عميق در باورهاي پيشين خود نسبت به آرمانهاي سوسياليزم دچار ميشود؛ ترديدي كه بهتدريج به يقيني تلخ و اندوهبار ميانجامد تا جايي كه ميگويد: "ما تودهايها در ايران كه بوديم فكر ميكرديم كه شوروي بهشت واقعي است، اما بعدها با تحمل بيعدالتيهاي اين نظام ظالم، تمام وجودم آكنده از نفرت از اين سيستم مردم فريب شد."
حوزه فعاليتهاي حزبي اوليه صفوي در شهر شاهي [قائمشهر كنوني] بوده است. شاهي شهر مهاجراني بود كه رضاشاه آنها را از تمام ايران در آنجا گرد آورده بود. بيشتر آنها از آذربايجانيهاي ايران بودند كه پدربزرگ و يا پدرانشان براي پيداكردن كار يا كسب و تجارت به روسيه، قفقاز و آسياي ميانه رفته بودند. تا دوره استالين اغلب اين ايرانيان هنوز شهروند شوروي نشده بودند و حكومت شوروي ملاحظاتي در مورد اين ايرانيان داشت. پس از امضاي معاهدهاي ميان ايران و شوروي در سال 1938، حكومت آن كشور شهروندان ايراني را در عرض چند روز توسط نيروهاي امنيتي و نظامي به شكل غيرانساني به ايران بازگرداند. اين عده در ايران متحمل رنجهاي بسيار شدند كه همين مسئله سالها بعد سبب گرايش بسياري از آنان به صفوف حزبتوده و فرقه دموكرات شد.
دوران حضور صفوي در بازداشتگاهها و اردوگاههاي كار اجباري در ماگادان همزمان با سالهاي اوج قدرت استالين است؛ ديكتاتور بلامنازع حكومت بلشويكها كه معتقد بود همه زندانيان سياسي دشمن خلق و خائن به سوسياليزم هستند و نبايد بهسادگي بميرند؛ بايد مرگي تدريجي به همراه درد و شكنجه را تحمل كنند. اين باور در رفتار زندانبانان و قوانين و آييننامههاي انعطافناپذير زندانها و تبعيدگاههايي كه ميليونها اسير در آنها روزبهروز جان ميكندند، بهشدت هرچه تمامتر جريان داشت. تحمل اين درد و رنج براي صفوي و يارانش از نخستين لحظههاي ورود به داخل مرزهاي شوروي آغاز ميشود و شرايط محبسهايي كه اينان در گذر ايام اسير آن ميشوند هركدام فرسايندهتر و غيرقابل تحملتر از ديگري مينمايد: طويلهاي در نزديكترين پاسگاه مرزباني در مصب رود اترك، زندان "كا.گ.ب" [سرويس امنيتي شوروي] در عشقآباد، اردوگاه كارخانه آجرپزي در گرماي45 درجه بالاي صفر، زندانهاي مختلف شهرهاي چارجو، تاشكند، نووو سيبيرسك، مارينسك، ايركوتسك، آمور،... و سرانجام اردوگاه كار اجباري در معادن زغالسنگ در استان ماگادان واقع در منطقه كوليما با سرماي 60 درجه زير صفر (دورترين سرحد شمال شرقي سيبري در اقيانوس منجمدشمالي).
در آمارهاي منتشرشده پس از حكومت استالين مشخص شد كه فقط در استان ماگادان بيش از يك ميليون ناراضي زنداني بودند؛ زندانياني كه بسياري از اتباع ديگر كشورها هم در زمره آنان قرار داشتند، ازجمله ژاپنيها، فرانسويها، چينيها، آلمانيها و حتي سربازان روس كه پس از خلاصي از اردوگاههاي هيتلري در جنگ جهاني دوم به وطن بازگشته بودند و بهزعم حكومت مركزي گناهشان اين بود كه در ميدان نبرد، زنده دستگير شده بودند.
روند بازداشت و محاكمه چهارجوان ايراني كه ابتدا به جرم عبور غيرقانوني از مرز به دوسال حبس محكوم ميشوند، براي آنان چنان غيرقابل باور و ظالمانه مينمود كه صفوي خود مينويسد: "پس از شنيدن حكم دادگاه اشك از چشمان ما سرازير شد و دادوفرياد ما در آمد كه ما همگي اعضاي حزبتوده هستيم. ما به كشور سوسياليستي، به سرزمين لنين كبير و به رفيق استالين پناه آوردهايم. ما برادران كوچك شما هستيم كه با آرزوهاي بزرگ به سرزمين شما آمدهايم.
... اما بيفايده بود... ما به كمونيستهايي پناه برده بوديم كه كشورشان را به خاك و خون كشيده بودند، فقر و بدبختي را به تمام معنا ميان مردم تقسيم كرده بودند، خفقان مرگآوري را به ارمغان آورده و تمام اعتراضات و مبارزات مردم را بهنام دشمنان خلق با بيرحمي هرچه تمامتر سركوب كرده بودند."
اين حكم اما ثابت نماند و پس از چندماه با احضار دوباره متهمان به اداره مركزي "كا.گ.ب" آنان را به جرم دروغ گفتن به دولت و حزب كمونيست شوروي و انجام جاسوسي به نفع امپرياليسم به 10 تا 25 سال زندان و كار با اعمال شاقه در شمالشرقي سيبري محكوم كردند.
صفوي معتقد است اين جرم را يكي از رفقاي حزبي وي بهنام علاءالدين ميرميراني با همكاري بازجوي پرونده براي اين چهارتن خلق كردند. آن رفيق حزبي با اين باور كه با قبول اين همكاري با خود وي ديگر كاري نخواهند داشت، تن به پذيرش واردكردن اتهام جاسوسي به هموطنان خود داد.
گفتني است كه ميرميراني در سال 1377 كتابي بهنام "كوره راهي در غبار" در ايران به چاپ رساند كه به نظر صفوي تنها نيمي از حقيقت در آن نوشته شده است.
در همين خصوص صفوي به اين نكته اشاره ميكند كه "كا.گ.ب" تخصص و مهارت عجيبي در بهكارگيري بسياري از اتباع خارجي داراي پرونده سياسي براي فعاليتهايي همچون خبرچيني داشت و در اين روند، تعداد ايرانياني كه به خدمت دستگاه امنيتي شوروي و حزب كمونيست اين كشور در آمده بودند كم نبود.
نويسنده در موارد متعددي از بازگويي خاطراتش، انتقادات صريح و تندي نسبت به رهبران حزبتوده وارد ميآورد. به باور نويسنده كتاب، رهبران حزبتوده از شرايط واقعي حاكم بر سيستم حكومتي شوروي و چگونگي حقايق زندگي مشقتبار مردم آن سرزمين آگاه بودند، ولي به لحاظ وابستگيهاي حزبي و منافع فردي اين اطلاعات را به هواداران و فعالان جوانتر حزب منتقل نكردند. وي در جايي مينويسد: "من كتاب خاطرات كيانوري را با حرص و جوش خواندم. نظريات وي تنفر عميقي در من برانگيخت. او با آن بن مايه فكري اگر به مصلحتش بود، منكر ماه و خورشيد هم ميشد. تنها علاج وي يك ماه كار در اردوگاههاي سيبري بود تا در عالم هپروت اين لاطائلات را به هم نبافد." (ص 67)
صفوي هفتسال از زندگياش را با بيگاري در معادن زغالسنگ و زندگي در اردوگاههاي كار اجباري ماگادان ميگذراند. وي با شرح مفصل مصايب و شرايط اندوهباري كه در اين سالها گذرانده اضافه ميكند كه مرگ استالين در پنجم مارس سال 1953 روزنهاي از اميد به روي زندانيان باز كرد و فشار فرماندهان امنيتي و روساي زندانها روي زندانيان به گونه قابلتوجهي كاهش يافت. پس از چندي در اردوگاه، زمين واليبال درست شد، كار اجباري هشتساعت در روز و در هر ده روز يك روز تعطيلي اعلام شد، كتابخانه و مغازهاي براي خريد زندانيان داير شد، بنا به تصميم مقامات ماهانه اندكي پول در ازاي بيگاري زندانيان به آنان پرداخت ميشد. معافيت بيماران با 37 درجه تب از بيگاري، نامهنويسي براي خانواده و... ازجمله ديگر امتيازهاي اعطاشده توسط مسئولان در دوران پس از استالين بود.
نويسنده كتاب تا يك سال پس از مرگ استالين همچنان در زندان ماگادان اسير بود تا در جريان يك نقل و انتقال در شهر "سيمچان" در تاريخ 14 دسامبر 1954 موفق به ديدار يك مقام حزب كمونيست شوروي شده و پس از طي مراحلي موفق به گرفتن اجازه اقامت و كار در يك كارگاه آهنگري در سيمچان گرديده و زندگي خود را از وضعيت زنداني به تبعيدي تغيير ميدهد.
دوم سپتامبر 1955 روزي است كه "كا.گ.ب" با احضار صفوي به وي اعلام ميكند كه مقامات مسئول متوجه شدهاند كه وي بيگناه است و بهتر است وي گذشتهها را فراموش كرده و درقالب همكاري با "كا.گ.ب" بهعنوان يك شهروند شوروي در اين كشور اقامت گزيند.
صفوي تصريح ميكند كه در پي رد درخواست مقامات امنيتي توسط وي، سرانجام در تاريخ اول فوريه 1956 گواهي كتبي وزارت كشور دال بر بيگناهي و بستهشدن پرونده به وي اعطا ميگردد.
مراحل آزادسازي از قيود مندرج در پرونده دوران زندان، سفر به استالينآباد (دوشنبه) و حضور در ميان ديگر ايرانيان و دوستان، تصميم به اقامت در شهر دوشنبه و تحصيل در رشته پزشكي (بهدليل هراس از بازگشت به ايران و دستگيري توسط ساواك)، انجام طبابت در كالخوزهاي كمونيسم، ادامه تحصيل در رشته تخصصي جراحي عمومي، ازدواج با يكي از دانشجويان همدوره، نامهنگاري با ايران و ارسال كمك مالي ماهانه براي خانواده، گرفتن اجازه سفر به باكو براي تكميل تخصص در سال 1971 و... ازجمله ديگر بخشهاي خاطرات عطاءالله صفوي است كه وي را به ناگزير با اجزاي پنهان ديگري در مناسبات ميان ملت و حكومت و وجود فساد و نابسامانيهاي نهفته در سيستم حاكميت كمونيستها آشنا مينمايد.
خاطرات صفوي گرچه يكسره در نفي مظالمي است كه در شوروي سابق تحمل كرده، ولي گاه در تشريح دقيق اوصاف ساختار حكومتي آن كشور به برخي نقاط قوت نظام كمونيستي ازقبيل وجود انضباط در مراكز اداري يا درمان و خوراك رايگان براي بيماران بيمارستانها و در دسترس بودن خدمات درماني هم اشاره ميكند.
پس از فروپاشي شوروي و سپس در جريان جنگ داخلي تاجيكستان، شهروندان غيرشوروي ازجمله آلمانيها، يونانيها و حتي يهوديان متمايل به اسراييل با كمك دولتهاي متبوع خود به كشورهايشان بازگشتند، اما به تصريح صفوي عدم همكاري مناسب مقامات ايران با روند اجازه ورود وي به ايران، اين تنها زنداني ايراني ساكن اردوگاه ماگادان، ناگزير به ادامه اقامت در تاجيكستان ميشود. وي البته با ادامه فعاليت براي اخذ موافقت مسئولان ايران، سرانجام پس از حدود چهلويكسال اقامت اجباري در شوروي سابق در مرداد 1367 موفق به دريافت پاسخ مثبت از سركنسولگري ايران در باكو شده و سرانجام در 28 مارس 1989 وارد خاك وطن ميگردد.
احضارهاي متعدد به وزارت اطلاعات، بوروكراسي سرگيجهآور اداري براي تأييد صلاحيت علمي و تخصص پزشكي وي در مراكز اداري تهران و ساري، رفتوآمدهاي پيدرپي ميان اين دو شهر با توجه به پيري و عدماستطاعت مناسب مالي، اعمال سليقههاي متنوع در نهادهاي مختلف بر سر چگونگي فعاليت حرفهاي وي و... ازجمله دلايلي است كه به نوشته صفوي، وي را ناگزير به جلاي دوباره وطن ميكند و وي ضمن مراجعت دوباره به شهر دوشنبه به اتفاق همسرش، در چهارم اكتبر 2002 در آستانه 76 سالگي با گذراندن بيش از 55 سال زندگي از غربت، زندان و اردوگاههاي استاليني طي نامهاي به اتابك فتحاللهزاده همچنان بر اين اعتقاد پاي ميفشارد: "همه آنچه بر من گذشت، تاوان ايراندوستي بود كه به جان خريدم. گرچه حيات من سراسر به تلخي گذشت، من در حد خود آنچه ميدانستم و ميتوانستم به سود ايران عمل كردم، اما دريغا كه نتوانستم و يا نگذاشتند دين خود را به پيشگاه پدر و مادر و كشور خودم ادا كنم." (ص 343)
٭٭٭
طبق آمار منتشر شده، تا سال 1953 بيش از سيميليون زنداني در شوروي وجود داشت كه پس از مرگ استالين در همان سال، بهتدريج و همهروزه از دهها نفر از تيرباران شدگان كه عموماً از سران حزب كمونيست شوروي بودند، اعاده حيثيت ميشد. اجراي تحركات اصلاحطلبانه پس از استالين هر چند روزنههايي به بسط و گسترش آزاديهاي فردي و اجتماعي در شوروي سابق باز كرد، اما هيچگاه تمامي واقعيتهاي مندرج در پروندههاي "كا.گ.ب" عليه متهمان بيگناه سياسي براي افكارعمومي روشن نشد و اطلاعات و آمار دقيقي از روند حذف خشونتبار مخالفان سياسي به دست نيامد.