"مصدق"،
بخت بيدار شده ايراني
نمونهاي مطلوب از پژوهش و گزارش در كودتاي 28 مرداد
همه مردان شاه
نوشته: استيون كينزر
ترجمه لطفالله ميثمي
نشر صمديه: 1383، 362 صفحه: مصور
شمارگان: 2000 نسخه، قيمت: 24000 ريال
"تنها گناه من و گناه بسيار بزرگ من اين است كه: صنعت نفت ايران را ملي كردهام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سياسي و اقتصادي عظيمترين امپراتوري جهان را از اين مملكت برچيدهام."
دكترمحمد مصدق
"عمليات آژاكس ميراث شوم و هولناكي را از خود بهجا گذاشته كه از خيابانهاي ناآرام تهران و ديگر پايتختهاي اسلامي تا صحنه حملات تروريستي در سراسر جهان پراكنده است."
استيون كينزر
"آنك ستم كردهايد، پشيماني شما را سودي نميدهد. همگان در عقوبت شريكايد."
قرآن مجيد
بيش از يك قرن از تولد دكترمحمدمصدق، نخستوزير قانوني و مردمي ايران و نيمقرن از سقوط خلقيترين دولت قرن بيستم كه او بنيادش را بر آزادي و قانون و عدالت ريخت، ميگذرد. انساني كه هر چه زمان بيشتر، سپري ميگردد، چهرهي آزاد و شفاف و نوراني او از پس ابرهاي سياه توطئه و تزوير و ترور، بيشتر نمايان ميشود.
دكترمحمد مصدق تبلور انساني قانونگرا و تجسم بخت تاريخي اين سرزمين و وجدان زخمخورده از استبداد داخلي و استثمار خارجي مردمي بود كه لااقل در طول تاريخ معاصر از ابتداييترين حقوق مسلم خود، محروم مانده بود و اين بخت و وجدان با ظهور و حضور او بيدار شده بود و ميرفت كه در سايه اين بيداري، آزادي و قانون و عدالت را تجربه كند و به جهانيان اثبات نمايد كه با تمامي احترام و قداستي كه براي ديگر مردمان در جاي، جاي جهان قايل است، اجازه نفوذ به قلمرو انديشگي و جغرافيايي خود را به بيگانگان نميدهد و از هرگونه تجاوز و تحميل و تهديدي، نفرت دارد.
مصدق، مظهر آزادانديشي و آزادمنشي بود. به تعبير غربياش ليبرالي بود كه رستگاري و جوهر آزادي را در دموكراسي و كثرتگرايي تأويل و تفسير ميكرد و جامعه سالم را جامعهاي دموكرات و متكثر ميدانست ـ چيزي كه تازه اين روزها اشتغال كلامي مدعيان اصلاحات شده و در مكاتبات و محاوراتشان، از آن استفاده ميكنند. ـ
او ضرورتي در يكرنگي و يك فكري همگاني نميديد، آن هم هنگاميكه همگان در يك معنا كه حفظ و حراست از تماميت ارضي و استقلال سياسي و خودكفايي اقتصادي كشور باشد و آن را مدنظر داشته باشند.
و از همينرو بود كه تفاوت و اختلاف انديشه و عقيده را تا جاييكه به اصل و جوهره فصلالخطابي كه وطن بود، در تضاد و تقابل نميديد؛ لازم و حتي حياتي ميشمرد و اين باور او بود نه مشتغلبودن به الفاظي كه فقط مصرف مقطعي و داخلي دارد، به صورتي كه اين باور را تا آخرين لحظات حكومتش با آزادگذاشتن حتي مخالفانش در دشمني و كينهورزي با او و دولتش ـ كه عدهاي از پيروان و دوستان و اعضاي دولتش، آن را برنميتافتند ـ بهخاطر ابراز عقيده، قابل تعقيب نميدانست و كثرت نهادهايي چون احزاب و سازمانها و مطبوعات ـ كه به گفته ريچارد كاتم: "تقريباً چهار پنجم آنها تحت نفوذ "سيا" قرار داشتند." ـ نهتنها آزاد بودند كه آزاديشان، پاس داشته ميشد، بهتر گواه بر اين نگاه بسيار پلورال و متكثر او بود.
به قول فلاسفه اين اعتقاد و باور ازجمله اعراض وجودي او نبود، بل جوهره و اساس شخصيت فكري و انديشگي او را نمايان ميساخت. او از دهسالگي به اين انديشه، خدمت كرده بود و زير يك پرچم گام برداشته بود. يعني جنگ بر ضد تحميل هرگونه قدرت و انديشه ارتجاعي و وارداتي كه آزادي را محدود و مرعوب سازد يعني استقلال مطلق فرد. حالا تو هرچه ميخواهي بر آن نام بگذاري، بگذار چه فره ايزدي و چه سلطه مطلقه و يا به تعبير امريكايياش: استقرار ليبرال دموكراسي!
در اين راستا به برخورد هوشمندانه او با محمدعليشاه، توجه كنيد كه چه مايه از صداقت و پايبندي، به آن اعتقاد و باور را كه گفتم از آغاز تا سرانجام از آن دست نكشيد، به تصوير كشيده ميشود و آن اينكه از آنجا كه مصدق از آغاز نهضت مشروطه با رهبران آن نهضت، همراه و همگام بود، در هنگامههاي خطير، مورد مشاوره محمدعليشاه قرار ميگرفت. شرح ماوقع را از زبان خود مرحوم مصدق بخوانيم و فاصله او را با ديگران كه قبل از اينكه به حاكميت برسند تا وقتي ميرسند، چه فاصله وحشتناكي بين قول و عملشان ميافتد؛ ملاحظه و تأمل نماييم. فتأمل.
"روزي در دربار صاحبقرانيه [محمدعليشاه] به من گفت: "چون ميدانم كه شما با آقاي سيدعبدالله بهبهاني، ارتباط داريد، آيا ممكن است، ميانه او را با من گرم كنيد؟" گفتم: "شاه چه احتياجي به ايشان دارند؟" گفت: "مگر نميبينيد، يك عده زيادي دور ايشان جمع شدهاند و ايشان در سياست، موثرند؟" گفتم: "ايشان دكاني باز كردهاند و متاعي ميفروشند كه آن "مشروطيت" است و مشتريان زيادي، طالب خريد اين متاعاند. شما هم اگر آن دكان را باز كنيد، من ترديد ندارم، كه دكان ايشان، تخته ميشود و مشتريان ايشان هم، همه در مقابل دكان اعليحضرت جمع ميشوند." گفت: "حالا فهميدم كه سر شما هم بوي قرمهسبزي ميدهد."
تمام دغدغه مصدق، نهادينهكردن اين باور بود و از آنجا كه انساني وطندوست بود، وقتيكه هموطنانش را در فقر و بدبختي ميديد، بيش از ديگران، رنجور ميشد چرا كه به استعداد و هوش مردم كشورش و نيز به منافع غني آن، اطلاع و وقوف كامل داشت. لذا نميتوانست دست روي دست بگذارد و تماشاگر بهرهكشي هيئت حاكمه، دربار، ارتش، خانها، تجار بزرگ و مدعيان دروغيني كه جز گزافهگويي و خرافهپرستي، چيز ديگري در چنته نداشتند از داخل و استثمار دولتهاي غربي و كمپانيهاي خارجي و بويژه انگليس از بيرون باشد. از اينرو مورد هجوم و فشار مستبدان و مرتجعان داخلي و خارجي قرار ميگرفت بهگونهاي كه انسان، شگفتزده ميشود كه چه مايه از رذالت و قساوت و بيتعهدي و بيمسئوليتي با ديدگاههاي متفاوت، بايد دست در دست هم بگذارند كه انساني اين چنين آزادمنش و قانونمدار و متكثر را كه تبلور و تجسم وجدان جمعي و بخت بيدار شده تاريخي يك ملت است، از پاي درآورند. درست مثل جزابر پراكندهاي كه در يك اقيانوس، ظاهراً به صورت جدا از يكديگر، چهره بنمايند، اما در باطن و واقعيت امر، تمامي آنها، قلههاي كوههايي باشند كه در عمق اقيانوس، سلسله جبال يگانهاي را تشكيل دهند كه نام امريكايي آن: "عمليات آژاكس" و تعبير انگليسي آن "عمليات چكمه" باشد و تأويل مرتجعان و مستبدان داخلي: "قيام خودجوش مردمي"!
و اين همان نتيجهاي است كه آقاي "استيون كينزر" را واداشته است تا كتاب "همه مردان شاه" را تأليف كند و پيامي است كه ميخواهد در اين كتاب بيانگر آن باشد و هم بگويد، هدف كلي "عمليات آژاكس" يا "چكمه" و يا به تعبير برچينندگان دار و شويندگان خون: "قيام خودجوش مردمي"! ـ كه من در مورد اين تعبير در جاي خود، توضيح خواهم داد ـ چيزي نبود جز مهاركردن جنبشها و حركتهاي انساني، عليه سلطه امپرياليسم جهاني، حال چه از موضع بزرگترين امپراتوري آن روز روي زمين، بريتانيا و يا از ديدگاه ايدئولوژيك دولت امپرياليست امريكا، يا به بهانه بازگشت شاه و يا ادعاي از دسترفتن دين و ايمان و درواقع شرع و يا همچالش با انديشههاي دموكراتيك و متكثر مصدق.
"استيون كينزر، خبرنگار بازنشسته نيويورك تايمز است كه در دوران كار خود، گزارشهايي را از بيش از پنجاه كشور، در چهار قاره جهان براي اين روزنامه ارسال نمود. در دهه 1980 او پوشش خبري انقلابها و تحولات اجتماعي در امريكاي مركزي را بهعهده داشت. در دهه 1990، او بهعنوان رييس دفتر تايمز در برلين منصوب شد و ششسال از عمر خود را، صرف پوشش اخبار مربوط به ظهور اروپاي بعد از كمونيسم نمود.
بعدها كينزر، اولين رييس دفتر تايمز در استانبول شد. كتابهايي كه وي تاكنون به رشته تحرير درآورده عبارتاند از: "ميوه تلخ" ـ داستان كودتاي امريكا در گواتمالاـ "خون برادران" ـ زندگي و جنگ در نيكاراگوئه ـ و "هلال و ستاره" ـ تركيه در ميان دو جهان ـ كينزر در حال حاضر، خبرنگار تايمز در شيكاگو است."
او براي چهلونهمين سالگرد كودتاي 1953 و كاملكردن اثر خود يعني همين كتاب "همه مردان شاه" سفري هم به ايران ميكند، سفري كه گزارش آن را در فصل پاياني كتاب ميخوانيم و به نظر من، اين فصل، يكي از فصول خواندني كتاب است چرا كه او هنوز آثار كودتا را كه محو نام مصدق بهزعم كودتاچيان و عوامل داخلي آنها بود، بهطور محسوسي مشاهده ميكند.
همانطور كه همگان ميدانند از همان روزهاي آغازين كودتا، گزارشها و مطالبي در مورد كودتا در سراسر جهان انتشار يافت كه بعدها به صورت مدونتر و مستندتر، در هيئت كتاب چه در خارج و چه داخل چاپخش شد كه من اكنون سر آن ندارم در مورد آنها مطالبي را بيان كنم. فقط با توجه به صبغه كارم و عشق و ارادتم به دكترمصدق، به جرأت ميتوانم بگويم، اكثر آنها را از ديده گذرانيدهام. اما كينزر نسبتاً آثار و اسناد زيادتري را در اين زمينه، مطالعه و مرور كرده و به راستي نسبت به ديگر مولفان، وسواس بيشتري به خرج داده است ولي همانگونه كه اشاره كردم و واقعيت امر هم چيزي جز همان نبود؛ نويسنده با آوردن شخصيتها و طيفها و پديدههاي رنگارنگي از مخالفان مصدق، آنها را مورد سنجش و ارزيابي قرار ميدهد و متذكر ميشود كه اگر چه اينها بهگونهاي با يكديگر تفاوتها و تضادهايي دارند و نظرگاهها و ديدگاههاي متفاوتي را در تحليلها و عملكردهايشان ملاحظه مينماييم، اما نوعي يگانگي و يكپارچگي در اهدافشان كه مهمترين آن مخالفت با مصدق و سرنگوني او و دولت اوست، نظر هر خواننده منصفي را به خود جلب ميكند.
اگرچه آقاي كينزر همه جوانب دوران مورد بحث خود را ـ چه خواسته و چه ناخواسته ـ به پيش نميكشد اما اينقدر هست كه آنچه را پيش ميكشد، با احاطه و باريكبيني شگرفي ميشكافد و ميتواند ـ كه به نظر من توانسته ـ فضا را گرم و چهرهها را زنده ـ اگرچه در اصل مردگاني بيش نبودند ـ ترسيم كند.
كتاب "همه مردان شاه" مجموعه بسيار وسيعي از آخرين اطلاعات و اسناد منتشرشده و نظرات اشخاصي است كه مستقيم و يا اگر بخواهيم اغماض كرده باشيم، غيرمستقيم در ننگينترين اقدام و حركتي كه به سرنگوني يكي از مردميترين دولتهاي معاصر منجر شد، دست داشتند؛ نظرات و اطلاعاتي كه در عين ايجاز و تازگي و سهولت دستيابي به زباني ساده و همه كس فهم، نوشته شده است و او تمامي آنها را در اختيار كسانيكه بخواهند اطلاعات موجز و مستندي كسب كنند، قرار ميدهد.
كينزر، اگرچه به آن مفهوم علمياش كه امروز، بدون رعايت آن حقيقتاً نميتوان آنچنان كه بايد، تحليلي ارايه كرد، نميكند ـ كه خود هم مدعي نيست ـ اما گزارشي كه مينگارد، آنقدر جذاب و خواندني است كه خواننده، پا به پاي گزارش او حركت ميكند. او گاه مانند فيلمبرداري، دوربينش را تا زوايا و مدارات وقايع پيش ميبرد و صحنهها و چهرهها را به تصوير ميكشد و روشن و شفاف آنها را در برابر ديدگان ما به اجراي نقش واميدارد، حتي اگر همانطور كه اشاره كردم، چهرههايي شفاف و روشن در واقعيت امر، نداشته باشند ـ كه ندارندـ
اين را هم لازم است، همينجا متذكر شوم كه شايبهاي در ميان نيايد كه گاه نكتههايي و به تعبير موسيقيدانان تكمضرابهايي هم ميزند كه با واقعيت، همخواني ندارد؛ ازجمله تأكيدات بسيارش در مورد سكولاربودن مصدق آن هم آدمي كه بيان ميداشت كه: "من ايراني و مسلمانم و عليه هر چه ايرانيت و اسلاميت را تهديد كند، تا زنده هستم، مبارزه ميكنم." نوعي حقنهكردن همان بيانات و نياتي است كه گروهي از دشمنان داخلي مصدق، نشخوار ميكردند و ميكنند و حتي اگر دستشان ميرسيد در اين راستا ميخواستند او را محاكمه كنند و شگفتا كه همين معنا را هم خود آقاي كينزر مستنداً بيان ميكند و به تحليل و ارزيابي آن مينشيند و حكم صادر ميكند كه: "او از آرمانهاي شيعه الهام ميگرفت و مصمم بود كه عدالت را حتي تا سر حد مرگ تعقيب كند." و يا غيردموكراتيك خواندن و منحلكردن مجلس هفدهم توسط مصدق را به انتقاد ميگيرد؛ كه به باور من، بدون توجه به يكسري مناسبات و رويدادهايي كه در سلسله مراتب خودش بسيار كار هوشمندانه و با عنايت به اراده مردم، صحيح هم بود، ميباشد كه انتقادي بيپايه و اساس است چرا كه بايد يادمان باشد در هرحال آقاي كينزر امريكايي است و هنوز هم خبرنگار تايمز در شيكاگو. بنابراين زياد هم نبايد مته به خشخاش گذاشت. همينكه به هر دليلي اكنون به تعبير "الفضل ماشهدت بهالاعداء" اين كتاب را منتشر كرده است، جاي بسيار خوشوقتي است و به نظر من، اين تكمضرابها را ميشود خيلي جدي نگرفت و از اعتبار كتاب نكاست و آن را يك اثر صددرصد بهداشتي قلمداد نكرد.
در هر حال نويسنده، جريانها و ديدگاههاي گوناگون و طيفهاي متفاوت و گاه بسيار متناقضي را كه به نتيجه "عمليات آژاكس" منجر ميشود، بهخوبي بررسي و تبيين ميكند و اين فينفسه كاري است، كارستان و روشنكردن بعضي از زواياي پنهان و خفيهگاههاي تاريك ـ با هر نيت ـ براي جوينده هوشمند و عاقلاني كه اشارهاي بسندهشان ميكند، مأجور است و تحسينبرانگيز.
امواج مخالفت و مبارزه پيگير براي سرنگوني مصدق آنقدر قوي است و مخالفان چه داخلي و خارجي آن اندازه مصمماند كه گروهها و دستهها و طيفهايي كه بعضاً با او همراهي و همدلي داشتند را يا با خود همراه و مدعي ميكند و يا منفعل و بيتفاوت ميگذارد، نمونه بارز آن انشعابها و جداييهايي كه در "جبههملي" صورت پذيرفت و از همه مهمتر كسانيكه سالها عليه انگليس مبارزه كرده بودند و توسط آنها به زندان افتاده و به دستور آنان به خارج تبعيد شده، وقتي با آدمي مثل هريمن، كه ميخواست با "حصول سازش ميان ايران و انگلستان" مسئله را حل كند با حالت برافروخته آنان و سخنان خشمآلودشان روبهرو ميشود، "بدين مضمون كه هيچ ايراني شريفي "سگهاي انگليسي" را به حضور نميپذيرد." و "اگر مصدق تسليم شود، خونش مثل رزمآرا، به زمين ريخته خواهد شد." و در جبهه خارجي امريكاييهايي كه انگليسيها را "كله پوك و مغرور" و كودتا را "حماقت محض" ميدانستند، نهتنها دست از آن اعتقادات برميدارند كه خود، پرچمدار كودتا ميشوند و پس از كودتا و بازگشت شاه به استقبالش در فرودگاه ميشتابند! آن هم افراد و بهويژه امريكاييهايي كه خود را هوشمند و آيندهنگر ميخوانند؛ ببينيد به چه سادگي فريب كريستوفر مونتاگ و ودهاوس ـ مأمور سرويس امنيتي ارشد بريتانيا ـ را ميخورند؛ وقتي در گفتوگو با مقامات ارشد سيا و وزارت خارجه امريكا در زمان آيزنهاور، اعتراف ميكند كه: "چون نميخواستم متهم به اين شوم كه براي بيرون كشيدن انگليس از مخمصه دارم از امريكا سوءاستفاده ميكنم، تصميم گرفتم بيشتر به تهديد كمونيسم عليه ايران، تأكيد نمايم، تا ضرورت بهدست گرفتن كنترل صنعت نفت."
و اين دقيقاً همان چيزي است كه نخستوزير وقت انگلستان به فرانكس، سفير بريتانيا در واشنگتن، بيان ميكند، ملاحظه بفرماييد: "نفت ايران براي اقتصاد ما از اهميت حياتي برخوردار است و ما آنقدر آن را ضروري ميدانيم كه هر كاري براي جلوگيري از نقض تعهدات قراردادي ازسوي ايران، انجام خواهيم داد."
امريكاييهايي كه معتقد بودند: "انگليسيها رفتاري كاملاً استعماري و قرن نوزدهمي با مردم ايران دارند." و "سياستهاي ارتجاعي و كهنه" در مورد ايران اعمال ميكنند و "مصدق از حمايت 95 تا 98درصد مردم كشور برخوردار ميباشد، تلاش براي سرنگونساختن وي حماقت محض است." چرا كه او "مورد حمايت اكثريت مردم" ميباشد. يكباره با تمامي هشدارهايي كه مقامات مسئول وقت مثل رييسجمهور ترومن و دين آچسون، وزيرخارجه و هندرسون سفير امريكا در تهران و... ميدهند، چهره امپرياليستي امريكا واقعيت خود را نمايان ميسازد و انديشه و فرهنگ عمليات مخفي بر سياست امريكا كه با توجه به سياست آن روز جهان، بسيار معتدل و دموكراتيك هم بود، غلبه ميكند و حاكم ميشود و حتي كاسه داغتر از آش ميشوند و يكي از مدعيان اصلي را كه شاه باشد و از آنجا كه او محبوبيت مصدق و حركت مردمي را ميبيند و هراس دارد كه حركتي انجام دهد، قوت قلب داده و او را با اين بهانه واهي كه باقيماندن مصدق در قدرت "فقط به كمونيستشدن ايران و تبديل آن به كره دوم ميانجامد." از قوه به فعل درميآورند و با خود بيشتر از پيش همراه ميسازند.
"عمليات آژاكس" يا "چكمه" درست است كه در آغاز براي تمامي دستاندركاران و همكاران و همسويان آن يك پيروزي محسوب ميشد و هر يك بهگونهاي رضايت خود را از به هدف رسيدن آن اعلام ميكردند و تأييد و تبريك ميگفتند اما هر چه زمان ميگذشت و ميگذرد به احمقانه بودن آن حتي عاملان و همسويان بيشتر پي ميبردند و ميبرند تا آنجا كه هريك به بهانههايي واهي دامن قباي خود و دست خونآلود خود را، تلاش ميكردند و ميكنند كه پاك نمايند، غافل از اينكه "عمليات آژاكس" مثل جهان نيوتون كه هيچ عنصر يا عامل مرموزي در آن پنهان و مخفي نيست و يا به تعبير ديگر علتهاي مادي مشابه، به ضرورت، معلولهاي مشابه در دنبال دارند و همهچيز مانند اهرم و چرخ دنده عمل ميكنند، عمل كردند.
بايد اين سنت الهي و واقعيت عريان را هماره به ياد داشته باشيم كه كار جهان واقعيتي سخت ماترياليستي و مكانيكي است. من در اينجا نميخواهم بگويم كه ذات حضرت پروردگاري و مشيت او از اين جهان رخت بربسته، بل طبق اراده الهي و اصل علت و معلول و كنش و واكنش، خدا در امور جاري جهان دخالتي ندارد؛ مانند مكانيكي كه ماشين را روشن كرده است و اكنون از دور بر آن احاطه و نظارت دارد. ـ "هذه بضاعتنا ردت الينا" ـ حكايت توجيههاي حضرات باز عرض ميكنم از هر ديدگاه و طيف در اين راستا، معنا و مفهوم پيدا ميكند و لاغير.
مصدق و دولت او در شبكه به هم پيوستهي عظيم و مرموز و مافيايياي از قدرت، محاصره شده بود كه سرنخ همهچيز از سياست تا مذهب، از قدرت و از اقتصاد تا اخلاقيات و علم و هنر، همه را در دست خود داشت، او در ميان اين شبكه مخوف و فاقد اخلاق، دموكراتي بود كه بيهيچ پشتوانه و پناه و با توجه به حضور مسايلي كه آن روز در جهان ميگذشت، كه هرگاه كوچكترين مسئلهاي پيش ميآمد كه بايد فردي در راه منافع امپرياليسم جهاني، قربان و فدا شود، اين مصدق بود كه بايد به سراغش بروند و از جهت داخلي هم تمامي كمبودها را به گردن او بيندازند، يعني تمام كاسهكوزهها را به يكباره بر سر او بشكنند و تا آنجا پيش بروند كه او را ديوانه، مضحك، بيمار و حتي حرامزاده هم بخوانند، صفتهايي كه تاريخ معاصر كشور، نشان داد و در آينده هم بيشتر نمايان خواهد كرد كه زيبنده و سزاوار خودشان بوده است.
مصدق را همهجا چماق كردهاند و ميكنند كه فرد لجوجي بود اما از لجاجت و سرسختي انگليسيها و كارگزاران داخلي و خارجيشان هيچجا حرفي به ميان نميآورند. تازه پافشاري براي احقاق حق يك ملت ستمكشيده در كدام قاموس، لجاجت معنا شده است؟ و اگر بعد از چهل و هفتسال دولت امريكا در زمان بيل كلينتون پذيرفت كه: "در سال 1953، ايالاتمتحده نقش مهمي را در سازماندهي عمليات براندازي نخستوزير مردمي ايران، محمدمصدق ايفا نمود"، به ضرورتي بيشك آن هم با هزار دليلي كه خود بهتر ميدانند مثل سپريشدن زمان يا سوختهگرديدن اطلاعات، تازه به صورت بسيار بهداشتي شده، اين اقدام را عملي كرد، چرا كه به تعبير آن ضربالمثل هوشمندانه فارسي: "گربه محض رضاي خدا، موش نميگيرد." بويژه وقتيكه آن گربه "نگاه خيره و غولآسايي" هم داشته باشد و داعيه مدرن بودن هم بكند!
اينجاست كه تو با خانم هانا آرنت، همصدا ميشوي كه: "دولت مدرن، چيزي جز خشونت سازمانيافته شده نيست."
كتاب "همه مردان شاه" درواقع يكي از نخستين نمونههاي كتابهايي است كه به افشاي كودتاي 1332 يعني همان "عمليات آژاكس" يا "چكمه" ميپردازد. به اعتقاد من اين كتاب در حكم يكي از توپهايي است كه به جبههي كساني، پرتاب ميشود كه اگر آن روزها نميدانستند آلت دست كودتاگراناند و يا سياست آن روز اجازه نميداد آن را علني كنند و يا كسانيكه امروز كنش آبا و اجدادشان را در آن كودتا مخفي كرده و آن را يك "قيام مردمي"! و "خودجوش"! مينامند، شليك ميشود كه ديگر دم فروبندند و افسار خر مرادشان را به جا و محل ديگري ببندند كه اتفاقاً چنين هم ميكنند و وقتي ميبينند در داخل براي اين حرفها تره هم خرد نميشود در آكسفورد انگلستان ترهات ميفرمايند! فتأمل! و چه تأملي! شايد هم از آنجا كه ميدانند، زخمزدن بر سياست انگليسي، بيكيفر نميماند و در عمل هم ديديم نماند و هنوز هم اين كيفر چه به صورت غيبشدن و چه خانهنشين كردن و چه تهمت و برچسبزدن و مثلهشدن و به قول استالين "منحلكردن" طرف زخمزننده، ادامه دارد، ميخواهند مرهمي بر آن زخم بگذارند؛ غافل از اينكه آن زخم كه مصدق بر آنان زد، چنان كاري بود كه اين نوشداروها، افاقهاي نميكند و آب در هاون كوبيدني بيش نيست و به بيان هوشمندانه حافظ: "عرض خود بردن" است.
راستي هم چه مايه از بيانصافي و چه ديوار كاهگلي بلندي از توجيه بايد باشد كه دستاندركاران اصلي عمليات، با آمار و ارقام كه از 100000 تا 20 ميليون دلار هزينههاي مورد محاسبه كودتا را اعلام كنند و بگويند، با رشوه و دروغ و افترا و شورشهاي سازمانيافته، دولت مصدق را تضعيف و نهايتاً سرنگون كردهاند و بنويسند: "جماعتي كه وارد شمال تهران شد و در سرنگوني دولت، نقش تعيينكنندهاي داشت از افراد مزدور تشكيل شد، آنها فاقد هر ايدئولوژي بودند و دلارهاي امريكايي براي پرداخت مواجب آنها خرج شده بود." و آلندالس، رييس سيا مستقيماً اعتراف كند و اشرف در خاطراتش كه "چيزي بهنام "عمليات آژاكس" وجود داشته و بودجهاي حدود يك ميليون دلار براي آن صرف شده است." را اگرچه بسيار بهداشتي بيان كنند و به قول وارن بس ايران دوره مصدق با دشمنان سهمگيني روبهرو بود: "مسئولان نفتي انگليس، سيا و برادران دالس [وزيرخارجه و رييس سيا] كه جملگي بهطور اسفانگيزي در اينجا با موفقيت عمل كردند: ناموافقتر و غيردلسوزتر از همه حكام انگليسي هستند كه ايران را سوراخ، سوراخ ميكردند." و از همه اينها گذشته لااقل با توجه به گفته رهبر جمهوري اسلامي كه: "ما مثل آلنده و مصدق ليبرال نيستيم كه سيا بتواند، ما را ساقط نمايد." باز هم حضرات كودتاي امريكايي ـ انگليسي را كه دوست و دشمن، صحه ميگذارند؛ "قيام خودجوش مردمي!" قلمداد كنند. جلالخالق از اين همه كرامت و بزرگواري! كه به گفته نيويورك تايمز: "اوباش بازار و چماقبهدستاني" كه براي اين كار پول خوبي به آنها پرداخت شده بود، را مردم و كودتا را "قيام" آن هم "مردمي!" بخوانند.
من فكر ميكنم يك مسئله در مورد كودتا، تا حدودي همواره مغفول مانده است كه بايد آشكار و تحليل شود و آن اينكه چرا مصدق با تمامي تواني كه داشت به مقابله كودتاچيان برنخاست آن هم با محبوبيت و ارادت و عشقي كه مردم ايران به او و راه و اعتقاد او داشتند و از اين حجم متراكم و جان بركف و اين نيروي بالقوه نهتنها براي خنثيكردن كودتا، بهره نجست كه تظاهرات طرفدارانش را هم ممنوع كرد و به حرف آدمهاي موجهي مثل شهيد معصوم دكترحسين فاطمي و ديگران كه بارها و حتي در آخرين لحظات، پيشنهاد مسلحكردن مردم و اجازه مداخلهكردن و درگيري با كودتاچيان را به گوش نگرفت و مجوزي صادر نكرد و به حقيقت مصدق را چه واقعيتي و كدام اخلاق و اعتقادي بر آن داشت كه عكسالعمل از خود نشان ندهد و كودتاچيان با هيچ مقاومتي روبهرو نگرديده بهزعم خودشان به پيروزي برسند؟!
من بر اين باورم كه اگر ما به ساختار تربيتي و اعتقادي مصدق و منظومه فكري او كمترين توجهي بنماييم، بيشك موضع او را بيش از پيش ستايش و تمجيد كرده و انساني ميخوانيم.
او به تعبير امروزي كلمه، انسانمدار و اومانيست و مردمگرا بود. در مكتب فردوسي، حكمت آموخته بود؛ هيچچيز را بالاتر از انسان و جان او نميشناخت. او برعكس مخالفانش به قول آندره مالرو از افرادي نبود كه "هميشه نسبت به خون ديگران كاملاً سخاوتمندانه هستند." او نميخواست سخاوتمندانه جانهاي انسانها را فدا كند. در منظومه فكري و بينش فلسفي مصدق، مثل فردوسي، سزاوار و شايسته نبود: "كه ايرانيان را به كشتن دهيم/ خود اندر ميان، تاج بر سر نهيم." او شاگرد كلاس اخلاق سعدي بود، مدينه فاضله و جهان برين او با ريختن خون انسانها، بنا نميگرديد. بر اين اصل انساني باور تمام داشت كه: "به مردي كه ملك سراسر زمين/ نيرزد كه يك قطره خون بر زمين" و براي همين هم بود كه هرگونه تظاهرات را ممنوع اعلام كرده بود و طرفدارانش به احترام رعايت دستوري كه صادر كرده بود، به مقابله برنخاستند چيزي كه آقاي كينزر هم به آن اشاره ميكند و اين پاس داشتن حرمت خون خلايق بود چه حكومت و دولتي كه پايههايش بر خون مردمان استوار شده باشد و پيروزياي كه با هدردادن مال و ناموس و جان و خون انسانها به دست آيد، شكستي بيش نيست. او آسايش گيتي را در حفظ و حراست جان خلق تعبير و تفسير ميكرد نه "منحلكردن" و زايلساختن آن. او مثل ناصرخسرو معتقد بود: "خلق همه يكسره نهال خدايند/ هيچ نه بر كن از اين نهال و نه بشكن"
بينش فلسفي و اجتماعي او نميتوانست جداي از بينش و عملكرد سياسي او باشد، برعكس ديگران كه با همه ادعايي كه داشتند چون منظومه فكري و بينش فلسفي و اجتماعيشان متفاوت و جداي از عملكرد سياسيشان بود، پس از كودتا به حمايت و تأييد آن هم برخاستند؛ كاري كه هيچ توجيهي آن را برنميتافت.
درست است كه مخاطرهها بسيار و مغاكها فراوان بود اما مصدق با تربيتي كه داشت، نشان داد كه انساني متخلق به اخلاق انساني و فردي فرهيخته است، نمونهاي است كه نشان ميدهد چگونه در فراز و نشيبها، عملكرد متناسب با تمامي معيارهاي اخلاقي و انساني از خود، بروز داد.
او فردي آدابدان بود اما نه ادب رايج ديپلماسي كه بر چهره شيطاني و اهريمني خود، نقابي از اخلاق و ادب ميزند و در عين رعايتنكردن حتي ابتداييترين اصول اخلاقي، از اخلاق دم زند. يعني همان كاري كه هندرسون به سفارش روزولت در ملاقات با مصدق ميكند و دروغها و تهمتهايي را به ايرانيان در مورد اعضاي خانوادههاي امريكايي مستقر در سفارت، نسبت ميدهد و آنقدر در اين زمينه اغراق ميكند كه مصدقِ آدابدان و مهماننواز را تحتتأثير قرار ميدهد بهگونهاي كه هندرسون در گزارشش به آن اشاره دارد كه مصدق واقعاً تحت داستانهاي خيالپردازانه او و دفاع دروغيناش از اخلاق "به طرز محسوسي تحتتأثير قرار گرفت." و سريعاً "حالتي آشفته و پوزشخواهانه گرفت."
اين است كه به جرأت ميتوان گفت، تمامي كسانيكه با مصدق دشمني كردند، چه داخلي و خارجي چه مسلمان و غيرمسلمان، كنشها و تعبيراتي كه درباره او به كار بردند دور از اخلاق و فرهنگ و حتي مبارزات سياسي بود و بيشتر از يك فرهنگ منحط و لمپني، مايه و سرمايه ميگرفت.
و اگر مصدق ميخواست بهمثابه آنان عمل كند كه ديگر مصدق نبود، ماكياولي بود كه براي رسيدن به هدف، به هر وسيلهاي چنگ ميانداخت و آن را موجه ميدانست و اين در قانون و قاموس او، نقض غرض بود و با كهكشان انديشگي و تربيتي او مطابقت نداشت از اين رو بود كه همهچيز را پذيرفت؛ اما ذلت و خواري و رعايتنكردن اخلاق و ادب را كه متأسفانه عرف سياست است، نپذيرفت.
از اينروست كه من فكر ميكنم جواب آيزنهاور كه در اجلاس شوراي امنيت ملي امريكا كه در مارس 1953، اين سوال را مطرح كرد كه: "چرا نميتوانيم كاري كنيم كه مردم كشورهاي رنجكشيده، به جاي نفرت، از ما خوششان بيايد." توجه به همين زير سوال بردن اخلاق و حقوق ابتدايي خلقهاي تحت ستم است كه بايد در عملكرد خودشان كه كمترين عنايتي به اخلاق و فرهنگ و حقوق و آزاديهاي طبيعي انسانها نميكنند، جستوجو نمايند.
بايد پذيرفت كه در كوتاهمدت، كودتاچيان موفق شدند و "عمليات آژاكس" به نتيجه رسيد و مصدق، سقوط كرد. اما مصدق با سقوطش به دشمنان داخلي خود كه شناخت درستي از امپرياليسم غرب نداشتند، آموخت كه امريكا و انگليس، دشمنان قسمخورده مردم ايران هستند و آنان اگر كمترين عنايتي به مردم كشور دارند، بايد همواره شرمسار اعمال خود باشند.
مصدق نهتنها با سقوطش به دشمنان داخلي خود، اين درس مبارك را داد؛ بل به خلقهاي كشورهاي آسيايي و آفريقايي و امريكاي لاتيني و اقصا نقاط جهان، نمايان ساخت كه امپرياليسم امريكا و انگليس و ليبرال دموكراسياي كه در بوقهاي جهاني كردهاند، جز فقر و بدبختي و ترور، ارمغان ديگري براي انسانها ندارند و اين واقعيت روزبهروز، نمايانتر ميشود.
مصدق سقوط كرد، اما پيش از سقوطش، اصليترين خواست خود و ملتش را به منصه ظهور رساند. او الهامبخش تمام كشورهاي توسعهنيافته و رو به رشد شد.
وقتي كه او اقدام به ايستادگي در برابر نفوذ بيگانگان به كشورش كرد، هنوز نامي از احمد قشيري در فلسطين، ناصر در مصر، آلنده در شيلي، آربنز در برزيل، لومومبا در كنگو، كاسترو در كوبا، چهگوارا در بوليوي و در يك كلمه سوكارنو و نكرومه و عرفات و ماندلا در ميان نبود و جنبشهاي رهاييبخش در جاي، جاي جهان مثل الجزاير، كامبوج، لائوس، ويتنام، نيكاراگوئه و... اقدامات ضدامپرياليستي خود را شروع نكرده بودند.
مصدق به تمامي آزادگان جهان اثبات كرد كه خانه امپرياليسم جهاني، چون خانه عنكبوت، سستترين خانههاست و به گفته مائو، امپرياليستها، ببرهاي كاغذيني، بيش نيستند و او اين همه را با تحمل مشقتها و رنجهاي بسياري در جان و كالبد نهضتهاي آزاديبخش دميد، چيزي كه نيويورك تايمز ناگزير از بيان آن شد و آن اينكه "مصدق نماد مليگرايي رو به رشد ايرانيها نبود، بلكه يك رهبر جهاني و يك اسطوره بزرگ و يك نماد درخشان به حساب ميآمد."
به نظر من اين گفته مصدق در آغازين سالهاي فعاليت سياسياش در مخالفت با شاهشدن رضاشاه در مجلس، هنوز هم كه هنوز است ميتواند نهتنها به مثابه آيهاي براي كشورها، بلكه در سطح جهاني با توجه به يك قطبيشدن قدرت در دست يك كشور، معنا و مفهوم داشته باشد چه او بيان داشت: "متمركزشدن قدرت و اقتدار در دستان يك نفر، [و تو بگو و بگير يك كشور] ارتجاع محض و استبداد محض است.
اجازه بفرماييد، پيش از اينكه مطالبي در مورد ترجمه كتاب قلمي كنم، با اين گفته استيون كينزر، نقد و بررسي و معرفي كتابش را به سرانجام برسانم: "مصدق، ضربه ويرانكنندهاي بر پيكر امپرياليسم استعماري وارد ساخت و فروپاشي نهايي آن را تسريع كرد، او الهامبخش مردم اقصا نقاط جهان شد كه اعتقاد داشتند ملتها ميتوانند و بايد براي كسب حق تعيين آزادانه سرنوشت خود مبارزه نمايند... شرح تاريخ قرن بيستم بدون اختصاص فصلي مجزا به وي، هرگز كامل نخواهد بود."
٭٭٭
ترجمه كتاب "همه مردان شاه" كاري، كارستان و بسيار سترگ است، چه به لحاظ شيوايي نثر و هنر ترجمه و حفظ امانت در ساختار روايي و گزارش داستانگونه آنكه آقاي كينزر با رعايت واقعيتهاي تاريخي آن را نگاشته است و چه كاري كه متأسفانه بعد از انقلاب توسط مترجمان به هر دليلي ـ بويژه در مورد كتابهاي تاريخي ـ سنت شده است كه به نظر من بياحترامي به خواننده و حقنهكردن انديشههاي معمولاً غلط دستاندركاران ترجمه به اسم توضيح مترجم در پايان صفحات و مطالب كتاب است كه چشم و انديشه و حس و اعصاب خواننده را خرده و متلاشي ميكند؛ خوانندگاني كه در آن مقوله اگر بيشتر از اينگونه مترجمان، شناخت به موضوع نداشته باشند، كمتر ندارند.
من با خواندن و ترجمه اين كتاب ياد آن ضربالمثل شيرين و مشهور فرانسوي افتادم كه در اينجا براي اينكه فمينيستهاي وطني هم متأثر نشوند، آن را بهداشتي شده، بيان ميكنم و آن اينكه فرانسويها معتقدند ترجمه مثل انساني است كه اگر زيبا ترجمه شود، پرهيزگار و عفيف نيست، چرا كه حفظ امانت، متن را خواهي نخواهي از زيبايي مياندازد و چنانچه معيارهاي زيباييشناختي كلامي و آرايههاي سخن، در ترجمه رعايت نگردد و مترجم متعهد و ملتزم به حفظ امانت و ارايه مستقيم متن باشد، پرهيزگاري است كه از جهت شمايل ظاهري بهگونهاي است كه مسلمان نشنود، كافر مبيناد، يعني به قول ما معلمهاي ادبيات: تجزيه خوبي دارد اما مردهشور تركيب آن را خدا ببرد. نگارنده اين سطور از آنجا كه سالها لااقل در معتبرترين دانشگاه كشور (دانشگاه صنعتي شريف) به تدريس آييننگارش و ادبيات فارسي پرداخته و بعضي از معتبرترين كتابها را از جمله، كتابهاي حضرت آيتاللهالعظمي منتظري، استاد احمد آرام دكترعلي شريعتي، يوسفي اشكوري و... را ويرايش كردهام؛ با اعتقاد كامل ميگويم و به قول حافظ "از گفته خود دلشادم" ـ چرا كه با مقابلهاي كه توسط يكي از دوستان كه به زبان انگليسي وقوف تمام داشت، متن ترجمه را سنجيديم به اين نتيجه رسيديم ـ كه ترجمه كتاب با شيوايي و رسايي و جمال صورت گرفته و هم با پرهيزگاري و عفتي به كمال.
مترجم محترم "همه مردان شاه" استاد مجاهد و فرزانه فرهيخته: جناب آقاي لطفالله ميثمي است. من به خود اين اجازه را نميدهم كه به معرفي ايشان بپردازم چه خود را بيهيچ آرتيستبازي و شكسته نفسي، در سطحي نميدانم كه به اين معنا بپردازم چه به قول اصحاب منطق "معرف بايد از معرف اجلي باشد." و آقاي ميثمي بيهيچ تعارفي از من كمترين اجلي است. اگرچه هر انساني كه با تاريخ مبارزات سياسي و انديشههاي راهبردي، كمترين آشنايي دارد، موظف است به اين معنا چنانكه بايد و شايد، اقدام كند و به معرفي بيش از پيش شخصيتهايي چون ميثميها براي نسل جديد كه به گفته شريعتي مثل كوزههاي خالي بارش آوردهاند و هرچه خواستهاند، در او ريختهاند، اقدام كند و من هم با همين بضاعت اندكي كه دارم، بهعنوان يك عمله فرهنگ و كسي كه دغدغه انديشه دارد و بايد ديني را كه اين بزرگمردان بر گردن تاريخ و فرهنگ اين مرزوبوم دارند و اين مورد خاص ادا كرده و به احترام نگاري فرزانگاني مثل ميثمي بپردازم. اما براي اينكه شايبهاي متصور نشود، بايد اين مهم را در جايي ديگر غير از "چشمانداز ايران" بگزارم كه انشاءالله خواهم گزارد چرا كه هر انسان ايراني وطنپرست و هر مبارز راه آزادي و ايمان از هر نحلهاي كه باشد، نميتواند در برابر انسان شريف و ايثارگري چون ميثمي كه جان و ايمانش را در اين راه پشتوانه دارد، نشناسد و به او و انديشههاي راهبردي و ايثار و نثارش عشق و ارادت نورزد.
فقط در اينجا و اكنون و در مورد اين ترجمه و اين كتاب بايد از نثر زيبا و واژههاي خوشآهنگ و تركيبهاي موزون و رساي به كاربردهاش فعلاً ياد كنم و اينكه مطالب كتاب كه بهوسيله آقاي كينزر، تدوين يافته، اگرچه فصل، فصل است و هر فصل، ضمن پيوستگي با فصلهاي ديگر، ميتواند خود مرجع مستقلي باشد براي اطلاعاتيكه بيان شده است و اضافه كنم كه الحق والانصاف مترجم در كار خود صادق بوده و از عهده كار، بهخوبي برآمده است.
در خاتمه ضرور است كه دست مريزادي هم به ويراستار محترم كتاب جناب آقاي مصطفي اسلاميه گفته و از زحمت ويراستاري با وسواس و احتياط ايشان، قدرداني كنم و ضمناً از آنجا كه قصد نگارش و معرفي و نيت نقد و ارزيابي اين كتاب را از آغاز در انديشه داشتم؛ با دقت بيشتر به مطالعه و يادداشتبرداري از آن پرداختم لذا اگرچه خوب ويراستاري و غلطگيري شده بود ولي متأسفانه به مواردي برخورد كردم كه شايد بيمناسبت نباشد براي كسانيكه بعد از خوانش اين سنجش به مطالعه كتاب ميپردازند اين اشتباهات و غلطها را تصحيح فرمايند. بدينقرار:
ص 15 يك سطر به پايان صفحه حرف "و" اضافه ميباشد. ص 16 سطر 15، باطني ـ وي، علامت تيره زايد است و در سطر 16 بهجاي بود، داشت شايد بهتر باشد. ص 28 سطر 7 "هـ" = همه. ص 37 سطر آخر لااقل بايد به اين صورت ميآمد: "به توپ بسته، زنده به گور و يا در ميادين (ميدانهاي) عمومي به آتش كشيده ميشدند. ص 74 سطر 13، اساتيد غلط است: استادان. ص 84 سطر 17، حرف "و" پس از شاهرخ زايد است و در همان سطر حرارتي = حرارت. ص 109 سطر 21، ترك نمايند = ترك نمايد و كلاً از مصدر "نمودن" بهجاي "كردن" نبايد استفاده شود چرا كه نمودن بهمعناي نماياندن و نشاندادن است و معني انجامدادن نميدهد كه متأسفانه از اين مصدر در سراسر كتاب بسيار استفاده شده است. ص 114 سطر اول تحت = تخت. ص 121، سطر 14 نمايد به جاي نمود. ص 143 سطر 13 توسعهيافته، همزه زايد است. ص 151 سطر 12، لاشخور پرچين نشسته؟ شايد لاشخور بر پرچين نشسته، باشد. ص 168 به پانوشت ص 112 همين كتاب نگاه كنيد. اما صفحه 112 پانوشتي ندارد. شايد مقصود پانوشت ص 115 باشد. ص 184 سطر 11، ادن = ايدن و سطر 19، ايدن سعي كرد با نرمش نظر آيزنهاور، بايد صحيح باشد. ص 205 سطر 5، حرف "م" در پايان سطر زايد است. ص 228، سه سطر به پايان صفحه آن داس = آلندالس. ص 304 شاعه ايراني كه مقصود شاعر و درواقع نويسنده ايراني صحيح است. ص 310، 6 سطر به آخر صفحه پژهش = پژوهش. ص 324 سطر 14، امضاء امتياز = امضاي امتياز. و كلاً همزه در پايان كلمات در رسمالخط فارسي نبايد نوشته شود. مانند امضاء، افشاء و چنانچه به كلمهاي اضافه شود تبديل به "ي" ميگردد. و نيز ص 324 سطر آخر از مصدر گرديدن بهمعناي چرخيدن نميشود، بهجاي شدن استفاده كرد.
ص 325 سطر 16، گريديد = گريدي. ص 328 سطر 3 و 14، امضاء و افشاء، همزه در هر دو زايد است. ص 331 سطر 7، در ايادي = و ايادي. ص 335 سطر 1، آراي عمومي و سطر 5، آراء = آرا...
و نيز بايد يادمان باشد: يا و نون (ين) و واو و نون (ون) علامات جمع عربي هستند كه بهتر است يعني صحيح است كه كلمات عربي و بويژه فارسي با پسوندهاي جمع فارسي يعني "ها" و "ان" جمع بسته شوند مثل كلمات معترضين، روحانيون و... كه معترضان و روحانيان بايد نوشته شود. ضمناً حرف اضافه "ب" همواره بايد از اسم جدا نوشته شود مگر به هنگام ساختهشدن صفت و يا قيد. اين را هم متذكر شوم كه از نشانههاي سجاوندي آن چنان كه بايد خوب استفاده نشده است بويژه در مورد ويرگول كه استفاده نشدن آن، خواندن متن را در سراسر كتاب مقداري مشكل ميكند... .
٭٭٭
اغراقآميز نخواهد بود، اگر دوباره تأكيد كنم، كتاب "همه مردان شاه" اثري نسبتاً اگر نگويم منحصر، يكي از برجستهترين كتابهايي است كه در سالهاي پس از كودتا، انتشار يافته است. كتابي كه جاي آن براي فارسيزبانان، خالي بود؛ اما خوشبختانه با ترجمه آن توسط آقاي مهندس ميثمي كه همواره در مطالعات كاربردي و پژوهشهاي راهگشا، پيشقدم است، اين خلأ جبران پذيرفت.
من به سهم خود به همه كسانيكه پيگير مسائل تاريخي و بويژه در مورد وقايع معاصر حساسيتي مضاعف دارند و نيز به دانشجويان عزيز و در يك كلمه به همه اهل كتاب و خانواده قلم سفارش ميكنم كه اين كتاب را بهعنوان اثري اگر نه جامع و كامل، ولي تا حدود بسياري راهبردي و راهگشا مطالعه كنند؛ خاصه كه مترجم محترم و مجاهد، سه ارزيابي ـ كه به نظر من بررسي ـ بسيار ارزنده، يكي از مهندس عزتالله سحابي و دو ديگر مهندس فريد مرجايي و سه ديگر پروفسور يرواند آبراهاميان، ضميمه ترجمه خود كرده است كه هريك در جايگاه خود از منزلت ويژهاي برخوردار است عليالخصوص ارزيابي مهندس فريد مرجايي.
بگذاريد همينجا به مسئولان دانشگاهي و آموزشي كشور اين تذكار را هم داده باشم كه: "ان الذكري تنفعالمومنين"، اگر نفس حقي دارند كه بيشك دارند، اين كتاب ميتواند اگر نه يك متن درسي كه لااقل كمك درسي براي تمامي دانشجويان بويژه دانشجويان تاريخ، مفيد فايده باشد و همينجا و اكنون بگذاريد از دستاندركاران سريالهاي بيمحتواي صداوسيما بخواهم كه اگر به راستي دغدغه هنر و تاريخ اين مرزوبوم را دارند تفنن و سرگرمي، كافي است؛ اين كتاب با تدويني كه دارد، كارگردانان زبده و متعهد ميتوانند از آن سريالي مهيج و آموزنده و چراغي براي آينده، پديد آورند چه بيشك مأجور خواهد بود و ماندگار و همين، باقي بقاي اهل قلم و الم باد.
تهران ـ اول دي ماه 1383