تاريخ معاصر ايران؛

نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي(3)

 

گفت‌وگو با دكترحسين آباديان

 

اشاره: بسياري از رويدادهايي كه در كشورها ـ بويژه كشورهايي چون ايران كه در منطقه‌اي مهم از نظر استراتژيك قرار گرفته‌اند و به‌دليل دارابودن منابع مهمي چون نفت، همواره مورد توجه كشورهاي قدرتمند و استعمارگر بوده‌اند ـ روي مي‌دهد را نمي‌توان به‌تنهايي، مقطعي و بدون در نظر گرفتن ريشه‌هاي تاريخي، سياسي و اقتصادي آن تحليل نمود. با اين پيش‌زمينه و با توجه به اين‌كه دكتر حسين آباديان نيز در كتاب خود ـ دو دهه واپسين حكومت پهلوي ـ شناخت ابعاد و اعماق تحولات معاصر كشور را بدون توجه به شناخت ارتباط "شبكه‌هاي پنهان سياسي" به "مافياي اقتصادي" در ايران معاصر امكان‌پذير ندانسته‌اند، گفت‌وگويي را با ايشان پيرامون نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي در تاريخ معاصر ايران انجام داده‌ايم. دو بخش از اين گفت‌وگو در شماره‌هاي گذشته انتشار يافت، بخش سوم در اين شماره از نظر خوانندگان گرامي مي‌گذرد.

 

 

 

¢لطفاً در مورد علي زهري و گذشته وي توضيحاتي بدهيد.

tاطلاعاتي كه از علي زهري در دست است بسيار محدود مي‌باشد، اما تا جايي كه من اطلاع دارم، خانواده وي از دوره مشروطه در شهر رشت، مشهور بودند. وي مدتي در شركت بيمه ايران و مدتي نيز در بانك كشاورزي مشغول به كار بود و سپس به انجمن ايران و فرانسه رفته و در آنجا فعاليت مي‌كند. به گفته برخي محققان طبق اسناد از رده خارج شده وزارت‌خارجه فرانسه، برخي اعضاي انجمن فرهنگي ايران و فرانسه با سفارت انگليس در ايران مرتبط بودند و در پوشش امور فرهنگي، فعاليت‌هاي جاسوسي مي‌كردند. البته من سندي در اختيار ندارم و نمي‌توانم با اطمينان بگويم كه زهري نيز جزو آنها بوده است، اما در هر صورت زهري در آنجا بوده و فرد مهمي هم به‌شمار مي‌رفته است. تنها فردي كه بقايي به صحبت‌هايش گوش مي‌كرد و تحت‌تأثيرش قرار داشت، علي زهري بود. وي نماينده مجلس هفدهم و صاحب امتياز هفته‌نامه شاهد بود و اين هفته‌نامه را در اختيار بقايي قرار داد تا آن را به‌صورت روزنامه منتشر كند. زهري با بقايي دوستي بسيار نزديكي داشت و پس از مرگ علي زهري، بقايي درحقيقت نزديك‌ترين دوست و مشاور خود را از دست داد.

¢لطفاً قدري در مورد مربع ـ بقايي، سپهبدي، زاهدي و خطيبي ـ و كساني‌كه در هسته توطئه‌هايي كه به كودتاي 28 مرداد 1332 انجاميد، حضور داشتند ـ در بستر زماني دوران حكومت دكترمصدق ـ توضيحاتي دهيد و آن را بيشتر بشكافيد.

tدر جبهه‌ملي حداقل دو جريان اصلي وجودداشت كه به موازات هم حركت مي‌كردند. نخست، جريان دكتر مصدق بود و جريان ديگر متشكل از گروه‌ها و افرادي بود ـ همچون بقايي ـ كه كارهاي خود را از طريق مافيايي، پيش مي‌بردند. پيش از اين دليل ورود دكتربقايي را به نهضت‌ملي شرح دادم؛ اين‌كه ايشان مي‌خواست از دكترمصدق سوءاستفاده كرده و خود را به‌عنوان رهبر ملي‌شدن صنعت نفت در جامعه مطرح كند، كه در عمل اين‌گونه نشد. تمامي اختلافات دكتربقايي با دكترمصدق ـ آنچنان‌كه در كتاب‌هاي تاريخي گفته مي‌شود ـ مربوط به بعد از قيام سي‌تير 1331 نمي‌شود، بلكه اين اختلافات از همان آغاز وجود داشته و درحقيقت اختلاف بين دو خط مشي بوده است. مهم‌ترين مشكلي كه بقايي با مصدق داشت ـ حتي پيش از آن كه به دادگاه لاهه بروند ـ اين بود كه چرا دكترمصدق تعدادي از پست‌هاي كابينه را در اختيار اعضاي حزب زحمتكشان قرار نمي‌دهد، وي اين مسئله را آشكارا عنوان مي‌كرد.

¢اين مسئله در كجا منعكس شده است؟

tدر نامه‌هاي عباس مزدا به دكتربقايي وجود دارد، اين نامه‌ها مربوط به سال 1330 مي‌شود. مزدا درواقع نماينده بقايي در هيئت‌مديره خلع يد بود كه زود اخراجش كردند،به‌دليل اين‌كه فعاليت‌هاي مشكوكي انجام مي‌داد. وي نامه‌هايي از آبادان خطاب به دكتربقايي نوشته كه همزمان است با رفتن دكتربقايي به دادگاه لاهه. من براي نخستين‌بار اين نامه‌ها را در كتاب زندگينامه سياسي دكتربقايي منتشر كردم.(1) درحقيقت نطفه تمامي توطئه‌ها و كودتاهايي كه عليه دكترمصدق و نهضت‌ملي‌شدن نفت در اواخر سال 1331 و اوايل سال 1332 شكل گرفت در سال 1330 بسته شده بود. آنها انتظار داشتند كه دكترمصدق به‌دليل كهولت سن و تهديدات جاني كه عليه‌ ايشان وجود داشت ـ همان‌طور كه مي‌دانيد ايشان از داخل خانه‌اش نخست‌وزيري را اداره مي‌كرد ـ به مرور از صحنه كنار برود و دكتربقايي جاي وي را بگيرد. آنها براي نشان‌دادن بي‌ثباتي، تزلزل و بي‌لياقتي دولت، فقط به اقدامات پشت پرده و نامه‌نگاري و... بسنده نمي‌كردند، بلكه عمليات مافيايي هم در خيابان‌هاي تهران انجام مي‌دادند. نخستين ماجرايي كه دست حزب زحمتشكان، در كنار ديگر گروه‌هاي سركوب همانند حزب سومكا، حزب آريا و كانون افسران بازنشسته در آن ديده شد، ماجراي 23 تير 1330 بود. چند ماهي پس از نخست‌وزيري دكترمصدق بود كه هريمن به‌عنوان واسطه ميان ايران و انگلستان به ايران آمد تا كدورت ايجادشده ميان دو كشور را برطرف كند. درحقيقت نخستين جرقه‌ عليه مصدق، در روز 23 تير 1330 زده شد.

¢در اين روز تظاهرات حزب توده اتفاق افتاد؟

tبله، حزب‌توده به مناسبت سالگرد سركوب تظاهرات كارگران شركت نفت آبادان در سال 1325، تظاهراتي را سازماندهي كرد. اين گروه‌ها از قبل براي مقابله آماده شده بودند، چرا كه حزب‌توده آمادگي خود را براي تظاهرات اعلام كرده بود. اين گروه‌ها به بهانه مقابله با نفوذ كمونيسم و حمله به حزب‌توده و ستون پنجم شوروي در ايران فاجعه‌اي را به‌وجود آوردند. نكته ظريفي كه در پشت ماجراي 23 تير وجود داشت اين بود كه به امريكايي‌ها نشان بدهند، دولت مصدق، دولت بي‌ثبات، متزلزل و ناكارآمدي است تا جايي‌كه نمي‌تواند امنيت را در خيابان‌هاي تهران نيز برقرار كند. توطئه‌هاي ديگري نيز در دوره 28 ماهه دولت دكترمصدق شكل مي‌گرفت و هر روز در هر گوشه‌اي از تهران و كشور، بلوا  و آشوبي برپا بود. تا پيش از ماجراي30 تير سال 1331 توده‌اي‌ها نيز  ـ آگاهانه يا ناآگاهانه ـ در توطئه‌هايي كه عليه نهضت‌ملي انجام مي‌شد مشاركت و همكاري داشتند. آنها به راحتي در دامي مي‌افتادند كه رقيب براي آنها پهن مي‌كرد. با بازنگري نشريات حزب‌توده در آن دوران مي‌بينيد كه همه آنها مصدق را به‌عنوان عامل امپرياليسم معرفي مي‌كردند، به‌دليل اين‌كه دكترمصدق قصد داشت به‌طور مسالمت‌آميز و در چارچوب منافع ملي ايران، مسئله ملي‌شدن نفت را به‌گونه‌اي حل نمايد و در اين زمينه از مذاكرات ديپلماتيك با كشور قدرتمندي چون امريكا نيز خودداري نمي‌كرد.(2) اين حقيقتي است كه دكترمصدق تا پيش از وقايع سال1331 و دست‌كم تا پيش از روي كارآمدن آيزنهاور اميد داشت كه با حمايت دموكرات‌هاي امريكا مسئله نفت، در چارچوب منافع ملي ايران حل و فصل بشود، اما بعدها ـ براساس اسناد منتشرشده ـ مشخص شد كه خود دولت امريكا هم آنچنان علاقه‌اي نداشت كه مسئله نفت به اين شكل حل بشود.(3) حتي برخلاف قانون ضد تراستي كه خودشان در كنگره تصويب كرده بودند به كمپاني‌هاي امريكايي اجازه دادند براي مقابله‌ با نهضت‌ملي‌شدن نفت ايران وارد فعاليت شوند و اين كمپاني‌هاي نفتي از بزرگ‌ترين مخالفان ملي‌شدن نفت ـ به شكلي كه مورد نظر دكترمصدق بود ـ بودند. زماني كه دكترمصدق به جلسه شوراي امنيت سازمان ملل متحد رفته بود، جرج مك‌گي معاون وزارت‌خارجه امريكا به وي ‌گفت شما به كمپاني شل اجازه بدهيد كه در منابع و صنايع نفتي ايران سرمايه‌گذاري كند، اما دكترمصدق مخالفت ‌كرد. اين نشان مي‌دهد كه بحث شركت نفت انگليس و ايران يا يك كمپاني فرامليتي مثل شل براي ايشان مهم نبود، بلكه آنچه اهميت داشت احقاق حقوق و تأمين منافع ملي ايران بود. ازسويي كمپاني‌هاي نفتي از طريق زدوبندهاي پشت‌پرده و عمليات سياه مي‌خواستند از ملي‌شدن نفت ايران بهره‌برداري و سوءاستفاده كنند و سهمي در صنايع نفتي ايران داشته باشند. مافياي سياسي نيز كه متشكل از كانون افسران بازنشسته، احزاب شبه‌فاشيستي چون سومكا، آريا، حزب زحمتكشان، پان‌ايرانيست‌ها (شاخه پزشك‌پور) و مجمع مسلمانان مجاهد به‌رهبري شمس قنات‌آبادي مي‌شدند، عمليات پشت‌پرده انجام مي‌دادند. اينها سعي داشتند زمينه داخلي را براي سرمايه‌گذاري‌هاي كمپاني‌هاي بزرگ نفتي خارجي مهيا كنند. اين‌كه من اشاره كردم در نهضت ملي‌شدن نفت دو خط وجود داشت، تنها منحصر به محافل داخلي ما نبود، بلكه در درون وزارت انرژي انگلستان نيز اين دو خط وجود داشت. در وزارت انرژي انگلستان عده‌اي بودند كه از ملي‌شدن نفت حمايت مي‌كردند، براي نمونه سر دونالد فرگوسن(4)، معاون وزارت انرژي بريتانيا، از ملي‌شدن نفت حمايت مي‌كرد. اين خط متعلق به تيم صهيونيست‌ها و اليگارشي مالي لندن بود كه از نفت ايران سهم مي‌خواستند. درحالي‌كه عده‌اي ديگر كه جزو شبكه مافيايي اقتصادي ديگري بودند با ملي‌شدن نفت مخالفت مي‌كردند و اين مسئله رقابت سرمايه فرامليتي با ديگر شبكه‌هاي متنفذ اليگارشي مالي غرب تا همين امروز هم استمرار و دوام داشته است. در كشورهاي ديگر نيز اين‌گونه بود. در تمام كشورهاي غربي گروه خاصي بودند كه ملي‌شدن نفت را بهانه‌اي قرار داده بودند تا سهم نامشروع خود را از منافع نفت ايران بطلبند. همان‌طور كه پيش‌تر هم گفتم من اين گروه را تيم فرامليتي‌هاي يهودي نام‌گذاري مي‌كنم. در امريكا همين آورل هريمن و همراه او والتر لوي، معاون اقتصادي وزارت دفاع امريكا جزو اين گروه بودند. اينها نكات ظريفي است كه در تحليل مسئله حوادث دوره مصدق اهميت دارند و اهميت شخص مصدق در اين است كه فريب اين تيم ظاهرالصلاح را نخورد و از معيار خود كه منافع ملي ايران بود عدول نكرد. علت اين‌كه حزب‌توده با ملي‌شدن نفت مخالفت مي‌كرد و هر روز آشوبي در كشور به‌پا مي‌كرد و در خيابان‌ها، جوانان و دانشجويان را بسيج مي‌نمود تا شعار "مرگ بر مصدق" بدهند و او را مزدور امپرياليسم امريكا بنامند اين بود كه مصدق با فروش نفت بدون ضابطه به بلوك شرق ـ در چارچوب سياست موازنه منفي ـ هم مخالف بود. علت اين‌كه توده‌اي‌ها مصدق را عامل امپرياليزم مي‌دانستند از آنجا بود كه آنها فكر مي‌كردند هركسي در جبهه اردوگاه سوسياليزم جهاني به رهبري شوروي نباشد، حتماً مزدور امپرياليزم جهاني است و برعكس اين ديدگاه نيز وجود داشت يعني طرفداران اردوگاه غرب نيز بر اين باور بودند كه هركسي مواضعش در چارچوب اردوگاه غرب تعريف نشود، بدون ترديد آب به آسياب اردوگاه شرق خواهد ريخت. ترومن بارها و بويژه از طريق هريمن توضيح داد كه سياست بي‌طرفي بين شرق و غرب برايش قابل قبول نيست، به نظر او هركس با اردوگاه سرمايه‌داري نيست، عليه آن است و البته جانبدار اردوگاه شرق. سياست عدم تعهد براي غرب و شرق بي‌معني بود.(5) كشور ما از طريق احزاب سياسي  ـ آگاهانه يا ناآگاهانه ـ صحنه صدور جنگ سرد قدرت‌هاي جهاني و ابرقدرت‌هاي آن روز در مهم‌ترين منطقه استراتژيك دنيا يعني ايران بود. اين دعواها و منازعات خياباني و اين زدوخوردها بدون ترديد به تضعيف نخستين و مردمي‌ترين دولت ملي انجاميد كه در تاريخ ايران تا آن زمان ظهور كرده بود و در عمل هم اين‌گونه شد. نخستين ماجراهايي كه اين گروه‌ها براي تضعيف دولت مصدق در نظر گرفتند از 23 تيرماه آغاز شد و از آن پس هر روزه تظاهرات خياباني رخ مي‌داد. درگيري خونين ديگر تظاهرات 14 آذر 1330 و يكي از مهم‌ترين آنها تظاهرات 8 فروردين 1331 بود كه باز هم اين گروه‌ها به‌عنوان مقابله با حزب‌توده به راه انداختند و پس از آن هم توطئه ربودن و قتل افشارطوس شكل گرفت.

¢در 8 فروردين 1331 چه اتفاقي افتاد؟

tدر اين روز توده‌اي‌ها اعلام كرده بودند كه در خيابان‌هاي تهران تظاهرات خواهند كرد. آنها (سازمان جوانان حزب‌توده به رهبري نادر شرميني) مي‌خواستند عليه دكترمصدق تظاهرات كنند. كيانوري نيز در خاطرات خود مي‌گويد كه پس از كودتاي 28 مرداد در خارج ازكشور (آلمان‌شرقي) از نادر شرميني انتقاد مي‌كنند و ايشان را به‌دليل اقدامات تحريك‌آميز از حزب اخراج مي‌كنند.(6) اين كار هميشگي احزابي مثل حزب‌توده بود. آنها كار خود را مي‌كردند و سپس مي‌گفتند كه انتقاد از خود مي‌كنيم و ديگر بار در دام يك‌سري اشتباهات مي‌افتادند. اين انتقاد از خود تا جايي كه ما در حزب‌توده مي‌بينيم هيچ‌گاه به سياستي بلندمدت، معقول و در چارچوب مصالح ملي ايران نينجاميد. ازسوي ديگر دسيسه‌هاي اعضاي كانون افسران بازنشسته ارتش همچون سرلشكر فضل‌الله زاهدي، ارتشبد عبدالحسين حجازي، سپهبد احمد اميراحمدي، سرلشكر حسن ارفع، سرلشكر حسن اخوي و سرتيپ حبيب‌الله ديهيمي نيز در التهاب فضاي آن روز نقش بسيار موثري داشت. چهره مافيايي اين جريان سرتيپ عباس فرزانگان بود كه مستقيماً با سيا ارتباط داشت. بسياري از اين افراد در تضعيف دولت ملي و نهضت ملي و در فراهم‌كردن زمينه‌هاي كودتا نقش داشتند؛ يكي از اين افراد تأثيرگذار سرتيپ ديهيمي بود كه با دكتربقايي نيز ارتباط داشت. وي در دوره جنگ جهاني دوم رئيس ركن 2 ارتش بود. رئيس ركن 2 ارتش درحقيقت كارهاي جاسوسي و ضدجاسوسي مي‌كرد. برخي اعضاي ركن 2 ارتش با بقايي در ارتباط بودند و بقايي در بسياري از موارد به اينها خط مي‌داد. بسياري از اينها گزارش‌هاي ركن 2 ارتش را به‌دست بقايي مي‌رساندند. همين نشان مي‌دهد كه بقايي يك فرد و سياستمدار معمولي نبود. بخش عمده فعاليت وي كه مانند كوه يخي در زير آب بود، همين فعاليت‌هاي پنهاني بود كه آنها را با گروه‌هاي مافيايي، اطلاعاتي و عملياتي هماهنگ مي‌كرد.(7) در ماجراي دستگيري احمد قاسمي هم از قول جواد جعفري برادر حسن جعفري كه ظاهراً متهم به قتل احمد دهقان مدير تهران مصور بود، آمده است كه عده‌اي نزد ايشان نشسته بودند. بقايي به خطيبي تلفن زد و او چيزي به دكتربقايي گفت. دكتر بقايي لباس خانه تنش بود. با عجله كت و شلوارش را پوشيد و بيرون رفت. پس از مدتي آمد از وي پرسيدند چه اتفاقي افتاده بود؟ او گفت: تيرمان به سنگ خورد. به من اطلاع داده‌اند كه قاسمي را در بيمارستان شفايحيائيان پيدا كرده‌اند و من با گروه حسين خطيبي رفتم تا ايشان را دستگير كنم.(8) اين مسئله كه رهبر يك حزب سياسي شأن خود را در حد يك فرد اداره تجسس پايين بياورد و براي دستگيري يك فرد هرچند خاطي، شخصاً برود، جاي تأمل دارد. به‌واقع زدوبندهاي پشت‌پرده نشان مي‌دهد كه بقايي حزب زحمتكشان را به‌عنوان شعبه علني تشكيلات خود به‌وجود آورده بود. خوشبختانه براساس اسناد و مداركي كه وجود دارد مي‌توان براساس نامه‌هاي رمزي كه خطيبي به بقايي نوشته و در دسترس مي‌باشد ثابت كرد كه حزب زحمتكشان، سازمان نظامي داشته است. وي حتي تا زمان انقلاب نيز ـ طبق بررسي‌هاي انجام‌شده ـ همواره مي‌گفت غرب نمي‌تواند بپذيرد شيرهاي نفت ايران بسته باشد و مسير عبور نفت ايران به طرف غرب متوقف بشود. در صورتي‌كه مصدق، به‌عنوان نخست‌وزير مملكت، تشخيص داده بود كه صدور نفت با شرايطي كه بانك جهاني، صندوق بين‌المللي پول و امريكايي‌ها پيشنهاد مي‌كردند، منافع ملي ايران را تضمين نمي‌كند.

¢مصدق معتقد نبود كه شير نفت بسته شود، فقط مي‌گفت كه براساس قانون ملي‌شدن نفت، ما بايد مالك و حاكم بر منابع باشيم و نفت را حتي ارزان‌تر هم بفروشيم.

tبله، در غير اين صورت نفت را براي چه مي‌خواستند؟ سرانجام بايد نفت را مي‌فروختند. اما به‌گونه‌اي كه حاكميت ملي كشور در مخاطره قرار نگيرد. همان‌طور كه در فصل اول كتاب "دو دهه واپسين حكومت پهلوي" نيز نوشته‌ام، اين گروه‌هاي نظامي از يك سو با بقايي و ازسوي ديگر با دفتر سياسي سفارت امريكا مرتبط بودند. در مهرماه سال 1331 سفارت انگليس به دستور دكترفاطمي بسته شد، اما سفارت امريكا فعال بود و در درون سفارت امريكا ميان لوي هندرسون و روي ملبورن، دبيرسياسي سفارت امريكا، اختلاف وجود داشت. توطئه‌هايي كه در درون سفارت امريكا عليه مصدق شكل مي‌گرفت زير سر ملبورن بود. هندرسون اهل مماشات بود و قصد داشت به‌نحوي با مصدق كنار بيايد. وي معتقد بود كه استقرار دولت مصدق به‌عنوان يك دولت ليبرال ـ دموكرات، مانع رواج كمونيسم در ايران خواهد شد. البته مي‌دانيد كه اصل توهم نفوذ كمونيسم هم بهانه‌اي براي دخالت‌هاي نامشروع در امور كشورهاي مستقل بود.

¢آيا ريچارد كاتم نويسنده كتاب "ناسيوناليسم در ايران" نيز عضو دفتر سياسي سفارت امريكا بود؟

tبله، از طرفي ريچارد كاتم محقق سفارت امريكا و افسر محلي سازمان سيا در سفارت بود. نقل شده كه وي در سال 1357 شمسي ـ به‌عنوان فردي كه در ماجراي كودتا تجربه داشت ـ به ايران  آمد تا عده‌اي با او مشورت كنند و او راهكار آرام‌كردن بحران‌ها و مهار انقلاب را نشان دهد. كسان ديگري مثل جيمز بيل نويسنده مشهور كتاب "شير و عقاب" هم مأموريتي مشابه داشتند.(9)

  راجر گوئيران (Guiran)، رئيس پايگاه سيا در تهران، معتقد بود امريكا نبايد دولت مصدق را سرنگون كند چرا كه مصدق آخرين اميد است تا كشور به صورت مسالمت‌آميز و دموكراتيك از نفوذ كمونيسم مصون بماند. علت اين‌كه امريكايي‌ها به اين فضا يعني توهم نفوذ كمونيسم بال و پر مي‌دادند اين بود كه تحولاتي در انگليس و امريكا در حال رخ‌دادن بود. انگليس به توهم نفوذ كمونيسم و جنگ سرد دامن مي‌زد. سپهبدي كه آيت‌الله كاشاني به‌شدت به او سوء‌ظن داشت و بعضي مواقع به بقايي هشدار مي‌داد از تماس و اعتماد به او بپرهيزد(10)، در نامه‌‌اي به بقايي مي‌نويسد: در داخل سفارت امريكا دو دسته وجود دارند؛ يك دسته موافق ما و مخالف مصدق هستند و دسته ديگر معتقد به ماندن مصدق هستند، البته نه اين‌كه الزاماً از شخص مصدق حمايت كنند، بلكه معتقد بودند كه بودن مصدق بهتر از نبودن اوست، چرا كه بايد كشوري به‌نام ايران وجود داشته باشد تا درمقابل فسادهايي كه امريكايي‌ها ـ به‌خصوص دموكرات‌ها نسبت به آن حساسيت داشتند ـ بايستد و نفوذ هزار فاميل را قطع كند ـ مصدق نيز مي‌خواست اين كار را بكند ـ آنها  مي‌دانستند چنانچه خواهان برقراري سدي در مقابل نفوذ كمونيسم باشند، بايد ابتدا نفوذ هزار فاميل را قطع كنند. ازسوي ديگر كانون افسران بازنشسته، اراذل و اوباش تهران، روزنامه‌نگاراني چون برادران مسعودي و روزنامه‌هاي شاهد، فرمان، كيهان، اطلاعات و خواندني‌ها درچارچوب شبكه "بدامن" به توهم نفوذ كمونيسم دامن مي‌زدند. علت اين‌كه آنها به توهم نفوذ كمونيسم در ايران دامن مي‌زدند اين بود كه در سال 1330 (1951) شوك عظيمي به سرويس اطلاعات خارجي انگليس(MI-6) وارد شد. دونفر از عالي‌ترين مقامات MI-6 با اسامي دانلد مك‌لين و گاي بورگس به شوروي پناهنده شدند. اين دونفر از دانشجويان سابق دانشگاه آكسفورد بودند و نفوذ زيادي هم در سرويس خود داشتند. آنها عضو سرويس اطلاعاتي انگلستان بودند، يكي از آنها در سفارت انگلستان در امريكا ارتقاي زيادي پيدا كرده بود و ظاهراً قرار بود سفير  انگلستان در امريكا بشود پس از اين‌كه متوجه مي‌شوند، اينها براي كا.گ.ب جاسوسي مي‌كنند. آنها پناهنده شدند و به شوروي رفتند. از آن پس متقابلاً پناهندگان زيادي ازسوي كا.گ.ب به‌طرف غرب سرازير شد، البته بسياري از اينها پناهنده واقعي نبودند وCIA وMI-6 را فريب دادند. آنها به‌عنوان اين‌كه تقاضاي پناهندگي دارند، اطلاعات غلط و گمراه‌كننده مي‌دادند. بعدها در دهه هشتاد اصل اين ماجراها ابتدا ازسوي يكي از متخصصان زبردست ضدجاسوسي انگليس به‌نام پيتر رايت(11) و بعد از فروپاشي شوروي از طريق رابط اين افراد با كا.گ.ب يعني يوري مودين(12) روشن شد. سيا درمقابل اين حوادث خيلي حساس بود و به انگليس  اعتماد نداشت. علت اين‌كه امريكايي‌ها در ابتدا مي‌خواستند با دكترمصدق مماشات كنند شايد همين موضوع بود. در آن زمان اينتليجنس سرويس يكي از بزرگترين و مهم‌ترين سرويس‌هاي امنيتي اروپا و تكيه‌گاهي براي غرب بود. با اين وصف آنها بسياري از اتفاقات را به سيا اطلاع نمي‌دادند و سيا از اين موضوع بسيار ناراحت بود. آنها از موضوع پناهندگي دو مأمور كا.گ.ب در اينتليجنس سرويس اين نتيجه را مي‌گرفتند كه وقتي كا.گ.ب در اينتليجنس سرويس نفوذ دارد، مي‌تواند در ايران نيز كه همسايه‌اش است نفوذ كند و به توهم نفوذ كمونيسم در ايران دامن مي‌زدند. يكي از اين افراد كه از عالي‌ترين مأموران اطلاعاتي انگليس بود "كيم فيلبي" نام داشت. اين فرد مشاور هنري ملكه انگلستان بود. وي را ده‌سال تعقيب كردند و زير نظر داشتند تا متوجه شدند كه جاسوسي مي‌كند. اما اندكي بعد معلوم شد كه امريكا هم آسيب‌پذير است و كا.گ.ب در برخي دواير آن رخنه كرده است. مشهورترين اين رخنه‌ها مربوط به زن و شوهري به‌نام اتل و جوليوس روزنبرگ بود كه اطلاعات هسته‌اي امريكا را در اختيار شوروي قرار مي‌دادند. اين دو جاسوس هسته‌اي با وصف مخالفت اروپايي‌ها دوماه قبل از كودتاي 28 مرداد با صندلي الكتريكي اعدام شدند. اين بحث فرعي را به اين خاطر مطرح كردم تا اشاره كنم كه اين مسئله‌ها و جنگ كره در سال‌هاي 53ـ1951 كه به تجزيه كره انجاميد، مصادف بود با جريان ملي‌شدن صنعت نفت ايران. اين حوادث جهاني همراه با ملي‌شدن نفت، دست به‌دست هم داد و مسئله توهم كمونيسم را عامه‌پسند كرد، اين پديده منحصر به ايران نبود و حتي در خود امريكا عده‌اي از روشنفكران قرباني مك‌كارتيسم شدند و تعدادي جلاي وطن كردند، خلاصه اين‌كه آنها هرگاه دلشان مي‌خواست سلطنت‌طلب‌ها و هرگاه مي‌خواستند شبح كمونيسم را احضار مي‌كردند و هرگاه احتياجي نداشتند، آنها را دوباره به تاريكخانه مي‌فرستادند.

  برگرديم به بحث اوليه، حزب زحمتكشان ازطريق عيسي سپهبدي، قائم‌مقام حزب زحمتكشان، از تحركات و تحولاتي كه درون سفارت امريكا مي‌گذشت اطلاع داشت، او حداقل يك‌سال قبل از كودتا درست روز 28 مرداد 1331 مي‌دانست كه جرياني در سفارت امريكا خواستار براندازي مصدق از راه كودتاست. سرتيپ ديهيمي در سال 1333 (پس از كودتاي 28 مرداد 1332) براي دوره آموزشي به امريكا رفت و از آنجا با دكتربقايي مكاتبه مي‌كرد. وي در يكي از نامه‌هاي خود خطاب به دكتربقايي در مورد عزل و نصب‌هاي ارتش بعد از كودتا اظهارنظر مي‌كند. اين مسئله نشان مي‌دهد كه دكتربقايي در جريان اين عزل و نصب‌ها بوده است. دكترمظفربقايي براي منكوب‌كردن رقيب خود تنها از فعاليت‌هاي سياسي و معمولي استفاده نمي‌كرد و در كنار آن به توطئه‌هاي پنهاني و سياهي نيز دست مي‌زد، كه ازجمله آنها مي‌توان به عمليات ربودن و قتل افشارطوس اشاره كرد. اين عمليات در راستاي تضعيف دولت دكترمصدق و نشان‌دادن ناتواني دولت‌ وي براي ايجاد نظم و امنيت در پايتخت صورت گرفت. دكتربقايي به همراه تيمي اطلاعاتي و عملياتي شامل سرتيپ منزه، سرتيپ بايندر و سرتيپ مزيني با افشارطوس در خانه خطيبي قرار مي‌گذارند و افشارطوس نيز به‌هردليلي از آنجا كه به خطيبي اعتماد داشته ـ زيرا راننده خود را هم مرخص مي‌كند ـ سر قرار مي‌رود. پس از ربودن افشارطوس و توطئه قتل وي، بقايي اظهار مي‌كند كه با قضيه ارتباطي نداشته است. (جالب اين‌كه برخي مطبوعات قتل افشارطوس را به مسئله ارتباط او با فروغ خطيبي خواهر حسين خطيبي ارتباط دادند و با يك جنگ رواني حساب‌شده مي‌خواستند مسئله را لوث نمايند.)(13)

اما بايد گفت كه خطيبي يك فرد عادي نبود، وي فردي اطلاعاتي بود و چشم و گوش بقايي به‌شمار مي‌رفت. همچنين وي گروهي را در ارتش سازماندهي كرده بود كه عمليات سياه انجام مي‌دادند و در بسياري از عمليات پشت‌پرده و بسياري از تظاهرات خياباني براي تضعيف دولت مصدق از دوره مأموريت هريمن گرفته تا زمان كودتا شركت داشتند. دكتربقايي يك ماكياوليست تمام‌عيار بود يعني براي رسيدن به هدف، از هر ابزار و وسيله‌اي استفاده مي‌كرد. خود بقايي مي‌گويد: روزي كه افشارطوس را ربودند او را از مجلس خواستند و وي هم به آنجا رفت. ربايندگان گفتند كه افشارطوس را گرفته‌اند و هيچ كاري هم نمي‌توانند بكنند. اگر وي فرار كند، اطلاعات را لو مي‌دهد و آنها ناچارند وي را بكشند بقايي مي‌گويد من به آنها گفتم اميدوارم ايشان فرار كند... بعد توضيح مي‌دهد البته منظور من اين نبود كه ايشان را بكشيد. اينها فكر كردند منظور من اين بوده كه او را بكشيد. حال بايد پرسيد اگر منظور وي اين نبود، چرا اين حرف را زده بود؟ بقايي يك سخنور بود و فرد ساده‌اي نبود، بنابراين نمي‌توانست بدون نيت و منظور اين حرف را زده باشد.

¢آيا شما رابطه مستقيمي ميان قتل رزم‌آرا با دكتربقايي مي‌بينيد؟ چون شنيده شده كه وي در جلسه فداييان اسلام مطرح كرده كه مانع ما رزم‌آراست. آيا سندي در اين رابطه وجود دارد؟

tبله، اسنادش هم منتشر شده است. در اين‌كه دكتربقايي به‌دنبال زدن رزم‌آرا بود هيچ ترديدي وجود ندارد. اين مسئله براساس اسنادي كه تا پيش از دستگيري ايشان در خانه‌اش بود نيز قابل اثبات است. اگر ما رفتار سياسي بقايي را كالبدشكافي كنيم، متوجه همسويي مواضع ايشان با تحولاتي كه در دربار اتفاق مي‌افتاد، مي‌شويم. اصولاً بقايي رسالت خود، را حفظ تاج و تخت مي‌دانست و در اغلب موارد نيز رفتار سياسي وي با آن چيزي كه شخص شاه مي‌خواسته منطبق بود. اما به ياد داشته باشيد كه رهبري جبهه‌ملي هم از قتل رزم‌آرا خشنود شد و رضايت‌مندانه از آن استقبال كرد.

¢وي تلاش خود براي حفظ تاج و تخت را منطبق با قانون‌اساسي مي‌دانست و از آن در دادگاه سال 1340 دفاع هم مي‌كرد.

tبله، اين حق بقايي بود كه اعتقاد خاص سياسي خود را داشته باشد، منتها سخن من با كساني است كه مدعي هستند بقايي عليه شاه مبارزه مي‌كرد، درصورتي‌كه بقايي هيچ مبارزه‌اي عليه شاه نكرد و اصولاً در منظومه فكري بقايي اين مبارزه هيچ معنا و مفهومي نمي‌توانست داشته باشد. تفكر بقايي در فضاي مك‌كارتيسم قابل توضيح است. (سناتور مك‌كارتي لايحه‌اي به كنگره امريكا تقديم كرده بود كه براساس آن روشنفكران امريكايي را كه داراي گرايش‌هاي چپ بودند، تحت تعقيب قرار دهند. طبق اين لايحه هركس كوچك‌ترين صحبتي در نقد سياست خارجي امريكا مي‌كرد يا از صحبت‌هايش كوچك‌ترين حسن‌ظني نسبت به سياست‌هاي شوروي برده مي‌شد تحت تعقيب قرار مي‌گرفت. بسياري از روشنفكران امريكايي، استادان دانشگاه، روزنامه‌نگاران و نويسندگان به‌خاطر اين قانون از امريكا فرار كردند و به كشورهاي ديگر رفتند و تا پايان عمر در گمنامي به‌سر بردند. بقايي هر حركتي ـ چه قيام 15 خرداد، چه انقلاب اسلامي و چه نهضت‌ملي‌شدن نفت ـ را در ايران به سود اردوگاه شرق ارزيابي مي‌كرد. پس از اين‌كه زاهدي به قدرت رسيد، دكتربقايي چون انتظار داشت خودش نخست‌وزير بشود، شروع به تهديد زاهدي كرد. وي در مسافرتي كه به كرمان كرده بود، در يك سخنراني، زاهدي، مسئولين كرمان و فرمانده لشكر كرمان را تهديد به قتل كرد. اين سخنراني به مناسبت انتخابات دوره هجدهم بود. بقايي در اين سخنراني تهديد كرد كه شما را مي‌كشيم و در كنار قبر سرهنگ سخايي دفن مي‌كنيم، يعني ايشان با اين حرف مسئوليت قتل سرهنگ سخايي را هم به گردن گرفت. عده‌اي فكر مي‌كنند دكتربقايي با دولت كودتا مخالف بود، درحالي‌كه اين‌گونه نيست. وي نشان درجه يك رستاخيز را در شهريور يا مهر 1332 در كنار نادر باتمانقليچ، زاهدي و بسياري ديگر از دست شاه گرفت.

  ذكر اين موضوع جالب است كه اطلاق قيام ملي 28 مرداد به‌هيچ‌وجه توسط شاه صورت نگرفت و اين كار بقايي بود. بقايي مي‌گويد رژيم بر اين باور بود كه افسران و درجه‌داران وابسته به رژيم اين كودتا را انجام دادند و در عمليات مشاركت داشتند و سياهي لشكر آن هم تعدادي لمپن بودند، درحالي‌كه اين يك قيام ملي بود. از آن پس نيز هرسال در كلوپ حزب زحمتكشان، سالروز 28 مرداد را جشن مي‌گرفتند. حتي سيدحسن آيت در كميته‌هاي حزبي در دهه چهل و اوايل دهه پنجاه با برگزاري جشن‌هاي 28 مرداد توسط حزب زحمتكشان مخالفت مي‌كرد و در نامه 94 صفحه‌اي كه پس از قيام 15 خرداد 1342 به بقايي نوشت، با صراحت به بقايي گفت كه من نمي‌توانم جشن‌هاي 28 مرداد شما را توجيه كنم و از اين‌كه در محيط دانشگاه مطرح كنم كه با حزب زحمتكشان ارتباط دارم، خجالت مي‌كشم. تمام اين مسائل نشان مي‌دهد كه دكتربقايي تحت هيچ شرايطي به مبارزه عليه شاه اعتقادي نداشت، درحالي‌كه حتي افرادي مثل آيت نوك تيز حمله را متوجه شاه مي‌كردند و به همين دليل هم او را از حزب اخراج كردند.

  همان‌طور كه مي‌دانيد يكي از افرادي كه با شاه بسيار صميمي بود ارنست پرون(Ernest Perron) بود. او از دوران دانشجويي و تحصيل شاه در سوئيس، با وي دوستي داشت. شاه او را به ايران آورد و تا زماني‌كه ارنست پرون زنده بود، با شاه دوستي نزديكي داشت. براساس مطالعات من و خاطرات دكتربقايي، نخست‌وزيري قوام بدون اطلاع قبلي شاه و با هماهنگي حسين علا (وزير دربار) و ارنست پرون بوده است. اين معرفي براساس نامه‌اي بود كه به مجلس فرستادند، درحالي‌كه پيش از آن عرف اين‌گونه نبود و شاه يك نفر را به مجلس معرفي مي‌كرد و مجلس رأي اعتماد مي‌داد. هيچ‌گاه سابقه نداشت كه دربار با مجلس در مورد انتخاب نخست‌وزير رأساً به مجلس نامه‌نگاري كرده باشد. در معرفي قوام‌السلطنه به مجلس، حسين علا شخصاً با مجلس مكاتبه كرد. حال بايد پرسيد كه وزير دربار چه حقي داشت تا نخست‌وزير را معرفي كند؟ به نظر من اين يك سناريو و طرح از پيش تعيين‌شده بود. اين مسئله كه پيشنهاددهنده طرح، ارنست پرون بود، بر ابهام و اهميت قضيه مي‌افزايد. درواقع قوام‌السلطنه با اين‌كه يك سياستمدار زيرك بود، در دامي افتاد كه دربار و ارنست پرون براي او تهيه كرده بودند. در اهميت شخصيت ارنست پرون همين نكته كفايت مي‌كند كه وي با سرويس اطلاعاتي انگليس و لژ فراماسونري "روشنايي ايران" همكاري مي‌كرد. اين لژ، به‌طور كامل انگليسي بود و در دوران پس از قرارداد 1919 ـ زماني‌كه انگليسي‌ها پليس جنوب يا S.P.R(14) را تشكيل داده بودند ـ تمامي افسران ارتش انگليس، عضو اين لژ بودند. دو فرد ايراني‌الاصل نيز عضو اين لژ بودند. يكي از آنها امير مظفرالدين فرخ بود. وي يهودي و استاد زبان انگليسي دانشگاه تهران بود و ديگري فردي بود به‌نام سركيس ماريتروس، تبعه انگليس، كه ارمني و عضو حزب داشناك بود. اين لژ در كودتاي 28 مرداد و عمليات براندازي  مصدق نقش بسيار موثري داشت.(15)

  دكتر بقايي نيز جزو افرادي بود كه در روز استعفاي دكترمصدق در 26 تير 1331، سپهبدي را نزد قوام فرستاد تا وي نخست‌وزيري را بپذيرد. حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه بقايي براي چه اين كار را كرد؛ چرا كه بقايي پيش از اين مخالف قوام بود و در سقوط دولت قوام (پس از پايان اشغال آذربايجان) نقش داشت. فردي را هم كه بقايي نزد قوام براي پذيرش نخست‌وزيري فرستاد (يعني سپهبدي)، از يك سو با مأمورين اطلاعاتي سفارت امريكا ارتباط داشت و ازسوي ديگر با انگليس‌ها، ازسويي با ژنرال‌هاي ارتش ارتباط داشت و ازسوي ديگر با نهادهاي اطلاعاتي. در آنجا به‌طور تصادفي اسلام كاظميه حضور داشت و در جلسه حزبي نيز از دكتربقايي پرسيد كه اين چه كارهايي است كه شما مي‌كنيد، ما سپهبدي را در آنجا ديديم و نمي‌توانيم قوام را به نخست‌وزيري بپذيريم. اعضاي حزب‌ زحمتكشان نمي‌دانستند كه در پشت پرده چه اتفاقاتي در حال رخ‌دادن بود. آنها نمي‌دانستند بقايي از آنها به‌عنوان ابزار و اهرم پيشبرد كارش استفاده مي‌كند. وي كارهاي اساسي و اصلي خود را با همان تيم سپهبدي، زهري و خطيبي هماهنگ مي‌نمود و فقط از اعضاي حزب به‌عنوان سياهي لشكر و ايجاد دعواهاي خياباني استفاده مي‌كرد.

¢آيا شمس قنا‌ت‌آبادي در اين حلقه حضور داشت؟

tشمس قنات‌آبادي هم در اين حلقه بود. در اين امر ترديدي وجود ندارد كه مجمع مسلمانان مجاهد به رهبري شمس قنات‌آبادي، يكي از بازوهاي عملياتي حزب زحمتكشان بوده است.(16) دارودسته قنات‌آبادي دشمن پابرجاي فدائيان اسلام بودند.

  اولين واكنش عليه قوام ازسوي آيت‌الله كاشاني صورت گرفت. اين مسئله نشان مي‌دهد كه آيت‌الله كاشاني با اين بند و بست‌هاي پشت‌پرده كه براي سقوط دكترمصدق صورت مي‌گرفت، همسويي نداشت.

¢ولي تعجب اينجاست كه چرا و چگونه آيت‌الله كاشاني به بقايي اعتماد كامل داشت. بقايي ابتدا اعلام نكرد كه قوام بايد برود و مصدق بيايد. اما از روز 26 تير وقتي كه حركت مردم در اعتراض به استعفاي دكترمصدق را از بازار به سمت بهارستان ديد اعلام كرد كه جز دكترمصدق كسي را نمي‌پذيريم. يعني وقتي مي‌بيند كه مصدق اين همه هوادار دارد و از او دفاع مي‌كنند، اين مسئله را اعلام مي‌كند.

tقوام ناآگاهانه در دامي افتاد كه براي وي گسترده شده بود. وقتي قوام نخست‌وزير شد و بيانيه مشهور "كشتي‌بان را سياستي دگر آمد" را داد، ازسوي بازار، دانشجويان و مجامعي كه به نهضت‌ملي وفادار بودند، تظاهرات گسترده‌اي عليه وي صورت گرفت. در برابر اعلاميه قوام، آيت‌الله كاشاني بيانيه‌اي صادر كرد و خاطرنشان نمود اگر او استعفا ندهد، اعلان جهاد خواهد كرد. از روز 29 تير نوك تيز حمله‌ها متوجه شاه شد. اينجا بود كه بقايي احساس خطر كرد و به ميدان آمد. حتي اين را خود بقايي نيز در دفاعيات و خاطراتش مي‌گويد.

¢آيا مستندات آن وجود دارد؟

tبله، بقايي خود در دفاعياتش در سال 1340 مي‌گويد كه من در روز 30 تير ديدم كه جمعيت، شاه را آماج حمله‌هاي خود قرار داده‌اند. وي زماني‌كه حمله‌هاي مردم به شاه را مي‌بيند، به‌سرعت مخالفت خود را با قوام اعلام مي‌كند. در اينجا افرادي مثل بقايي، قوام را قرباني مي‌كنند. او مي‌گويد ما جمعيت را بسيج كرديم و آنها به خانه او حمله كردند، دقيقاً همان ماجرايي كه روز 28 مرداد عليه مصدق اتفاق افتاد، پيش از آن براي قوام اتفاق افتاده بود. دكتربقايي در گفت‌وگوي خود با حبيب لاجوردي (خاطرات هاروارد) مي‌گويد: من گروهي را بسيج كرده بودم تا به دنبال قوام بگردند و او را هر كجا ديدند، بگيرند و دستگير كنند.(17) سياست بقايي را ببينيد. از قوام عليه مصدق استفاده مي‌كند و از نظام سلطنت عليه قوام. او وقتي شاه را در خطر ديد، قوام را قرباني كرد. حال آن‌كه چند روز پيش، از او حمايت كرده بود.

¢دكتر بقايي لايحه‌اي در مجلس جهت مصادره اموال قوام گذراند كه دكترمصدق جلوي آن را گرفت و پس از آن بقايي اعلام كرد كه مصدق از آنجا كه از خاندان قاجار و قوم و خويش قوام مي‌باشد، نمي‌گذارد اموال وي مصادره شود.

tاصلاً در كتاب "خدمت و خيانت روشنفكران" نوشته جلال‌ آل‌احمد هم آمده است كه علت اصلي بيرون آمدن خليل ملكي و جلال آل‌احمد از حزب زحمتكشان ملاقات سپهبدي با قوام و حمايت بقايي از نخست‌وزيري قوام بوده است. آنها از حزب زحمتكشان بيرون آمدند و نيروي سوم را به رهبري خليل ملكي تشكيل دادند. توده‌هاي حزبي نيز بيشتر طرفدار خليل ملكي بودند. خدمتي كه دكتربقايي در طول زندگي سياسي خود به شخص شاه كرد، هيچ‌يك از نزديكان شاه نكردند، حتي ژنرال‌هايي كه در اطراف شاه بودند. بقايي خود مي‌گويد كه ما از رژيم شاه حمايت كرديم اما وقتي فعاليت‌هاي ما به نتيجه رسيد عده‌اي ديگر از آن بهره‌برداري كردند و ما بدنام شديم. وي به خدمات خود به رژيم سلطنتي اشاره مي‌كند و مي‌گويد از اين خدمات چه عايد او شده؟ فقط بدنامي. برخي از طرفدارانش هم مي‌گويند از اين كارهايي كه شما كرديد هيچ‌چيز باقي نمانده جز بدنامي. هم ماجراي كودتاي 28 مرداد، هم ماجراي 30 تير و هم ماجراهاي پس از آن، در تمام اينها بقايي در دفاع از شخص شاه يك پاي قضيه بود. وي در دفاعياتش در دوره نخست‌وزيري شريف‌امامي خيلي از اين مطالب را مي‌گويد. او صريحاً مي‌گويد سه‌بار تاج و تخت را نجات داده است. غروب روز 29 تير كه حملات متوجه شاه شد، روز 9 اسفند 1331 و 28 مرداد 1322.

¢در دولت اميني دومين دادگاه بقايي برگزار شد و گفته مي‌شود كه اين هم از سياست‌هاي اميني بود تا يك تريبون آزاد به دست بقايي بدهد.

tبله، درحقيقت شخص بقايي همواره نگران اين بود كه اساس نظام و رژيم شاهنشاهي در معرض تزلزل قرار گيرد. دكترمصدق پس از ماجراي 30 تير تقاضاي اختيارات شش‌ماهه كرد كه با آن موافقت شد و در اسفند آن سال تقاضاي اختيارات يك‌ساله كرد كه بايد آغاز مي‌شد، اما بقايي با آن شروع به مخالفت كرد. بقايي با اختيارات شش‌ماهه مخالف بود، ولي به‌دليل محبوبيت دكترمصدق مخالفت علني ابراز نكرد. دكترمصدق در همان دوره اختيارات شش‌ماهه خود لايحه امنيت اجتماعي را تصويب كرد. از آنجا كه هر روز، هر گوشه كشور و تهران دستخوش آشوب و بحران بود، دكترمصدق اين لايحه را به مجلس ارائه كرد تا به شكل قانوني بتواند امنيت را در كشور برقرار كند. بقايي پيش از آن معتقد بود كه بسياري از حوادثي كه در كشور اتفاق مي‌افتد زير سر حزب توده و روس‌هاست كه در مسائل داخلي كشور دخالت مي‌كنند. اگر وي چنين عقيده‌اي داشت، پس بايد با لايحه امنيت اجتماعي موافقت مي‌كرد، اما وي در مجلس هفدهم نطقي طولاني عليه لايحه امنيت اجتماعي مصدق انجام داد  و آن را به صورت جزوه حزب زحمتكشان منتشر كرد. او خود در اين نطق به دكترمصدق ايراد مي‌گيرد كه به فعاليت‌هاي كمونيست‌ها ـ كه تهديدي عليه كشور است ـ توجهي نمي‌كند.

¢پس وي چرا با اين لايحه مخالفت مي‌كرد؟

tراز قضيه نيز در همين است كه دكتربقايي، حزب زحمتكشان و گروه‌هاي مافيايي ـ كه در ارتباط با وي بودند ـ عوامل اصلي ناامني اجتماعي به‌شمار مي‌رفتند، نه آن كمونيست‌هاي موهومي كه بقايي تقصير را به گردن آنها مي‌انداخت. اين امر صحت دارد كه حزب‌توده، متشكل‌ترين و قدرتمندترين سازمان و تشكيلات سياسي آن زمان بود، اما بسياري از حوادثي كه پس از 30 تير اتفاق افتاد به حزب‌توده مربوط نمي‌شد؛ چرا كه توده‌اي‌ها رسماً در مواضع خود عليه مصدق تجديدنظر كرده بودند، پس از ماجراي 8 فروردين 31 و تا مقطع نخست‌وزيري قوام ديگر آن شعارهاي افراطي از سوي حزب‌توده عليه دكترمصدق مطرح نشد. آنها در تاكتيك و استراتژي خود درقبال دكترمصدق تحولي به‌وجود آوردند و همه مي‌دانستند كه در اين مقطع حزب‌توده عليه نهضت ملي و شخص مصدق ـ دست‌كم به شكل رسمي و علني ـ فعاليتي نمي‌كند. حتي آيت‌الله كاشاني گفته بود كمونيسم در ايران هرگز خطري تهديد كننده به‌شمار نمي‌رود زيرا در اين كشور فضا به‌هيچ‌وجه براي آنها فراهم نيست. عامل اصلي آشوب و بحران در كشور احزابي چون حزب آريا، سومكا، پان ‌ايرانيست‌هاي شاخه پزشك‌پور، حزب زحمتكشان، كانون افسران بازنشسته، حزب ذوالفقار خانم ملكه اعتضادي و اوباش جنوب شهر و ضداطلاعات ارتش بودند.

  امروزه ديگر با انتشار گزارش دونالد ويلبرو اسنادي كه سايت نيويورك‌تايمز منتشر ساخته و مطالبي كه در كتاب‌هايي چون "همه مردان شاه" استيون كينزر و يا تحقيقات مارك گازيوروسكي آمده، مشخص شده كه اين آشوب‌ها كار توده‌اي‌ها نبوده، بلكه عمليات سياهي بوده كه گروه‌هاي مافيايي با هدايت سرويس‌هاي امنيتي غرب براي نشان‌دادن آشوب و بحران و ناامني در كشور سازماندهي مي‌كردند. اگر لايحه امنيت اجتماعي مصدق اجرا مي‌شد، معلوم مي‌شد كه در پشت ناامني‌هاي اجتماعي، زدوخوردهاي خياباني و عمليات كودتايي چه دست‌هايي وجود دارد. پس از مخالفت با اين لايحه وقايعي چون 9 اسفند رخ داد. در اين واقعه دست افرادي چون دكتربقايي، شمس‌ قنات‌آبادي، شعبان جعفري، ملكه اعتضادي و شبكه رشيديان  به‌خوبي ديده مي‌شد. آنها از خروج شاه از كشور مي‌ترسيدند و گمان مي‌كردند كه شاه اگر برود ديگر نمي‌تواند برگردد و دكترمصدق، جمهوري اعلام مي‌كند كه اين حرف بسيار بي‌موردي بود، زيرا دكترمصدق به قانون‌اساسي مشروطيت اعتقاد و باور داشت. وي سوگند خورده و قرآن امضا كرده و نزد شاه فرستاده و گفته بود كه به قانون‌اساسي وفادار است.

¢در مورد توطئه ربودن و قتل افشارطوس نكته‌اي وجود دارد و آن اين است كه جان فاستردالس در آن دوران مي‌خواست از مصر به ايران بيايد و بعد به آسياي جنوب شرقي برود. ورود وي به ايران موجب تحكيم حكومت ملي مي‌شد. بنابراين پيش از آمدن وي افشارطوس رئيس پليس ايران را ربودند و به قتل رسانيدند و بعد امريكايي‌ها اعلام كردند كه در ايران امنيت نيست. درنتيجه دالس هم برنامه سفر خود را تغيير داد و به ايران نيامد.

tاين مسئله نكته بسيار مهمي است. زماني‌كه هريمن نيز مي‌خواست به ايران بيايد، براي اين‌كه نشان بدهند در ايران ناامني است، ماجراي 23 تير را راه انداختند. اين گروه‌ها هيچ‌گونه مصالحه‌اي را بر نمي‌تابيدند. تمام اقدامات و عملياتي كه به سقوط و سرنگوني دولت دكترمصدق انجاميد ـ درچارچوب عرف سياسي در دنيا ـ عمليات مافيايي به‌شمار مي‌رفت. پس از كودتا نيز مخالفت بقايي با زاهدي و حتي مخالفت وي با كنسرسيوم، به‌هيچ‌وجه در راستاي شعارهاي نهضت ملي‌شدن نفت و منافع ملي نبود. هم شاه، هم بقايي و هم بسياري ديگر، تصور مي‌كردند كه زاهدي پس از مدتي دوباره به ارتش خواهد رفت. زاهدي اعلام كرد: "با توپ و تانك آمده‌ام و با توپ و تانك هم مي‌روم." اما بقايي معتقد بود كه زاهدي پس از كودتا بايد به‌دنبال كار خود برود. از آن پس بقايي شروع به تهديد زاهدي كرد و سخنراني تهديدآميز خود در كرمان را ايراد كرد. زاهدي نيز وي را دستگير كرده و مدتي به بندرعباس، جزيره هرمز و زاهدان فرستاد. بقايي در زاهدان، در املاك اسدالله علم بود و از همان‌جا وي مكاتبات زيادي به زبان فرانسه با اسدالله علم ـ كه محرم اسرار شاه بود ـ داشت. اين مسئله قابل‌توجه است كه علم با شاه روابط بسيار نزديكي داشته و تنها فردي بود كه به شاه انتقاد مي‌كرد. يعني اين جرأت و شهامت را داشت كه با شاه صحبت كند و ايرادات وي را گوشزد نمايد. خود بقايي در دوره نخست‌وزيري علم علت مخالفت خود را با او اين مي‌داند كه همه مي‌دانند علم محرم اسرار شاه است و به همين دليل هر كاري كه او بكند به حساب شاه نوشته مي‌شود. علم يك فرد عادي نبود و همراه با يك تيم اطلاعاتي و عملياتي كه با انگليسي‌ها مرتبط بودند، ضربات كاري به نهضت ملي وارد كرد. مي‌دانيد كه حسين خطيبي نام مستعار علم را "قلبي" گذاشته بود، از نامه‌هايش در دوره دستگيري بعد از قتل افشارطوس معلوم مي‌شود شخص شاه و علم از توطئه آگاهي داشته‌اند. دكتربقايي با چنين فردي ارتباط و مكاتبه داشت، درحالي‌كه به‌خوبي از ماهيتش آگاه بود و اين نكته‌اي درخور تأمل است... .

 

 

پا‌نوشت‌ها:

1ـ ر.ك: زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي، ص 126 به بعد.

2ـ البته به ياد آوريم كه امروز معلوم شده است، امريكا از همان آغاز اصل سياست موازنه منفي را برنمي‌تابيد و به‌نوعي بيشتر درصدد حفظ منافع بريتانيا بود تا ايران.

3ـ ر.ك: جلد دهمForeign Relations of the United States كه باعنوان "اسناد سخن مي‌گويند" توسط دكتراحمدعلي رجايي و مهين سروري به‌وسيله انتشارات قلم به سال 1383 در دو جلد منتشر شده است.

4. Sir Donald Ferguson.

5ـ اين موضع‌گيري يكي از محورهاي مذاكرات هريمن با مصدق بود.

6ـ كيانوري مي‌گويد: "او در سازمان جوانان و حزب نقش بسيار مخربي بازي كرد. عده‌اي هم به او ميدان دادند و آلت دست او شدند. واقعاً يكي از عوامل بدبختي‌هاي حزب را مي‌توان نادر شرميني دانست. اگر او نبود به احتمال زياد حزب در اين مسير وحشتناك اختلاف دو جناح رهبري قرار نمي‌گرفت." خاطرات نورالدين كيانوري، موسسه تحقيقاتي و انتشاراتي ديدگاه، انتشارات اطلاعات، تهران، 1372، ص 350، حزب‌توده در پلنوم چهارم خود از سياست خويش در برابر نهضت‌ملي انتقاد كرد، بنگريد به همان، ص 366 به بعد.

7ـ براي نمونه به نامه سرهنگ برخوردار به او بنگريد كه در صفحه 337 زندگينامه‌اش چاپ شده است، نيز: جواد جعفري: گفت‌وشنفت، امريكا، 1991، صص 141ـ139.

8ـ همان منبع. نيز ابوالقاسم تفضلي: بيگناهي كه به دار آويخته شد، دفتر ادبيات داستاني حوزه هنري، تهران، 1374، صص 301ـ298. احمد قاسمي از رهبران حزب‌توده بود كه در اواخر دهه بيست شمسي از زندان گريخت و به‌دليل بيماري آپانديسيت مخفيانه در بيمارستان شفا يحيائيان بستري بود.

9ـ روزشمار انقلاب اسلامي، ج2، دفتر ادبيات داستاني حوزه هنري، تهران، 1377، ص 183 به نقل از بولتن محرمانه خبرگزاري پارس.

10ـ در سندي چنين آمده است: "مأمور ويژه گزارش مي‌دهد به قرار اطلاع، دكترمصدق و كاشاني نسبت به تشكيلات فعلي حزب‌زحمتكشان و بعضي اشخاصي كه آن را اداره مي‌كنند از لحاظ سياسي و مذهبي نظر خوبي ندارند مخصوصاً نسبت به دكترسپهبدي كه سابق كليمي بوده و فعلاً دين اسلام را قبول كرده و مسئوليت مهمي را در حزب مزبور به‌عهده دارد. از نظر كاشاني اين موضوع شايسته دقت و مطالعه بيشتر مي‌باشد. بعضي‌ها هم مي‌خواهند با استفاده از موقعيت، به شايعاتي كه در مورد مداخلات دكترسپهبدي راجع به امور مذهبي شهرت دارد صورت حقيقت بدهند." مظفر بقايي به روايت اسناد ساواك، ج 1، مركز بررسي اسناد تاريخي، تهران، 1382، ص 41.

11ـ پيتر رايت: شناسايي و شكار جاسوسي، ترجمه محسن اشرفي، انتشارات اطلاعات، تهران، 1366.

12ـ يوري مودين: پنج دوست كمبريجي من، ترجمه احمد كسايي، نشر كارنامه، تهران، 1375.

13ـ مثلاً بنگريد به: خواندني‌ها، سال 13، ش 75، صص 8ـ7 و ش 67، ص 2: بعد از انقلاب اسلامي تلويزيون گرانادا برنامه‌اي باعنوانEnd of Empire پخش كرد كه يك مأمور سابقM.I.6 بدون اين‌كه چهره‌اش ديده شود، اين عمليات را از آن سرويس اطلاعاتي انگليس دانست.

14. South Persia Rifles.

15ـ اسناد فراماسونري در ايران، ج اول، موسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، تهران، 1380، صص 250 و 296ـ295.

16ـ قنات‌آبادي در خاطراتش توضيح مي‌دهد كه عمده بدنه حزب زحمتكشان و پيش از آن سازمان نظارت بر آزادي‌ انتخابات، اعضاي گروه او بودند: سيري در نهضت‌ملي‌شدن نفت، خاطرات شمس‌ قنات‌آبادي، مركز بررسي اسناد تاريخي، تهران، 1377، ص 135 و 140.

17ـ در مورد نقش بقايي در حوادث عجيب اين زمان، ر.ك: خاطرات دكترمظفر بقايي كرماني (هاروارد)، ص 300 به بعد.