نشریه چشم انداز ایران
شماره 29
اثبات خداوند و خشونت طلبي!
محمدكاظم حقاني فضل
اشاره: در ارتباط با مقاله "عقلانيت وحي" و نقد و توضيحمان آن در شمارههاي 21، 24 و 25 و همچنين مقاله "قرآن و علمآفريني" كه در شماره 27 نشريه آمده، برادر جناب آقاي محمدكاظم حقاني فضل نقدنامهاي باعنوان "اثبات خداوند و خشونتطلبي!" به دفتر نشريه ارسال داشتهاند. برآنيم تا ضمن درج نقد ايشان توضيحات آقاي ميثمي را هم بياوريم. بسيار خوشحاليم كه اينگونه گفتوگوها جايگزيني براي خشونت و برخوردهاي حذفي بشود.
اثبات خداوند و خشونت طلبي!
به پيشنهاد دوستي از دوستان مقاله "قرآن و علمآفريني" را كه حاصل انديشههاي مهندس لطفالله ميثمي است خواندم، در بين آن همه نكاتي كه به دلم نشست، جملاتي نيز وجود داشت كه تأمل بيشتري ميطلبيد و شايد اين تأمل و درنتيجه اين سطور ناشي از آن باشد كه دلمشغولي اصليام مباحث كلامي است و به عبارتي جزو همانها هستم كه خدا را قابل اثبات ميدانم و احتمالاً به نظر جناب ميثمي در ميان كساني قرار ميگيرم كه خشونت و شكنجه پيامد سيستم فكري ايشان است. البته با ديدن شمارههاي ديگر نشريه متوجه شدم كه ايشان اثباتپذيردانستن خدا را سرچشمه امور ديگري نيز ميداند. ازجمله تنبليها، گسترش فرهنگ دلالي و عدم توليد و... و علت تمدنسازي در قرون اوليه پيدايش اسلام را نيز همين ميبينند كه مسلمانان نخستين چنين انديشهاي نداشتند.(1)
آنچه به نظر نگارنده اين سطور صحيح ميآيد آن است كه جزمانديشي و دگماتيزم يكي از عوامل بهوجودآورنده بسياري از خشونتها و حذفها و عقبماندگيهاست و البته اين نكته با مدعاي جناب ميثمي اندكي تفاوت دارد.
اثباتپذيربودن خداوند و بلكه اثباتپذيردانستن هر امر ديگري نوعي جزمانديشي است ولي جزمانديشي در عرصه معرفتشناسي ملازم با دگماتيزم نيست. جزمي بودن و اعتقاد به قابل شناخت بودن عالم و نيز خدا، نحلهاي است درمقابل شكاكيت(2) و گمان نميكنم كسي بتواند ادعا كند همه كسانيكه شكنجهگرند و خشونت را قبول دارند، به لحاظ معرفتي پيرو نحله جزمگرايان هستند و يا اينكه همه جزمگرايان خشونتطلباند و در انديشه حذف ديگران روز را به شب ميرسانند. چرا كه اين مدعا از هر طرف نقض ميشود، يعني هم در ميان جزمگرايان افرادي مخالف خشونت و حذف يافت ميشوند و هم بين شكاكان كه شناخت واقع را امكانناپذير ميدانند، پيروان خشونت فراواناند.
به نظر ميرسد نگاه جناب ميثمي در اين مباحث فقط به اثبات و انكار خداست نه اصل شكاكيت و يا شناختپذيربودن عالم و اين نكته با مطالعه چند مقاله ايشان در نشريه چشمانداز ايران بهدست ميآيد؛ يعني ايشان بين خدا و ساير موجودات عالم از اين جهت تفاوت قائلاند و مهمترين و بلكه تنها دليل ايشان نيز فطري و بديهيبودن وجود خداست. بر همين اساس اين نوشته را به بحث بديهيات ميكشانم و از اصل بحث شناختپذيربودن جهان ميگذرم، هرچند پيوستگي اين دو بحث در ادامه ما را ملزم به ذكر نكاتي خواهد كرد. پرسش من آن اطراف است كه آيا بديهيبودن را علت و عامل اصلي در مدعاي خود ميدانند يا نه؟ چرا كه اگر بداهت چيزي مانع اثبات و انكار و شك در آن بشود، بايد تمام بديهيات جهان مشمول همين گزاره باشند، يعني نه ميتوانيم اثبات كنيم "كه اجتماع دو گزاره نقيض ممتنع است" و نه ميتوانيم آن را انكار كنيم و نيز گزاره "كل از جزء بزرگتر است" نه قابل اثبات است نه قابل انكار و نه قابل شك و همينطور خواهد بود گزاره "هر علتي نيازمند معلول است" و "گزاره هر موجودي وجود دارد"... و البته اين بحث به بديهيات مورد ادعاي ايشان همچون نظم واحد جهان نيز سرايت خواهد كرد.
ادعاي جناب ميثمي اين است كه چون اثبات كار ذهن است پس خدايي كه اثبات ميشود اسير ذهن خواهد بود. مشكل اين مدعا آن است كه برخلاف قوانين شناختهشده منطقي است. زيرا براساس قواعد ذهنشناختي تصور موضوع و محمول مقدم بر اثبات و انكار و حتي شك ميباشد.(3) و اگر كسي مفهومي را تصور نكند نميتواند درباره آن انديشه كند. يعني اگر بنا باشد چيزي اسير ذهن شود پيش از آنكه اثبات و يا انكار شود محبوس ذهن شده است. كه البته ما اين نكته را نيز قبول نداريم هرچند كه منكر آن نيستيم كه هميشه امكان فهم اشتباه وجود دارد و بسياري از افراد خدا را اسير ذهن خود ساختهاند.(4) ولي اگر كليات اين مدعا پذيرفته شود تفاوتي بين خدا و ساير موجودات نخواهد بود، چرا كه اثبات تمام مفاهيم كار ذهن است و اين بحث اختصاص به ذات اقدس الهي ندارد و روشن است كه در اين صورت به چيزي بهجز شكاكيت تمامعيار نرسيدهايم. چنانكه در مباحث معرفتشناسي و در جاي خود آمده است هيچ امري خارجي به ذهن نميآيد، بلكه ذهن هرچيزي را با واسطه مفهوم آن شي ميشناسد.(5) درباره بسياري از موجودات و بهويژه محسوسات بهدليل محدودبودن آنها ميتوان ادعا كرد ذهن آدمي ذات آنها را درك ميكند، ولي به دليل بينهايت بودن ذات خداوند متعال اين ادعا درباره خدا ممتنع است. پس ذهن خدا را از كجا ميشناسد؟ پاسخ آن است كه يكي از راههاي شناخت ذهني خدا معقولات ثانيه فلسفياند(6) و راه ديگر صفات خداست كه در متون ديني و بهخصوص قرآن كريم ذكر شدهاند. ولي نكته مهم آن است كه مگر همين صفات از راهي بهجز ذهن شناخته ميشوند؟ آيا تصوري كه از كلمه عالم، قدير، سميع و... به ذهن ميرسد اسير ذهن است؟ گمان نميكنم جناب ميثمي نيز همچون كانت معتقد به قالببندي اوليه ذهن انسان باشند و تصور كند كه هرچه به ذهن ميآيد در قالبي از پيش تعيينشده ريخته ميشود و ديگر همان مفهوم اصلي نيست و ما در واقع پديدار شناسيم. چرا كه نقد اين مدعيات بر پژوهشگران دانش شناختشناسي مخفي نيست.
گفتهاند هيچگاه در وجود خدا شكي نبودهاست. در شماره 21 مجله نيز ادعا كردهاند كه قرآن و انبيا و ائمه نهي از بحث اثبات خدا كردهاند، به نظر ميرسد اين مدعا هم با آيه 24 سوره مباركه جاثيه ناسازگار است كه سخن دهريون و منكران خدا را نقل ميكند و همين خود دليل وجود منكران خدا است.(7) و هم با رواياتي كه حاكي از مناظرات ائمه(ع) به ويژه امام صادق(ع) و نيز شاگردان آنها نيز ميباشد منافات پيدا ميكند.(8) امروزه نيز برخي از فلاسفه غرب دلايلي بر وجود نداشتن خدا اقامه ميكنند و درمقابل كساني نيز به دفاع از انديشه الهي مشغولاند و اصولاً بسياري از مسائل فلسفه دين و خداشناسي و اثبات خدا نظر دارند(9) و جالب است كه در اين ميانه كساني به اثبات وجود خدا پرداختهاند كه خود جزو دانشمندان بزرگ علوم رياضي و يا طبيعي بهشمار ميروند. آيا ميتوان تلاش بسيار پيچيده دكارت را در اين زمينه ناديده انگاشت و ادعا كرد كه چون مشغول به اثبات خدا شدهايم عقب ماندهايم و مگر ابنسينا كه در الهيات شفا براي اثبات وجود واجب برهان اقامه ميكند(10) سرآمد علوم زمان خود نيست؟ استناد به سخن ملاصدرا و نشان دادن اينكه ملاصدرا با استفاده از متدولوژي قرآن حركت جوهري را كشف كرد نبايد باعث غفلت از ايننكته شود كه ملاصدرا خود از انديشهورزان معرفتشناسي اسلامي است و صدالبته كه براي اثبات خدا برهان هم دارد.(11) و همچنين است علامه طباطبايي(12) كه گويا هر دو بزرگوار مورد علاقه جناب ميثمي نيز ميباشند و نميدانم آيا اين بزرگواران نيز "درنهايت شكنجهگر شدهاند آن هم از طريق "دين" يا نه؟
اشكال ديگر من آن است كه نميدانم چه ملازمهاي منطقي بين اثبات خدا و خود خدا ديدن وجود دارد؟ و آيا اين حكم در مورد اثبات هر مفهومي ديگري نيز صادق است. يعني اگر كسي اثبات كرد كه مثلاً بينهايت موجود است و يا "علت" موجود است خود را بينهايت و يا علت خواهد ديد؟ شايد منظور جناب ميثمي آن باشد كه تصور خدا باعث ميشود انسان فهم خود از خود را به جاي خدا بگيرد كه باز هم اين مشكل عمومي است يعني هر مفهوم ديگري نيز گرفتار همين معضل خدا بود. بايد پرسيد در اين مسئله چه تفاوتي بين مفهوم خدا و ساير مفاهيم وجود دارد؟ شايد گفته شود مطلق بودن خدا. ولي خواهم پرسيد اگر كسي فقط مفهوم مطلق را ثابت كرد چه؟ در اين چند نوشتهاي كه من از جناب ميثمي خواندهام پاسخي براي اين پرسشها وجود ندارد. خوشحال ميشوم اگر جواب درخوري براي سوالاتم بيابم.
اگر بخواهيم خشونتطلبي مورد نظر نويسنده را به زبان گزاره تحليل كنيم احتمالأً چنين نتيجهاي حاصل خواهد شد: فرد الف ميگويد من خدا را تعريف كردهام، اين خدا وجود دارد، گزاره "خدا وجود دارد" با برهان عقلي قابل اثبات است، هركس تعريف من از خدا و يا وجود خدا را نپذيرد منحرف و بيدين است، انساني بيدين را بايد به هر وسيلهاي هدايت كرد و اگر هدايت نشدند بايد از بين بروند. پس شكنجه مجاز و توجيهپذير است. حال من هم گزارهها را با اندكي تغيير دوباره مينويسم؛ فرد ب ميگويد خدا قابل اثبات و انكار نيست، كسانيكه اين انديشه را نپذيرند در تفكر ديني خود دچار اشكالاند و باعث عقبماندگي و ترويج فرهنگ دلالي ميشوند، اين افراد را بايد به هر وسيلهاي هدايت كرد و اگر هدايت نشدند بايد از بين بروند. پس شكنجه مجاز و توجيهپذير است.
مشاهده ميشود كه ركن اصلي در استدلالهاي فوق مقدمه نهايي است، يعني لزوم هدايت و يا حذف ديگران و ديگر تفاوتي ندارد كه مقدمه اول آن چه باشد، اثباتپذيري و يا اثباتناپذيري. ميتوان بهجاي مقدمه اول اين استدلال، هر مقدمه ديگري گذاشت. مطمئناً نتيجه واحد خواهد بود.
بنده اطلاع ندارم كسي اثبات خدا را بالاترين جهاد دانسته باشد و يا دليل او براي ورود به بحث اثبات خدا اين باشد كه همه مردم بيدين هستند. بلكه اين تلاشها درواقع پاسخگويي به شبههافكنيهاي كساني است كه گاهي با دامنزدن به اينگونه مباحث در پي اهداف خويشاند. و اين نكته مورد پذيرش علما و متكلمان بزرگ ميباشد كه بهترين راه براي شناخت و نيز اثبات خدا، رجوع به فطرت الهي انسان است.(13) كه گويا دغدغه جناب ميثمي نيز همين است و ناگفته نميگذارم كه بهعنوان يك دلمشغولي جدي براي من نيز همين نكته آشكار است كه در برخي موارد براهين راه به جايي نميبرند و اصل با فطرت است، ولي انكار براهين اثبات خدا در واقع انكار يك نياز و واقعيت جدي در عرصه مباحث خداشناسي است.
سخنان جناب ميثمي وقتي به بحث منطق ارسطويي و قياس و استقرا ميرسد دچار چنان اشتباهات فاحشي ميشود كه پاسخدادن به آنها خود محتاج مقالهاي است مفصل و اين مجمل را ياراي آن نيست.
پينوشتها:
1ـ اين نكات در مقاله "عقلانيت وحي" در شماره 21 مجله چشمانداز ايران آمده است.
2ـ در اين مورد ميتوانيد ر.ك: سبحاني، جعفر؛ شناخت در فلسفه اسلامي، انتشارات برهان، تهران 1375؛ ص46 و نيز مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، صدرا، تهران 1374، ج1، ص 159.
3ـ ر.ك: مطهري، همان، ج 5، ص 143 و نيز ابنسينا، حسينبن علي، برهان شفا، ترجمه مهدي قوام صفري، فكر روز، تهران 1373، ص 19ـ18.
4ـ نمونهاي از اين دست را شهيد مطهري در صفحات 60ـ50 كتاب علل گرايش به ماديگري از كلام آگوست كنت و فلاماريون نقل ميكند.
5ـ ر.ك: طباطبايي، سيدمحمدحسين؛ نهايتالحكمه: تحقيق: عباسعلي زارعي؛ موسسه النشر الاسلامي؛ قم؛ 17، ص 52ـ45 و نيز بحث وجود ذهني در اسفار ملاصدرا كه در چاپ داراحياء التراث العربي بيروت در صفحات 263 تا 314 آمده است.
6ـ ر.ك: مطهري، پيشين، ص 146ـ138.
7ـ و قالوا ما هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيي وما يهلكنا الاالدهر.
8ـ در اين زمينه ر.ك: الطبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج؛ تحقيق: سيدمحمدباقر الخرسان؛ دارالنعمان؛ بيروت، ص 24ـ20 و نيز كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، تحقيق: علياكبر غفاري؛ دارالكتب اسلاميه؛ تهران؛ 1388ق. ص 82ـ72.
9ـ در اين زمينه كتابهاي متعددي نوشته و ترجمه شده كه برخي از آنها عبارتند از: عقل و اعتقاد ديني نوشته مايكل پترسون و ديگران؛ نشر طرح نو، كه در فصلهاي 4 تا 7 به اين بحث ميپردازد و نيز فلسفه دين؛ جان هيك؛ نشر الهدي؛ فصلهاي اول تا چهارم، و ديدگاهها درباره خدا، نوشته اچ.پي.اون؛ نشر اشراق؛ قم، و نيز باور به خدا؛ نوشته جورج ماوردس؛ نشر موسسه آموزشي و پژوهشي امامخميني، قم.
10ـ ر.ك: الالهيات من كتاب الشفاء، تحقيق: آيتالله حسنزاده آملي؛ دفتر تبليغات اسلامي؛ قم؛ 1376؛ ص 61ـ49.
11ـ براي اين مدعا همينكه ملاصدرا كتابي بهنام المبدأ والمعاد دارد كافي است و نيازي به ارجاعات متعدد به اسفار نميباشد. اين كتاب توسط دفتر تبليغات اسلامي قم و با تحقيق استاد سيدجلالالدين آشتياني منتشر شده است.
12ـ ر.ك: طباطبايي؛ پيشين؛ ص 333ـ327.
13ـ دراين باب نيز كتابهاي فطرت در قرآن آيتالله جوادي آملي و فطرت شهيدمطهري و جلد 1 از معارف قرآن آيتالله مصباح و بالاتر از همه كتاب فطرت مرحوم آيتالله شاهآبادي استاد حضرت امام براي اثبات مدعاي ما كافي است.