هايدگر  و دستيابي به هستي اصيل

بودن با ديگران، اما به شكلي ديگر عمل‌كردن(7)

گفت‌وگو با دكتراحمد خالقي

 

 

اشاره: در راستاي آشنايي خوانندگان با مدرنيسم و پست‌مدرنيسم، در شماره‌هاي گذشته، 6 بخش از گفت‌وگو با دكتراحمدخالقي انتتشار يافت. در شماره گذشته بخش ششم اين سلسله گفت‌وگوها باعنوان "ويتگنشتاين؛ تلاش در راه رسيدن به حقيقت" به بازخواني انديشه لودويگ ويتگنشتاين و بخشي از تفكرات مارتين هايدگر پرداخته شده بود. در اين شماره نيز به‌دليل اهميت رهيافت‌هاي فلسفي مارتين هايدگر،  به بررسي انديشه و آراي وي پرداخته شده كه از نظر خوانندگان محترم مي‌گذرد.

 

 

tپيشتر خلاصه‌اي از نظرات هايدگر مطرح شد و در آنجا بيشترين تلاش من بر اين بود كه نقطه تمركز خود را روي كتاب "هستي و زمان" نوشته هايدگر بگذارم. اما از بحث‌هاي ديگري كه توسط هايدگر مطرح شده و امروزه بسيار به آن پرداخته مي‌شود؛ بحث "عقلانيت تكنولوژيك"  يا "عقل تكنولوژيك" است. هايدگر معتقد است كه در دوره مدرن، هستي به صورت تكنولوژيك آشكار مي‌شود كه نوع خاصي از عقلانيت را به‌وجود آورده و باعنوان "عقلانيت تكنولوژيك"  شناخته مي‌شود. در اين عقلانيت تكنولوژيك، رويكرد انسان به پديده‌ها و اشيا با روشي خاص صورت مي‌گيرد و اين پديده‌ها براي انسان به صورت منبع ذخيره انرژي آشكار مي‌شوند. به‌عنوان مثال، رودخانه راين ديگر همانند قرون وسطا معبد خدايان و يا جاي قرار و حضور عشاق نمي‌باشد، بلكه امروزه انسان مدرن در اين رودخانه انرژي، حرارت و توربين‌هاي حرارتي را مي‌بيند. بخش ديگري كه داراي اهميت است اين است كه نيت‌مندي(Intentionality) سلطه، امروزه به حوزه روابط انساني هم گسترش يافته، يعني انسان هم به عدد، كميت و انرژي‌اي تبديل شده كه بايد در يك سيستم برنامه‌ريزي، تمام توانمندي‌هاي پنهانش به ظهور برسد و شكوفا شود. تكنولوژي، نوعي شاكله حسي ـ رفتاري انسان مدرن شده؛ اين وضعيت به انسان هم تسري يافته و خود پديده‌اي، در درون برنامه توسعه شده است و اين مشكل انسان امروز به‌شمار مي‌آيد. بحث عقلانيت تكنولوژيك هايدگر ـ با اندكي چشم‌پوشي و تسامح ـ يكي از تند‌ترين نقدهايي است كه به مدرنيته شده است.

¢شاگردان هايدگر و كساني‌كه روي تفكر وي كار كرده‌اند، معتقدند كه دوره دوم زندگي وي نگره انتقادآميزي نسبت به دوره اول زندگي‌اش دارد. آيا اين موضوع درست است؟

tاينها معتقدند كه ميان دوره اول و دوره دوم زندگي هايدگر چرخشي به‌وجود آمده است، البته هايدگر در هيچ‌جا اشاره‌اي نكرده كه در بحث‌هاي خود تجديدنظر اساسي كرده باشد، ولي در كتاب "هستي و زمان" خود ـ كه مربوط به دوره اول زندگي فكري اوست ـ مي‌نويسد كه هستي به صورت  غيراصيل آشكار مي‌شود، ولي در عين حال انسان مي‌تواند با "مرگ آگاهي" به يك رويكرد يا هستي اصيل برسد، اما در دوره دوم زندگي معتقد است كه در هر دوره، هستي به شكل خاصي آشكار مي‌شود؛ در دوره يونان باستان، هستي به‌گونه‌اي آشكار شده و در دوره جديد (عقلانيت تكنولوژيك) به‌گونه‌اي ديگر آشكار مي‌شود. وي در اين دوره بحث انسان اصيل را مطرح نمي‌كند. به نظر او بيرون رفتن از درون عقلانيت هر دوره به صورت بسيار استثنا، آن هم تنها توسط كساني همانند شاعران يا هنرمندان و افراد برجسته امكان‌پذير است. يعني تنها فرهيختگان و انديشمندان زبده مي‌توانند بارقه‌‌هايي از عقلانيت حاكم را بشكنند و  بارقه‌هاي جديدي را آشكار نمايند.

¢شما اشاره كرديد كه در عقلانيت تكنولوژيك، انسان هم به صورت يك منبع انرژي ديده مي‌شود. حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه چه كسي مي‌تواند داراي چنين عقلانيت تكنولوژيكي باشد كه انسان‌ها را منبع انرژي ببيند و بخواهد از آنها استفاده نمايد؟ و يا هر انساني در رابطه متقابل، ديگران را اين‌گونه مي‌بيند؟ در اين صورت يك قانون توحش و نظام آپارتايدي ايجاد مي‌شود كه در آن عده‌اي به عقلانيت تكنولوژيك مسلح هستند و از توده‌هاي خام استفاده مي‌كنند.  هايدگر چگونه به اين مسئله پاسخ مي‌دهد؟

tاو تاريخ را به دوره‌هاي مختلف تقسيم مي‌كند و معتقد است يك شي نداريم كه متعلق به همه دوره‌ها باشد. به‌عنوان نمونه، زمين در قرون وسطا به‌ يك معنا آشكار مي‌شود و در عصر جديد به معنايي ديگر. يعني ما چيزي به نام زمين به صورت ثابت براي تمام دوره‌ها نداريم.

¢اين تفكرها در هر صورت حامليني دارد. حامل و محمول اين تفكر در مورد انسان كيست؟ يعني چه كسي مورد تفكر قرار مي‌گيرد و چه كسي فكر مي‌كند؟ البته شايد اين تقسيم‌بندي از ديدگاه ايشان درست نباشد، ولي در هر صورت زمين يك موضع خارج از ماست. يعني هم مرتبه وجودي‌اش پايين‌تر است و هم خارج از ماست. ولي وقتي اين مسئله را در مورد انسان مطرح مي‌كنيم، درحقيقت، از تغيير نگرش‌ها صحبت مي‌كنيم، يعني نگرش شخصي نسبت به موضوعي بايد تغيير كرده باشد. سوال اين است كه آن شخصي كه نگرش‌اش تغيير كرده چه كسي است و آن موضوع چيست؟

tكسي كه نگرش‌اش تغيير كرده، انسان مدرن است و آن چيزي هم كه نگرش نسبت به آن تغيير كرده زمين و طبيعت است. در اروپاي مدرن، نگاه به انسان‌ها به‌گونه‌اي است كه انسان به عدد و به كميت تبديل شده است. در اين وضعيت عده‌اي از يك عده ديگر بيشتر بهره مي‌برند. او مي‌گويد از وقتي‌كه ماشين آمده، مفهوم سرعت، زمان، مكان و همه اينها تغيير كرده است. در اين تغيير، شاكله حسي ـ رفتاري فرد هم تغيير مي‌كند. مثالي كه هايدگر در اين‌باره مي‌زند اين است كه مي‌گويد فرض كنيد محل كار شما با خانه‌تان سه كيلومتر فاصله دارد و شما هر روز اين سه‌كيلومتر را پياده‌روي مي‌كنيد، شاكله حسي ـ رفتاري شما به نحوي مي‌شود كه مي‌توانيد در يك كوهنوردي هم شركت كنيد، ولي اگر شما از صبح از اتاق خود بيرون نياييد و تا شب پشت ميز كارتان بنشينيد، و اين كار سي‌سال ادامه داشته باشد، ديگر نمي‌توانيد هيچ‌گونه فعاليت حركتي و ورزشي بكنيد. او مي‌گويد عقلانيت تكنولوژيك ـ همانند اين مثال ـ گونه‌اي شاكله حسي ـ رفتاري به انسان امروزي تحميل كرده كه مفهوم عشق، محبت و دوست‌داشتن را تغيير داده است. هايدگر معتقد است كه ابتدا بايد شكل خاصي از روابط اجتماعي شكل بگيرد. يعني مفهوم خانواده، زن، مرد، دختر، پسر و روابط اينها با يكديگر مشخص شود و پس از آن به‌عنوان مثال گفته شود كه اين دونفر عاشق يكديگر هستند. از نظر هايدگر اگر روابط اجتماعي آن‌گونه نبود، هيچ‌گاه چنين رابطه عاشقانه‌اي آشكار نمي‌شد.

¢آيا در فضاي بينش جديد بود كه هايدگر به اين مطالب رسيد؟ زيرا همزمان با او، بينش نسبيت در فلسفه به‌وجود آمده بود كه شكل فيزيكي داشت و بعدها شكل فلسفي به خود گرفت.

tتكنولوژي در قرون وسطا به مدت ده ـ پانزده قرن اصلاً  رشد نكرد. ولي امروزه عمر مفيد هر اختراعي ممكن است بيشتر از پنج‌سال نباشد. در كل قرون‌وسطا نحوه زندگي انسان از چهارقرن پيش از ميلاد مسيح تا قرن چهارده و پانزده پس از ميلاد تغيير چنداني نكرد، ولي امروزه همه‌چيز در حال دگرگوني است. وقتي گفته مي‌شود تكنولوژي، منظور از مكانيك نيوتني به بعد است. هايدگر مي‌گويد وقتي كه جهان به صورت تكنولوژيك آشكار مي‌شود درواقع به‌نوعي بازنمايي (Represent) مي‌شود و اين با مكانيك نيوتني شكل گرفته، چرا كه اصل مكانيك نيوتني اين‌گونه است. ويتگنشتاين مثال خوبي مي‌زد و مي‌گفت كه مكانيك نيوتني همانند شابلوني است كه آن را روي جهان مي‌گذاريم و جهان را به شكل همان شابلون مي‌بينيم، يعني جهان استعداد چندگونه ديدن را دارد.

  هايدگر مي‌گويد كه عقلانيت تكنولوژيك ساماني رياضي مي‌سازد كه آن را بر جهان مثل آن شابلون منطبق مي‌كند و جهان را اين‌گونه بازنمايي مي‌كند. مشكل اينجاست كه اين وضعيت در روابط انساني هم به‌وجود مي‌آيد. عشق، دوست‌داشتن، ايثار، اضطراب، مرگ و محبت در زيست جهان موج مي‌زند و عقلانيت تكنولوژيك آنها را به كميت تبديل مي‌كند. مشكل هايدگر اين است كه واژه‌سازي مي‌كند و در ساختن واژه در مرحله‌اي از زندگي‌اش دچار اين وضعيت مي‌شود. مشكل زبان اين است كه درواقع زبان كنوني نوعي نماد و نشانه است و ما وقتي پديده‌ها را از اين طريق بيان مي‌كنيم، آن را به قواعد زباني كاهش مي‌دهيم. به همين جهت زبان همواره ساختار متافيزيكي دارد. به اين معنا كه از پيش، چيزي را به وضعيت موجود تحميل مي‌كند. به همين جهت، وقتي مي‌خواهيم از طريق زبان، تفكر را بيان كنيم، درواقع اين ساختار متافيزيكي پيشيني را بر تفكر حمل مي‌كنيم. در جاي ديگر او اين پرسش را مطرح مي‌كند كه آيا ما مي‌توانيم بيرون از اين زبان متافيزيكي بينديشيم؟

  ما از طريق ساختار زباني مي‌انديشيم. وقتي در ذهن خود فكر مي‌كنيم، يك فيلتر مفهومي يا زباني ما را وادار به تفكر مي‌كند و نمادهاي زباني، جهان را به شكل خاصي براي ما تصوير مي‌كند. مشكل  اينجاست كه به‌عنوان مثال من مي‌گويم كه "من نفرت ورزيدم." وقتي مي‌گويم "من متنفر شدم"، گويا "من" مستقلي وجود دارد و حالا تصميم‌ مي‌گيرد كه متنفر بشود. درصورتي‌كه در تفكر هايدگر اصلاً "من" ـ به‌عنوان نيروي مستقل تصميم‌گيرنده ـ وجود ندارد. روابط اجتماعي، بحران‌ها و دغدغه‌ها در ما حالتي را به‌وجود مي‌آورد كه سبب مي‌شود اين‌گونه عمل كنيم. از  آنجا كه ساخت زبان ما بر مبناي مبتدا و خبر است، نمي‌توانيم جمله‌اي بسازيم كه مبتدا نداشته باشد و چاره‌اي جز به‌كاربردن "من" نداريم. زبان ساختاري متافيزيكي دارد كه اگر ـ شما بخواهيد تفكري را با آن بيان كنيد، خود اين متافيزيك تحميل مي‌شود و تفكر را به سمت خاصي سوق مي‌دهد. از جمله آنها واژه "هستي" است. به باور هايدگر هستي قابل تقليل به واژه نيست، يعني وقتي مي‌گوييم هستي، گويي نيستي هم وجود دارد، در صورتي‌كه چنين نيست. گفته مي‌شود كه در زبان معناي يك واژه، در تمايز با واژه ديگر شكل مي‌گيرد. يعني يك واژه خودش ـ به خودي خود به‌طور مستقل ـ معنايي ندارد. يعني وقتي مي‌‌گوييم آب، كلمه آب هيچ سنخيتي با مايع بي‌رنگ و بي‌بويي كه ما مي‌آشاميم، ندارد. به همين جهت "شي" و "واژه" هيچ سنخيتي با هم ندارند.

  بحثي ديگر اين است كه معنا همواره در يك واژه به تعويق مي‌افتد. به‌عنوان نمونه، من نمي‌دانم آب چيست. معناي آن را از شما مي‌پرسم و شما مي‌گوييد كه در لغت‌نامه آمده كه مايعي است و... حال من مي‌توانم بپرسم كه مايع چيست؟ درنهايت شما اين توضيح را در جايي قطع مي‌كنيد. آنجايي كه اين پرسش و پاسخ‌ها در مورد يك شي قطع مي‌شود، نشان مي‌دهد كه متافيزيك زباني بر جامعه حاكم مي‌شود. كارل پوپر آن را به مردابي تشبيه مي‌كند كه پايه ستون‌ها در لجن فرومي‌رود و درنهايت در جايي مي‌ايستد. علم چيزهايي را در هر مرحله بديهي فرض مي‌كند و ساختمانش را روي آن بديهيات مي‌سازد. آن بديهيات بعد از مدتي فرومي‌ريزد، يعني معنا همواره به تعويق مي‌افتد و براي اين كه جلوي تعويق آن را بگيرند، متافيزيك زبان حاكم مي‌شود و بحث را پايان مي‌دهد. هايدگر مي‌گويد كه من از يك‌سو ناگزيرم با زبان صحبت كنم و از سوي ديگر هم مي‌خواهم به خواننده بگويم كه من اين مشكل را دارم، به همين جهت روي بعضي از واژه‌ها خط مي‌كشد. ازجمله اين واژه‌ها اگزيستانس است. خودش در بعضي از كلمات تغييراتي مي‌دهد. دريدا نيز از اين سنت پيروي كرده است مثلاً در كلمه(Difference) به‌جاي حرف e، حرف a را مي‌گذارند، يعني آن را به(Differance) تبديل مي‌كند و به اين ترتيب معنايي را كه از آ‌ن مراد مي‌كند هم اختلاف مي‌‌شود و هم به تعويق‌انداختن. آن حرف a، كه دريدا به‌جاي  e مي‌گذارد، براي اين است كه مي‌خواهد بگويد اين اختلافي كه واژه در زبان دارد، معنا را هم به تعويق مي‌اندازد، يعني مي‌گويد كه منظور من هم اختلاف است و هم به تعويق افتادن.

¢يعني چون هايدگر زمان را وارد معادلات خود كرده، مي‌خواهد بگويد كه هر پديده نسبت به پديده ديگر تقدم و تأخر زماني دارد، نه اين‌كه اختلاف ظاهري داشته باشد؟ يعني در سير تكاملي و پيدايش يك شي، هر شي با شي ديگر اختلاف زماني دارد؟

tهايدگر در مورد اگزيستانس هم اين كار را مي‌كند. مثلاً مي‌گويد وقتي‌كه ما مي‌خواهيم در مورد هستي، با واژه‌هاي معمولي سخن بگوييم، اين بار متافيزيكي كه دارد به آن حمل مي‌شود و به همين دليل تغييراتي در واژه مي‌دهد تا نشان بدهد منظورش آن نيست. ما همواره تصور مي‌كنيم كه يك "من" وجود دارد و يك "غير من" كه اينها از هم مستقل هستند. يعني ما كسي هستيم كه ابژه‌هايمان از خودمان مستقل است. اما هايدگر اين سخن را قبول ندارد. به نظر او، شما كسي هستيد كه در سالي به‌دنيا آمده‌ايد، در خانواده‌اي متولد شده و پرورش يافته‌ايد. دين و جنسيتي داريد؛ همه اينها جزو "آنجا بود" شما است. اگر همه اينها را از شما بگيرند، ديگر چيزي از شما باقي نمي‌ماند.

¢ما در حيطه‌اي ايستاده‌ايم، ولي نسبت به آن خودآگاهي نداريم، مانند همان كفاشي كه نسبت به چكشي كه در دست دارد خودآگاهي ندارد و با آن يكي شده است، مگر اين‌كه چكش تغيير شكل بدهد يا خوب عمل نكند. آيا مي‌توانيم بگوييم شناختي كه ما داريم هدفدار است؟ شما مي‌گوييد انسان يا سيري كه هايدگر مي‌گويد، درواقع سير اشيا نيست، بلكه سير تغيير ذهنيت‌هاست؛ يعني ذهنيت‌ها هستند كه مرتب عوض مي‌شوند. ذهنيت قرون وسطا به‌گونه‌اي بوده و ذهنيت كنوني به‌گونه‌اي ديگر است و... در بحث متافيزيكي هم كه مطرح كرديد، دقيقاً درگيري ذهنيت‌ها بود. اما شما ـ بنا به گفته‌ هايدگر ـ براي اين ذهنيت هيچ استقلال وجودي قائل نشديد و مطرح كرديد كه اين نتيجه "آنجا بودن‌"‌هاست. آيا اين يك دور نيست؟ رابطه ذهنيت با عينيت در اينجا چه مي‌شود؟ شما گفتيد كه كلمه هيچ سنخيتي با شي ندارد و حاصل "آنجا بود"‌هاي ما مي‌باشد، ولي در عين حال به صورت يك متافيزيك در بحثي كه راجع به شي مي‌شود، دخالت و ذهنيت را قطع مي‌كند. اين مسئله چگونه توضيح داده مي‌شود؟

tنقطه عزيمت هايدگر در ابتداي قضيه‌اش با نقطه عزيمت ديگر فيلسوفان مدرن متفاوت است. فيلسوف‌هاي مدرن پيش‌فرضي را مي‌گيرند و مي‌گويند كه يك سوژه وجود دارد و يك ابژه و رابطه اين دو معرفت‌شناسانه (اپيستمولوژيك) است. ولي هايدگر مي‌گويد كه اساساً اين پيش‌فرض‌ها غلط است. سوژه و ابژه از هم جدايي‌‌ناپذيرند و ديگر اين‌كه شما در ابتدا در وضعيتي پرتاب مي‌شويد و سپس مي‌انديشيد. اين‌گونه نيست كه اول بينديشيد و سپس زندگي كنيد. او مي‌گويد كه ما در زندگي روزمره ميليون‌ها كار انجام مي‌دهيم، بدون اين‌كه در مورد آنها فكر كنيم. مثال خوبي كه هايدگر در اين‌باره مي‌زند، رانندگي است. او مي‌گويد شما هنگام رانندگي، همزمان با بغل‌دستي خود صحبت مي‌كنيد، ولي فرمان را حس نمي‌كنيد، مگر اين‌كه فرمان يك لحظه بد عمل كند. به همين دليل، به نظر هايدگر رابطه ما با پديده‌ها آگاهانه نيست، بلكه رابطه‌اي وجودي است. واژه‌ها نيز اين‌گونه هستند، يعني براي ما شفاف(Transparent) هستند. ما هنگام صحبت به واژه‌ها فكر نمي‌كنيم.

¢هايدگر مي‌گويد كه همه ما اسير لفظ، دستورزبان (Grammer) و زبان هستيم. حال اين مسئله مطرح مي‌شود كه آيا راه برون‌رفتي از اين اسارت مشخص كرده است و ‌آيا اين هستي محوري نجاتش نمي‌دهد؟

tهايدگر در وهله نخست تلاش مي‌كند واژه‌سازي كند، كه چندان به نتيجه نمي‌رسد. در وهله دوم روي مباحث هنري همچون شعر و موسيقي تأكيد مي‌كند. او مي‌گويد اين مقولات، توانمندي‌هايي دارند كه توانسته‌اند اين ساختار متافيزيكي را به چالش بكشند و خود وي سعي مي‌كند اين موضوع را در بعضي از شعرها نشان بدهد. به باور وي در يك اثر هنري اصيل چهارگانه‌اي شامل آسمان، زمين، ميرايان و جاودانان جمع شده است و مطرح مي‌كند كه اين چهارگانه‌ها ساختار متافيزيكي را مي‌شكنند؛ يعني هنر اين توانايي را دارد، درحالي‌كه زبان به معناي واژه نمي‌تواند اين كار را بكند. هايدگر در پايان عمر خود به نااميدي ‌رسيده و مي‌گفت كه بايد سكوت كرد. وي در سال 66ـ1965 مصاحبه‌اي داشت و وصيت ‌كرد تا زماني‌كه از دنيا نرفته آن را چاپ نكنند. پس از مرگ وي اين مصاحبه به‌عنوان وصيت‌نامه وي چاپ ‌شد. هايدگر در آن مصاحبه ‌گفته بود كه "خدا مرده و جهان را خدايي ديگر بايد." او گفته "آن خداي متافيزيكي ديگر جواب نمي‌دهد، ولي من ديگر از اين جلوتر نمي‌توانم بروم." وي مطرح مي‌كند كه شايد بايد صبر كنيم تا هستي به‌گونه‌اي ديگر آشكار بشود تا آن خدا خودش را نشان بدهد. از اين‌رو هايدگر ناقد جدي مدرنيته است.

¢شما در ابتدا گفتيد كه او مي‌گويد هستي در زبان‌هاي مختلف، به شكل‌هاي مختلفي آشكار مي‌شود، به ظاهر يك حالت جبري از گفتار او برداشت مي‌شود. پس نبايد او را نقاد مدرنيته بدانيم، چون به هر حال اين حالتي است كه وجود خواهد داشت و به‌ظاهر راه برون‌رفتي هم ندارد.

tاو مي‌گويد هستي اين‌گونه آشكار شده، ولي خودش به آن نقد مي‌كند؛ يعني وجه ايجابي برايش قائل نيست. درست است كه حالت جبر است، ولي معتقد است كه اين جبر انسانيت را له مي‌كند.

¢بايد هستي اصيلي در ذهن او باشد كه براساس آن اين وضعيت را نقد كند. اين هستي اصيل ممكن است در نظر او بهترين چيز باشد.

tاو نشان مي‌دهد كه اين هستي بهترين چيز نيست و مي‌گويد عقلانيت تكنولوژيك وقتي جهان را به صورت ذخيره انرژي مي‌بيند، فاجعه زيست‌محيطي در جهان به‌وجود مي‌آيد. يعني بشر با دست خود زمين را نابود مي‌كند. هايدگر معتقد است كه بمب اتم، از خودبيگانگي انسان و سيستم‌هاي توتاليتر و خودكامه سياسي، همگي از همين عقلانيت تكنولوژيك ‌برخاسته‌اند. اما هايدگر در جاي ديگري مي‌گويد: "هرجا خطر هست، امكان رهايي هم هست." خود اين مسئله كه يك فاجعه در حال رخ‌دادن است، امكان رهايي را هم فراهم مي‌كند. اگر فاجعه‌اي نباشد، ديگر كسي به رهايي فكر نمي‌كند.

¢درحقيقت اين نحوه نگرش به فاجعه است كه راه برون‌رفت را نشان مي‌دهد و نه خود فاجعه.

tوقتي اين خطر به‌وجود بيايد و عظيم‌تر بشود، امكان رهايي هم بيشتر و بزرگ‌تر خواهد شد. بشر جديد يا بشر دوره ديگر، اين مرحله را رد مي‌كند و وارد مرحله تاريخي ديگر مي‌شود. نيچه مي‌گويد من همانند آدمي هستم كه ابتداي يك پل ايستاده‌ام، به‌طوري‌كه آن سوي پل را مي‌بينم، درحالي‌كه از پل عبور نكرده‌ام. يعني من دوره بعد را مي‌بينم، در حالي‌كه هنوز در درون اين دوره قرار دارم.كاري كه هايدگر مي‌كند اين است كه دائماً به بشر هشدار مي‌دهد او مي‌گويد راه حل اين است كه كل بشر اين خطر را حس كند. او هيچ‌گاه براي كسي راه‌حل ارائه نمي‌كند. هايدگر در تحليل روزمرگي مي‌گويد كه هستي به صورت غيراصيل در روزمرگي آشكار مي‌شود. اما هيچ‌گاه نمي‌گويد كه هستي اصيل چيست. او معتقد است كه خود انسان بايد به  يك حالت وجودي برسد و تلاش كند به هستي اصيل دست بيابد.

¢ديدگاه و فلسفه هايدگر تحول اساسي در زندگي فردي انسان به‌وجود مي‌آورد. او استدلال مي‌كرد كه سوژه بايد خود را در شرايط نوين پرتاب كند. اين ديدگاه تحول شگرفي در روش زندگي انسان‌ها به‌وجود مي‌آورد. روابط ما با انسان‌هاي ديگر صرفاً رابطه يك سويه سوژه و يا ابژه نيست، بلكه در تعاملي تنگاتنگ و دوسويه است.

tاز ديدگاه هايدگر نيز كسي نمي‌تواند خارج از ديگران به زندگي اصيل برسد. همين هايدگري كه مي‌گويد ديگران نبايد براي تو تعيين تكليف بكنند، در جايي هم مي‌گويد كه رسيدن به اصالت خارج از ديگران نيست، بلكه درون آنها و به شكل ديگري عمل كردن است. مقصود او هيچ‌گاه قطع ارتباط با مردم نيست.

  همان‌طور كه پيش از اين گفته شد، هگل مدرنيته را نوعي قرائت از سنت مي‌دانست و معتقد بود كه مدرنيته غربي بر دوش قرائتي از سنت شكل گرفته است. به نظر من امكان چنين برداشت و تحليلي از هايدگر نيز وجود دارد.

  آنچه لازم مي‌دانم درپايان اين گفت‌وگو براساس تأويل من از هايدگر در مورد جامعه ايران بگويم اين مطلب است كه دموكراسي در ايران بدون يك قرائت دموكراتيك از دين ـ البته نه با نفي دين ـ امكان‌پذير نيست. سكولاريزم در ايران نمي‌تواند به دموكراسي بينجامد. تنها با يك قرائت دموكراتيك از دين است كه مي‌توانيم در شاكله حسي ـ رفتاري خود تغيير ايجاد نماييم.

¢در اين گفت‌وگوها به بررسي ديدگاه‌هاي متفكرين و انديشمندان مدرن و پست‌مدرن پرداختيد، درپايان اين جلسه نيز براساس گفته‌هاي هايدگر نظر خود را در مورد جامعه ايران به اختصار مطرح نموديد. اميدواريم در جلسات آينده، ديدگاه‌‌هاي خود را در مورد مدرنيسم، پست‌مدرنيسم و رسالت روشنفكران و به‌طور خاص نوانديشان ديني بيان فرماييد.

tبا كمال ميل و با تشكر.