درگذشت يك فرهيخته سوسياليست

 دكترمحمدحسين رفيعي

 

پل مارلو سوئيزي، انديشمند فرهيخته اقتصاد سياسي سوسياليسم انقلابي در 27 فوريه 2004 در سن 93 سالگي درگذشت. او در دو دهه 30 و40 ميلادي در دانشگاه‌هاي مودف امريكا تدريس كرد و در سال 1949، نشريه ماهانه "مانتلي ريويو"(Monthly Review) را بنياد گذاشت.

  او بيش از نيم‌قرن در اين مجله از عدالت‌اجتماعي (سوسياليسم)، حقوق انسان‌هاي محروم كشورهاي جنوب و شمال، انقلاب‌هاي مردمي و حقوق مردم فلسطين دفاع كرد. او وابسته به هيچ دولت و حزب و حكومتي نبود، اشتباه كرد، ولي وابسته نشد. وي همان‌گونه ‌كه كشورهاي سرمايه‌داري را تخطئه ‌مي‌كرد، تندترين انتقادات را نيز نثار كشورهاي به‌اصطلاح سوسياليست اشغالگر مي‌نمود، براي او اشغال مجارستان و چكسلواكي همان‌قدر محكوم بود كه دخالت امريكا در ويتنام.

  او با "مكارتيسم" بعد از جنگ جهاني دوم در امريكا و با "جنگ سرد" در خارج از امريكا مقابله كرد و از دموكراسي مردمي دفاع نمود. او در دهه 1950 يك شركت انتشاراتي تأسيس نمود تا كتاب‌هاي "چپ" را در امريكا ـ كه امكان انتشار نمي‌يافتند ـ منتشر كند و در توسعه انديشه سوسياليسم بكوشد.

  بدون شك، مانتلي ريويو و پل سوئيزي در پنجاه‌سال گذشته، در سطح جهان، در افشاي سرمايه‌داري و دفاع از سوسياليسم، نقش مهم و تأثيرگذاري داشته و فراموش شدني نيست. سياليت فكري، ديد باز و مردم‌دوستي او ازجمله عواملي بودند كه او را براي دقيق‌ترين و روشنگرانه‌ترين نقدها از عملكرد شوروي، توانا ساختند. او در اين مورد با موضع مستقل خود، پيشقدم بود.٭

   سوئيزي در امريكا، به جرم ماركسيست بودن به دادگاه كشانده شد، ولي با تكيه بر قانون‌اساسي امريكا در آزادي عقيده، با شهامت از خود دفاع كرد و دادگاه ناچار شد وي را تبرئه كند. او در دهه 1970 از مدافعان دولت دموكراتيك سالوادورآلنده بود، ولي در عين حال براي ايجاد يك ارتش مردمي به آلنده هشدار داد.

  محيط‌‌زيست، يكي از زمينه‌هاي مورد علاقه او بود و در 1972 از "خودرويي‌شدن جامعه امريكا" انتقاد كرد و عوارض خودرويي شدن را "زوال و ويراني زندگي شهري، افزايش نابودي برگشت‌ناپذير زمين و آلودگي هوا" دانست. او براي نجات كره‌زمين "برعكس كردن روندهاي چند قرن گذشته" را توصيه كرد، نه "كاهش سرعت آنها". او در نقدي كه بر كتاب "چه كسي مالك خورشيد است" نوشت، شرح داد كه چگونه "منافع شخصي نظام" در ايالات‌متحده از "پيشرفت قدرت خورشيد" جلوگيري كرده است و از جايگزين كردن انرژي خورشيدي به‌جاي انرژي‌هاي فسيلي، جلوگيري مي‌شود.

  پل‌سوئيزي در سپتامبر 1997، در آخرين مقاله‌اش باعنوان "سخني چند درباره جهاني‌شدن" نوشت:

  "جهاني‌شدن يك وضعيت يا يك پديده نيست، بلكه فرايندي است كه مدت‌هاي مديد ادامه داشته است، درواقع درست از زماني‌كه سرمايه‌داري چهار يا پنج‌قرن پيش به‌منزله شكل پايدار و قابل دوام جامعه سر برآورد. جهاني‌شدن را نبايد "نيروي محركه سرمايه‌داري" پنداشت، زيرا جهاني‌شدن در موتور دروني اين نظام قرار دارد، يعني خودانباشت سرمايه".

  در  1991 در واكنش به جنگ خليج‌فارس و "استقرار دموكراسي" توسط امريكا در اين منطقه، در مقاله‌اي همراه با دوست قديمي خود مگداف نوشت: "به نظر مي‌رسد ايالات‌متحده خود را در جرياني با پيامدهاي بسيار خطرناك براي كل جهان درگير كرده است. دگرگوني تنها قانون قطعي دنيا است و نمي‌توان آن را متوقف كرد. اگر جوامع را از حل مشكلاتشان به روش خودشان باز داريم، آنها مشكلاتشان را به روش‌هاي ديكته‌شده ديگران حل نخواهند كرد و اگر نتوانند به پيش بروند، ناگزير پس خواهند رفت. اين چيزي است كه در بخش بزرگي از دنياي امروز دارد رخ مي‌دهد و ايالات‌متحده قدرتمندترين ملت با ابزار نامحدود فشار كه در اختيار دارد، به‌ظاهر با تهديد به ويراني وحشيانه به ديگران مي‌گويد كه اين سرنوشتي است كه بايد آن را بپذيرند."

  او در مجموعه مصاحبه‌هايي كه در ميان سال‌هاي 1997 و 1999 انجام داد، نكات بسيار مهمي از روحيات و خصوصيات و افكار خود را شرح داد كه در اينجا بخش‌هايي از آنها را مي‌آوريم تا خوانندگان با ويژگي‌هاي اين انديشمند مستقل طرفدار زحمتكشان و مستضعفان جهان آشنا شوند.

   او دليل مستقل بودن خود را چنين تعريف كرده است:  "اما هيچ‌گاه تمايلي به پيوستن به حزب [كمونيست امريكا] نداشتم؛ در درجه اول به علت جزم‌گرايي افراطي آنان به مفهوم فكري و ذهني آن. من مي‌دانستم كه چنين جزم‌گرايي و تعصبي به معناي مرگ تفكر مستقل است. به خاطر دارم هنگامي‌كه كتاب نظريه توسعه سرمايه‌داري را منتشر كردم، حزب كمونيست منتظر ماند تا مسكو نظر بدهد كه آيا با محتواي آن موافق است يا خير. اين مطلب بي‌اندازه مرا آزرده‌خاطر ساخت. اينان از نظر فكري نمي‌توانستند به‌طور مستقل خود تصميم بگيرند."

او در بخش ديگر مصاحبه گفت:

  "ماركسيست‌شدن من از همان آغاز، فرايندي طولاني از آموزش و يادگيري براي رهاشدن از قواعد و احكام ساده‌انگارانه بود. ... من هميشه تأكيد داشته‌ام كه در اين فرهنگ براي يك روشنفكر، بدون داشتن يك درآمد مستقل يا يك شغل دانشگاهي مطمئن، بسيار مشكل خواهد بود بتواند روشنفكري چپ به مفهوم واقعي آن باقي بماند. و در حال حاضر به‌دلايل و جهات بيشتري، روشنفكر چپ ماندن ـ بدون يك درآمد مستقل ـ به‌طور فزاينده‌اي مشكل شده است... . احساس من هميشه اين بوده است كه اشخاصي كه كار خود را به‌عنوان يك راديكال آغاز مي‌كنند و به راستي مصمم هستند راديكال بمانند، هنگامي‌كه در معرض فشارهاي حقيقي دنياي واقعي قرار مي‌گيرند، پس از مدتي درمي‌يابند كه اين فشارها، آنان را از جهات متعددي در وضعيت بسيار دشوار و ناممكن قرار مي‌دهد و بنابراين راهي را دنبال مي‌كنند كه فرصت‌هاي ممكن آنها را به آن سو مي‌كشاند و طولي نمي‌كشد كه ايده‌ها، ارزش‌ها، معيارهاي سياسي و اولويت‌هاي خود را با امكانات واقعي موجود تطبيق مي‌دهند. اگر من يك درآمد مستقل نداشتم، هيچ بعيد نبود همين راه را دنبال كنم."

او ماركسيسم مانتلي ريويو را كه خودش طرفدار آن بود چنين توضيح مي‌دهد:

  "ما به اين تشخيص رسيديم كه در صدسال پس از ماركس انواع پديده‌هاي جديد ظاهر شده است و با بينش ماركس نه با تفسير مذهبي از او، بايد به آنها پرداخت. اين [روحيه] به نظر من، نخستين و به نوعي مهم‌ترين خصيصه اين گرايش است. در درون ماركسيسم ايالات‌متحده و بين‌المللي شكافي وجود دارد، بين آناني كه مي‌خواستند تقريباً هر آنچه را در ديدگاه ماركس اساسي و ارزشمند است دور بريزند ـ مانند اهميت محوري ديد طبقاتي، نظريه ارزش بر پايه كار و نتايج منطقي آن ـ و قطب مقابل آن كه مي‌خواهد راه‌حل همه‌چيز را در كتاب "كاپيتال" [سرمايه] جست‌وجو كند."

او مكانيسم جديد عملكرد سرمايه را چنين تعريف مي‌كند:

  "آنچه هم اكنون شاهدش هستيم، عبارت از پديده جديدي است كه سرمايه در آن به‌جاي آن‌كه به سمت توليد كالاها و خدمات مفيد رهنمون شود، بيشتر گرايش به آن دارد كه در راه سفته‌بازي و بازي با پول به كار افتد و بدون ميانجي‌گري فرايند توليد، به‌طور مستقيم از طريق سفته‌بازي، پول بسازد."

او در آخرين سال‌هاي عمرش سوسياليسم را چنين تعريف مي‌كند:

  "سوسياليسم را به‌مثابه قطب مقابل سرمايه‌داري تعريف مي‌كنم. من هيچ معيار اتوپيايي‌اي براي آن تعيين نمي‌كنم. سوسياليسم بديل واقعي است. آنچه مهم است به نظر من، همين است... . هركس تلاش كند تا بگويد سوسياليسم چه شكلي خواهد داشت، اشتباه سختي مرتكب مي‌شود. يك چيز را مي‌دانيم و آن اين‌كه سرمايه‌داري نخواهد بود."

  سوئيزي، همچنان از انقلاب كوبا كه يك "انقلاب سوسياليستي" بوده است دفاع مي‌كند، ولي در عين حال مي‌گويد: "ما كاملاً شيفته اين انقلاب شكوهمند بوديم و شور و حرارت زيادي نسبت به آن داشتيم. گمان مي‌كنم از روي ساده‌لوحي بود." او درباره انقلاب فرهنگي نظري بديع دارد:

  "تمام جريان انقلاب فرهنگي و آموزش يا درس آن ـ يا هر چيز ديگري كه مي‌خواهيد آن را بناميد ـ اين است كه شما نخواهيد توانست يك شبه يا در عرض چند سال بديلي براي سرمايه‌داري ايجاد كنيد. اين كار نيازمند يك دوره طولاني مبارزه خواهد بود. از اين جهت مائوتسه‌تونگ تنها كسي بود كه به راستي مسئله را درك كرده بود و با آن دست و پنجه نرم كرد. او در اين كار خود موفق نشد... انقلاب فرهنگي، مبارزه‌اي بود ميان طرفداران سرمايه‌داري و طرفداران سوسياليسم. در اين نبرد رهروان سرمايه‌داري پيروز شدند."

 او در پايان مصاحبه‌هايش، ضمن اين‌كه جهان را به سوسياليسم نزديك‌تر از زمان آغاز كار مجله مانتلي ريويو مي‌داند، به اقتصاددانان ماركسيست انتقاد مي‌كند كه "دانشگاه گرا" شده‌اند كه گرايش دارند متخصص اقتصاد برپايه رياضيات شوند، چرا كه اقتصاددانان بورژوا رياضي‌گرا هستند.

  ضمن تجليل از اين روشنفكر و سوسياليست مستقل جهاني كه در 50 سال گذشته سعي داشته از دگم‌هاي احزاب رسمي ماركسيستي فاصله‌اي متعهدانه بگيرد، اميدواريم ماركسيست‌هاي ايراني، شيوه نزديك‌شدن به مسائل ايران را از اين انسان فرهيخته بياموزند و مسائل جامعه‌ ما را بر پايه "اصول تدوين‌شده" گذشتگان خود تفسير نكنند، بلكه ويژگي‌هاي جامعه ايران را با  منطقي پويا در راستاي پيشينه فرهنگي، تاريخي و مذهبي اين مملكت بكاوند. روحش شاد باد.

 

 

 

پي‌نوشت:

٭او در 1970، اداره ديوان‌سالارانه اقتصادهاي كشورهاي اروپاي شرقي را مورد نقد قرار داد و "بازگشت به تسلط طبقاتي" و در نهايت "احياي سرمايه‌داري" را در اين كشورها پيش‌بيني كرد. در 1980 در كتاب "جامعه پساانقلابي"، اوايل دوران استاليني را داراي يك گسست درخصلت سوسياليستي انقلاب اكتبر دانست كه به "پيدايش يك نظام طبقاتي استثماري از نوع جديد" انجاميده است. او همين پيش‌بيني را براي انقلاب چين و پيدايش سرمايه‌داري در آن كشور كرد.