تاريخ معاصر ايران؛

نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي(2)

 

گفت‌وگو با دكترحسين آباديان

 

اشاره: بسياري از رويدادهايي كه در كشورها ـ به‌ويژه كشورهايي چون ايران كه در منطقه‌اي مهم از نظر استراتژيك قرار گرفته‌اند و به‌دليل دارابودن منابع مهمي چون نفت، همواره مورد توجه كشورهاي قدرتمند و استعمارگر بوده‌اند ـ روي مي‌دهد را نمي‌توان به‌تنهايي، مقطعي و بدون در نظر گرفتن ريشه‌هاي تاريخي، سياسي و اقتصادي آن تحليل نمود. با اين پيش‌زمينه و با توجه به اين‌كه دكتر حسين آباديان نيز در كتاب خود ـ دو دهه واپسين حكومت پهلوي ـ شناخت ابعاد و اعماق تحولات معاصر كشور را بدون توجه به شناخت ارتباط "شبكه‌هاي پنهان سياسي" به "مافياي اقتصادي" در ايران معاصر امكان‌پذير ندانسته‌اند، گفت‌وگويي را با ايشان پيرامون نقش مافياي سياسي ـ اقتصادي در تاريخ معاصر ايران انجام داده‌ايم. بخش اول اين گفت‌وگو در شماره گذشته انتشار يافت، بخش دوم در اين شماره از نظر خوانندگان گرامي مي‌گذرد.

 

 

¢پس از شهريور 1320، يكي از شبكه‌هايي ـ كه به نظر فعاليتي مشكوك و مرموز داشتند ـ و در ايران فعاليت مي‌كردند، حزب زحمتكشان دكترمظفر بقايي است. چنانچه در مورد اين شبكه و فعاليت‌‌هاي آن توضيحاتي را ارائه فرماييد، سپاسگزار خواهيم شد.

tبراي فهم بهتر انگيزه‌ها و ريشه‌هاي فعاليت سياسي دكترمظفر بقايي، بايد شرايط ايران در جنگ جهاني دوم، اشغال كشور توسط متفقين و ظهور احزاب سياسي را در اين مقطع تاريخي مورد ارزيابي مجدد قرار دهيم. انگيزه‌اي كه ازسوي متفقين ـ به‌ويژه از طرف انگليسي‌ها ـ در جنگ جهاني دوم براي اشغال ايران عنوان شد، نزديكي ايران به آلمانِ هيتلري و حضور ستون پنجم آلمان در ايران بود. اما براساس مدارك و اسنادي كه امروز در دسترس ما قرار دارد، شواهدي كه نشان بدهد ايران به آلمان هيتلري گرايش داشته ـ به‌جز شعار و هياهو ـ وجود ندارد. دليل اصلي اشغال ايران از سمت جنوب ازسوي انگليسي‌ها، حفاظت از منابع نفتي آبادان و خوزستان بود و مهم‌ترين دليل حمله نيروهاي كشور شوروي از سمت شمال به ايران، حفاظت از منابع نفتي باكو بود. زماني‌كه ايران به اشغال متفقين درآمد، هيتلر در حال پيشروي و نفوذ به اعماق خاك شوروي بود و آلماني‌ها تا استالينگراد هم پيشروي كرده بودند. هدف آلماني‌ها ـ براساس چيزي كه در اسناد عنوان شده ـ رسيدن به منابع نفتي باكو بود. اگر آلماني‌ها به نفت باكو دسترسي پيدا مي‌كردند، ناوگان جنگي آلمان به‌طور قطع و يقين مي‌توانست مدت طولاني‌تري به جنگ ادامه بدهد. شوروي‌ها از اشغال كشور خود و دسترسي آلماني‌ها به منابع نفتي باكو مي‌ترسيدند و انگليسي‌ها نيز از اين واهمه داشتند كه نيروهاي آلماني به خاك ايران سرازير شوند و به هندوستان نزديك شوند، چرا كه هند هنوز مستعمره انگلستان بود. اشغال ايران توسط متفقين در شهريور 1320 مربوط به رقابت‌هاي نفتي و منافع قدرت‌هاي غربي در منطقه خاورميانه و خليج‌فارس بود و هيچ ارتباطي با منافع و مصالح ايران نداشت. مردم ايران با ورود متفقين، از رفتن رضاخان استقبال كردند و ارتش ايران حتي يك گلوله به طرف انگليسي‌ها شليك نكرد. فقط گروه كوچكي از نيروي دريايي ايران به فرماندهي دريادار بايندر ـ به‌خاطر اين‌كه از سياست‌هاي دولت مركزي اطلاعي نداشتند ـ در خليج‌فارس مقاومت كردند و كشته شدند. شواهد و مدارك زيادي وجود دارد كه نشان مي‌دهد رضاخان هيچ گرايشي به آلمان هيتلري نداشته، بلكه دست‌نشانده انگليسي‌ها بوده است. به‌عنوان نمونه مي‌توان از محسن جهانسوزي نام برد كه مترجم كتاب "نبرد من" نوشته هيتلر بود. او افسر جواني بود كه عده‌اي را به دور خود جمع كرده بود و فعاليت‌هاي نازيستي مي‌كرد كه در دوره رضاخان و به دستور شخص رضاشاه آنها را گرفتند و تيرباران كردند. ايراني‌ها با كمپاني بنز و كمپاني‌هاي مختلف آلماني همكاري اقتصادي مي‌كردند، اما اين همكاري‌هاي اقتصادي يك امر طبيعي در نظام جهاني آن روز به‌شمار مي‌آمد.

¢گفته مي‌شود كه تعداد بسيار زيادي كارشناس آلماني در ايران مشغول فعاليت بودند.

tخير، فقط هشتصدنفر بودند. خانم لمبتون كه در پوشش وابسته فرهنگي سفارت انگليس فعاليت مي‌كرد و مسئوليت پيگيري جاسوس‌هاي آلماني را در ايران داشت، به اين تعداد اشاره مي‌كند. اين لمبتون بود كه از ايران گزارش‌هايي براي ايجاد جنگ رواني به روزنامه‌هاي انگليس و راديو بي‌بي‌سي مي‌فرستاد. اما واقعيت اين است با مجوز انگليسي‌ها و رضايت ضمني آنها بود كه ايران روابط گسترده‌اي ـ حتي با آلمان نازي ـ پيدا كرد. جالب آن‌كه در دوره بعد از جنگ جهاني دوم و پس از آن نيز گروه‌هايي كه با شعارهاي فاشيستي در ايران فعاليت مي‌كردند، به‌نوعي به همان مافياي سياسي وابسته به انگليس ارتباط داشتند كه در مورد آن صحبت خواهم كرد.

¢اين توجه به آلمان به‌معناي علاقه به فاشيسم نبود، بلكه به اين خاطر بود كه آلمان از نظر صنعتي و كالايي، كار خوبي تحويل ايران مي‌داد و سابقه استعماري نداشت.

tدر ايران همواره گرايش و تمايلي نسبت به آلماني‌ها وجود داشت. مشروطه‌خواهان، آلمان را نيروي سومي مي‌دانستند كه ميان روسيه و انگليس توازن برقرار مي‌كرد. در دوره‌هاي بعد، از امريكا به‌عنوان نيروي سوم ياد مي‌شد. در آن دوران در ايران كمتر كسي بود كه بداند فاشيسم و نازيسم به چه معناست و مبناي آريايي‌گري در كجاست. تمام اينها گروه‌هايي مافيايي بودند كه با رضايت خاطر انگليسي‌ها و با هدايت آنها فعاليت مي‌كردند. هدف اصلي درحقيقت جلوگيري از نفوذ شوروي در ايران بود. پس از اشغال ايران؛ در مهر 1320 اولين حزب سياسي كه تشكيل شد، حزب‌توده بود. ايرج اسكندري و فريدون كشاورز نقل كرده‌اند و كيانوري نيز تأييد مي‌كند كه اين حزب با حمايت مالي مستقيم سفارت شوروي در تهران تأسيس شد. تأسيس حزب‌توده در ايران به‌طور قطع و يقين در راستاي رقابت‌هاي جهاني‌اي بود كه در آن زمان اتفاق مي‌افتاد. شوروي‌ها نيز قطعاً به دنبال منافع خود و به‌وجود آوردن يك كمربند امنيتي براي جلوگيري از نفوذ قدرت‌هاي غربي در خاك شوروي بودند. چرا كه آنها تجربه داشتند و مي‌دانستند از زمان تأسيس حكومت بلشويكي، انگليسي‌ها در جمهوري‌هاي قفقاز به‌شدت عليه آنها در حال فعاليت هستند و مي‌دانستند كه امتياز نفت شمال هم براي انگليسي‌ها و هم ديگر قدرت‌هاي سرمايه‌داري به‌ويژه كمپاني‌هاي امريكايي بهانه‌اي است براي نزديك‌شدن به مرزهاي شوروي و انجام فعاليت‌هاي جاسوسي. با اين ديدگاه، شوروي در پي به‌وجودآوردن يك حاشيه امنيتي در داخل ايران براي حفظ منافع خود بود. به گفته خود رهبران حزب‌توده ـ ازجمله احسان طبري و كيانوري ـ نقطه‌عطف توجه اين حزب بيشتر حفاظت از منافع شوروي بود تا منافع ملي ايران، چرا كه آنها اتحاد استراتژيك با شوروي و همچنين دفاع از منافع شوروي را ـ به‌عنوان رهبر اردوگاه سوسياليزم جهاني ـ در راستاي منافع ملي ايران ارزيابي مي‌كردند. همه احزابي كه در جنگ جهاني دوم و بعد از آن شكل گرفتند، به‌طوركلي براي مقابله با نفوذ حزب‌توده و نفوذ شوروي در ايران بود. حزب‌توده فراگيرترين، منسجم‌ترين و تشكيلاتي‌ترين حزبي بود كه در تاريخ ايران ظهور كرده و در بين كارگران و كشاورزان و دهقانان نفوذ كرده بود. اولين احزابي كه در ايران براي مقابله با حزب‌توده تشكيل شدند، نخست حزب عدالت علي دشتي و بعد حزب "اتحاد ملي" بود و اتفاقاً اولين حزبي هم كه دكترمظفر بقايي در آن عضويت داشت همين حزب اتحاد ملي بود. تا پيش از تشكيل حزب‌توده، بنيانگذاران حزب‌ اتحاد ملي گروهي بودند كه در مجلس سيزدهم به "فراكسيون ميهن" مشهور بودند. از اعضاي اين فراكسيون مي‌توان از سهام‌السلطان بيات و سرلشكر فضل‌الله زاهدي نام برد. انتخابات مجلس سيزدهم چند ماهي پيش از اشغال ايران توسط متفقين انجام شد، اما افتتاح مجلس بعد از اشغال ايران توسط متفقين صورت گرفت. تمام كساني‌كه در مجلس سيزدهم حضور داشتند از طريق تقلب و سفارش دربار انتخاب شده بودند و نماينده مردم به‌شمار نمي‌رفتند. تلاش مي‌شد تا مجلس را منحل كنند، اما فروغي گفت كه اگر اين مجلس منحل گردد و انتخابات آزاد برگزار بشود، به احتمال زياد طرفداران شوروي وارد مجلس خواهند شد و اين به مصلحت مملكت نيست. در اين‌كه اعضاي اين فراكسيون از سياستمداران هوادار انگليس(Anglophile) بودند هيچ ترديدي نيست. تا پيش از تشكيل حزب‌توده، هيچ تشكيلاتي مربوط به زنان در احزاب سياسي وجود نداشت. البته زنان به شكل بسيار محدود فعاليت سياسي مي‌كردند، اما فعاليت تشكيلاتي نداشتند. نخستين تشكيلاتي كه سازمان زنان داشت، حزب‌توده بود و نخستين تشكيلات دست راستي كه در درون خود سازمان زنان تشكيل داد، حزب اتحاد ملي بود. مسئول سازمان زنان حزب اتحاد ملي نيز دكترمظفر بقايي بود. در حزب اتحاد ملي بسياري از رجال بدنام گرد آمده بودند. اعضا و نيروهاي حزب‌توده عمدتاً جوان بودند، آنها مرام كمونيستي خود را اعلام نمي‌كردند و براساس دستورالعمل استالين ـ كه معتقد بود در دوره جنگ، دشمن عمده و تضاد اصلي، فاشيسم هيتلري است و احزاب برادر در سراسر جهان بايد از ابراز مرام كمونيستي خود در صورتي كه در كشور بحراني به‌وجود آورد، خودداري كنند ـ عمل مي‌كردند. حتي تا سال 1323 جرايد حزب‌توده مذهب خود را "شريعت حقه محمدي"(1) مي‌دانستند.

¢همه افسران حزب‌توده هم معتقد بودند كه حزب‌توده از ابتدا يك جبهه ضد فاشيست بود.

tبله، حزب‌توده از همان آغاز در معرض نفوذ نيروهاي انگليسي قرار گرفت. براساس اسناد ساواك و اسناد ركن دو ارتش، حتي افرادي‌ با مرام صهيونيستي هم در حزب‌توده نفوذ كردند. اين صهيونيست‌ها درحقيقت ستون پنجم دنياي سرمايه‌داري و رهبران جهان سرمايه‌داري بودند. آنها به‌عنوان مبارزه با فاشيسم در اين تشكيلات نفوذ كردند. در آن زمان روشنفكران ما گرايش شديدي نسبت به حزب‌توده داشتند. اما تعدادي نيز همچون دكتر بقايي از همان آغاز ضديت كاملاً آگاهانه و هوشيارانه‌اي با حزب‌توده و شوروي نشان مي‌دادند. اين ضديت درحقيقت ريشه‌اي تاريخي و عميق داشت. در زمان تحصيل دكتربقايي در پاريس، حلقه‌اي در اطراف وي تشكيل شده بود كه افرادي همچون دكترعيسي سپهبدي و تعدادي ديگر از دوستان بسيار نزديك بقايي را شامل مي‌شد. دكترعيسي سپهبدي از دوستان بسيار نزديك بقايي بود. وي انسان بسيار مرموزي بود. صرف ابراز انزجار دكتربقايي از حزب‌توده آنچنان اهميتي ندارد، مهم اين است كه به گمان من وي از يك موضع ملي با فعاليت و مرام اشتراكي مخالفت نمي‌كرد. او بعدها هم در آستانه انقلاب اسلامي و بعد از انقلاب نيز مي‌گفت كه غرب در ايران داراي منافعي است و يكي از مهم‌ترين منافع آن هم نفت است و غرب نمي‌تواند چشم خود را بر تحولاتي كه در ايران مي‌گذرد، ببندد.(2) دكترمصدق نيز مخالف كمونيسم بود، ولي هيچ‌گاه چنين واهمه‌اي نداشت كه شوروي، بخواهد ايران را در آينده‌اي نزديك ببلعد. چنين افكاري ـ تصرف ايران توسط شوروي ـ كه از طريق مطبوعاتي كه از غرب حمايت مي‌كردند و درصدد ترساندن روحانيون و توده‌هاي مردم بودند پراكنده مي‌شد، خطرناك بود و به شكل‌گيري حوادثي همانند كودتاي 28 مرداد 1332 انجاميد. طبق اسناد ايراني و امريكايي(3) جرالد دوهر جاسوسي كه با پوشش وابسته عشايري سفارت امريكا در دوره سفارت جورج آلن و جان وايلي در تهران فعاليت مي‌كرد، نقش مهمي در توهم نفوذ كمونيسم در ايران داشت. ديدگاه‌هاي او حتي در وزارت‌خارجه امريكا اغراق‌آميز تلقي مي‌شد. خوب‌است بدانيم درمواردي مثل نخست‌وزيري رزم‌آرا همين دوهر با بقايي مشورت مي‌كرد.(4) حزب ديگري كه دكتربقايي در ‌آن عضويت داشت حزب كار متعلق به مشرف‌الدوله نفيسي بود كه ارگان آن هم "روزنامه پند" بود. البته حزب كار، حزب شناخته‌شده‌اي نبود و گسترش و فعاليت آنچناني نداشت و حزبي نخبه‌سالار بود. اما در هر صورت همكاري بقايي با مشرف‌الدوله نفيسي داراي اهميت است. زماني‌كه بقايي در سال 1317 وارد ايران شد، جواني 27 ساله بود، در همين حال حسين شكوه رئيس دفتر رضاشاه نامه‌هاي محبت‌آميزي به وي مي‌نوشت. در آن زمان بقايي هنوز از رساله دكتراي خود دفاع نكرده بود و چهره شناخته‌شده‌اي هم نبود. يكي از ويژگي‌هاي وي كه سبب مي‌شد رئيس دفتر رضاشاه خواهان ملاقات با ايشان شود، پدر دكتربقايي بود. او در دوره مشروطه رهبر شعبه ايالتي حزب دموكرات در كرمان بود. آنچه مهم است اين است كه ميرزا شهاب راوري، پدر دكتر بقايي، از افرادي بود كه در تغيير سلطنت از قاجار به پهلوي بسيار فعال بود و به آن رأي مثبت داد. مسئله مهم ديگري كه خود دكتربقايي نيز به آن اشاره مي‌كند اين است كه پدر وي با ميرزا كريم‌خان رشتي ـ كه در جلسه گذشته در مورد آن صحبت شد ـ دوستي داشته و او به خانه آنها رفت و آمد مي‌كرد.(5) در دوران جنگ جهاني دوم، استراتژي امريكايي‌ها و انگليسي‌ها اين بود كه به شوروي كمك نكنند ـ برخلاف آنچه در تاريخ آمده است ـ تا هيتلر، استالين را از پا درآورد و شكست دهد و پس از آن تمامي قدرت‌هاي غربي به هيتلر حمله كنند و او را از ميان بردارند، به اين طريق دو دشمن بالفعل دنياي سرمايه‌داري ـ نازيسم و كمونيسم ـ از بين مي‌رفتند.(6) اين مسئله پس از انتشار كتاب "شناسايي و شكار جاسوس" نوشته پيتر رايت مشخص شد. او مأمور بود تا نيروهاي نفوذي سازمان امنيتي شوروي(K.G.B) را در سرويس اطلاعاتي انگليس(Intelligence Service) و(MI.5) پيدا كند. پس از آن نيز خاطرات رابط جاسوس‌هاي كا.گ.ب با اينتليجنت سرويس باعنوان "پنج دوست كمبريجي من" منتشر شد. اين سناريو از طريق همان افراد نفوذي كا.گ.ب در تشكيلات امنيتي انگليس لو رفت.(7) در طول جنگ جهاني دوم از آغاز اشغال ايران توسط متفقين تا پايان جنگ و حوادث پس از آن، بقايي در زمره افرادي بود كه روي خطر شوروي و نفوذ كمونيسم در ايران تأكيد فراواني داشت و اين مخالفت با شوروي كاملاً آگاهانه و هوشيارانه بود، به عبارتي بقايي با جرالد دوهر همسو بود. بقايي در اين دوران چهره‌اي شناخته‌شده و جواني جاه‌طلب بود، اما در محافل سياسي آن زمان نفوذ چنداني نداشت. آنچه نمي‌توان در مورد آن ترديد كرد اين است كه بقايي شبكه‌اي چهارضلعي را در اطراف خود به‌وجود آورده بود كه يك ضلع آن خود بقايي بود و سه ضلع ديگر آن را دكترعيسي سپهبدي، علي زهري و حسين خطيبي تشكيل مي‌دادند. دوراني كه ايران اشغال شده بود، توسط متفقين يكسري فعاليت‌هاي مرموز و مشكوكي در ارتش اتفاق مي‌افتاد. از اين دست فعاليت‌ها مي‌توان به فعاليت‌هاي رهبر حزب كبود و نماينده مجلس، حبيب‌الله نوبخت، اشاره كرد. وي باعنوان فعاليت‌هاي فاشيستي به‌دنبال ايجاد شورش ميان عشاير قشقايي بود. با همين عنوان فعاليت‌هاي فاشيستي هسته‌هايي نيز در ارتش ايران شكل گرفته بود كه رهبري آنها با سرلشكر فضل‌الله زاهدي بود. طبق منابعي كه در دسترس مي‌باشد، از همان دوران، فضل‌الله زاهدي و دكتربقايي از نظر فكري و عملي با يكديگر همكاري داشتند. بقايي در آن دوران شخصيت مهمي به‌شمار نمي‌رفت، چرا كه زمام مملكت در اختيار دولتمردان قدرتمندي همچون قوام‌السلطنه بود. با وجود سياستمداراني چون قوام و ابراهيم حكيمي جايي براي اين‌كه بقايي بتواند خود را نشان بدهد و به صورت علني و توانمند وارد صحنه بشود، وجود نداشت. در اين موضوع هم ترديدي نيست كه ورود دكتربقايي به صحنه فعاليت‌هاي سياسي براي يافتن دوستان و آشناياني در ميان سياستمداران، نيروهاي نظامي و اهالي مطبوعات، نويسندگان جرايد و روزنامه‌نگاران بود. ورود وي به صحنه سياسي كاملاً هدايت‌شده بود.

  من در كتاب زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي نيز اشاره كرده‌ام كه در سال 1323، ايشان رئيس اداره فرهنگ كرمان بود. در آن دوران يكي از دوستان وي نامه‌اي به او مي‌نويسد و مي‌گويد: شما در آنجا چه مي‌كنيد؟ شما داريد از هدف اصلي خود دور مي‌شويد. شما آنجا نرفته‌ايد كه تنها رئيس اداره فرهنگ كرمان باشيد، بلكه بايد در ميان رجال كرمان، دوستان بانفوذي پيدا كنيد، "اگرچه ناجور باشد." (8) بقايي نيز همين كار را كرد. خانواده نفيسي كه بقايي با آنها همكاري داشت، اهل كرمان بودند و برادران نفيسي نيز از افرادي بودند كه در روي كارآمدن رضاخان بسيار موثر بودند و فعاليت‌هاي مطبوعاتي آنها در دوره رضاخان كاملاً جهت‌دار و معني‌دار بود(9)، بنابراين رفاقت بقايي با آنها صرفاً نمي‌توانست به‌دليل همشهري بودن باشد. وي در تهران نيز به‌طور مشخص از بين نيروهاي نظامي با زاهدي و از ميان روزنامه‌نگاران با محمدعلي مسعودي آشنايي و دوستي داشت و همچنين با ابوالفضل لساني نويسنده كتاب "طلاي سياه يا بلاي ايران" كه همشهري‌اش نيز بود، دوستي داشت. خود بقايي نيز در خاطراتش نقل مي‌كند عاملي كه سبب شد وي به مسئله نفت علاقه‌مند شود، شخص ابوالفضل لساني بود.(10) او مي‌گويد زماني‌كه وارد مباحث مربوط به نفت شده، هيچ آگاهي از مسئله نفت و اهميت آن نداشته و از طريق پاورقي‌هايي كه ابوالفضل لساني در مطبوعات مي‌نوشت با مسائل مربوط به نفت آشنا شده است. درحقيقت ورود بقايي به مسائل سياسي يك ورود كاملاً جهت‌دار، آگاهانه و از پيش طراحي‌شده بود. البته بحث من اين نيست كه خود بقايي خبر داشت كه در چه وادي‌اي سير مي‌كند، بلكه چون آدم‌ جاه‌طلب و در عين حال خوش صحبتي بود، تمام اين موارد در ورود وي به اين عرصه مي‌توانست موثر باشد. در دوره جنگ جهاني دوم از طريق شكل‌گيري احزاب سياسي و فعاليت‌هاي فاشيستي و حضور افرادي همچون جمال امامي، نماينده مجلس و حسن امامي، امام جمعه تهران، گروه‌هاي سياسي منسجم و مقتدري شكل گرفت كه فعاليت آنها از طريق زدوبندهاي پشت پرده، طرح توطئه‌ و حتي دست يازيدن به ترور، خشونت و ايجاد بحران در داخل كشور انجام مي‌گرفت. ازسوي ديگر مافياي اقتصادي ـ كه من تأكيد خاصي روي آن دارم ـ وجود داشت. حال بايد ببينيم كه اين مافياي اقتصادي چه افراد و گروه‌هايي را در بر مي‌گرفت؛ در دوران جنگ جهاني دوم و درحالي‌كه كشور در  اشغال بيگانه بود و نيروهاي داخلي ايران همانند دوره مشروطيت درگيري‌هاي داخلي داشتند، سروكله كمپاني‌هاي نفتي در ايران پيدا شد، اما اين‌بار تفاوت‌هايي با دوره مشروطيت وجود داشت. از يك‌سو كمپاني رويال داچ‌شل و از سوي ديگر كمپاني‌هاي امريكايي در عرصه مسائل نفتي ايران حضور يافتند، اما كمپاني‌هاي نفتي امريكايي اين بار كار خود را كاملاً  آگاهانه، با برنامه‌ريزي دقيق و منسجم و از طريق يك سلسله عمليات اطلاعاتي، پيش مي‌بردند. فعاليت‌هاي نفتي به‌طور عمده زير نظر وزارت دارايي بود و برنامه‌هاي بلندمدت آنها نيز به‌طور طبيعي زير نظر سازمان برنامه صورت مي‌گرفت كه بعدها توسط ابوالحسن ابتهاج تأسيس شد. خانواده ابتهاج خانواده بسيار مشهوري بودند و شخص ابوالحسن ابتهاج كارمند بانك شاهي بود. همان‌طور كه گفته شد، ابوالحسن ابتهاج كارمند بومي شركت بانك شاهي بود و گروه جنگلي‌ها فعاليت‌هاي بانك شاهي را مافيايي و مضر براي منافع ملي ايران مي‌دانستند. اين مسئله بسيار مهم است كه گروهي همانند گروه ميرزا كوچك‌خان جنگلي كه تصور مي‌شود آنچنان بينش سياسي نداشتند، اطلاع داشتند كه فعاليت بانك شاهي در رشت مانعي براي منافع ملي ايران مي‌باشد درنتيجه يكي از مكان‌هايي كه جنگلي‌ها به آن حمله كردند، بانك شاهي بود. از اين‌رو پس از شورش جنگلي‌ها خانواده ابتهاج از رشت متواري شدند و در تهران اسكان يافتند. يكي از برادران ابوالحسن ابتهاج به‌نام غلامحسين بنيانگذار شركت ايران تور در تهران بود، از كارهاي اين شركت اين بود كه در طول دوره فعاليت فاشيست‌ها و نازي‌ها، يهودياني را كه از كشورهاي اروپاي شرقي رانده مي‌شدند به ايران مي‌آورد و از طريق ايران آنها را روانه سرزمين فلسطين مي‌كرد. سيدضيا‌الدين طباطبايي نيز در اين فعاليت‌ها شركت داشت. بسياري از يهوديان ايران نيز در آن دوران از اين طريق به سرزمين فلسطين فرستاده شدند. اسناد آن نيز توسط سازمان اسناد ملي انتشار يافته است.(11) به‌هرحال تمام اين كمپاني‌هاي نفتي در ايران به‌دنبال امتياز نفت شمال بودند. البته گرفتن امتياز نفت به خودي خود داراي اهميت نيست، بلكه بحث اصلي اين است كه تمامي فعاليت‌هاي كمپاني‌هاي نفتي در دوران جنگ جهاني دوم كاملاً جهت‌دار بوده است و آنها درحقيقت در پوشش فعاليت‌هاي نفتي، كارهاي اطلاعاتي مي‌كردند. يكي از همين دلالان، ماكس تورنبرگ (Max W.Thornburg) بود. منوچهر فرمانفرمائيان در كتاب از تهران تا كاراكاس در مورد فعاليت‌هاي عجيب و مشكوك وي توضيحاتي مي‌دهد، اما وارد جزييات نمي‌شود، اما طبق اسنادي كه از خانه دكتر مظفر بقايي به‌دست آمد و براساس نامه‌هايي كه منصور رفيع‌زاده در دوران تحصيل در امريكا براي بقايي مي‌فرستاد، ماكس تورنبرگ عضو انجمن امريكايي "دوستداران خاورميانه" بود. اين انجمن پس از كودتاي 28 مرداد 1332 توسط سيا تأسيس شد.(12) از سوي ديگر هم كا.گ.ب از طريق هسته‌هاي مخفي‌اي كه به‌وجود آورده بود در ايران فعاليت داشت. سرلشكر مقربي از دوران جنگ جهاني دوم براي كا.گ.ب جاسوسي مي‌كرد، اما در سال 1356 ـ درست در بحبوحه انقلاب ـ دستگير شد و بلافاصله هم وي را تيرباران كردند. حتي گفته مي‌شد كه گروهي ازسوي سازمان سيا آمده بودند و قصد داشتند از وي بازجويي كنند. در بعضي از منابع گفته شده كه شاه  اجازه بازجويي از وي را نداد. البته من گمان نمي‌كنم كه شاه در آن زمان آنچنان قدرتي داشت كه بتواند از بازجويي يك فرد توسط سازمان سيا جلوگيري كند. اگر مي‌گذاشت او را محاكمه كنند مسلماً بهتر بود و موجب مي‌شد اين شبكه شناسايي بشود. بررسي اين موضوع كه چرا شاه نگذاشت سرلشكر مقربي محاكمه بشود، خود بحث مفصلي  مي‌طلبد.

  اين فعاليت‌هاي مافيايي و جنگ‌هاي جاسوسي، درحقيقت براي تسلط بر منابع نفتي كشور ما و استقرار دولت‌هاي دست‌نشانده بود و در ظهور و سقوط پي‌درپي كابينه‌ها، بحران‌هاي متعدد اقتصادي، فقر و بيچارگي مردم و... اثر جدي مي‌گذاشت. دكتربقايي از همان دوران جنگ جهاني دوم با ورود به احزاب سياسي و پيداكردن دوستاني در ميان سياستمداران و روزنامه‌نگاران، مقدمات ورود و جهش خود به‌سوي فعاليت‌هاي سياسي را برداشت. نقطه‌عطف اين فعاليت‌ها شركت در انتخابات مجلس پانزدهم باعنوان كانديداي حزب دموكرات قوام بود. در آن دوران حزب اتحاد ملي و حزب كار منحل شده بود و حزب سوسياليست مصطفي فاتح نيز ديگر به مانند گذشته فعاليت آنچناني نداشت. تنها حزب قدرتمند آن زمان، حزب‌توده بود. تمامي احزابي كه در آن دوران به‌وجود آمده بود براي مهار حزب‌توده بود. با اين وجود و حتي از طريق احزاب رقيب همانند گروه يوسف افتخاري كه سنديكايي كارگري براي مقابله باشوراي متحده مركزي به‌وجود آورده بود و داراي گرايش‌هاي تروتسكيستي هم بود،(13) نتوانستند حزب‌توده را مهار كنند. از آنجا كه تضاد اصلي بقايي با شوروي بود، وارد حزب دموكرات قوام شد. ورود وي به حزب دموكرات قوام دو دليل داشت؛ نخست به خاطر اين‌كه فعاليت‌هاي خود را ادامه دهد و ديگر اين‌كه به جهت همكاري با فرد قدرتمندي چون قوام بتواند وارد پارلمان بشود. يعني دليل اصلي نزديكي دكتربقايي به قوام، ورود به مجلس بود؛ چرا كه وي از هيچ راه ديگري نمي‌توانست وارد پارلمان شود و حزب دموكرات قوام فراگيرترين حزبي بود كه در كشور وجود داشت.

¢يعني شما هيچ‌گونه ويژگي معرفت‌‌طلبي براي دكتربقايي قائل نيستيد؟ يعني نمي‌توان اين‌گونه در نظر گرفت كه ورود بقايي به حزب دموكرات قوام به اين دليل بود كه وي در فرانسه فلسفه خوانده بود و تحت‌تأثير جو ليبرال دموكراسي آنجا قرار داشت و به همين جهت بين خود با ديدگاه‌هاي كمونيستي مرزي قائل بود؟

tبلاهايي كه دكتربقايي سر اين احزاب مي‌آورد، نشان مي‌دهد كه وي هيچ اعتقادي به ليبرال دموكراسي نداشت. به‌عنوان مثال وي زماني‌كه مي‌خواست از حزب دموكرات قوام بيرون بيايد، نامه‌اي شديداللحن به رهبر حزب نوشت و توده‌هاي حزبي را عليه رهبري حزب تحريك كرد، به‌طوري‌كه حزب دموكرات پس از بيرون آمدن بقايي از آن، از هم متلاشي شد.(14) وي با نهضت ملي نيز چنين كاري كرد. ابتدا با اهداف و نيات خاصي به حزب وارد مي‌شد و پس از رسيدن به نيات خود آن تشكيلات را از درون متلاشي مي‌كرد.  با وجود اين‌‌كه دكتربقايي در تمام طول زندگي خود داراي استراتژي مشخصي بود، اما شما مي‌توانيد انواع زيگزاگ‌زدن و نوسان‌ها را در زندگي ايشان مشاهده كنيد؛ همكاري با افراد متفاوتي همچون سهام‌السلطان بيات، محمدعلي مسعودي، فضل‌الله زاهدي، قوام و از همه مهم‌تر اسدالله علم. نكته مهم اين است كه ما مي‌بينيم زماني‌كه در كشور دولتي قدرتمند وجود داشته و از طريق نيروهاي امنيتي يا ارتش اعمال قدرت مي‌كرده، از افرادي مانند بقايي صدايي درنمي‌آمد، اما تا در كشور فضايي دموكراتيك به‌وجود مي‌آمد، آنها اعتراض كرده و سروصدا ايجاد مي‌كردند. بقايي به‌صراحت در اعتراضي كه به لايحه امنيت اجتماعي مصدق كرد، مي‌گفت اين ليبرال‌بازي دكترمصدق درنهايت كار دست ما خواهد داد. در مجلس هفدهم، نطق بقايي عليه لايحه امنيت اجتماعي دكترمصدق را به‌صورت يك جزوه منتشر كردند، وي هم با گروه‌هايي كه شعار عدالت‌اجتماعي مي‌دادند مخالف بود و هم با گروه‌هاي ليبرال دموكرات. من به هيچ مدرك و شاهدي كه نشان بدهد دكتربقايي به مكتب فكري خاصي تعلق داشته برخورد نكرده‌ام و در جايي نيز نديده‌ام كه كسي به اين موضوع ـ كه ايشان متأثر از فيلسوفي يا مكتب فكري خاصي بوده باشد ـ اشاره‌اي بكند. وي پس از اين‌كه از طريق حزب دموكرات قوام وارد مجلس شد و به نيت خود رسيد نامه شديداللحني عليه قوام نوشت و سياست‌هاي وي را مورد انتقاد قرار داد. آنها براي تحت فشار قراردادن قوام در مجلس پانزدهم مطرح كردند كه دولت به هيچ‌عنوان حق ندارد قرارداد نفتي منعقد كند، مگر اين‌كه به تصويب مجلس برسد. همين مسئله را دكترمصدق در مجلس چهاردهم پيشنهاد كرده بود. البته پيشنهاد دكترمصدق براساس منافع و مصالح ملي كشور بود. وي درچارچوب سياست موازنه منفي نه جانب شوروي‌ها را گرفت و نه كمپاني‌هاي غربي را. در مجلس پانزدهم روي همين لايحه دست گذاشتند و تمامي وعده‌هايي را كه قوام به سادچيكوف (مقاوله‌نامه قوام ـ سادچيكوف) داده بود، ملغا كردند، درحالي‌كه نيروهاي شوروي از كشور خارج شده بودند و هيچ كاري هم نمي‌توانستند بكنند. در همان دوران كه اين حوادث اتفاق افتاد، بقايي در همسويي با دربار يعني شاه، اشرف و ملكه مادر قرار داشت. آنها به‌هيچ‌وجه چشم ديدن قوام را  نداشتند، چرا كه قوام سياستمدار قدرتمندي بود و معتقد بود كه قانون‌اساسي مشروطه بايد اجرا بشود، يعني شاه بايد سلطنت كند، نه حكومت. وي حتي برخلاف ميل شاه، مشاور نزديك وي يعني ميرزا كريم‌خان رشتي را نيز بازداشت كرد.

  يكي از عوامل اصلي دسيسه‌ها شخص دكتربقايي بود. وي پس از نوشتن آن نامه تند به قوام ـ كه نخست‌وزير كشور به‌شمار مي‌رفت ـ همراه با خسرو هدايت و گروهي از اوباش به دفتر مركزي حزب دموكرات قوام حمله كردند و كلوپ حزب را به تصرف خود درآوردند. آنها تمام اسناد و مدارك را از بين بردند و هواداران قوام را  از حزب بيرون كردند. چند روز پس از آن هم قوام سرنگون شد.

  خسرو هدايت كه با دكتربقايي در تصرف دفتر حزب قوام همكاري داشت، رئيس تشكيلاتي بود به‌نام اتحاديه سنديكاهاي كارگري ايران با نام اختصاري (اسكي). اين تشكيلات براي مقابله با تشكيلات كارگري و دهقاني حزب‌توده تأسيس شده بود. خسرو هدايت از خانواده‌ مشهوري بود كه از دوره قاجار در ايران فعاليت سياسي داشتند. هيچ‌كس در اين امر ترديدي ندارد كه خسرو هدايت درطول فعاليت سياسي خود همواره از هواداران انگليس به‌شمار مي‌رفت و از منافع بريتانيا در ايران ـ به هر دليلي ـ حمايت مي‌كرده است. همكاري دكتربقايي با خسرو هدايت در نوع خود واجد اهميت است. در كنار اين تحولات در دوره مجلس پانزدهم در كنار رد واگذاري امتياز نفت شمال به شوروي‌ها فعاليت‌هاي كمپاني‌هاي غربي در ايران شدت گرفت. در اين زمان، امريكايي‌‌ها و مافياي قدرتمند اقتصادي غرب خواهان از بين بردن انحصار انگلستان بر منابع نفتي ايران بودند، چرا كه از دوره مشروطيت كمپاني‌هاي رقيب براي مشاركت در نفت ايران، با شركت نفت انگليس و ايران رقابت داشتند. در دوره بعد از جنگ جهاني دوم اين رقابت شدت پيدا كرد و امريكايي‌‌ها كه تا پيش از آن، به شكل جدي خود را درگير حوادث ايران نمي‌كردند، كم‌كم در جزييات مسائل ايران نيز مداخله كردند. يكي از مهم‌ترين وقايع در آن دوران تأسيس يكي از شعبه‌هاي سازمان سيا در ايران در سال 1327 بود كه از قدرتمندترين شعبه‌هاي سيا در خاورميانه به‌حساب مي‌آمد و بسياري با عناوين وابسته عشايري، وابسته كارگري، وابسته نظامي و وابسته اقتصادي در آن فعاليت مي‌كردند و بدون ترديد از مأموران سيا به‌شمار مي‌رفتند. فعاليت سازمان سيا پس از جنگ جهاني دوم، در ايران معطوف به محدودكردن نفوذ شوروي در داخل كشورمان بوده است. در كنار آن  به مطالعه اين موضوع مي‌پرداختند كه در صورت حمله شوروي به ايران، چگونه عمليات پارتيزاني و جنگ و گريز راه بيندازند و از چه جبهه‌هايي با نيروهاي شوروي مقابله كنند. از آن زمان امريكايي‌ها با عنوان وابسته عشايري، در ميان قبايل و عشاير ايران نفوذ كردند. پيش از آن، نفوذ در قبايل و عشاير ايران، به انگليسي‌ها منحصر مي‌شد. مهم‌ترين محل فعاليت وابسته‌هاي عشايري امريكا در ميان عشاير منطقه آذربايجان و كردستان بود. درحقيقت مأموران سيا در پوشش وابسته عشايري و يا وابسته كارگري فعاليت مي‌كردند. گفتيم وابسته عشايري فردي بود به‌نام جرالد دوهر (Gerald F.P. Dooher)كه علاوه بر داشتن ارتباطات وسيع با عشاير ايران، با نيروهاي نظامي همانند فضل‌الله زاهدي، با نمايندگان مجلس و دولتمرداني چون سيدمهدي ميراشرافي ـ سرمايه‌دار مشهور اصفهاني كه بعد از انقلاب اعدام شد ـ ارتباط داشت. ميراشرافي در حصارك كرج داشت كه خود وي و زاهدي، ويلز(Wales) مستشار سياسي سفارت و دكتر گرني(Gerny) وابسته فرهنگي سفارت امريكا و احمد ملكي (از بنيانگذاران جبهه‌ملي و نويسنده تاريخچه جبهه‌ملي) به همراه مظفر بقايي در اين جلسات شركت مي‌كردند.(15) در اسناد انتشار يافته سفارت امريكا(16) نيز به اين جلسه و حضور دكتربقايي در آن اشاره شده است. همچنين امريكايي‌ها وابسته كارگري نيز داشتند. اين فرد فينچ نام داشت و وظيفه‌اش نفوذ در كارخانه‌ها و كارگاه‌ها و مقابله با نفوذ توده‌اي‌ها در آنجا بود.

¢آيا امريكايي‌ها توانسته بودند در حزب‌توده نفوذ كنند؟

tبه‌طور قطع ‌آنها در حزب‌توده هم نفوذ كرده بودند. انگليسي‌ها نيز بدون ترديد در حزب‌توده نفوذ كرده بودند. از همان زماني‌كه تشكيلات جبهه متحد ضدفاشيسم به راه افتاده بود، توانسته بودند تعدادي از نيروهاي خود را وارد حزب‌توده كنند. به‌عنوان مثال حسين خطيبي عامل قتل افشارطوس در دوره جنگ دوم جهاني ظاهراً توده‌اي بود. در مطبوعات آن دوران هيچ‌گاه عكسي از خطيبي منتشر نشد؛ همين مسئله نشان مي‌دهد كه وي فرد مهمي بوده است. تشكيلاتي امنيتي در دربار زير نظر مستقيم شخص شاه وجود داشت كه خطيبي مسئول آن بود. وي از دوستان نزديك بقايي بود. افرادي مثل رسول پرويزي، محمد معتضد باهري و محمود جعفريان هم توده‌اي بودند. مي‌دانيد كه اينها بعداً كارگزاران مهم دربار شدند. باهري معاونت وزارت دربار در دوره علم را برعهده گرفت و پرويزي سناتور انتصابي شد. جعفريان هم رئيس راديو تلويزيون شد. به‌دليل نفوذ اين دسته افراد و فعاليت‌ مشكوك برخي توده‌اي‌ها بود كه مصدق بعضي توطئه‌ها را كار توده ـ نفتي مي‌دانست، يعني كساني‌كه  ظاهراً توده‌اي‌اند اما به‌واقع عامل انگليس هستند.

  مهم‌ترين فعاليت امريكايي‌ها در ايران كه مارك جي. گازيوروسكي به نقل از خاطرات دونالد ويلبر نقل مي‌كند، ايجاد شبكه‌اي مطبوعاتي بود تا مردم را از نفوذ كمونيسم در ايران بترساند. غرب براي توجيه تئوريك و ايدئولوژيك نفوذ خود در كشورهاي پيراموني، نياز به يك دشمن داشت و در آن دوره نيز كمونيسم نقش اين دشمن را ايفا مي‌كرد. آنها با ايجاد ترس در روحانيون مطرح مي‌كردند كه اگر كمونيست‌ها بيايند، اعتقادات مذهبي مردم را بر باد خواهند داد. آنها انواع كتاب‌ها و جزوات را به‌نام توده‌اي‌ها عليه باورها و اعتقادات ديني مردم منتشر مي‌كردند تا مردم را بترسانند، درحالي‌كه توده‌اي‌ها از اين قضايا هيچ اطلاعي نداشتند. اين ارگان‌هاي مطبوعاتي شامل روزنامه كيهان به مديريت مصباح‌زاده، روزنامه اطلاعات به‌مديريت محمدعلي مسعودي، نشريه خواندني‌ها با مديريت علي‌اصغر اميراني، فرمان به مديريت عباس شاهنده و نشريه شاهد به مديريت علي زهري مي‌شد.

¢اگر ممكن است در مورد دكترعيسي سپهبدي از دوستان نزديك دكتربقايي نيز توضيحاتي ارائه فرماييد.

tدكتر عيسي سپهبدي استاد دانشگاه جنگ و رابط بقايي با افسران ارتش بود. از گروهي كه در درون ارتش نفوذ فراواني داشتند و مطيع دربار نيز بودند مي‌توان از سرلشكر حسن اخوي، سرلشكر حسن ارفع، سرلشكر هدايت‌الله گيلانشاه، سرلشكرمحمد شاه‌بختي و سپهبد احمد اميراحمدي نام برد. افراد ديگري نيز بودند؛ به‌عنوان مثال كساني‌كه در قتل افشارطوس دست داشتند، سرتيپ مزيني، سرتيپ منزه، بايندر و سرگرد بلوچ قرايي به‌طور مشخص با بقايي رفاقت نزديك داشتند. حتي خود بقايي در خاطراتش از تشكيل جلسه مشترك با بهرام شاهرخ ياد مي‌كند درحالي‌كه مي‌دانست او جاسوس انگليسي‌هاست.

  اين دوران با فعاليت‌هاي شاپور ريپورتر در ايران همزمان بود. وي به‌عنوان شخصيتي شناخته‌شده، ابتدا مسئول بخش فارسي راديو سراسري هند بود و در چين و هنگ‌كنگ مأموريت‌هاي زيادي انجام داد. سپس به توصيه وزارت درياداري انگلستان ـ در سال 1324 يا اندكي پيش از آن ـ وارد ايران شد. او نيز در دانشگاه جنگ تدريس مي‌كرد.(17) در طول جنگ جهاني دوم گروهي تشكيل شد كه در مورد ايران پيش از اسلام تحقيق مي‌كردند. از اعضاي اين گروه تحقيقاتي مي‌توان به رابين زينر(Robin Zaehner) كارشناس مذاهب ايران پيش از اسلام اشاره كرد. وي فردي سخت‌كوش و بسيار اهل مطالعه بود. خانم آن لمبتون و رابين زينر كمي پيش از جنگ جهاني دوم وارد ايران شده بودند. آنها ايران‌شناس‌هاي برجسته‌اي بودند كه فعاليت اصلي‌شان جاسوسي و تهيه ضداطلاعات بود. خانم لمبتون در مورد جاسوسان آلماني فعاليت مي‌كرد، اما فعاليت رابين زينر بسيار خطرناك‌تر بود. او در منطقه نفوذ شوروي فعاليت داشت و بعد از جنگ تحركات شوروي را در شمالغرب ايران كنترل مي‌كرد.

  مطلب جالب توجه اين است كه از اعضاي ديگر آن گروه (گروه تحقيقاتي) دكترمظفر بقايي بود. من قصد ندارم هيچ قضاوتي بكنم، اما اين مسائل نمي‌تواند كاملاً تصادفي رخ داده باشد. تا آنجا كه من اطلاع دارم دكتربقايي پژوهشگر ايران پيش از اسلام نبود. در دوره پس از جنگ جهاني دوم يك ضلع ‌فعاليت‌هاي جاسوسي، شاپور ريپورتر بود و ضلع ديگر آن نيز شخص رابين زينر و ديگري دوهراز سازمان سيا. سازمان سيا شبكه‌اي به‌نام شبكه بدامن (Bedamn)به‌وجود آورده بود كه وظيفه‌اش توليد وحشت عليه كمونيسم بود. بنابراين پايگاه سيا به‌شدت فعال بود و ميان سرويس‌هاي امنيتي غرب براي مقابله با بلوك شرق همكاري‌هاي بسيار نزديكي وجود داشت. پس از مجلس پانزدهم، طبق اسناد، دكتربقايي براي مدتي انگيزه‌اش را براي ادامه فعاليت سياسي از دست مي‌دهد پيشتر در سال 1323 هم اين وضعيت براي بقايي پيش آمده بود كه سپهبدي نامه‌اي به او نوشت مبني بر اين‌كه فعاليت اصلي خود را فراموش نكند،  اين بار هم علي زهري نامه‌اي به وي مي‌نويسد و در آن نامه به بقايي مي‌گويد كه اگر حرف‌هايي براي گفتن داريد و به دنبال تريبون و مجوز روزنامه هستيد اما به شما نمي‌دهند، من امتياز هفته‌نامه "شاهد" را در اختيار دارم، شما آن را به روزنامه تبديل كنيد. كه همين كار را نيز كردند. شاهد، يكي از روزنامه‌هايي بود كه در مورد توهم كمونيسم، مقالات و كاريكاتورهايي چاپ مي‌كرد. در اينجا لازم است به مسئله‌اي اشاره كنم كه پيش از اين فراموش كرده بودم بگويم و آن مخالفت دكتربقايي با لايحه الحاقي گس ـ گلشائيان است. اين پرسش در اينجا مطرح مي‌شود كه چرا دكتربقايي در مقابل اين لايحه ايستادگي كرد؟ اسناد نشان مي‌دهد كه متن نطق بقايي عليه لايحه گلس‌ ـ گلشائيان را دكترعيسي سپهبدي نوشته بود. حتي سپهبدي پيش‌بيني كرده بود كه ممكن است  هنگام خواندن اين نطق توسط بقايي، نمايندگان مجلس به‌صورت فرمايشي به وي اعتراض كنند و پاسخي كه بقايي بايد به نمايندگان معترض مي‌داد را هم به وي گفته بود. اين نشان مي‌دهد كه اين استيضاح سناريويي از پيش طراحي شده بود.(18) من معتقدم كه مخالفت دكتربقايي با لايحه گس ـ گلشائيان در راستاي منافع شركت‌هاي بزرگ چندمليتي و كمپاني‌هاي امريكايي و كمپاني‌ رويال داچ‌شل بود كه به‌دنبال شكستن انحصار نفتي انگليس بودند، وگرنه به چه دليلي ايشان كه تا آن زمان شناختي نسبت به مسائل نفتي نداشت، بايد چنين ورود ناآگاهانه‌اي به اين عرصه داشته باشد و در مورد مسائل نفتي اظهارنظر كند.

¢از مهندس حسيبي نقل شده كه نطق مكي را عليه قرارداد گس ـ گلشائيان او تهيه كرده بود و در آن مدت مكي در خانه مهندس حسيبي اقامت داشت.

tاگر حوادث بعدي اتفاق نمي‌افتاد و اگر شاهد نقش دكتربقايي در تضعيف حكومت دكترمصدق نبوديم و مشاركت همدلانه ايشان را در حوادث منجر به كودتاي 28 مرداد 1332 نمي‌‌ديديم، شايد تا اين حد بدبينانه در مورد ايشان قضاوت نمي‌كرديم.

  در اينجا لازم است يادآوري كنم كه از نظر من كشف اسناد خانه سدان نيز مسئله‌اي از پيش طراحي شده توسط عوامل همان كمپاني‌هاي فرامليتي بود. از كساني كه در كشف اسناد خانه سدان(Sedan) همكاري داشتند، مي‌توان به آقاي اميرحسين پاكروان ـ كارمند شركت نفت انگليس و ايران از خانواده مشهور پاكروان كه بعدها يكي از اعضاي آن خانواده هم به رياست ساواك رسيد ـ خسرو هدايت، فضل‌الله زاهدي و محمدعلي مسعودي اشاره كرد. اسناد خانه سدان زماني پيدا شد كه چند ماه از ملي‌شدن صنعت نفت ايران مي‌گذشت و قرار بود هيئت ايراني به ديوان بين‌المللي لاهه برود. پرسش مهم اين است كه آيا انگليسي‌ها به‌واقع اين‌قدر بي‌مبالات و بي‌فكر بودند كه اسناد طبقه‌بندي شده و محرمانه خود را در گاوصندوق شركت نفت بگذارند؟ و نكته مهم‌تر اين‌كه آنها اسناد به اين مهمي را در يك گوني مي‌ريختند و آن را پشت يك ماشين مي‌انداختند و به فرودگاه مهرآباد مي‌بردند؟ اگر قضاوت ما در مورد انگليسي‌ها اين‌گونه باشد، پس بايد گفت اين همه ظرافت و پيچيدگي كه از رفتار سياسي آنها بر سر زبان‌هاست، افسانه‌اي بيش نيست. گفته شده كه آنها يعني انگليسي‌ها از فرودگاه تلفن زدند و گفتند كه ما منتظر رسيدن اسناد هستيم و هواپيما را به خاطر اين اسناد نگه‌داشته‌ايم. در كجاي دنيا چنين چيزي وجود دارد كه اسناد محرمانه‌اي را بخواهند منتقل كنند و تلفن بزنند و بگويند كه ما منتظر اين اسناد هستيم؟ خود دكتربقايي هم در خاطراتش مي‌گويد دكترمصدق گفته بود امكان جعلي‌بودن اين اسناد وجود دارد و بقايي هم اشاره مي‌كند كه از اين اظهارنظر به شدت عصباني شده است.(19) مصدق معتقد بود كه اين يك توطئه و دسيسه بوده تا ذهن همه را از مسائل اساسي منحرف كند. درحقيقت بايد گفت در راستاي خط اصيلي كه در كنار جنبش ملي‌شدن صنعت نفت وجود داشت، يك خط انحرافي توسط لابي‌هاي سرمايه‌داري در دنياي غرب از طريق ايجاد يك گروه سياسي شكل گرفت كه در ظاهر شعار ملي‌شدن نفت سرمي‌دادند، اما هدف اصلي‌شان شركت‌دادن كمپاني‌هاي فرامليتي خطرناك در مسائل داخلي ايران بود. اينها در ظاهر شعار ملي‌شدن نفت مي‌دادند اما در اصل به‌دنبال اين بودند كه بحراني را كه پيش از اين يك‌سويه داشت ـ يعني بحران تنها ميان ايران و انگليس بود ـ چندجانبه كنند و يك كنسرسيوم تأسيس نمايند. به نظر من تأسيس كنسرسيوم نفتي به مراتب خطرناك‌تر از فروش نفت به يك شركت دولتي خارجي بود. پس از كودتاي 28مرداد، ما ديگر با يك دولت طرف نبوديم، بلكه با كمپاني‌هاي خطرناكي سروكار داشتيم كه در بسياري از دسيسه‌هاي بين‌المللي در كشورهاي نفت‌خيز دنيا ـ نيجريه، ونزوئلا و ايران ـ دست داشتند.

¢اعتقاد دكترمصدق و دكترحسين فاطمي به ملي‌شدن نفت بسيار عميق بود. به‌طوري كه حتي شاه در پاسخ به مك‌گي معاون وزير امورخارجه امريكا كه به شاه پيشنهاد به‌هم‌زدن قانون ملي‌شدن نفت را مي‌داد گفت كه ناسيوناليسم در ايران آن‌قدر قدرتمند است كه اگر اين كار را بكنيم، حتماً منزوي خواهيم شد. درحقيقت بايد گفت كه امريكايي‌ها با قانون ملي‌شدن نفت موافق نبوده‌اند. آنها اين شعار را تا آنجا قبول داشتند كه نفت ايران از دست انگليس خارج شود و به دست آنها بيفتد. حال با اين تحليل آيا بايد گفت كه افرادي همچون دكتربقايي مبتكر طرح ملي‌شدن نفت بودند، يا خود يك رگه نفوذي در درون جنبش ملي‌شدن نفت به‌شمار مي‌رفتند؟

tخير، به گمان من آنها يك خط نفوذي بودند كه از بحث ملي‌شدن نفت به خاطر منافع همان مافياي اقتصادي بهره‌برداري كردند. البته من نمي‌گويم كه تمام فعاليت‌هاي بقايي عامدانه و آگاهانه بود، ولي به هر حال در بستر و مسيري قرار گرفت كه به زيان مصالح و منافع ملي كشور بود. در آن زمان در مورد مسائل نفتي دو جناح وجود داشت؛ نخست جناح اصيل به رهبري دكترمصدق بود كه اعتقاد داشت توليد، توزيع و فروش نفت بايد در اختيار ايراني‌ها باشد. اما جناح ديگر شامل افرادي چون دكتربقايي بود كه به صراحت در روزنامه شاهد اشاره مي‌كرد كه منظور از ملي‌شدن نفت اين است كه توليد و اداره نفت ـ يعني مديريت شركت نفت ـ به‌دست ايراني‌ها باشد، ولي ما توانايي فروش نفت را نداريم. يعني بقايي پيشنهاد تشكيل يك كنسرسيوم نفتي را براي فروش نفت داد. اما دكترمصدق معتقد بود كه اين وضعيت به مراتب خطرناك‌تر از فروش نفت به وسيله انگليسي‌هاست، چرا كه ما را با دنيا رو در رو قرار مي‌دهد.

¢آيا در اسناد و منابع تاريخي نيز آمده كه دكتربقايي چنين پيشنهادي را داده است؟

tبله، من در زندگينامه سياسي دكتربقايي اسناد و منابع تاريخي را آورده‌ام.(20) وي خطاب به دكترمصدق گفته بود كه هدف ما بستن شير نفت نبود، اما دكترمصدق در پاسخ به او اشاره مي‌كرد كه تا زماني‌كه توليد، توزيع و فروش نفت به‌دست ايراني‌ها نباشد و سود آن به جيب ايراني‌ها سرازير نشود، آن را به هيچ‌جا نمي‌فروشيم. درحقيقت دكترمصدق مخالف فروش نفت نبود، بلكه مي‌گفت نفت متعلق به ايراني‌هاست و خود آنها بايد قيمت نفت را تعيين كنند و در مورد آن سياستگذاري نمايند. وي حاضر نبود به شرايط انگليسي‌ها تن بدهد. دكتربقايي در جايي به دكترمصدق ‌گفته بود كه چرا شما به شرايط بانك جهاني تن نمي‌دهيد؟ درحالي‌كه شرايط بانك جهاني به مراتب بدتر از شرايط شركت نفت انگليس و ايران بود. اما دكترمصدق زير بار سناريوي بانك جهاني و صندوق بين‌المللي پول نمي‌رفت. براساس بررسي‌هاي دكتر انورخامه‌اي و برخي كارشناسان در زمان حكومت دكترمصدق و در حالي‌كه كشور فروش نفت نداشت و غرق در بحران بود و هر روز آشوبي ايجاد مي‌شد، تراز بازرگاني ايران مثبت بود. يعني در هجوم بحران‌ها و دسيسه‌ها ازسوي نيروهاي نظامي، سياستمداران و نمايندگان مجلس عليه حكومت دكترمصدق، ايشان توانست موفقيت بزرگي به دست آورد و موفقيت بزرگ‌تر ايشان اين بود كه وي درحالي‌كه مي‌دانست كساني در حال دسيسه و توطئه عليه او هستند، آنها را دستگير نمي‌كرد و در همه حال به ضوابط و الزامات دموكراسي و مشروطيت پاي‌بند بود. او همان‌طور كه به توده‌اي‌ها كاري نداشت، به گروه‌هايي چون حزب "سومكا" نيز كاري نداشت. درحالي‌كه اين حزب هرروز عليه مصدق شعار مي‌داد.  مصدق فرد دموكراتي بود و توانست توازن اقتصادي را نيز در كشور برقرار كند. برخي گمان مي‌كنند كه دكتربقايي پس از ماجراي 30 تير 1331 از دكترمصدق جدا شد، اما اين‌گونه نيست. خود وي در خاطرات و دست‌نوشته‌هايش مي‌نويسد من از كساني بودم كه ابتدا دكترمصدق را به‌عنوان رهبر ملي‌شدن نفت مطرح كردم، زيرا جوان بودم و دكترمصدق پير و بيمار بود و من گمان مي‌كردم مرا معاون نخست‌وزير مي‌كند و زمام امور را به دست مي‌گيرم. خود وي مي‌گويد كه من فرد دوم در جنبش ملي‌شدن نفت بودم، البته دروغ هم نمي‌گويد. شما مي‌دانيد كه وي نفر دوم انتخابات مجلس شانزدهم شد. يعني بالاترين رأي بعد از دكترمصدق را آورد. همين مسئله نشان مي‌دهد كه وي در عرصه سياسي فرد موفقي بوده است.

¢گويا تمامي امور روزنامه شاهد نيز زير نظر بقايي بود.

tبله، روزنامه شاهد ارگان تبليغاتي و مطبوعاتي ‌آنها بود. در تيرماه سال 1330 كه هيئت ايراني به لاهه رفتند، آنها پيشنهاد تشكيل كنسرسيوم  نفتي را مي‌دادند، همان كنسرسيومي كه در دوره وزارت  دارايي علي اميني و در دوره كابينه كودتا تشكيل شد. آنها از دوسال‌ونيم پيش طرح آن را ريخته بودند. تشكيل كنسرسيوم نفتي دقيقاً همان چيزي بود كه شركت نفتي شل و كمپاني‌هاي فرانسوي و هفت خواهران نفتي امريكايي مي‌خواستند. اين فكر كه "فروختن نفت به بيست كمپاني به‌جاي يك كمپاني، به نفع منافع ملي ماست، بسيار ساده‌لوحانه بود."

دكتربقايي نيز به‌صراحت چنين پيشنهادي مي‌كند. او در روزنامه شاهد نوشت كه قرار بود  خود ما نفت را توليد كنيم، اما ما نمي‌توانيم نفت را بفروشيم، بلكه براي فروش بايد آن را به كنسرسيوم بين‌المللي  بدهيم، زيرا خود ايراني‌ها نمي‌توانند بازاريابي كنند.(21) آنگاه در شرايطي كه غرب از اهرم و ابزار نفت براي ايجاد بحران و ناامني در كشور ما استفاده مي‌كرد و نفت را ابزاري براي تبليغات  ضد شوروي قرار داده بودند و در زماني‌كه حزب‌توده و سازمان دانشجويي و دانش‌آموزي اين حزب پيش از قيام 30 تير 1331 در خيابان‌ها شعار مرگ بر مصدق مي‌دادند و مصدق را نوكر امپرياليسم جهاني معرفي مي‌كردند، چه اصراري در فروش نفت وجود داشت؟ آيا به‌واقع مسئله قدرت‌هاي بيگانه، نفت بود؟

¢بي‌ترديد، نفت مهم‌ترين مسئله براي بورژوازي تجاري و پس از آن سران ارتش بود. تجار بزرگ واردكننده كالا بدون ارز نفت نمي‌توانستند كالايي وارد كنند و سران ارتش نيز بدون نفت نمي‌توانستند هويت ارتش را حفظ نمايند. يعني همكاري اينها با هم موجب وقوع ارزان‌ترين كودتا شد. اين نشان مي‌دهد كه منافع داخلي عده‌اي با سياست‌هاي نفتي دكترمصدق به خطر افتاده بود.

tبه‌واقع منافع داخلي قشري از بازار و سرمايه‌داران ايران به خطر افتاده بود. اينان همان كساني بودند كه در پيوند با مافياي جهاني اقتصادي قرار داشتند و در كودتا هم بسيار فعال بودند. اينان همه بعد از كودتا پاداش خود را دريافت كردند. اما فراموش نكنيد بازاريان خوشنامي مثل مرحوم شمشيري تا آخر خط ايستادند و بعد از كودتا بخشي از بازار را بر سرشان خراب كردند. بازاريان اصيل از نهضت دفاع مي‌كردند و مخالفين همان كساني بودند كه با مافياي جهاني مرتبط بودند و اما علت نامگذاري حزب زحمتكشان اين بود كه در مقابل حزب‌توده تظاهر كنند كه آنها هم طرفدار دهقانان، كارگران و زحمتكشان هستند. اين نامگذاري درحقيقت نوعي عوام‌فريبي بود. بسياري به خاطر نام حزب زحمتكشان تصور مي‌كنند كه اين حزب، حزبي چپ‌گرا بوده، درحالي‌كه حزب زحمتكشان حزبي راست بود. اين حزب طرفدار وضع موجود و به‌شدت مخالف عدالت اجتماعي بود. اين را هم بگويم كه ظاهراً نام حزب زحمتكشان به پيشنهاد خليل ملكي بود، اما ملكي همان‌طور كه بعدها هم معلوم شد مورد بغض شخص شاه قرار گرفت و در مبارزه‌اش صادق بود. منظور من اين است كه حزب‌ زحمتكشان بعد از اخراج خليل ملكي و دوستانش مطلقاً حزبي راست‌گرا بود و ملكي ابتدا فريب بقايي را خورد. وقتي بقايي در دوره شريف‌امامي دستگير ‌شد، گفت سه بار تاج و تخت سلطنت را نجات داده است. او اعتقاد داشت كه در جنگ سردي كه ميان شرق و غرب در جريان است، ايران بايد جانب غرب را بگيرد و ديگر اين‌كه معتقد بود تنها تشكيلاتي كه توانايي برقراري نظم و انسجام در ايران را دارد، نظام سلطنتي است. بقايي بر اين باور بود كه در نظام سلطنتي، شاه بايد حكومت كند، نه سلطنت. مهم‌ترين دليل براي اين ادعا نيز اين موضوع است كه هر زماني شاه در كشور قدرت مي‌گرفت، دكتربقايي نيز سكوت اختيار مي‌كرد و حرفي نمي‌زد. به‌عنوان مثال در دوران نخست‌وزيري هويدا هيچ صحبتي از دكتربقايي نيست، چرا كه در آن دوره، شاه عملاً به اوضاع مسلط بود. دكتربقايي فقط در 14 اسفند سال 1353 نامه‌اي خطاب به شاه مي‌نويسد و در آن نامه به شاه مي‌گويد كه تأسيس حزب رستاخيز سلطنت شما را به خطر مي‌اندازد، چرا كه تأسيس حزب واحد مغاير با قانون‌اساسي مشروطه است. در سال 1355 نيز در اعتراض به تبديل تقويم تاريخ هجري شمسي به تاريخ شاهنشاهي مي‌گويد كه جامعه ايران جامعه‌اي مذهبي است و بيشتر مردم ايران نيز مسلمان هستند. وي مطرح مي‌كند كه اگر شما قصد داريد با نفوذ كمونيسم مبارزه كنيد، بايد اين وضعيت را حفظ نماييد، نه اين‌كه بهانه به دست مخالفان بدهيد، چرا كه در صورت به هم ريختن اوضاع كشور، برنده نهايي بلوك شرق خواهد بود. درحقيقت آن‌چنان‌كه عده‌اي گمان مي‌كنند، مخالفت وي از موضع اسلام‌گرايي و ديانت و تقوا نبود، بلكه از اين نگران بود كه مملكت به‌دست كمونيست‌ها بيفتد. هركسي كه كوچك‌ترين بحثي در مورد عدالت اجتماعي مي‌كرد، از نظر وي ستون پنجم شوروي به‌حساب مي‌آمد. اين خطي بود كه توسط جرالد دوهر از دوره جنگ دوم جهاني تعقيب مي‌شد، او كارشناس سيا و مشاور نزديك جورج آلن و جان وايلي سفراي امريكا در تهران بود. توجه داشته باشيد امريكا براي اين‌كه هژموني خود را در ايران اعمال كند به يك دشمن فرضي نياز داشت، دوهر اين دشمن را تراشيد و برخي رجال سياسي ايران را هم دنبال خود كشيد.

 


 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ روزنامه‌ رهبر ارگان حزب‌توده ايران، ش 257، مورخه 20/12/1322، مذهب اسلام در نظر ما.

2ـ در مورد تحليل بقايي از حوادث دوره انقلاب بنگيريد به مقاله: حزب زحمتكشان ملت ايران و انقلاب اسلامي از همين قلم در: فصلنامه مطالعات تاريخي، سال اول، ش اول، زمستان 1382، صص 246ـ209.

3ـ نمونه‌اي از اين اسناد را در مجموعه اسناد آزادشده وزارت امورخارجه امريكا در نامه‌هاي جورج آلن با اين مشخصات مي‌توان يافت:

Record Group 59/891. 00/papers of George V.allen, Box 1, “Mission to Iran”, Chapter 2. Harry S.Truman Library.

4ـ زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي، ص 106، نيز: خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني، مصاحبه‌كننده: حبيب لاجوردي، نشر علم، تهران، 1382، ص 226.

5ـ خاطرات دكتر مظفر بقايي، ص 97.

6ـ يوري مدوين: پنج دوست كمبريجي من، ترجمه احمد كسايي‌پور، نشر كارنامه، تهران، 1375، ص 165.

7ـ منبع پيشين، ص 166 به بعد.

8ـ زندگينامه سياسي دكتر مظفر بقايي، ص 68.

9ـ اينان همراه با مرتضي خان مشفق كاظمي در دوره تحصيل در برلين نشريه "نامه فرنگستان" را منتشر مي‌كردند كه  از استبداد منور دفاع مي‌كردند و رضاخان را بيسمارك ايران مي‌خواندند.

10ـ خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني، ص 201.

11ـ دولت ايران و متخصصان مهاجر آلماني، به كوشش رضا آذري شهرستاني، سازمان اسناد ملي ايران، تهران، 1374.

12ـ ماكس تورنبرگ، قاضي ويليام واگلاس و جرالد دوهر مثلثي امريكايي بودند كه از طرف سيا روانه ايران شده بودند. هر سه تن امريكايي مذكور با بقايي جلسات و مراودات فراواني داشتند. در مورد اين سه بنگريد به: زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي، ص 234  به بعد. مارك گازيو روسكي در كتاب "سياسي خارجي امريكا و شاه" تأكيد مي‌كند، انجمن يادشده توسط سيا تأسيس شده بود.

13ـ خاطرات يوسف افتخاري بعد از انقلاب در ايران منتشر شد.

14ـ ر.ك: زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي، صص 81ـ80.

15ـ احمد ملكي: تاريخچه واقعي جبهه‌ملي، تهران، 1332، صص 111ـ104.

16ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسي امريكا، احزاب سياسي در ايران، بخش دوم، ج سوم، تهران، 1367، صص 137ـ124.

17ـ در مورد  ادامه فعاليت او بنگريد به: ريپورترها و تحولات معاصر ايران، در فصلنامه مطالعات تاريخي، سال اول، ش دوم، بهار 1383.

18ـ تصوير دستنوشته استيضاح  ساعد به خط سپهبدي در صفحات 343 تا 350 زندگينامه سياسي دكتر مظفر بقايي آمده است.

19ـ شرح ماجرا و بي‌اطلاع نگه‌داشتن مصدق از ماجرا در صفحات 211 به بعد خاطرات دكترمظفر بقايي كرماني، از زبان خود وي به شكلي گويا ترسيم شده است.

20ـ طبق اسناد، اصل پيشنهاد تشكيل كنسرسيوم نفتي به همان اوايل دوره ملي‌شدن نفت برمي‌گشت و طراح آن هم فردي بود به‌نام مهندس عباس مزدا  كه عامل بقايي در هيئت مديره خلع يد بود. در مورد طرح وي و مطالب روزنامه‌ شاهد در اين زمينه بنگريد به: زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي، صص 137ـ133.

21ـ  اين مطالب در شاهد، ش 613، مورخه 7 اسفند 1330، شاهد، ش 615، مورخه دهم اسفندماه 1330 و شماره‌هاي 618، 624 و 625 شاهد به صراحت عنوان شده است.