دو ملت زير سايه خدا
نويسنده: توماس فريدمن (Thomas Friedman)
منبع: نيويورك تايمز، 4 نوامبر 2004
ترجمه: مهندس لطفالله ميثمي
اشاره: چشمانداز ايران يك روز پس از روشنشدن نتايج انتخابات امريكا، آقاي توماس فريدمن كه هميشه از جنگ و سياستهاي آقاي بوش حمايت ميكرد، ناگهان با ملاحظه ديدگاههاي بنيادگرايانه هواداران بوش در انتخابات و سوءاستفاده از آنها، تغيير جهت داده و به اين نتيجه ميرسد كه آنها با آراي خود درصدد دستيابي به امريكاي ديگري هستند و درواقع حضورشان در صحنه انتخابات به منزله رفراندومي تلقي ميشود كه خواهان تجديدنظر در قانوناساسي امريكاست.
اعترافات فريدمن نشان داد امريكايي كه درصدد تكقطبيكردن جهان، يك دستكردن و هژموني جهاني بود، اكنون در درون، دچار تفرقه و دوقطبي آشكاري شده كه ابعاد ايدئولوژيك و فرهنگي نيز پيدا نموده است.
توصيه او به نيروهاي دموكرات اين است كه آنها نيز بايد از اين نيروي مذهبي در جهت پيشرفت و ترقي استفاده كنند.
از آنجا كه دكترين آقاي بوش در همسايگي ما قرار دارد، بر آن شديم با ترجمه اين مقاله هموطنان را در جريان تغييرات "بهسوي امريكايي ديگر" بگذاريم.
به قول مادربزرگم، دستكم هنوز سلامت هستم...
من اغلب مقالاتم را با مصاحبه با خودم آغاز ميكنم. همين كار را ديروز هم انجام دادم و از خودم پرسيدم: چرا وقتي جورج بوش پدر در انتخابات، مايكل دوكاكيس(Michael Dukakis) را شكست داد و يا حتي وقتي همين جورج بوش پسر بر الگور پيروز شد، من تا اين اندازه احساس افسردگي نكردم؟ چرا ديروز وقتي از خواب بيدار شدم، آنقدر ناراحت بودم؟
پاسخ: هرچه با جورج بوش پدر اختلافنظر داشتم، به انتخاب سياست درست مربوط ميشد. او كارهاي زيادي انجام داد كه من بعدها آنها را ستايش كردم و هنگاميكه جورج بوش پسر، چهارسال قبل پس از يك دوره ميانهروي و سپس حركت به سمت محافظهكاري پرشور موفق به پيروزي در انتخابات گرديد، فرض كردم آنچه در مورد پدر وي فكر ميكردم، در مورد او نيز صادق خواهد بود (يك فرض غلط) اما آنچه ديروز مرا ناراحت كرد اين احساس بود كه نتيجه انتخابات اخير را فوجي از رأيدهندگان تعيين كردند كه تنها سياستهاي مطلوبشان با من متفاوت نيست، بلكه اصولاً بهدنبال ايجاد امريكاي ديگري هستند. موافق نبودن ما تنها به آنچه امريكا بايد انجام دهد خلاصه نميشود بلكه اين مخالفت به ماهيت امريكا ربط دارد.
آيا اينجا كشوري است كه در گرايشهاي جنسي افراد و نوع ازدواجي كه ميان خود برقرار ميكنند دخالت نميورزد؟ آيا اينجا كشوري است كه به يك زن اجازه ميدهد بر جسم خود كنترل داشته باشد؟ آيا اينجا كشوري است كه مرز جداكننده ميان كليسا و حكومت به نحوي كه از پدران بنيانگذار امريكا به ما رسيده بايد دست نخورده و نفوذناپذير باقي بماند؟ آيا اينجا كشوري است كه در آن مذهب، علم را لگدمال نميكند؟ و از همه مهمتر آيا اينجا كشوري است كه رئيسجمهور آن بايد از تمام نيروي اخلاقي خويش براي متحد ساختن ما استفاده كند و نه براي ايجاد تفرقه ميان ما و همچنين جداكردن ما از بقيه دنيا؟ زماني اين انتخابات چندان هيجانانگيز نبود. در گذشته، هيچيك از مشكلات حقيقي كه ملت ما با آن روبهروست مورد بحث واقعي و جدي قرار نميگرفت. اما ناگهان، بدون هيچگونه هشداري، اين انتخابات به سمت طرح تمام مسائل كشيده شد. بخشي از اين وضع بدان علت پديد آمد كه بسياري از كرسيهاي ديوانعالي اكنون خالي است و قضات آن بايد ازسوي رئيسجمهور آينده معين شوند. بخش ديگر بدان سبب بود كه طرفداران بوش بهقدري با شدت و حدت بهدنبال وضع قوانين درباره مسائل اجتماعي و گسترش دامنه مذهب هستند كه گويا درصدد بازنويسي قانوناساسي ميباشند، نه انتخاب يك رئيسجمهور. من ابتدا تصور ميكردم براي شركت در انتخابات نامنويسي كردهام ولي هنگاميكه براي رأيدادن به محل مربوطه رفتم، با چيزي شبيه مجلس اصلاح قانوناساسي روبهرو شدم.
نتايج انتخابات هم اين مطلب را تأييد كرد. باوجود عملكرد بسيار ضعيف در جنگ عراق و ركود اقتصادي، آقاي بوش در همان ايالتهايي كه چهارسال قبل رأي آورده بود، دوباره پيروز شد؛ گويا اصلاً هيچ اتفاقي نيفتاده است. چنين به نظر ميرسد كه مردم اين ايالتها اصلاً به عملكرد بوش رأي نميدهند و در دادن رأي فقط به اين توجه ميكنند كه طرفدار كدام تيم هستند. اين يك انتخابات نبود، بلكه تنها تشخيص هويت مناطق مختلف بهشمار ميآمد. حاضرم شرط ببندم كه اگر نام بوش و كري بر روي اين انتخابات نبود و فقط از رأيدهندگان سوال ميشد "آيا شما تلويزيون فاكس(Fax TV) تماشا ميكنيد يا روزنامه نيويورك تايمز ميخوانيد"، نتيجه دقيقاً به همين شكل ميان دو طرف تقسيم ميشد.
مشكل من با بنيادگرايان مسيحي طرفدار بوش، انرژي معنوي آنها و يا اعتقاد من به يك مذهب متفاوت نيست. مشكل در شيوه استفاده آنان از اين انرژي مذهبي براي تشويق تفرقه، "نابردباري" و مداراستيزي در داخل و خارج امريكاست. من به اين انرژي اخلاقي، احترام ميگذارم، ولي دوست دارم نيروهاي دموكرات نيز راهي براي استفاده از آن در راه اهداف متفاوت پيدا كنند.
نظريهپرداز سياسي دانشگاه هاروارد، مايكل جي. سندل(Michael J.Sandel) ميگويد: "دموكراتها انحصار تأمين منابع اخلاقي و معنوي سياست امريكا را به جمهوريخواهان واگذار نمودهاند. حزب آنها هرگز سر بلند نخواهد كرد، مگر آنكه دوباره بتواند كانديداهايي را معرفي نمايد كه قادر به تحريك عواطف اخلاقي و روحاني مردم باشند. اما حزب همچنان بايد از آنها درراستاي مقاصد پيش رو و مترقي در امور داخلي و خارجي بهرهبرداري كند."
هنگامي كه از سياست سخن گفته ميشود، من هميشه يك شعار ساده دارم: هرگز خود را در موقعيتي قرار ندهيد كه حزبتان فقط وقتي پيروز گردد كه كشورتان شكست ميخورد. در اين مقاله، من هرگز آرزو نميكنم جورج بوش در برنامههاي خود با شكست روبهرو شود تا دموكراتها بتوانند دوباره به صحنه بازگردند. اگر روزي بازگشت مجدد دموكراتها به صحنه محقق شود، اين بازگشت نبايد به خاطر موفقنبودن طرف مقابل و سقوط كشور به ورطه يك بحران همهجانبه باشد، بلكه آنها بايد نامزدي را معرفي نمايند كه بتواند با انتقال يك پيام مثبت و برقراري ارتباط با قلب سرزمين امريكا، به پيروزي دست يابد.
صحبتهاي زيادي در جريان است كه آقاي بوش برنامهاي براي پيشبرد سياستهاي راستگرايانه افراطي خود در سر دارد. بله، البته كه او براي اين كار برنامه دارد، ولي در عين حال، وي يك وعده ملاقات نيز در پيش رو دارد؛ ملاقات با تاريخ. اگر آقاي بوش بتواند جنگ در عراق را به سرانجام برساند، راهحلي براي غلبه بر بحران مالي كشور پيدا كند ـ كه تنها از راه همكاري دو حزب رقيب و اتخاذ يك سياست مالي عاقلانه، امكانپذير است ـ قدرت رقابت امريكا را ارتقا بخشد، از دستيابي ايران به قدرت هستهاي جلوگيري كند و براي بحران انرژي كشور نيز چارهاي بينديشد، تاريخ خواهد گفت كه وي از برنامه خويش براي دستيابي به نتايج بزرگ بهره جست. اما اگر او باز هم به كاهش مالياتها ادامه دهد و از حل مشكلات اصلي كشور ناتوان باشد، وعده ملاقات وي با تاريخ بسيار ناخوشايند خواهد بود؛ حال برنامه وي هر چه ميخواهد باشد.