عرفات

هستيم و مقاومت مي‌كنيم

گفت‌گو با دكترعلي حكمت

 

 

اشاره:علي حكمت در سال 1329 در يك خانواده كشاورز و در يكي از روستاهاي شهرستان گناباد در جنوب خراسان به‌دنيا آمد. پدرش علاوه بر كار كشاورزي، اهتمام زيادي مي‌ورزيد كه بچه‌هاي روستا و حتي بزرگ‌ترها را قرآن بياموزد، در خانه هم معلم قرآن بود. بنابراين خيلي پيش از آن‌كه به مدرسه برود قرآن را ياد گرفت و خواندن و نوشتن فارسي را نيز آن‌طور كه در آن زمان مرسوم بود در خانه آموخت. دوره دبستان را در همان روستا گذراند. تحت‌تأثير برادر بزرگ‌ترش كه در سلك روحانيت در آمده بود، وي نيز در سال 1342 به حوزه علميه مشهد رفت و كمي در آنجا درس خواند. بعد به حوزه علميه نجف رفته، در آنجا مشغول تحصيل شد. هنگامي‌كه مرحوم امام از تركيه به نجف تبعيد شد، وي از مستقبلين و هواداران امام قرار گرفت. در سال 1348 از طريق كويت به مكه مكرمه مشرف شد. در آنجا براي اولين‌بار با مرحوم دكترشريعتي و پدر ايشان استاد محمدتقي شريعتي آشنا شد. در سال 1349 از عراق اخراج شد و به ايران آمد. در ايران ضمن ادامه تحصيل در حوزه علميه قم اواخر هفته را تهران مي‌آمد و با حسينيه ارشاد و مرحوم دكترشريعتي در ارتباط بود و بعد از تعطيلي فعاليت حسينيه ارشاد با مرحوم دكتر و آقاي سيدهاشم امين (فرزند مرحوم آقاسيدمحسن امين عاملي و ديگر دوستان) بناي جنبش ترجمه را به راه انداخت و قرار شد كتاب‌هاي عميق مثل مجموعه كتاب‌هايي مالك بن نبي متفكر بزرگ الجزايري را ترجمه كنند. پس از آن تحت تعقيب قرار گرفت و متواري شد و دكتر شريعتي هم به زندان افتاد و به اين دليل در سال 1351 علي حكمت به لبنان رفت و تا دسامبر 1974 در لبنان بود. وي در اين زمان به دعوت آقاي محمد مجتهد شبستري امام مركز اسلامي هامبورگ به آلمان رفت و در آنجا ضمن همكاري با ايشان با اتحاديه‌هاي انجمن‌اسلامي دانشجويان امريكا، اروپا و كانادا نيز كار مي‌كرد.

  پس از انقلاب بلافاصله به ايران بازگشت. در سال 1358 به دو كار اقدام نمود. نخست همكاري با سازمان كتاب‌هاي درسي در آموزش و پرورش كه مدت زيادي به‌طول نينجاميد و ديگري هم همكاري با استاد شبستري در انتشار دو هفته‌نامه انديشه اسلامي. وي بعد از انقلاب تقريباً هيچ كار دولتي نداشت. بسياري از دوستان و آشنايان وي كه بعد از انقلاب به ايران آمده بودند و مجدداً مهاجرت كردند و از ايران رفتند، وي را تحت فشار قرار مي‌دادند كه دوباره به اروپا بازگردد و او ترجيح مي‌داد به‌عنوان يك شهروند معمولي در فضاي ايران حضور داشته باشد و كار كند. با وجود زمينه‌هاي مستعد و آماده‌اي كه براي او وجود داشته، هيچ‌ پست دولتي را قبول نكرد. مدتي در بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران به‌عنوان سردبير فصل‌نامه "ياد" با آقاي معاديخواه كار كرد. از سال 1365 به مطالعه و تحقيق در زمينه مسائلي كه مورد علاقه‌اش بود و بيش از همه تاريخ اديان و تاريخ ايران پرداخت. در سال 1376 و شروع كار دولت اصلاحات در هنگام انتشار روزنامه خرداد به دعوت آقاي عبدالله نوري به‌عنوان مشاور مطبوعاتي ايشان ـ يا به قول خودش همزه وصل ـ  شوراي سردبيري با مديرمسئول گرديد. در آن زمان بنا بود "خرداد" زير نظر شوراي سردبيري كه اعضايش عبارت بودند از آقايان سعيد ليلاز، بهروز گرانپايه و محمدعلي ايزدي نجف‌آبادي اداره شود. اما درنهايت ، شوراي سردبيري سامان نپذيرفت و علي حكمت به‌عنوان سردبير روزنامه خرداد مشغول به‌كار شد. حكمت مي‌گويد: چيدمان تحريريه انجام گرفته بود و من تنها آقايان باقي و فراست‌خواه را به تحريريه اضافه كردم.

 

¢جناب آقاي حكمت! من سخنراني شما را در حسينيه ارشاد به مناسبت شهادت ابوعمار (ياسر عرفات) به دقت شنيدم. مطالب راهبردي جالبي مطرح كرديد ولي متأسفانه به‌دليل وقت كمي كه داشتيد نتوانستيد همه مطالب را بگوييد. به همين مناسبت تحريريه چشم‌انداز ايران از شما دعوت كرد كه آنچه مي‌خواهيد كامل بگوييد تا در اين شماره چشم‌انداز ايران درج شود. يك‌سال قبل از جنگ عراق در محلات كليدي امريكا مثل (Foreign Affairs)و (Foreign Policy)، مقوله‌اي را مطرح مي‌كردند، به‌نام "ملت‌سازي" يا "حكومت‌سازي"(Nation Making) و به مواردي مثل ژاپن، آلمان و كوزوو اشاره مي‌كردند، اما منظور اصلي‌شان عراق بود و قصد اشغال آن را داشتند. آنان مي‌خواستند به‌تدريج فرهنگ را عوض كنند و با آن فرهنگ جديد انتخاباتي راه بيندازند و مسئله اشغال به فراموشي سپرده شود و سپس بگويند كه حق و حقوق اين ملت مشمول مرور زمان مي‌شود! اين يك امر نظام‌مند راهبردي در امريكاست. قضيه فلسطين هم همين‌طور بود. اينك بيش از پنجاه‌سال از اشغال اين سرزمين مي‌گذرد و سعي دارند بگويند كه ديگر فكركردن به مقاومت، غيرواقع‌بينانه است. ديگر اسراييل تشكيل شده و مشمول مرور زمان شده است. چه عواملي باعث شد كه فلسطين به مقاومت ادامه دهد و اين مقاومت نيز چشمگير و جهانگير شد و اجازه ندادند مشمول مرور زمان بشود و امروزه مسئله فلسطين همه جاي دنيا مطرح است.

  به‌طوري‌كه من به ياد دارم ژان پل سارتر، پدر فلسفه اگزيستانسياليسم نخست اسراييل را تأييد مي‌كرد. وي مي‌گفت اسراييلي‌ها ملتي هستند كه سيستم توليد و سوسياليستي دارند. ولي بعد كه مقاومت شروع شد، سارتر هم مقاومت را تأييد كرد. مي‌گفت كه "اگزيست" يا وجود آنجايي است كه مقاومت هست و چون فلسطين دارد مقاومت مي‌كند، وجود و هويت خود را ابراز كرده. سارتر از آن پس از فلسطين حمايت مي‌كرد. لطفاً سير اين ماجرا و چگونگي شروع مقاومت و بارورشدن و تنومندشدن آن و همچنين نقش ياسر عرفات را در اين مراحل كه طبعاً درس زيادي براي ما دارد بيان كنيد. فلسطين و انقلابش و سازمان آزاديبخش نقش زيادي در انقلاب ايران داشت. بسياري از بچه‌هاي مجاهدين به لحاظ نظامي پرورده شده آنجا بودند. شما كه در فضاي آنجا بوديد، دوست داريم كه چشم‌انداز ملموسي از قضيه فلسطين براي ايران و ايرانيان ترسيم كنيد تا آنها فلسطين را از ديد خود فلسطيني‌ها ببينند، نه آن‌كه ما از اينجا براي فلسطين خط‌مشي‌اي ترسيم كنيم و چه بايد كرد بنويسيم.

tمن از همين نكته آخري كه شما فرموديد شروع مي‌كنم. از اين‌كه گفتيد ما دستورالعمل صادر كنيم، ملت فلسطين مثل ملت ايران، مصر،  تركيه و عراق يكي از ملت‌هاي شناخته‌شده در طول تاريخ بوده، شما مي‌دانيد خيلي از كشورهاي منطقه خاورميانه و كشورهاي پيراموني ما خيلي جوان‌اند و بعضي‌هايشان دوران كودكي‌شان را سپري مي‌كنند. ما ملتي مثلاً به‌نام ملت عربستان سعودي در تاريخ نداريم. اينان مردمي بودند كه ساكن شبه‌جزيره بودند، اينجا و آنجا در بعضي مناطق زندگي مي‌كردند. اما ملتي به‌نام يمن داشته‌ايم. يمني‌ها از ديرباز بوده‌اند و وجود تاريخي داشته‌اند. مانند آن‌كه ايرانيان و پارسي‌ها وجود داشته‌اند، ترك‌ها و يوناني‌ها وجودداشته‌اند. به همين صلابت و استحكام مي‌شود از ملت فلسطين در طول تاريخ نام برد. يعني يكي از ريشه‌دارترين و اصيل‌ترين ملت‌ها در تاريخ، ملت فلسطين بوده‌اند. ملت فلسطين مثل خيلي از ملت‌هاي ديگر دچار تغيير و تحول شده‌اند. به دوران عثماني‌ها به اين طرف كه مقداري با اذهان آشناتر است مي‌شود اشاره كرد. مي‌دانيد پس از سقوط دولت عثماني كشورهاي منطقه بين مناطق تحت نفوذ يا قلمرو حكومت بريتانيا و فرانسه و يا... تقسيم شدند. سرزمين‌هايي مثل سوريه، لبنان، مراكش، تونس و الجزاير قلمرو فرانسه شد. ليبي تحت قلمرو ايتاليا بود و مناطقي مثل مصر، فلسطين، عراق، اردن و مناطق حاشيه جنوب خليج‌فارس در قلمرو بريتانيا قرار گرفتند. درطول تاريخ معاصر، يهودي‌ها در همه‌جاي دنيا به استثناي كشورهاي اسلامي تحت فشار قرار داشتند. مي‌دانيد كه خيلي پيش از اين الكساندر دوم قيصر روسيه هدف يك توطئه ترور قرار مي‌گيرد و يك دختر خانم يهودي نقش اصلي را در اين ترور بازي مي‌كند و بعد از فاش‌شدن قضيه و دستگيري او يهودي‌ها تحت فشار شديدي در روسيه قرار مي‌گيرند. اولين گروهي كه پس از آن از روسيه به اسراييل مهاجرت مي‌كنند و اولين شهرك يا كلوني يهودي‌نشين مهاجران را در فلسطين به‌وجود مي‌آورند. بعدها در رابطه با آنچه در جنگ دوم جهاني گذشت و مسائلي كه براي يهودي‌ها به‌وجود آمد، بزرگ‌نمايي‌هايي درباره آنچه در لهستان و آلمان واقع شد، انجام گرفت كه سير مهاجرت به اسراييل شتاب بيشتري گرفت.

¢روژه‌گارودي اينها را توضيح داده است.

tبله، غير از روژه‌گارودي، خيلي‌ها هستند كه در اين زمينه تحقيق كرده‌اند، فيلم و كتاب هم هست. آنچه كه مسلم است اين است كه مستنداتي در اين رابطه وجود دارد. اين امر ثابت مي‌كند كه واقعاً يك غوغا به‌پا كرده‌اند كه در پرتو اين غوغاسالاري و اين هياهويي كه به راه مي‌اندازند، بتوانند به اهداف شيطاني‌شان برسند كه در نهايت در سال 1948 به تشكيل دولت صهيونيستي اسراييل در بخشي از سرزمين‌هاي فلسطيني انجاميد. نمي‌خواهم خيلي به عقب برگردم. به‌قول معروف: گنه كرد در بلخ آهنگري / به شوشتر زدند گردن مسگري.

  اروپايي‌ها عليه يهودي‌ها جنايت‌ها كردند و به‌جاي اين‌كه خودشان تاوان جنايت‌هايشان را پس بدهند، در ميان يك ملت مظلوم و بي‌گناهي كه ساليان دراز صدها و هزارها سال با اينها در كنار هم به صورت مسالمت‌آميز زندگي كرده بودند و مسئله حادي نداشتند، در قلب فلسطين اين درخت شوم اسراييل را به‌عنوان يك دولت مبتني بر يهوديت، صهيونيت و نژادپرستي و شوونيزم كاشتند و مصيبتي به‌وجود آمد كه هنوز هم پيامدهاي آن دامنگير جهانيان است.

¢شما معتقديد دموكراسي در اسراييل ـ كه اين قدر روي آن تبليغ مي‌شود ـ فرع بر هويت يهود، صهيونيسم و نژادپرستي است؟

tبله، من فكر مي‌كنم كه دموكراسي در اسراييل دقيقاً همين‌طور است؛ يعني فرع بر هويت يهودي است. آنچه در اسراييل مطرح است دموكراسي براي يهودي‌هاي غربي و يهودي‌هاي حاكم است.

¢براي يهودي‌هاي بومي هم نه؟

tشما مي‌دانيد ما در اسراييل يهودي شرقي و يهودي غربي داريم. اشكنازم داريم و سفارديم. شهروندان درجه سه هم داريم كه فلاشه هستند؛ يهودي‌‌هايي كه از اتيوپي آمده‌اند. بين يهودي‌هاي شرقي و يهودي‌هاي غربي تفاوت است.  حكومت از روز اول به‌طور غالب در اختيار يهودي‌هاي غربي بوده است. يهودي‌هاي شرقي هميشه در حاشيه بوده‌اند و در جامعه‌اي كه مبتني بر تقسيم شهروندان به يهودي غربي و يهودي شرقي و يهودي حبشي هست، صحبت از دموكراسي كردن بيشتر به يك شوخي شباهت دارد. بنابراين در اسراييل آزادي و دموكراسي هست ولي براي يهودي‌هاي غربي كه بيشتر يهودي‌‌هاي حاكم هستند. ملت فلسطين با اين اشغال دچار تجزيه شد. تشكيل دولت اسراييل، فلسطين را تقسيم كرد. درسال 1948 بعد از آن‌كه دولت اسراييل توسط انگلستان و همكاري لابي صهيونيستي در امريكا و اروپا و همدستي ارتجاع منطقه كه اغلب دست‌نشاندگان حكومت‌هاي غربي بودند، تشكيل شد. مقاومت در بين مردم فلسطين هم شروع شد. يعني شما همزمان با اشغالگري مقاومت را مي‌بينيد. طبيعي‌ترين مقاومت در طول تاريخ بشر، مقاومت در مقابل اشغال بوده يعني مقاومتي كه نه احتياج به فتوا و نه احتياج به متن  دين دارد. نه احتياج به نص قرآن و نه احتياج به حديث و روايت دارد. هرجا كه يك ملتي در طول تاريخ تحت اشغال قرار گرفته‌اند اشغالگري را طرد كرده‌اند و درمقابل آن مقاومت كرده‌اند و مشروع‌ترين حق طبيعي هر مردمي هم، مقاومت درمقابل اشغالگري بوده است. در متون ديني هم آمده اگر كسي در راه دفاع از خانه‌اش مقاومت كند و كشته شود، شهيد است. اين فقط در متون ديني ما نيست، اين جزو هنجارهاي مورد قبول همه است. در طول تاريخ بشريت و در تمام اديان، مذاهب و فرهنگ‌ها مقابله با متجاوز و مقاومت درمقابل اشغالگر را يك امر مقدس و مطلوب مي‌‌دانند.

¢آيا اين مقاومت طبيعي هيچ‌گونه رهبري نداشت و از آغاز خودجوش و فراگير بود؟

tبه‌طور طبيعي عموميت نداشت. اولين گروه‌هاي مقاومت كه در فلسطين تشكيل شد، مربوط به مرحوم عزالدين قسام بود.گروه‌هاي ديگري تحت رهبري مفتي فلسطين، مرحوم حاج امين‌الحسيني شروع به فعاليت كردند. كساني هم بودند كه اينجا و آنجا گروه‌هاي كوچك تشكيل مي‌دادند و عليه اشغالگري مقاومت مي‌كردند، اما محدودبودن اين گروه‌ها در قلمرو فعاليتشان بود و همچنين به‌دليل اين‌كه اغلب اين گروه‌هاي مقاومت به نوعي تحت‌تأثير و تحت نفوذ بعضي از كشورهاي پيراموني بودند و خود آن كشورها نيز در پشت پرده گاهي با سران  اسراييل و سران غرب كه به‌وجودآورندگان اسراييل بودند ارتباط داشتند.آقاي احمد شقيري اولين رئيس سازمان آزاديبخش فلسطين است كه در 1964 موجوديت آن اعلام شد. خود آقاي احمد شقيري هم استثنايي بر اين قاعده نيست، يعني خودش هم به نحوي از انحا بدون وابستگي نمي‌توانست كار كند.

¢البته بيشتر وابستگي آن به جمال عبدالناصر بود.

tبله، اما ناصر شخصيت بزرگي بوده و دست‌كم در امر آزادي فلسطين شوخي نداشت و مخلصانه عمل كرد. اما من فكر مي‌كنم كه مسئله استقلال يك جنبش، خيلي مهم است. وقتي يك جنبش مي‌تواند موفق باشد كه ريشه در عمق ملت خودش داشته باشد. وابستگي به قدرت‌هاي خارجي حتي اگر موافق باشند مي‌تواند درنهايت اينجا و آنجا متضمن مخاطراتي باشد.

¢ما اين‌گونه آموزش ديده بوديم كه به صحنه آمدن عرفات همزمان بود با دو خط‌مشي؛ نخست استقلال سازمان آزاديبخش از دولت‌‌هاي عرب و ديگري هم خط‌مشي حركت‌هاي مسلحانه. آيا اين درست است؟

tدر سال 1948 دولت اسراييل پايه‌گذاري شد. پس از آن شما مقاومت‌هاي پراكنده‌اي مي‌بينيد، چيزي جدي وجود ندارد. سايه‌اي از يأس، انفعال و نااميدي كل منطقه را گرفته و هركس دست به اسلحه مي‌برد، اما به صورت فردي يا گروهي سركوب مي‌شود و از بين مي‌رود. در سال 1956 قضيه كانال سوئز اتفاق افتاد.

¢اسراييل، انگليس و فرانسه حمله كردند.

tبله، آنان حمله كردند و مصر به‌تنهايي توانست عليه اين سه كشور بجنگد و از معركه پيروز بيرون بيايند. درحقيقت مسئله كانال سوئز و مقاومت دليرانه و شجاعانه‌اي كه در 1956 ازسوي دولت عبدالناصر در مقابل اين "سه قدرت بزرگ كه واقعاً به مراتب نيرومندتر از دولت مصر بودند، به دليل حقانيتي كه دولت مصر در قضيه داشت پيروز شد. اين پيروزي به نظر من نقطه‌عطفي است كه بسيار قابل مطالعه است. بعد از پيروزي مصر در كانال سوئز در سال 1956 يك ذهنيت در بين نخبگان عرب و به‌خصوص نخبگان فلسطيني به‌وجود آمد كه اگر با وجود حقانيت، اراده و عزم داشته باشيم و كاري را به‌صورت دقيق و درست انجام بدهيم، موفقيت از آن ما خواهد بود. كانال سوئز براي مردم منطقه فرهنگ‌ساز بود. جمله‌اي از جمال عبدالناصر نقل مي‌كنم؛ از او پرسيدند كه شما اصلاً چطور به خودت اجازه دادي كه به اين صورت وارد مسئله كانال سوئز بشوي؟ گفته بود من اين آموزه را از دكتر فاطمي وزيرخارجه دولت دكترمصدق گرفته‌ام. دكترفاطمي گفته بود كه ما تصور مي‌كرديم اين اروپايي‌ها و غربي‌ها خيلي آدم‌هاي بزرگي‌اند. بعدها متوجه شديم كه درطول تاريخ ما را عادت داده‌اند كه در مقابل فرنگي با كمر خميده حضور پيدا كنيم و زندگي كنيم. ما هم باور كرده بوديم كه اين قد خميدگي، قضا و قدر و سرنوشت ماست. نمي‌دانستيم كه اگر اراده كنيم، مي‌توانيم كمرمان را راست كنيم. وقتي قدمان را راست كرديم ديديم هيچ تفاوتي با غربي‌ها نداريم، بلكه ما هم قد و قواره آنها هستيم. ناصر مي‌گويد كه اين حرف دكترفاطمي در من خيلي تأثير گذاشت. بنابراين گفتم كه اگر كانال سوئز مال ماست و ما صاحب حق هستيم چرا نتوانيم با حقانيتي كه داريم عليه اشغالگران و متجاوزان بجنگيم؟

¢اين نقطه‌عطفي شد براي نخبگان فلسطيني. آيا رهبران فلسطيني جايي به اين تأثيرپذيري اشاره كرده‌اند؟

tمركز پژوهش‌هاي فلسطين به‌نام "شئون‌ فلسطينيه" به‌صورت جسته و گريخته اين مطالب را آورده است و تعدادي از نظريه‌پردازان مسائل فلسطين به اين قضيه اشاره كرده‌اند. چندين و چند سال بعد از اين حوادث، در 1964 سازمان آزاديبخش فلسطين به رهبري احمد شقيري شكل مي‌گيرد. درحقيقت برنامه اين سازمان در كنفرانس سران عرب شكل گرفت، چرا كه بسياري از گروه‌هاي فلسطيني به صورت پراكنده عمليات فدايي انجام مي‌دادند و گاهي اين عمليات از داخل سرزمين‌هاي كشورهاي عربي بود. سازمان آزاديبخش فلسطين كه برخاسته از آن كنفرانس بود به اين خاطر تشكيل شد كه فلسطيني‌ها را به نحوي مهار كند. يعني اجازه ندهد كه از كشورهاي عربي همجوار اسراييل عمليات چريكي خود را انجام دهند. وقتي سازمان چريكي "الفتح" در اول ژانويه 1965 به‌وجود آمد، اولين عمليات چريكي‌اش را انجام داد. تعداد كساني كه جنبش الفتح را تشكيل دادند از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نمي‌كرد، ولي بسيار آدم‌هاي برجسته و نابي بودند. يكي از آنان شهيد خليل الوزير يا ابوجهاد بود. ديگر از بنيان‌گذاران اوليه الفتح، ابواياد بود. ابوجهاد قبل از اين‌كه عضو بنيانگذار جنبش الفتح باشد، چندين و چند عمليات چريكي را انجام داده بود. مرحوم ابوجهاد ريشه در جنبش اخوان‌المسلمين و تمايلات اخواني داشت. مرحوم ياسر عرفات ـ ابوعمار ـ سال‌ها در قاهره در زمان دانشجويي‌اش فعاليت گسترده داشت. او رئيس فدراسيون دانشجويان فلسطيني در قاهره بود. به‌دليل فعاليت‌هاي سياسي مدتي به زندان افتاد، تبعيد شد و درمجموع شخصيت‌هايي كه جنبش الفتح را تشكيل دادند آدم‌هايي بودند:

1ـ معتقد به مبارزه مسلحانه براي آزادي فلسطين.

2ـ معتقد به تشكيل يك دولت دموكراتيك و سكولار در فلسطين.

3ـ معتقد به جامعه‌اي كه درحقيقت اين جامعه مبتني بر طايفه‌گري، بر تبعيض ديني و نژادي نباشد. مسلمان‌ها، يهودي‌ها، مسيحي‌ها و... ساليان سال در طول تاريخ با هم در فلسطين زندگي مي‌كردند و باز هم مي‌توانستند در كنار هم زندگي كنند، درحالي‌كه دولت ديني يهود مبتني بر شوونيزم يهود است. مبتني بر اين آموزه است كه "نحن شعب‌الله المختار" و يك نوع خودبزرگ‌بيني در بين يهودي‌ها در طول تاريخ وجودداشته كه الان هم در اسراييل هست، صهيونيسم مبتني بر اين تفكر است. جمال عبدالناصر از آنجايي كه دستگاه‌هاي اطلاعاتي امنيتي‌اش به او اطلاع داده بودند، آنها را جوان‌‌هاي دانشجويي مي‌دانست كه رگ و ريشه اخواني دارند و به‌دليل درگيري‌هايش با اخواني‌ها روي خوشي نشان نداد. روزنامه‌نگار معروف مصري ـ حسنين هيكل ـ به‌دليل آشنايي و ارتباط نزديكي كه با عرفات داشت، به ناصر گفت كه در رابطه با الفتح و در رابطه با محمد عبدالقادر عوده يا ياسرعرفات در اشتباه است. آنان عضو اخوان‌المسلمين نيستند بلكه مسلمان‌اند ولي نمي‌خواهند دولت اسلامي تشكيل بدهند. آدم‌هاي دگم و متعصب نيستند و مي‌خواهند عليه اشغالگري و متجاوزين بجنگند. نخستين‌بار وقتي ناصر با عرفات ملاقات كرد و در اين ملاقات آقاي هيكل هم حضور داشت، خيلي جذب عرفات شد و به عرفات پيشنهاد كرد كه در سفر آينده‌اش به مسكو او را نيز همراه خواهد برد. وي در يك سفر، به‌عنوان دكترمحمد همراه ناصر به صورت محرمانه به مسكو رفت. به اين ترتيب رابطه‌اي بين مصر و جمال عبدالناصر و سازمان الفتح شكل گرفت اما ياسرعرفات و دوستانش معتقد بودند كه بايد به سازماندهي و گسترش تشكيلاتشان ادامه بدهند. بين سال‌هاي 1965 و ژوئن 67 عمليات چريكي به صورت فزاينده‌اي وجود داشت. يكي از اهداف و اميدهاي بزرگ ناصر در زندگي‌اش اين بود كه به اشغالگري اسراييل در يك جنگ گسترده و همه‌جانبه پايان بدهد و براي اين كار مدت‌ها بود كه برنامه‌ريزي مي‌كرد. برنامه‌هاي بسيار سنگين، پر هزينه و طاقت‌فرسا. دستگاه‌هاي امنيتي اسراييل و امريكا اين قضيه را مي‌دانستند و به شدت تحت نظر داشتند. وقتي‌كه فهميدند آغاز عمليات نزديك است، پيش‌دستي كردند و به صورت برق‌آسايي به بخش‌هاي زيادي از صحراي سينا، جولان، بخشي از جنوب لبنان و اردن حمله كردند و آنجا را گرفتند و بخش‌هاي اشغالي كه درسال 1948 جزو اسراييل نبود به آن ضميمه كردند. من جنگ 1967 را شكست رژيم‌ها و ارتش‌هاي عرب و حتي شكست ناسيوناليسم عربي مي‌دانم. جنگ شش روزه يا جنگ ژوئن 67 خط پاياني بود بر اين تصور يا اين دكترين كه مي‌شود با جنگ نظامي و كلاسيك عليه اسراييل كاري صورت داد. اين تفكر شكست خورد. همراه با شكست ارتش و رژيم‌هاي عرب اين ذهنيت دوباره اوج گرفت كه هيچ راهي براي مبارزه با اشغالگري و براي نفي و حذف صهيونيسم جز عمليات فدايي وجود ندارد. نقطه‌عطف دوم، جنگ ژوئن 1967 بود كه اين واقعيت تلخ، ملموس و محسوس شد كه براي آزادي فلسطين و براي مبارزه با اشغالگري بايد مرد و مردانه وارد عرصه شد و با قيام مسلحانه و مبارزه قهرآميز عليه اين پديده اشغالگر جنگيد. بنابراين مي‌بينيد كه خيلي از روشنفكران عرب با وضعيتي كه الفتح داشت اظهار همدلي و همبستگي مي‌كنند. آقاي دكتر جورج حبش كه حزب قومي عربي را به‌وجود آورده بود و با چندنفر از همكارانش دست از حزب‌گرايي‌شان برمي‌دارند و حزبشان را تبديل به جبهه خلق براي آزادي فلسطين مي‌كنند و رو به مبارزه مسلحانه مي‌آورند. جبهه دموكراتيك خلق زير نظر آقاي نايف حواتمه و گروه‌هاي ديگر شروع به فعاليت كردند. عمليات چريكي بعد از شكست ارتش‌هاي عرب در 1967 با توجه خاصي در بين ملت عرب و فلسطين استقبال مي‌شد و مورد تحسين و تمجيد قرار مي‌گرفت. بعد از شكست ارتش‌هاي عرب در جنگ ژوئن در سال 1968، جنگ كرامه اتفاق افتاد كه فلسطيني‌ها عليه ارتش سر تا پا مسلح اسراييل وارد جنگ شدند و ارتش اسراييلي كه تمام ارتش‌هاي نيرومند و ابرقدرت عربي را شكست داده بود، درمقابل يك گروه كوچك پارتيزان شكست خورد و مجبور به عقب‌نشيني شد. به نظر من نقطه‌عطف سوم، جنگ كرامه است. جنگ كرامه بزرگ‌ترين تأثير را در نشو و نماو، گسترش و بسط انقلاب فلسطين داشته است. گرايش نيروهاي فلسطيني به عمليات فدايي يا جنگ چريكي بعد از پيروزي چشمگير فلسطيني‌ها در جنگ كرامه خيلي شتاب گرفت و اميدواري ملت و مبارزان فلسطيني به اين‌كه فلسطيني‌ها به تنهايي و بدون داشتن ارتش كلاسيك مي‌توانند با اسراييل بجنگند و مبارزه كنند و اسراييل را محكوم به شكست كنند روز به روز اوج مي‌گرفت.

¢آيا مي‌شود گفت آنان طلايه‌دار مقاومت ملت عرب هم شدند؟

tبله، دقيقاً همين‌طور است. در اينجا يك مسئله‌اي به‌وجود مي‌آيد. تا به حال فلسطيني‌ها با اسراييل درگير بودند و اسراييلي‌ها هم با مبارزان فلسطيني. جنگ كرامه بعد ديگري هم داشت و آن اين‌كه خيلي از رژيم‌هاي عرب احساس خطر كردند. مسئله‌اي كه در آنجا به‌وجود آمد اين بود كه ارتجاع عرب وارد كارزار عليه فلسطيني‌ها شد. در سپتامبر سياه در سال 1970 در اردن من خود، قلع و قمع كامل فلسطيني‌ها را در شهري در نزديك عمان به‌نام زرقا ديدم. زيرا بعد از سفر حج از راه زميني از عربستان‌سعودي به عراق برمي‌گشتيم و بايد  به اردن مي‌آمديم و از اردن به عراق مي‌رفتيم. يكي از شب‌هاي ديگر در شهر زرقا با چشم ديدم كه واقعاً هر جنبنده‌اي به صورت وحشتناكي هدف قرار مي‌گرفت. اينها صرف اين‌كه كسي فلسطيني، مبارز، چريك، آدم‌ عادي، مقيم، مهاجر، آواره يا پناهنده  بود به وي حمله مي‌كردند.

¢البته ابواياد در كتاب "فلسطيني آواره" مي‌نويسد كه يك چپ‌روي هم از جانب ما صورت گرفته بود. بيست هزار شهيد داديم. ما كه هدفمان مبارزه با اسراييل بود، در اينجا مي‌خواستيم ملك‌حسين را ساقط كنيم.

tبه هر حال در بين جنبش فلسطين بسياري از افراد بودند كه درچارچوب درستي عمل نمي‌كردند. انقلاب فلسطين مثل هر انقلاب ديگري يك‌سري نيروهاي افراطي و راديكال داشت كه اين عمليات افراطي هميشه مستمسك و دستاويزي مي‌شود براي سركوب آن نيروهاي اصلي و خالص فلسطيني. در جنبش فلسطين بدنه اصلي انقلاب، مبارزه عليه اسراييل و اشغالگري بود. يك‌سري از نيروهاي راديكال تندرو و افراط‌گرا ذهنيت‌هايي را از استالينيزم گرفته بودند. مي‌خواستند اين ذهنيت‌ها را چاشني مبارزاتشان كنند و اين امر بهانه به دست ارتجاع عرب داد كه بتوانند فلسطيني‌‌ها را سركوب كنند، اما مهم اين است كه دولت ملك‌حسين هم مي‌دانست كه در اينجا فقط تعداد كمي آدم‌هاي تندرو و افراط‌گرا را از بين نمي‌برد. كاري كه او كرد قلع‌و‌ قمع فلسطيني‌ها بود و مبارزه عليه انقلابيون فلسطين، وگرنه دستگيري چند آدم افراطي و تندرو براي ملك‌حسين و دولتش و دستگاه‌هاي امنيتي و جاسوسي‌اش كار مشكلي نبود. حتي مي‌توانست از خود فلسطيني‌ها بخواهد كه آنها را مهار كنند و نياز  به آن سلاخي و كشتار وحشيانه نبود. اولين جنگ ارتش ملك‌حسين و نيروهاي امنيتي‌اش عليه فلسطيني‌ها شروع شد و اوضاع به هم ريخت. بلافاصله بعد از آن كنفرانس قاهره به‌وجود آمد. در كنفرانس قاهره معروف است وقتي‌كه عبدالناصر عرفات و ملك‌حسين را واداشت كه با هم دست بدهند و مصالحه بكنند، جمله‌اي هم به ملك‌حسين گفت كه "كوشش كن تا ديگر از اين اتفاقاتي كه در اردن افتاد، نيفتد. اگر بدانم كه مي‌خواهي آن راه را ادامه بدهي، همين‌جا دستور مي‌دهم كه در اين اتاق محبوست كنند." و اشاره مي‌كند به اتاقي كه در كنار ساختمان كنفرانس بوده. مي‌دانيد جمال عبدالناصر بعد از اين قضيه دچار سكته شد و خيلي از فلسطيني‌ها معتقدند كه مجموع عواملي كه به سكته ناصر انجاميد، دغدغه‌هاي ناصر در مسئله فلسطين و اندوهي بود كه به او فشار آورد.

¢مرگ عبدالناصر در شهريور 49، با كنفرانس قاهره چندان فاصله نداشت.

tدر كنفرانس قاهره تصميم مي‌گيرند كه سازمان مقاومت و فلسطيني‌ها از اردن نقل مكان كنند و به جنوب لبنان بروند و اين يك پيروزي بزرگ براي مقاومت فلسطين بود كه البته از ضعف دولت مركزي لبنان براي اجراي اين تصميم استفاده شد.

¢براي اعراب هم پيروزي‌اي بود كه اينها را از اردن به جنوب لبنان راندند.

tمي‌دانيد كه جنوب لبنان هم‌مرز با شمال اسراييل است. حياتي‌ترين موسسه‌هاي توليدي و صنعتي اسراييل در شمال اسراييل است. بنابراين براي فلسطيني‌ها هم فرصت خيلي خوبي پيش آمد كه بتوانند ضمن انجام عمليات چريكي دولت اسراييل را به شدت تحت فشار قرار دهند. سرزميني در جنوب لبنان بود به‌نام سرزمين فتح كه فداييان فلسطيني‌ در آنجا متمركز بودند و پس از چندي از تمام كشورها به آنجا مي‌آمدند، ازجمله خيلي از نيروهاي ايراني و حتي از كشورهاي منطقه و كشورهاي عربي، اسلامي و حتي كشورهاي اروپايي و آسيايي براي آموزش به آنجا مي‌آمدند. فلسطيني‌ها حداكثر تلاش را هم مي‌كردند كه در مسائل داخلي لبنان دخالت نكنند. موجوديت فلسطيني‌ها در لبنان يك دولت بود در كنار يك دولت كه تداخلي با مسائل داخلي لبنان نداشت. در عين حال موجوديت آنان باعث شد كه بسياري از نيروهاي مستضعف و محروم لبنان با حرف‌ها، افكار و انديشه‌هاي جديد با امر مبارزه،  ارزش مقاومت درمقابل بي‌عدالتي آشنا بشوند. همان‌طور كه مي‌‌دانيد، لبنان كشوري بود مبتني بر طايفه‌گري كه قانون‌اساسي نامصوب داشت و هنوز هم به همان حالت مانده است. رئيس‌جمهور بايد مسيحي باشد، آن هم مسيحي ماروني كه اقليت بسيار كمي در لبنان است و مثلاً مسيحي ارتدوكس يا مسيحي كاتوليك يا ارمني حق ندارد رئيس‌جمهور بشود. نخست‌وزير را از اهل سنت و رئيس پارلمان را از شيعه انتخاب مي‌كنند و سر بعضي از اقليت‌ها هم بي‌كلاه مي‌ماند مثل اقليت دروز كه خيلي هم در لبنان قابل اعتنا هستند. وجود فلسطيني‌ها در لبنان باعث جنب‌وجوشي در بين محرومان لبنان شد و در كنار حمايت بي‌دريغي كه از انقلاب فلسطين مي‌شد اين حضور بر وضعيت لبنان تأثيرگذار شد. در لبنان ثروت، اقتصاد و پول در دست يك اقليت معدود بود كه بيشتر مسيحي ماروني بودند و اقليت كمي از مسلمان‌ها نيز در آن با هم به صورت يك شركت سهامي لبنان و منافع و خيرات لبنان را مي‌بلعند و اكثريت محرومي هم در لبنان وجود داشت كه اين اكثريت محروم، وجود فلسطيني‌ها را در جنوب لبنان مغتنم شمرده و در خيلي از زمينه‌ها با اينها قاطي شد. درحقيقت با همكاري اين محرومين لبنان و فلسطينيان مهاجر، نهضت ملي لبنان شكل گرفت. از آن طرف ارتش مصر بعد از شكست جنگ ژوئن تصميم به يك تلافي درست و حسابي گرفته بود و براي جنگ رمضان كه در اكتبر 1973 اتفاق افتاد برنامه‌ريزي كرد. ناصر براي اين‌‌كه بتواند شكست جنگ شش روزه را جبران بكند، كارهاي اساسي و بنيادي بسياري انجام داد.

¢بعد از پيروزي اكتبر، هيكل شرح اينها را در روزنامه مي‌نوشت.

tدر سال 1973، وقتي جنگ به‌وقوع پيوست، مصري‌ها، از خط بارلو عبور كردند و پيروزي نسبي را به‌دست آوردند، اما بلافاصله بعد از جنگ اكتبر يك ذهنيت جديد در بين انقلابيون فلسطيني و دولتمردان عرب به‌وجود آمد كه نكته مهمي است. دو مسئله در ذهن‌ها نقش بست؛ يكي اين‌كه ارتش‌هاي كلاسيك رژيم‌هاي عرب نمي‌توانند عليه موجوديت اسراييل كاري كنند. مسئله ديگر اين است كه بالاخره "مالا يدرك كله لا يترك كله" اگر ما نمي‌توانيم كل فلسطين را آزاد كنيم، دست‌كم بخشي از فلسطين را به‌دست بياوريم. به دست آوردن بخشي از فلسطين نيز نياز به مذاكره و گفت‌وگو داشت. دكتر جورج حبش، دبيركل جبهه آزاديبخش خلق، مقاله تحليلي خوبي به مناسبت آغاز هزاره سوم نوشت كه در سال 2001 در يكي از نشريه‌هاي عربي منتشر شد. دكتر جورج حبش محور اصلي مقاله‌اش را بر اين اساس مي‌گذارد كه از 1974 به بعد نيروها به اين فكر افتادند كه بايد در كنار مبارزه چريكي براي گفت‌وگو و مذاكره هم جايي باز بشود. در تحليل نهايي بايد گفت، جورج حبش ريشه قرارداد اسلو يا ريشه كنفراس مادريد را در سال 1974 مي‌داند. بعد از جنگ اكتبر1973 در كنفرانس رباط همه كشورهاي عربي زير نظر آ‌قاي ملك‌حسن، پادشاه مراكش، قطعنامه‌اي صادر كردند كه در آن سازمان آزاديبخش فلسطين به‌عنوان تنها نماينده رسمي فلسطيني‌ها به رسميت شناخته مي‌شد. و به‌جاي مذاكرات پراكنده، حرف سازمان آزاديبخش به‌‌عنوان حرف اصلي فلسطيني‌ها و نمايندگي ازسوي همه آنان پذيرفته شد.

¢تحريم نفتي اعراب هم آنجا لغو شد؟

tبله. درمجموع كنفرانس رباط، تحريم نفتي را لغو كرد و پس از آن رفتن عرفات به سازمان ملل را مطرح نمود كه به نظر من يك نقطه‌عطف ديگر است. سخنراني غرايي كه عرفات در سازمان ملل انجام مي‌دهد و مي‌گويد كه "آي دنيا؛ آي مردم! اينجا آمده‌ام در يك دستم شاخه زيتون و در دست ديگرم تفنگ قرار دارد... نگذاريد شاخه زيتون از دست من بيفتد، نگذاريد، نگذاريد، نگذاريد." قطعنامه 242 مبتني بر عقب‌نشيني اسراييل از سرزمين‌هاي اشغالي در جنگ شش‌روزه اعراب و اسراييل است. در آنجا بحث بود كه "االاراضي المحتله" "اراضي محتله" مي‌تواند بنابر ادعاي اسراييل بخشي از سرزمين‌هاي اشغالي هم باشد؟ اسراييل مي‌گفت با عقب‌نشيني نسبي از سرزمين اشغالي در جنگ شش‌روزه، قضيه انجام گرفته است. ولي اعراب اين را كافي نمي‌دانستند. در 1973 بعد از جنگ اكتبر و جنگ رمضان در قطعنامه 339 هم باز همين قضيه مطرح است. فلسطيني‌ها قطعنامه 242، قطعنامه 338 و طرح راجرز را نمي‌پذيرفتند. به‌دليل اين‌كه در قطعنامه 242 و 338 و طرح راجرز موجوديت اسراييل به رسميت شناخته شده بود، كساني كه پرچم مبارزه عليه اسراييل و دفاع از انقلاب فلسطين را به دوش مي‌كشيدند ازجمله كشور ايران، قطعنامه 242 و 338 را پذيرفته بودند. به نظر من اين نكته مهمي است. به‌هرحال خيلي از كشورهاي عربي كه به ظاهر دفاع از فلسطين و انقلابيون فلسطين مي‌كردند، به‌صورت ضمني موجوديت اسراييل را به رسميت شناخته بودند. فلسطيني‌ها با خودشان و خدايشان تنها مانده بودند. در 1974 وقتي كه عرفات به سازمان ملل رفت، خيلي از كشورهاي دنيا هم سازمان آزاديبخش فلسطين را به‌عنوان تنها نماينده رسمي فلسطيني‌ها به‌رسميت شناختند. اين يك پيروزي شگرف براي فلسطيني‌ها بود. ازسويي حضور فلسطيني‌ها در سرزمين لبنان هم تأثيري ملموس و محسوس پيدا كرده بود. امپرياليزم، صهيونيزم و ارتجاع منطقه احساس خطر كردند. احساس كردند كه در كنار دولت ضعيف لبنان، يك دولت قوي در سايه وجود دارد كه روز به روز رشد مي‌كند و شخصيت‌هاي برجسته‌اي در لبنان با فلسطيني‌ها هم‌رأي و همدل مي‌شوند. يكي از آنها كمال جنبلاط و ديگري شخصي بود به‌نام معروف سعد. معروف اهل صيدا بود كه ترورش كردند. من آن وقت‌ها از خوش اقبالي دو، سه‌سالي در لبنان بودم. فلسطيني‌ها از موقعيت ممتازي برخوردار بودند و واقعاً دولت اصلي لبنان تحت‌الشعاع موجوديت فلسطين در لبنان قرار گرفته بود و اين وضعيت شكننده‌اي را هم براي اسراييل و هم براي ارتجاع عرب به‌وجود آورده بود. به‌ويژه كه دو موفقيت چشمگير براي فلسطيني‌ها در عرصه بين‌المللي به‌دست آمده بود: نخست رفتن عرفات به سازمان ملل بود كه ساف به‌عنوان تنها نماينده فلسطينيان ازسوي حدود دويست كشور در سازمان ملل شناخته شد. علاوه بر اين، موفقيت ديگري نيز فلسطيني‌ها به‌دست آوردند و آن اين بود كه صهيونيزم را مساوي با راسيزم يا نژادپرستي شناختند و اين هم از دستاوردهاي بزرگ براي ملت فلسطين بود كه بزرگ‌ترين سازمان جهاني يعني سازمان ملل، صهيونيزم را مساوي با نژادپرستي شناخت. بنابراين جنگ داخلي لبنان در محله "عين‌الرمانه" را طراحي كردند. در آوريل 1975 اتوبوسي در بيروت به آتش كشيده شد و اين سرآغازي شد براي به‌اصطلاح جنگ لبناني‌ها و فلسطيني‌ها. فالانژهاي لبنان، نيروهاي كتائب با رهبري آقاي پيرجميل به‌عنوان پيشاهنگ و پيش‌قراول استعمار در لبنان وارد جنگ شد. صف‌آرايي‌ها در لبنان به‌سرعت انجام گرفت. نيروهاي راست و محافظه‌كار، نيروهاي طرفدار اسراييل و غرب به‌رهبري پيرجميل و حزب كتائب يا فالانژهاي لبنان و حزب كاميل شمعون يا ليبرال‌ها و تعدادي از گروه‌هاي كوچك و بزرگ  در آن‌سو بودند و در سوي ديگر نيروهاي لبناني كه شامل ناصريست‌ها، نيروهاي دروزي به رياست كمال جنبلاط بودند. نيروها، حزب‌ها و سازمان‌هايي بودند كه مسيحي و مسلمان در آن وجود داشتند. بعدها حركت  المحرومين و از دل آن، سازمان امل به رهبري امام موسي‌صدر نيز به‌وجود آمد. اينها در لبنان درمقابل هم صف‌آرايي كردند. به‌طور طبيعي نهضت‌ملي لبنان به‌دفاع از فلسطيني‌ها و دفاع از حق و حقوق خودشان برخاست و نيروهاي راست به رهبري پيرجميل و كاميل شمعون عليه اينها مي‌جنگيدند. اما هدف اصلي پيرجميل، فالانژها و نيروهاي راست كشاندن فلسطيني‌ها به جنگ داخلي لبنان بود، درحالي‌كه فلسطيني‌ها هميشه كوشش مي‌كردند كه وارد اين جنگ نشوند. مسلمان‌ها در لبنان تلاش مي‌كردند كه بگويند اين جنگ، جنگ بين مسلمان و مسيحي نيست. بين لبناني‌ها و فلسطيني‌ها نيست، بلكه بين يك اقليت مفت‌خور وابسته به غرب و اسراييل است و اكثريتي محروم و مستضعف. بنابراين جنگ در لبنان، جنگ بين اصحاب حق و اصحاب باطل است. به‌دليل قدرتي كه فلسطيني‌ها داشتند و در ساماندهي و سازماندهي نيروهاي ملي لبنان و انقلابيون لبناني كوشش كردند، به‌جاي اين‌كه خودشان به جنگ و درگيري كشيده بشوند، نيروهاي مستعد و آماده لبناني را ساماندهي و سازماندهي كنند و آنان را مسلح نمايند. اين جنگ سال‌ها طول كشيد. هر كاري كه از دست فالانژها و همدستانشان ساخته بود انجام مي‌دادند كه فلسطيني‌ها را به جنگ بكشانند.

¢آيا در همين راستا بود كه در طرابلس، سرهنگ ابوموسي با عرفات جنگيدند؟

tنه، اين اتفاق در سال 1978 افتاد كه مقدمات مذاكرات كنفرانس مادريد و مذاكرات اسلو بود. درنهايت وضع در لبنان شكننده شد. تقسيم نيروها، جنگ فرسايشي، انشعاب در داخل ارتش لبنان. مي‌دانيد كه ارتشي به‌نام ارتش عربي لبنان به‌وجود آمد به فرماندهي شخصي به‌نام احمدالخطيب كه اينها طرفدار نهضت ملي لبنان شدند. يعني در درون ارتش لبنان هم كه قرار بود به‌عنوان وسيله سركوبي عليه نهضت ملي لبنان از آن استفاده بشود انشعاب ايجاد شد. بنابراين وضعيت بسيار مخاطره‌آميزي براي ارتجاع در لبنان به‌وجود آمد. من در سخنراني خود در حسينيه ارشاد گفتم كه كشتي‌‌هاي زيادي به بندر جونيه آمده بودند كه طرفداران غرب و همدستان اسراييل را از لبنان بار كنند و ببرند. نزديك بود لبنان يكسره به دست نيروهاي نهضت ملي لبنان و نيروهاي مترقي بيفتد. ازسوي ديگر به‌عنوان دفاع از تماميت ارضي لبنان و دفاع از مردم، ارتش كشور سوريه آمد و در بين نيروهاي ملي لبنان انشعاب ايجاد شد. بعضي از نيروهاي نهضت ملي لبنان به‌دليل ارتباطاتي كه با سوريه داشتند همراه با سوريه شدند و مي‌گفتند اين وضع عاقبتي ندارد و بايد سوريه دخالت كند و اين آرامش را برقرار كند و جنگ داخلي را پايان بدهد ولي بسياري از نيروهاي مترقي لبنان معتقد بودند كه نه، ما خودمان مي‌توانيم اين كار را انجام بدهيم و نيروهاي همسايه اگر مي‌خواستند بيايند و آرامشي را برقرار كنند، بايد وقتي مي‌آمدند كه مردم در مسلخ، در كرنتينا، در تل‌زعتر و هر جايي به‌دست فالانژها قرباني و قصابي مي‌شدند. چرا آن‌وقت با وجودي كه خيلي از نيروهاي لبناني درخواست كمك كرده بودند نيامدند ولي وقتي كه ارتجاع لبنان تحت فشار قرار گرفته و در حال احتضار است مي‌خواهند وارد شوند؟ اين درحقيقت كمك به نهضت ملي لبنان نيست و خيلي از نيروهاي لبناني، هنگام ورود ارتش سوريه به لبنان خطاب به حافظ اسد مي‌گفتند: اينجا لبنان است نه جولان. شما اگر نيرو داري ببر جولان را آزاد كن.

¢كاريكاتوري بود كه مي‌گفتند "الفأر في‌الجولان، الاسد في لبنان."

tوقتي كه ارتش سوريه آمد باعث يك آرامش در لبنان شد اما چه آرامشي؟ به نظر من ضربه مهلكي بود كه بر بدنه نهضت ملي لبنان و انقلاب فلسطين وارد شد.

اسد رسماً به سازمان آزاديبخش گفت كه شما در جنوب لبنان عملياتي عليه اسراييل انجام مي‌دهيد، اسراييل واكنش آن را به دولت ما كه موسسه‌هاي رسمي داريم وارد مي‌آورد. شما موسسه‌هاتي نداريد، پس اين بايد كنترل بشود.

من تصور مي‌كنم كه قضيه از اين عميق‌تر است. براي اولين‌بار اين شانس براي فلسطيني‌ها به‌وجود آمده بود كه يك نيروي مردمي در يك كشور عربي كه حساس‌ترين موقعيت جغرافيايي را نسبت به اسراييل دارد پيوند بخورند و دست به دست هم بدهند و به دور از بندبازي‌ها و باندبازي‌ها و سياست‌كاري‌ها كه رژيم‌هاي عرب غرق در آن بودند واقعاً يك جبهه خالص و مخلصي عليه اسراييل به‌وجود بياورند. ارتش سوريه اين شانس را از بين برد و بعد از اين قضيه است كه عرفات و نيروهاي سازمان آزاديبخش فلسطين به اين نتيجه رسيدند كه مقاومت در خيال معنا ندارد و بايد واقعيت‌هاي عيني را هم لحاظ كرد. بسياري به عرفات و همدستانش ناسزا گفتند و او را سازشكار و حتي خائن خواندند. به‌خصوص آنهايي كه خيلي فاصله داشتند، مانند بسياري از آقايان در ايران كه حتي در نمازجمعه به او فحاشي كردند. اينجا و آنجا در تريبون‌هاي رسمي او را متهم به خيانت و سازشكاري كردند. من نمي‌خواهم از همه كارهاي عرفات دفاع ‌كنم. از تمام كارهاي هيچ‌كس نمي‌شود دفاع كرد. اما اين‌كه ما فلسطيني‌تر از عرفات يا كاتوليك‌تر از پاپ باشيم، امري نادرست است. عرفات راهي برايش نمانده بود جز اين‌كه دربرابر اين مانع‌تراشي‌ها و توطئه‌ها و انبوه تله‌هايي كه براي انقلاب فلسطين گذاشته ‌شد، راه‌حلي پيدا بكند. ازسويي اين راه حل، راهي نبود كه شخص عرفات پيشنهاد كرده باشد و آن را بر انقلاب فلسطين تحميل كرده باشد. درك ما از مسئله فلسطين ضعيف است. ما يك فلسطيني را در ذهنمان ساخته‌ايم و به او زنده باد يا مرده‌باد مي‌گوييم. ما فكر مي‌كنيم عرفات يك ديكتاتور تمام عيار بوده، تصميم مي‌گرفته كه امروز با آقاي ايهود باراك مثلاً دست بدهد و نسبت به هركس هم كه مخالفش بوده دستور نابودي وي را صادر مي‌كرده است! چنين قضيه‌اي وجود ندارد. در پروژه اسلو و كنفرانس مادريد در 1987 براساس رايزني و مشاوره‌اي كه با همه نيروهاي مقاومت انجام گرفت، درنهايت به آن چيزي انجاميد كه ما از آن به‌عنوان طرح سازش ياد مي‌كنيم. درواقع، تصميمات مصوبه پارلمان فلسطين بود. يعني پس از آن‌كه مجلس ملي فلسطين رأي داد، آنان رفتند و پاي ميز مذاكره نشستند.

¢نشست مادريد بعد از اشغال كويت بود؟

tخير، پيش از آن بود. نخست كنفرانس مادريد بود و بعد نشست اسلو برقرار شد. بعد كنفرانس مادريد دوم و اسلو دوم در 1991 برگزار شد. به‌هرحال جنگ داخلي لبنان يك تله بزرگ براي فلسطيني‌ها بود. فلسطيني‌ها خودشان را از اين ورطه بيرون كشيدند و تله‌اي كه بايد فلسطيني‌ها در آن مي‌افتادند ارتجاع لبنان و طرفداران اسراييل در آن افتادند. وقتي‌كه طرفداران انقلاب فلسطين داشتند به يك پيروزي چشمگير دست پيدا مي‌كردند با دخالت ارتش سوريه در لبنان اين پيروزي ناكام ماند. بعد از اين قضايا روز به روز فشار عليه فلسطيني‌ها زيادتر شد. در كنار اين قضايا شما مسئله كمپ‌ديويد و جداشدن مصر از كشورهاي عربي را داريد.

¢كمپ‌ديويد اول در چه سالي بود؟

tدر سال 1978 بود. بدين‌ترتيب مصر راهش را جدا كرده بود. وضع اردن هم مشخص بود. لبنان هم كه يك پايگاه اساسي بود به اين صورت درآمد. در 1982، اسراييل يك حمله همه‌جانبه و گسترده عليه لبنان انجام داد. وجب‌ به وجب خاك لبنان را به موشك بست و بمباران كرد تا آن‌كه به بيروت رسيد. هدف اصلي اسراييل بيرون راندن كامل انقلاب فلسطين از لبنان بود. فلسطيني‌ها سوار بر كشتي شدند و بنابر توافقي كه ميان دولت يونان و فرانسه صورت گرفته بود، به تونس رفتند و در آنجا  مستقر شدند.  سوم اكتبر 91 نشست مادريد دوم به دولت خودگردان انجاميد. كنفرانس اول مادريد در 1987 بود. فلسطيني‌ها در آن زمان احساس كردند كه بايد تن به مذاكره بدهند و در اين وضعيت دشوار و شكننده‌اي كه قرار گرفته‌اند، همه دنيا، همسايه‌ها و قدرت‌هاي غربي و شرقي عليه آنان هستند. اگر هم كشورهايي ازقبيل ايران با ايشان همدلي مي‌كنند دستشان خالي است و به‌جايي بند نيست و نمي‌توانند در عمل كاري انجام دهند. ولي آنان همزمان با مذاكره به يك كار اساسي هم دست زدند و آن انتفاضه بود. اگر يادتان باشد انتفاضه اول هشتم دسامبر 1978 اتفاق افتاد. اين انتفاضه از اقدامات اساسي مرحوم ابوجهاد بود. ابوجهاد به‌عنوان مسئول بخش داخلي در چارچوب سازمان آزاديبخش فلسطين و در جنبش الفتح، تمام هم و غم خود را معطوف به برجسته‌كردن موجوديت مقاومت و مبارزه در درون فلسطين كرد. جنبش فلسطين در داخل فلسطين چند كار مهم انجام داد؛ يكي آن‌كه نيروهاي يهودي و اسراييلي را كه عليه دولت اسراييل و سياست‌هاي توسعه‌طلبانه صهيونيسم فعاليت مي‌كردند، برجسته كرد و كمك كرد تا اينها ابراز وجود كنند. مي‌دانيد كه در داخل اسراييل جنبش‌ها و احزابي درمقابل نژادپرستي اسراييل مقاومت مي‌كردند. در داخل  جنبش "صلح اكنون" و ديگري حزب "راكاه" بود. بسياري از روشنفكران در حزب راكاه عضو بودند و معتقد بودند فلسطيني‌ها حرف درستي مي‌زنند. درحقيقت يك ميليون و دويست هزار نفر يهودي، شهروند اسراييلي، طرفدار حرف‌هاي عرفات‌اند. يك جنبش ديگر يهودي موسوم به ماتسيبين هم بود ـ كه نام فارسي آن را نمي‌دانم ـ آنان نيز معتقد بودند كه ما بايد از اين سرسختي و دگماتيزمي كه به آن دچار شده‌ايم دست برداريم. چرا ما مي‌خواهيم همه‌چيز را از عينك صهيونيزم ببينيم و بگوييم كه ما فرزندان برتر و برگزيده خدا هستيم و ديگران را كه خدا به شكل ما خلق كرده براي اين است كه لياقت نوكري ما را داشته باشند؟ ما بايد از اين ادعاها دست برداريم. بايد يك كشور دموكراتيك به‌وجود بياوريم و همه با هم بتوانيم زندگي كنيم. در اين بخش، فلسطيني‌ها خيلي كار كردند. دو خانم وكيل به نام‌هاي والنسيا لانگر و لعيا تسيهر كه وكيل دادگستري بودند، در بسياري از موارد، مدافع نيروهاي فلسطيني شدند و از فلسطيني‌هايي كه به جرم حمل اسلحه يا حمل مواد منفجره به زندان مي‌افتادند دفاع مي‌كردند. خانم لانگر به مسافرت دور دنيا رفت و در سخراني‌هاي خود گفت كه حق با فلسطيني‌هاست! درحالي‌كه خود، يهودي و شهروند اسراييل بود. وي به حقانيت فلسطيني‌ها در امر مبارزه مسلحانه عليه اشغالگري معتقد شده بود و اين را در خيلي از تريبون‌ها هم اعلام مي‌كرد. تعداد زيادي از يهوديان ضدصهيونيست حتي عضو الفتح بودند و يا در الفتح و يا در سازمان‌هاي ديگر فعال بودند. "يوسف ميدام" و "اودي اوديف" نيز كه خود يهودي بودند همزمان با پيدايش انتفاضه اول عضو شبكه‌هاي چريكي و پارتيزاني شدند و هنگام دستگيري‌شان سروصداي زيادي برپا شد. يوسف ميدام عضو نيروي نظامي اسراييلي بود، ولي به نفع فلسطيني‌ها كار مي‌كرد. بسياري از شخصيت‌هاي مسيحي در داخل الفتح بودند و در سازمان آزاديبخش فلسطين فعاليت مي‌كردند: مثل اسقف كاپوچي يا اسقف ابراهيم اياد. اينها كساني بودند كه در امر مبارزه عليه حكومت اسراييل در الفتح فعاليت مي‌كردند. پيش از رفتن فلسطيني‌ها به تونس نيز مرحوم ابوجهاد نقش اساسي در ايجاد شبكه‌هاي مقاومت و ساماندهي و سازماندهي نيروهاي مبارز در داخل سرزمين‌هاي اشغالي داشت كه درنهايت هم منتهي به انتفاضه اول شد.

  در اينجا مي‌خواهم به نكته‌اي اشاره كنم و آن اين است كه بسياري از دوستان به اعتراض و پرخاش و محكوم كردن مذاكره با اسراييل عادت داشتند و براي آن هم ديواري كوتاه‌تر از عرفات و فلسطيني‌ها پيدا نمي‌كردند و مي‌ديدند كه اگر به عرفات فحش بدهند يا او را متهم كنند،  هزينه‌اي هم ندارد و اين يكي از نكته‌هاي اساسي است كه بايد در ايران روي آن بحث بشود. اگر هوشي‌مينه به‌عنوان رهبر جنبش ضداشغالگري مي‌جنگيد، سرزميني داشت كه روي آن بايستد و مقاومت كند. اگر در خيلي از جاهاي دنيا كساني مي‌جنگيدند و مبارزه و مقاومت مي‌كردند، داراي سرزميني بودند كه در آن سرزمين عده و عده‌شان را قرار بدهند و از آنجا حمله كنند. ما هم اگر 8 سال عليه ارتش عراق جنگيديم، كشوري به پهناوري ايران داشتيم. اما فلسطيني‌ها چه؟ به نظر من يكي از معجزاتي كه عرفات كرد اين بود كه بدون در اختيار داشتن حتي يك وجب از خاك فلسطين، انقلاب فلسطين را رهبري كرد و توانست درنهايت با مبارزات خستگي‌ناپذير و با جهاد مستمر و مقاومت، پايداري و خون جگرهايي كه خورد و رشادت‌هايي كه ملت فلسطين از خودشان بروز دادند به بخشي از سرزمين فلسطين دست پيدا كند. اين‌كه ما بخواهيم كسي را كه در هيچ كشور پيراموني اسراييل امكان فعاليت مبارزاتي و چريكي عليه دولت اسراييل به او نمي‌دهند و هرجا كه شبحي از او وجود داشته باشد حاضرند آن را به موساد و سيا(CIA) بفروشند  و سايه‌اش را با تير بزنند، محكوم كنيم و خائن بناميم، حرفي از سر بي‌دردي و نشستن كنار گود است. اگر چنين رهبري تن به مذاكره بدهد و از روي ناچاري بگويد حالا كه نمي‌توانيم به همه سرزمين خود دست يابيم، دست‌كم به بخشي از آن چنگ بزنيم و به يك اصل عقلايي تن بدهد، معنايش خيانت نيست. اين معنايش وطن‌فروشي و سازش نيست. به‌هرحال عرفات از روز اول كه شروع به مبارزه كرد، همراه با ديگر انقلابيون فلسطين هدفش اين نبود كه در رام‌الله دولت خودگردان را تشكيل بدهد. او همه‌جا از تشكيل يك دولت دموكراتيك  فلسطيني در همه سرزمين فلسطين سخن مي‌گفت. اين آرمان و آرزوي وي بود، اما واقعيت‌هاي موجود نگذاشت كه اين آرمان‌هاي بزرگ تحقق پيدا كند. همه سران كشورهاي عربي كه دم از قدس مي‌زدند و قدس را به تعبير آقاي ملك‌فيصل به‌عنوان عروس عرب مي‌شناختند، با كمال تأسف هرگونه سود ظاهري براي خودشان را، با قدس شريك كردند. اما براي مصرف داخلي‌شان از فلسطين و از قدس دم مي‌زدند و براي آن فرياد مي‌زدند. هميشه اين خنجر حكومت‌هاي عرب‌ بود كه همگام با اسراييل بر پشت فلسطيني‌ها وارد شد. در تمام طول اين پنجاه و سه، چهارسالي كه از مبارزات فلسطيني‌ها مي‌گذرد در لحظه به لحظه تاريخ فلسطين هرجا فلسطيني‌ها به دستاورد بزرگي دست پيدا كردند، هرجا به يك نقطه‌عطف رسيدند، بلافاصله منافع اسراييل و منافع ارتجاع عرب با هم گره خورده، عليه انقلاب فلسطين با هم متحد شده‌اند. در وضعيتي اين‌گونه و در يك پروسه دموكراتيك مبتني بر رأي مردم و مبتني بر رأي پارلمان فلسطين، عرفات تن به مذاكرات اسلو مي‌‌دهد و آن چيزي كه ما به آن سازش مي‌گوييم شكل مي‌گيرد. عرفات اعلام مي‌كند "اين چيزي بود كه در توان من بود. هيچ‌كس شما را منع نمي‌كند كه اين راه را  ادامه بدهيد." توافقي كه در اسلو انجام گرفت درحقيقت ظاهر قضيه بود ولي آنچه كه در داخل سرزمين‌هاي اشغالي اتفاق مي‌افتاد با نظر مثبت عرفات و همياري و همدلي دولت خودگردان انجام گرفت. عمليات چريكي‌اي كه در داخل اتفاق مي‌افتاد، محصول زحمات و تلاش‌هايي بود كه درطي سال‌هاي متمادي توسط ابوجهاد و مبارزين مخلص فلسطيني كه توسط ابوجهاد هدايت و سازماندهي مي‌شدند انجام مي‌گرفت. به نظر من يكي از دلايل مرگ يا شهادت عرفات هم همين بود كه اسراييلي‌ها به اين نتيجه رسيده بودند كه با عرفات درباره همه‌چيز مي‌شود بازي كرد، اما نسبت به فلسطين هرگز! عرفات در طول زندگي‌اش نشان داد كه با يك چيز شوخي ندارد و يك‌چيز را معامله نمي‌كند و آن فلسطين است. عرفات سال‌ها نمي‌توانست به سوريه، لبنان، مصر و اردن برود. آيا اگر اين رهبر فلسطيني به اين نتيجه برسد كه براساس يك مذاكره يك امر واقع را مي‌پذيرد و البته پذيرش اين امر واقع را هم به تصويب پارلمان فلسطيني‌ها كه نمايندگي ملت فلسطين را دارد موكول كند، خيانت است؟

¢در حسينيه ارشاد گفتيد كه خيلي از سفرايش فرمول مادريد را قبول ندارند ولي آنها سركارشان هستند و تلاش خودشان را مي‌كنند و عزل هم نشده‌اند.

tفلسطيني‌ها يك ساختار سياسي به‌شدت دموكراتيك دارند. يعني در خود سازمان آزاديبخش فلسطين سخن گفتن عليه شخص عرفات و سياست‌هاي عرفات، امري عادي و پيش پا افتاده به‌شمار مي‌رود. چند سال پيش آقاي فاروق قدومي كه مسئول سياست خارجي سازمان آزاديبخش فلسطين و بعدها وزيرخارجه دولت خودگردان فلسطين شد، به ايران آمده بود و با ايشان نشستي در موسسه اطلاعات در دفتر كار آقاي دعايي داشتيم. من مي‌دانستم آقاي فاروق قدومي مخالف روند صلح معروف مادريد و اسلو است و مي‌دانستم كه فاروق قدومي يكي از معتبرترين كتاب‌ها را در نقد روند صلح نوشته است. من از ايشان سوال كردم كه شما با آن‌كه مخالف بوديد و خيلي از دوستان و همكاران شما هم در سازمان آزاديبخش فلسطين مخالف بودند، چرا توافقنامه را پذيرفتيد؟ ظاهراً اين قضيه با فضاي ذهني ابوعمار هم همخواني ندارد. كساني‌كه از نزديك او را مي‌شناسند مي‌دانند كه واقعاً نسبت به فلسطين و مسئله تماميت ارضي فلسطين اخلاص دارد و با آن‌كه خيلي از نيروها در رده‌هاي مختلف مخالف روند صلح بودند، چطور شد كه در پارلمان فلسطين اين قضيه رأي آورد؟ ايشان جمله‌اي گفت كه به نظر من خيلي اساسي است. فاروق قدومي گفت: "اكثريت اعضاي پارلمان فلسطين را نيروهاي داخلي تشكيل مي‌دهند و نيروهايي كه در داخل زندگي مي‌كنند از وجود فضاي اشغالگري به ستوه آمده‌اند. به‌خاطر رأي اكثريت آنها بود كه در پارلمان فلسطين، روند صلح به تصويب رسيد. ما در بيرون هستيم، به‌هرحال يك گذرنامه داريم كه يا مصري يا تونسي است. به‌هرحال گذرنامه كشوري را داريم و با آن تردد مي‌كنيم. ولي فلسطيني‌اي كه هر روز بين مسير خانه و محل كارش بارها بايد متوقف بشود، بازرسي بشود، هر لحظه امكان اين باشد كه به خانه‌اش بريزند، دستگيرش كنند، به او دستبند بزنند، شلاقش بزنند، زندانش كنند، چه بايد بكند؟ اين حالت ناامني مطلق كه براي فلسطيني‌هاي سرزمين اشغالي وجود دارد، اين فشاري كه به صورت روزانه و به صورت روزمره جزو جدانشدني زندگي فلسطيني‌هاي داخل سرزمين‌هاي اشغالي شده بود، آنان را به‌ستوه آورده بود.

¢تز شارون هم همين است كه اگر ملتي با خشونت از پاي درنيايد، با خشونت بيشتر از پاي درمي‌آيد.

tحرف آقاي قدومي اين بود كه اين رأي بالاي نمايندگان پارلمان فلسطين كه از داخل سرزمين‌هاي اشغالي نماينده شده بودند، باعث شد كه خط مذاكره يا طرح اسلو يا مادريد رأي بياورد. ساختار ساف، ساختار دولت خودگردان، يك ساختار دموكراتيك بوده. اين چيزي است كه ما از آن درك درستي نداريم. فكر مي‌كنيم هر تصميمي كه به ذهن عرفات خطور مي‌كرد مي‌توانست آن تصميم را اجرا كند، درحالي‌كه اين‌گونه نيست. البته موقعيت كاريزماتيكي كه عرفات به‌عنوان رهبر ملت فلسطين داشت و نقشي كه در جا انداختن مسئله‌اي داشت، انكارناپذير است. اما درنهايت مصوبات پارلمان فلسطين و مجلس ملي فلسطين بود كه توانست در يك امري مثل آري گفتن، يا نه گفتن خط مذاكره و سازش را رقم بزند. درمقابلِ  دولت ديني يهود كه به تشكيل يك دولت صهيونيستي، دولت اسراييلي در سرزمين فلسطين معتقد بود فلسطيني‌ها به غير ايدئولوژيك‌بودن مبارزه خود معتقد بودند. ساختار جمعيتي فلسطيني‌ها از گذشته حكايت در كنار هم بودن مسلمان، مسيحي و يهودي را تعريف كرده است. در كنار مسجدالاقصي كليساي قيامت بوده و در كنار مسجدالاقصي و كليساي قيامت، ديوار ندبه وجود داشته. بنابراين از همان اول، بينش آنها بينشي انساني بود. درحالي‌كه بينش اسراييلي‌ها انحصارطلبانه و شيطاني بود. اسراييلي‌ها معتقد به تشكيل يك دولت نژادپرست و شووينستي و فلسطيني‌ها معتقد به تشكيل يك دولت دموكراتيك و غيرديني در همه فلسطين بودند. خيلي از بچه‌هاي اوليه الفتح مثل كمال ناصر مسيحي هستند. منشي عرفات يك فلسطيني مسيحي بود و همسر ايشان سها عرفات، نيز مسيحي مي‌باشد. اين همزيستي بين اديان و مذاهب و پيروان اديان و مذاهب، جوهر ذهن عرفات، فلسطيني‌ها و انقلابيون فلسطين بود. فلسطيني‌ها هيچ‌وقت نمي‌خواستند يك دولت عقايدي يا يك دولت ديني به‌وجود بياورند. درمقابل آن، دولتي با ساختار دموكراتيك و سكولار را كه همه فلسطيني‌ها بتوانند در آن زندگي كنند تبليغ مي‌كردند. نكته دوم اين است كه آزادي بيان و آزادي اظهار عقيده جزو مسلمات و عملكرد فلسطيني‌ها بود. هم آزادي بيان و هم آ زادي بعد از بيان. تنها، نيروهايي كه براي دشمن جاسوسي مي‌كردند يا عليه انقلابيون فلسطيني دست به اسلحه مي‌بردند يا دست به تجاوزات ناموسي يا سرقت مي‌زدند، به‌عنوان مجرم شناخته مي‌شدند. مشكل مي‌توان جايي پيدا كرد كه كسي با عرفات، با سياست‌هاي عرفات و يا با سياست‌هاي سازمان آزاديبخش مخالفت كرده باشد و محكوميت پيدا كرده باشد. در مقاطع تاريخي متعددي حماس يا جهاد اسلامي يا پيش از اينها، جبهه آزاديبخش به رهبري دكتر جورج حبش يا جبهه خلق براي آزادي فلسطين يا جبهه دموكراتيك به رهبري آقاي نايف حواتمه يا گروه آقاي احمد جبرئيل در مواردي با مواضع عرفات اختلاف پيدا مي‌كردند، از آن جمع بيرون مي‌آمدند و ابراز مخالفت مي‌كردند. به‌وسيله نشرياتشان و به‌وسيله راديوي محلي ـ اگر داشتند ـ عليه تز رهبران الفتح تبليغ و تحليل مي‌كردند، اما هيچ‌‌وقت از مجموعه سازمان آزاديبخش فلسطين طرد نمي‌شدند. عضو سازمان آزاديبخش فلسطين مي‌ماندند، ولي به‌عنوان مخالف ابراز عقيده و اظهار نظر مي‌كردند و بعد از اظهارنظر و ابراز عقيده‌شان هم آزادي داشتند. شما در كارنامه عرفات نمي‌بينيد كه حقوق و شهريه يك مخالف را قطع كرده باشد. وقتي آقاي ابوصالح و آقاي ابوموسي انشعاب كردند و تشكيلاتي به‌نام جنبش الفتح ـ شوراي انقلابي ـ تشكيل دادند، عرفات حقوق آنان را قطع نكرد. وقتي كه ابوموسي به دمشق رفت و آنجا اعلام انشعاب كرد، همسر ابوموسي به‌عنوان اعتراض به عملكرد شوهرش و اظهار همبستگي با ابوعمار، در بيروت ماند و به دمشق نرفت. ابوعمار به خانه ابوموسي رفت و با همسر ابوموسي صحبت كرد و به او توصيه كرد كه "الان زمان غربت و تنهايي ابوموسي است، تو به‌عنوان همسرش برو و به او ملحق شو و او را از تنهايي در بياور. چرا كه او را فريب داده‌اند و تحت فشار گذاشته‌اند. وضعيت تو يك فشار مضاعف را بر ابوموسي تحميل مي‌كند." از اين موارد زياد وجود داشته. مواردي كه واقعاً نه فقط حقوق مخالفش را قطع نمي‌كرد، بلكه حتي جنبه‌هاي ريز عاطفي و مسائل انساني را هم در نظر مي‌گرفت و اين پاي‌بندي‌ها، وسواس‌ها و دقت‌ها از ابوعمار شخصيتي در اوج تساهل و تسامح و برخوردار از سعه‌صدر ساخت و اين شخصيت است كه مي‌تواند درتمام اين مدت، رهبري بلامنازع يك جنبش پرمسئله، پرمشغله و پردغدغه را هدايت كند. اگر عرفات يك آدم تك‌رو، خودبزرگ‌بين و متكبر بود، به‌طور طبيعي نمي‌توانست اين همه سال اين رهبري را ادامه بدهد. تا وقتي ابوعمار زنده بود من كوشش كرده بودم كه در مناسبت‌هاي مختلفي كه پيش مي‌آمد حرفي به اين صورت نزنم و به‌عنوان يك مدافع از او سخن بگويم، اما امروز براي شهادت و ثبت در تاريخ عرض مي‌كنم! ازطرف مسئولين ايراني عرفات متهم به سازش، خيانت و همدستي با اسراييل مي‌شد. به چه دليل؟ به دليل اين‌كه بعضي از آقايان در تهران معتقد بودند كه عرفات بايد تا آخر با اسراييل بجنگد و ميز مذاكره را آتش بزند. گفت‌وگو را بايد ناديده بگيرد. اين آقايان با بيش از هزار كيلومتر فاصله در تهران نشسته و براي عرفات خط و ربط تعيين مي‌كردند. چه كسي اصولاً به ما اين حق را مي‌دهد كه فكر بكنيم معيار تشخيص درست از نادرست ما هستيم و كس ديگري نيست. چه چيزي باعث مي‌شود كه ما فكر كنيم فلسطيني‌تر از عرفات هستيم. چه امري اين توهم را در ما به وجود آورده كه فكر مي‌كنيم اين ما هستيم كه بايد سرنوشت فلسطين و فلسطيني‌ها را تشخيص بدهيم و برنامه كار و عمل براي فلسطين و انقلاب فلسطين تعيين كنيم؟ آيا اين غيرطبيعي نيست كه يك سياستمدار فلسطيني در رام‌الله بنشيند و در رابطه با ايران و مسئله NPT بگويد: برادران ايراني! بياييد به اين شيوه عمل كنيد يا بياييد مقاومت كنيد يا بگوييد ما اصلاً حاضر نيستيم غني‌سازي را متوقف كنيم و تا آخرين نفس و تا آخرين نفر مي‌جنگيم آيا كسي حق دارد در رابطه با سهم ايران از درياچه خزر بگويد توافق شما يك خيانت است. شما قبلاً با اتحاد جماهير شوروي پنجاه ـ پنجاه بوديد. اين اتحاد جماهير شوروي است كه تكه‌تكه شده، اين كشورهاي مستقل شده از شوروي هستندكه بايد آن پنجاه درصد را بين خودشان تقسيم كنند. پنجاه درصد ايران سر جايش است. محكم بايستيد، مقاومت كنيد، نهراسيد، نترسيد. اگر يك قدم عقب‌نشيني كرديد خائن هستيد. آيا اين خنده‌دار نيست كه سياستمداران در رام‌الله بنشينند و براي دولتمردان ايران تصميم بگيرند؟ ما نيز نمي‌توانيم اين اجازه را به خود بدهيم كه كسي را كه به نمايندگي از يك ملت آواره مذاكره مي‌كند محكوم به خيانت كنيم يا او را مرتد و سازشكار بخوانيم.بايد بفهميم و درك كنيم كه ملت‌ها و دولتمردان ديگر هم به اندازه ما منافع ملي‌شان را در نظر مي‌گيرند و دغدغه مسائل خودشان را دارند.

¢فرانسوي‌ها اعلام كردند كه عرفات در اورشليم متولد شده و وصيت كرده است كه در بيت‌المقدس هم به خاك سپرده شود، ولي اسراييلي‌ها بلافاصله واكنش نشان دادند و ادعا كردند كه او متولد مصر بوده است. اين به چه خاطر بود؟ آيا براي اين نيست كه خودشان در جاهاي ديگر متولد شده‌اند؟

tخواهران، برادران و خواهرزاده‌هاي عرفات زنده هستند. در اين‌كه عرفات در بيت‌المقدس به‌دنيا آمده شكي نيست، همه مي‌دانند. اسم پدرومادرش مشخص است. عرفات در بيت‌المقدس و قدس به‌دنيا آمده و دوران ابتدايي را هم در قدس گذرانده است، اما پس از دوران ابتدايي به قاهره مي‌رود و به همين دليل هم بود كه عرفات تقريباً با لهجه مصري حرف مي‌زد. يعني لهجه‌اش به مصر‌ي‌ها خيلي نزديك‌تر بود تا خود فلسطيني‌ها. وي دوران دانشگاهي خود را نيز در مصر گذرانده است. با كمال تأسف بخش‌هايي از زندگي عرفات خيلي روشن نيست. اما اين‌كه در كجا به‌دنيا آمده، پدرومادرش چه كساني‌اند و تحصيلاتش چه بوده معلوم است. به‌خصوص دوران دانشجويي‌اش در قاهره خيلي مشخص و معلوم است. بلافاصله همزمان با مرگ عرفات شايعات عجيب و غريبي پخش شد كه از طرف رسانه‌‌هايي كه از نظر مالي و اعتباري وابستگي‌هاي روشني به قدرت‌هاي جهاني دارند سرچشمه مي‌گرفت و متأسفانه از رسانه ملي جمهوري اسلامي نيز آگاهانه يا ناآگاهانه تكرار مي‌شد. رسانه‌ها اين سخن را در بوق و كرنا مي‌كردند كه عرفات در فلسطين به دنيا نيامده، بلكه در قاهره متولد شده است و ديگر شايعاتي بود كه در رابطه با ثروت‌هاي هنگفت عرفات در حساب‌هاي همسرش مطرح مي‌كردند. حتي شنيدم كسي مي‌گفت كه فلسطيني‌ها به دستور عرفات در عراق عليه ايراني‌ها مي‌جنگيدند. به‌اصطلاح از هر وسيله‌اي مي‌خواستند استفاده كنند كه به نحوي از انحا نوعي همسويي عرفات با سياست‌هاي دولت اسراييل را نشان دهند. اتفاقاً در مزرعه بودم كه كسي همين حرف را گفت. به او گفتم: در افغانستان امريكايي‌هايي هم بودند كه در كنار طالبان عليه دولت امريكا مي‌جنگيدند. نمي‌خواهم مقايسه كنم، اما اين حرف درست نيست كه اگر يك فلسطيني يا ده تا فلسطيني در صفوف ارتش عراق عليه ايراني‌ها جنگيدند، ما بگوييم اين دولت يا سازمان آزاديبخش فلسطين است كه با ايران جنگيده است. مگر از مردم سوريه، يمن، اردن، تونس، مراكش، الجزاير و مصر كم بودند نيروهايي كه به‌صورت مزدوري و حتي داوطلبانه آمده بودند در درون صفوف ارتش بعث عليه ايراني‌ها هم جنگيدند و اسير شدند. اين به اين معنا نيست كه دولت‌هايشان هم در جنگ با ايران بوده‌اند.

¢بيشتر رهبران اسراييل هم متولد اسراييل نبودند.

tالبته دليل اصلي كه آنها مي‌گفتند عرفات در مصر متولد شده هم همين بود. آنها مي‌خواستند بگويند كه اين فقط ما نيستيم كه غريبه‌ايم، بلكه عرفات هم غريبه بود. من در حسينيه ارشاد هم به‌عنوان نمونه ده‌نفر از شخصيت‌هاي معروف و مشهور دولتمرد اسراييل را نام بردم كه هيچ‌كدامشان اصلاً متولد اسراييل نيستند. تا آنجا كه در ذهن دارم آقاي ديويد بن گوريون ـ كه بنيانگذار واقعي اسراييل است ـ  نخستين رئيس دولت اسراييل است كه تبعه لهستان و متولد لهستان است. آقاي لويي اشپول هم كه از رهبران شاخص جنبش كارگري صهيونيستي بوده، مشاغل زيادي داشته ازجمله وزير دارايي، وزير دفاع و نخست‌وزير دولت اسراييل بوده و از رهبران سازمان تروريستي هاگانا و از بنيانگذاران صنايع نظامي در اسراييل نيز بوده كه اهل اوكراين است. آقاي آبا ابان كه از چهره‌هاي معروف و شاخص ديپلماسي اسراييل و نخستين نماينده اسراييل در سازمان ملل متحد بود و همزمان با آن سفير اسراييل در ايالات‌متحده امريكا و ساليان دراز وزير امورخارجه نيز بود، ايشان هم تبعه كشور آفريقاي جنوبي بود. اسحاق بن تسيوي نيز دومين رئيس‌جمهور اسراييل است، از موسسان سازمان تروريستي هاگانا و هشومير است. بن تسيوي سه دوره در انتخابات رياست جمهوري شركت كرده و رأي آورده است. اين شخص هم تبعه و متولد اوكراين بوده. شيمون پرز يا شمعون پرز چهره نام‌آشناي عرصه سياست و حكومت در اسراييل، ساليان دراز همان‌طور كه مي‌دانيد پست‌هاي حساسي ازقبيل وزير ارتباطات، وزير تبليغات، نخست‌وزير و از همه مهم‌تر از عناصر اصلي و موثر در پروژه ساخت بمب اتمي در اسراييل بوده است. وي نيز تبعه كشور روسيه (روسيه سفيد يا بلاروس) است. شخصيت ديگري كه باز از رهبران برجسته اسراييل است آقاي ژابوتيسكي بود كه پدر معنوي جريان راست افراطي در جنبش صهيونيستي و باز از بنيانگذاران سازمان تروريستي ايپسل است. ايشان تبعه روسيه و متولد اوديسه روسيه است. مناخيم بگين شاگرد و مريد ژابوتيسكي از رهبران سازمان تروريستي ايپسل نيز تبعه و متولد لهستان است. گفتني است كه سازمان تحت فرمان بگين نخستين سازماني بود كه انجام عمليات تروريستي عليه اتوبوس‌هاي حامل اعراب را انجام مي‌داد. يعني مبتكر انفجار اتوبوس‌هاي پرجمعيت، مناخيم بگين بود. آنان مي‌خواستند عرب‌ها را فراري بدهند و مجبور به كوچ و مهاجرت نمايند. موشه شاريت از رهبران جنبش صهيونيستي و نخستين وزيرخارجه اسراييل و دومين نخست‌وزير دولت اسراييل نيز تبعه و متولد اوكراين است. خانم گلداماير از رهبران جنبش كارگري صهيونيستي، اولين سفير اسراييل در اتحاد جماهير شوروي سابق و نماينده پارلمان اسراييل يعني كنشت بود. مدتي وزير كار و مدتي نيز وزيرخارجه و درنهايت نخست‌وزير دولت اسراييل شد. ايشان هم تبعه و متولد اوكراين بود. اسحاق شامير از رهبران گروه تروريستي اشتر و از بنيانگذاران و دست‌اندركاران اصلي موساد، سازمان جاسوسي و امنيتي اسراييل، نماينده پارلمان، رئيس پارلمان، وزيرخارجه و نخست‌وزير بود. آقاي اسحاق شامير هم تبعه و متولد لهستان بود. همان‌طور كه در ابتداي گفت‌وگو اشاره كردم اسراييل دولتي مبتني بر دولت فراگير يهودي‌ها نبود. اصلاً شالوده اسراييل اين‌گونه نيست. اسراييل را يهودي‌هاي غربي تأسيس و اداره كردند و هنوز هم چنين است. يهودي‌هاي شرقي در اسراييل شهروند درجه دو هستند و يهودي‌هاي فلاشه نيز اگر شهروند به‌حساب آيند، شهروند درجه سه هستند. كساني‌كه در اسراييل حكومت كرده و مي‌كنند، متولد كشورهاي اروپاي شرقي، اروپاي غربي، آفريقاي جنوبي، روسيه و امريكا هستند. كساني هم كه بومي اسراييل هستند و در آنجا به‌دنيا آمده‌اند، پدرومادرشان مسلماً اهل اينجا نبوده‌اند.

¢سرنوشت احمد شقيري چه شد؟

tاحمد شقيري در يك ويلاي مجلل كه در يكي از خوش آب‌وهواترين مناطق لبنان (منطقه‌اي به‌نام كيفون) تهيه شده بود زندگي مي‌كرد و دوران بازنشستگي‌اش را در آنجا مي‌‌گذراند و تا آخر عمرش هم آدم بسيار محترمي بود.

¢مشاهده نشد كه وي با عرفات  مخالفتي بكند. او طرفدار جمال عبدالناصر بود.

tفلسطيني‌ها هنري دارند و آن اين است كه مخالفت‌ها و موافقت‌هايشان يك محور دارد و آن منافع ملي فلسطين و منافع انقلاب فلسطين است، كدورت شخصي با هم ندارند.

¢از شقيري كتاب و آثاري نمانده است؟

tدر مورد زندگي احمد شقيري كتاب زياد نوشته شده ولي اين‌‌كه خودش كتابي نوشته باشد به خاطرم نمانده است.

¢كتاب فاروق قدومي در نقد صلح چرا ترجمه نشده است؟

tاتفاقاً يكي از دلايل مهمي كه باعث شد ما با وجود عشق و علاقه به فلسطيني‌ها، درك و شناخت درستي از آنان نداشته باشيم همين است كه  ارتباط فرهنگي با آنان نداشته‌ايم. در روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب ما و در بخش بين‌الملل به اين مسائل كم پرداخته مي‌شد. دليلش اين بود كه ما بيشتر انگليسي، فرانسه، آلماني، اسپانيولي و حتي زبان روسي مي‌دانيم، ولي كم هستند كساني كه زبان عربي ـ و آن هم عربي مدرن ـ بلد باشند. ما خيلي وقت‌ها مسائل حول و حوش خودمان را بايد از زبان ديگران و بيشتر منابع انگليسي و فرانسوي ترجمه كنيم. وقتي‌كه يك سياستمدار فلسطيني به ايران مي‌آيد با يك سياستمدار ايراني، انگليسي حرف مي‌زند، چون سياستمدار ما عربي بلد نيست و سياستمدار عرب هم فارسي بلد نيست. اينها برآيند آن سياست‌هاي تفرقه‌افكنانه‌اي است كه استعمار در بين كشورهاي اسلامي به‌وجود آورده است. يك نقد هم در اين‌باره به دوستان فلسطيني وارد است؛ پس از پيروزي انقلاب، فلسطيني‌ها يك شخصيت امنيتي را به‌‌عنوان نماينده انقلاب فلسطين و سفير فلسطين به تهران اعزام كردند. آقاي هاني‌الحسن. او آدم بزرگي است با شخصيتي ممتاز، اما بيشتر يك نيروي اطلاعاتي و امنيتي بود. اگر فلسطيني‌ها به‌جاي اعزام آقاي هاني‌الحسن يك نيروي فكري و فرهنگي را مي‌فرستادند، سفارت فلسطين تبديل به يك موسسه فرهنگي مي‌شد كه كار فرهنگي و اطلاع‌رساني مي‌كرد تا تجربيات انقلاب فلسطين را در اختيار مردم ايران بگذارد. ما با هاني‌الحسن در اوايل سال 58 صحبت كرديم كه يك انجمن دوستي ايران و فلسطين تشكيل بشود و به ايشان پيشنهاد كردم كه حتي‌الامكان نويسندگان، شعرا و مترجمان دعوت شده و عضو اين انجمن شوند. چرا كه مي‌توانستند نقش سازنده‌اي در تبيين مسائل فلسطين در ايران داشته باشند. ولي اين پيشنهاد به‌جايي نرسيد، زيرا آقاي هاني‌الحسن بيش از آن كه دغدغه فرهنگ و انديشه را داشته باشد، دنبال اين بود كه آدم‌هاي سرشناس سياسي را عضو اين انجمن بكند. در عرصه نشر و انتشارات هم جاي يك كار تحقيقي و فرهنگي درباره اقوام پيرامون خودمان واقعاً خالي است. چه خوب است كه در كنار تحليل مسائل در اروپا و امريكا، نشريات ما به مسائل حياتي و مبرمي كه در كنار خود ما در كشورهاي اسلامي و عربي و در منطقه خاورميانه مي‌گذرد هم اهميت بيشتري بدهند و در اين زمينه كتاب‌هاي خوب ترجمه شود.

¢آيا حماس و جهاد اسلامي اول عضو پارلمان فلسطين بودند و انشعاب كردند يا هنوز هم جزو پارلمان فلسطين هستند يا اصلاً يك پديده مستقلي مي‌باشند؟ رابطه عرفات با آنها چگونه بود؟

tحماس و جهاد اسلامي از اعضاي سازمان‌هايي هستند كه عضو سازمان آزاديبخش فلسطين يا P.L.O هستند و در همين دولت خودگردان كه آقاي عرفات تشكيل داده بود شركت داشتند. دونفر از اعضاي دولت خودگردان عضو جهاد اسلامي و حماس بودند. آن ساختار دموكراتيكي كه در درون سازمان آزاديبخش فلسطين و در درون دولت خودگردان بود، براي ما ناآشنا بود. ما فكر مي‌كرديم اعتراض شيخ شهيد احمد ياسين به‌معناي مخالفت با كليت سازمان آزاديبخش فلسطين و دولت خودگردان است.

¢با تشكر از شما، اميدواريم تجربيات انقلاب فلسطين ازسوي شما در اين نشريه و نشريات ديگر ادامه يابد و به درستي به مردم منتقل شود.