بازخواني نماد‌هاي مبارزاتي دانشگاه

سخنراني مهندس لطف‌الله ميثمي در دانشگاه صنعتي شريف

16 آذر 1382

 

   اشاره: اين نوشتار, متن تحريرشده سخنراني مهندس لطف‌الله ميثمي است كه به مناسبت روز دانشجو در تاريخ 16 آذر 1382 در دانشگاه صنعتي شريف ايراد شده بود. اين سخنراني به تعامل آگاهانة جنبش دانشجويي با نهضت‌ملي و شيوه‌هاي حكومتي دكترمحمدمصدق پرداخته است. گرچه اين سخنراني به‌مناسبت 16 آذر بود, ولي اميدواريم كه درج اين مطلب، پنجاه‌وسومين سالروز تصويب قانون ملي‌شدن صنعت نفت و پنجاهمين سالگرد كودتاي 28 مرداد 1332، هم راهنماي جنبش دانشجويي و هم رهنمودي براي مسئولين باشد.

 

هر شب ستاره‌اي به زمين مي‌كشند و باز

                                    اين آسمان غمزده غرق ستاره‌هاست

   سخن را با اداي احترام به شهداي 16 آذر, شهداي دانشگاه ـ چه قبل و چه پس از انقلاب ـ آغاز مي‌كنم. براي من جاي بسي خوشوقتي است كه بعد از چهل‌سال كه از فارغ‌التحصيلي‌ام مي‌گذرد, در يك محيط دانشجويي صحبت مي‌كنم.

  من در سال 1338 وارد دانشكدة فني دانشگاه تهران شدم. از آنجا كه از دوران دانش‌آموزي علاقه داشتم قهرمانان خلع يد و مبارزان استعمار انگليس را ببينم, رشتة نفت را انتخاب كردم. وقتي به دانشكدة فني آمدم, اولين چيزي كه دانشجويان سال دوم و سوم به من نشان مي‌دادند جاي گلوله‌ها به ديوار و خون خشك‌شده روي موزائيك و آثار واقعة 16 آذر سال 1332 بود. به اين ترتيب دانشجويان فني از روز اول با سنت مبارزاتي عجين مي‌شدند. برخي اساتيد دانشكدة فني از ياران دكترمحمدمصدق بودند و بعد از 28 مرداد به زندان افتاده بودند. ازجمله اين افراد, مهندس بازرگان, مهندس حسيبي, دكترقاسمي, دكتر عابدي و... بودند. اين هم دليل ديگري بر انگيزه يافتن دانشجويان دانشكدة فني نسبت به مبارزه بود. ازسويي سطح طبقاتي بچه‌هاي فني نسبت به دانشجويان ديگر پايين‌تر بود. سيستم رياضي و استدلال هم مي‌طلبيد كه آنجا مسائل جامعه را بهتر ريشه‌يابي كنند. اين عوامل موجب مي‌شد كه شور مبارزه و حق‌طلبي دانشجويان دانشكدة فني از دانشجويان دانشكده‌هاي ديگر بيشتر باشد.

   در سال اول ورود به دانشكده, روز 16 آذر به آرامي گذشت و فقط به‌عنوان يادبودي اعتراض‌گونه كلاس‌ها را ترك كرديم. در سال 1339 در سالن دانشكده ”اعلام سكوت“ دادند. در سال 1340 كه فضا كمي بازتر بود, دانشگاه نيز يكپارچه شور بود. بچه‌هاي فني با تعداد زيادي پرچم جلوي دانشكده تجمع كردند و كل دانشكده تعطيل شد. ما به دانشكده داروسازي و از آنجا به دانشكدة پزشكي و سپس دندانپزشكي و دانشكدة علوم و ادبيات رفتيم. همة دانشكده‌ها يك‌ به يك تعطيل مي‌شد. دانشكدة حقوق, علوم سياسي و اقتصادي هم در آغاز به ما پيوستند. سپس به دانشكدة هنرهاي زيبا رفتيم. در جنوب شرقي دانشگاه محوطه‌اي بود ـ كه حالا در آنجا ساختمان ساخته‌اند ـ در آنجا خانم پروانة فروهر ـ كه در سال 1377 كاردآجين شد ـ سخنراني مي‌كرد. دكترشيباني و جمشيد حسيبي, پسر مهندس حسيبي, نيز سخنراني كردند.

٭٭٭

   بچه‌هاي قديمي و اساتيدي كه خاطراتي از 16 آذر داشتند, مي‌گفتند كه در ماه آبان اعلام شده بود كه نيكسون مي‌خواهد به ايران بيايد و دانشجويان نگران بودند. سفارت انگليس افتتاح شده و سفير آن دنيس رايت بازگشته بود. محاكمات مرحوم مصدق آغاز شده بود ـ محاكمه‌هايي كه به قول دكترمصدق، «بازجو, بازپرس, دادستان و رئيس دادگاه همه يك نفر و آن هم شاه بود» ـ مصدق در زندان لشكر 2 زرهي بود. بازاري‌هاي مبارز, در بازار غوغا كرده بودند. عده‌اي از مبارزان ازجمله حاج‌محمدتقي انوري‌زاده, آقاي شمشيري و مهندس قاسمي استاد دانشكدة فني را به خارك تبعيد كرده بودند. تمامي اين مؤلفه‌ها در كنار هم زمينه‌هاي حركت تازه‌اي را فراهم مي‌ساخت. در دانشكدة فني و بقية دانشكده‌ها نيز اعلامية نهضت‌مقاومت ملي دست به دست مي‌گشت. نيكسون قرار بود روز 17 آذر در دانشكدة حقوق, دكتراي افتخاري بگيرد. دانشگاه را محاصرة نظامي كردند. دانشجويان سعي داشتند بهانه به دست نظامي‌ها ندهند. علاوه بر مأموران آگاهي, نظامي‌هاي ”جانباز شاه“ را هم آورده بودند. آنها به طبقة دوم دانشكدة فني رفتند و دونفر از دانشجويان را از كلاس بيرون آوردند و كتك زدند. برخوردها بسيار تحقيرآميز بود, ولي دانشجويان معتقد بودند كه در اين نامعادله, بهترين راه اين است كه بهانه‌اي به دست رژيم ندهيم. مهندس خليلي رئيس دانشكده و معاون وي دكترعابدي تشخيص دادند كه دانشكدة فني را تعطيل كنند و بچه‌ها به منزلشان بروند. وقتي دانشكده تعطيل شد و دانشجويان به سالن پايين  وارد شدند, تيراندازي شروع شد و سه‌نفر از بچه‌هاي دانشكدة فني (قندچي, شريعت رضوي و بزرگ‌نيا) بر زمين افتادند. در اين تيراندازي‌ها شوفاژ دانشكده سوراخ شد و خونابه كف سالن را فراگرفت. شهيد چمران در خاطرات خود مي‌‌نويسد كه من دقيقاً آن منظره را مي‌ديدم. دانشجويان تا آن لحظه ساكت بودند و دانشگاه آرام بود, اما با شروع تيراندازي, يكي از دانشجويان مي‌گويد كه چرا هم تير بخوريم, هم سكوت كنيم! و فرياد مي‌زند «يا مرگ يا مصدق» و «مرگ بر شاه» و ديگر دانشجويان با او هم‌آوا شدند.

  اين‌كه چگونه دانشجويان به آزمايشگاه مقاومت مصالح, به كارگاه‌هاي دانشكدة فني رفته و لباس كارگري پوشيدند و هركس ازسويي از دست نظامي‌ها فرار كرد, در نوشته‌هاي دكترمصطفي چمران آ‌مده است (چشم‌انداز شمارة 23)، يكي از نظامي‌ها مي‌گفت كه به ما گفته‌اند تمام گلوله‌هايتان را مصرف كنيد, ولي من تيراندازي هوايي كردم. جاي تير هوايي هم مشخص بود. تا سال 1342 جاي گلوله‌ها نزديك سقف دانشكده وجود داشت. عصر همان روز ـ 16 آذرـ دانشجويان كراوات مشكي زدند و در خيابان لاله‌زار و شاه‌آباد (جمهوري اسلامي فعلي) راه‌پيمايي ‌كردند. فرداي آن روز يكي از روزنامه‌هاي صبح نوشت كه رسم است در هر مملكتي كه ميهمان مي‌آيد گاو يا گوسفندي جلوي پاي ميهمان مي‌كشند و مقابل پاي نيكسون نيز سه تن از دانشجويان قهرمان ما را به شهادت رساندند. فرمانداري نظامي اين روزنامه را سريعاً جمع كرد و نويسندة آن را دستگير نمود, ولي نسخه‌هايي از آن به دست دانشجويان رسيد و به سرعت تكثير شد.

   در مراسم دفن و شب‌هفت اين سه دانشجو جمعيت زيادي از ميدان شوش به سمت امامزاده عبدالله به راه افتادند و اين سه قطره خون در عرض يك هفته ولوله‌اي در ايران ايجاد كرد. جانيان در لشكر 2 زرهي و ستاد فرماندهي شاه در دستور صبحگاه تشويق شدند. اين خلاصه‌اي بود از آنچه كه گذشت. من در سال 1340 عضو انجمن اسلامي دانشجويان و جبهه‌ملي دوم ايران و عضو نهضت‌آزادي ايران بودم و در كل حركت‌هاي سال‌هاي 1339 تا 1342 حضور داشتم. آن سال‌ها همة دانشگاه‌ها يكپارچه حركت بودند. از آنجا كه دانشجويان به رهبران جبهه‌ملي و نهضت‌آزادي اعتماد داشتند, آنها در دانشگاه‌ها نيروهاي زيادي را جذب كرده بودند.

   يكي از ويژگي‌هاي 16 آذر اين بود كه حركت دانشجويي از حركت نهضت‌مقاومت ملي به رهبري دكترمصدق ملهم بود, كه شعار «يا مرگ يا مصدق» مصداق آن بود. دومين ويژگي 16 آذر اين بود كه تا آن روز بار مبارزات نهضت ملي عمدتاً‌ به دوش بازاريان و طبقات متوسط بود. دانشگاه ابتدا به دست حزب توده بود و تقريباً پس از قيام 30 تير 1331 حركت دانشجويي متأثر از حركت نهضت‌ملي شد, ولي از 16 آذر به بعد بار اصلي مبارزات به‌جاي بازار روي دوش دانشگاه افتاد و از آن پس بيشتر مبارزات در دانشگاه صورت مي‌گرفت. بيشترين عضوگيري‌هاي نهضت‌مقاومت ملي از دانشجويان بود. وقتي‌كه درسال 1336 به كانال سوئز حمله كردند, دانشجويان به نفع عبدالناصر و عليه اشغالگران اسراييلي و فرانسوي و انگليسي تظاهرات كردند و سه قطره خون روز 16 آذر جوشش تازه‌اي پيدا كرد. ويژگي ديگر دانشگاه اين بود كه به واسطة خون دانشجويان, پيشتاز حركت‌هاي مبارزاتي شد. بار اين امانت ـ ادامة نهضت‌ملي و پيگيري اهدافش ـ به دوش دانشجوياني افتاد كه به لحاظ طبقاتي وابسته نبودند, بلكه پرتحرك و ساده‌زيست بودند و مي‌توانستند اجتهاد و نوآوري كنند و حركت‌آفرين باشند. حركت‌هاي سال‌هاي 1339 تا 1342 به‌خصوص در مقطع قيام پانزده‌خرداد و پس از آن در سير تظاهرات گوناگون و حركت‌هاي مختلف در شناخت و اعتماد متقابل بچه‌ها نقش بسزايي داشت. به‌عنوان مثال, درطول اين مبارزات بود كه حنيف‌نژاد, سعيدمحسن و بديع‌زادگان به همديگر اعتماد كردند و اين اعتماد زماني‌كه مبارزه شرايط مخفي پيدا مي‌كرد عامل تعيين‌كننده‌اي بود.

  يكي از دستاوردهاي جنبش دانشجويي اين بود كه گروه‌هاي زيادي از حركت‌هاي سال‌هاي 1339 تا 1342 جوشيدند و مبارزات پانزده‌خرداد به بعد را ادامه دادند. من هم در اين مبارزات حضور داشتم. در سال پنجاه دستگير شدم و اوايل خرداد سال پنجاه‌ويك در سلول‌هاي اوين بودم. در آنجا روبه‌روي دستشويي سلولي بود كه شهيد محمود عسگري‌زاده در آن سلول بود و دائماً بالاي پنجره مي‌آمد و با بچه‌ها حرف مي‌زد. روزي از محمود پرسيدم: «چه خبر؟, فكر مي‌كني كه چه مي‌شود؟» وي از آنجا كه قضية 16‌ آذر و ورود نيكسون به ايران را هم مي‌دانست, گفت: «همان‌طور كه در 16 آذر 1332 دانشجويان دانشكدة فني را در پاي نيكسون قرباني كردند, حالا هم در دهم خرداد كه نيكسون مي‌خواهد به ايران بيايد, حتماً ما را در پاي او قرباني مي‌كنند.» او در اين‌باره يقين داشت, هرچند بازجويان ساواك ـ پرويز ثابتي, فرماندة عمليات ساواك و رئيس ادارة سوم ـ پيش از آن گفته بودند كه «مگر در مغز ما گچ است كه بچه‌‌مسلمان‌ها را اعدام كنيم؟ از هر خوني كه ريخته مي‌شود, دوهزار چريك خواهد جوشيد.» اما شهيد عسگري‌زاده مطمئن بود كه اينها را اعدام مي‌كنند و اين چنين هم شد.

  ذكر اين خاطره نشانگر اين موضوع است كه 16 آذر با چهارم خرداد 1351 تداوم يافت و در هر دو مورد نيز ورود نيكسون دخيل بود. به ياد دارم هنگامي‌كه نيكسون در دهم خرداد 1351, به ايران آمد دانشجويان همين دانشگاه صنعتي شريف در خيابان آزادي كه آن زمان به‌نام آيزنهاور بود, تظاهرات كردند و به ماشين نيكسون سنگ‌پراني كردند. بسياري از دانشجويان دانشگاه شريف را هم در همان‌روز دستگير كردند. ما در زندان شاهد بوديم كه دانشجويان به زندان مي‌آمدند و در كنار ديگر مبارزان با فنون مبارزه آ‌شنا مي‌شدند. قراري مي‌گرفتند و به دانشگاه برمي‌گشتند. به اين ترتيب هر دانشجو يك عنصر مبارزاتي شده و سعي مي‌كرد از اين طريق به سازمان‌هاي مادر پيوند بخورد. آن‌موقع دانشجويان سعي مي‌كردند به زندان بيايند و از زندان ارتباط يا قراري بگيرند و وارد مبارزة عميق‌تري بشوند. همزمان با 16 آذر 1332 با خبر ورود نيكسون, دانشگاه تهران به‌پاخاست و در 10 ‌خرداد 1351 باز با خبر ورود نيكسون, دانشگاه شريف به‌پاخاست. اين درحالي بود كه شاه با يك طرح از پيش تعيين‌شده, دانشگاه صنعتي را درمقابل دانشجويان فني ـ دانشگاه تهران ـ ايجاد ‌كرده بود. وقتي اين دانشگاه افتتاح شد, مي‌خواستند تمام آزمايشگاه‌ها و كارگاه‌هاي دانشكدة فني را به دانشگاه صنعتي ـ آريامهرـ منتقل كنند و دانشكدة فني را به صورت يك دانشكده تئوريك درآورند تا بعد به‌تدريج آن را تضعيف نمايند. اما دانشجويان دانشكدة فني مقاومت كردند و جلوي انتقال كارگاه‌ها را گرفتند. شاه غافل بود كه دانشگاه شريف هم دانشكدة فني دوم مي‌شود. رژيم كودتا غافل بود كه كودتاچي و وابسته, در ميان مردم جايي ندارد و اگرچه قدرت امنيتي, نظامي و پليسي پيدا كرده, ولي مردم با آن قهرند. سال 1352, پس از دوسال زندان كه آزاد شده و مخفي شده بودم, با شهيد رجايي ارتباط داشتم. او مي‌گفت كه دكتراقبال در محفلي گفته است: «اين مسلّم است كه مجاهدين با دانشجويان پيوند عميق خورده‌اند و در مدار و سطح دانشجويي, توده‌اي شده‌اند و اندك اندك در حال برقراري پيوند با دانش‌آموزان هستند. چنانچه به ده ميليون دانش‌آموز كشور هم پيوند بخورند, پديده‌اي يك طرفه و برگشت‌ناپذير خواهد بود و ديگر نمي‌توان جلوي آن را گرفت.»

   به‌‌خوبي پيدا بود كه اين سه قطره خون 16 آذر بود كه جوشش و گسترش تازه‌اي يافته بود. حركتي كه از 16 آذر شروع شد و در سال 1339 تا 1342 تمام دانشگاه را فراگرفت, مبناي حركت گروه‌هاي زيادي بود كه بعدها به زندان افتادند. اين حركت دانشكدة فني به دانشگاه تهران و سراسر ايران تعميم يافت. در سال 1351 دانشگاه شريف, دانشگاهي كه خود شاه تأسيس كرده بود تا در خط خودش حركت كند و اساتيدي را از امريكا و اروپا آورده بود تا سرسپرده باشند, از خط شاه نافرماني كرد. حركت دانشگاه شريف در سال 1351 به واقع زبانزد و برجسته بود و متأسفم كه روي آن كم كار شد.

٭٭٭

   حال بياييم و نگاهي تازه به 16 آذر 1332 بيفكنيم. در 16 آذر, دانشجويي زير رگبار مسلسل فرياد كشيد. «يا مرگ يا مصدق». آيا مصدق بت بود كه دانشجوها مي‌پرستيدند؟ خير, مصدق حركتي را شروع كرده بود كه دانشجويان تمام آمال و آرزوهايشان را در آن حركت مي‌ديدند. من اين حركت را به‌طور اجمال مي‌‌شكافم. همه با دزدي مخالف بودند ولي دانشجويان مي‌گفتند كه در مملكت نبايد با آفتابه دزد درافتاد,‌ بلكه بايد با دزدهاي كلان درافتاد. مصدق آمد و دست دزد بزرگ, شركت غاصب نفت ايران و انگليس را قطع كرد. آنها هم در محاسبات و هم در قيمت نفت دزدي مي‌كردند. از سوي ديگر يك لوله نفت به‌صورت قاچاق به بصره كشيده بودند و نفت ما را از آنجا صادر مي‌كردند. شما حدس بزنيد چه مقدار نيرو و انرژي بايد آزاد مي‌شد كه يك رجلي از شرق بيايد و با امپراتوري بزرگ بريتانيا باعنوان دزد و قاچاقچي مبارزه كند و آن را خلع يد كند. بدين ترتيب بود كه دانشجو آمال و آرزوهاي خود را در حركت مصدق مي‌ديد و فرياد «يا مرگ يا مصدق» سرمي‌داد. عامل ديگر پيوند دانشجو با حركت مصدق اين بود كه ياران مصدق از دانشگاهيان بودند؛ ازجمله مهندس حسيبي, مهندس بازرگان, دكترخليلي, مهندس رضوي, دكترصديقي, دكترسنجابي, دكترسحابي و دكترآذر, همه اساتيد دانشگاه بودند. دانشجو به همين جهت خود را در حركت دانشگاهيان بازخواني مي‌كرد.

   عامل ديگر پيوند دانشجو با مصدق اين بود كه دانشجوي آن زمان مي‌گفت كه من با پول دولت يعني ماليات دهقان و كارگر آمده‌ام درس بخوانم، بنابراين بايد براي بهبود زندگي اينها كاري بكنم. زمان مصدق اولين مرحلة بيمه‌هاي اجتماعي ـ براي كارگران ـ شكل يافت. سازمان تأمين اجتماعي در زمان دكترمصدق پايه‌گذاري شد و نهالش در آن زمان كاشته شد و حالا در حال تبديل به وزارتخانه است. پيشرفت‌ها به نفع محرومين و ستم‌كشيدگان جامعه, دانشجو را خوشحال مي‌كرد. هشتاددرصد توده‌ها در زمان مصدق دهقان بودند, بنابراين بيشتر دانشجويان ماهيت دهقاني داشتند. مصدق به دهقانان قانون بيست‌درصد را هديه كرد كه بيست درصد كل محصول به شوراي پنج‌نفرة روستا تعلق مي‌گرفت و تركيب شورا به نفع دهقان و دولت ملي بود. مصدق با ايجاد شوراهاي پنج‌نفره دموكراسي را از روستاها شروع كرد كه بسيار مترقي‌تر از تقسيم زمين و پروژه‌هاي بعدي بود. طبيعي است كه دانشجو به اين حركت و رهبري آن پيوند مي‌خورد.

  من در سال 1331 دانش‌آموزي بودم كه به يكي از روستاهاي اصفهان رفته بودم. يك كارگر از پالايشگاه آبادان آمده بود و در مسجد ده گزارش خلع يد و ملي‌شدن نفت را مي‌داد. كدخدا, روحاني ده و مباشرين مالك هم حضور داشتند. كارگر بالاي منبر رفته بود و شرح يا روضة خلع يد را مي‌خواند. دگرگوني عجيبي در جامعه رخ داده بود و اين مسئله نيروي زيادي آزاد مي‌كرد كه دانشجو و دانش‌آموز با آن پيوند عميقي خورده بودند. مصدق سفارت انگليس را بست. در تمام اسنادي كه ما خوانده‌ايم و كتاب‌هايي كه خود انگليسي‌ها و امريكايي‌ها نوشته‌اند, تأييد شده كه سفارت انگليس مركز جاسوسي بوده و وقتي هم كه آن را بستند, همان سيستم جاسوسي به سفارت امريكا منتقل شد. توطئة كودتا عليه مصدق, در همين سفارتخانه انجام مي‌شد. امپراتوري بزرگي كه مي‌گفتند آفتاب از سرزمين‌‌هايش غروب نمي‌‌كند, با شخصي مواجه شد كه با حقانيت از شرق برخاست. با آن برخورد كرد, ملي‌شدن تجربه‌اي جهاني و مورد  تأييد جهان بود. سازمان ملل حاكميت ما را بر منابع زيرزميني تأييد مي‌‌كرد. وقتي حقوقدانان و دانشجويان حقوق مي‌ديدند كه قرارداد استعماري كه در سال 1312 با امضاي رضاشاه بسته شده و منافع ما را پايمال مي‌‌كرد, توسط مصدق باطل شد, به‌وجد مي‌آمدند و پرشورتر مي‌شدند؛ زيرا دركتاب‌هاي درسي مي‌خواندند كه هر كشوري بايد حاكميت ملي ـ حاكميت ملت بر منابع زيرزميني و رو زميني ـ داشته باشد. مصدق مي‌گفت كه ما مي‌خواهيم براي اولين‌بار بر منابع زيرزميني خود ازجمله نفت حاكم شويم. بعد كه حاكم شديم با انگليس قرارداد بسته و آنها را به‌عنوان مقاطعه‌كار و مستخدم, وارد معامله مي‌كنيم تا قيمت نفت عادلانه شود. مصدق نمي‌خواست انگليسي‌ها را بيرون كند, بلكه مي‌گفت ما حاضريم با انگليسي‌ها قرارداد ببنديم, اما از موضع حاكميت ملي. دانشجويي هم كه «يا مرگ يا مصدق» مي‌گفت, درواقع خود را در حركت نهضت‌ملي شريك مي‌دانست.

   موضوع بعدي «اقتصاد بدون نفت» بود. دانشجوي اقتصاد ما نبايد دانش‌خوار باشد. دانشجو آن است كه ضمن دانستن دانش‌هاي موجود, دست به يك جويش, پويش و ابتكار جديد بزند. در دوران مصدق, ابتكار اقتصادي دنيا, در ايران رقم مي‌خورد. كسي تصور نمي‌كرد كه ما بتوانيم از وابستگي به نفت رها شويم. تيمسار رزم‌آرا گفته بود كه ما يك لولهنگ هم نمي‌توانيم بسازيم, چه رسد به اين‌كه صنعت نفت را ملي كنيم. فضاي آن زمان اين‌گونه بود. وقتي‌كه مصدق نفت را ملي كرد, تصور مي‌شد كه فارغ‌التحصيل‌هاي ايراني نمي‌توانند پالايشگاه را راه بيندازند. اما زماني‌كه برج شمارة هشتاد پالايشگاه آبادان راه‌اندازي شد و شعله‌اش به آسمان رفت, در تمام دنيا مثل توپ صدا كرد. وقتي حاكميت ملي شد و دموكراسي و عدالت برقرار شد, مردم يقين كردند كه تصميم‌گيري مستقل است,‌ انرژي‌ها آزاد شد و متخصصان ايراني, پالايشگاهي را كه تصور نمي‌شد راه بيفتد, راه‌اندازي كردند. از اين‌رو دانشجو در اين مبارزه سهيم بود. وقتي‌كه دولت مصدق تحريم شد و كشتي‌هاي حامل نفت ايران را توقيف و مصادره كردند و نگذاشتند نفت صادر شود, مصدق تز اقتصاد بدون نفت را مطرح كـرد و موفق نيز بود. در پي چنان حركتي, تعـادل واردات و صـادرات و تـوازن پرداخـت‌هـا (Balance of Payment) را داشتيم و حتي سال 1331 اولين سالي بود كه صادرات كشور بيشتر از واردات بود. در آن سال پانزده كيلو پشه براي آزمايشگاه‌هاي فرانسه, شاخ گاو و گوسفند, پوست پسته, پوست بادام, پوست گردو و... صادر ‌شد. بازار و صنايع رونق يافت. مراكز صنعتي سه شفيت كار مي‌كردند. اشتغال كامل بود و مشكل پروتئين با ملي‌كردن شيلات حل شده بود. ماهي پنج‌كيلويي به مبلغ دوازده‌ريال خريداري مي‌شد. ملي‌شدن شيلات به حل مشكل پروتئين و گران‌نشدن گوشت انجاميد. حتي قصاب‌ها به مصدق گفتند كه اجازه بدهيد قيمت گوشت را پنج‌ريال بالا ببريم. مصدق مخالفت كرد, ولي توجه داشت كه تقاضا زياد و عرضه كم است. با ملي‌كردن شيلات، ماهي را وارد بازار كرد. مجدداً‌ قصاب‌ها نزد مصدق رفتند تا اجازه بدهد قيمت را پنج‌ريال ارزان كنند, اما مصدق با ارزان‌كردن نيز مخالفت كرد و گفت: «ثبات قيمت يكي از ويژگي‌هاي حكومت من است.» با وجود اين‌كه با استعمار انگليس در حال جنگ بود, ولي به مسائل مردم توجه بسياري داشت. برخلاف امروز كه قيمت‌ها به صورت سرسام‌آوري بالا مي‌رود و مسئولين توجهي نمي‌كنند و علت آن را ريشه‌يابي نمي‌كنند. مصدق به تمام اين موارد توجه زيادي داشت. از اين رو بود كه دانشجو به چنين حركت‌هاي اصيلي پيوند خورد. زماني‌كه اقتصادِ خودكفا طراحي شد و ثمر داد, كشورهايي كه به چپاول نفت ما عادت كرده بودند, حاضر نبودند دست بردارند. اين مسئله كه گفته مي‌شود راست افراطي, راست وحشي است, دقيقاً ناشي از همين نازكي كار و كلفتي پول است؛ وقتي بدون زحمت و عرق ريختن به پول كلان دست مي‌يازد, نمي‌تواند از آن منبع دل بكند. شركت نفت انگليس به اين پول كلان عادت كرده بود, چرا كه نفت ما, مشكل نيروي دريايي‌اش را در جنگ جهاني دوم حل كرد و درنتيجه به اين سادگي حاضر نبود دست بردارد. وقتي ديدند كه مصدق دارد پيروز مي‌شود, گفتند كه اگر ايران به‌عنوان يك كشور جهان سوم, بدون نفت بتواند يك اقتصاد متوازن داشته باشد, آنگاه نفت مكمّل اقتصاد خواهد بود و تبديل به قدرت و توسعه مي‌شود. ازسويي با الهام از حركت دكترمصدق, امروز  كشور نروژ روزي سه‌‌ميليون بشكه صادرات دارد, ولي درآمد نفتش را صرف اقتصاد داخل نمي‌كند, بلكه در صندوق ذخيرة ارزي گذاشته كه نود ميليارد دلار ذخيرة اين صندوق است. با اين پول مي‌تواند كار كند و اگر نوساني رخ داد آن را جبران كند و همچنين طرح‌هاي درازمدتي را پي بگيرد كه اگر نفت تمام شد, بداند چه انرژي‌اي را جايگزين كند. اين تجربه‌اي بود كه درسال 1331 در ايران تحقق پيدا كرد. مطمئنم كه اگر امريكا در كودتاي 28 مرداد به انگليس كمك نمي‌كرد و انگليس تنها مانده بود, نمي‌توانست در كودتا شركت كند و امروز ما از ژاپن هم جلوتر بوديم و اقتصادي متوازن داشتيم. فرياد «يا مرگ يا مصدق» دانشجو در 16 آذر از موضع شناخت بود.

   شهيد يعني شاهد؛ شهيد شاهد است. شاهد نابساماني‌ها, تضادها و شكوفايي‌ها. به نظر من دانشجويان 16 آذر نه‌تنها شهيدِ فقهي, بلكه شهيد به‌معناي واقعي بودند. چنان‌كه برادر قندچي در هفتم سه شهيد 16 آذر در امامزاده عبدالله بر سر مزار آنها سخنراني مي‌كند و از تمام اهداف نهضت‌ملي دفاع مي‌كند و شعار «يا مرگ يا مصدق» داده و بعد دستگير مي‌شود.

  به لحاظ سياسي يكي از شكوفايي‌هاي آن دوران كه براي دانشجويان ـ به‌خصوص دانشجويان علوم سياسي ـ  به‌خوبي ملموس بود و عينيت داشت, پلوراليزمي بود كه در زمان مصدق برقرار بود. در دوران مصدق بيشتر وفاق حاكم بود و وفاق ملي,‌ همبستگي ملي و اتحاد ملي مطرح بود. شعار مصدق هم شعار قانون اساسي ـ احياي قانون‌‌اساسي مشروطيت ـ بود. قانون ملي‌شدن نفت نيز برخاسته از قانون‌اساسي و مورد حمايت مردم بود. مصدق وقتي ديد كه شاه در انتخابات دخالت مي‌كند و نظامي‌ها را دخالت مي‌دهد, گفت كه براساس قانون‌اساسي مشروطيت وزير دفاع را نخست‌وزير بايد تعيين كند ـ اين پست ‌آن‌ زمان عملاً در دست شاه بود ـ شاه با اين كار مخالفت كرد و مصدق در 26 تير 1331 استعفا داد. مردم قيام كردند و در سي‌تير قيام آنها به پيروزي رسيد و ارتش به دست مصدق افتاد. مرحوم مصدق معتقد بود كه اگر بخواهيم نفت را ملي كنيم,‌ بايد ارتش را هم ملي كنيم و وقتي ارتش را ملي كرد, عده‌اي از افسران را تصفيه نمود. همين افسران اخراجي به تشكيل هسته‌هاي كودتا و اطلاعات موازي پرداختند و سازمان بازنشستگان ارتش را ايجاد كردند و نقش زيادي در كودتا داشتند. مصدق چاره‌اي جز ملي‌كردن ارتش نداشت. ارتشي كه از زمان رضاخان در راستاي قرارداد 1919 وثوق‌الدوله تهيه شده بود و اصلي‌ترين وظيفه‌اش حفاظت نفت بود و اين‌كه پول نفت را براي حفاظت نفت صرف كند و هركس را كه با استثمار نفتي مخالفت كرد سركوب كند. از رضاخان تا زمان دكترمصدق فرمول منحوسي حاكم بود مبني بر اين‌كه نفت را بفروشيم, اسلحه بخريم و سركوب كنيم. مصدق براي اولين‌بار در تاريخ معاصر ما, اضلاع اين مثلث را از هم جدا كرد؛ نه نفتي فروخت, نه اسلحه‌اي خريد و نه سركوبي كرد. طبيعي است كه دانشجو به اين حركت اصيل پيوند بخورد.

  در دوران او ما در اوج عدالت, آزادي و استقلال بوديم و علي‌رغم اين‌كه در پايان كار سران ارتش و روحانيت كلان و كلان تجارها با او نبودند, اما استقلال ما حفظ شد و تجزيه‌طلبي هم صورت نگرفت. اينها همه ثمرة پلوراليزم حاكم بر دوران مصدق است. مهم‌ترين فشاري كه به مصدق مي‌آوردند و او به آن تن نداد اين بود كه بهانه كردند و گفتند: «اگر شما حزب‌توده را غيرقانوني اعلام كني ما با تو قرارداد نفت مي‌بنديم و مشكل مردم هم حل مي‌شود.» زماني‌كه منافع انگليس درحال از بين‌رفتن بود, امريكا با انگليس حاضر به همكاري نبود, ولي وقتي انگليس‌ها گفتند كه در ايران كمونيست‌ها دارند حاكم مي‌شوند, توانستند از اين طريق وارد مذاكره با امريكا شوند و پاي امريكا را به قضيه بكشانند؛  امريكايي‌ها هم در ايران تبليغات گسترده‌اي ‌كردند كه اسناد آن خواندني است.

  اين روزها مشغول ترجمة كتابي هستيم به‌نام «همة مردان شاه» در آنجا يك امريكايي تمام اين مسائل را گشوده است. در آنجا ذكر شده است كه انگليس براي اين‌كه امريكا را ترغيب به همكاري با خود كند هدف خود را از نفت به كمونيسم معطوف كرد. هندرسون, سفير امريكا و ديگران به مصدق مي‌گفتند كه حزب‌توده را غيرقانوني اعلام كن تا با تو قرارداد ببنديم, اما مصدق زير بار نرفت و گفت: «براساس قانون‌اساسي احزاب آزادند, مگر اين‌كه خيانتي بكنند.» و حزب‌توده با وجود اين‌كه آزاد بود, ولي با قانون ملي‌شدن نفت مخالفت كرد. در اوج آزادي‌ها نتوانست منافع ملي را تشخيص دهد و بعد هم مردم از آن سرخورده شدند و دعوت‌هاي حزب را نپذيرفتند. به‌هرحال مصدق زير بار غيرقانوني كردن حزب‌توده نمي‌رفت. اين مسئله اولين تجربة پلوراليستي و اولين تجربة وفاق‌ملي در يك كشور جهان سومي, براساس قانون‌اساسي يك انقلاب ـ انقلاب مشروطيت ـ بود. دانشجو به اين تجربه ارج مي‌نهاد و آن را مي‌فهميد و به همين دليل به مصدق پيوند خورد. هر دانشجويي با هر مسلك و اعتقادي درس مي‌خواند تا به توسعة مملكت كمك كند. اتحاد در سطح ايران و در سطح دانشگاه هم برقرار شده بود. حتي دانشجوهاي حزب‌توده هم در خط مصدق افتادند.

   اتحادي كه در زمان مصدق برقرار شد, در نهضت‌مقاومت ملي هم ادامه يافت. همة احزاب و دسته‌هايي كه در جبهه‌ملي زمان مصدق بودند، پس از كودتا هم در نهضت‌مقاومت ملي حضور داشتند.

  تجربة سال‌هاي 1339 تا 1342 نيز تجربه‌اي كاملاً دانشگاهي بود و دانشجوها از هر اعتقادي در جبهة ملي حضور داشتند. بيژن جزني, ضيا ظريفي, كلانتري و سوركي, در آن دوران دانشجو بودند و تفكر ملي چپ داشتند, يعني به روسيه وابسته نبودند. حزب ملت ايران و داريوش فروهر, هواداران نهضت‌آزادي, دكترخنجي و دكترصديقي با ديدگاه‌هاي مختلف در كنار هم بودند. يكي از گروه‌هايي كه از جنبش دانشجويي سرچشمه گرفت سازمان مجاهدين بود كه بخشي از آنها از همين دانشگاه ـ دانشگاه صنعتي شريف ـ بودند. شهيد باكري استاد دانشگاه شريف و صمديه و شريف‌واقفي نيز از دانشجويان دانشگاه شريف بودند. اينها براساس آموزش‌هاي دوران دكترمصدق و توصيه‌هايي كه دينشان به آنها مي‌كرد فرقه‌مندي را پذيرفته بودند. قرآن فرقه‌مندي را قبول دارد: «يا ايهاالانسان انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائلَ لتعارفوا» (حجرات:13) ما خودمان شما را شعبه‌شعبه و قبيله قبيله آفريديم كه شناخت متقابل از يكديگر پيدا كنيد و همديگر را تحمل كنيد. از يك طرف فرقه‌مندي در قرآن پذيرفته شده, از ديگر سو به ما مي‌گويد «واعتصموا بحبل‌‌الله جميعاً ولاتفرقوا» (آل‌عمران:103) به ريسمان الهي چنگ بزنيد, متحد شويد و به‌هيچ‌وجه تفرقه نداشته باشيد. تجربة مصدق وحدت در عين تضاد را به ما مي‌فهماند «پلوراليزم در عرصة روابط و وحدت در ميدان نبرد.»

   در سال‌هاي بعد از 15 خرداد, مبارزاني كه عمدتاً از حركت‌هاي دانشجويي الهام گرفته بودند, فرمول وحدت در ميدان نبرد را پذيرفتند. عمدة اعضاي آنها نيز دانشجو بودند. در سال پنجاه بيشتر گروه‌ها ضربه خوردند, هم فدايي‌هاي سياهكل, هم فدايي‌هاي شهر و هم مجاهدين. زندگي در زندان, خود حركتي پرشكوه بود. در زندان قصر در هر بندي در حدود صدو‌پنجاه نفر بر سر يك سفره مي‌نشستيم. اين صدوپنجاه‌نفر از مسلمانان, چپي‌ها و لائيك‌ها بودند و همگي يك كمون متحد تشكيل داده بودند و اين به‌واقع تجربة بزرگي بود. علي‌رغم اين‌كه روحانيون درباري بر منبر مي‌گفتند كه ماركسيسم و اسلام مثل آب و آتش‌اند و با هم نمي‌خوانند, ولي اينها در ميدان نبرد با يكديگر متحد شده و خاري در چشم ساواك و ارگان‌هاي سركوب بودند.

  رضاعطاپور معروف به حسين‌زاده يكي از سربازجوهاي ساواك در سال 1355 در زندان گفته بود كه خط‌مشي ساواك سه مرحله دارد: نخست اين‌كه مذهبي‌ها را از ماركسيست‌ها جدا كنند, مرحلة دوم اين‌كه ماركسيست‌ها را از هم جدا كنند و مرحلة سوم اين است كه مذهبي‌ها را از هم جدا كنند. اين خط‌مشي ساواك دقيقاً برخلاف اين الگوي وفاق و پلوراليزم, آن هم در شرايط خفقان بود. حنيف‌نژاد, وقتي مي‌ديد كه يكي با انگيزة عدالت به زندان آمده و مي‌خواهد عدالت را بين كارگران, دهقانان و كارمندان برقرار كند و زير شكنجه‌ تا پاي شهادت مي‌رود, وابستگي ندارد و ملي نيز هست, مي‌گفت كه بايد اعتقاداتش را تحمل كرد. اين مداراگري تحمل و تجربة پلوراليزم بود. آنهايي كه به وفاق رسيدند, با ميدان چيتگر آشتي كردند و آنجا اعدام شدند. اين تجربة پلوراليزم تا سال 1354 بود و اين تجربه همزمان در دانشگاه‌هاهم رخ داد. بچه‌هاي مذهبي و ماركسيست,‌ هريك براي خود روابطي داشتند و با هم به كوه مي‌رفتند. بين آنها رقابت بود, ولي دشمني و ستيز نبود. در سال 1354 تحولاتي در سازمان مجاهدين اتفاق افتاد و آن جريان تغيير ايدئولوژي و ترور صمديه و شهادت مجيد شريف‌واقفي بود. پس از اين از تجربة اتحاد نيروها در برابر امپرياليزم كه نفت ما را چپاول مي‌كردند, مملكت دستشان بود, اسلحه مي‌فروختند, نفت مي‌بردند و جنگ راه مي‌انداختند, عدول كردند. ضربة بزرگي به اين اتحاد خورد و بحران عجيبي در زندان‌ها به‌وجود آمد. كسي كه به ظاهر خدا را قبول نداشت يا كسي كه بي دين بود نجس تلقي مي‌شد, سفره‌ها را جدا كردند. عوامل مأيوس‌كننده, تحريك‌كننده و سركوب, همه دست به دست هم دادند كه اين اتحاد به هم بخورد و تا حدي هم موفق شدند. منشأ انحراف را هم از اين مي‌دانستند كه در زندان با ماركسيست‌ها سر يك سفره غذا مي‌خورديم. هنوز هم در روزنامة كيهان مي‌نويسند: «لطف‌الله ميثمي كسي است كه با ماركسيست‌ها بر سر يك سفره مي‌نشست.» ما مي‌گفتيم كه شما مگر قرآن را قبول نداريد؟ شيطان هم خدا را قبول دارد. مگر بي‌خدايي مي‌شود؟ كجاي قرآن بي‌خدايي وجود دارد؟ شما يك آيه و روايت بياوريد كه بي‌خدايي تأييد شده باشد. آنگاه من حرف شما را قبول مي‌كنم. پيدا نمي‌كردند. ما دعاي عرفة امام‌حسين(ع) را مطرح مي‌كرديم. نهج‌‌البلاغه و قرآن را براي آنها تبيين مي‌‌كرديم. به آنها مي‌گفتيم كه شما تمام نيروهايتان را صرف اثبات خدا مي‌كنيد, خدا را اول نيست مي‌كنيد, بعد هست مي‌كنيد. ما مگر مي‌توانيم آفريدگار جهان را با ذهن خودمان خلق و اثبات كنيم؟ اصلاً بي‌خدايي وجود ندارد. اين‌كه بگوييم يك عده باخدايند پس حق‌اند و يك عده بي‌خدا هستند, پس باطل مي‌باشند؛ اصلاً در دينمان چنين انديشه‌اي نداريم. مي‌گفتم اين ترفند جنگ سرد است. بعد از جنگ دوم جهاني كه متفقين پيروز شدند, احساس كردند كه اتحاد شوروي يك خطر عمده است. كشورهاي غربي جنگ سردي عليه اتحاد شوروي به راه انداختند به آن شكل فلسفي هم دادند. مثلثي در نظر گرفتند و گفتند كه ما آمريكايي‌ها و غربي‌ها خدا, مالكيت و آزادي را قبول داريم. ماركسيست‌ها نه خدا را قبول دارند, نه مالكيت و نه ‌آزادي را. توهمي به‌نام توهم سرخ ايجاد شد كه به آن Red Fobia‌ مي‌گفتند. يك خانم امريكايي براي من توضيح مي‌داد كه ماركسيست‌ها نه خدا را قبول دارند و نه مالكيت و نه آزادي را و بدنش مي‌لرزيد. فرهنگي شده بود كه از حوزة استدلال خارج بود. فرهنگي بود كه در عمق وجود و روان ناخودآگاه امريكايي‌ها و انگليسي‌ها رفته بود. فرهنگ جنگ سرد با شوروي, با دين ما مخلوط شده بود كه هركس خدا را قبول ندارد,‌ نجس است. حتي در بعضي رساله‌هاي ما هم آمده بود. اينها اصلاً سند قرآني ندارد. براي اين‌كه ما به آنها مي‌گفتيم آيا يك نفر ساواكي كه نماز مي‌خواند و خدا را قبول دارد و شكنجه‌ هم مي‌كند پاك است, ولي يك نفر كه با انگيزة عدالت آمده و حاضر است زير شكنجه هم شهيد بشود نجس است؟ چون ظاهراً خدا را قبول ندارد. الگوي وفاق از زمان مصدق انسجام يافت و در نهضت‌مقاومت  ملي نهادينه گرديد و تجربة دانشجويي سال‌هاي 1339 تا 1342 در آن سير رقم خورد و بدين ترتيب گروه‌هايي كه از اين تجربه جوشيده بودند مثل فدائيان و مجاهدين در يك پشتوانة تجربي صدوپنجاه‌ساله اتحاد نيروها را در پوست و گوشتشان لمس مي‌كردند. تجربه‌هايي كه بسياري از هزينه‌هاي اجتماعي را كاهش داد و متأسفانه چنين سنت حسنه‌اي در حال از بين رفتن بود. بيانيه‌اي هم داده شده بود كه هركس خدا را قبول ندارد نجس است و در زندان مي‌گفتند سفره‌ها را جدا كنيد. ما مي‌گفتيم كه مگر مي‌شود در نظام احسن الهي نجس ذاتي هم باشد؟ در زمان فتحعليشاه باران كه مي‌آمد يهودي‌ها و مسيحي‌ها از خانه‌شان بيرون نمي‌آمدند, چرا كه مي‌‌ترسيدند مسلمان‌ها را نجس كنند, ولي اين نوع نگاه در سير ياد شده عوض شده بود. حالا آيت‌الله منتظري و خيلي از فقها و علما مي‌گويند كه اينها نجس ذاتي نيستند. ما آن زمان براي تداوم اين سنت مقاومت كرديم. اين مقاومت باعث شد كه فرهنگي زاييده شود كه به دو جلد كتاب تبديل شد يكي «مبنا ـ وجود» و ديگري هم «مكتب, راهنماي عمل». جوهر اين دو كتاب اين بود كه نخست در خدا نمي‌توان شك كرد و اگر شك كنيم در تصوري كه از خدا داريم شك كرده‌ايم. دوم اين‌كه خدا را انكار هم نمي‌شود كرد. چون هركس كه انكار كند, در دل اين كار به پذيرش خدا مي‌رسد. سوم اين‌كه نمي‌شود خدا را اثبات كرد. شما كه مي‌خواهي اثبات كني, اول يك آكسيوم يا بديهي متعارف را مي‌پذيري و بعد مي‌خواهي خدا را اثبات كني. ما مي‌گفتيم كه در مرحلة اول تو خدا را قبول كرده‌اي, چون يك بديهي بدون دليل را پذيرفته‌اي و مي‌خواهي از اين طريق به خدا برسي و چهارم اين‌كه خدا را نمي‌توان تعريف كرد. ما ناچار به تعريف هستيم. منتها اين تعريفي كه مي‌كنيم خود آن هستي نيست. ما نمي‌توانيم هستي‌اي را كه در نيستي گذر ندارد تعريف كنيم, منتها هميشه تصوري از آن داريم و خردورزي ما دقيقاً همين است كه اين تصورمان را ارتقا دهيم تا بالا رونده شويم.

   الگويي كه از زمان مصدق جوشيد يك فرهنگ مقاومت در ما ايجاد كرد تا در برابر تفرقه مقاومت كنيم و در برابر عدم‌همبستگي, همبستگي ملي را تقويت نماييم. اين مسئله باعث خلق چنين دستاوردي شد و وقتي ما به قرآن بازگشت كرديم, ديديم در صدر اسلام و در قرآن اصلاً چنين مرزبندي‌هاي كاذبي ـ مرزبندي ديندار و بي‌دين و باخدا و بي‌خداـ  نيست. در سورة كافرون مي‌گويد: «لكم دينكم ولي‌الدين» (كافرون:6) يعني كافر دين دارد, ما هم دين داريم. هركسي  ديني دارد. در سورة يوسف از «دين ملك» سخن رفته است. پادشاه آن موقع هم دين داشته است. فرعون به همكارانش مي‌گويد كه موسي آمده دين شما را بربايد. يعني او هم دين داشته است. در چهار آية قرآن آمده است كه «اگر از بت‌پرستاني بپرسي كه چه كسي آسمان‌ها و زمين را خلق كرد؟ بي‌شك مي‌گويند: «خدا» (لقمان:25/ زمر:38/ زخرف: 9و43) يعني بت‌پرست هم خالق را قبول دارد. شيطان مي‌گويد: «خَلَقتَني مِن نار وَ خَلَقتَهُ مِن طين» (ص:76) شيطان به خدا مي‌گويد كه تو مرا از آتش خلق كردي, آدم را  از خاك. بنابراين خالقيت خدا را قبول دارد. ما چرا دو قطب كاذب ايجاد مي‌كنيم و هزينه‌هاي اجتماعي بيهوده مي‌پردازيم. چرا فرهنگ جنگ سرد را كه از منافع جنگ‌طلبان جنگ جهاني دوم به‌وجود آمده, در فرهنگ ملي خود بگنجانيم. در كجاي آثار و انديشه‌هاي اهل معرفت قرآني و حكمي مثل حافظ, سعدي و در كجاي‌ مثنوي مولوي, قرآن, نهج‌البلاغه و صحيفة سجاديه چنين مرزبندي‌هايي ايجاد شده است؟

  من اين وفاق را عامل تداوم جنبش دانشجويي مي‌دانم. همچنين در جنبش دانشجويي سال 1355 به يك مرز فلسفي رسيديم كه هيچ نيرويي نمي‌تواند ايجاد قطب‌بندي كاذب بكند. در اردوي نيروهاي حق‌طلب نيز هيچ انشقاقي نبود, اما بعد از انقلاب, برخي خودي ـ غيرخودي كردن‌ها آن «وفاق» را به انشقاق تبديل كرد. خدا در قرآن مي‌گويد:‌ «انَ الشيطان لكُم عَدوٌ» (فاطر:6) و در حديث نبوي آمده كه «اَعدي عدوك نفسك‌التي بين جَنبيك» يعني شيطاني كه در درونتان است دشمن‌ترين دشمنانتان است. وقتي كه ما جامعه را به خودي و غيرخودي تقسيم مي‌كنيم. همين خودي دشمن است. دشمن‌ترين دشمن «خودي»‌كردن است. اين نكتة بسيار عظيم, لطيف, عميق و مكتبي است. مي‌گويد خودي ـ غيرخودي نكنيد مگر اين‌كه تجاوز و تعدي‌اي بشود. خوارج حضرت علي‌(ع) را هو مي‌كردند ولي ايشان هيچ نمي‌گفت. وقتي كه زن آبستن را كشتند, تعدي و تجاوز كردند, او دفاع كرد. البته مرز حق و باطل بحث مفصل ديگري است.

   بعد از سال 1354 يك نهال شوم در سرزمين ما كاشته شد و قطب‌بندي كاذبي ايجاد شد كه يك سو با خدا بود و سوي ديگر بي‌خدا, يك طرف با دين و طرف ديگر بي‌دين, اين قطب‌بندي كاذب بود و در قرآن, روايات و فرهنگ ملي ما نيز هيچ‌گاه نبوده است. در قانون‌اساسي ما هم وجود ندارد. اين يك سوغات وارداتي بود. تحصيل‌كردگاني كه بعد از انقلاب از غرب آمدند اين سوغات جنگ‌سرد را براي ما به ارمغان آوردند و دستاوردش انقلاب فرهنگي شد كه به قول مهندس عباس عبدي عمدتاً انگيزة ضدكمونيستي داشت. كساني‌كه در اين راستا فعال شدند اگر جو بود جوزده شدند, اگر جو نبود و خودشان اين قطب‌بندي كاذب را تئوريزه كردند, بايد در پيشگاه خداوند جواب بدهند كه چرا اين الگوي پلوراليستي را كه اين همه سال در ايران نهادينه شده بود, بعد از انقلاب به هم زدند. چپ و راست, مذهبي و غيرمذهبي, با دين و بي‌دين و با خدا و بي‌خدا درست كردند. ما چنين الگويي نداشتيم.

  امروز فقط مي‌خواستم از تجربه‌ها و دستاوردهاي جنبش دانشجويي كه از دل سه قطره خون 16 آذر برآمده بود بگويم, جنبشي كه تمام دستاوردهايش بومي و ملي بود. اگر بخواهيم دموكراسي را در ايران پياده كنيم, طبيعي است كه بايد بومي باشد. اگر بخواهد بومي باشد, بايد عوامل به هم‌زنندة وفاق‌ملي را رديابي كنيم و با آن برخورد نماييم. بايد عواملي را كه دوقطبي كاذب ايجاد مي‌كنند شناخت و براي تعميق دموكراسي, وفاق‌ملي و پلوراليزم, بايد اين فرهنگ وارداتي جنگ سرد را پاكسازي كرد.

   در يازدهم فروردين, مردم به جمهوري اسلامي رأي مي‌دهند. در دوازدهم فروردين, رئيس دولت موقت به مرحوم امام گزارش مي‌دهد و مي‌گويد كه 2/98 درصد مردم كه مؤمن بودند به جمهوري اسلامي رأي دادند و 8/1 درصد كه ملحد بودند به جمهوري اسلامي رأي ندادند. آوردن واژة الحاد در معادلات سياسي كار درستي نبود. همچنين در وزارت‌خارجة ما جزوه‌اي نوشتند كه دوستان ما چه كساني و دشمنان ما چه كساني هستند؟ فكر نكنيد آدم‌هاي بدون حسن نيت  اين را نوشتند. آنهايي كه با اين تئوري پيش آمدند كه دوستان ما آنهايي هستند كه خدا را قبول دارند و دشمنان ما آنهايي هستند كه خدا را قبول ندارند, در آن مقطع, ناآگاهانه به امريكا, اسراييل و انگليس مشروعيت دادند. اينها خدا را قبول دارند و آنها كه خدا را قبول نداشتند, شدند اتحاد شوروي, كره, ويتنام و كوبا. مسائل و مشكلات ما ناشي از اين مسائل ايدئولوژيك بود. واقعاً يك ايدئولوژي وارداتي بود كه زمينة داخلي آن نيز بعد از سال 1354 تقويت شد. ايجاد اين دوقطبي كاذب فرمول پلوراليزم و جامعة مركب را مخدوش كرد. به ياد دارم زماني به خاطر برخي مسائل فيمابين قرار بود كه ما از انگليس قطعة يدكي پيكان نگيريم. آن موقع از هند قطعات پيكان را وارد مي‌كردند. يك نفر به من مي‌گفت كه ما از هند گاوپرست قطعه وارد كنيم, از انگليس خداپرست وارد نكنيم؟! اين انديشه متعلق به گروه‌هاي پورسانتاژ بود, زيرا مي‌دانست كه هند پورسانت نمي‌دهد. اينها ملاك حق و باطل شده است. اگر اين تحليل درست بود, ما بايد عضو كمپ‌ديويد مي‌شديم. چون بگين, كارتر و سادات, هر سه خدا را قبول دارند. وقتي كه جام شراب را به سلامتي همديگر مي‌نوشيدند, مي‌گفتند كه مسلمان‌ها, مسيحي‌ها و يهودي‌ها بايد عليه آنهايي كه اهل كتاب نيستند ـ اتحاد شوروي ـ متحد شوند. ببينيد دنبالة اين مسائل تا كجا كشيد.

  جوهر بحث, وفاق‌ملي بود, و تعميق پلوراليزم يعني ما با اين مؤلفه‌ها دوقطبي‌هاي كاذب را پاكسازي كنيم و اين فرهنگ جنگ سرد را كه به درون فرهنگ ملي و ديني ما آمده و به ظاهر تفكيك‌ناپذير شده تفكيك كنيم و نظرية جديدي براساس هستي محوري بكنيم و اين خدايي كه اين جهان را خلق كرده را نه اثبات و نه خلق كنيم. چون اثبات يعني خلق. چنين خدايي مخلوق است. وقتي خدا را خلق كرديم. مي‌خواهيم آب و نانش هم بدهيم. تداركش هم بكنيم كه متأسفانه بعد از انقلاب, دانشگاهي كه چنين سيري را طي كرده بود با كتاب‌هايي روبه‌رو مواجه شد كه از شيطان عقب‌تر بود, زيرا شيطان خدا را قبول دارد ولي ما مي‌خواهيم خدا را اثبات كنيم.

   نوددرصد بحث‌هاي كلامي ما بحث اثبات خداست. در صدر اسلام مي‌گفتند خدا عادل است, بايد عدالت را تحقق داد. ايمان به خداي واحد به ايمان به نظم  واحد در كل هستي منجر مي‌شود.

  مرحوم طالقاني مي‌گويد: «حكم اولية ما و اصلي‌ترين حكم در قرآن رشد و گسترش امت واحده است.» يعني همة ملل بايد به سمت يك ملت واحد بروند و مفهوم عميق جهاني‌شدن در اين است. وقتي كه دانشمندان ما خداي واحد و نظم واحد را قبول دارند, دنبال قانون واحد مي‌گردند. حتي اصل‌هاي علمي نيز فروريخته,‌ اما چه عاملي باعث مي‌شود كه دانشمند مأيوس نشود و همچنان ادامه بدهد و كنكاش علمي كند. جز اين است كه به نظم واحد و قانون واحد ايمان دارد؟ مي‌‌گويد كه من ذهنيت داشتم, من اشتباه كردم, ولي به آن نظم و قانون واحد هنوز دست نيافته‌ام. اين مي‌تواند موتور محرك و پيش‌برندة ما باشد. وفاق از بديهيات دين است. ما بايد اين مسائلي را كه از بيرون به درون دين رخنه كرده است پاكسازي كنيم. مهم‌ترين آن, فرهنگ جنگ سرد است كه براي سركوب اتحاد شووري اتخاذ شد و شكل فلسفي, اقتصادي و ايدئولوژيك پيدا كرد و متأسفانه آنهايي كه در خارج از كشور بودند و در اين فرهنگ غرق بودند, جزو ناخودآگاهشان شد. به ايران آمدند و اين اتحاد و پلوراليزمي كه خون و تجربه و جانفشاني بالاي آن رفته بود, مخدوش كردند.