از مردسالاري تا شايستهسالاري
چهـار مسئلة مهـم اجتماعي, همزمان با بعثت پيامبر و ظهور اسلام, به اسلام تحميل شد: 1ـ بردهداري
2ـ مردسالاري 3ـ تجارت شراب و شرابخواري 4ـ نزول و رباخواري. اسلام در جامعهاي ظهور كرد كه اين ناهنجاريها وجود داشت. اسلام واقعيت وجودي اين ناهنجاريها را پذيرفت. با اين همه, همواره با توجه به توان تاريخي و ظرفيت جامعه درصدد بود تا نظرية ديني را جايگزين نمايد. اما به راستي با چه روشي بايد با اينها برخورد ميكرد تا اين كژانديشيهاي به يادگار مانده از دورة جاهليت از بين بروند؟ از آنجا كه اسلام دين هدايت است و موضوع قرآن هم هدايت است و ايمان داريم كه در هر كدام از آيات قرآن, خدا روشي براي بالارفتن, افزايش و نوشدن ايمان و علميشدن ايمان ارائه ميدهد؛ بنابراين قرآن كتاب روش برخورد با مردسالاري, روش برخورد با تجارت مسلط شراب, بردهداري و رباخواري را هم ارائه داده است, اما در وهلة نخست ميبايست اسلام اينها را بهعنوان يك واقعيت اجتماعي ميپذيرفت, چون اينها وجود داشتهاند. اگر كسي ميگفت اينها وجود نداشتند, نميتوانست با آنها برخورد بكند. بشريت در يك پراتيك جمعي پذيرا شده است كه اگر بخواهد از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب برسد, بايد به وضعيت ممكن توجه كند كه چه راهكارهايي عملي است. بايد به فضا و شرايط عربستان در آن زمان نگاه كنيم و آنگاه بگوييم آيا مردسالاري سنت اجتماعي منفوري بوده است؟ آيا ممكن است آن را از بين ببريم يا نه؟ زنان در آن موقع چندان آگاهي به وضعيت و حقوق اجتماعي و خانوادگي خودشان نداشتند و از سازمان و تشكلي نيز برخوردار نبودند تا جايگزين مردان و كارهايي شوند كه به دست آنان انجام ميشد. در آن مقطع, اين جايگزيني و مشاركت عملي نبود, ولي اسلام نوپا, حداقلها را هم نميبايست از دست ميداد.
معجزة دين اسلام, طرح ”عنصر زمان“ است. عنصر زمان هم از حركت جدا نيست. يعني تكامل, حركت و زمان از هم جداييناپذيرند. به اين معنا كه بردگي در آن زمان وجود داشت و واقعاً هم بيرحمانه بود و تلاشهاي بسياري هم ميشد كه مُلغا شود, ولي آيا در آن شرايط ظهور نخستين بارقههاي روشنايي اسلام, ميشد بردگي را كاملاً از بين برد؟ نه, زيرا جزو اقتصاد مسلط زمان و روابط توليد بود, بنابراين همه عليه پيامبر ميشوريدند.
اگر به روح آيات مربوط به داستان ملاقات موسي(ع) و شعيب(ع) توجه كنيم, ميبينيم كه در همان گزاره, الغاي بردگي در شش مرحله و بهتدريج انجام شده است. در زمانيكه موسي(ع) از مصر به طرف مدين مهاجرت كرد, جواني بيستساله بود كه به روايت قرآن, مرتكب قتلي ناخواسته شده بود و در پي آن «خائفاً يترقَّب» در حال خوف و مراقبت رو كرد به طرف مدين. وقتي پس از طي بيابان تيه بر سر چاه آبي رسيد, دختران شعيب او را ديدند و به پدرشان حضرت شعيب(ع) معرفي كردند. شرايط آن زمان و مكان نيز, حاكميت و حكومت برمبناي بردگي بود. بردهاي كه مالك چيزي نبود و ابزار توليد هم نداشت. با توجه به روايت قرآن, گفتوگوي حضرت موسي(ع) با شعيب(ع) بيانگر چند مطلب است, نخست آنكه در آن دورانِ بردگي اصولاً معني نداشت كه بين برده و بردهدار قراردادي بسته شود. حضرت شعيب(ع) ميگويد من با تو قراردادي ميبندم. خودِ بستن قرارداد يك تبصرة اعتراض در جهت الغاي بردگي بود. دوم اينكه در اين قرارداد, انتخاب به مدت هشت يا ده سال به حضرت موسي داده شد. توجه داشته باشيد كه حضرت موسي(ع) هم هنوز دستور رسالت نگرفته و موساي پيامبر نشده بود. جواني كه هيچ چيز نداشت و طبق قانون بردگي, شعيب(ع) ميتوانست موسي را اجير كند و حقي هم به او تعلق نميگرفت. در مرحلة سوم, حضرت شعيب(ع) دخترش را به ازدواج موسي درميآورد. در آنموقع كسي به برده دختر نميداد, آن هم اينگونه كه دختر به خواستگاري مرد برود و پدر دختر هم قبول كند. مطابق سنت اجتماعي, كارفرماها با كارفرماها و بردهها با بردهها ازدواج ميكردند. پس اين هم تبصرة ديگري بود در راستاي الغاي بردگي.
چهارم اينكه در زمانيكه برده مالك هيچ ابزار توليدي نيست, شعيب(ع) بعد از 8 يا 10 سال ميگويد: «زاد و ولد گلهها مال تو است.» به اين ترتيب موسي را مالك و صاحب ابزار توليد ميكند.
پنجم و مهمتر از همه اينكه به موسي كه يك جوان بيستسالة فراري تحت تعقيب فرعون, يعني يك عصيانگر فراري بود, پناه ميدهد؛ كه اين هم گام بزرگي در جهت الغاي بردگي بود. در مرحلة ششم, موسي(ع) را براي هدفش تربيت ميكند. هدف موسي(ع) چه بود؟ مبارزه با فرعون و نجات بنياسراييل, زيرا كه فرعون پسرانشان را ميكشت و دخترانشان را براي استثمار و بهرهوريهاي غيرانساني نگه ميداشت. موسي ميخواست با اين جريان مبارزه كند, شعيب پيامبر بهعنوان مُصلح كمكش ميكند و ميگويد: «برو به طرف مصر, رمه و زن و بچه را بردار و با خود ببر.» پس از آن هم قضاياي كوه طور اتفاق ميافتد كه همه ميدانيم كه چگونه خدا او را در وادي مقدس برميگزيند. وي بهدنبال صورتي بودكه بهدام سيرت افتاد و به او وحي شد كه: «اِذهَب اِلي فرعونَ انَّه طَغي» (نازعات:17) اين گزاره سير الغاي بردگي در دوران اوج بردگي را نشان ميدهد, كه چگونه ميتوان با گذار از وضعيت ممكن به وضعيت مطلوب رسيد.
در قرآن هم صورت مسئله بردگي وجود دارد و به ظاهر شعيب(ع) ـ كه پيامبر خداست ـ موسي را به اجاره درآورده است. برخي در توشهگيري از اين دسته آيات, چنين برداشت كردهاند كه قانون كار بايد قانون اجاره باشد. كارفرما در قرن اتم و قرن ذرّات بنيادي بايد كارگر را اجير كند, عين دوران بردگي. درواقع ظاهر قرآن هم همين است كه آنها ميگويند, ولي اين در صورتي است كه آيه را روحيابي نكنيم و عنصر زمان يعني عنصر تكامل تدريجي و به قول مرحوم طالقاني در تفسير پرتوي از قرآن, «ارادة تشريعي خداوند»را در نظر نگيريم. ارادة تشريعي خداوند يعني اينكه خداوند اراده كرده است كه ”كُن فَيَكون“, كُن يعني بوده باش, ولي فَيَكون از آنجا كه فعل مضارع است, استمرار و فزايندگي را ميرساند؛ يعني قوانين و سنن الهي ضمن سمتداري, هدفداري و منظورمندي بهتدريج تحقق مييابند. لازمة ارادة تشريعي خداوند زمان, تدريج و فزايندگي است. فرق دين با شريعت همين است كه دين اصول ثابت است: «لا نُفرّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُله وَ قالوا سَمِعنا وَ اَطَعنا...» (بقره:285) ولي شريعت در هر دوره از تاريخ(زمان و مكان), شكلِ آن دوران را بهخود ميگيرد, مثل آبي كه از بالاي كوه ميآيد و در گودالهاي مختلف, شكلهاي مختلف بهخود ميگيرد, با اين حال ماهيت آببودن خودش را از دست نميدهد. برخي از مفسران ما ازسويي به فرق ميان دين و شريعت توجه نكردند, ازسويي نيز بيتوجهي به عنصر زمان و تكامل تدريجي كه ارادة تشريعي خداست؛ با اين نگاه و نحوة نگرش, بردگي در اسلام ملغا شده و ما اكنون برده نداريم, درحالي كه در صدر اسلام روابط «بردهداري» وجود داشت و با وجود اينكه دين در بستر تاريخ تا حد زيادي شكل دينداران را به خود گرفت, با اين حال گوهر دين آنچنان درخشندگي داشت كه امروزه بردگي نهتنها نيست, بلكه نكوهش آن از بديهيات حقوق بشر گشته است. در صدر اسلام الغاي بردگي درواقع عرفاني بود كه در بستر زمان به عرف تبديل شد و جزو حقوقبشر گرديد و به صورت ارزشي نهادينه شد.
٭٭٭
حال ببينيم كه روش برخورد اسلام با تجارت شراب و شرابخواري چگونه بوده است. اسلام در سه مرحله شرابخواري را تحريم كرده و در گام نخستِ تحريم ميگويد: «وَلا تَقربوا الصَّلوه وَ اَنتُم سُكاري حَتّي تَعلموا ماتقولون» (نسا:43) درحال مستي به نماز نزديك نشويد تا آنكه بدانيد چه ميگوييد. و در گام دوم ميگويد: «يَسئَلونَكَ عَنِ الخَمر وَ المَيسر قُل فيهِما اثمٌ كبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاس وَ اِثمُها اَكبرُ مِن نَفعِهِما» (بقره:219) يعني دربارة شراب و قمار از تو ميپرسند, بگو در آن دو گناهي بزرگ و سودهايي براي مردم است, ولي گناهشان از سودشان بزرگتر است. يعني زيانش از منافعش بيشتر است, و در گام سوم تحريم تدريجي ميگويد «يا ايهاالذين آمنوا انَّمَا الخَمرِ وَالميسرِ وَالانصابِ وَالازلام رِجسٌ مِن عَملِ الشَّيطانِ فَاجْتَنبوهُ لَعَلَّكُم تُفلِحون» (مائده:90) اي گروه مؤمنان به تحقيق كه شراب و قمار و بتها و تيرهاي قرعه پليدند ]و[ از عمل شيطان ميباشند.پس, از آنها دوري گزينيد, باشد كه رستگار شويد.
در تفسير «في ظلال القرآن» از سيد قطب آمده كه عمر تا سال 21 هجري مشروب ميخورده, با آمدن آية تحريم مطلق شراب, ديگر نخورد. بنابراين قرآن بهطور تدريجي حرمت شراب را مطرح كرده است. ما بايد با توجه به دو عنصر زمان و تكامل و توجه به تفاوتهاي دين و شريعت, آيات را روحيابي نماييم. شريعت, تحقق تدريجي دين در زمانها و مكانهاي مختلف است. شريعت عيسي(ع) چيزي ميگويد و حضرت موسي(ع) چيز ديگر. حضرت عيسي ميگويد: «لاحلَّ لَكُم بَعضَ الذي حُرِّمَ عَلَيكُم....» (آلعمران:50) من آمدم چيزهايي كه بر شما حرام بوده, حلال كنم. مثلاً گوشت شتر بر يعقوب پيامبر حرام بوده, شايد ويروسي بوده كه او را مريض كرده و به اين سبب تا چند نسل حرام شده بود و به تبعيت از يعقوب كسي از گوشت شتر نميخورد. اما مرحوم طالقاني در تفسير پرتوي از قرآن اين اصل فقهي را يادآور ميشوند كه اصل بر حليت (حلالبودن) است, مگر اينكه دليلي بر حرام بودن آن يافت شود و بدينترتيب بود كه گوشت شتر حلال شد.
پس روحيابي در احكام دين از اهميت ويژهاي برخوردار است. مرحوم آيتالله مطهري در راستاي روحيابي احكام و تطبيق آن با شرايط زمان و مكان, ميگويند خون, نجس و معاملة آن حرام بوده است, ولي براي نجات ”انسان“ها, كه حكم اصلي و هدف انبياست, خريدوفروش آن حلال ميشود.
٭٭٭
با همين نگرش و نحوة برخورد است كه اسلام با رباخواري مبارزه كرد و در چهار مرحلة تدريجي تحريم مطلق آن را اعلام نمود و اين عرفان در جامعة انساني بهصورت عرف درآمد. امروز اگر نزولخواري و رباخواري وجود دارد, براساس توجيهات و كلاههاي شرعي است و هيچكس نيست كه مذموم بودن آن را انكار كند. آيات 275 تا 279 سورة بقره ـ آية 130 سورة آلعمران و آية 161 سورة نسا و آية 39 سورة روم, تحريم رباخواري را نشان ميدهند.
براي آگاهي بيشتر به كتاب ارزشمند «سير تحولات قرآن», تأليف مرحوم مهندس بازرگان مراجعه شود. با تدبر در چهار دسته آيات فوق ملاحظه ميكنيم كه روح قرآن در نفي معاملات ربوي و به نظر من نفي معاملاتي است كه براساس نازكي كار و كلفتي پول انجام ميگيرد.
٭٭٭
به نظر من همزمان با تحميلهاي سهگانهاي كه به ذكر مختصري از آن پرداختم, مردسالاري نيز از مواردي بود كه به اسلام تحميل شده بود. اما نحوة برخورد اسلام با اين پديده و روند رهايي از مردسالاري و استقرار شايستهسالاري چگونه بود؟
توجه داشته باشيم كه كنترل و عملكرد در جنگها و شيوة توليد, زراعت, آبياري, كشت خرما و قناتزدن در آن زمان در دست مردها بود. قرآن ميگويد: «يا ايّهاالناس انّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اُنثي وَ جَعَلناكُم شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَالله اَتقيكُم...» (حجرات: 13) اي انسانها! هم مرد و هم زن را ما خلق كرديم و ما شما را فرقهمند كرديم, خداوند فرقهمندي و تفاوتها را قبول ميكند تا شناختي متقابل بهدست آيد و در انتهاي آيه شايستهسالاري را بهعنوان راه رهايي از كثرتها معرفي ميكند و شايستگي را هم در برنامهريزي هدفدار به سمت خدا ميداند. اين اساس دين است, ولي اين آيه در زماني نازل ميشود كه زنان و مردان جايگاههاي اجتماعي متفاوتي داشتند و جايگاه زن بدانگونه بود كه در تاريخ خواندهايم؛ به ارثبردن زنان و زنده بهگوركردن دختران و حرام بودن ازدواج زن مطلَّقه و سهطلاقهكردن زن توسط مرد در يك جمله و... .
آقاي طالقاني هم معتقد است كه در آن زمان نه دين, بلكه شريعت ايجاب ميكرد كه در بدو امر واقعيتها پذيرفته شود تا بتوان با ناهنجاريها برخورد كرد.
در كتاب تفسير پرتوي از قرآن آمده كه مادر مريم نذر كرد كه اگر فرزند پسري بياورد, او را خادم مسجد نمايد, ولي وقتي دختر ميشود مأيوس ميگردد. اينجا خداوند ميگويد: «لَيسَ الذَّكَرَ كالانثي» (آلعمران:36) هيچگاه پسر مانند دختر نميشود. درحاليكه اين روزها هم ميگوييم دختر كه مثل پسر نميشود!
اين آيه مرتبة زن را در شرايطي كه مردسالاري حاكم بوده بالا ميبرد. (نگاه كنيد به تفسير پرتوي از قرآن, قسمت پنجم (جلد سوم) سورة آلعمران, توضيح آية 37, ص 109)
دين در اينجا يك درجه مردسالاري را كمرنگكرده و به طرف شايستهسالاري ميبرد. به تعبيري نمادين, تكامل در انبياي بنياسراييل به بنبست رسيده بود تا اينكه با تولد مريم(س) از بنبست درآمد. ملاحظه ميكنيم كه راه برونرفت و تداوم تكامل تاريخ توسط مريم(س) گشوده ميشود.
در گامي ديگر, قرآن در مورد تعدد زوجات يعني چند زني, تبصرهاي ميزند كه «فَاِن خِفتُم الا تَعدِلوا فَواحده» (نسا:3) پس اگر ازرعايت عدالت بيم داريد, پس به همان يكي بسنده كنيد. اين سختگيري در زمانهاي است كه زن ابزار بوده و هيچگونه حقوقي نداشته است. اسلام درجهت شايستهسالاري براي زن حقوقي قائل ميشود و عدالت را مطرح ميكند و از آنجا كه هيچ مردي نميتواند به عدالت رفتار كند, پس يك زن حكم اصلي بهشمار ميرود. در مورد زنان پيامبر هم هيچ نقدي به چند زني پيامبر(ص) نبوده است. در دوران جاهليت, هركس از شوهرش جدا ميشده, برچسب به او ميزدند و تا آخر عمر با غرائزش مبارزه ميكرد و طعنة مردم را تحمل مينمود و نميتوانست ازدواج كند. اسلام به پيامبر ميگويد مگر تو دو قلب داري براي دو خدا, نه, بلكه يك قلب داري براي يك خدا. اين سنت را بشكن و از ميان بردار. «ما جَعَلالله لِرجلٍ مِن قَلبَين في جَوفه» (احزاب:4) يا قضيه «ظهار» كه ـ براساس آنچه در شأن نزول آيه آمده ـ خدا حق را به آن زن ميدهد. در قضية موسي و شعيب هم مرتب مردسالاري ضربه ميخورد و شايستهسالاري مطرح ميشود. روشنفكران اين آيات را ملاك گرفتهاند و ميگويند بايد از دين عبور كرد و به حقوق بشر روي آورد. حقوقبشر, مهندسي ميخواهد, اگر آنموقع در عربستان با آن شرايط ميگفتند بايد شايستهسالاري پياده شود, شورش ميشد, اتحاد و همبستگي جامعه به هم ميخورد, جنگ ميشد و حتي خود زنها هم قبول نميكردند.
وقتي موسي(ع) پس از تأخيري دهروزه, به نزد قومش بازگشت و با مردم گوسالهپرست روبهرو شد, نسبت به برادرش هارون خشمگين شد و با گرفتن موي او گفت: «چرا گذاشتي اينها گوسالهاي را بپرستند؟» هارون گفت با خشونت كه نميشود, خونريزي ميشد «انَّ القومَ اسْتَضعَفوني وَ كادوا يَقتلونَني فَلاتُشمِت بيَالاعداء» (اعراف:150) شرايط طوري بود كه جنگ داخلي ميشد, من براي حفظ امت اين كار را كردم. مرا پيش روي دشمنان سرزنش و توبيخ نكن... بعد كه موسي آرامش يافت, نزد خدا انابه كرده و گفت: «ربَاغفرلي وَ لاَخي...» (اعراف: 151) «پروردگارا من و برادرم را بيامرز» اينجا خطاب «برادرم» قابل توجه است و اين در شرايطي است كه هارون در برابر موساي غضبناك به جاي اخي, «ابنِ اُمَّ» (فرزندِ مادرم) ميگويد.
حال اگر در عربستانِ آن زمان و يا با آن شرايط مناسبات به هم ميخورد, جنگ داخلي ميشد. يكي از راهكارهاي اسلام اين است كه نخست بايد ديالوگ و گفتوگو و چالش باشد و همزمان حفظ امت و مبـارزه هـم در نظر گرفته شود تا به شايستهسـالاري برسيم. مثلاً آية «الرّجال قَوّامون عَلَي النسا...» (نسا: 34) در دوران مردسالاري قواميت مرد نسبت به زن, واقعيتِ جامعه بود. چون كه قِوام زنها با مردها بود. روش برخورد قرآن اين است كه دو شرط ميگذارد, يكي «فضل» و ديگري «انفاق». «... بما فَضَّلالله بَعضهم عَلي بعضٍ وَ بِما اَنفقوا مِن اَموالهم...» برخي باب انفاق را كه پروژة بسيار وسيعي در قرآن دارد, محدود كرده و نام آن را نفقه و آن هم نفقة مشروط به تمكين گذاشته است.
مرحوم طالقاني در تفسير پرتوي از قرآن ميگويند باب انفاق نه «مشروط» است و نه براي «بهرخكشيدن», نه «منت نهادن و تحقير» و نه براي «وابستهكردن». مانند وامهاي كشورهاي برتريطلب نيست كه وابستگي بياورد. بنده از آنچه خدا روزي ميدهد انفاق ميكند «مِمّا رَزَقناهُم يُنفقون» (بقره:3) انفاق,از روزي خداست. بنابراين هيچگونه چشمداشتي به دنبال آن نيست. آيه دو شرط براي قواميت مطرح ميكند, يكي فضل و يكي هم انفاق؛ هركس فضل و انفاقش بيشتر باشد, بهطور طبيعي مدير ميشود, مگر حضرت زينب(س) در برابر مردان كربلا قوّام و مدير نبود؟ يا در تاريخ معاصر خودمان مگر خانم امينالدوله از رجال قاجار بالاتر نبود؟ در خيلي از خانوادهها مردها ميگويند چون اين زن به دلايل مختلف مديرتر و حسابگرتر است, پس مديريت را به او واگذار ميكنند. در خانوادههاي آمريكايي هم اينطور بود. در شمال ايران هم بيشتر زنها مديرند. پس اين آية 34 سورة نسا, راه برونرفت زنان را براي كسب شايستهسالاري بازميگذارد. ولي ما در بستر زمان و تكامل تدريجي, بايد حقي را نهادينه كنيم و اين همان است كه به آن مهندسي حقوقبشر ميگوييم. حال اگر واقعيتهاي جامعه را يكباره نفي كنيم, تعادل جامعه طوري به هم ميخورد كه حتي زنان هم حاضر به قبول آن نيستند. اين است كه براي رهايي از وضعيت موجود و رسيدن به وضعيت مطلوب, بايد از راه ممكن بگذريم. عدالت و آزادي هم, اگرچه ارزشهاي بشري هستند, ولي دين اين مزيت نسبي را دارد كه اين دو مقوله را در بستر زمان مهندسي و نهادينه ميكند.
حال ببينيم راه ممكن چيست؟ 1ـ بايد تعادل جامعه حفظ شود. 2ـ امت واحده را رشد و گسترش دهيم. 3ـ تا آنجا كه ممكن است بدون ايجاد تفرقه پيش برويم.
ديديم در عين اينكه گسترش و رشد امت واحده اصل بوده, ولي اسلام به حرمت شراب, نزولخواري, بردهداري و تثبيت شايستهسالاري بهگونهاي منظورمند نظر داشته و نه مطلبي حاشيهاي, بلكه دغدغة اصلياش بوده است.
دكترشريعتي در مورد حضرت ابراهيم(ع) ميگويد در دوراني كه او با هاجر ازدواج كرد, چهار محروميت داشت,اول اينكه سياه بود و در برابر سفيدها محروم بود و كسي با سياه ازدواج نميكرد. دوم اينكه هاجر دهاتي بود و شهروند نبود. سوم اينكه هاجر بردهاي در دوران بردهداري بود و چهارم اينكه هاجر زني بود در دوران مردسالاري و هيچگونه جايگاه ارزشي و موقعيت اجتماعي نداشت. در راستاي الغاي اين چهار استضعاف, پيامبر خدا با او ازدواج ميكند و فرزندش حضرت اسماعيل(ع) است كه از نسل او پيامبراكرم(ص) آمد. هر كاري مهندسي و زمان ميخواهد و اين بار هم به قول دكترشريعتي, خداوند سرباز گمنام خود را از ميان زنان, آن هم زني كه از همه چيز محروم بود انتخاب ميكند و به زن مقام ميبخشد و شأن او را مينماياند, شأني كه درخور فطرت و انسانيت اوست.