امريكاي لاتين و مسيحيت انقلابي
چهره در حال تحول الهيات رهاييبخش
نويسنده: ران رادز (Ron Rhades)
برگردان: چشمانداز ايران
در سال 1985 يكي از رهبران شاخة محافظهكار كليساي كاتوليك در امريكاي لاتين, اسقف هويوس (Hoyos), طرفداران الهيات رهاييبخش را محكوم نمود و اعلام كرد: «وقتي يك كليساي مسلح به مسلسل را ميبينم, اثري از مسيح مصلوب را در آن نمييابم. ما هرگز نميتوانيم از نفرت بهعنوان وسيلهاي براي ايجاد تحول استفاده كنيم. جوهرة كليسايي بودن, محبت است.»(1)
مشاجرات و مباحث مربوط به الهيات, اغلب به كلاسهاي درس مدارس مذهبي و مجلات خداشناسي محدود ميشود. اما اختلاف نظري كه با ظهور الهيات رهاييبخش امريكاي لاتين بهوجود آمد, عموميت يافت و در سطح جهان گسترده شد. اين اختلاف واتيكان, كشيشهاي ارتدكس و نيمه ارتدكس, افراد عادي و غيرروحاني,جامعهشناسان, سوسياليستها, مدافعان سرمايهداري, اقتصاددانان, رهبران دولتي و نظاميان تحت فرمان آنها و بسياري ديگر را درگير خود ساخت. هنگاميكه نخستين بارقههاي الهيات رهاييبخش در اواخر دهة 1960 نمايان شد, همچون هوس زودگذري بود كه همه خاموشي آن را نيز پيشبيني ميكردند.
به بيان دقيق, الهيات رهاييبخش بايد بهعنوان مجموعهاي از طيفهاي مختلف خداشناسي تلقي شود كه شامل طيفهاي امريكاي لاتين, سياه و فمينيست ميباشد. هر سه طيف نوعي واكنش درمقابل ظلم هستند: پيروان الهيات رهاييبخش امريكاي لاتين ميگويند كه ملتهاي فقرزدة آنها مورد ظلم و استثمار اغنيا و كشورهاي سرمايهداري قرار گرفتهاند. طرفداران مكتب الهيات رهاييبخش سياه مدعي هستند كه ملت آنها از ظلم سفيدپوستان نژادپرست رنج ميبرد و بالاخره الهيات رهاييبخش فمينيست تأكيد خود را بر جايگاه زنان و آزادسازي آنها در جامعة تحت سلطة جنس مذكر قرار ميدهد.
اين مقاله كه اولين مقاله از يك مجموعة سه قسمتي در زمينة الهيات رهاييبخش است, توجه خود را به شاخة امريكاي لاتيني الهيات رهاييبخش معطوف ساخته است و ريشههاي تاريخي, روند رشد, دكترين و موقعيت آن را در جهان امروز بررسي ميكند. نخست, اين مقاله به چگونگي تحول اين جنبش از زمان ظهور خود در اواخر دهة 1960 ميپردازد. در قسمتهاي دوم و سوم مجموعه, به ترتيب الهيات رهاييبخش سياه و فمينيست بررسي شده است
الهيات رهاييبخش امريكاي لاتين, بجز چند استثناي مشخص, جنبشي برآمده از كليساي كاتوليك رمي محسوب ميشود. به همين دليل، من عمدة توجه خود را به ديدگاههاي كاتوليكهاي مكتب الهيات رهاييبخش معطوف خواهم ساخت. اما در آغاز, بايد با ريشههاي اين مكتب خداشناسي بحثبرانگيز آشنا شويم.
برخي ريشههاي فكري الهيات رهاييبخش امريكاي لاتين را ميتوان بهوضوح در نوشتههاي خداشناسان اروپايي جستوجو كرد. سه تن از برجستهترين اين افراد عبارتند از:
يورگن مولتمان(Jurgen Moltmann), يوهانس باپتيست متز (Johannes Baptist Metz) و ديتريش بونهوفر (Dietrich Bonhoeffer). بدون واردشدن به جزييات و بهطور خلاصه بايد گفت كه, مولتمان پيشنهاد كرد كه مقامات كليسا بهجاي ارائة يك تصوير شخصي از دين مبتني بر نجات روح, دين را بهعنوان منشأ تحولات اجتماعي معرفي كنند. متز بر اين نكته تأكيد نمود كه ايمان از يك بعد سياسي برخوردار است و كليسا بايد نهادي براي نقد اجتماعي باشد. بونهوفر نيز به تجديدنظر در تعريف دين در يك قالب سكولار دعوت كرده است. الهيات وي بر مسئوليت انسان نسبت به ديگران تأكيد دارد و به ارزش نگاهكردن به جهان از پايين به بالا ـ يعني ديدگاه فقرا و محرومان ـ اشاره ميكند.
اگرچه طرفداران الهيات رهاييبخش از اين مكتبهاي خداشناسي الهام گرفتهاند, اما در عين حال مكاتب اروپايي را به «مطلقگرايي و مجردگرايي نظري, بيخاصيتي سياسي و ناديدهگرفتن وضعيت اسفبار و غيرعادلانة موجود براي دستيابي به مسيحيت ايدئال آينده» متهم ميكنند.(2)
ماركسيسم هم به نوبة خود تأثير عميقي بر طرفداران الهيات رهاييبخش داشته است. اين بدان معنا نيست كه آنها ماركسيسم را بهعنوان يك برنامة جامع براي فعاليت سياسي پذيرفتهاند. علاقة آنها محدود به استفاده از مقولات ماركسيستي براي تحليلهاي اجتماعي بوده است.
به اعتقاد ماركس, انسان ابتدا در حالتي ساده و بدوي ميزيسته است. در آن زمان, خوشبختي و آرامش وجود داشته, اما با ظهور طبقات اقتصادي, خوشبختي بدوي انسان بههم ريخت, بهگونه اي كه يك طبقه تلاش نمود تا طبقة ديگر را در راستاي منافع اقتصادي خود مورد ستم و بهرهكشي قرار دهد. ماركس بر اين عقيده بود كه تمام مشكلات انسان نتيجة مستقيم اين بهرهكشي طبقاتي است. او سرمايهداري را بهعنوان مجرم اصلي معرفي نمود كه به اين وضعيت نامطلوب دامن ميزند.
ماركس اصرار داشته كه انسان هرگز نميتواند در يك جامعة سرمايهداري واقعاً خوشبخت يا آزاد باشد. او ميگفت كه آدمي در محيط سرمايهداري مبدل به يك موجود از خودبيگانه ميشود و احساس راحتي نميكند. با اين حال, ازخودبيگانگي انسان تا ابد ادامه نخواهد داشت. ماركس معتقد بود كه تاريخ بهگونهاي غيرقابل برگشت به سمت نقطة اوجي پيش ميرود كه در آن, كارگران ستمديدة جهان يا همان پرولتاريا, برميخيزند و استثمارگران سرمايهدار خود را كه همان بورژواها هستند, سرنگون ميسازند. بهجاي جامعة كهنة بورژوازي و طبقات اجتماعي و جنگهاي طبقاتي آن, جامعهاي يكدست ظهور خواهد كرد كه در آن عدالت براي همه موجود است.
خداشناسان امريكاي لاتين, با اقتباس از مكاتب خداشناسي اروپايي و ماركسيسم, مكتب خاص خود را بهوجود آوردند كه با تغييري بنيادي نسبت به الهيات سنتي, كتاب مقدس را «به نفع فقرا تفسير ميكند» حال بياييد بهطور خلاصه ابعاد كليدي الهيات رهاييبخش را مرور كنيم.
الهيات رهاييبخش كار خود را با اين فرضيه آغاز مينمايد كه كل مجموعة الهيات جهتدار است يعني خداشناسان, منافع آن طبقات اقتصادي و اجتماعي را منعكس مينمايند كه مورد حمايت آن قرار دارند. درنتيجه, نظرية غالب در امريكاي شمالي و اروپا «به منافع افراد مذكر سرمايهدار سفيدپوست اهل امريكاي شمالي / اروپا» جنبة ابدي ميبخشد. بنابر ادعاي طرفداران الهيات رهاييبخش, الهيات سنتي به يك نظام سياسي و اقتصادي خاص يعني سرمايهداري دموكراتيك مشروعيت ميبخشد و از آن حمايت ميكند و همين نظام است كه مسئول بهرهكشي و فقر جهان سوم است.(3)
طرفداران الهيات رهاييبخش, همچون بونهوفر بر اين عقيده هستند كه الهيات بايد با نگاه به جهان از پايين به بالا ـ يعني با درك رنجهاي محرومان ـ آغاز شود.
گوستاوو گوتيهرز (Gustavo Gutierrez) نويسندة كتاب «الهيات رهاييبخش» نمونهاي از متدولوژي اين مكتب را به ما ارائه مينمايد. گوتيهرز, همانند ديگر مدافعان رهايي, اين عقيده را رد ميكند كه الهيات يك مجموعة منظم از حقايق منفك از زمان و فرافرهنگي است و براي تمام نسلها يكسان و ثابت باقي ميماند. برعكس, الهيات همواره درحال تحول است؛ اين علم مجموعهاي پويا و درحال حركت و متضمن داشتن بينش متناسب با زمان درخصوص علوم انساني و تاريخ ميباشد. گوتيهرز تأكيد دارد كه الهيات را نبايد فقط ياد گرفت, بلكه بايد آن را به كار بست. در انديشة وي, نقطة شروع خداشناسي, اتخاذ يك «راهكار عملي» (Praxis) است. واژة Praxis (از ريشة يوناني Prasso به معني عمل و كار) متضمن اقدامات انقلابي به نفع تهيدستان و محرومان است و با اتخاذ آن, دريافتهاي خداشناسانه مدام در معرض تحول قرار ميگيرند. از اينرو, متخصص الهيات بايد در مبارزه براي تغيير جامعه غرق شود و انتقال پيام خود را از اين طريق دنبال نمايد.
بنابراين, در فرايند خداشناسي, اتخاذ راهكار عملي همواره بايد در اولويت اول قرار گيرد و دانش الهيات تنها در مرحلة دوم مورد توجه قرار گيرد. خداشناسان نبايد فقط نظريهپرداز باشند, بلكه بايد در صحنة مبارزة دائمي براي رهايي محرومان, خود را اهل عمل نشان دهند.
متدولوژي مورد استناد گوتيهرز در الهيات رهاييبخش, مفهوم گناه را فقط از منظر فردي و خصوصي مورد توجه قرار نميدهد, بلكه براي آن جنبة اجتماعي و اقتصادي قائل ميشود. گوتيهرز شرح ميدهد كه «گناه صرفاً يك واقعيت فردي, خصوصي يا دروني نيست, بلكه گناه بايد يك حقيقت اجتماعي, تاريخي تلقي گردد كه در فقدان حس برادري و عشق در روابط ميان انسانها متجلي ميگردد.»(4)
خداشناسان مكتب رهايي, كشورهاي سرمايهداري را مشخصاً به اين دليل كه ملل فقير را مورد ظلم و استثمار قرار دادهاند گناهكار قلمداد ميكنند. آنها معتقدند كه دولتهاي سرمايهداري به بهاي فقر ملتهاي محروم به ثروت دست يافتهاند. اين نگرش اغلب با عنوان «نظرية وابستگي» شناخته ميشود؛ يعني اينكه توسعة كشورهاي غني به عدم توسعه و عقبماندگي كشورهاي فقير وابسته است.
در الهيات رهاييبخش, گناه وجه ديگري هم دارد. آنها كه تحت ستم قرار گرفتهاند نيز با تسليمشدن در برابر اسارت مرتكب گناه ميشوند. انفعال در مقابل ظلم به جاي مقاومت و تلاش براي ريشهكن كردن آن, حتي در صورت لزوم با شيوههاي خشونتآميز, خود يك گناه محسوب ميگردد.(5)
استفاده از روشهاي خشونتآميز يكي از بحثبرانگيزترين جنبههاي الهيات رهاييبخش بوده است. اگر اين خشونت براي مقاومت درمقابل ظلم بهكار رود, گناه بهشمار نميآيد. درحقيقت, برخي از متخصصان الهيات رهاييبخش يك عمل واحد (مثل قتل) را اگر از سوي ظالم صادر شود گناه ميدانند, ولي اگر همان عمل توسط مظلوم و در راه مبارزه با بيعدالتي ارتكاب گردد, گناه محسوب نميكنند. از نظر آنها, رفع بيعدالتيها منجر به از بين رفتن امكان ارتكاب گناه (حتي ازسوي خود ظالم) ميشود.(6)
مفهوم نجات (رهايي) (Salvation)
نجات تنها از منظر حيات فرد پس از مرگ نگريسته نميشود, بلكه متضمن برقراري حكومت خداوند در زمين است؛ يعني نظم اجتماعي نويني كه عدالت در آن براي همه وجود دارد. اين به معناي نفي ذاتي حيات ابدي نيست, بلكه هدف, تأكيد بر تلاقي ميان حيات موقت و حيات ابدي انسان در الهيات رهاييبخش ميباشد. اگر به روش الهيات سنتي, تاريخ و ابديت را در قلمروي موازي (و نه متقاطع) بدانيم, هدف ما در طول تاريخ فقط دستيافتن به ابديت خواهد بود.(7) اما اگر تاريخ و ابديت را متلاقي بدانيم, يعني اگر قرار بر آن باشد كه مسير نجات انسان بهسوي ايجاد يك نظم نوين برود, آنگاه بايد درمقابل هرچيزي كه درحال حاضر با آن نظم ضديت دارد مبارزه نماييم.(8)
پيروان مكتب رهايي چنين استدلال ميكنند كه دكترين سنتي مسيحيت دربارة خدا ذات الهي را به گونهاي معرفي ميكند كه گويي خداوند طرفدار ساختار اجتماعي سرمايهداري است. آنها مدعي هستند كه تصور سنتي از خدا ريشه در انديشههاي يونان باستان دارد كه خداوند را يك وجود ساكن ميدانستند كه از تاريخ انساني فرسنگها فاصله دارد. اين تصوير مخدوش از ذات الهي به اعتقاد آنها موجب پيدايش الهياتي شده كه خداوند را «جايي در آن بالا» و كاملاً به دور از زندگي روزمرة انسانها تصوير مينمايد. درنتيجه بسياري از مردم آمريكاي لاتين در برابر ظلم و استثماري كه بر آنها رواداشته ميشود موضع انفعالي به خود گرفتهاند.
بدينترتيب, پيروان الهيات رهاييبخش تلاش نمودهاند به دوستان خود بقبولانند كه خدا ساكن نيست, بلكه بهطرزي پويا در مسير دفاع از تهيدستان و ستمديدگان قرار دارد و از آنجا كه خداوند با ظلم و بهرهكشي مخالف است, بندگان وي نيز بايد چنين باشند, درحقيقت گوتيهرز ميگويد كه «شناخت خدا يعني اجراي عدالت.»(9)
اگرچه پيروان الهيات رهاييبخش مستقيماً ماهيت الهي عيسي مسيح را انكار نميكنند, اما بهطور صريح و مشخص هم اعتراف نميكنند كه عيسي مسيح, خداست. اهميت عيسي مسيح در نظر آنان, به مبارزة الگووار وي در راه حمايت از فقرا و ستمديدگان است. آنها با ارائة تفسير جديدي از حيات يافتن دوبارة عيسي, اين موضوع را دليلي بر اثبات دغدغة خداوند نسبت به تاريخ پرتنش و پر از ستم انسانها بهحساب ميآورند. عيسي مسيح با كلام و اعمال خود به ما نشان داد كه چگونه فرزندان خوب خداوند باشيم و با ممارست فعالانه در راه رهايي محرومان, بساط حكومت الهي را بگستريم.
بيشتر پيروان مكتب رهايي, مرگ عيسي بر روي صليب را فاقد ارزش روحاني ميدانند؛ در نظر آنها عيسي بدان علت به مرگ محكوم شد كه نظم مذهبي/ سياسي عصر خود را در هم ريخت. لئوناردو بوف ميگويد كه پيروان عيسي اين عقيدة جعلي را رواج دادند كه مرگ وي داراي اهميتي فراانساني و روحاني است: «آنچه بهعنوان واقعيت در تاريخ ثبت شده, به صليبكشيدن وي, محكوميت او ازسوي يهوديان و نوشتههاي روي صليب است كه به سه زبان آشنا براي يهوديان آن زمان حك شده بود. باقي مطالب كاملاً نظري و متأثر از مطالب «كتاب مكاشفه» و تفسير «عهد عتيق» بوده است.(10) مرگ عيسي از آن جهت منحصر به فرد است كه به «ناخشنودي خداوند از رنج محرومان, تجسم عيني ميبخشد.»(11) طرفداران الهيات رهاييبخش, حياتيافتن دوبارة عيسي را قبول دارند, ولي درخصوص اهميت آن عقايد چندان روشني را ابراز نكردهاند.
الهيات رهاييبخش نميپرسد كه كليسا چيست, بلكه به بررسي اين موضوع ميپردازد كه كليسا درميان فقر و فلاكت, بيعدالتي اجتماعي و انقلاب, چه نقشي را بايد ايفا نمايد. درچارچوب الهيات رهاييبخش, مأموريت و وظايف كليسا بسيار مهمتر از ماهيت آن است.(12)
گوتيهرز و ديگر متفكران مكتب رهايي معتقدند كه مأموريت كليسا ديگر يك مأموريت «كمّي» براي نجات هرچه بيشتر ارواح انسانها نيست.(13) برعكس, مأموريت كليسا عبارت است از «اعتراض عليه بيعدالتي در هر زمان, مبارزه با اعمال غيرانساني و حمايت از فقرا و محرومان.»(14)
از دهة 1970 و در كنار دكترين مأموريت كليسا, موضوع شكلگيري و رشد «جوامع پاية ديني» نيز مطرح شده است. اين جوامع, گروههاي كوچك مردمي هستند كه از افراد عامي, فقير و غيرروحاني تشكيل ميشوند و براي نيايش, مطالعة گروهي كتاب مقدس و ايفاي نقش محسوس اجتماعي و سياسي در محيط خود گردهم ميآيند»(15)
اين جوامع توانستهاند به كارگران و دهقانها نشان دهند كه چگونه در راه رفاه اجتماعي خود متحد گردند. گوتيهرز ميگويد كه «در بيشتر كشورهاي امريكاي لاتين, جوامع پاية ديني تنها محل فعاليت اجتماعي براي فقرا هستند.»(16) درحقيقت, اين جوامع به ابزار اصلي براي گسترش انديشة رهايي در خارج از حلقههاي آكادميك مبدل شدهاند. تا سال 1980, قريب صدهزار جامعة پاية ديني در آمريكاي لاتين تشكيل شد.(17)
از زمان ظهور انديشة الهيات رهاييبخش و رشد سريع آن از طريق جوامع پاية ديني, اختلاف نظرهاي شديدي ميان رهبري واتيكان و خداشناسان كاتوليك رمي در امريكاي لاتين درگرفته است. با اين حال در چند دهة گذشته, واتيكان بهتدريج در برابر مفهوم رهايي انعطاف بيشتري از خود نشان داده است. بهعنوان مثال, شوراي دوم واتيكان كه از 1962 تا 1965 در رم برگزار شد, زبان به انتقاد از اختلاف شديد ميان سطح زندگي در كشورهاي غني و فقير جهان گشود. بنابراين, رهبران كليسا از «نگرش توجيهي به نفع تهيدستان» حمايت نمودند. سه سال بعد يعني در 1968, كنفرانس اسقفهاي آمريكاي لاتين در مدلين (Medellin), بيعدالتي فاحش ميان طبقات اجتماعي و بهرهبرداري نامشروع از قدرت و بهرهكشي را محكوم ساخت.(18)
پاپ ژان پل دوم ساليان زيادي است كه بهدنبال اتخاذ يك سياست متوازن براي روحانيون كاتوليك رمي در زمينة فعاليتهاي سياسي ميباشد. او قدرتمندانه به دفاع از عدالتاجتماعي پرداخته, اما در عين حال مكرراً به روحانيون نسبت به درگيري بيش از اندازه در امور مادي و غيرديني و همچنين نسبت به خطرات ماركسيسم تذكر داده است.
«گردهمايي مقدس براي دكترين ايمان» ـ كه عنوان هيئت واتيكان براي نظارت بر رعايت اصول ديني است ـ دو بيانية مهم درخصوص الهيات رهاييبخش صادر كرده است. بيانية اول باعنوان «دستورالعمل در مورد برخي جنبههاي الهيات رهاييبخش» (مصوب 1984) هشدار داد كه بدون افتادن به دام روشها و اهداف ماركسيسم, امكان استناد و استفاده از اصول و واژگان ماركسيسم وجود ندارد. به همين دليل, كلاً بايد از ماركسيسم پرهيز كرد.
دوسال بعد (در 1986), «دستورالعمل در مورد آزادي و رهايي در دين مسيح» صادر شد كه مشروعيت «اقدام محرومان را براي بهوجودآوردن ساختارها و نهادهاي ضامن حقوق آنها, از طريق روشهاي مشروع اخلاقي» به رسميت ميشناخت.(19) با اين حال, اگرچه كليسا از رهايي سياسي, اجتماعي و اقتصادي ستمديدگان حمايت ميكند, هدف اوليه و اصلي آن, رهايي روح افراد از شر شيطان است.(20) اين بيانيه مبارزة مسلحانه «بهعنوان آخرين حربه براي خاتمهدادن به ظلم آشكار و طولانيمدت كه منافع عمومي را به شدت به خطر اندازد» مورد قبول قرار داد.(21)
پذيرش نسبي الهيات رهاييبخش ازسوي كليساي كاتوليك رم تا حدود زيادي موجب گسترش سريع اين مكتب شد. اما همانگونه كه بهزودي خواهيم ديد, دغدغههاي كليسا در مورد ماركسيسم با توجه به تحولات اخير جهاني درست از آب درآمد. با افول تدريجي عناصر ماركسيست در مكتب الهيات رهاييبخش, واتيكان نفسي به راحتي ميكشد.
از زمان ظهور الهيات رهاييبخش در دهة 1960, برخي از جنبههاي اين جنبش ثابت باقي مانده است. پل زيگموند (Paul E.Sigmund) در كتاب اخير خود «الهيات رهاييبخش در دو راهي» (1990) به اين نتيجه ميرسد كه الهيات رهاييبخش هنوز جهان را «محل تنش, بيعدالتي و ستم ميداند تا صلح, عدالت و رهايي». همچنين, الهيات رهاييبخش هنوز اعتقاد خود را به ويژگي مذهبي خاص فقرا بهعنوان هدف محبت و توجه ويژة خداوند و منبع الهام ديني حفظ نموده است.(22) البته, عليرغم اين عوامل, الهيات رهاييبخش در سالهاي اخير دچار تحولات مهمي نيز شده است.
بحث در مورد تحولات را با ذكر اين مطلب آغاز ميكنيم كه در سال 1989 تقريباً تمام اروپاي شرقي عليه ايدئولوژي ماركسيسم بهپاخاست. تحولات مهمي كه در اتحاد شوروي و كشورهاي بلوك شرق بهوقوع پيوست, نشانگر اين حقيقت بود كه ماركسيسم شكست خورده است.
مايكل نوواك (Michael Novack)كه كرسي جرج فردريك جووت (George Frederick Jewett) را در مؤسسة آمريكن اينترپرايز (AEI) واشنگتن در اختيار دارد, در مواجهه با تحولات اخير اروپا سؤال عميقي را مطرح ساخت: «چه بر سر پيروان الهيات رهاييبخش در آمريكاي لاتين خواهد آمد كه تاكنون انديشههاي ماركسيسم ـ لنينيسم را ميستودند, ولي اكنون آنها را توخالي يافتهاند؟»(23) نوواك چنين استدلال ميكند كه مطالعة دقيق آثار خداشناسان آمريكاي لاتين نشانگر آن است كه اين انديشمندان نگراناند كه بيش از اندازه به آموختههاي دانشگاهي خود در مورد علوم اجتماعي اعتماد كردهاند.(24) به همين دليل وي ميگويد, «خداشناسان مكتب رهايي در طول چند سال گذشته, اميد خود را نسبت به ساختارهاي اجتماعي تا حدودي از دست دادهاند و توجه آنها به امور روحاني بيشتر شده است. به نظر ميرسد كه آنها اقبال كمتري نسبت به سياست دارند و بيشتر به ايمان و مسائل ديني ميپردازند.»(25) زيگموند نيز با اين مطلب موافق است و اشاره ميكند كه اكنون «تأكيد بيشتري نسبت به منابع و آثار روحاني مفهوم رهايي به عمل ميآيد.»(26) (بهزودي به تشريح اين «روحانيت جديد» نيز خواهيم پرداخت.)
اين تغيير ديدگاه نسبت به سوسياليسم يكي از مهمترين تحولات الهيات رهاييبخش بهشمار ميرود. در نوشتههاي اخير بسياري از خداشناسان مكتب رهايي ميتوان اعتراف به اين نكته را يافت كه «نگرش جايگزين نمودن وابستگي يا سرمايهداري توسط سوسياليسم ديگر مؤثر نيست, همانگونهكه در اروپاي شرقي نيز نتيجهبخش نبود.»(27) پيروان الهيات رهاييبخش بدون آنكه لزوماً سوسياليسم را كنار بگذارند, ابهامات زيادي را در رابطه با معناي حقيقي سوسياليسم مطرح ساخته و در عين حال پذيرش بيشتري را نسبت به نظامهاي رقيب و دموكراسي به سبك غربي بهعنوان يك سلاح مشروع عليه ظلم نشان ميدهند.(28) آرتور اف. مكگاورن) (Arthur F.McGovern كه از پيروان ”مكتب يسوعي“ است چنين اظهارنظر ميكند: «چارچوب سياسي جديد در بسياري از بخشهاي امريكاي لاتين, پيروان الهيات رهاييبخش را واداشته كه از ايجاد ”دموكراسي مشاركتي“ از درون جامعة مدني صحبت كنند. سوسياليسم ديگر يك الگوي بيقيد و شرط براي انديشة رهايي نيست.»(29)
يك تحول مهم ديگر در الهيات رهاييبخش آن است كه پيروان اين مكتب, ديگر كمتر از نظرية وابستگي صحبت ميكنند, يعني از اين عقيده كه «توسعة كشورهاي غني وابسته به عقبماندگي كشورهاي فقير است.» البته هنوز گرايش ضدسرمايهداري درميان پيروان الهيات رهاييبخش رايج است, ولي بسياري از آنها دريافتهاند كه نظرية وابستگي بهدليل برخي از پيشفرضهاي بنيادين خود بهدرستي مورد انتقاد واقع شده است. پيتربرگر (Peter Barger) جامعهشناس دانشگاه بوستون, نقاط ضعف نظرية وابستگي را نشان داده است. او چنين عنوان نموده كه «تجربة توسعه در ژاپن و چهار اژدهاي كوچك شرق آسيا ـ يعني تايوان, كرةجنوبي, هنگكنگ و سنگاپور ـ اشتباهات نظرية وابستگي و الهيات رهاييبخش را بهصورت تجربي نشان ميدهد.» ازسوي ديگر, برگر تأكيد ميكند كه «هيچ نشانهاي براي توسعة موفق كشورهاي سوسياليست جهان سوم در هيچ زمان و مكاني وجود ندارد.»(30)
به علاوه راهحل پيروان الهيات رهاييبخش براي حل مسئلة وابستگي ـ يعني جدايي از جهان سرمايهداري به سبك سوسياليستي ـ جذابيت خود را براي آنها از دست داده است؛ چون «مدلهاي سوسياليستي يا ورشكستهشده و يا خود به اقتصاد بازار و تقويت كسب و كار خصوصي روي آورده و حتي سرمايهگذاري شركتهاي چندمليتي را جذب نمودهاند.»(31)
علاوه بر تحولات پديدآمده در نگرش نسبت به سوسياليسم و نظرية وابستگي, بسياري از طرفداران الهيات رهاييبخش به دليل خونريزيهاي ناشي از اين تفكر به تجديدنظر در انديشههاي خود دربارة الهيات رهاييبخش پرداختهاند. يكي از مقالات لسآنجلس تايمز دربارة الهيات رهاييبخش در السالوادور به اين نكته اشاره ميكند كه «از بين رفتن برخي از كسانيكه عليه نظمِ موجود بهپاخاستند, موجب تجديدنظر عاقلانه درخصوص مبنا و عملكرد الهيات رهاييبخش شده است.»(32) اين مقاله همچنين بيان ميكند كه «اين ضدانقلاب خشن در السالوادور و ديگر مناطق امريكاي لاتين در كنار شكست ماركسيسم در اروپايشرقي و انقلاب ساندينيستي در نيكاراگوئه در راه ايجاد عدالتاجتماعي, سياسي و اقتصادي منجر به دعوت براي نگاه تازه نسبت به الهيات رهاييبخش شده است.»(33) درحقيقت, برخي از پيشفرضهاي تحليلي بنيادين و كاربردهاي عملي الهيات رهاييبخش بهتدريج, نه فقط ازسوي عناصر محافظهكار كليساي كاتوليك, بلكه توسط برخي از پيروان و مدافعان قديمي الهيات رهاييبخش, زير سؤال ميرود.(34)
زيگموند به اين نكته اشاره كرده كه با توجه به خونريزيهاي ناشي از جنبش الهيات رهاييبخش در سالهاي اخير, پيروان اين جنبش ديگر بهدنبال ارائة توجيهات سادهاي مثل ضرورت توسل به «خشونت متقابل» عليه «خشونت نهادينة» دستگاه سياسي حاكم, نميباشند.(35) او همچنين اشاره ميكند كه بارزترين تغيير در الهيات رهاييبخش, كنارگذاشتن علاقة كوركورانه نسبت به انقلاب سوسياليستي و پذيرش اين حقيقت بوده كه راه رهايي تهيدستان, ايجاد تغييرات بنيادين سياسي نيست, بلكه روش درست آن انجام فعاليتهاي سازماني و شخصي در جوامع پاية ديني است.»(36) پيشتر به اين نكته اشاره كرديم كه پيروان الهيات رهاييبخش توجه خود را به امور روحاني افزايش دادهاند. اين حقيقت پيش از هرچيز بدان معناست كه آنها بيشتر انديشههاي رهاييبخش خود را از كتاب مقدس استخراج ميكنند تا از نظريههاي اجتماعي. كتابهاي قديمي خداشناسان مكتب رهايي در وهله نخست توجه خود را به تحليلهاي اجتماعي معطوف مينمودند و به مراجع ديني اشارات اندكي داشتند. حال وضعيت عملاً برعكس شده؛ كتاب جديد در زمينة الهيات رهاييبخش حاوي ارجاعات فراوان به كتاب مقدس و تحليلهاي اجتماعي اندك است. الهيات رهاييبخش اين روزها بهرة بيشتري از «الهيات» دارد. اما رويكرد روش شناختي آنها هنوز مبتني بر ايجاد امتيازات ترجيحي به نفع فقراست.
علاوه بر توجه بيشتر به كتاب مقدس, به نظر ميرسد كه علاقة آنها به علوم و عبادات ديني ـ همچون دعا, ايمان عملي و تقليد ـ هم بيشتر شده است. عمدة اين تحولات در سطح مردم عادي و درجوامع پاية ديني بهچشم ميخورد. مطالعة «پيامهاي رهايي» در كتاب مقدس رواج زيادي پيدا كرده است. هدف اين مطالعات عبارت است از بررسي نحوة پرداختن كتاب مقدس به مسائل خاص زندگي محرومان.
قبلاً به اين نكته اشاره كرديم كه جريان غالب در الهيات رهاييبخش در اختيار كاتوليكهاي رمي است. يكي از عوامل مهمي كه اكنون بر اين جريان در آمريكاي لاتين تأثير ميگذارد, انفجار گرايش پروتستان عيسوي در آن منطقه است.» آمريكاي لاتين, ديگر برخلاف گذشته تحت سلطة انحصاري كاتوليكهاي رمي نيست. از اواخر دهة 1960, تعداد پروتستانها از 15 ميليون به حدود 40 ميليون نفر افزايش يافته كه تقريباً 10درصد جمعيت كل آمريكاي لاتين را تشكيل ميدهد.»(37) اسقف برزيلي, مونيسنيور بوئاونتورا كلوپنبرگ (Monsignor Boaventure Kloppanburg) ميگويد كه «آمريكاي لاتين حتي با سرعتي بيش از اروپاي مركزي در قرن شانزدهم در حال رويآوردن به مذهب پروتستان است.»(38) اكثريت فراوان اين پروتستانها متعلق به فرقة پنتهكاستال (Pantecostal) ميباشند.
درخصوص علت اين گرايش يكي از تحليلگران ميگويد, «درحال حاضر, اين عقيده از مقبوليت گستردهاي برخوردار شده كه الهيات رهاييبخش در گذشته پيام عاطفي و شخصي دين را كه بيشتر مردم بهدنبال آن هستند ناديده گرفته است. در سادهترين سطح, پيروان الهيات رهاييبخش, نجات از طريق تغييرات اجتماعي را تبليغ مينمودند, كه همان سوسياليسم با ظاهر جديد بود. پروتستانهاي عيسوي مبلّغ نجات فردي از طريق تغيير در روح انسان ميباشند.»(39)
ديويد مارتين (David Martin), نويسندة كتاب «زبانههاي آتش: انفجار مذهب پروتستان در آمريكاي لاتين» (1990) معتقد است كه پيشرفت اقتصادي يكي ديگر از عوامل افزايش پيروان مذهب پروتستان ميباشد. او چنين استدلال ميكند كه «مذهب پروتستان عيسوي و پيشرفت اقتصادي اغلب ملازم يكديگرند. اين دو يكديگر را حمايت و تقويت ميكنند.»(40) كارمن گاليلهآ (Carmen Galilea) كه يك جامعهشناس اهل سانتياگو ميباشد گفته است كه «يك فرد پروتستان نمونه از فرقة پنتوكاستال, تصوير خوبي از خود بهجا ميگذارد. او فردي مسئول است. مشروب نمينوشد, انگيزة بيشتري براي كار دارد و حقوق بالاتري دريافت ميكند. درنتيجه, وي از لحاظ اقتصادي پيشرفت ميكند.»(41) تبليغات ديني پنتهكاستالها متضمن تأكيد فراواني به ضرورت پيشرفت فردي است و بدينترتيب به پيشرفت ا قتصاد نيز كمك ميكند.(42)
دانيل واتنبرگ (Daniel Wattenberg) در مقالة جديدي كه در مجلة اينسايت (Insight) منتشر شده عنوان نموده است كه يكي ديگر از عوامل پيونددهندة فرقة پنتهكاستال و ارتقاي اقتصادي, «حمايت مادي متقابل در جامعة ديني پنتهكاستال است (كليساهاي اين فرقه شبكهاي را تشكيل ميدهند كه اغلب نقش كاريابي و مسكنيابي را دارد.»(43)
به علاوه, انجام فعاليتهاي داوطلبانه در كليسا با استفاده از استعدادهاي افراد و دادن فرصت ارتقاي مهارتهاي فردي به آنها, احساس مفيد بودن و اداي وظيفه را براي اولين مرتبه در بسياري از آنان بهوجود ميآورد.(44) آموختن مهارت در فعاليتهاي كليسايي در عين حال به اعضاي كليسا فرصت ميدهد كه با دنياي بيرون كليسا هم آشنا شوند.
تحولات گستردهاي در آمريكاي لاتين در حال وقوع است و بايد منتظر ماند و ديد كه اين تحولات به كجا خواهد انجاميد. به احتمال زياد: 1ـ ماركسيسم همچنان رو به افول ميرود؛ 2ـ طرفداران الهيات رهاييبخش بيش از گذشته توجه خود را به امور روحاني معطوف خواهند ساخت؛ 3ـ ميزان استقبال از مذهب پروتستان كه تأكيد آن بيشتر بر تحول فردي است, افزايش خواهد يافت؛ و 4ـ تمام اين تحولات احتمالاً تأثير مثبتي بر شرايط اجتماعي و اقتصادي منطقه بهجا خواهد گذاشت.
كتاب مقدس و فقه
منتقدان الهيات رهاييبخش بعضاً بياعتنا و به دور از فقر آمريكاي لاتين قلمداد شدهاند. ترديدي نيست كه برخي از اين منتقدان واقعاً نسبت به موضوع فقر حساسيت چنداني ندارند. بنابراين, قبل از طرح ديدگاه منتقدان اين مكتب بحثبرانگيز خداشناسي, لازم است تأكيد كنيم كه در كتاب مقدس تأكيدات فراواني نسبت به ياري فقرا وجود دارد.
در عهد عتيق آمده است كه خداوند دستورات ويژهاي را براي حكومت ديني اسراييل جهت دستگيري از تهيدستان وضع كرد. او به حاكمان سفارش نموده كه تمام محصول زمين را برداشت نكنند و در گوشه و كنار آن چيزي براي سيركردن فقيران و نيازمندان باقي بگذارند. خداوند همچنين به تمام كسانيكه از تهيدستان دستگيري ميكنند وعدة پاداشهاي ويژه داده است و در عين حال, كسانيكه به فقيران ستم ميكنند بايد در انتظار جزاي خداوند باشند. سرقت اموال و فريفتن تهيدستان, محكوم شده و بيوهها و يتيمان كه بيشتر در معرض ستم هستند, تحت حمايت خاص قانون خداوند قرارگرفتهاند. خداوند در قانون خود همچنين جايگاهي را براي ساكنان فقير كشور اسراييل كه تبعة آن كشور نيستند در نظر گرفته است. پسماندههاي محصولات زراعي بايد براي آنها در نظر گرفته شود. در عين حال, آنها نيز بهدليل آسيبپذيري هم رتبة بيوهها و ايتام قرار گرفتهاند.
مسيح دربارة مسئوليتها نسبت به تهيدستان و ستمديدگان مواضع روشني دارد. هشدار اكيد مسيح مبني بر اينكه «نفرين ابدي در انتظار كساني است كه به تهيدستان غذا و لباس نميدهند و از زندانيان عيادت نميكنند» نشانگر آن است كه نبايد محرومان را صرفاً يك دغدغة حاشيهاي بهحساب آوريم. مسيح در انجيل و در توصيف يك فرد خوب اهل سامره به ما آموخته است كه «نيازمندان, همه همساية ما هستند.»
نگرش كتاب مقدس به تهيدستان و محرومان بهگونهاي است كه مردمان خدا در هر گوشه از جهان بايد از فقر مردم آمريكاي لاتين در رنج باشند. پيروان الهيات رهاييبخش و مردم آمريكاي لاتين نگرانيهاي مشروعي دارند. كليسا چگونه ميتواند براي كاهش رنجهاي مردم خود اقدامي به عمل نياورد؟ با اين حال, نگراني مشروع و قابل ستايش براي تهيدستان نبايد براي توجيه روشي مورد استفاده قرار گيرد كه با مباني دين مسيح ـ كه مبلّغ حقيقي رهايي است ـ مغايرت آشكار دارد.
پروتستانها معتقدند اين دقيقاً همان كاري است كه خداشناسان مكتب رهايي آمريكاي لاتين انجام دادهاند.
مبناي غلط
از آنجا كه ديدگاه پيروان الهيات رهاييبخش درخصوص خدا, عيسي مسيح, كليسا, گناه و نجات نتيجة روش خداشناسي آنهاست، ميتوان نتيجه گرفت كه نقطة آغاز براي نقد الهيات رهاييبخش, هرمنوتيك آن است. بنابراين, توجه خود را به اين موضوع معطوف ميكنيم.
در تفسير كتاب مقدس, روش يعني همهچيز. با اتخاذ يك روش ناصحيح, شخص مجبور است منظور اصلي مؤلف ـ يعني تنها معناي درست متن ـ را مخدوش كند.
كلمة روش (متد) از واژة يوناني متدوس (Methodos) اقتباس شده كه مفهوم تحتاللفظي آن «راهي براي عبور» است. بنابراين, متدولوژي در مورد كتاب مقدس به معني «پيداكردن راه صحيح رسيدن به حقيقت متن كتاب» ميباشد. خداشناسان آمريكاي لاتين «راهي» را برگزيدهاند كه آنها را به رهايي برساند, اما آيا آنها در اين راه «معناي حقيقي مورد نظر مؤلف» را قرباني كردهاند؟
مسئلة روش عملي
اساساً هرمنوتيك رهايي (كه به ”عمل“ اولويت ميدهد و ”الهيات“ را در جايگاه دوم قرار ميدهد) فاقد هرگونه معيار راهنما براي تفسير متن است. ورنون سي.گراندز (Vernon C.Grounds) حق دارد كه ميگويد «هيچگونه روش جادويي براي تفسير وجود ندارد كه با استفاده از آن بتوان در موقعيتهاي جديد, بدون هيچ محدوديتي از دل كتاب مقدس معاني تازه بيرون كشيد.»(45) در الهيات رهاييبخش, منبع اوليه در تفسير, ديگر متن كتاب مقدس نيست, بلكه ذهن مفسر است كه وضعيت موجود تاريخي را «قرائت ميكند.» با اين حال, يكي از مباني هرمنوتيك ادبي (و نه فقط ديني) آن است كه معناي حقيقي را نويسنده تعيين ميكند و خواننده نبايد آن را به ميل خود تغيير دهد. «معنا توسط مؤلف تعيين ميشود؛ خواننده فقط آن را كشف مينمايد.»(46)
تنها هنگاميكه معناي حقيقي توسط خواننده كشف شد, ميتوان آن را نسبت به وضعيت جاري بهكار گرفت. مسلماً همه توافق داريم كه مسيحيان بايد ايمان خود را در امور روزمره بهكار ببندند, اما از ديدگاه كتاب مقدس, شيوة زندگي يك مسيحي مبتني بر هدف اقتباسشده از كتاب مقدس و مكاشفة معاني آن است. مسيحيان بايد ارادة خداوند را به گونهاي كه در كتاب مقدس بيان شده, پيش از آنكه بدان عمل كنند, دريابند. بدون قائلشدن اولويت براي متن كتاب نسبت به راهكارهاي عملي, فرد مسيحي نميداند به چه چيزي ايمان داشته باشد يا به آن عمل نمايد. بنابراين, پروتستانهاي عيسوي هرگونه بيان اين مطلب را كه «براي دانستن بايد عمل كرد و اميدوار بود كه دين از دل عمل برآيد» رد ميكنند.
بررسي نحوة استناد مسيح به عهد عتيق نشان ميدهد كه وي آن را به صورت يك مكاشفة عيني تفسير مينمود. هرمنوتيك وي با اولويت قائلشدن براي عمل پيش از كشف حقيقت الهي, بيگانه بود.
حقيقتي كه از فرهنگ و زمان فراتر است
پروتستانهاي عيسوي از ناتواني هرمنوتيك الهيات رهاييبخش براي ايجاد يك خداشناسي فرافرهنگي و برخوردار از جنبه هنجاري و دستوري انتقاد كردهاند. پيروان الهيات رهاييبخش توجه چنداني به اين حقيقت نشان ندادهاند كه برخي آموزهها و فرامين كتاب مقدس ـ بهدليل ماهيت الهي آنها ـ فراتر از موانع فرهنگي بوده براي تمامي انسانها در هر كجاي جهان الزامآورند. آموزههاي كليدي كتاب مقدس ـ همچون مطالب مربوط به گناهان انساني, جدايي انسان از خداوند, و نياز وي به منجي شخصي ـ تمام انسانها جهان را تحت هر شرايطي مورد خطاب قرار ميدهد و هرگز به فرهنگها يا وضعيتهاي خاص محدود نميگردد.(47)
به علاوه, پروتستانها از اين انديشة رهاييطلبان انتقاد ميكنند كه حقيقت خداشناسي, همواره در حال تغيير است و بسته به شرايط جامعه تفاوت ميكند. نونز (Nunez) خاطرنشان ساخته كه «برخي از فصول الهيات رهاييبخش را نميتوان در زمان حاضر به رشتة تحرير درآورد, چون نتيجة يك عملكرد خاص هستند.»(48) كاربردهاي كتاب مقدس ميتواند با تحول شرايط زماني جامعه تغيير كند, ولي معناي مورد نظر مؤلف كتاب كه منشأ اقتباس كاربردهاست, ثابت بوده و نميتوان آن را نسبي تلقي كرد.
پيشفرض بيگانه
پيشفرض برقراري امتيازات ترجيحي به نفع تهيدستان, درحقيقت, قلب الهيات رهاييبخش است. پيروان الهيات رهاييبخش چنين استدلال ميكنند كه «خوانندة كتاب مقدس بايد پيش از مطالعة آن عمداً عينك ويژهاي را برگزيند و منظور از امتيازات ترجيحي براي تهيدستان نيز اتخاذ يك ديدگاه توأم با تعصب و عامدانه است. بدون اين شيوه, معناي حقيقي را نميتوان دريافت. به ما گفته ميشود كه بايد عينكهاي آتلانتيك شمالي خود را كنار بگذاريم و عينكهاي مخصوص جهان سوم را برگزينيم؛ بهعبارت ديگر عينك اغنيا را از چشم برداريم و عينك فقرا را بر چشم بگذاريم.»(49)
شوراي بينالمللي تفسير كتاب مقدس در سال 1983 كتاب كوچكي را منتشر ساخت كه به اين موضوع مربوط است. اين كتاب با عنوان «شرح هرمنوتيك» در بند 19 خود اعلام ميدارد: «ما تأييد ميكنيم, هر پيشفرضي كه مفسر براي كتاب مقدس قرار ميدهد بايد هماهنگ با آموزههاي كتاب بوده توسط اين آموزهها اصلاح شود. ما منكر اين نظر هستيم كه كتاب مقدس بايد با پيشفرضهاي بيگانه و نامتناسب با خود, سازگار شود.»(50) هدف اين مقاله جلوگيري از تفسير كتاب از طريق يك فيلتر يا غربال بيگانه (مثلاً مفهوم رهايي) است كه پيام حقيقي آن را مخدوش يا انكار نمايد. در اين مقاله اذعان شده كه «پيشفرضهاي فرد بر قرائت وي از متن مؤثر است. از اينرو, براي اجتناب از سوء تفسير كتاب مقدس فرد بايد در بررسي پيشفرضهاي خود دقت به عمل آورد.»(51)
حال بايد صادقانه اعتراف كنيم كه همة مفسران تا حدودي تحتتأثير گرايشهاي شخصي, خداشناسي, مذهبي و سياسي خويش قرار دارند. متفكر پروتستان عيسوي, اميليو نونز (Emilio Nunez) بهدرستي اذعان نموده كه هيچيك از ما نميتواند در «وضعيت خالص شيميايي» به كتاب مقدس نزديك شود. به همين دليل است كه بند 19 كتاب مزبور از اهميت ويژهاي برخوردار ميباشد: پيش فرض بايد هماهنگ با آموزههاي كتاب بوده و توسط اين آموزهها اصلاح شود. فقط آن دسته از پيشفرضهايي كه با كتاب مقدس هماهنگي دارند از مشروعيت برخوردار هستند.
گراهام ان. استانتون (Graham N.Stanton) استاد مطالعات عهد جديد در كالج كينگ دانشگاه لندن, درخصوص نقش اصلاحي كتاب مقدس چنين شرح ميدهد: «مفسر بايد اجازه دهد كه پيشفرضهاي فهم مقدماتي وي بهوسيلة متن كتاب مقدس اصلاح يا كاملاً تغيير شكل داده شود. در غير اين صورت, مفسر قادر نخواهد بود كه از بازتاب افكار خود در متن كتاب پرهيز كند. شرح و تفسير متن تحت هدايت اكيد پيشفرضها, فقط ميتواند به دستيابي نتيجهاي منجر گردد كه مفسر از قبل آن را ميداند. بايد ميان مفسر و متن, ديالوگ منظم برقرار شود.»(52) اگر از اين متدولوژي پيروي شود, متن ميتواند پيشفرضهاي موجود مفسر را بشكند و او را به نقطة جديد و غيرمنتظرهاي رهنمون گردد كه از محل آن بتواند تحقيق در متن را ادامه دهد.(53)
اگر پيروان الهيات رهاييبخش از همين شيوه پيروي كرده بودند, الهيات رهاييبخش رنگ ديگري به خود ميگرفت. درحقيقت, خداشناساني كه با پيشفرض «برقراري امتيازات ترجيحي براي تهيدستان» به كتاب مقدس نزديك شدند, اگر اين پيشفرض را به دست اصلاح توسط كتاب مقدس ميسپردند, متوجه ميشدند كه با كتاب منطبق نيست؛ زيرا از ديدگاه كتاب مقدس, فقير و غني, ظالم و مظلوم, همه گرفتار گناه هستند و به نجات نيازمندند ميباشند. كتاب مقدس در آية 23: 3 كتاب روميان (Romens) ميگويد كه «همه گناهكار و از عظمت خداوند بهدورند.» خداوند ما انجيل نجاتبخش را براي بينوايان خواند, اما همان پيام را براي ثروتمندان نيز قرائت نمود. خداوند «كسي را محكوم به نابودي نميكند, بلكه همه را به توبه فراميخواند.» حال, پروتستانهاي عيسوي اذعان ميكنند كه خداوند نظر خاصي نسبت به تهيدستان دارد و نجات ـ بنا به مشيت وي ـ بيشتر از سوي بينوايان پذيرفته ميشود. با اين حال, كتاب مقدس از «سفر پيدايش» گرفته تا «كتاب مكاشفه» نگرش ترجيحي ويژهاي نسبت به افتادگان دارد. پيروان الهيات رهاييبخش با ـ عرضهكردن پيشفرضهاي خويش درمقابل متن كتاب ـ به كشف اين حقيقت نيز نائل ميشوند كه علت رنج انسانها شكاف ميان فقير و غني نيست, بلكه اين شكاف از نشانههاي درد و رنج انسان است. اين بورژواها نيستند كه بايد ريشهكن شوند, بلكه گناهان انسان ـ يعني خودخواهي و آزمندي وي ـ بايد از ميان برود. آنچه اساساً مورد نياز است انقلاب سياسي نيست, بلكه انقلاب در قلب آدمي است؛ چيزي كه نمونة آن را ميتوان فقط در عيسي مسيح يافت. او به ميان ما نيامد كه الگوي يك انقلابي سياسي باشد, بلكه بهعنوان «برة خداوند» و براي گناهان انسانها بر روي صليب جان باخت.
بنابراين تكرار ميكنيم كه اگر بخواهيم مفهوم مورد نظر مؤلف را از متن كتاب مقدس دريابيم (كه تنها معناي حقيقي متن است), ضروري خواهد بود تا پيشفرضهاي ما هماهنگ با متن كتاب مقدس و قابل اصلاح توسط آن باشد. فقط در اين صورت است كه ميتوان يك مكتب الهيات رهاييبخش حقيقي برمبناي كتاب مقدس بنا نماييم ـ الهياتي كه بلافاصله بر نياز اساسي به رهايي از گناه تأكيد كند اما درعين حال بر فرامين كتاب مبني بر همدردي و محبت به تهيدستان تأكيد داشته باشد.
چالش در مقابل پروتستانهاي عيسوي
آيا پروتستانها به اندازهاي كه بايد, نسبت به رنج تهيدستان و ستمديدگان در جهان ما حساسيت دارند؟ و اگر چنين نيست, علت امر وجود نقص در خداشناسي آنهاست كه تأكيدهاي كتاب مقدس بر كمك به نيازمندان را ناديده ميگيرد؟
اينها پرسشهاي دشواري هستند و بر هر مسيحي واجب است كه نداي قلب خود را در اين مورد كشف كند. مسلما,ً اگر پروتستانها آمادگي پذيرش انتقاد در مورد نقايص نظام خداشناسي خود را درخصوص دستگيري از تهيدستان و ستمديدگان جهان نداشته باشند, حق انتقاد از الهيات رهاييبخش را نيز نخواهند داشت.
محتواي كتاب مقدس در اين زمينه واضح و روشن است كه ما در مقابل خداوند مسئوليم كه هر كاري ميتوانيم براي تهيدستان و بينوايان انجام دهيم. در عين حال, بايد بهعنوان پروتستانهاي عيسوي بر اين نكته پافشاري كنيم كه نهايتاً تحول هر جامعهاي بستگي به تحول افراد سازندة آن جامعه دارد. اين ديدگاه, معادل مسيحي «نظرية وابستگي» است. انقلابي كه با اين جديت در جامعه مورد توجه قرار ميگيرد هنگامي حاصل ميشود كه تعداد هرچه بيشتري از افراد جامعه, تولد دوباره و تجديد حيات دائمي در مسيح را درك نمايند.
منابع متن در دفتر نشريه موجود است.
سوتيترها:
بنابر ادعاي طرفداران الهيات رهاييبخش, الهيات سنتي به يك نظام سياسي و اقتصادي خاص يعني سرمايهداري دموكراتيك مشروعيت ميبخشد و از آن حمايت ميكند و همين نظام است كه مسئول بهرهكشي و فقر جهان سوم است
در فرايند خداشناسي, اتخاذ راهكار عملي همواره بايد در اولويت اول قرار گيرد و دانش الهيات تنها در مرحلة دوم مورد توجه قرار گيرد. خداشناسان نبايد فقط نظريهپرداز باشند, بلكه بايد در صحنة مبارزة دائمي براي رهايي محرومان, خود را اهل عمل نشان دهند
در الهيات رهاييبخش, گناه وجه ديگري هم دارد. آنها كه تحت ستم قرار گرفتهاند نيز با تسليمشدن در برابر اسارت مرتكب گناه ميشوند. انفعال در مقابل ظلم به جاي مقاومت و تلاش براي ريشهكن كردن آن, حتي در صورت لزوم با شيوههاي خشونتآميز, خود يك گناه محسوب ميگردد
نجات تنها از منظر حيات فرد پس از مرگ نگريسته نميشود, بلكه متضمن برقراري حكومت خداوند در زمين است؛ يعني نظم اجتماعي نويني كه عدالت در آن براي همه وجود دارد
پيروان الهيات رهاييبخش تلاش نمودهاند به دوستان خود بقبولانند كه خدا ساكن نيست, بلكه بهطرزي پويا در مسير دفاع از تهيدستان و ستمديدگان قرار دارد و از آنجا كه خداوند با ظلم و بهرهكشي مخالف است, بندگان وي نيز بايد چنين باشند
بيشتر پيروان مكتب رهايي, مرگ عيسي بر روي صليب را فاقد ارزش روحاني ميدانند؛ در نظر آنها عيسي بدان علت به مرگ محكوم شد كه نظم مذهبي/ سياسي عصر خود را در هم ريخت
مرگ عيسي از آن جهت منحصر به فرد است كه به «ناخشنودي خداوند از رنج محرومان, تجسم عيني ميبخشد.»
الهيات رهاييبخش نميپرسد كه كليسا چيست, بلكه به بررسي اين موضوع ميپردازد كه كليسا درميان فقر و فلاكت, بيعدالتي اجتماعي و انقلاب, چه نقشي را بايد ايفا نمايد. درچارچوب الهيات رهاييبخش, مأموريت و وظايف كليسا بسيار مهمتر از ماهيت آن است
پيروان الهيات رهاييبخش بدون آنكه لزوماً سوسياليسم را كنار بگذارند, ابهامات زيادي را در رابطه با معناي حقيقي سوسياليسم مطرح ساخته و در عين حال پذيرش بيشتري را نسبت به نظامهاي رقيب و دموكراسي به سبك غربي بهعنوان يك سلاح مشروع عليه ظلم نشان ميدهند
كتابهاي قديمي خداشناسان مكتب رهايي در وهله نخست توجه خود را به تحليلهاي اجتماعي معطوف مينمودند و به مراجع ديني اشارات اندكي داشتند. حال وضعيت عملاً برعكس شده كتاب جديد در زمينة الهيات رهاييبخش حاوي ارجاعات فراوان به كتاب مقدس و تحليلهاي اجتماعي اندك است.
الهيات رهاييبخش اين روزها بهرة بيشتري از «الهيات» دارد. اما رويكرد روش شناختي آنها هنوز مبتني بر ايجاد امتيازات ترجيحي به نفع فقراست
پيشفرض برقراري امتيازات ترجيحي به نفع تهيدستان, درحقيقت, قلب الهيات رهاييبخش است
پيروان الهيات رهاييبخش با ـ عرضهكردن پيشفرضهاي خويش درمقابل متن كتاب ـ به كشف اين حقيقت نيز نائل ميشوند كه علت رنج انسانها شكاف ميان فقير و غني نيست, بلكه اين شكاف از نشانههاي درد و رنج انسان است. اين بورژواها نيستند كه بايد ريشهكن شوند, بلكه گناهان انسان ـ يعني خودخواهي و آزمندي وي ـ بايد از ميان برود