صدسال تمرين مردم‌سالاري و مهار قدرت (1)

از انقلاب مشروطيت تا كودتاي 28 مرداد

گفت‌وگو با دكترحسن افتخار

 

آقاي دكتر از وقتي‌كه به نشرية چشم‌انداز ايران و خوانندگان آن اختصاص داديد, سپاسگزاريم. امسال صدمين سال انقلاب مشروطه و پنجاهمين سال كودتاي 28 مرداد عليه نهضت ملي و رهبري آن عليه دستاوردهاي انقلاب مشروطيت است. سال 1380 در ميتينگ انتخاباتي, آقاي خاتمي در ورزشگاه شهيد شيرودي تحليلي از تاريخ معاصر ارائه داد و گفت "انقلاب مشروطيت با تمام عظمتش سرانجام شومي (كودتاي رضاخان در سوم اسفند سال 1299 و سركوب‌ها و عوارض بعدي‌ آن) داشت. نهضت مردمي و حكومت ملي مصدق هم با كودتاي 28 مرداد مواجه شد و اين تصور در ذهن جا مي‌افتد كه ناچار هر قيام و حركتي با كودتا و يا‌ سرنگوني روبه‌رو مي‌شود. چه بايد كرد كه انقلاب 57 به اين سرنوشت مبتلا نشود؟" به نظرمي‌رسيد ايشان خط‌مشي آيندة خود را پندگيري از تاريخ معاصر ترسيم نموده است. شايد ايشان مي‌خواست بگويد كه شرايط حاضر با آن شرايط شباهت زيادي دارد و در شرايط امنيتي و نظامي بايد كاري كرد كه دستاوردهاي اصلاحات به بقاي رزمندة خود ادامه دهد و آنچنان چشمگير و راديكال نباشد كه با واكنش‌هاي  نظامي سركوب شود تا همة‌دستاوردها به يكباره از بين برود, با اين تحليل بود كه علي‌رغم 22 ميليون رأي در 18 خرداد سال 80, در كابينة دوم راه تعديل را در پيش گرفت و آهنگ حركت را كند كرد, چرا كه "بود و نبود" اصلاحات مطرح است. براساس اين ضرورت, گفت‌وگو را با اين پرسش آغاز مي‌كنيم كه از كودتاي سوم اسفند 1299و 28 مرداد 1332 چه درس‌هايي بايد براي امروز گرفت؟ در اين بين, آگاهي از ناگفته‌هاي كودتا براي نسل جوان نيز خيلي مهم است.

 بسم الله الرحمن الرحيم ـ من هم از شما تشكر مي‌كنم كه اين فرصت را فراهم كرديد تا مروري بر رويداد مهم و سرنوشت‌سازي كه در تاريخ ما به‌وقوع پيوسته داشته باشيم و در حد معقول نكاتي را روشن كنيم كه از روشن‌شدن آن نكات براي امروز و آينده‌مان چراغ و روشنايي در پيش داشته باشيم.

  ابتدا به چند مقدمه اشاره مي‌كنم و بعد از آن شما پرسش‌هايي را كه در ذهنتان هست مطرح كنيد.

  مقدمة نخست اين است كه متأسفانه با اين‌كه در حدود پنجاه‌سال از كودتاي 28 مرداد گذشته, به جرأت مي‌توان گفت كه هنوز تمامي مدارك و اسناد سازمان‌هاي اطلاعاتي ـ به‌خصوص امريكا و انگليس و وزارت‌امورخارجة بعضي از كشورهايي كه نقشي در كودتا داشتند ـ به‌طور كامل منتشر نشده است. البته امروز با سي‌سال پيش قابل مقايسه نيست. خوشبختانه ما اسناد و مداركي در اختيار داريم. نكات بسياري روشن‌شده, تجارب جديدي اندوخته‌ايم, با اين حال به نظر مي‌آيد كه اين سازمان‌هاي اطلاعاتي, تنها داده‌هايي سانسور شده در اختيار ديگران مي‌گذارند.

وزارت‌خارجة امريكا اعلام كرد پس از گذشت بيش از سي‌سال از كودتاي 28 مرداد, اسناد آن از بين رفته و يا سوزانده شده است.

به يك نكته هم بايد اشاره كرد و آن اين‌كه بايد به اسناد و مدارك منتشر شده هم با ديد عميق, تاريخي و با احتياط نگاه كرد. براي اين‌كه ما گزارش‌ها و اطلاعاتي را كه در جريان قبل از انقلاب 57 فرستاده مي‌شد و بعد منتشر شد, مشاهده كرديم كه دقّت و صحّت لازم در آنها وجود نداشت و در مواردي ديدگاه‌هاي شخصي عاملِ گزارش‌ دهنده به نحو چشمگيري غالب بود.

  مقدمة دومي كه مي‌خواهم عرض كنم اين است كه ما مي‌توانيم به كودتاي 28 مرداد  از سه محور نگاه كنيم:

  محور اوّل, پرداختن به ريشه‌هاست. يعني رفتن در درون تاريخ و تجربه‌ها و اطلاعاتي كه تاكنون در اختيار ما گذاشته شده و يافتن ريشه‌ها. تا زماني‌كه آن ريشه‌ها به‌طور دقيق پيگيري نشوند, امكان اين‌كه ما درسي براي آينده بياموزيم بسيار كم خواهد بود.

منظور شما ريشه‌هاي ايدئولوژيك, استراتژيك يا تشكيلاتي و فلسفي است؟

توضيح خواهم داد. فعلاً به اين سه محور اشاره كنم و بعد وارد اين ريشه‌ها  خواهيم شد كه مي‌تواند جنبه‌هاي ساختاري, ايدئولوژيك, فلسفي و انساني باشد.

  محور دوم, پرداختن به ريز حوادث و قضايايي است كه در دورة حكومت دوسال و چهارماهة دكترمصدق از ارديبهشت سال 1330 تا 28 مرداد 1332 اتفاق افتاده است. در اين زمينه اطلاعات خوبي در اختيار ماست, اگرچه در اينجا هم هنوز نكات مبهم بسياري وجود دارد كه جا دارد روي آن صحبت بشود.

  محور سوم اين است كه "اين كودتا چه عوارض و پيامدهايي براي ملت ما به‌بار آورد؟ در تاريخ ما از خودش چه اثراتي به‌جاي گذاشت و سهم اين كودتا در شرايط امروز كه ما با مسائل متعددي روبه‌رو هستيم, چگونه بايد نگريسته بشود؟" البته وقتي من به ريشه‌ها اشاره مي‌كنم, تلاش خواهم كرد كه به‌موقع و به ضرورت به آن دو محور هم اشاره كنم.

پس در اين نشست, عمدة بحث‌ها در محور اوّل يعني بررسي ريشه‌ها خواهد بود؟

بله, در محور اول, بحث ما اين است كه ما از ابتداي انقلاب مشروطه و در مقاطع مهم و سرنوشت‌سازي كه در طول تاريخ‌ خود داشته‌‌ايم, ازجمله به توپ‌بستن مجلس شوراي‌ملي, استبداد صغير, توطئة تجزية ايران در 1907, كودتاي سوم‌اسفند 1299, تشكيل مجلس مؤسسان در سه مقطع تاريخي؛ (يك‌بار در سال 1305 ـ تغيير سلطنت از قاجار به پهلوي ـ يك‌بار در سال 1328 كه شاه با سوء‌استفاده از واقعة 15 بهمن 1327 زمينه را فراهم كرد و با بگير و ببند و ديكتاتوري دوچنداني كه دركشور ما به‌وجود آمد, بلافاصله مجلس مؤسسان دوم تشكيل شد و از درونِ آن حقّ انحلال مجلسين به شاه داده شد. سومي هم در سال 1346 بود (در قضاياي تاجگذاري وليعهد), شهادت آيت‌الله مدرس, اسارت مصدق, تمديد قرارداد دارسي, جريان سوم شهريور 1320, قيام سي‌تير 1331, توطئة نهم اسفند 1331 و كودتاي 28 مرداد 1332. تمام اين قضايا درواقع يك محتوا و مضمون دارند كه البته در مدارهاي مختلف و تكامل‌يافته‌تري نسبت به شرايط اقتصادي, اجتماعي, طبقاتي, جابه‌جايي قشرها و طبقات مختلف, وضعيت توليد در جامعه, تغييرات ساختار جمعيت, تحولاتي كه در تفكرات و انديشه‌هاي مردم به‌وجود مي‌آيد تحقق پيدا مي‌كند,‌ ولي ما در بحث‌هايمان نشان خواهيم داد كه اين مضمون و محتوا استمرار دارد و در شكل‌ها و مدارات مختلف تكرار مي‌شود. تكيه‌گاه آن محتوا چند نكتة اساسي است: منشأ مشروعيت كدام است؟, رابطة قدرت و مسئوليت به چه صورتي است؟ درواقع ساختار قدرت سياسي و حاكميت ما در تمام اين قضايا جايگاه و ويژگي‌هاي خودش را به نوعي نشان مي‌دهد كه توضيح خواهيم داد و بالاخره حقوق و آزادي‌هاي مردم و ملت در اين ميان چگونه است؟

  محور دوم ـ كه بي‌ارتباط با اين قضايا نيست ـ اين است كه در تحليل‌هاي تاريخي بسيار مهم است كه ما از رويدادهاي سياسي فراتر برويم و وارد آنچه بر شرايط سياسي روزگار ازجمله شرايط فرهنگي, اقتصادي, اجتماعي و مذهبي جامعه, رشد و تكامل تكنولوژي, رشد و تكامل ابزار توليد, شكل‌گيري و جابه‌جايي اقشار و طبقات مختلف و تحولات جهاني محيط بوده است گرديم. در يك جمله بايد گفت كه اين قضاياي سياسي در متن و در عينيت شرايط ويژة اقتصادي, اجتماعي و فرهنگي اتفاق مي‌افتند.

درواقع شما مي‌خواهيد فضاي آن زمان را ترسيم كنيد و در آن فضا تحليل كنيد.

اگر آن فضا در نظر گرفته نشود, از درون آن افراط و تفريط, چپ‌روي, راست‌روي و طرح شعارهايي كه به هيچ‌وجه  با عينيت جامعه مطابقتي ندارند پيش خواهد آمد.

اميدوارم مسئلة عينيت, فضا و بستر را براي علاقه‌مندان خوب باز بكنيد تا بدانند با توجه به اين فضا و بستر و عينيت, تحليل‌ها متفاوت مي‌شود.

نكتة مهم در اين رابطه اين است كه اگر اين قضاياي عينيت و متن جامعه شكافته شود, ما يك مقداري از اين كه در بررسي‌هاي تاريخي‌مان افراد را عمده كنيم و مرتب به هركسي كه نقشي در برهه‌اي از تاريخ ما داشته است برچسب خيانت و توطئه‌ بزنيم خلاص مي‌شويم. البته توطئه و خيانت بوده, ولي به نظر من اگر عمدة بحث‌ها به‌ آنچه كه متن و عينيت جامعه, شرايط اجتماعي, اقتصادي, فرهنگي و مذهبي حاكم بر جامعه است برگردد, آن‌وقت در برخورد با افراد و شخصيت‌ها و كساني‌كه وارد در عرصة مبارزات سياسي شده‌اند با تساهل نگاه كرده و اين آية قرآن را مدنظر قرار خواهيم داد كه "وَلا يَجرِمنّكم شَنَأنُ قومٍ عَلي الا تعدلوا اعدلوا هُوَ اَقربُ لِلتقوي" (مائده: 8) مبادا دشمني كساني, شما را به مسيري بكشاند كه از مسير عدل و تعادل خارج بشويد, آن‌وقت دچار افراط و تفريط بشويد يا در مورد عده‌اي فكر كنيد كه آنها هيچ اشتباهي نداشته‌اند و معصوم بوده‌اند و همة آنچه كه انجام داده‌اند بي‌غل‌وغش و صحيح بوده است و به يك عده از همان ابتدا برچسب خيانت بزنيد و قضيه را تمام كنيد. من همين‌جا مجبورم به اين نكته اشاره كنم كه ما در گذشته با اين برچسب‌زدن‌ها, خودمان و تاريخ‌مان را از اين كه به ريشه‌هاي قضايا بپردازيم محروم كرده‌ايم.

در صورت امكان براي عيني‌شدن موضوع نمونه يا نمونه‌هايي را از تاريخ در اين مورد بيان كنيد؟

نمونه بسيار زياد است. آدمي مثل بيژن جزني كه زندگي‌اش را در متن مبارزه گذرانده, جانش را به كف گرفته و مردانه بر سر آرمان‌هاي خودش ايستاده و  ناجوانمردانه در تپه‌هاي اوين تيرباران شده است, چنين آدمي وقتي در كتاب تاريخ سي‌ساله‌اش به‌جايي مي‌رسد كه روي افراد قضاوت كند, جلال آل‌احمد, علي‌اصغر حاج‌سيدجوادي و خليل ملكي را "ماركسيست‌هاي امريكايي" مي‌نامد. متأسفانه اين برچسب‌زدن‌ها و نسبت‌دادن‌ها به امريكا و انگليس, خيانتكار و مزدورگفتن‌ها نتايج تلخي دربرداشته و ما را از ريشه‌يابي قضايا دور كرده است. همچنين دغدغه‌اي داشته‌ام كه ما با نام‌گذاري كودتاي 28مرداد به كودتاي امريكايي ـ انگليسي از ريشه‌ها و بنيان‌هاي كودتا در درون غافل شويم. ريشه‌هاي اين كودتا در درون شرايط اقتصادي, اجتماعي و ‌سياسي ما بوده است. ريشه‌ها‌يش در درون احزاب, گروه‌ها, افراد و روابطي بوده كه در جامعة ما حاكم بوده است. منظورم اين نيست كه امريكا و انگليس توطئه نكردند و يا كودتا نكردند, اما اعتقادم اين است كه بنيان‌ها و ريشه‌هاي كودتا از درون شكل گرفته و ما دلايل متعددي هم براي اين داريم. اگر امريكا و انگليس سازماندهي كودتا را برعهده گرفتند, مواد اوليه و خام اين سازماندهي از درون جامعة ما جوشيده بود. قبل از قيام سي‌تير 1331, امريكا و انگليس به اين نتيجه رسيدند كه بايد حكومت مصدق را از ميان بردارند. در اين هيچ ترديدي نيست. در آن‌ مقطع هر دو مصمم بودند. دكترحسن ارسنجاني در آن روزها پيشكار, منشي و همه‌كارة قوام‌السلطنه بود. وي در خاطرات خود مي‌نويسد كه در روزهاي بين 26 تا 30 تير من شاهد بودم كه مرتب از سفارت امريكا, سفارت انگليس, از طرف والاحضرت اشرف‌پهلوي و كانون‌هاي مختلف قدرت, پيام‌هايي براي قوام مي‌رسيد و تمام پيام‌ها در تأييد حكومت قوام بوده است. همه پشتيباني مي‌كردند, همه تلاش مي‌كردند كه اين حكومت شكل بگيرد, ولي شما درنهايت ديديد كه قيام سي‌تير چه رسوايي‌‌اي براي دربار, قوام, انگليس و امريكا و كساني‌كه در اين  توطئه دست‌اندركار بودند به‌بار آورد. وقايع 30ـ 26‌تير  هم دست كمي از كودتا نداشت. اما چرا شكست خورد؟ به خاطر اين‌كه در آن‌ مقطع در درون نهضت هنوز آن وحدت, همبستگي و وفاداري به آرمان‌هاي مردم كه در وجود و شخصيت دكترمصدق تجلي پيدا كرده بود پابرجا بود. بنابراين تا موقعي ‌كه در درون انسجام باشد ـ و به قول مهندس سحابي ـ آن وفاق‌ملي و همگاني وجود داشته باشد, توطئه‌هاي خارج نمي‌توانند كارساز باشند. در طول تاريخ ما, توطئه‌هاي خارج هميشه در زماني موفق بوده‌اند كه ما در درون خودمان دچار خودخواهي, غرور و فرصت‌طلبي و نفاق و چنددستگي شده‌ايم.

از  لحاظ مكتبي و تجربة تاريخي, هرچند شرط خارج تعيين‌كننده باشد, ولي به اعتبار مبنا, شرط داخل است كه مي‌تواند مؤثر باشد.

دقيقاً درست است. اگر ما با اين ديد به قضايا نگاه كنيم, شايد بتوانيم براي شرايط روزمان هم تجربه‌هايي داشته باشيم.

گرچه اين رابطه بين شرايط داخلي و خارجي درست است و در تاريخ هم درست به نظر مي‌آيد, ولي امروزه با توجه به نقش امريكا در كوزوو, افغانستان و عراق خيلي‌ها به اين نتيجه رسيده‌اند كه اگر شرايط خارج فراهم نشود, هيچ‌كاري در داخل نمي‌شود كرد. اينها معتقدند امريكاست كه حكومت‌سازي و ملت‌سازي مي‌كند, انگليس است كه امپراتوري عثماني را متلاشي مي‌كند.

 من به چند نكته اشاره كنم؛ اولاً ما هيچ راه ديگري جلوي پايمان نداريم. تنها چيزي كه در اختيار ماست, مردم, ملت, آرمان‌ها, خواست‌هاي آنها, مشروع‌بودن خواست‌هاي آنها, مقابله و ايستادگي در برابر توطئه‌هاي خارج هستند و غير از اين چيزي در اختيار ما نيست. دوم اين‌كه ببينيد امريكا كي توانست در افغانستان اقدام كند؟ امريكا در شرايطي موفق شد كه حاكميت ملي در افغانستان از هم گسسته بود و نفاق و چنددستگي در درون گروه‌ها به‌شدت اوج گرفته بود. تنها احمدشاه مسعودي در گوشه‌اي با توجه به تجارب سياسي و نظامي‌اي كه داشت مقاومت‌هايي مي‌كرد و او را هم ترور كردند. بعد از آن شما به صحنة درون افغانستان نگاه كنيد, به لحاظ ايدئولوژي, روابط خارجي, سياسي, نحوة برخورد با مردم كه به‌دنبال اين بودند كه اندازة ريش‌ها با وجب گرفته شود, در چنين شرايطي طبيعي است كه امريكا موفق شود. يا اگر امريكا در عراق به ظاهر موفق شد, شما اشتباهات استراتژيك صدام در حملة به ايران و كويت و در نحوة برخورد با مردم و استبداد و نسل‌كشي و ديكتاتوري مطلق‌العناني را كه در عراق حاكم كرده بود ببينيد (البته اينجا اشاره كنم كه به نظر من هنوز داستان عراق تمام شده نيست.)  امريكايي‌ها در شناخت روحية مردم منطقة ما, در شناخت نفوذ اعتقادات و عقايد مذهبي در مردم اين منطقه, در شناخت روحيات ضدبيگانه كه در اين منطقه از ساليان دراز وجود داشته اشتباه كرده‌اند. داستان عراق به اين سادگي‌ها حل نخواهد شد.

ممكن است به بحث‌تان در مورد محور اول يعني "ريشه‌ها" ادامه دهيد؟

همان‌طور كه گفتم مضمون واحدي در تمام رويدادها موج مي‌زند و به چشم مي‌خورد. به اصول متمم قانون‌اساسي مشروطه استناد مي‌كنم؛ اين اصول از همان ابتداي مشروطه تا انقلاب 57 و تا امروز مطرح بوده, اما در مدارهاي مختلف. در اينجا جا دارد به چند اصل از اين اصول اشاره كنم, كه در برخورد با اين اصول دو گروه, دو تفكر, دو جناح و دوجبهه رودرروي هم قرار گرفته‌اند و اين كودتاها و آن قضاياي تاريخي در متن واقعيت‌هاي اجتماعي و در ميان اين دو جبهه رخ داده است:

  اصل بيست و ششم متمم قانون‌اساسي: "قواي مملكت ناشي از ملت است." اين قانون‌اساسي و متمم قانون‌اساسي مشروطيت است. همين اصل "قواي مملكت ناشي از ملت است." را خواهيم ديد كه در طول اين قضايا براي عده‌اي قابل هضم نبوده است و از روزگار انقلاب مشروطيت تا به امروز از چالش‌هاي اساسي ميان دوجبهه به‌شمار مي‌رود.

  اصل چهل و چهارم متمم قانون‌اساسي: "شخص پادشاه از مسئوليت مبرّاست. وزراي دولت در هرگونه امور مسئول مجلسين هستند." يعني هر وزيري در برابر مجلس پاسخگوست. به‌عبارتي مجلس در رأس امور است. چالش قدرت و مسئوليت و پاسخگويي كه تا امروز استمرار دارد.

  اصل چهل و پنج متمم قانون‌اساسي: "كلية قوانين و دستخط‌هاي پادشاه در امور مملكتي, وقتي اجرا مي‌شود كه به امضاي وزير مسئول رسيده باشد و مسئولِ صحّت مدلول آن فرمان و دستخط همان وزير است."

  حرف اساسي و بنيادين دكترمصدق در كودتاي 1299 و در مخالفت با تغيير سلطنت در مجلس پنجم در سال 1304 و در قيام سي‌تير و در بيست‌وهشت مرداد اين بود كه شاه از مسئوليت مبرّاست و مقام سلطنت درواقع يك مقام تشريفاتي است. وقتي كه شاه از مسئوليت مبرّا باشد و وزرا نتوانند دستخط او را مستمسك قرار داده و از خودشان سلب مسئوليت نمايند, درحالي‌كه همين وزرا در مقابل مجلس مسئول و پاسخگو باشند, شفاف و مشخص است كه قواي مملكت ناشي از ملت است. در اين طرف قضيه, شاه به چه چيزي استناد مي‌كرد؟ اشاره كردم كه دوجبهه, دوتفكر و دونوع برداشت رو در روي هم در طول تمام اين پروسه‌هاي تاريخي صف كشيده‌اند. شاه به اصول 50 و 51 متمم قانون‌اساسي استناد مي‌كرد.

  اصل پنجاهم: "فرمانروايي كل قشون برّي و بحري با شخص پادشاه است."

  اصل پنجاه‌و يكم: "اعلام جنگ و عقد صلح با پادشاه است." اما دكترمصدق معتقد بود كه اصول 50 و 51 يعني فرماندهي كل قشون و اعلام جنگ و صلح  بايد در پرتو اصل چهل و پنج ديده بشود, همان اصلي كه مي‌گويد كلية‌ قوانين و دستخط‌هاي پادشاه در امورمملكتي, وقتي اجرا مي‌شود كه به امضاي وزير مسئول رسيده باشد. دكترمصدق مي‌گويد كه بايد روح قانون‌اساسي را در نظر گرفت, بايد اصول قانون‌اساسي را در كنار هم قرار داد. نبايد به يك اصل محدود شد. وي در روح‌يابي قانون‌اساسي استدلال مي‌كند كه اگر بنا باشد شاه مسئول صدور فرمان جنگ باشد, آيا اين جنگ بودجه نمي‌خواهد؟ چه‌كسي بايد اين بودجه را پرداخت كند؟ اينجا مجلس بايد چه‌كار كند؟

  نكات مهم اينجا زياد است, ولي فكر مي‌كنم با يكي ـ دو اصلي كه از متمم قانون‌اساسي مشروطه خواندم تا حدودي نشان دادم كه دوجبهه چگونه رو در روي هم قرار گرفته بودند.

آيا شما درواقع مي‌خواهيد بگوييد كه در خود انقلاب مشروطيت و قانون‌اساسي, آن عناصر ذاتي و راديكالي وجود دارد كه از طرف جناح مقابل قابل تحمل نبوده است؟ يعني از يك‌‌سو جوهرة انقلاب را مطرح مي‌كنيد كه متكي به ارادة مردم است و ازسوي ديگر ارادة مردم از طرف شاه, سركوبگران و كودتاچي‌ها قابل تحمل نبوده است؟

دقيقاً مي‌خواهم همين را بگويم. كودتاي 1299, شهادت مدرس, اسارت مصدق, نخست‌وزيري قوام, قيام سي‌ام تير, كودتاي 28 مرداد, همه و همه رويارويي اين دوجبهه است. شما به نكتة خوبي اشاره كرديد, مي‌گوييد كه اينها تاب تحمل چنين چيزي را نداشتند و برنمي‌تافتند. من در تأييد اين نكته به دونمونة تاريخي اشاره مي‌كنم:

  نمونة اول: در سال 40ـ 1339 كه جبهة ملي دوم شروع به فعاليت كرد, شاه يكي دو ملاقات با مرحوم خليل ملكي داشت. خليل ملكي دقيقاً‌ جريان اين ملاقات‌ها را نوشته و به اطلاع دكترمصدق هم رسانده است. اين مذاكرات بعد از انقلاب چاپ و به‌عنوان دونامه از خليل ملكي منتشر شده است. ملاقات در شرايط سال‌هاي 40‌ـ 1339 صورت گرفته است كه شاه درنهايت ضعف بود و تحولاتي در درون مملكت شكل مي‌گرفت و شاه مجبور شده بود كه به اين نوع ملاقات‌ها تن بدهد. در اين ملاقات‌ شاه پيغامي براي رهبران جبهة‌ملي مي‌فرستد, اسم هم مي‌برد, براي دكترصديقي و دكترسنجابي و ديگران. مضمون پيام اين بود كه: "شما مي‌دانيد من همه نوع اختيارات قانوني در اختيار دارم و به آقايان اين پيغام را برسانيد."

آيا شما معتقديد كه اين اختيارات روش ابزارـ قانوني و برخاسته از مجلس مؤسسان فرمايشي است؟

به نظر من آن مجلس مؤسسان فرمايشي هم كه حق انحلال مجلسين را به شاه داد با اضافه‌كردن بندهاي مختلف, همين حق را نيز محدود و مقيّد كرد. ريشه‌ها در تفسيري است كه از قانون‌اساسي مي‌كردند. شاه خودش را فرمانده كل قوا و منحل‌كنندة مجلسين مي‌دانست و در آن ملاقات به خليل ملكي ‌‌گفت كه شما به سران جبهة‌ملي بگوييد كه من همه نوع اختيارات قانوني را دارم.

به نظر مي‌رسد در مجلس مؤسسان سال 1328, مهم‌تر از اختيار انحلال مجلسين به‌دست شاه اين بود كه كسي كه به اقدام عليه امنيت متهم مي‌شود, پرونده‌اش به‌جاي دادگستري به دادرسي ارتش مي‌رود. درحالي‌كه دادرسي ارتش ابزاري در دست شاه بود. يعني سروكار مبارزين و مجاهدين با شاه است و چون ارتشي‌ها هم شاه را فرمانده خودشان مي‌دانند و قاضي بي‌طرفي نيستند, بنابراين از ابتدا محكوميت در آن دادگاه نيروهاي مسلح محتوم است, همان‌طور كه تاريخ معاصر نشان داد, همة سركوب‌ها از طريق اين دادگاه اتفاق افتاده است.

من به اين گفتة شاه استناد كردم كه بگويم اين طرف قضيه چگونه به قانون‌اساسي نگاه مي‌كرد. اين طرف قضيه, به اين‌كه وزرا نمي‌توانند دستخط شاه را مستمسك قرار داده و از خود سلب مسئوليت نمايند يا اين‌كه مقام سلطنت يك مقام غيرمسئول است, قواي مملكت ناشي از ملت است و مجلس تبلور ارادة ملت است, به‌هيچ‌وجه اعتقاد نداشتند.  نكتة ديگر ـ كه شما هم اشاره كرديد ـ اينها روح قانون‌اساسي را برنمي‌تافتند و با برپايي مجالس مؤسسان, قانون‌اساسي را ابزار مي‌كردند و يا نقض مي‌كردند.

ظاهراً اين عدم تحمّل و برنتافتن قانون‌اساسي و متمم آن از صدر مشروطيت آغاز شد؟

بله, اتفاقاً  نمونة دوم كه مي‌خواهم بگويم از صدر مشروطه است. مهدي‌ قلي‌خان هدايت (مخبرالسلطنه) به مدت شش‌سال نخست‌وزير رضاخان بود. به گفتة خودش شش پادشاه را درك كرده بود. وي در همة قضاياي دورة قاجار بوده و بعد از آن دروقايع سلطنت رضاخان مشاركت داشته است. ايشان در كتاب خود به اسم "خاطرات و خطرات" ـ كه تا به‌‌حال چندين بار تجديدچاپ شده است ـ مي‌نويسد: "دكتر را حاضر كردند كه شاه را به هر تدبير نگاه بدارد تا قانون حاضر شود." درواقع مظفرالدين شاه در حال احتضار است. مخبرالسلطنه بر بالينش نشسته و به دكتر اصرار مي‌كند كه شما ترتيبي بدهيد كه شاه زنده بماند تا قانون و مقدمات آن آماده بشود و به اطلاع ايشان برسانيم. "دكتر را حاضر كردند كه شاه را به هر ترتيب نگاه دارد, قانون حاضر شود. وثوق‌الدوله ]قانون را[ نزد صنيع‌الدوله آورد, فرمودند من نگاه بكنم" مخبرالسلطنه مي‌گويد: "يك ماده را تغيير دادم. نوشته شده بود كه وزرا حق ندارند دستخط شاه را عذر عمل خود قرار دهند. نوشتم وزرا حق ندارند براي عذر خود دستخط صادر كنند, ولو اين‌كه ذكر شده بود در قانون چيزي زننده نباشد, باز براي هر شاهي سلب اختيارات از خود تلخ است." مخبرالسلطنه مي‌گويد تا چشم من افتاد به اين كه وزرا نمي‌توانند دستخط شاه را مستمسك قرار بدهند و از خود سلب مسئوليت نمايند, اين را تغيير دادم و اين براي شاهي كه هميشه مطلق‌العنان حكومت كرده و امروز بخواهند تمام اختياراتش را از او بگيرند, خيلي تلخ است.

  اين دو شاهد تاريخي بود. مي‌خواهم بگويم از همان دورة مظفرالدين شاه كه فرمان مشروطيت صادر شد تا زمان شاه, مقابله و مقاومت بين اين دو اردوگاه كه يكي به روح قانون‌اساسي توجه داشت و تمام قوا را ناشي از ملت مي‌دانست و شاه را يك مقام تشريفاتي و مقامي مي‌دانست, مثل پدر ملت كه در بزنگاه‌هاي تاريخي خاص بتواند نظرات صادقانه‌اش را اعلام كند, كه اگر ملت پذيرفتند عمل بشود. طرف ديگر معتقد بود كه كلية اختيارات بايد در دست شاه باشد و شاه مجلس را منحل كند, وزرا را انتخاب كند و فرمان جنگ صادر كند. اين دو جريان در طول تاريخ ما رودرروي هم قرار گرفته‌اند؛ رويارويي دو نوع نگرش به منشأ مشروعيت نظام, دونوع نگرش به مكانيسم قدرت و مسئوليت و حقوق و آزادي‌هاي ملّت در قانون‌اساسي. در اينجا به بعضي از مصاديق رويارويي اين دو جبهه اشاره مي‌كنم:

  1ـ كودتاي 1299: كودتايي كه رضاخان در آن مقدمات و بنيان ديكتاتوري را بنا نهاد. دكترمصدق در زمان كودتا والي فارس بود و خدمات بسياري در منطقة فارس انجام داده بود. (بعد از كودتاي 28 مرداد تا زمان انقلاب, تنها شهري كه "فلكة مصدق" در آن به‌نام مصدق باقي‌ماند شيراز بود.) والي در آن روزگار به تمام معنا نمايندة شاه, قانون, حكومت و نظام بود. روز دوم يا سوم كودتا سيدضيا‌‌‌الدين طباطبايي نامه‌اي براي تمام واليان در سراسر كشور مي‌فرستد, تنها كسي‌كه بيانيه و اعلامية سيدضيا‌الدين را منتشر نمي‌كند دكترمصدق والي فارس است. اعتقادش اين است كه اين كودتا مقدمه‌اي براي از بين بردن قانون‌اساسي است, مقدمه‌اي است براي تغيير سلطنت و حاكم‌كردن فردي كه به‌هيچ‌وجه در چارچوب قانون نخواهد گنجيد. هوشياري و آينده‌نگري دكترمصدق و مدرس در اين مقوله بسيار مشخص است. هردوي اينها مي‌بينند كه رضاخان مقدمات تشكيل يك حكومت استبدادي و ديكتاتوري مطلقه‌اي را پي‌ريزي مي‌كند و مصدق با هوشياري و آينده‌نگري مقاومت مي‌كند.

با صحبت‌هاي شما از موضع مصدق, ايده‌اي به ذهن مي‌رسد كه به روان‌شناسي اجتماعي اين جامعه برمي‌گردد. يك عده مي‌گويند ملت ايران ـ از مشروطيت تاكنون ـ نمي‌داند كه چه مي‌خواهد, اما مي‌داند كه چه نمي‌خواهد, ولي مصدق مي‌داند كه ملت ايران چه مي‌‌خواهد. يعني قانون‌اساسي يك سند اثباتي است كه, هم آنچه كه مي‌خواهيم در آن هست و هم آنچه كه نمي‌خواهيم؛ مثل شكنجه, خشونت, ديكتاتوري. چرا جامعة ما اين‌گونه است كه مثلاً هنوز هم مي‌گويند كه ما نمي‌دانيم چه مي‌خواهيم؟ در مورد انقلاب اسلامي مي‌گويند كه ما  مي‌دانستيم چه نمي‌خواهيم, ولي نمي‌دانستيم كه چه مي‌خواهيم. به آراي مردم در دوم خرداد يك "نه"ي بزرگ گفته شد. به 18 خرداد 80 هم يك "نه"ي بزرگ‌تر. بديهي است كه مردم پس از چند انقلاب؛ انقلاب مشروطيت, نهضت ملي و انقلاب‌اسلامي مطالبات و خواسته‌هايي دارند. اين مواد قانون‌اساسي كه مي‌گوييد خاص ملت است. مصدق به استناد اين اصول اثباتي است كه به رضاخان "نه" مي‌گويد. فكر مي‌كنم همة "نه"‌هاي ما به اعتبار روح ملت, ارادة ملت, گنجينه و سرمايه‌هايي است كه داريم.

در پاسخ به چند نكته اشاره مي‌كنم و بعد به ادامة بحث‌ اصلي‌مان برمي‌گرديم. سؤالات  شما باعث مي‌شود كه به قضيه جامع‌تر نگاه كنيم. چرا دكترمحمد مصدّق در تاريخ ما "مصدّق" شده است؟ چرا در طول تاريخ معاصر از تمام كساني‌كه در كنارش بودند چند سر و گردن بالاتر است؟ نمي‌خواهم بگويم مصدق هيچ اشتباهي نداشته, اما ما درنهايت به برآيند كار و ثبات شخصيت افراد نگاه مي‌كنيم. به صداقت و يكرنگ‌بودن و متلون نبودنش نگاه مي‌كنيم. ويژگي مهم دكترمصدق اين است كه از همان ابتداي كار, خط مستقيمي را گرفته تا شب 28 مرداد و بعد از آن در دادگاه نظامي و تا پايان عمر آن را ادامه داده است. دادگاه دكترمصدق, دادگاه دكترمصدق نبود؛ دادگاه كودتاي 1299, كودتاي 28 مرداد, محاكمة رضاشاه, محاكمة محمدرضاشاه و نظامي بود كه اينها برپا كرده بودند. بعد از پيروزي انقلاب‌اسلامي چقدر به دكترمصدق تهمت زدند, كتاب نوشتند,‌ اتهام زدند, اما روز به روز چهره ‌اين مرد, شفاف‌تر و روشن‌تر شده است. همان‌طور كه گفتم مصدق در مقابل كودتاي رضاخان ايستاد. سيدضياء نامة دوم را فرستاد. مصدق به‌جاي اين‌كه به كودتاچيان پاسخ بدهد, به احمدشاه نامه نوشت كه اين كودتا عليه قانون‌اساسي برپاشده و توطئه‌اي چيده شده است و من نامه‌هاي كودتاچيان را منتشر نكردم, اما هرطور كه شما بگوييد عمل خواهم كرد (خاطرات و تألمات دكترمصدق). مصدق تنها والي‌اي است كه ايستاد. داستان‌هاي بعدي‌اش نيز جالب است. ايستادگي دكترمصدق به اين خاطر بود كه كودتاي 1299 را در راستاي قرارداد 1919 وثوق‌الدوله مي‌ديد. قرارداد وثوق‌الدوله دوهدف عمده داشت, يكي در دست‌گرفتن ارتش و ديگري اقتصاد ايران بود. دكترمصدق مي‌گويد كه وقتي اينها شكست خوردند و احمدشاه مقاومت كرد و رضايت نداد, از همان‌روز نطفة كودتاي 1299, نطفة خلع سلطنت احمدشاه و نطفة روي‌‌ كارآمدن شخصيتي مثل رضاخان و آماده‌كردنش براي برپايي يك نظام ديكتاتوري بسته شد. بنابراين براي دكترمصدق روشن بود و مي‌دانست چه اتفاقاتي درحال تكوين است. مقاومت كرد, نپذيرفت و وقتي هم كه احمدشاه استعفاي او را پذيرفت به تهران برنگشت. مصدق براي مدت‌ها در ايلات و عشاير آن سامان زندگي كرد و در نامه‌اي هم به صولت‌‌الدوله قشقايي ـ پدر ناصرخان و خسروخان قشقايي ـ نوشت كه شما مي‌دانيد كه در تمام عمرم جز وفاداري به قانون‌اساسي و ملت راهي نپيموده‌ام و امروز هم اين كودتا را كودتايي عليه حكومت و قانون و مجلس مي‌دانم. مصدق مي‌‌گويد كه گمان من اين بود كه دو والي ديگر هم مقاومت كنند, يكي مخبرالسلطنة هدايت كه والي آذربايجان بود و يكي هم احمد قوام‌السلطنه والي خراسان. مصدق مي‌گفت كه فكر مي‌كردم اين دو والي هم با من هم‌صدا خواهند شد و مقاومت خواهند كرد, ولي صدايي از جايي درنيامد.

به اين ترتيب, مصدق چه كرد؟

مصدق در دو مقطع تاريخي به دو شيوة متناسب عمل كرد كه به توضيح مختصر اين دو مي‌پردازم:

  مصدق و مادة واحدة 1304: رضاخان به‌تدريج پايه‌هاي قدرت مطلقة خود را استوار كرد. بخشي‌هايي از ارتش, نيروي‌انتظامي, ايلات, عشاير و نمايندگان مجلس و بخشي از روحانيت, زمينه را براي  تثبيت ديكتاتوري آماده كردند. در مجلس پنجم در روز نهم آبان 1304 قرار بود كه ماده واحده‌اي را به مجلس بياورند كه از نظر دكترمصدق ناقض قانون‌اساسي بود. مصدق مي‌گفت كه مجلس حق نداشت كه سلسلة قاجار را خلع سلطنت كند و اين كار بايد توسط مجلس مؤسسان انجام مي‌گرفت. بنابراين  ديدگاه او همان ديدگاه تكيه بر قانون‌اساسي است. گفته شده است كه شب قبل از اين‌كه مادة واحده را به مجلس پنجم بياورند, شبانه نمايندگان مجلس را در زيرزميني دعوت كردند. عده‌اي را تهديد و تطميع كردند و براي روز نهم آبان 1304 از آنها قول مساعد گرفتند كه به ماده واحده رأي مثبت بدهند. در آن روز اقليتي در مجلس بود, ولي دونفر چهرة شاخص مجلس بودند, دكترمحمد مصدق و شهيد مدرس. دكترمصدق در آن روز نطقي دارد كه در كتاب‌هاي مختلف ازجمله در نطق‌هاي دكترمصدق چاپ و منتشر شده و جمله‌اي دارد كه تاريخي است. دكترمصدق مي‌گويد كه اگر قطعه‌قطعه بشوم, اگر تكه‌تكه‌ام بكنيد, اگر سرم بريده شود, زير بار اين مادة واحده نخواهم رفت؛ براي اين‌كه شما كسي را مي‌خواهيد حاكم كنيد كه او اگر خدمتگذار هم باشد, وقتي به مقام سلطنت رسيد مقام تشريفاتي است و قدرت قانوني ندارد. در همين جلسه است كه شهيد مدرس هم فرياد مي‌زند كه اگر صدبار هم رأي بدهيد, تصويب ماده واحده غيرقانوني است. پس مصدق در دو مقطع 1299 و 1304 با تحليل روشن ومشخص رودرروي رضاخان ايستاد, آن هم از موضع قانون‌اساسي.

  بعدها دكترمصدق در خاطرات و تألماتش مي‌نويسد كه هميشه دربار با من مشكلي داشت و يكي از آن مسائل اين بود كه من رودرروي رضاخان ايستاده بودم و در نهم‌آبان 1304 با انتقال سلطنت از قاجار و تحكيم مباني ديكتاتوري مخالفت كرده بودم.

  دكترمصدق و قيام ملي 30 تير: دكترمصدق از مسافرت امريكا برگشته بود. او وقتي در امريكا بود, به اين مسئله كه به‌تدريج انگليس‌ها موفق شده‌اند تا موافقت امريكايي‌ها را هم جلب كنند و در آينده احتمالاً خطراتي متوجه نهضت‌ملي ايران خواهد شد پي برده بود. براي همين بود كه وقتي برگشت, به‌شدت جريان "اقتصاد بدون نفت" را مطرح كرد كه تا آنجا كه مي‌تواند بنيان‌هاي اقتصادي را سروسامان بدهد و ازسوي ديگر توطئه‌هايي را كه عده‌اي از ارتشيان, اشراف, مالكان, نيمه‌مالكان و... تدارك ديده بودند و اعمال نفوذهايي را كه دربار در دورة هفدهم به‌خرج داده بود خنثي سازد. دكترمصدق به اين نتيجه رسيده بود كه بايد نهضت‌ملي را از وحدتي كه بين بحران‌سازان خارجي و داخلي ايجاد مي‌شود نجات بدهد. روي همين حساب دكترمصدق روز بيست و ششم تيرماه 1331 (يعني روزي كه قرار بود نخست‌وزير به مجلس معرفي شود, وقتي مجلس تشكيل مي‌شد, به‌طور تشريفاتي بايد نخست‌وزير استعفا مي‌داد و مجدداً معرفي مي‌شد و رأي اعتماد مي‌گرفت) پيش از ظهر نزد شاه مي‌رود و پيشنهادي مي‌كند. روح پيشنهاد و بعد از آن متن استعفايش را بيان مي‌كنم. روح مذاكراتي كه دكترمصدق آن روز با شاه دارد اين است كه: من  به‌دليل تجربياتي كه به‌دست آورده‌ام و با توجه به رويدادهايي كه طي يك‌سال گذشته شاهد آن بوده‌ام, بر اين باورم كه در معرفي دولت, خودم مسئوليت وزارت جنگ را برعهده بگيرم.

بيانية استعفاي دكترمصدق در آن مقطع بسيار حساس تاريخ چه ويژگي‌هايي داشت؟

اعلاميه‌اي چندسطري كه دكترمصدق در سي‌تير منتشر كرد و براي مدت بيست‌وچهارساعت آن را مخفي نگه‌داشتند و از راديو هم اعلام نكردند, اعلامية بسيار جالبي است. وقتي‌كه مسئله را با شاه عنوان مي‌كند, استدلال‌هايش خيلي روشن است. مصدق مي‌گويدكه اعليحضرت همايوني شاهنشاهي براساس قانون‌اساسي پاسخگو نيستند و مسئوليتي ندارند كه ستاد ارتش زير نظر ايشان باشد. ستاد ارتش كه زير نظر ايشان است, هر امري كه صادر مي‌‌كنند اجرا مي‌شود, ولي دولت من كه دولت مسئول و پاسخگو است, هيچ قدرتي ندارد و وزرايي كه مسئوليت دارند و در مجلس شوراي‌ملي پاسخگوي مردم هستند, هيچ اختياري ندارند. دكترمصدق مي‌‌گويد كه اعليحضرت همايوني شاهنشاه فرمايشاتي بدين مضمون فرمودندكه "پس بگوييد من چمدان خودم را ببندم و از اين مملكت بروم." يعني شاه باور ندارد كه ايشان يك مقام تشريفاتي است, يك مقامي است چون پدر ملت, و در سرفصل‌هاي تعيين‌كنندة تاريخ شايد بتواند با ملت صادقانه صحبت بكند. مي‌گويد كه پس بگوييد من چمدان خودم را ببندم و از اين مملكت بروم. يعني خود را صاحب اختيارات قانوني و بدون پاسخگويي مي‌داند. دكترمصدق هم مي‌‌گويد كه چون من به‌هيچ‌وجه حاضر به انجام اين كار نبودم, گفتم كه استعفا خواهم داد.

  در استعفانامه دكترمصدق مي‌گويد كه تجربيات به من نشان داده كه در اين وضعيت, نهضت‌ملي نمي‌تواند موفق باشد. يعني در شرايطي كه شاه, دربار, درباريان و نيروهاي مسلح مداخله بكنند, نهضت‌ملي شكست خواهد خورد. مي‌‌‌گويد: "پس شما كسي را بياوريد كه مجري منويّات شما باشد." دكترمصدق مي‌گويد كه من مجري منويّات ملت و قانون‌اساسي هستم. شما كسي را مي‌خواهيد كه مجري منويّات شخص شما باشد. شاه به مصدق مي‌گويد كه تا امشب اگر من استعفاي شما را نپذيرفتم به شما خبر مي‌دهم و اگر خبري به شما ندادم, بدانيد استعفاي شما را پذيرفته‌ام.

  دكترمصدق برخلاف آنچه كه عده‌اي گفته‌اند, "لجوج, يك‌دنده و انعطاف‌ناپذير" نبود. او در ابتدا مي‌گويد كه اگر شما (شاه) وزارت دفاع را به عهدة فدوي گذاشتيد, سه‌نفر را انتخاب بكنيد و من از بين آنها يك‌نفر را انتخاب مي‌كنم. دكترمصدق مي‌خواست كه در شاه وحشتي ايجاد نكند. چون دكترمصدق بين شاه, دربار و درباريان هم تفاوتي قائل بود و هيچ‌وقت نمي‌خواست كه وحدت و انسجام و يكرنگي توطئه‌گرانه در بين اينها به‌وجود بيايد؛ چرا كه شاه مقامي بود كه جايگاهي در قانون‌اساسي داشت و وظايفي براي خودش قائل بود. درحالي‌كه درباريان بيشتر به فكر منافع, قدرت و اعمال نفوذهاي شخصي خودشان بودند. وي تلاش مي‌كرد تا آنجا كه ممكن است شاه به دامن درباريان و انگليس و امريكا هم نيفتد. شاه به او مي‌گويد:‌ "اگر شما استعفا داديد, من از شما مي‌‌خواهم كه به من كمك كنيد و شما مخالفت نكنيد." دكترمصدق خودش مي‌گويد من آنجا به اين مضمون گفتم:‌ "دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون‌اساسي عمل كنم." وقتي هم كه مي‌خواهد قولي به شاه بدهد محور, قانون‌اساسي است: "دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون‌اساسي عمل كنم, دشمن قرآن باشم اگر قانون‌اساسي را نقض كنم و رژيم مملكت را تغيير بدهم و رياست‌‌‌جمهوري را قبول كنم." اينها را به شاه قول مي‌دهد و از نزد او خارج مي‌شود و چون اطلاعي به دكترمصدق داده نمي‌شود, مشخص مي‌شود كه شاه استعفا را پذيرفته است. استعفانامه‌اي كه دكترمصدق در سي‌تير نوشت نكات بسيار آموزنده و جالبي دارد. متن استعفانامه به اين ترتيب است: "چون درنتيجة تجربياتي كه در دولت سابق به‌دست آمده و پيشرفت كار در اين موقع حساس ايجاب مي‌كند كه پست وزارت جنگ را فدوي شخصاً عهده‌دار شود و اين كار مورد تصويب شاهانه واقع نشد, البته بهتر آن است كه دولت آينده را كسي تشكيل دهد كه كاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منويّات شاهانه‌ را اجرا كند. با وضع فعلي ممكن نيست مبارزه‌اي را كه ملت ايران شروع كرده است پيروزمندانه خاتمه دهد."

  نكتة مهم اين‌كه اراده به ايستادن و مقاومت دكترمصدق در طول اين بيانيه موج مي‌زند. دكترمصدق مي‌گويد كه با وضع فعلي ممكن نيست مبارزه‌اي كه ملت ايران شروع كرده پيروزمندانه خاتمه پيدا كند. در اين اعلاميه مصدق دست ملت را هم گرفته و وارد صحنه كرده است. به ملت هشدار مي‌دهد كه اگر وارد صحنه نشويد, مبارزه‌اي كه شروع كرده‌ايد به پيروزي نخواهد انجاميد. اين بيانيه‌اي است كه آن روز دكترمصدق صادر مي‌كند و به‌دنبال آن‌ قضاياي سي‌تير شكل مي‌گيرد.

علت اصلي پيروزي قيام سي‌ام تير را در چه مي‌دانيد؟

علت پيروزي قيام سي‌تير وحدت و همبستگي ملي بود. در آن روز اگر كدورت‌ها و گلايه‌هايي هم بين افراد مختلف بود, همه مصمم بودند كه در پشت سرِ جبهة مصدق بايستند. انگليسي‌ها و حتي امريكايي‌ها حاضر شده بودند به هر قيمتي كه شده دكترمصدق را از قدرت بركنار كنند. ايدِن ـ در گزارش‌هايي كه بعدها منتشر شد ـ تأكيد مي‌كند به هر ترتيبي كه شده بايد دكترمصدق را براندازيم و حكومت او را سرنگون كنيم. امريكايي‌ها هم كه در اوايل با اين كار موافق نبودند, در اواخر مصمم مي‌شوند و دست در دست يكديگر با تكيه بر قضايايي كه در درون مي‌‌گذشت توطئه 28 مرداد را سازماندهي كردند. آيت‌الله كاشاني (همزمان با سي‌تير) با صدور اعلاميه‌اي دكترمصدّق را بزرگ‌ترين سدّ راه خيانت بيگانگان و مزدوران داخلي آنها اعلام كرد و توطئه را به‌شدّت محكوم و مردم را به اعتصاب و اعتراض دعوت نمود. اين نشان مي‌دهد كه وحدت و انسجام با همة گلايه‌ها و اختلاف‌‌نظرها در درون به قوت خودش باقي است و براساس همين وحدت و انسجام, مي‌بينيم كه توطئه‌ها خنثي مي‌شود و از درون آن, قيام پيروزمندانة ملت در سي‌ام تير با برگشتن دكترمصدق تحقق پيدا مي‌كند.  متأسفانه در 28 مرداد با خودخواهي‌ها, خودمحوري‌ها و ديكتاتوري‌هاي فردي روبه‌رو مي‌شويم. ما هركدام در درون‌مان يك ديكتاتور هستيم, بايد ديد كه منافع ملت چگونه قرباني مي‌شود و آن بي‌تقوايي‌ها و قدرت‌طلبي‌ها چگونه نهضتي را با مأيوس‌كردن مردم متلاشي مي‌كند. بعد از سي‌تير اين وحدت و انسجام دچار گسيختگي, انشعاب و خودمحوري‌ها مي‌شود. اين يكي از تأسف‌بارترين صفحات تاريخ نهضت‌ملي است.

آيا نمي‌خواهيد سير دو جبهه‌اي را كه روياروي هم بودند, تا 28 مرداد, ادامه بدهيد؟

چرا ادامه خواهم داد, نمي‌خواهم از سي‌تير و زمينه‌هاي 28 مرداد به‌سادگي بگذرم. اين سير ادامه دارد, ولي اينجا نكاتي هم وجود دارد كه بايد اشاراتي به آنها داشته باشيم. دكترمصدق در خاطرات و تألمات خودش مي‌گويد كه يكي از اشتباهات و خطاهاي بزرگي كه من مرتكب شدم همين استعفا بود. من عين جملة دكترمصدق را براي شما مي‌خوانم كه مي‌نويسد: "اكنون اعتراف مي‌كنم كه راجع به استعفا خطاي بزرگي مرتكب شدم." اين صداقت و تقوا ارزش دارد. البته حسين مكي كتابي نوشته با عنوان "سي‌تير", اين كتاب را من سال‌ها پيش مطالعه كرده‌ام. ولي روح آن كتاب هم همين است كه دكترمصدق با ما مشورت نكرد, به ما نگفت, يك‌باره ما را در مقابل عمل انجام‌شده قرار داد و اين استعفا اشتباه بود. البته من خودم دلايلي دارم كه چرا دكترمصدق خيلي چيزها را از خيلي‌ها پنهان نگاه مي‌داشت. دكترمصدق به امريكا رفته بود. سفير ايران در امريكا نصرالله انتظام بود. دكترمصدق اعتماد و اعتقادي به اين فرد نداشت و بعدها مشخص شد كه حق با دكترمصدق بوده است. دكترمصدق در حضور او حاضر نبود كه با مك‌گي, آچسن و ديگران مذاكره كند.  اگر شرايط جامعه شكافته بشود, خواهيد ديد كه چرا مصدق چنين واكنش‌هايي از خود نشان مي‌داد.

استدلال دكترمصدق بر خطا بودن استعفا چه بود؟

مصدّق مي‌گويد كه اگر قوام‌السلطنه آن بيانية جنجالي را باعنوان "كشتي‌بان را سياستي دگر آمد" صادر نمي‌كرد و در آن اعلاميه ـ كه خيلي‌ها معتقدند كه به‌دست حسن ارسنجاني نوشته شده بود ـ شروع به تهديد به برپايي دادگاه‌هاي نظامي و انقلابي و تيرباران كردن نمي‌نمود مطمئناً با تأييدهايي نيز كه از سياست‌هاي انگليس, امريكا, دربار و افراد مختلف همراه بود به شكست نهضت‌ مي‌انجاميد. اسناد و مداركي وجود دارد كه در همان سي‌تير, دكتربقايي, سپهبدي را فرستاده بود كه با قوام‌السلطنه مذاكره بشود. اختلافاتي كه بعدها بين گروه خليل ملكي و دكتربقايي به‌وجود آمد عمدتاً در رابطه با همين مسئله بود كه سپهبدي با قوام‌السلطنه چه مذاكراتي داشت, چه پيغام‌هايي براي شما فرستاده بود؟ دكترمصدق مي‌گويد كه اگر آن اعلاميه نبود و با مخالفت صريح مردم مواجه نمي‌شد, ممكن بود قضيه روندي ديگر پيدا كند؛ قبل از اين‌كه دادگاه لاهه اعلام رأي كند دولتين ايران و انگليس دعوايشان را از ديوان لاهه پس مي‌گرفتند و قضيه به نفع دولت انگليس تمام مي‌شد و تمام زحمت‌هايي كه ما كشيده بوديم به‌هدر مي‌رفت.

منظور شما از اعتراف مصدق به اشتباه خود اين است كه درمقطع بيست‌وشش تير 1331, مصدق مي‌دانست كه امريكا و انگليس به سرنگوني او رأي مي‌دهند و به هم نزديك مي‌شوند و همچنين مي‌دانست كه ارتجاع داخل هم به سرنگوني او كمر همت بسته بود (كتاب دكترارسنجاني دربارة سي‌تير), دربار هم همين‌طور. بنابراين اگر شكايت انگليس از ديوان لاهه پس گرفته مي‌شد و قوام‌السلطنه هم رأي اعتماد مي‌آورد و مردم هم در صحنه نمي‌آمدند, روند ديگري طي مي‌شد و درواقع مصدق مي‌‌خواست بگويد كه استعفاي او به نفع امريكا, انگليس, ارتجاع و درباري‌ها بود كه مي‌خواستند او و نهضت‌ملي نباشد؟

درست است. مسئلة مصدق, مسئلة خودش نيست. مصدق مي‌گويد كه استعفاي من كه پذيرفته شد, اگر قوام‌السلطنه با توجه به رأي اعتمادي كه از مجلس گرفته بود,‌ آن اعلاميه‌ را صادر نمي‌كرد و مردم تهييج نمي‌شدند و به ميدان نمي‌آمدند, تثبيت مي‌شد. همان‌طور كه شما هم اشاره كرديد, با توجه به اين‌كه انگليس, امريكا, ارتجاع داخلي و حتي بعضي از عناصري كه به ظاهر همراه دكترمصدق بودند و دربار, به يك نقطة مشترك رسيده بودند, اينها حكومت قوام‌السلطنه را تشكيل مي‌دادند و بعد تمام زحمات نهضت‌ملي و مردم به باد مي‌رفت.

با قانون‌ ملي‌شدن صنعت‌نفت چه مي‌كردند؟

در يك مقطعي خود انگليس‌ها و امريكايي‌ها مي‌‌گويند كه ما ملي‌شدن نفت را هم به‌صورت صوري مي‌پذيريم. ولي تنها اين براي ما مهم است كه كنترل كامل اكتشاف, استخراج, توليد, پالايش و توزيع را به دست ايرانيان ندهيم. اينها مي‌خواستند كنترل منابع نفت دست خودشان باشد. در اسنادي كه اخيراً منتشر شده, دقيقاً نشان داده شده است در مذاكراتي كه امريكايي‌ها با انگليسي‌ها كردند, همين مسئله مورد بحث قرار گرفته است و گفته‌اند ما تا آنجا مي‌توانيم پيش برويم كه به‌طور صوري و ظاهري حتي ملي‌شدن را هم بپذيريم. شما بعداً هم ديديد كه وقتي اينها آمدند و قضية كنسرسيوم بعد از كودتاي 28 مرداد پيش آمد, ظاهراً هيچ‌وقت نگفتند كه ما قانون ملي‌شدن صنعت‌نفت را نمي‌پذيريم.

دربارة قرارداد كنسرسيوم كه در سال 1333 تصويب شده بود, حتي برخي از ياران مصدق مي‌گفتند كه قرارداد خوبي است. ولي‌ آنچه مصدق خيلي روي آن اصرار داشت, مالكيت و حاكميت بر منابع نفتي ايران بود و در آن مقطع مي‌گفت كه انگليسي‌ها به‌عنوان مقاطعه‌كار در ايران بمانند. درآمد نفت به‌حساب ما ريخته بشود و ما هزينة آنها را به‌عنوان مقاطعه‌كار مي‌دهيم. امريكا و انگليس نهضت حق حاكميت و مالكيت ملت‌ ما را بر منابع خود نپذيرفتند و در قرارداد كنسرسيوم هم اين مسئله رعايت نشد.

 به اين ترتيب شما علت اصلي كودتاها و توطئه‌ها را در تاريخ معاصر "قيام و بيداري" مردم مي‌دانيد. در قيام تنباكو, انقلاب مشروطيت و نهضت‌ملي كه مردم بيدار شدند و حاكميت ملي خودشان را طلب كردند.  آيا اين برداشت درستي است؟

محور تمام صحبت‌ها دقيقاً همين است كه يك طرف قضيه, مردم, قانون‌اساسي و حقوق مردم هستند, يعني همان جملة اول مصاحبه‌ام كه "قواي مملكت ناشي از ملت است." اما در جبهة مقابل, جريان‌هايي وجود دارند كه به‌‌هيچ‌وجه‌ حاكميت ملّت را برنمي‌تابند و حاضرند مملكت و منافع ملي و آيندة آن قرباني بشود, ولي آنها به قدرت‌ و مطامع خودشان دست پيدا كنند.

اگر لازم مي‌دانيد به ذكر وقايع بپردازيد؟

سعي كردم كه ضمن اين صحبت‌ها حداقل به آن دوجنبه و دومحور اول اشاراتي داشته باشم. هنوز به عواقب و عوارض نرسيده‌ايم, هنوز به 28 مرداد نرسيده‌ايم. منتها اينجا مي‌خواهم به نكته‌اي اشاره كنم و بعد به 28 مرداد بپردازيم. مقطع سي‌تير 1331 تا 28 مرداد سال 1332 مقطعي است كه هميشه وقتي قضاياي اين فاصله مطرح مي‌شود, آ‌دم شرمنده و متأسف مي‌شود. انسان به خودش نهيب مي‌زند كه چرا بايد اين تفرقه‌ها, دوگانگي‌ها, فرصت‌طلبي‌ها و قدرت‌طلبي‌ها بتواند منافع يك ملت و نهضتي را كه تأثيرات بسيار شگرفي در كل منطقه به‌جاي گذاشته بود با شكست مواجه كند؟ اما فراتر از احساسات بايد يك مقدار واقع‌بينانه‌تر با اين قضيه برخورد بشود. از جنبة ديگر, شرايط سياسي, اجتماعي و اقتصادي هم بايد با اين رويدادهاي تاريخي آميخته بشود كه مقدار زيادي نقش دارد. همان روز اول كه دكترمصدق با عده‌اي در دربار متحصن شدند و از دربار بيرون آمدند و موجوديت جبهة ملي را اعلام كردند, عناصري مثل عميدي نوري مدير روزنامة "داد" هم در ميانشان هست و بعدها گفتند كه آزموده كه دادستان دادگاه نظامي دكترمصدق و يارانش بود, مدارك, سخنراني‌ها و متون مورد نيازش را همين عميدي نوري تأمين مي‌كرد.

اين خبر موثق است؟

فكر مي‌كنم موثق باشد. الآن سند خاصي در اختيارم نيست, ولي گفته شده كه اين‌گونه بوده است

ريشه‌هاي تفرقه‌ و تشتت‌هايي كه مردم را خسته و مأيوس كرد توضيح دهيد؟

پيش از اين‌كه بگوييم چه‌كسي وابسته به بيگانه بود و چه كسي خودش را فروخت و مزدور انگليس و امريكا بود, خوب است به روان‌شناسي جامعة خودمان و افراد توجهي كنيم. يكي از كساني‌كه در اين زمينه‌ها كار كرده حرف بسيار درستي زده است. او معتقد است كه "ازخودبيگانگيِ ناشي از قدرت" به مراتب وحشتناك‌تر از "ازخودبيگانگي ناشي از ثروت" است. به عبارت ديگر اگر كسي تقوا, ظرفيت و احساس مسئوليت درمقابل قدرتي كه به او داده شده نداشته باشد و اين قدرت كنترل نشود و نظارتي بر آن نباشد, احتمالاً سر از خيانت و عوارضي درمي‌آورد كه ممكن است تمامي زحمت‌ها و آرزوهاي يك ملت را به باد بدهد و به يك نوع تراژدي منجر ‌شود. آيت‌الله كاشاني كه در روز 29 تير از اعلاميه و مصاحبة ايشان اسم بردم و گفتم كه موضع‌گيري او چه مقدار مؤثر بود, بعد از 28 مرداد, وقتي كه حكومت كودتايي زاهدي را مورد تأييد قرار مي‌دهد, به‌دنبال آن مواضعي كه اتخاد مي‌كند, فريادهايي مي‌زند كه ديگر به‌هيچ‌ جا نمي‌رسد. آيت‌الله كاشاني بعد از 28 مرداد, وقتي كه مي‌بيند قانون ملي‌شدن صنعت نفت با قرارداد كنسرسيوم به باد مي‌رود, گاهي مي‌‌گويد مردم شما نوار سياه به سينه‌تان بزنيد و اعتراض كنيد. گاهي مي‌‌گويد حيف كه من امكاناتي در دستم نيست تا از عواطف مردم استفاده كنم و آنها را بسيج كنم و بعد يك مرتبه مي‌بينيد يكي از كودتاچيان (تيمسار فرزانگان) كه از دولت زاهدي پست و مقامي گرفته بود با تحقير و توهين مي‌‌گويد كه فردي به‌نام سيدابوالقاسم كاشي مطالبي را بيان كرده است. آنگاه در جريان محاكمة فداييان اسلام, آيت‌‌الله كاشاني را مورد بازجويي, تحقير, تهمت و افترا قرار مي‌دهند.‌ كساني‌كه آن روز تصميم گرفتند كه كمر دكترمصدق و نهضت‌ملي را بشكنند و بعضي از آنها هم گفتند كه اگر شده با انگليسي‌ها هم همكاري مي‌كنيم تا كمر دكترمصدق را بشكنيم, اينها عمق فاجعه را درك نكرده بودند. دليل آن هم اين است كه بعد از كودتاي 28 مرداد, وقتي مي‌خواهند به ميدان بيايند و موضع بگيرند, مي‌بينند كه خير, قضيه پيچيده‌‌تر از اينهاست. بسياري از كساني‌كه به‌دليل غرور,‌ خودخواهي و گرفتارآمدن در چنبرة قدرت‌طلبي و اطرافيان وسوسه‌گرشان, نهضت‌ملي را با شكست مواجه كردند, هنوز عمق فاجعه را درك نكرده بودند, اما براي ريشه‌يابي اينها بد نيست به دو نكته اشاره كنم و بعد وارد 28 مرداد بشويم.

اسنادي كه تا به حال منتشر شده و كساني‌‌كه شاهد قضايا و امور بوده‌اند, همه شهادت مي‌دهند كه آيت‌‌الله كاشاني در هستة كودتا نبوده است. ولي بسياري از اطرافيانش در هستة كودتا بوده‌اند و از وجاهت ايشان استفاده مي‌كرده‌اند. آيا با تحقيقاتي كه شما كرده‌ايد اين مسئله واقعيت دارد؟

در "هستة كودتا" بودند, يعني اين‌كه دقيقاً همة‌ جزييات كودتا در اختيار آنها بوده است. اين‌كه ما بگوييم ايشان در تمام جزييات اجرايي و مراحل عملياتي كودتا قرار گرفته بود و دقيقاً از مسائل اطلاع داشت, من هم تاكنون سندي نديده‌ام, ولي در عين حال, شما روند حركت‌هاي ايشان را بعد از سي‌تير و بعد در نهم اسفند, وضعيت ايشان را مشاهده كنيد به چه نتيجه‌اي مي‌رسيد؟ در قضاياي بعد از كودتا, ايشان حكومت زاهدي را مورد تأييد قرار داد. گفت خود زاهدي از جبهة‌ملي بوده است و ايشان به تمام دستاوردهاي نهضت‌ملي وفادار خواهد ماند. نتيجه‌گيري كلي من اين است كه ايشان با اتخاذ مواضع و روندي كه در حركت‌هايشان در پيش گرفته بود و اطرافيانش اين چنين مي‌كردند, در شكستن كمر نهضت‌ملي و دكترمصدق سهم به‌سزايي داشته است. در اسناد و مداركي كه هم‌اكنون وجود دارد, به اسم ايشان اشاره‌اي شده است, البته نه اين‌كه با ايشان مذاكره شده و از جزييات كودتا اطلاع داشته باشد, ولي همان كودتاچي‌هاي امريكا و انگليس در اسنادشان مي‌گويند كه اختلافات شديدي كه بين آيت‌الله كاشاني و دكترمصدق به‌وجود آمده, زمينه را براي واردكردن ضربة نهايي كاملاً فراهم كرده است.

اين اسناد كاملاً نشان مي‌دهد كه اطرافيان آيت‌الله كاشاني داده‌هاي ايشان را لجستيك مي‌كردند.

در قضاوت در مورد آيت‌‌الله كاشاني, مكّي, بقايي و ديگران كه در جريان نهضت‌ملي بودند و راهشان را از مردم جدا كردند, بايد جداگانه بررسي بشود. نمي‌شود براي همة اينها قضاوت يكساني كرد. به نظر من حساب بقايي از اينها جداست. من بقايي را يك ‌آنارشيست سياسي مي‌دانم كه حاضر بود به هر كاري دست بزند تا به‌قدرت دست پيدا كند. اما مكي را از او متفاوت مي‌دانم و آيت‌‌الله كاشاني كه با هيچ‌كدام از اينها قابل مقايسه نيست. او در روند و جرياني قرار گرفته بود كه عملاً منجر به كودتا شد. به نظر مي‌رسد خيلي از كساني‌كه در جريان كودتا بودند و حتي بعضي از همكاران دكترمصدق عمق فاجعة 28 مرداد را درك نكرده بودند.

   خيلي‌ها فكر مي‌كردند دو ماه, شش ماه يا يك‌سال ديگر, مجدداً ملت به صحنه خواهد آمد و دستاوردهاي نهضت‌ملي احيا خواهد شد. شايد كسي مثل خليل ملكي عمق فاجعه را درك كرده بود و مي‌دانست اين از آن كودتاهايي است كه ممكن است براي چندين دهه دستاوردهاي مردم و ملت را زير سؤال ببرد.

در اين زمينه مكتوبي هم از خليل ملكي وجود دارد؟

بله. از خليل ملكي سؤال مي‌كنند كه به نظر شما عمر اين كودتا طولاني خواهد شد؟ ايشان جواب مي‌دهد كه: "اگر مقياس شما عمر من و خودتان است, بله. ولي اگر مقياستان تاريخ يك ملت است, نه. اين كودتا نمي‌تواند پايدار باشد." ولي خيلي‌‌ها بودند كه هنوز فكر مي‌كردند اين هم از آن حوادثي است كه در طول اين دوسال و چند ماه حكومت مصدق اتفاق افتاده و به‌زودي از سر خواهد گذشت.

دربارة حسين مكّي هم اگر در رابطه با نهضت‌ملي و كودتاي 28 مرداد نظري داريد بگوييد؟

من چند بار مكّي را از نزديك ديده بودم. يك‌بار در سال 40 ـ 1339 به همراه دكتربقايي سازماني تشكيل داده بودند به‌نام سازمان "نگهبانان آزادي انتخابات" در خيابان حاج‌شيخ هادي.‌آنجا ميتينگي برگزاركرده بودند, من آنجا ايشان را ديدم كه مشغول سخنراني بود. بار دوم در دادگاه مرحوم مهندس بازرگان و يارانش بود. آن روز مهندس بازرگان پيغامي فرستاد كه مبادا از ميان دوستان توهيني يا اشارات خاصي نسبت به مكّي بشود. به نظر من براي افرادي كه وارد صحنة مبارزه مي‌شوند, مهم‌تر از دانش سياسي, خردورزي و توجه به خرد جمعي و داشتن مغز تحليل‌گر,‌ تقوا و عرفان است. اگر كسي‌كه به اين وادي وارد مي‌شود تقواي سياسي نداشته باشد ـ كه دكترمصدق داشت ـ اگر روحية عرفاني نداشته باشد, در منزل‌گاه‌هاي خطرناكي كه سر راه اين افراد هست, احتمال لغزش بسيار بالاست. اكنون كه من در حضور شما هستم, اعتقادي به اين ندارم كه مكي مزدور امريكا يا انگليس بوده و يا خودش را فروخته بود. اعتقاد من اين است كه ريشة انحرافات در درون خودش و قدرت‌طلبي‌اش بود. شهيد مطهري وقتي به ‌آية "ولاتكونوا كالذين نسواالله فانسهم انفسهم" (حشر: 19) مي‌رسد, مي‌گويد: ‌"آنهايي كه آن هدف, تقوا و حالت عرفاني را فراموش كنند, خدا هم آنها را از خودشان خواهد فراموشانيد." يعني اينها غرق در منيّت و خودمحوري‌هاي خودشان خواهند شد. دونكته در رابطه با مكي مي‌خواستم بگويم كه اين بحث را با مثال عجين كرده باشم, يكي در رابطه با ناصرخان قشقايي در خاطرات روزانه‌اش. ناصرخان قشقايي از خودش خاطراتي به‌جاي گذاشته است. حسن مهم اين خاطرات آن است كه به روز نوشته شده و بعد هم در آن دست‌‌كاري‌هايي نشده است.  من هم به اين مسئله ايمان دارم. ممكن است خيلي‌ها به روز خاطرات بنويسند و دست‌كاري‌هايي در آن كرده باشند. در سال 1330 يعني اوايل حكومت دكترمصدق, سه ـ چهار ماه بعد از قبول مسئوليت دكترمصدق, ناصرخان قشقايي كه با حسين مكي رفاقت داشته ـ  و اين را آنجا تأكيد مي‌كند ـ مي‌‌گويد  در جرياني قرار شد ما آيت‌الله كاشاني را به منزلشان در دزاشيب برسانيم. وقتي ايشان را رسانديم, مكّي جملاتي به زبان آورد كه من احساس كردم جگرش براي نخست‌وزيري لك زده است. عين اين جمله را ناصرخان قشقايي مي‌گويد. اينها خيلي مهم است كه آدم بتواند ريشه‌هاي انحراف را از همان ابتدا شناسايي ‌كند و روي آن انگشت بگذارد.

  يك داستان تاريخي ديگر هم در همين رابطه بگويم. مكّي با مهندس بازرگان در جريان خلع‌يد اختلاف پيدا كرده بودند. در تاريخ 31 شهريور 1330 ـ دوسال قبل از اين‌كه كودتاي 28 مرداد اتفاق بيفتد ـ مكي يك روز به مهندس بازرگان مي‌‌گويد كه من امروز به تهران مي‌روم و ديگر برنمي‌گردم. بازرگان براي او نامه‌اي مي‌نويسد كه نامة‌ خيلي جالبي است. به او مي‌‌گويد: "اختلافي كه بين من و شما پيش آمده از روي منافع و اغراض شخصي‌مان نيست, اينجا سرنوشت يك ملت مطرح است. شما هم آ‌دم ديكتاتورمآبي نيستي كه بگويي يا نظر من يا هيچ. اين چه برخوردي است كه تو مي‌كني؟ شما قبلاً گفته بودي كه ما به آبادان مي‌رويم, يا جنازه‌مان از آنجا بيرون مي‌رود يا پيروز مي‌شويم. چه شده, پيروز شده‌اي؟" مهندس بازرگان مي‌نويسد: "من لاك‌پشت‌ام و شما خرگوش تند و تيز هستي كه جست‌وخيز مي‌كني." منظورم از اين دو نكته اين بود كه بگويم نطفه‌ها و زمينه‌هاي انحراف از اين بُعد از مدتي قبل به‌تدريج نمودار شد و رشد كرد و آنگاه به‌صورت غولي درآمد و درنهايت به كودتاي 28 مرداد منجر شد.

در تاريخ معاصر هيچ‌كس شكي در عرفان, دينداري و صداقت مهندس حسيبي ندارد. به‌قول مصدق, او مرد خدا بود. او خاطره‌اي را براي مهندس ميثمي ـ به‌عنوان شاگرد خود ـ دربارة مكّي نقل كرده بود. قضيه اين بود كه مصدق مي‌خواست به امريكا برود و هيئتي را نيز با خودش ببرد. دكترفاطمي اسم مكي را در اين هيئت نوشته بود و بعد به دلايلي منطقي اين  اسامي تغيير مي‌كند. مكّي هم با هواپيما از آبادان به تهران مي‌آيد تا به‌همراه مصدق به امريكا برود. در هواپيما متوجه مي‌شود كه اسمش حذف شده است. او مستقيم از فرودگاه به خانة مصدق مي‌رود كه برخي از وزراي او هم آنجا بوده‌اند, حسيبي هم آنجا بوده است, مكّي شروع به فحاشي مي‌كند كه من خلع‌يد انجام دادم, اين پيرسگ چه‌كاره بوده كه حالا مي‌خواهد اسم مرا حذف كند. همه سكوت مي‌كنند و به او جواب نمي‌دهند. بعد از اين قضيه وقتي مصدق به فرودگاه رفت تا سوار هواپيما بشود, مكّي به خاطر توهيني كه به مصدق كرده بود و همه سكوت كرده بودند كاري كرد كه تا به حال نكرده بود, او خم شده و دست مصدق را بوسيده بود.

در تأييد صحبت‌هاي شما, هر چند مكي هم امروز دستش از دنيا كوتاه است, مي‌خواستم اين نكته را بگويم كه اين از خود بيگانه شدن به‌خاطر قدرت‌طلبي و خودمحوري بلاي وحشتناكي است. قدرت چشم را كور و گوش را كر مي‌كند و ممكن است آدم را تا وادي خيانت بكشاند. براي همين بود كه من گفتم كساني‌كه وارد مبارزه و وادي مبارزات مي‌شوند, بايد تقواي سياسي مثل دكترمصدق و آن روحية عرفاني را داشته باشند. درواقع بايد بگويم كه در اين عرصه "هر كه عاشق وش نيامد در نفاق افتاده بود" يا به قول حافظ:

  هر آن كسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق           بر او, نمــرده بـه فتـواي من  نمـاز كنيـد

  اين وادي, وادي خطرناكي است. قدرت, اسب سركشي است كه مي‌تواند سوار خود را به وادي‌هاي خطرناكي بكشاند. من مخصوصاً اين يكي دو نكتة تاريخي را گفتم تا زمينه آماده بشود براي نكته‌اي كه گفتيم بايد ريشه‌ها را در درون جست‌وجو كنيم و عوامل خارجي را شرط تحقق بدانيم, نه مبناي تحقق.

 

 

 

 

 

 

سوتيترها:

 

اگر اين قضاياي عينيت و متن جامعه شكافته شود, ما يك مقداري از اين كه در بررسي‌هاي تاريخي‌مان افراد را عمده كنيم و مرتب به هركسي كه نقشي در برهه‌اي از تاريخ ما داشته است برچسب خيانت و توطئه‌ بزنيم خلاص مي‌شويم

 

ما هيچ راه ديگري جلوي پايمان نداريم. تنها چيزي كه در اختيار ماست, مردم, ملت, آرمان‌ها, خواست‌هاي آنها, مشروع‌بودن خواست‌هاي آنها, مقابله و ايستادگي در برابر توطئه‌هاي خارج هستند و غير از اين چيزي در اختيار ما نيست

 

شما به صحنة درون افغانستان نگاه كنيد, به لحاظ ايدئولوژي, روابط خارجي, سياسي, نحوة برخورد با مردم كه به‌دنبال اين بودند كه اندازة ريش‌ها با وجب گرفته شود, در چنين شرايطي طبيعي است كه امريكا موفق شود. يا اگر امريكا در عراق به ظاهر موفق شد, شما اشتباهات استراتژيك صدام در حملة به ايران و كويت و در نحوة برخورد با مردم و استبداد و نسل‌كشي و ديكتاتوري مطلق‌العناني را كه در عراق حاكم كرده بود ببينيد

 

 

حرف اساسي و بنيادين دكترمصدق در كودتاي 1299 و در مخالفت با تغيير سلطنت در مجلس پنجم در سال 1304 و در قيام سي‌تير و در بيست‌وهشت مرداد اين بود كه شاه از مسئوليت مبرّاست و مقام سلطنت درواقع يك مقام تشريفاتي است

 

مجلس مؤسسان فرمايشي هم كه حق انحلال مجلسين را به شاه داد با اضافه‌كردن بندهاي مختلف, همين حق را نيز محدود و مقيّد كرد. ريشه‌ها در تفسيري است كه از قانون‌اساسي مي‌كردند. شاه خودش را فرمانده كل قوا و منحل‌كنندة مجلسين مي‌دانست

 

 

چرا دكترمحمد مصدّق در تاريخ ما "مصدّق" شده است؟ چرا در طول تاريخ معاصر از تمام كساني‌كه در كنارش بودند چند سر و گردن بالاتر است؟ نمي‌خواهم بگويم مصدق هيچ اشتباهي نداشته, اما ما درنهايت به برآيند كار و ثبات شخصيت افراد نگاه مي‌كنيم. به صداقت و يكرنگ‌بودن و متلون نبودنش نگاه مي‌كنيم. ويژگي مهم دكترمصدق اين است كه از همان ابتداي كار, خط مستقيمي را گرفته تا شب 28 مرداد و بعد از آن در دادگاه نظامي و تا پايان عمر آن را ادامه داده است

 

 

ويژگي مهم دكترمصدق اين است كه از همان ابتداي كار, خط مستقيمي را گرفته تا شب 28 مرداد و بعد از آن در دادگاه نظامي و تا پايان عمر آن را ادامه داده است. دادگاه دكترمصدق, دادگاه دكترمصدق نبود؛ دادگاه كودتاي 1299, كودتاي 28 مرداد, محاكمة رضاشاه, محاكمة محمدرضاشاه و نظامي بود كه اينها برپا كرده بودند

 

 

قرارداد وثوق‌الدوله دوهدف عمده داشت؛ يكي در دست‌گرفتن ارتش و ديگري اقتصاد ايران

 

 

مصدق در نامه‌اي به صولت‌‌الدوله قشقايي ـ پدر ناصرخان و خسروخان قشقايي ـ نوشت كه شما مي‌دانيد كه در تمام عمرم جز وفاداري به قانون‌اساسي و ملت راهي نپيموده‌ام و امروز هم اين كودتا را كودتايي عليه حكومت و قانون و مجلس مي‌دانم

 

مصدق مي‌گفت كه مجلس حق نداشت كه سلسلة قاجار را خلع سلطنت كند و اين كار بايد توسط مجلس مؤسسان انجام مي‌گرفت. بنابراين  ديدگاه او همان ديدگاه تكيه بر قانون‌اساسي است

 

مصدق مي‌گويدكه اعليحضرت همايوني شاهنشاهي براساس قانون‌اساسي پاسخگو نيستند و مسئوليتي ندارند كه ستاد ارتش زير نظر ايشان باشد. ستاد ارتش كه زير نظر ايشان است, هر امري كه صادر مي‌‌كنند اجرا مي‌شود, ولي دولت من كه دولت مسئول و پاسخگو است, هيچ قدرتي ندارد و وزرايي كه مسئوليت دارند و در مجلس شوراي‌ملي پاسخگوي مردم هستند, هيچ اختياري ندارند

 

علت پيروزي قيام سي‌تير وحدت و همبستگي ملي بود. در آن روز اگر كدورت‌ها و گلايه‌هايي هم بين افراد مختلف بود, همه مصمم بودند كه در پشت سرِ جبهة مصدق بايستند

 

متأسفانه در 28 مرداد با خودخواهي‌ها, خودمحوري‌ها و ديكتاتوري‌هاي فردي روبه‌رو مي‌شويم. ما هركدام در درون‌مان يك ديكتاتور هستيم, بايد ديد كه منافع ملت چگونه قرباني مي‌شود و آن بي‌تقوايي‌ها و قدرت‌طلبي‌ها چگونه نهضتي را با مأيوس‌كردن مردم متلاشي مي‌كند

 

 

اگر كسي تقوا, ظرفيت و احساس مسئوليت درمقابل قدرتي كه به او داده شده نداشته باشد و اين قدرت كنترل نشود و نظارتي بر آن نباشد, احتمالاً سر از خيانت و عوارضي درمي‌آورد كه ممكن است تمامي زحمت‌ها و آرزوهاي يك ملت را به باد بدهد و به يك نوع تراژدي منجر ‌شود

 

 

به نظر من براي افرادي كه وارد صحنة مبارزه مي‌شوند, مهم‌تر از دانش سياسي, خردورزي و توجه به خرد جمعي و داشتن مغز تحليل‌گر,‌ تقوا و عرفان است. اگر كسي‌كه به اين وادي وارد مي‌شود تقواي سياسي نداشته باشد ـ كه دكترمصدق داشت ـ اگر روحية عرفاني نداشته باشد, در منزل‌گاه‌هاي خطرناكي كه سر راه اين افراد هست, احتمال لغزش بسيار بالاست

 

 

قدرت, اسب سركشي است كه مي‌تواند سوار خود را به وادي‌هاي خطرناكي بكشاند

 

 

 

 

 

1